مقدمه

این مقاله از منظر تفکر اگزیستانس به انقلاب اسلامی و به سیاست خارجی جمهوری اسلامی می‌پردازد و استدلال می‌کند که انقلاب اسلامی از طریق شرایط پیش از خود قابل درک نیست، بلکه براساس تأثیرات پس از خود قابل درک است. ترجمان این سخن در سیاست خارجی آن است که دوران جدید سیاست خارجی جمهوری اسلامی چندان در چارچوب ساختارهای از قبل موجود ژئوپولیتیک، بوروکراتیک و غیره قابل تبیین نیست بلکه بیش از هر چیز نتایج برآمده از انقلاب اسلامی به آن هویت و جهت‌های خاص خود را می‌بخشد.

در این مقاله از منظر اندیشه اگزیستانس بیان می‌شود که انقلاب اسلامی باعث ظهور یک اراده دسته جمعی شد که برای همگان غیرمنتظره بود، اراده‌ای که محصول مستقیم شرایط اقتصادی - اجتماعی پیشین نبود و ما هنوز به درستی نمی‌دانیم خلاقگی جدید چگونه در ما شکل گرفت. هر چه بود، پس از انقلاب در درون جان‌های ما ایرانیان خلاقیت، شجاعت و جسارت فراتر رفتن از امور موجود (به طور کلی، آزادی) پدید آمد. اما از آن سو متقابلاً در سردمداران نظم پیشین (Ancient regime) نیز ارادة مقاومت و محدودسازی اراده عمومی جدید ایرانیان خلق شد. مقاله حاضر ضمن ستایش فلسفی انقلاب ایران، مدعی است دو اصل آزادی و محدودیت، هم گذشته سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران را توضیح می‌دهد و هم سپهر کلی تصمیم‌گیری‌ها در سیاست خارجی کنونی و آتی جمهوری اسلامی را روشن می‌کند. در یک کلام، این دوگانگی مبنای ماندگار تفکر در سیاست خارجی جمهوری اسلامی است.

الف- محمل نظری

هانا آرنت در اثر کلاسیک خود به نام ”درباره انقلاب“ جمله مشهوری دارد مبنی بر اینکه ”مفهوم... انقلاب از این تصور جدا شدنی نیست که سیر تاریخ از نوآغاز می‌گردد و داستانی سراسر نو که هیچ گاه قبلاً گفته یا دانسته نشده به زودی شروع خواهد شد“[1].از نظر خانم آرنت پدیده انقلاب، ایدة تأسیس یا ولادت جهان جدیدی از روش‌ها، معیارها، ارزش‌ها و نگرش‌ها را در فضاهای گسترده‌ای می‌پراکند. به علاوه، از نظر او انقلاب، انقلاب نیست مگر آنکه ایده آزادی از جهان کهن را نیز در اذهان بشری بگسترد و الهام‌گر تأسیس نهادها و رفتارهای جدید باشد. حس آزادی و حس خلاقیت (یا تأسیس‌گری) با هم مقارنند. ”برای فهم انقلاب‌ها در دوران جدید، توجه به این نکته ضروری است که تصور آزادی و تجربه آغازگری باید با هم منطبق و مقارن باشند“[2]. آزادیِ پس از انقلاب، ارتباط نزدیکی با آغازگری یعنی تمایل به تأسیس و استقرار اشکال جدید اجتماعی دارد تحقق این امر در قالب ایجاد جلوه‌ای جدید از نهاد دولت صورت می‌پذیرد. در معنای واقعی ”فقط هنگامی می‌توان از انقلاب سخن گفت که دگرگونی به معنای آغازی تازه باشد وخشونت به منظور تشکیل حکومت به شکلی نو و ایجاد سازمان سیاسی جدیدی برای جامعه به کار رود که در آن رهایی از ستمگری [نه به قصد صرف رهایی از ستمگری، بلکه] برای استقرار آزادی صورت بپذیرد...“[3].

از نظر خانم آرنت، انقلاب آمریکا 1776، انقلاب 1956 مجارستان، انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه تا قبل از حاکمیت بلشویک‌ها، همه، اصالتاً انقلاب بودند، زیرا مشخصه همه آنها این بود که خواست‌هایی فراتر از کار، مسکن، نان و جز این داشتند. البته انقلاب‌ها و مشخصاً انقلاب فرانسه که تدریجاً به اسارت سایق‌های اقتصاد - محور گرفتار آمد و حقیر شد، اغلب پروژه آزادی را به کمال تداوم نبخشیدند. آن خواست‌های فراتر از کار، مسکن، نان و غیره، عبارت از میل به فرا رفتن از امور موجود، چه در سطح ساختارها و چه ارزش‌ها و میل به ساختن نهادهای تازه، ارزش‌های تازه و اصلاً ظهور انسان تازه بود. اما میل به تازگی ورزیدن و استغنا از ایجاب گذشته، همواره و بلافاصله مقاومت در برابر آزادی را چه در سطح بین‌المللی، چه در سطح داخلی و چه حتی در درون ذهن انقلابیون محقق می‌سازد. انقلاب توأمان تقدیری از آزادی و نیز محدودیت می‌آفریند. براساس این نظرگاه فلسفی، بنیادهای نسبتاً پایدار سیاست خارجی ایران جدید و مسائل آن، بهتر قابل تشخیص خواهند بود.

ب - انقلاب اسلامی و ظهور تاریخ جدید

انقلاب اسلامی وتأسیس جمهوری ویژه آن، به نحوی که تاکنون کمتر مورد توجه واقع شده، همخوانی عجیبی با نظریه کلاسیک انقلاب هانا آرنت دارد. این انقلاب نیز می‌خواست و می‌خواهد آزادی‌طلبی‌اش را به تأسیس یک دولت مدرن (برای دین) پیوند زند. بدین طریق، یکی از مبانی اساسی دولت جمهوری اسلامی را می‌توان تمایل به نهادینه کردن آزادی، در قالب تأسیس سازمان جدیدی برای دولت ونهادهای سیاسی جدید دانست. اما الهام آزادی و آغازگری سیاسی، ارزش‌هایی جدیدند که مرزهای ازقبل موجود را در می‌نوردند و به دنبال خود واکنش‌های خصمانه‌ای را از سوی دولت‌هایی برمی‌انگیزند که محافظه‌کارند و از تداوم نظم قدیم‌ سود می‌برند. پس، انقلاب، چنانکه انقلاب فرانسه به وضوح نشان داد، به ناگزیر و حتماً موجب تکان‌های شدید در مناسبات منطقه‌‌ای و به دنبال آن آرایش جهانی نیروها می‌شود. سیاست خارجی یک دولت پس از انقلاب ذاتاً با محدودیت‌ها و چالش‌هایی روبروست که علت آن خود انقلاب و وارث پیام‌های انقلاب بودن است. بنابراین، مبانی سیاست خارجی یک دولت به فلسفة تأسیس آن برمی‌گردد. ویژگی‌ این مبانی آن است که اصالتاً ساختاری یا ناشی از

ساختارهای عمیق وتاریخی نیستند؛ همچنین واکنشی و انفعالی نیز نمی‌باشند، بلکه در بردارنده درجاتی از ابتکار عمل و خلاقیت‌های آغازین و نیز باورمندی و عقیده هستند. علاوه بر این، مبانی مزبور عمدتاً به یک تاریخ مشخص و روشن و تحولات برخاسته از آن اشاره دارند. از این‌رو می‌توان گفت مباحثی همچون تأثیر میراث امام، نتایج دفاع مقدس 8 ساله، نقش و کارکرد میراث حماسی امامان تشیع (ع) در انقلاب و رفتارهای جمهوری اسلامی، جایگاه روحانیت و ولی فقیه در شکل دادن به جلوه‌های بیرونی دولت، ایده عدالت‌طلبی در سیاست بین‌الملل، نفی مشروعیت اخلاقی رژیم اسرائیل و ... در سیاست خارجی جمهوری اسلامی، مباحثی مبنایی‌اند زیرا به لحظه تأسیس و دلایل ظهور دولت در ایران اشاره دارند. به عبارت دیگر، منظور از مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی، ریشه‌های درونی یا فکری رفتارهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و درک آن است. همچنین درک آسیب شناسانه این مبانی و امکانات و نواقص آن از همین اصل تبعیت می‌کند.

ج - نقد تصورات گذشته

بنابراین می‌توان گفت برخلاف تصور، بنیاد سیاست خارجی جمهوری اسلامی کاملاً متفاوت از مسائل بنیادین در سیاست خارجی جمهوری اسلامی است. واقعیت پر اهمیت آن است که طرح مسائل اساسی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی (همچون منزلت ملی و ارتقای‌ آن، جهانی شدن و جهانی‌گرایی مناسب،‌ استراتژی‌های رقبا، نقش ارتباطات، مسائل قومیت‌ها، سیاست‌های منطقه‌ای و ...) به معنای طرح بنیاد سیاست خارجی جمهوری اسلامی نیست. اصولاً اول باید بنیاد یا اساس سیاست خارجی جمهوری اسلامی درک شود تا سپس مسائل اساسی و چشم‌اندازهای مهم سیاسی آن قابل درک باشد. اولی، ضرورت گریز ناپذیر درک دومی است. خلاصه، مبنای یک چیز، مسائل مهم آن چیز نیست. بنابراین نباید چنانکه رایج است، ریشه یا اساس سیاست خارجی جمهوری اسلامی را همان مسائل و چشم‌اندازهای اساسی این سیاست خارجی بدانیم و این دو را با یکدیگر خلط کنیم.

مباحث بنیادین در سیاست خارجی جمهوری اسلامی رنگ مصداقی و رفتاری ندارند، بلکه عمدتاً رنگ فلسفی و تاریخی دارند؛ حتی می‌توانند چندان بی‌طرفانه، علمی - گونه و دیسیپلینی (متعهد به گفتمان یک رشته علمی خاص) هم نباشند زیرا به هر حال پای باورهای راسخانه و تعهدات اخلاقی محکمی در بین است که با نیروی خود راهنمای ظهور دولت جدید شده‌اند؛ اما با این حال این مباحث باید غلظت تحلیلی خوبی داشته باشند، چه اینکه این صفات ذهنی که ویژه سیاست خارجی جمهوری اسلامی است، حاوی این گرایش هستند که باورهای عقیدتی آغازین، ولو به نحوی وفادارنه، باید موضوع خودآگاهی و باز اندیشی قرار گیرند؛ اما این امر مستلزم استظهار به نظریات کلان (در مقام کمک کار فهم و نه راهبر به سوی حقیقت) است. نظریه وسیع، ضروری است. زیرا حقایق انسانی فی‌نفسه سخن نمی‌گویند و تنها هنگامی زبان می‌گشایند و حقایق نهفتة خود را بر ملا می‌سازند که در راستای یک نظریه کلی‌تر به چند و چون آنها پرداخته شود[4].

بصیرت‌های تفکر اگزیستانس می‌تواند ابزار نظری مفیدی برای نیل به درکی عمیق‌تر از پدیده انقلاب 57 در دست نهد. مقدمتاً موضوع و جانمایه اصلی تفکر سیاست خارجی جمهوری اسلامی، چنانکه تجربیات سالیان اخیر نشان می‌دهد، تجرّی فحواهای اصلی انقلاب در آن است؛ این یعنی از یکسو آزادی (در معنای اراده‌ای خالصاً انسانی به فرا رفتن از امور موجود و استعلا) و از آن سو، ضرورت‌هایی که در پرتو مقاومت‌ها و اعمال محدودیت‌ها علیه آن پدید می‌آیند. پیش شرط درک محتوای اصلی و نهایی سیاست خارجی جدید ایران یا بنیاد سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، اولاً درک عمیق آن چیزی است که ما به عنوان یک ملت انجام داده‌ایم (انقلاب؛ به راستی ما باید بدانیم چه کرده‌ایم!) و ثانیاً درک الزام‌های خارجی ناشی از انقلاب اسلامی در سیاست خارجی آن است. اصولاً ماندگاری و تقدیر آفرینی، اگر نیک بنگریم، در نام مبنا نهفته است؛ چیزی مبنا انگاشته نمی‌شود مگر آنکه مبنا بودنش در تداوم و حیات باشد

د - انقلاب اسلامی و ظهور آزادی در تفکر سیاست خارجی جمهوری اسلامی

دانیل لرنر سیاست‌شناس آمریکایی در سال 1958 کتاب مشهور و کلاسیکی نگاشته است به نام ”گذار از جامعه سنتی“. این کتاب حاصل 16 سال مطالعه میدانی او بر روی جوامع مختلف خاورمیانه‌ای و از جمله ایران است. او در این کتاب بر فروپاشی سریع جوامع سنتی تأکید می‌کند و می‌گوید این فروپاشی ضرورتاً به وسیله مؤلفه‌های مدرنی چون رسانه، تجارت، صنعت، سواد و ... صورت نمی‌گیرد. مقایسه میان جوامع مدرن غربی و جوامع متشتت خاورمیانه‌ای او را به آنجا می‌کشاند که تباین ذاتی میان دو فرهنگ را براساس دو عنصر ”شجاعت“ و ”خلاقیت“ تحلیل و تفسیر نماید. از نظر وی آنچه برای تسریع روند نوسازی در خاورمیانه نیاز است، فرهنگ خلاقیت و ابتکار می‌باشد. او گمان می‌برد که بستر زایش این فرهنگ در خاورمیانه وجود ندارد و وارد کردن آن نیز ممکن نیست[5].

نتیجه‌گیر لرنر با نگاهی به اوضاع گذشته و حال خاورمیانه قابل قبول می‌نماید. اما او و تحلیل‌گران دیگر محق هستند که نتوانسته باشند ظهور حس تاریخی‌ خلاقیت و شجاعت آغازیدن را در جامعه ایرانی پیش‌بینی نمایند. زیرا این ظهور، مستغنی از موانع مختلف و به نحوی معجزه‌گون محقق شده است. اگر نگاهی کلی به تاریخ جدید 30 ساله اخیر کشورمان بیفکنیم، ظهور آزادی (در معنای اراده یا میل درونی به گذار از آنچه واقعاً هست به سوی آنچه باید از لحاظ آرمانی باشد) و بلافاصله پس از آن، ظهور محدودیت‌های متنوع چه در داخل، چه در سطح بین‌المللی و چه حتی در سطح درون فرد و نفسانیات وی، می‌تواند یک برداشت نهایی از آن تاریخ باشد. انقلاب موقعیت‌های ذاتی خود را می‌آفریند. موقعیت‌های ناگزیر ناشی از انقلاب از ناحیة خود، سمت و سو و محتوای انواع جریان‌های سیاسی و فکری و روحی را در سطح بسیار وسیعی شکل می‌دهد. بی‌جهت نبود که ناپلئون در وصف اوضاع و احوال قاره اروپا پس از انقلاب کبیر فرانسه می‌گفت: ”سیاست همان تقدیر است“. دو موقعیت ذاتی انقلاب ایران چیست؟ شاید بتوان گفت ظهور حسی از ابتکار و خلاقیت و اراده فرا رفتن از نظم موجود امور (آزادی) و از آن سو، ظهور فوری انواع محدودیت‌ها و به ویژه محدودیت‌های سیاسی و تضییقات بین‌المللی، دو موقعیت ذاتی انقلاب اسلامی است.

در پرتو تجربه انقلاب اسلامی، ملت ایران مشخصاً در سیاست خارجی، در حالی فضای پیرامونی خود را محدود نمود (از نظر کاهش حق انتخاب‌ها و نقصان گرفتن مزایای در دسترس)، که به طور درونی خود و ملت‌های همجوار را در فضایی از آزادی قرار داد: جلوه‌ها و تبلورات این آزادی در انواع خلاقیت‌های اقتصادی، علمی و اجتماعی در ایران و نوع سیاسی آن، یعنی نوجویی‌ در روش‌های حکومتی، مشارکت‌طلبی‌ها وتعدیل استبدادها در ملل همجوار به سهولت قابل مشاهده است. تاریخ جدید در همان حالی که ما را محدود کرد، فرصت‌هایی نیز پدید آورد. به عبارت دیگر، انقلاب اسلامی توأمان، تقدیری از آزادی (وسعت یابنده در میان ملت‌های همجوار) و خلاقیت (عمق یابنده در درون جامعه ملی) از یک سو و خصومت و محدودیت از دیگر سو علیه ملت ایران خلق کرد که دومی چنانکه یاد شد، محصول اولی و نتیجة ناگزیر آن است.

آزادی و محدودیت یا به عبارت دیگر، ارادة استعلا از نظم موجود که خود محصول تعالی‌طلبی است و تضییقات عملی و مقاومت‌ها علیه این ارادة خالصاً انسانی (و مستغنی از انگیزه‌های اقتصادی و غریزی) دو سویة اساسی سرنوشت جدید ملت ایران است. اگر نیک بنگریم، این دو سویه تقدیر جدید ملت ایران، ‌در عین حال دو مبنای اصلی هم در سیاست داخلی و هم سیاست خارجی نیز می‌باشند. به نحوی مشخص‌تر و مخصوصاً در عرصه سیاست خارجی، هم میل به فراروی از نظم موجود بین‌الملل (مذمت اخلاقی نظم موجود، تعابیر و داوری‌های اخلاقی درباره آن، تحقیر ارزش‌ها و آمال بین‌المللی موجود) و هم ظهور حدودیت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی علیه آن، هر دو به خوبی قابل درک است. پس، می‌توان گفت دو مبنای اصلی و کمابیش ماندگار در سیاست خارجی جمهوری اسلامی،‌حس آزادی در درون ( هم در درون جان‌ها‌ی ایرانیان و هم در درون سیاست داخلی کشور) و واقعیت تضییقات و اعمال محدودیت‌ها از بیرون است [این محدودیت‌ها و موانع و خصومت‌ها به شیوه‌ای کاملاً فردیت یافته و بدون مورد مشابهی در دوران کنونی سیاست بین‌الملل رخ می‌دهند. فرد ممکن است به یاد این سخن کانت بیفتد که: ”بی شک آنچه بزرگ است، یکّه است“].

اینها دو سرچشمه درونی و بیرونی در تحولات و مسائل سیاست خارجی جمهوری اسلامی هستند. آزادی فکری و محدودیت‌های عملی دو مفهوم مبنایی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی است که اگر برعکس شوند (یعنی آزادی و خلاقیت ابعاد عملی یابد و در اختراعات و ابداعات و غیره متجلی شود و محدودیت‌های عملی نیز موضوع استدلال قرار گیرند و دلیل هستی آنها درک شود) اولی به کمال می‌رسد و دومی تضعیف می‌گردد. در هر حال، چگونه باید با این تقدیر دو‌‌‌گانه زیست؟ ابتداً بهتر است درکی تفصیلی‌تر از هر یک از دو وجه تقدیر جدید ملت و کشور ایران به دست آوریم.

هـ- چگونه انقلاب اسلامی شرایطی اگزیستانس در سیاست خارجی ایران آفرید؟

اگر حال و هوای انقلابیون در سپیده دم انقلاب اسلامی به خاطر آورده شود، در آن حال می‌توان پذیرفت که میل به استغنا از عرصه‌های مختلف جهان موجود یک وجه ذاتی آن بود. انقلاب ایران، فرد ایرانی را توأمان به اوج ظرفیت‌ خود برای خلق اراده جمعی و نیز فردیت خود رساند و طی آن تاریخ جدیدی آغاز شد که دیگر قابل بازگشت نبود. مقدمه این کار، خوداندیشی ایرانیان یا اندیشیدن آنان درباره خود جمعی‌شان بود، حاصل کار، خلق یک فضای اگزیستانس، این بار به صورت دسته‌جمعی بود. آنها، لایشعر، درگیر استعلا شدند.

آنان این تجربه بنیادی را از سرگذراندند که به قول یاسپرس، می‌خواهم ولی نمی‌توانم خواستنم را بخواهم. به عبارت دیگر، ایرانیان طی اراده‌ای ”واقعه‌گونه“ که گویی ظهوری یکباره داشت و فاقد دلایلی قطعی و تعیین کننده به نظر می‌رسید، خواسته‌های ارگانیکی – زیستی خود را به نفع اراده‌ای از نوع دیگر یعنی اراده‌ای خالصاً انسانی و معنوی به کناری نهادند. آنها نخواستند ”برای شکم انقلاب“ کنند، گویی می‌خواستند بگویند: والاترین آزادی در آزادی از جهان خلاصه می‌شود و بر موجودیت صرف خویشتن برتری یافتن.

از دیدگاه فلسفه هستی، آنها با این اراده به واقع آزادی را از نبود، آفریدند. از این دیدگاه، آزادی یک مقولة صرفاً ذهنی – آن گونه که در تفکرات لیبرالی مطرح می‌شود – نیست، بلکه واقعیتی محدود یعنی متعلق به یک قوم و ملت – در این باره بیشتر خواهیم گفت – است که پس از تحقق قابل درک است. آزادی موضوع شناختی متقدم بر واقعیت، نیست بلکه در واقعیت امر دست یافتنی است. آزادی به قول سارتر، ابداع شدنی نیست، آشکار شدنی است. آزادی ساخته شدنی است و پس از آن درک شدنی؛ نه درک شدنی و پس از آن ساخته شدنی. آزادی آن فعالیت خود – آغازی است که ما بدان اراده می‌کنیم و از آن آگاهیم. این اراده، اراده‌ای اخلاقی است زیرا از ”باید“ برمی‌خیزد و از حسی از ضرورت دگر بودن و فرا رفتن از آنچه که هستیم. اراده به دگر بودن اراده‌ای اخلاقی است و عمل بر مدار آن، کرداری اخلاقی است. جایگاه حقیقی آزادی در کردار اخلاقی است یعنی در گزینش کرداری که به وسیله ”باید“ هدایت می‌شود. در عمل به باید و به تکلیف، ما از آنچه که هست، استعلا می‌یابیم. در این معناست که نیچه می‌گوید هر تازگی که می‌ورزیم چیزی نیست مگر اخلاق که با شکل گذشتة خود به ستیز برخاسته است.

انقلاب اسلامی حاوی این معناست که ایرانیان (اکثریت شیعی، شهرنشین، متوسط‌الحال) با جدایی آگاهانه از هستی ارگانیکی و تجربی‌شان، آزادی را در جهان تحقق می‌بخشند. از این لحظه به بعد، یعنی لحظه ظهور آگاهی و اراده، تاریخ کیفی ایران پس از چندین هزار سال، تازه آغاز می‌شود. جریان رهایی از طبیعت، آغاز آزادی است و آغاز آزادی، آغاز تاریخ است. تاریخ همبسته با آزادی است. در همین معنا بود که آرنت می‌گفت: وسیع‌ترین پیامد نظری انقلاب فرانسه ظهور مفهوم جدید تاریخ [ابتدا در فلسفه هگل] بود[6]. به هر حال نقطة آغاز، دانستگی و ظهور خواست است نه صرف بودن، و اراده دگر بودن است، نه صرف وجود داشتن. بدین‌سان، در پرتو انقلاب 57، ایران دیگر نمی‌تواند عبارت از نقشه‌اش، اقوام سازنده‌‌اش یا کارکردها و ظرفیت‌های منطقه‌ای‌اش، تولیدات فرهنگی – تمدنی‌اش و یا حتی هویت‌اش باشد و دیگر نمی‌تواند به اینها تقلیل یابد. ایران عبارت از آن چیزی می‌شود که می‌تواند باشد؛ ایران دیگر عین نیست، بلکه یک ممکن است. ایران جدید، یعنی اراده‌اش به دگر بودن. ایران به ظرفیتی برای امکانات آتی بدل می‌شود و نه واقعیتی تمام شده و شکل یافته. در این میان، انقلاب اسلامی طرحی برای ایرانِِِ ممکن است نه ایرانِ حادث. انقلاب 57، سرچشمه‌ای برای ظهور تمام امکانات تاریخی ایران است. این انقلاب پلی است میان ایران و امکاناتی که گرداگرد آن قرار دارد و شاید در درون آن.

نهایتاً، اگر بتوانیم تاریخ جدید ایران را به نیکی بنگریم، آنگاه می‌توانیم به این فرضیه برسیم که انقلاب اسلامی، زمینه اجتماعی- سیاسی لازم را برای پدید آوردن ادراک فلسفی نوینی از اجتماع ایرانی فراهم می‌آورد. محتوای این انقلاب، دعوت به آنگونه اندیشیدن است که نه چندان در پی شناخت موضوع‌ها بلکه در پی روشنگری هستی جامعه و فرد ایرانی است. این مهم نیست که انقلاب اسلامی تأییدیه‌ای بر استمرار و نیز وحدت اجتماع ایرانی (یا تداوم و مرزمندی‌ آن) است، مهم آن است که ایرانیان محکوم به ایران و فرد ایرانی عمیقاً محاط در جهان ایرانی است؛ همچنان باید به این اندیشید که اقوام به غایت متنوع ایرانی با زبان‌ها، نژادها و خرده فرهنگ‌های گوناگون، طبقات متوسط مدرن، اقشار سنتی همچون دهقانان و پیشه‌وران، شهرنشینان متجدد و روستاییان،... چگونه و چرا ندای واحدی (آغاز سیاست معنویت‌گرا) را سردادند؟ در انقلاب ایران ثابت شد که مدرن‌ترین نیروهای اجتماعی در لحظه واقعه، ممکن است به سنتی‌ترین یا بومی‌ترین شیوه‌ها داوری کنند. بنابراین، ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم به نحو مؤثری، به عنوان یک ”انسان“ بیندیشیم. در عمل برای ما فقط ممکن است که نه به عنوان انسان، بلکه به عنوان یک ”ایرانی“ بیندیشیم. معمولاً این گونه است که هر فرد عضو یک جماعت خاص است، اما انسان در مقام یک موجود ارگانیکی، به تصور نمی‌آید. یاسپرس می‌گوید: ما در تنهایی حتی تفلسف هم نمی‌کنیم زیرا فلسفه ورزیدن نیز، ناشی از هم پیوندی است. آنچه به راحتی دیدنی است فرد است؛ که او هم تنها در هم پیوندی و ارتباط با جماعت خود وجود دارد. فرد، تنها در ارتباط وجود دارد و در هم پیوندی‌هاست که به شکوفایی می‌رسد. تعلق به جماعت سیاسی داشتن، آزادی را ممکن می‌سازد.

و- گونه انقلابی برای ایران انقلابی برای جهان است؟

در هر حال، ما ایرانیان توأمان به نحوی سخت و ظریف، خودمان هستیم. ما در تاریخ کشورمان با خودیگانگی سرکار داریم که در آن گویی نیاکانمان با ما سخن می‌گویند و ما در عمل و اندیشه‌مان به آنها پاسخ می‌گوییم. تاریخ کشور ما همانا کنش و آفرینش نیاکان ماست. نیروی سنت، نیروی دگرگونی است. با وجود بحران‌هایی که در تاریخ مدرن ایران تجربه شده است...، ما به یمن همین دیالوگ با پدران خود، می‌توانیم فضای زندگی را بگستریم و استعلا یابیم. انسان، موجودی است که به لحاظ تاریخی کمال یافته است؛ در معنایی تاریخی، آزادی همانا گسترش تدریجی فضای عمل برای یک جماعت خاص است.

انقلاب اسلامی حرکتی جهشی برای پیوند با همین گذشته بوده است؛ حرکتی برای پیوند مجدد با خود جمعی‌ای که دچار گسست شده بود. در واقع، انقلاب اسلامی حرکتی از گذشته به سوی آینده و نه از حال به آینده بوده است و از آن می‌توان به عنوان حرکتی خلاقانه برای تأسیس جدید گذشته یاد کرد. در انقلاب اسلامی، فراتر از آنکه فرهنگ ایرانی موضوع استمرار و فراتر از آن موضوع افزایش و انباشت قرار گرفت، به لحاظ سیاسی نیز تبلور و تجسد یافت. در این انقلاب، ”تاریخ همواره موجود آزادی در اجتماع ایرانی“ موضوع آگاهی قرار گرفت.

انقلاب 57، حرکتی جهشی برای احیا و نهادمند ساختن گرایش‌های اخلاقی کهن و پیوند با آنها بود. انقلاب اسلامی صورت بیرونیِ فوران لایشعر ارزش‌هایی در تاریخ ایران بود که ضمناً نشان داد استعداد فراوانی برای گسترش یافتن در فراسوی مرزها دارد. انقلاب، حاصل گرایشی فعالانه اما با این حال ناخودآگاه (طراحی نشده) ایرانیان برای پیوندی، این بار نهاد یافته و ساختاری شده، با پدران یکتاپرست‌شان بود. اصلی‌ترین عرصه این آزادی، تأسیس و استقرار جمهوری (آزادی نهادین) بود.

اما اصلی‌ترین عرصه آزادی، خود موضوع اصلی‌ترین محدودیت شد. جمهوری آزاد ایرانی می‌گوید: ما چیزی فراتر از خود بودن را نمی‌خواهیم و نمی‌توانیم هم بخواهیم. اما ظاهراً طرفداران و صاحبان نظم کهن این تمایل بومی‌گرایانه به خود بودن را گرایشی جهانی می‌دانند و آن را دامن گستر و بنابراین ضد نظم موجود می‌انگارند. گویی از نظر آنها عمیقاً ایرانی بودن چندان تفاوتی با وسیعاً جهانی بودن ندارد. بنابراین مخالفین، توأمان و عملاً به نبرد با ایرانی بودن برخاسته‌اند که از نظر آنها حتی اگر این امر نوعی بومی‌گرایی باشد، بومی‌گرایی‌ای جهانی شونده است. آیا آنان اشتباه می‌کنند؟ نهایتاً، میل به خود بودن و عمیقاً ایرانی بودن، اینک به طور توأمان عرصه آزادی و محدودیت است. چگونه اصلی‌‌ترین چالش در سیاست خارجی ایران تمایل به خود بودن است؟ چگونه خود بودن موضوع محدودیت واقع شده است؟ بهتر است ابتدادرک خود از محدودیت را ژرفا بخشیم.

ز - محدودیت، شرط گسترش آزادی در جهان است

چنانکه یاد شد، محدودیت در انتخاب‌ها و گزینش‌ها در سطح خارجی از یک سو و ”فراروندگی“ اراده‌های فردی و ارادة ملی در سطح داخلی از سوی دیگر، دو نتیجة بزرگ انقلاب برای دولت و جامعه ایران و سیاست خارجی آن است. این دومی، خود اصلی است که آگاهانه و مصممانه از جهان واقعیت‌های تجربی پیرامون خود فراتر می‌رود و آنها را به سوژه و ابزار فرا رفتن خود بدل می‌سازد. اما این آزادی و ارادة استعلا، در عین حال که جهان واقعیات موجود را به سوژة ما بدل می‌کند، در همان حال، آن را به مانعی برای تحقق خواست‌های ما نیز بدل می‌کند و به بیان دیگر، واقعیات موجود در برابر ارادة تغییر مقاومت می‌کنند. فقط در حالت فرضی رخوت و مرگ جهان است که مقاومتی علیه خواست فرد (و افراد) وجود ندارد. به تعبیر کانت، ”تعارض(آنتاگونیزم) وسیله‌ای است که طبیعت برای پرورش همه ظرفیت‌های خود از آن بهره می‌گیرد. در نبود تعارض اجتماعی همه استعدادهای بشر در مرحلة آغازین خود، در شبانکارگی، می‌ماند و افراد چون گوسفندان رام چوپان هیچ چیز ارزشمندی برای زندگی خود به دست نمی‌آورند“. این عبارت نیز از کانت است؛ عبارتی که درست یا غلط گوهر اندیشة لیبرالی وی نام گرفته است: طبیعت را ستایش می‌کنم به خاطر سرکشی، روح رشک‌آور و غرور انگیز در رقابت و نیز میل سیری‌ناپذیر به تملک و فرمانروایی، چه بی‌آن استعدادهای ذاتی و والای بشر همیشه ناشکفته و پرورش نایافته باقی خواهد ماند.

در جهان انسانی نیز محدودیت‌ها شرط شکوفایی آزادی و خلاقیت است. منظور از محدودیت نیز محددیت‌های مؤثراست. می‌توان به سهولت پذیرفت که در جریان تکوین تمدن‌ها، شکست واشتباه بیشتر از موفقیت و محاسبات درست بوده است. یاسپرس حتی بر ملازمت طراحی و ناکامی با هم اصرار می‌ورزد و می‌گوید: ”شیفتگی برای خلاقیت، همیشه با آمادگی برای پذیرش شکست ملازمت دارد“ و این حکم همان میزان که در مورد فرد مصداق دارد در مورد اقدامات گروه‌های انسانی و اراده‌های جمعی آنان نیز صادق است. یاسپرس معتقد است که اصولاً هر نوع عمومیت ورزیدنی خطر کردن است. اما در هر حال باور به ضرورت مقاومت در برابر امکان شکست، بستگی به شدت اراده و تمایل یک جماعت (یا فرد) به دگرگونی دارد.

امر اخلاقی است که به ارادة انسان‌ها، شدت اعطا می‌کند و جلوی شکست آن را می‌گیرد. اصولاً، چنانکه یاد شد، آزادی محصول عمل به اراده‌ای اخلاقی است، یعنی نتیجه عمل به ”باید“ یا به ”تکلیف“ است. همچنان که آزادی محصول تکلیف است، متقابلاً حس تکلیف نیز از آزادی برمی‌خیزد. به تصریح‌ هانری برگسون، فقط فرد آزاد احساس تکلیف می‌کند.[7] بدین نحو، اصل آزادی با حرکت از قوه به فعل، به خود استعلا می‌دهد. حس تکلیف یا باور به ”باید“ اراده‌ای خالصاً انسانی (غیر متأثر از شرایط عینی و فیزیکی) است که از عشق، علاقه یا ذوق انسان برمی‌خیزد.

بدین ترتیب در حالی که یک نیروی اصلی تحقق آزادی، عشق یا میل درونی و مستقل به کمال ورزیدن و استعلا و پذیرش تکلیف است، یک نیروی اصلی مقاومت در برابر آزادی و در خلق محدودیت‌ها نیز می‌تواند نفرت باشد. نتیجه آنکه، در حالی که نیروی تحقق آزادی شدید است، نیروی ممانعت از آزادی نیز شدید است. پشتوانه میل به تغییر، عشق و پشتوانه محدودیت و مقاومت در موارد عمده‌ای، نفرت است. از همین‌روست که ریمون آرون در مقدمه خود بر کتاب مرد علم و مرد سیاست ماکس وبر، می‌نویسد عشق و نفرت دو نیروی اصلی در درک [تحولات] جهان جدیدند[8].

عشق یا تمایل اخلاقی به استعلا و کمال، نیروی تحقق آزادی است.* این عشق یا تمایل اخلاقی، میلی خود انگیخته و مستقل درانسان است که شجاعت مواجهه با شرایط سخت ناشی از داعیه‌گری امر تازه را در او ایجاد می‌کند. براساس این شجاعت و بر بنیاد اساسی‌ترین و عمیق‌ترین تصمیم‌ها، او به رویارویی یا حد نهایی طاقت و توان بشری در سخت‌ترین اوضاع زندگی می‌پردازد و بدین سان به ژرفنای هستی راه می‌یابد. با انقلاب اسلامی، جامعه ایرانی شرایطی اگزیستانس را برای خود برگزید: تلاشی بی‌پایان برای زایش نظم جدیدی از امور، از خلال تضاد و تقابل اندیشه‌ها و کشمکش‌های وجودی و تصمیم‌های اساسی خطیر و هراس‌انگیز. انقلاب اسلامی و لاجرم دولت جمهوری اسلامی خود را در تصمیم‌های جسورانه و تعهدات جدید بنیاد نهاد، اما انقلاب اسلامی و دولت آن با این تصمیمات و تعهدات تمام نمی‌شود، بلکه این شرایط و مقاومت‌ها در برابر آن تعهدها و تصمیمات است که انقلاب اسلامی را در حالت هستی سر زندة خود نگاه می‌دارند. انقلاب و جمهوری اسلامی برای تعالی خود محتاج محدودیت‌ها هستند. محدودیت‌ها و مقاومت‌های شدید و گسترده علیه سخن انقلاب اسلامی و دولت آن، دلیلی قاطع بر اصالت، عظمت و خلاقه بودن انقلاب ایران ونتیجة سیاسی این انقلاب یعنی جمهوری اسلامی است.

شکست جزء هزینه است. شکست معنای ستایش‌انگیزی دارد. زیرا نتیجه اراده انسان به تغییر نظم موجود امور است. شکست رمز چیزی است که بسی گسترده‌تر و بالاتر از ماست. این شکست است که ما را به خودمان ارجاع می‌دهد. اصولاً انسان با ”خود“ راستین خود در حالت‌‌های سر حدی یا مرزی‌اش روبرو می‌شود. حالت‌های سر حدی عبارتند از مرگ، رنج، گناه، رویدادهای ناگهانی و عشق؛ و شکست نیز از آن زمره است.

در هر حال عظمت به هزینه منجر می‌شود. این شاید یک قانون است که ظهور امر بالقوه عظیم، سپس به ظهور بالفعل هزینه‌های مادی و اجرایی عظیم منتهی می‌شود و آنگاه از طریق پرداخت هزینه‌ها، عظمت فعلیت می‌یابد. عظمت و هزینه‌های آن، بیان هنجاری‌‌تری از همان دو‌گانگی آزادی و محدودیت است.

در هر حال، محدودیت‌های خارجی علیه سیاست خارجی دولت انقلاب اسلامی با همه اهمیت و برجستگی خود، چنانکه تاکنون قابل درک گردیده، بحثی فرعی و دارای تقدم بعدی است. بحث اصلی آن است که آزادی انقلاب اسلامی در خدمت تأسیس جهان جدید و خلق انسانیتی جدید (یعنی اخلاقی) بود. محدودیت‌ها علیه این آزادی طلبی از خود جهان یا وضع اگزیستانس جهان علیه اراده انسانی برمی‌خیزد. مقاومت‌ها در اساس، نه از سوی آمریکا و علاقمندان به نظم قدیم بلکه از سوی خود جهان است. جهان در برابر ساخته شدن و انسانی شدن مقاومت می‌کند. جهان به قول یاسپرس یک ویرانی دایمی است که انسان باید آن را بسازد. جهان بدون ارادة انسانی و اعمال آزادی توسط او پایگاهی برای بودن و هستی به دست نمی‌دهد. واقعیت جهانی یک کلیت قابل اتکاء نیست. همه چیز بعد از ظهور اراده انسانی آغاز می‌شود. جهان در برابر ساخته شدن و جلوه انسانی به خود گرفتن مقاومت می‌کند. مقاومت آمریکا در برابر آزادی ناشی از انقلاب ایران، با همه ضرورت، اهمیت و گستردگی خود، چیزی بیشتر از مثالی برای مقاومت در برابر ارادة دسته جمعی برای زایش جهان جدید نیست. بر این اساس، مشکلات و محدودیت‌ها در سیاست خارجی جمهوری اسلامی، علاوه بر آنکه باید تحمل شوند، باید ستایش شوند، زیرا این مشکلات و محدودیت‌ها دلیل عظمت پیام آزادی‌بخش انقلاب ایران است؛ به عبارتی، دلیل ظهور امری عظیم در جهان است. عظمت معجزه‌گون انقلاب، اسلامی همچنان شایان شناسایی است و می‌تواند فرد را به یاد این سخن ادموندبرک بیفکند که به نحوی متشابه و قابل قیاس با انقلاب اسلامی گفته بود ”به نظرم می‌رسد... با در نظر گرفتن تمامی جوانب، انقلاب فرانسه شگفت‌آورترین پدیده‌ای است که تاکنون در جهان اتفاق افتاده است...[9]

ح – تقدیر جدید سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران

جمهوری اسلامی از انقلاب اسلامی ناگزیر است. به نحوی مشخص‌تر، فضای عمل و حوزه ابتکارات در سیاست خارجی جمهوری اسلامی نه چندان به وسیله پتانسیل‌های ساختاری ما و توانایی‌های کارکردی دستگاه دیپلماسی کشور، بلکه عمدتاً به وسیله محدودیت‌های ناشی از انقلاب اسلامی تبیین می‌شود. این محدودیت‌ها محتوم و جبری نیستند اما فقط به وسیله روح فرارونده و فکر جسورانه‌ای که در ایرانیان خانه کرده و اهدایی انقلاب اسلامی به آنها است، می‌توانند برطرف شوند؛ به عبارت دیگر، محدودیت‌های خارجی ناشی از انقلاب اسلامی،‌ اول و قبل از هر چیز، با شجاعت و جسارت درونی برخاسته از انقلاب اسلامی چاره شدنی است. در صورت عدم وجود این عنصر، هیچ یک از مزایای از قبل موجود اعم از اینکه ساختاری، دیپلماتیک و یا استراتژیک باشند، به کار کاهش محدودیت‌ها نخواهد آمد. آنچه ناشی از انقلاب است، فقط به وسیله آنچه ناشی از انقلاب است قابل رفع و گشایش است. مسائل تاریخ جدید ایران با درمان‌هایی مندرج در همان تاریخ قابل بهبودی است؛ سخنی از بقراط به خاطر می‌آید که می‌گفت: دردهای مردم هر دیار را با داروهای همان دیار درمان کنید. برای رفع محدودیت‌های خارجی باید اصل آزادی (خلاقیت و میل به فراروی) در انقلاب ایران را به رسمیت شناخت، باید بدان احترام گذاشت و راه را برای تجری آن (از طریق احترام به آرمان‌های اصیل انقلاب و نیز به کنش‌های فعالانه مخصوصاً قشر جوان کشور در عرصه‌های مختلف) باز گذارد.

احترام به آزادی و عمل بر مدار آن، نه فقط برای سیاست خارجی کشور ما بلکه برای روابط بین‌الملل نیز عنصر مفیدی است: یاسپرس می‌گفت: صلح بیرونی بدون صلح درونی (آرامش و تعاملات مسالمت‌آمیز در درون جماعت) ممکن نیست. صلح درونی نیز فقط از طریق آزادی (تداوم خلاقیت‌ها و ابتکارات و فراروی از نظم موجود امور) در درون جماعت ممکن است و آزادی نیز فقط از طریق حقیقت (جوشش خالصاً انسانی به سوی کمال و استعلا) ممکن است و انقلاب ایران، انقلابی برای نیل دسته‌جمعی به حقیقت بود. یک سیاست خارجی مبتنی بر آزادی، به گسترش یک سیاست بین‌الملل مبتنی بر آزادی مدد می‌رساند.

نتیجه‌گیری:

ما به درون جهان جدیدی از آزادی درون و محدودیت‌های بیرون پرتاب شده‌ایم. تصمیم‌گیری‌های افراد یا تأثیر ایدئولوژی‌های خاص یا اشتباهات و عوامل دیگری از این دست، باعث ظهور شرایط جدید نیستند. آنها خود محصول شرایط جدیدند. وظیفه بزرگ ما آن است که خودمان را، خود خلاقة جدیدمان را شناسایی کرده و محدودیت‌ها را نه به افراد، چیزها یا روندها، بلکه به خلاقگی و آزادی جدیدمان نسبت دهیم و شجاعانه با هزینه‌های آزادی مواجه شویم و این مواجهت را شرط آزادی بیشتر بدانیم.

در مقام نظر، شرایط جدید سیاست خارجی جمهوری اسلامی، حاصل عمل مردم ایران (نسل‌های حاضر در یک دوران خاص) نیست، بلکه حاصل عمل ملت ایران (نسل‌های گذشتگان، زندگان و آیندگان) است. محدودیت‌ها، ‌تهدیدها، خصومت‌ها، تضییع‌ها در کنار فرصت‌ها، زایندگی‌ها، خلاقیت‌ها و ابتکارات، تماماً شرایط و اقتضائات جدیدی است که تاریخ و فرهنگ ایران به طور لایشعر (غیر طراحی شده) و نامنتظر (آتشفشان‌گونه) بر ایران جدید بار کرد. اینک پس از گذشت سالیان طولانی می‌توان نتیجه گرفت که دست اندرکاران سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران با همه تفاوت‌هایشان، کمتر عاملان سیاست خارجی جدید و بیشتر، سربازان آن هستند.

سیاست خارجی جدید یا تأکیدی که بر عدالت، بر حق ملت‌ها برای اینکه بخواهند به شیوه خود خوشبخت باشند، بر استقلال و بر عدم اجبار داشت و دارد، سیاستی ایدئولوژیک، چنانکه رایج است، نبود، سیاستی عمیقاً ایرانی بود. انقلاب ایران و سیاست خارجی جدید آن، آغازی شجاعانه، خلاقانه، الهام‌گر، بر حق و در یک کلام، تابناک‌ گرچه لایشعر بود.

چیزی که با شجاعت آغاز شود، با ترس نمی‌تواند ادامه بیابد. شجاعت و جسارت اهدایی انقلاب اسلامی که در درون نفس‌ها پدید آمد، در واقع محصول خرد فشردة نسل‌های ایرانی است. هر کس که در ایران جدید، وجود این حس را انکار کند، در واقع علیه عقاید و پذیرش‌های درونی خود استدلال می‌کند.

پروژه بزرگ آزادی در سیاست خارجی ایران همچنان باید پی گرفته شود. زیرا انقلاب ایران و شرایط برخاسته از آن، مجموعاً تقدیری برخاسته از عقل مندرج در تاریخ ایران است؛ انقلاب ایران فورانی از عمق تاریخی ملت ایران است و ناگزیر بودن شرایط آن، یک ناگزیری برخاسته از عقل است.