10 اسفند 1390
با وجود گذشت بیش از دودهه از فروپاشي اتحاد جماهیر شوروي هنوز این موضوع و پیامدهای آن يكي از پديدههاي اصلي مورد مطالعه در روابط بين الملل است. دیدگاههای متفاوتی میان تحلیلگران وجود دارد که چرا اتحاد جماهیر شوروی با آن عظمتی که از غلبه بر اختلافات و تفاوتهای مذهبی و قومی میان ملتها یافته بود، دچار گسست و فروپاشی شد. البته در بعدي ديگر اهمیت بحث در این است که فروپاشي شوروي جهان را لرزاند و توازن قوا در جهان را تغيير داد. تکه تکه شدن يك امپراتوري بزرگ تا دندان مسلح با بی نظمیهای زیادی که ایجاد کرد چالش بزرگی برای نظام بین الملل و مناطق همجوار بود، اما از زاویهای دیگر، مسئله فروپاشی شوروی از آن جهت که شکست نوع خاصی از ساماندهی اقتصادی- سیاسی و حتی فرهنگی در پهنه قابل توجهی از جغرافیای سیاسی جهان به شمار میآید، حائز اهمیت است. بدین لحاظ بازبینی دوباره عوامل فروپاشی شوروی نه تنها در سطح کلان بین الملل، بلکه در سطح مطالعات ملی همچنان میتواند مورد توجه باشد و الگویی برای محاسبات قرار گیرد. در واقع فروپاشي و انحطاط اتحاد جماهير شوروي معلول عوامل متعدد خارجی و داخلی بود .
الزامات ابرقدرتی و ارکان ناقص شوروی
اتحاد جماهیر شوروی، سراسر دوران جنگ سرد (١٩٨٩-١٩٤٥) در کنار ایالات متحده آمریکا یکی از دو ابرقدرتی به شمار میرفت که داعیه ارائه الگویی بهتر برای حیات بشری را مطرح میساخت. با وجود رشد سریع شوروی در دهههای ١٩٣٠ تا ١٩٦٠، الگوی رشد اقتصادی این کشور از اواسط دهه ١٩٧٠ ناکارآمدی خود را در حوزههای مختلف به نمایش گذاشت و نهایتاً در پایان دهه ١٩٨٠ نه تنها به عنوان یک راه حل از مباحث نظری اقتصاد سیاسی کنار گذاشته شد، بلکه به همراه خود ساختار سیاسی شوروی را نیز از صفحه جغرافیای سیاسی جهان حذف کرد. نکته حائز اهمیت درباره چرایی ظهور و افول اتحاد جماهیر شوروی این است که این کشور در فضایی تبدیل به ابرقدرت شد که بسیاری رقبا با پیامدهای جنگ جهانی دوم دست و پنجه نرم میکردند و تنها عرصه عرض اندام در حوزه ایدئولوژیکی و نظامی برای ایالات متحده و شوروی مهیا شده بود. تردیدی نیست شوروی بین سالهای ١٩٤٥ تا ١٩٨٥ کارکردهای زیادی چون توانایی همسان سازی و وابستهسازی مجموعهای از کشورهای پیرامونی و نیمه پیرامونی، نهادسازی فراملی، توانایی القاي قواعد تنظیم کننده رفتار واحدهای پیرامونی، ...را از خود به خوبی بروز داده بود، اما این ابرقدرتی بر مبنای ارکان واقعی قدرت یعنی رشد پایدار اقتصادی بنا نشده بود. روسها خیلی تلاش کردند در برابر تلاش کشورهای غربی برای القای الگوی توسعه از طریق ساختارهای بینالمللی غربی، الگوی راه رشد غیرسرمایهداری را القا کنند. البته بطور ظاهری تا اندازه زیادی هم موفق شدند. به گونهای که در دهه های ١٩٦٠ و ١٩٧٠ مدل توسعه اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی یکی از دو مدل رشد صنعتی تلقی میشد و توسط بسیاری از نظریهپردازان اقتصاد سیاسی به رسمیت شناخته شده بود. اما این جایگاه و مرتبه مبتنی بر رشد هماهنگ و متوازن عناصر قدرت نبود. بررسی مدل حکومتی اتحاد جماهیر شوروی حاکی از این است که این مدل حداقل از سه محور اساسی برخوردار بود. این محورها عبارت بودند از:
1. الگوی راه رشد غیر سرمایهداری در عرصه اقتصادی،
2. الگوی سانترالیسم دمکراتیک در عرصه سیاسی،
3. الگوی سیاست خارجی سوسیالیستی در روابط با کشورهای سوسیالیست یا عضو بلوک شرق.
واقعیت قابل تأکید این است که مدل شوروی در واقع در هر سه الگو با شکستهای قابل ملاحظهای روبرو شد. در عرصه اقتصادی روند کاهش رشد اقتصادی شوروی از دهه ١٩٧٠آغاز شد و به سرعت توان رقابتی این کشور را به تحلیل برد. در عرصه سیاسی، الگوی تمرکزگرایی دمکراتیک هیچگاه نتوانست به خلق هویت شورویایی برای اقوام مختلفی که این امپراتوری را شکل میدادند، بینجامد. در مقابل، این الگو وضعیت را به گونهای رقم زده بود که کوچکترین تصمیمها در نواحی دور افتاده شوروی نیز نیازمند اخذ دستور از حکومت مرکزی بود. در حوزه سیاست خارجی نیز رهبران شوروی تعهداتی را برای خود ایجاد کرده بودند که عملاً فاقد توانایی لازم برای پاسخگویی به آن بودند. در واقع موقعیت ابرقدرتی شوروی و الزامات ناشی از آن با تواناییها و ظرفیتهای این کشور تعارض داشت.
اغلب تاریخنگاران همه عوامل فروپاشی شوروی را به دوره برژنف و پس از آن مربوط میدانند. شاید همانگونه که تاریخدانان و دانشمند علوم سیاسی چون استفان کوتکین اظهار داشته، تنها افزایش قیمت نفت از دهه 1970 موجب تأخیر در فروپاشی اقتصادی شوروی و برآورده شدن آرزوهای رهبران این کشور شد. در ماه مارس 1985، زمانی که میخائیل گورباچف دبیر کل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی شد، سازمان سیا تخمین زده بود اقتصاد شوروی به حدود 60 درصد از حجم اقتصاد ایالات متحده آمریکا میرسد. این برآورد در حال حاضر غلط شناسایی شده است. اما مسلما زرادخانه هستهای شوروی واقعا بزرگتر از ذخایر ایالات متحده بود و از بیش از 20 سال قبل، دولتها در آنچه جهان سوم خوانده میشود، از ویتنام تا نیکاراگوئه به سمت شوروی متمایل شده بودند. با این حال کمتر از 5 سال پس از به قدرت رسیدن گورباچف بین اروپای مرکزی و شرقی و شوروی شکاف ایجاد شد تا آنکه در سال 1991 خود شوروی اعلام فروپاشی کرد.
در یک جمعبندی باید گفت که علاوه بر این شوک، عوامل ساختاری بلند مدت به وضوح نقش کلیدی در تسریع سقوط اتحاد جماهیر شوروی داشت. برخی از این عوامل عبارتند از:
1. مشکلات اقتصادی: سیستم اقتصادی شوروی مبتنی بر دو رکن بیشتر نبود؛ یکی فروش نفت و دیگری اقتصاد کشاورزی؛ هر چند خروشچف در سال 1961 به اقتصاد شوروی میبالید که تولید ناخالص داخلی این کشور از ایالات متحده پیشی گرفته، اما به زودی ناتوانیهای اقتصادی شوروی بروز کرد. رشد تولید ناخالص داخلی شوروی در سال ١٩٧٠ به زیر ٣ درصد و در سال ١٩٨٥ به ١.٦ درصد کاهش یافت.
2. افزایش سهم مخارج دفاعی و نظامی در بودجه اقتصادی: بخش نظامی در شوروی همواره سهم رو به ازدیادی را ازمنابع مولد اقتصادی به خود جذب میکرد و این سهم در تولید ناخالص ملی حداقل به ١٣ درصد میرسید. علاوه بر این بخش قابل توجهی از نیروی کار ماهر و فنی نیز به این بخش منتقل شده بودند.
3. شکست در ساختن هویت شوروی: رهبران اتحاد جماهیر شوروی با تکیه بر ایدئولوژی تلاش زیادی داشتن که از انسجام ملتهای متنوع با فرهنگ و مذهب مختلف یک هویت واحد به نام شوروی ایجاد کنند. هر چند حدود ٤ دهه برای این هدف تلاش شد، اما وجود مشکلات اقتصادی با کاهش قدرت ایدئولوژیکی سرانجام موجب تکه تکه شدن این پیکره نامتجانس شد.
4. پذیرفتن تعهدات فراتر از توان و ظرفیت اقتصادی: شوروی برای القای ایدئولوژی خود و جذب همپیمانان بیشتر، در سیاست خارجی خود تعهداتی پذیرفته بود که در توان اقتصادی این کشور نبود. روسها به دلیل الزامات سیاسی و ایدئولوژیک از منطق اقتصادی چشم پوشی میکردند. کالاها میان کشورهای این بلوک به قیمت غیرواقعی مبادله میشد، در تقسیم کار میان کشورها اصل مزیت نسبی نادیده گرفته میشد و بیشتر جنبه رقابت با غرب مورد توجه قرار داشت. در اوایل دهه ١٩٧٠ که قیمت نفت شدیداً افزایش پیدا کرد، رهبران شوروی هر بشکه نفت را به مبلغ کمتر از سه دلار به کشورهای اروپایی شرقی میفروختند. این قیمتها در سال ١٩٧٥ به ٧ دلار افزایش پیدا کرد، لکن هنوز با قیمت ٥/١٠ دلاری اوپک فاصله زیادی داشت. علاوه بر این شوروی قیمت کالاهای صادراتی خود را به اعضای بلوک شرق بدون در نظر گرفتن قیمت جهانی آنها، در چهارچوب قراردادهای پنج ساله تعیین میکردند. به همین دلیل شوروی در اواخر عمر خود به واردات مایحتاج خود؛ نه تنها صنایع بلکه محصولات کشاورزی از غرب نیازمند شده بود. این موضوع بیش از همه عوامل موجب شکست ایده شوروی شد.
5. رقابت تسلیحاتی: مهمترین مساله که بر بیمنطقی اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی باید افزود، رقابت تسلیحاتی بود که هر چند از الزامات ابرقدرتی محسوب میشود اما در توان واقعی اقتصادی این کشور نبود. اغلب تخمین ها بر این فرض هستند که مخارج نظامی شوروی ١٠ الی ١٧ درصد تولید ناخالص داخلی این کشور بوده و تا قبل از ١٩٧٦ هر سال نرخ رشدی بین ٤ تا درصد داشته و در سالهای بعد تا سال ١٩٨٢ به دو رصد کاهش یافته بود. در هر صورت این آمار و ارقام نشان میدهد بخش قابل توجهی از درآمد این کشور صرف مسابقه تسلیحاتی با غرب میشد. به همین دلیل برخی از تحلیلگران حتی از بازی هوشیارانه آمریکا در این حوزه سخن میگویند. آمریکا با علم به ناتوانی اقتصادی شوروی به ادامه مسابقه تسلیحاتی، با اعلام اجرای طرح دفاع استراتژیک فضایی معروف به (S.D.I) موجب عقب نشینی اجباری شوروی و در نهایت سقوط این ابر قدرت شد.
6. اختلافات سیاسی: وقتی از فروپاشی شوروی سخن به میان میآید برخی از طرفداران نظریه دخالت خارجی در فروپاشی شوروی از نقش گورباچف سخن به میان میآورند. اما واقعیت این است که گورباچف امید داشت برنامههای اصلاحات اقتصادی و سیاسی او (پروستریکا و گلاسنوست) باعث افزایش سطح زندگی و مدرنیزاسیون شوروی شود، ولی ساختار سیاسی و اقتصادی این کشور قابلیت آن را نداشت. گرچه تلاش گورباچف به نوعی برای مهیا کردن شوروی برای مطالبات مردم بود، اما دموکراتیزاسیون اتحاد شوروی و اروپای شرقی عملاً قدرت حزب کمونیست و حتی خود گورباچف را زیر سوال برد. چون با مخالفت شدید و کودتای وفاداران تندروی حزب کمونیست روبرو شد
نتیجه گیری
آنچه مسلم است این است که هر چند ایالات متحده و شاید کشورهای دیگر از فروپاشی شوروی خوشحال شدند، و حتی برنامههایی برای این آرزو داشتند اما مشکل اساسی و جدی شوروی در درون بود. شوروی روز به روز بيشتر در گرداب سياسي كه تاحد زيادي خودش بوجودآورده بود گرفتار ميشد. وجود دیدگاههای متفاوت رهبران وقت اتحاد جماهیر شوروی، در واقع شرایط نامساعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، اوضاع بینالمللی و نارضایتیهای مردمی از حكومت مركزی مهمترین عوامل درونی شوروی بودند، که وقتی با سایر مسائل جمع شدند چون آتشفشان توفنده شوروی را از درون متلاشی کردند. ناکام ماندن شوروی در افغانستان، واقعه اتمی چرنوبیل ، افت شدید اقتصاد شوروی در شرایط كاهش بیسابقه بهای نفت تا بشكهای شش دلار، سقوط ارزش پول ملی (روبل) و نایاب شدن اجناس و كالاها در مغازههاو نافرمانی مردمی در سراسر كشور، فروپاشی شوروی رادامن زد تا بدون اين كه رفراندومي برگزار شده باشد، همه در برابر فروپاشی سر خم کنند.
در چند سال اخیر با بروز بحران اقتصادی در آمریکا بحث های زیادی درباره سقوط یک ابرقدرت دیگر مطرح میشود و اغلب در بحث افول قدرتها به عنوان تازهترین و آشناترین مثال از فروپاشی ناگهانی، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سخن میگویند. نکته حائز اهمیت در بحث فروپاشی شوروی که می-تواند الگوی بررسی فروپاشی سایر قدرتها و البته همه واحدهای ملی شود، وجود بسترها و ترکهای داخلی است. تکیه بر ارکان نامتقارن قدرت حتی قدرت نظامی هم نتوانست این ابرقدرت را از مرگ و زوال نجات دهد. از این نظر، اگرچه اعلام طرح جنگ ستارگان از سوی ریگان و ناتوانایی شوروی در ادامه مسابقه تسلیحاتی به دلیل شرایط اقتصادی پیشگفته، ضربه نهایی را بر پیکر شوروی وارد ساخت، اما در واقع شرایط بحرانی اقتصادی و سیاسی در درون شوروی را باید عامل اصلی فروپاشی دانست. نمونه آشکار این بحث انقلابهای اخیر در خاورمیانه است. در بحث لیبی تا زمانی که شکاف و اختلاف داخلی در این کشور نمایان نشده بود هیچ قدرت و عامل خارجی توان تحمیل زور برای تغییر نظام در این کشور نداشت.