24 ارديبهشت 1392
منطقه آسیای مرکزی و قفقاز به دلیل موقعیت ژئواستراتژیک و دارا بودن ذخایر انرژی برای قدرتهای بینالمللی از جمله ایالات متحده آمریکا، قدرتهای اروپایی، روسیه و چین از اهمیت خاصی برخوردار میباشد و در دو دهه گذشته پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی با رقابت این قدرتها مواجه بوده است. شروع رقابت به تحولات و شرایط این منطقه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بازمیگردد که موجب شد قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای برای نفوذ در کشورهای تازه استقلالیافته تلاش نمایند. بر این اساس، طی دو دهه گذشته روسیه، چین، قدرتهای غربی و برخی قدرتهای منطقهای به عنوان بازیگران تحولات این منطقه تلاش نمودهاند که به دلیل منافع و اهداف خاص خود، اتحادها، ائتلافها و سازمانهای جدیدی ایجاد نمایند یا این که کشورهای همسو را به تشکلهای خاص خود ملحق نمایند. که این مساله در کنار مسائلی چون اهداف و منافع کشورهای منطقه از سویی و هم چنین تعارض منافع بازیگران درگیر در منطقه از سوی دیگر سبب پیچیدگی شرایط منطقه گردیده است.
در نخستین دهه پس از فروپاشی شوروی، مشکلات داخلی در روسیه، اختلافات قومی، بحرانها، بیثباتی و مشکلات اقتصادی کشورهای منطقه، فرصتی را برای قدرتهای غربی یعنی آمریکا و اروپا فراهم کرد تا با بهرهبرداری از اوضاع نابسامان این کشورها، سیاستهای امنیتی و اقتصادی مورد نظر خود را در منطقه بسط دهند. اما در یک دهه گذشته روسیه با احیای قدرت خود، تلاش کرده است در مقابل این نفوذ سازمان یافته مقابله کند.
ژئوپلتیک جدید منطقهای
در عصر ارتباطات و پیشرفت تکنولوژی باید ژئوپلتیک کشورها و منطقه را تابع عوامل غیر جغرافیایی چون روابط سیاسی، اقتصادی، نظامی و امنیتی کشورها دانست. در واقع شرایط سیاسی و رقابتی متحول منطقه آسیای مرکزی و قفقاز، ژئوپلتیک منطقه را تحت تاثیر قرار داده است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به دلیل پراکندگی تاسیسات و نیروهای نظامی دفاعی شوروی میان کشورهای مشترکالمنافع آسیای مرکزی و قفقاز، دو پیامد غیر قابل اجتناب قابل پیشبینی بود. اول اینکه امکان اتخاذ یک سیاست دفاعی و امنیتی مستقل برای جمهوریهای تازه استقلال یافته بسیار ضعیف بود و دوم آنکه فقدان هژمون منطقهای و روسیه ضعیف شده زمینهای برای نفوذ سایر قدرتها و امکان بروز درگیری و جنگ را فراهم ساخته بود. از سوی دیگر، منطقه قفقاز به دلیل ساختار ژئوپولیتیکی همواره محل رقابت و تعارض قدرتهای منطقهای نیز بوده است. موقعیت ژئوپولیتیکی و ساختار جمعیتی خاص قفقاز باعث شده تا این منطقه طی سالهای متمادید رگیر بحرانها و منازعات گوناگونی باشد. همچنین افراطگرایی و اتخاذ سیاستهای تند ملیگرایانه در کشورهای منطقه نیز از جمله خطرهای عمده بر هم زننده ثبات و امنیت در این منطقه محسوب میشود. به واقع کشورهای منطقه به دلیل پیشینه تاریخی خود و پدیدغار شدن فضای جدید سیاسی در حوزه بینالمللی، تلاشهای زیادی برای کسب موقعیت جدید در منطقه و تنظیم پیوندهای خارجی خود به عمل آوردند. تمایلات داخلی کشورها، همراه با علاقه قدرتها برای حضور در این منطقه و تحولات ناشی از فروپاشی شوروی، از جمله عوامل تأثیرگذار در تحولات قفقاز جنوبی بوده است.
در چنین شرایطی با دورنمایی که از تمایل قدرتهای غربی به منابع نفت و گاز آسیای مرکزی وجود داشت، موقعیت ژئوپلتیک و ژئواکونومیک منطقه فراخوانی برای آمریکا و اروپا شد. تا قبل از واقعه یازده سپتامبر، منافع آمریکا در آسیای مرکزی حول سه محور جلوگیری از احیای نفوذ تاریخی روسیه، جلوگیری از نفوذ جمهوری اسلامی ایران و کنترل منابع انرژی منطقه بود.
پس از وقوع حادثه ١١ سپتامبر و تهاجم ائتلاف تحت رهبری امریکا به افغانستان، موقعیت جغرافیاییِ سیاسی منطقه نیز مزید بر علت شد تا آسیای مرکزی به میدان رقابت قدرتها تبدیل شود. یکی از چالشهایی که از حضور آمریکا در این کشورها برای دولتها به وجود آمده بود، تشدید مخالفتهای داخلی و بنیادگرایی مذهبی در منطقه بود. هر چند این بنیادگرایی و در نتیجه تروریسم حتی در مقطعی موجب همگرایی قدرتهایی چون آمریکا و روسیه در آسیای مرکزی و قفقاز شد اما در سالهای اخیر و به ویژه پس از تلاشهای ناکام غرب برای گسترش انقلابهای رنگین در منطقه، سوء ظنها نسبت به اهداف غرب در منطقه افزایش پیدا کرده و روسها را متقاعد ساخت که برای حفظ منافع خود در آسیای مرکزی و قفقاز نمیتوانند به همکاریهای اروپا و امریکا امیدوار باشند. در ارتباط با اروپا، نیاز این حوزه به انرژی و تأمین امنیت خطوط انرژی مهمترین انگیزه و دلیل جلب توجه اتحادیه اروپا به آسیای مرکزی و قفقاز ارزیابی میشود. عملکرد روسیه در استفاده از انرژی به مثابه یک ابزار سیاسی و یک اهرم فشار در برابر اروپا سبب شد تا اروپا به سمت متنوعسازی مجاری تأمین انرژی در منطقه روی آورد. در چنین شرایطی کشورهای آسیای مرکزی نیز به دلایل داخلی و بینالمللی برای جلب توجه کشورهای شرق و غرب و پیشی گرفتن از یکدیگر، وارد کارزار شدند تا تنور این رقابت را گرمتر کنند.
طی سالهای اخیر برخی از سیاستمداران و کارشناسان بر این نکته اشاره داشتند که کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز باید در سیاست خارجی خود رسما از وابستگی صرف به یکی از قدرتهای جهانی بپرهیزند. لذا جهتگیری سیاسی این کشورها بهطور جدی دستخوش تغییر و تحول شد و این کشورها سیاست خارجی خود را در راستای افزایش همزمان روابط خود با قدرتهای غربی و شرقی قرار دادند. نمونه بارز این تغییرات را باید در تحولات قرقیزستان و گرجستان مشاهده نمود. دولتهای جدید روی کار آمده در قرقیزستان و گرجستان نشان دادند در جستجوی سیاستی صرفا وابسته به روسیه و یا صرفا وابسته به آمریکا نیستند.
تحول راهبردها
شرایط جدید ژئوپلتیکی مستلزم راهبردهای نوین است. در مقطع کنونی به نظر میرسد رویکردهای بازیگران منطقه را میتوان چنین خلاصه نمود؛
آمریکا: منطقه آسیای مرکزی و قفقاز پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به دلیل اهمیت ژئوپلیتیکی و همجواری با کشورهای مهمی چون روسیه، چین و ایران و مناطق بحرانی چون افغانستان، منابع عظیم انرژی، چالشهای امنیتی مانند تروریسم، بنیادگرایی و مواد مخدر و... از جمله مناطقی به شمار میرفت که در کانون توجه ایالات متحده قرار گرفت و واشنگتن کوشید به صورتهای مختلف از جمله اعطای کمکهای مالی و نظامی، گسترش فعالیتهای ناتو، احداث پایگاههای نظامی، حمایت از جریان انقلاب رنگی و... دامنه نفوذ خود را در این منطقه گسترش دهد. رویکرد آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز در نیمه اول از نخستین دهه قرن جدید تحت تأثیر سلطه نومحافظهکاران بر سیاست خارجی امریکا، شکلی تجدید نظرطلبانه و انقلابی به خود گرفت. به این معنا که در این سالها همزمان با طرح تجدید نظرطلبانه خاورمیانه بزرگتر، رهبران امریکا به ایجاد برخی تحولات اساسی در ساختار قدرت کشورهای منطقه تمایل نشان دادند. فرض نومحافظهکاران این بود که شکلگیری دولتهای دمکراتیک به جای دولتهای استبدادی میتواند از گسترش رویکردهای بنیادگرایانه جلوگیری کند. با این حال، ناکامی امریکا در حل و فصل سریع مسائل افغانستان و عراق و به دنبال آن پیروزی اوباما در انتخابات سال ٢٠٠٨ امریکا، موجب تغییر در این رویکرد شد. در سالهای اخیر سیاست خارجی امریکا نسبت به آسیای مرکزی عمدتاً تابعی از سیاست این کشور در قبال افغانستان بوده است. ایجاد شرایط منطقهای مطلوب برای خروج نیروهای ناتو از افغانستان که قرار است در سال ٢٠١٤ به وقوع بپیوندد، اولویت سیاست خارجی امریکا در سالهای اخیر میباشد.
به نظر می رسد ایالات متحده آمریکا و اروپا در مرحله کنونی درک نمودهاند که شرایط آسیای مرکزی و قفقاز با دهههای گذشته تغییر کرده است. اکنون روابط روسیه و برخی کشورهای آسیای مرکزی به گرمی گرائیده، اختلافات کشورهای این منطقه کاهش یافته است و مسکو نقش فعالتری در منطقه یافته است. لذا آمریکا و اروپا در راستای گسترش هرچه بیشتر همکاریهای دوجانبه با تجدید نظر در سیاستها و رویکردهای خویش، راهبردهای نوین برای بسط نفوذ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در این کشورها را برگزیدهاند.
البته بطور مشخص استراتژی دولت آمریکا در آسیای مرکزی در تضاد با منافع ملی روسیه، چین و ایران بوده و بر جداسازی این منطقه از روسیه، چین و ایران متمرکز شده است اما برای دستیابی به این هدف رویکرد بسیار خزندهای برگزیده شده است. لازم به توضیح است در اواخر نوامبر ٢٠٠٩ کمیته پارلمانی آسیای مرکزی و قفقاز در کنگره آمریکا با برگزاری یک نشست تخصصی به بررسی راهبرد ایالات متحده آمریکا در منطقه آسیای مرکزی پرداخت. در این نشست ضمن تاکید بر افتتاح شبکه توزیع شمالی برای حمل و نقل محمولههای نظامی و غیرنظامی به افغانستان از طریق آسیای مرکزی و با توجه به منافع آمریکا در انرژی منطقه، بر اهمیت نفوذ واشنگتن در آسیای مرکزی تاکید شد. اعضای این کمیته از دولت آمریکا خواستند برای بسط نفوذ آمریکا در این منطقه به توسعه روابط دوجانبه با کشورهای منطقه بپردازد و در این راستا پیشنهادهایی هم برای پیدا کردن راههایی برای توسعه و تقویت روابط ارایه شد که شامل حوزههای روابط سیاسی-امنیتی و اقتصادی اعم از همکاری در ایجاد جامعه دموکراتیک، رعایت حقوق بشر، بهبود آموزش و پرورش، بهداشت و خدمات درمانی، همکاریهای امنیتی در مبارزه با توزیع مواد مخدر و قاچاق انسان، صلح و ثبات منطقه و ایجاد منطقه عاری از سلاح هستهای، همکاری در جذب سرمایه خارجی به منطور توسعه اقتصادی کشورهای منطقه، ایجاد بازار آزاد تجاری و ایجاد زمینه و بستر سرمایهگذاری این کشورها در افغانستان بود.
در این چارچوب کاخ سفید از طرح گسترش تجارت منطقهای پشتیبانی میکند. در سالهای اخیر سهم محمولههای غیرنظامی آمریکا از قبیل سوخت و محمولههای غذایی که توسط شبکه انتقال شمالی به افغانستان منتقل میشود پیوسته رو به رشد بوده است؛ به طوریکه این میزان از 10 درصد در سال 2009 به حدود 75 درصد درپایان سال 2011 افزایش یافت و این روند در سال 2012 نیز افزایش داشت. آمریکا در آگوست سال 2011 از طرح الحاق افغانستان به موافقتنامه ترانزیت مرزی بین تاجیکستان و قرقیزستان در زمینه تسهیل کنترلهای مرزی در نقاط عبوری سرحدات این کشورها، پشتیبانی کرد.
تلاش برای گسترش همکاریهای منطقهای الزاماً به معنای صرف نظر از بسط حضور نظامی نیست. در سالهای اخیر روابط تاشکند با آمریکا و غرب رو به بهبود نهاده که افزایش بازدیدهای مقامات سیاسی و نظامی واشنگتن و ناتو از تاشکند این امر را تائید میکند. مخصوصا بحث واگذاری بخش زیادی از تجهیزات نظامی آمریکا و ناتو به ازبکستان پس از خروج در سال 2014 از افغانستان، روسیه و همچنین بیشتر کشورهای منطقه را که با تاشکند روابط پیچیده دارند، نگران کرده است.
روسیه: تحولات بسیاری در افزایش توجه و نقش روسیه در آسیای مرکزی و قفقاز تاثیر داشت. از آن جمله میتوان به درگیری آمریکا در عراق و افغانستان، تلاش ناتو برای گسترش نفوذ خود به آسیای مرکزی و قفقاز، افزایش قیمت انرژی و قدرت مانور روسیه و دست برتر روسها در جنگ گرجستان اشاره کرد. بدین لحاظ در یک دهه اخیر شاهد افزایش حساسیت امنیتی، عملگرایی و بسط روابط روسیه با کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز هستیم.
این رویکرد به ویژه پس از طرح موضوع استقرار سامانه دفاع موشکی آمریکا در اروپای شرقی و در نزدیکی مرزهای روسیه و بالا گرفتن تنش میان این کشور با ناتو و آمریکا مورد توجه رهبران مسکو قرار گرفته است. بنابر این رویکرد، روسیه استراتژی نظامی خود را تا سال 2020 تدوین و بر گسترش فعالیتهای نظامی خود در چارچوب این راهبرد تاکید دارد. اخیرا مقامات مسکو برای اختصاص مبلغ ٥/١ میلیارد دلار جهت تجهیز نیروهای مسلح قرقیزستان و تاجیکستان خبر دادند. در فهرست کمکهای نظامی مسکو به بیشکک بهطور عمده انواع سلاحهای سبک، وسایل نقلیه جنگی، هلیکوپتر، خمپارهاندازهای قابل حمل، تجهیزات ماهوارهای، بیمارستانهای ثابت و سیار و...را تشکیل میدهد. در رابطه به تاجیکستان نیز صحبت از اعطای تجهیزات نظامی به میزان 200 میلیون دلار بوده و به آن اشاره میشود که از آغاز سال 2013 روسیه این کشور را از پرداخت مالیات گمرکی معاف میکند که سالیانه بیش از 200 میلیون دلار برای دوشنبه سود خواهد داشت.
البته این به معنای جنگ طلبی روسیه در منطقه نیست. روسیه با وجود انتقادهای زیاد به بسط مدل دموکراسی غربی در این منطقه، از همکاری در طرحهای اروپایی و آمریکایی در زمینههای اقتصادی استقبال میکند. در همین راستا جنگ با تروریسم را باید از چالشهای امنیتی در منطقه به شمار آورد که از سوی واشنگتن به عنوان بهانه حضور در آسیای مرکزی و قفقاز استفاده میشود. اما چون روسیه و چین نیز به شدت از این موضوع نگران هستند، زمینهها برای همکاری روسیه و آمریکا در این منطقه فراهم میشود. بدین دلیل نیز روسها بارها اعلام کردهاند تمایل دارند ماموریت مبارزه با تروریسم در این منطقه را به سازمان شانگهای محول کنند.
به طور کلی کشورهای حوزه جمهوریهای شوروی سابق برای روسیه از سه منظر حائز اهمیت هستند؛ اول اینکه این کشورها به دلیل مناسبات و ساختارهای گذشته بازار بلافصل روسیه محسوب میشوند و روسیه امیدوار است که از طریق گسترش ساختارهای منطقهای بتواند این مناسبات را احیا و بازسازی کند. دوم اینکه، جمهوریهای شوروی سابق به مثابه عمق امنیتی روسیه تلقی میشوند و روسیه این منطقه را حوزه انحصاری تضمین امنیت خود به شمار میآورد. و سوم اینکه روسیه از طریق ایجاد ساختارهای منطقهای در حوزه جمهوریهای شوروی سابق و به ویژه جمهوریهای آسیای مرکزی و قفقاز، مانند سازمان همکاری شانگهای و پیمان امنیت جمعی، تلاش میکند تا سطح بازیگری خود را در سطح بینالمللی ارتقا ببخشد. بنا به دلایل مطرح شده روسیه همواره نسبت به هرگونه تحرکی در این مناطق حساس بوده و به سرعت به این تحرکات واکنش نشان داده است. جداسازی اوستیای جنوبی و آبخازیا از جمهوری گرجستان در واقع در راستای این حساسیتها به وقوع پیوست و پیشبینی میشود که روسیه در آینده نیز با همین حساسیت به مسائل این مناطق توجه کند.
نتیجهگیری
فعالیتهای آمریکا و اروپا در آسیای مرکزی و قفقاز اکنون معطوف به همکاریهای دو جانبه و چند جانبه شده است. اگر تاکنون مصادیق رقابت آمریکا و روسیه در آسیای مرکزی و قفقاز مشخصاً به گسترش ناتو به سوی شرق و نفوذ آمریکا در منطقه، رقابت در حوزه انرژی، و تقابل دو طرف در جریان جنگ گرجستان باز میگشت، اینک به نظر می رسد اراده دو طرف به ویژه طرف غربی برای بسط حوزههای رقابت و عمق بخشیدن به قدرت نرم در منطقه افزایش یافته است.
در چنین فضای رقابت پنهان ، طرفین هر کدام تلاش می کنند تا در چارچوب روابط دوجانبه، موازنه را به نفع خود تغییر دهند و سپس سازمان سازی و اتحادیهگرایی را مد نظر قرار دهند. آمریکا با حضور عملیاتی خود در کشورهایی نظیر گرجستان، جمهوری آذربایجان و ازبکستان توانسته است از میزان همگرایی و نزدیکی این کشورها به روسیه بکاهد و مسکو نیز در مقابل می کوشد با برقراری پیمان های امنیتی و اجرای همکاری های نظامی با متحدان خود نظیر تاجیکستان و قرقیزستان، ضمن استفاده از قابلیتهای راهبردی پیمان امنیت دسته جمعی، موازنه راهبردی با آمریکاییها را حفظ نموده و با بهرهگیری از فرصتها آن را به نفع خود تغییر دهد. البته همچنان این چشم انداز وجود دارد که ادامه رقابت ها سازمان یافتهتر شده و از طریق تشکلها و اتحادیهها ادامه یابد. این در حالی است که رقابت سرسختانه روسیه و آمریکا در سطح جهانی نیز مصادیق بارزی دارد. موضوع سوریه و نقش فعلی روسها در تحولات این کشور را میتوان بعد از حادثه گرجستان در سال 2008، بارزترین نماد مقاومت روسها در برابر آمریکا و غرب در نظر گرفت.