مقدمه:

موضوع ضرورت اصلاحات و دگرگونی در خاورمیانه به ویژه پس از حوادث یازدهم سپتامبر به طور مکرر مورد تأکید رهبران و سیاستمداران آمریکایی و سایر قدرت‌های بزرگ غربی قرار گرفته است. طی سه سال اخیر مسئولین آمریکایی بارها از طرح خاورمیانه بزرگ به مثابه کوششی برای بازسازی سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی واجتماعی منطقه خاورمیانه سخن به میان آورده و در اجلاس سران هشت کشور صنعتی که در تاریخ 20-22 خرداد 83 در سی‌آیلند آمریکا برگزار شد تأکید زیادی بر این طرح صورت گرفت. در این اجلاس گرچه سران این کشورها بر اصلاحات در خاورمیانه تأکید زیادی به عمل آوردند، ولی در خصوص چگونگی انجام اصلاحات و طرح خاورمیانه آمریکا اختلاف‌نظر وجود داشت.

تاکنون در خصوص این طرح مقالات متعددی به نگارش درآمده و صاحبنظران مختلف اعم از رهبران سیاسی و پژوهشگران، چه موافق و چه مخالف، دیدگاه‌های خود را در این مورد بیان کرده‌اند، با این حال، آنچه به نظر می‌رسد باید هنوز بحث‌های جدی‌تری در مورد آن صورت بگیرد، رویکرد، جهت‌گیری‌ها و سیاست‌هایی است که جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک قدرت منطقه‌‌ای و به عنوان کشوری که مبلغ و مدعی طرح الگویی درون‌زا برای اصلاحات و باز تعریف جوامع ملی در سطح منطقه است و همچنین به عنوان کشوری که احتمالاً تهدیدهایی را در طرح‌های غیربومی اصلاحات و دگرگونی برای خود متصور است، باید به صورت فعالی در پیش گیرد. در این خصوص پرهیز از انفعال و در پیش گرفتن رویکردی مشخصی ضرورت دارد.

سطوح متفاوت در طرح خاورمیانه بزرگ

اگر این پیش‌فرض معرفت شناسانه را مورد پذیرش قرار دهیم که رفتار و سیاست خارجی کشورها تابعی از نحوه ادراک آنها از رفتار سایر کشورها، و در مرتبه‌ای بالاتر تابعی از کلیت سیاست بین‌الملل است، در این صورت آنچه که بر اهمیت سیاستگذاری مطلوب و صحیح تقدم دارد، تصحیح نحوه ادراک و فهم از جهان بیرون و به عبارتی کوشش برای ادراک واقعی‌تر جهان خارج در جهت ارتقای منافع و مصالح کشور است. از این منظر به نظر می‌رسد که طرح خاورمیانه بزرگ به مثابه واقعیتی که واکنش متناسبی را طلب می‌کند، باید مورد واکاوی و تعریف مجدد قرار گیرد. بر این اساس، در این مقاله تلاش می‌شود تا از طریق آشکارسازی لایه‌ها و سطوح مختلف طرح خاورمیانه بزرگ رویکردهای متناسبی که جمهوری اسلامی‌ایران می‌تواند و یا به عبارتی باید در برابر هر یک از این لایه‌ها اتخاذ نماید تبیین گردد. در اینجا طرح خاورمیانه بزرگ در سه لایه:

1- سطح تحلیل نظری؛

2- سطح تحلیل سیاست بین‌الملل؛

3- سطح تحلیل سیاست خارجی ایالات متحده.

مورد بررسی قرار می‌گیرد.

1- سطح تحلیل نظری

به اعتقاد بسیاری از تحلیل‌گران نگاه آمریکا به خاورمیانه در دوره پس از جنگ جهانی دوم به طور اعم و در دوره پس از جنگ سرد به طور اخص، نگاهی توأم با خوف و رجا و ترس وامید بوده است، خاورمیانه به طور همزمان برای آمریکا هم عرصه کامیابی و موفقیت و هم عرصه شکست و ناکامی تلقی می‌شود. بسیاری از رهبران و نخبگان فکری آمریکا همانند اسلاف انگلیسی‌شان همچنان شرایط سیاسی واقتصادی منطقه خاورمیانه را بسیار با اهمیت تلقی می‌کنند و معتقدند که فرمانروایی بر جهان مستلزم فرمانروایی بر خاورمیانه است. به همین دلیل طرح خاورمیانه بزرگ در سابقه تاریخی خود از ادبیات گسترده و وسیعی بهره می‌برد.

به لحاظ تاریخی و بنیادها و ریشه‌های نظری می‌توان مدعی شد که طرح خاورمیانه بزرگ در حقیقت جلوه تازه‌ای از گفتمان شرق‌شناسی (Orientatlism) در غرب را تشکیل می‌دهد که از آغاز و از قرون هجدهم و نوزدهم با هدف تسهیل فرآیند گسترش استعمار غرب از طریق شناخت هر چه بیشتر شرق شکل گرفت. برخی شرق‌شناسان اولیه تلاش می‌کردند تا به وسیله ترجمه ادبیات شرقی به زبان انگلیسی و یا پژوهش در احوال و ویژگی‌های ملت‌های شرقی راه‌های استعمار مؤثر و با دوام ملل شرق را به سیاستمداران خود بیاموزند. از این رو، در اغلب این آثار، شرق به عنوان موضوع مشاهده و مطالعه یک موجودیت منفعل و ایستا و در عین حال مستحق کنترل وهدایت ترسیم می‌شود، در حالی که غرب به عنوان مشاهده‌گر و مطالعه کننده همواره نقشی فعال و پویا را برای خود قایل بود. یکی از مهمترین پیش ساخته‌های ذهنی شرق‌شناسان در واقع ساخت مفهوم جغرافیایی و تمدنی ”شرق“ و به تبع آن ”شرق نزدیک“ و ”شرق میانه“ بود که به منطقه وسیعی از جمله بخش اعظم آسیا و بخش‌هایی از آفریقا با فرهنگ‌ها و تمدن‌های مختلف از منظر اروپامحوری (Eurocentric) می‌نگریست. اعطای یک هویت واحد تحت عنوان ”شرق“ به تمامی فرهنگ‌ها و تمدن‌های زنده (هر چند رو به اضمحلال) غیرغربی که هر یک از هویت و تاریخ خاص خود برخوردار بودند و نگاه متفاوتی را به زندگی دنبال می کردند و تصویر آنها به مثابه کسانی که به لحاظ زیست‌شناسی از خلقت پایین‌تری برخوردار بوده و به لحاظ فرهنگی عقب مانده وتغییر ناپذیرند در حقیقت مهمترین دستاورد شرق شناسان اولیه به شمار می‌رفت.

در سال‌های جدیدتر و پس از ناکامی ایدئولوژی مارکسیسم در ایجاد دنیایی متفاوت از دنیای غرب نظریه‌هایی مانند برخورد تمدن‌ها و پایان تاریخ تلاش کردند تا فضای جدید را مجدداً در چارچوب همان باورهای اولیه یعنی برتری تمدن غرب هر چند با برخی تفاوت‌ها تئوریزه کنند. هانتینگتون در نظریه برخورد تمدن‌ها با محور قرار دادن تمدن غربی، سایر تمدن‌ها را با معیار و محک غرب مورد تحلیل قرار می‌دهد و در این میان تمدن اسلامی را که دقیقاً با جغرافیای سیاسی و فرهنگی طرح خاورمیانه بزرگ مطابقت دارد به عنوان مهمترین خطر برای تمدن غربی معرفی می‌کند. هانتیگتون رشد جمعیت مسلمانان را که موجب به وجود آمدن قشر وسیعی از جوانان بیکار و سرکشی شده است که به خدمت اسلام‌گرایان در می‌آیند از یک سو و تلاش آمریکا برای گسترش دموکراسی را از سوی دیگر مهمترین منابع درگیری و گفتگو معرفی می‌کند. هانتیگتون در یکی از مقالات خود تأکید می‌کند که در میان منابع گوناگون درگیری و گفتگو، من بر دو موضوع خواهم ایستاد: اول، گسترش دموکراسی که غرب - مخصوصاً آمریکا- آن را پدید آورده است و دوم، افزایش جمعیت که در جوامع اسلامی اتفاق افتاده است.[1]

 

فرانسیس فوکویاما نیز در نظریه پایان تاریخ اگر چه به تقسیم‌بندی‌های جغرافیایی و فرهنگی اشاره ندارد، اما با مطلق نشان دادن ایده‌ای که غرب عامل شکل ‌دهنده و مقوم آن است، هیچ‌گونه شانسی را برای عقاید وارزش‌های دیگر قایل نمی‌شود. در چارچوب باورهای فوکویاما که تأثیرات عمیقی بر رویکردها و خط‌مشی دولت‌های آمریکا پس از جنگ سرد داشته است، هیچ فرهنگ، تفکر و ارزشی غیر از ارزش‌های لیبرالی متضمن سعادت بشر نیستند و به همین دلیل محکوم به شکست و نابودی خواهند بود.

با این پیش زمینه فکری پس از پایان جنگ سرد وبه دنبال رشد جریان‌های ضد غربی در خاورمیانه و به ویژه پس از حادثه یازدهم سپتامبر که در آن برای نخستین بار شرق به عنوان یک مهاجم و غرب به مثابه مدافع به ایفای نقش پرداختند, به نظر می‌رسد که شرق‌شناسان جدید در ایالات متحده به دنبال آن هستند که با خلق مفاهیم تازه مجدداً آن بخش از جهان را که به زعم آنها زیست‌گاه و محل رشد و نمو رویکردهای ضد هژمونیک به شمار می‌آید از طریق اعطای هویت تازه و واحد و به دنبال آن ترسیم ناهنجاری‌ها، آسیب‌ها و ناکارآمدی‌های مشترک باز تعریف کنند. نخستین و شاید مهمترین کارکرد طرح مفهوم خاورمیانه بزرگ، در واقع، برجسته‌سازی بخشی از جغرافیای سیاسی و فرهنگی جهان به عنوان بخش بیمار و نیازمند درمان و بخشی می‌باشد که اقدامات جراحی گونه در آن مجاز شمرده می‌شود.

2- طرح خاورمیانه بزرگ در سطح تحلیل سیاست بین‌الملل

 

مهمترین تفاوت جایگاه خاورمیانه در دوره نظم دو قطبی و جنگ سرد با دوران پس از آن در این است که خاورمیانه در دوران جنگ سرد اگر چه یکی از مهمترین عرصه‌های تقابل و رویارویی دو ابرقدرت به شمار می‌آمد، اما نقش قابل توجهی در شکل‌دهی به فرآیندها و همچنین قواعد و هنجارهای شکل‌دهنده نظم دو قطبی ایفا نمی‌کرد. در حالی که در دوران جدید به نظر می‌رسد که بازسازی نظم منطقه‌آی در خاورمیانه مهمترین گام در بازسازی نظم جدید جهانی به شمار می‌آید. این موضوع البته تنها یک بعد و یک دلیل طرح موضوع خاورمیانه بزرگ توسط رهبران آمریکا به شمار می‌رود، زیرا طرح ایجاد نظم‌های منطقه‌ای به طور عام نیز یکی از مباحث مهم و قابل تأکید در سیاست بین‌الملل به حساب می‌آید. این تصور وجود دارد که ایجاد نظم‌های منطقه‌ای که حاکی از منطقه‌ای شدن امنیت می‌باشد یکی از ابزارهای مهم قدرت‌های بزرگ برای حفظ امنیت جهانی در دنیای پس از جنگ سرد باشد. محدود کردن مناقشات و بحران‌ها به سطوح منطقه‌ای و جلوگیری از تسری آنها به سایر مناطق و ممانعت تأثیرگذاری آنها بر امنیت جهانی احتمالاً مهمترین کارکردی است که قدرت‌های بزرگ از ایجاد نظم‌های منطقه‌ای انتظار دارند. به گفته پل.ای.پاپایانو* در جهان پس از جنگ سرد قید و بندها و اجبارهای نظام قدرت‌های بزرگ محدودتر است، در نتیجه سیاست‌‌های منطقه‌ای فی‌نفسه محرک و انگیزه نیرومندی برای اقدامات قدرت‌های بزرگ در مناطق می‌باشد. یعنی مجموعه‌های امنیتی منطقه‌ای امروزه بیش از زمان جنگ سرد که مجموعه‌های امنیتی منطقه‌ای غالباً با رقابت بین دو قطب نظام دو قطبی تعریف می‌شد، رفتار قدرت‌های بزرگ در مناطق را تعیین می‌کنند.[2] شکل گیری نظم‌های منطقه‌ای اگر چه فی‌نفسه نامطلوب نیستند، اما اینکه چه نیرو یا نیروهایی، با چه هدفی و چگونه این نظم را شکل می‌دهند، بسیار حائز اهمیت است. به گفته دیوید لیک** مداخله قدرت‌‌های بزرگ در ایجاد نظم‌های منطقه‌ای اغلب با عوامل سیاسی فرامنطقه‌ای و داخلی برانگیخته می‌شود و نه نگرانی‌های امنیتی منطقه‌ای. میزان مشارکت قدرت‌های بزرگ در نظم منطقه‌ای عمدتاً وعموماً محصول جانبی اقداماتی است که در جهت مقاصد و اهداف دیگری صورت می‌گیرد... . تمایل قدرت‌های بزرگ برای مدیریت مناقشات منطقه‌ای و مشارکت در ایجاد نظام منطقه‌ای مشروط و موکول به این است که آنها تا چه میزان تحت تأثیر عوامل خارجی امنیتی که از آن منطقه ناشی می‌شود، قرار می‌گیرند.[3]

طرح خاورمیانه بزرگ از این جنبه به نظر می‌رسد که کوشش اولیه‌ای برای ایجاد یک نظم منطقه‌ای در حساس‌ترین حوزه ژئوپولیتیک جهان باشد با این تفاوت که ایالات متحده در طرح خاورمیانه بزرگ پیش از تعریف نظم، تعیین نقاط کانونی و تدوین هنجارها و قواعد آن، در مرحله نخست به دنبال منطقه‌سازی و تعریف یک محدوده جغرافیایی به مثابه یک منطقه است.

مفهوم خاورمیانه اگر چه بر یک حوزه جغرافیایی نسبتاً مشخص اشاره دارد، اما تاکنون به دلیل وجود نیروهای تأثیرگذار متعارض، فاقد یک هویت سیاسی امنیتی مشترک و سازمان یافته بوده است. در یک وضعیت طبیعی زیر سیستم‌های منطقه‌ای باید در یک فرآیند تاریخی و در پی احساس نیاز مشترک واحدهای ملی مستقر در آن شکل بگیرند. به همین دلیل، کوشش برای تعریف یک منطقه از سوی نیروهای بیرونی بیش از آنکه منطبق بر نیازها و ضرورت‌های منطقه‌ای باشد، منطبق با اهداف نیروهای شکل‌دهنده آن است.

در فرآیند شکل‌دهی اصلاحات در کشورهای کلیدی و مهم خاورمیانه به نظر می‌رسد که دو سوی آتلانتیک به رویکرد مشترکی دست یافته باشند، اگر چه نگاه اروپا به موضوع خاورمیانه بزرگ عمدتاً نگاهی اقتصادی و اجتماعی است و تأکید بر بازیگری عوامل بومی دارد (در مقابل نگاه آمریکایی که بیشتر سیاسی و امنیتی است) و به دنبال دیکته کردن اصلاحات از بیرون می‌باشد، اما وجوه مشترک فراوانی از جمله در تعیین حوزه جغرافیایی طرح، دلایل طرح و برخی ابعاد آن از جمله تضمین امنیت اسرائیل و تأکید بر مدل ترکیه به عنوان یک الگو، میان دو سوی آتلانتیک وجود دارد.

3- طرح خاورمیانه بزرگ در سطح تحلیل سیاست خارجی ایالات متحده

فارغ از اهداف بنیادین یا بلندمدت آمریکا در مفهوم‌سازی و منطقه‌سازی، طرح خاورمیانه بزرگ در کوتاه مدت اهداف مشخصی را برای ایجاد دگرگونی در خاورمیانه ارائه می‌کند. از اوائل دهه 1990 یعنی از زمانی که آمریکا خود را فاتح جنگ سرد تلقی نمود و رقیبی جدی در مقابل خود نمی‌دید به تدریج به این باور رسید که می‌تواند به طور یک جانبه مسایل مورد نظر خود را تعقیب و به نتیجه دلخواه برساند، تاکنون طرح‌های متعددی برای ایجاد دگرگونی در خاورمیانه بر روی میز کار تصمیم‌گیرندگان سیاست خارجی آمریکا قرار گرفته است، با این حال ناکامی این طرح‌ها در تحقق اهداف مورد نظر آمریکا و حذف ریشه‌های خصومت علیه آمریکا مقام‌های این کشور را به سمت اتخاذ یک سیاست جامع و کلان در خصوص ایجاد تغییرات بنیادین در منطقه خاورمیانه سوق داد. طرح خاورمیانه بزرگ، در واقع، حاصل این تغییر رویکرد می‌باشد. اگر چه به اعتقاد برخی تحلیل‌گران طرح خاورمیانه بزرگ هنوز هیچ برنامه مدون یا دستورالعمل مشخصی را برای کارگزاران سیاست خارجی آمریکا دیکته نمی‌کند و تنها در سطح بیان برخی جهت‌گیری‌هاست، اما این طرح به طور اعلانی اهداف مشخصی را در جهت تغییرات سیاسی،‌ اقتصادی و اجتماعی مطرح کرده است. ترغیب به دموکراسی و حکومت‌های شایسته، ایجاد یک جامعه آگاه و دارای معرفت علمی وتوسعه فرصت‌های اقتصادی مهمترین محورهایی هستند که طراحان این طرح به عنوان اهداف آن بیان کرده‌اند. با این حال، شاید تنها تعداد معدودی از تحلیل‌گران باشند که در تحلیل اهداف طرح خاورمیانه بزرگ این محورها را ملاک و معیار قرار می‌دهند. این در حالی است که در مقابل تاکنون نقدهای فراوانی در مورد اهداف و انگیزه‌های واقعی آمریکا از طرح موضوع تغییرات و دگرگونی‌ها در خاورمیانه مطرح شده است. ما در اینجا قصد ورود و طرح مجدد این نقدها را نداریم، اما برای روشن‌تر شدن موضوع به طور فهرست‌وار می‌توان به محورهای اصلی این مباحث اشاره کرد: سوء سابقه تاریخی آمریکا در زمینه حمایت واقعی از دموکراسی در جهان سوم و جانبداری کاملاً آشکار آمریکا از اسرائیل در مناقشه فلسطینی – اسرائیلی که مهمترین دلیل رشد جریان‌های ضد غربی در منطقه بوده است و همچنین عدم تطابق منافع ملی آمریکا با دموکراسی واقعی از مهمترین دلایل سوء ظن مردم و نخبگان خاورمیانه به طرح‌های غیربومی برای اصلاحات و دگرگونی در منطقه است. اهداف واقعی آمریکا از ارائه طرح خاورمیانه بزرگ در چهار محور زیر خلاصه می‌شود:

1- تضمین امنیت اسرائیل

2- تضمین تداوم جریان انرژی

3- مقابله با رشد جریان‌های اسلام‌گرایی

4- تلاش برای روی‌کار آوردن رژیم‌های سکولار در منطقه

به عنوان یک ابزار سیاست خارجی، رهبران آمریکا مکرراً از سیاست چماق و هویج، هنجارسازی و هنجارشکنی و نظم‌سازی و نظم‌شکنی در سیاست‌های منطقه‌ای و جهانی خود بهره‌ گرفته‌اند. تئودور روزولت، رئیس جمهور آمریکا در اواخر قرن نوزدهم که در توسعه نظم امپراتوری آمریکا نقش مؤثری داشت همواره اظهار می‌نمود که مناسب است همراه گفتار نرم و ملیح چماق و قدرت سخت‌افزاری نیز حمل‌ گردد و در صورت لزوم از هر یک به تناسب موقعیت و نیاز بهره‌برداری به عمل آید. از این رو، در طرح خاورمیانه بزرگ و ابتکار جدید آمریکا در قبال آن گونه خاصی از این ترکیب به چشم می‌خورد.[4]

پس از حادثه یازدهم سپتامبر که در آن برخی جریان‌های اسلامی به عنوان مقصر و متهم اصلی معرفی شدند، رهبران آمریکا به طور همزمان دو سیاست متضاد را در منطقه خاورمیانه پی‌گیری‌ کردند: اول نظم‌شکنی و هنجارشکنی و دوم نظم‌سازی و هنجارسازی. در پرتو رفتارهای غیرقابل دفاع طالبان و صدام در افغانستان و عراق و همچنین برخی گروه‌های تندرو مانند القاعده، آمریکایی‌ها تلاش کردند تا اهداف کلان خود را در منطقه ابتدا از طریق حضور نظامی و سپس از طریق تغییر بافت‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی منطقه دنبال کنند.

از دید رهبران آمریکا پس از پایان جنگ سرد و از بین رفتن رقابت میان دو قطب در سراسر جهان و نیز در منطقه خاورمیانه، ضرورت حضور و تداوم رژیم‌های اقتدارگرا در کشورهای جهان سوم که به صورت مانعی در برابر گسترش نفوذ کمونیسم عمل می‌کردند و صرفاً به همین خاطر مورد حمایت آمریکا قرار می‌گرفتند، از میان رفت. لذا، بسیاری از رژیم‌های اقتدارگرا در بخش‌های مختلفی از جهان در دهه 1990 حرکت در مسیر دموکراتیک شدن را آغاز کردند. این حرکت به طور عمده بر مبنای این پیش فرض اصلی در نظریه مکتب صلح دموکراتیک صورت می‌گرفت که با از بین رفتن خطر کمونیسم، شکل‌گیری رژیم‌های لیبرال دموکرات موجبات کاهش خطر جنگ‌افروزی را در جهان فراهم خواهند ساخت و به عبارتی خو گرفتن به دموکراسی به منزله خو گرفتن به صلح است.[5] با این حال مهمترین معضل و پارادوکس آمریکا در منطقه خاورمیانه تاکنون این بوده است که حمایت از فرآیندهای دموکراتیک در خاورمیانه این خطر را در پی داشت که گروه‌ها و نخبگان سیاسی اسلام‌گرا از طریق این فرآیندها قدرت را در دست بگیرند، موضوعی که در اوائل دهه 90 در الجزایر، ترکیه، اردن و بسیاری از کشورهای اسلامی شاهد آن بودیم.

اگر چه بسیاری از تحلیل‌گران آمریکایی مسئولیت حملات خشونت‌آمیز علیه این کشور را متوجه سیاست حمایت از رژیم‌های سرکوبگر خودکامه در منطقه می‌دانند و در واقع معتقدند که این حملات هزینه‌ای است که آمریکا به خاطر سیاست‌های نادرست گذشته‌اش می‌پردازد، اما خطر قدرت‌یابی اسلام‌گرایان در منطقه از طریق ابزارهای دموکراتیک رهبران آمریکا را ناگزیر به برعهده‌ گرفتن نقش فعال ومستقیم در فرآیند دموکراسی‌سازی در منطقه کرده است. طرح خاورمیانه بزرگ که به طور همزمان نظم‌شکنی و هنجارشکنی‌ از طریق حضور نظامی در منطقه و نظم‌سازی و هنجارسازی از طریق تبلیغ برخی تغییرات کنترل شده را دنبال می‌کند، در واقع، شکلی از دموکراسی هدایت شده و کنترل شده را در منطقه تعقیب می‌کند که الزاماً تناسبی با اصول اولیه مردم سالاری ندارد. به بیان دیگر، طرح خاورمیانه آمریکا در پس گفتمان به ظاهر خیرخواهانه و مردم سالار خود اهداف پنهان گسترش دامنه و عمق نفوذ و منافع آمریکا را در منطقه خاورمیانه در راستای اهداف جهانی این کشور دنبال می‌کند.

راهکارهای جمهوری اسلامی ایران

- در مواجهه با طرح خاورمیانه بزرگ در آغاز باید میان دو موضوع تفکیک قایل شد: اول اصلاحات و دگرگونی در خاورمیانه به مثابه یک طرح آمریکایی و دوم اصلاحات و دگرگونی در خاورمیانه به مثابه یک ضرورت عینی.روشن است که جمهوری اسلامی ایران هیچ گاه منکر ضرورت اصلاحات و تغییرات در منطقه خاورمیانه نبوده است، اما معتقد است که اصلاحات و دگرگونی در منطقه باید براساس یک الگوی درون‌زا و مطابق و متناسب با ارزش‌ها و هنجارهای بومی انجام پذیرد.

- از جمله اهداف سیاسی خاورمیانه بزرگ طرح عادی کردن حضور اسرائیل در منطقه و در دست گرفتن سرنوشت سیاسی منطقه است که منافع ملی و منطقه‌ای ما را به خطر می‌اندازد. آمریکا با این طرح به دنبال خارج کردن نقش واثرات دین از چارچوب معادلات سیاسی منطقه است و امیدوارند که با سکولاریزه کردن منطقه نگاه مسلمانان به موضوع اسرائیل تغییر کند.

- خطر عمده دیگری که در این طرح وجود دارد مسئله تغییر مرزهای جغرافیایی است، در صورتی که آمریکا بتواند به همه اهداف خود در منطقه دست پیدا کند، شرایطی همانند بعد از جنگ جهانی اول و سقوط دولت عثمانی (حدود سال‌های 1920 تا 1937) پدید خواهد آمد که قدرت‌‌های بزرگ غربی فاتح جنگ، مرزهای خاورمیانه را به تبع منافع خود ترسیم کردند تا دیگر یک قدرت بزرگ همانند عثمانی نتواند در خاورمیانه سربلند نماید.[6] به همین دلیل، یکی از راهکارهای اجرایی طرح خاورمیانه بزرگ تجزیه برخی از کشورهای اسلامی از طریق ایجاد آشوب و طرح مباحث قومی خواهد بود.

- با توجه به سطوح مختلف طرح آمریکایی خاورمیانه بزرگ جمهوری اسلامی، ایران باید واکنش نسبت به این طرح را در سه سطح مذکور دنبال کند.

- در سطح نظری باید با کمک‌ اندیشمندان و صاحبنظران در سطح منطقه این نگاه از بالا به پایین و رویکرد قیم مآبانه آمریکا و غرب مورد نقد و نقادی قرار بگیرد. این رویکرد هم به لحاظ فلسفی قابل نقد است و هم به لحاظ تاریخی.

- در سطح سیاست بین‌الملل به نظر می‌رسد که جمهوری اسلامی ایران باید مجموعه‌ای از سیاست‌های کلان را اولاً برای گرفتن ابتکار عمل از آمریکا در جهت تعریف یک نظام منطقه‌ای جدید و ثانیاً برای تعریف یک منطقه‌گرایی جدید که در آن جمهوری اسلامی ایران از لحاظ ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک از مرکزیت برخوردار باشد، دنبال کند. در تعریف منطقه‌گرایی جدید به نظر می‌رسد که ایران باید حتی‌المقدور از گره زدن وضعیت خود به کشورهای عربی در خاورمیانه دوری گزیند و به منطقه آسیا و به ویژه چین و هند به عنوان دو کشور تأثیرگذار آینده نزدیک شود جایگاه پر اهمیت ”امنیت انرژی“ در دستور کار سیاست خارجی این دو کشور از یک سو و موقعیت ایران در عرصه انرژی از دیگر سو این نزدیکی را از امکان‌پذیری و منطق درونی لازم برخوردار می‌سازد. این موضوع البته به معنای دوری گزیدن از منافع استراتژیک ایران در خاورمیانه عربی نیست بلکه باید از کوشش‌های برخی کشورهای عربی در جهت سهیم کردن جمهوری اسلامی ایران در بی‌ثباتی‌ها و ناهنجاری‌های این منطقه، دوری گزیند منطقه‌‌گرایی بر مبنای طرح خاورمیانه بزرگ، جمهوری اسلامی ایران را به حاشیه برده و در عین حال آن را به عنوان یکی از کشورهایی که نیازمند ترحم و دگرگونی است، نشان می‌دهد.

- در سطح سیاست خارجی ایالات متحده، جمهوری اسلامی ایران می‌تواند در سه حوزه کوشش‌های دستگاه سیاست خارجی آمریکا را برای ایجاد تغییرات ودگرگونی در خاورمیانه بر مبنای هنجارهای غیربومی مورد نقد قرار دهد:

1- همکاری و هم‌فکری با نیروهای مترقی در سطح منطقه برای آشکارسازی اهداف واقعی آمریکا از ارایه طرح خاورمیانه بزرگ؛

2- تأکید بر طرح مردم‌سالاری دینی به عنوان یک الگوی منطبق با ارزش‌های و هنجارهای منطقه‌ای

3- تلاش در جهت گسترش همکاری‌های سیاسی، اقتصادی و امنیتی با کشورهای مهم منطقه به منظور کاهش میزان دخالت نیروهای بیرونی در فرآیند ایجاد نظم منطقه‌‌ای. اصلاح ساختارهای اقتصادی و پاسخ به تقاضاهای فزاینده خیل عظیم جمعیت جوان و جویای کار در منطقه از طریق کمک به بازارها و اتحادیه اقتصادی منطقه‌ای از ضروری‌ترین زمینه‌های گسترش همکاری‌های منطقه‌ای است.