15 مهر 1386
مقدمه
از آغاز سال جاری میلادی تاکنون در روسیه بیش از هر زمان دیگری در دوران پس از فروپاشی شوروی، نظامیان به خودنمایی در عرصه سیاست پرداختهاند. جهتگیریهای اخیر روسیه حکایت از تغییراتی نسبت به گذشته دارد. سخنرانی تند پوتین در چهلوسومین اجلاس امنیتی مونیخ، واکنش مقامات روسی به سپر دفاع موشکی آمریکا در اروپای شرقی ،تعلیق عضویت روسیه در CFP، اخراج دیپلماتهای انگلیسی در تلافی اقدام انگلیس، رقابت با آمریکا بر سر قطب شمال و اعلام شروع به کار ناوگان هواپیمایی قاره پیمای روسی، همگی نشان از سیاست جدید روسیه در قبال تحولات جهانی دارد. برخی این تحولات را چه در داخل و چه در خارج به وضعیت جنگ سرد جدید تعبیر میکنند و البته برخی دیگر با این تفکر مخالف هستند. برخی معتقدند این اقدامات واکنشی به کوششهای آمریکا برای ایجاد تغییرات اساسی در موازنه استراتژیک میان آمریکا و روسیه میباشد. اما آیا این اقدامات میتواند فضای عمومی روابط دو کشور را به سمت مسابقه تسلیحاتی جدید و تقابل استراتژیک از نوع جنگ سردی آن بکشاند؟
فهم این شرایط و درک نحوه تعاملات روسیه با غرب برای سیاستهای ایران مهم تلقی میشود. از جمله علل اهمیت این امر، همسایگی روسیه با ایران،تاثیر سیاستهای روسیه بر محیط پیرامونی خود از جمله آسیای مرکزی و قفقاز و نقش تعدیلی روسیه در مسئله هستهای ایران میباشد. سوال مهم در این زمینه آن است که آیا تحرکات اخیر به دلیل برخی دغدغههای مقطعی داخلی روسیه به ویژه انتخابات ریاست جمهوری است و یا اینکه روسیه در تلاش است تا با بهرهگیری از شرایط، جایگاه خود را ارتقا داده و نقش موثرتری در معادلات بینالمللی بازی کند ؟ به عبارت دیگر، آیا تحولات اخیر در سیاستهای روسیه به معنای تغییر راهبرد است و یا اینکه فقط تاکتیکها عوض شدهاند؟ نکته مهم آن است که برای ارزیابی سیاست خارجی، بایستی توانمندیهای داخلی دولت را مدّ نظر قرار داده و سپس به ارزیابی میزان قدرت و تاثیرگذاری سیاست خارجی پرداخت.
سیاست خارجی دوران یلتسین در قبال به غرب
پس از فروپاشی شوروی مدل مطلوب حکومتی روسها، لیبرال دموکراسی بود که در دوران یلتسین به صورت افسارگسیختهای اجرا گردید. دراین دوره، راهبرد کلان روسیه مبتنی بر دو اصل بود:
- اعتماد کامل نسبت به نهادهای اقتصادی بین المللی برای توسعه اقتصادی روسیه
- خوش بینی نسبت به همکاری با غرب در زمینه سیاست خارجی
این سیاستها از زمان پایان جنگ سرد تا اواخر دوران ریاست جمهوری بوریس یلتسین، با فراز و نشیب ادامه یافت و روسها به گونهای ناامیدکننده انتظار داشتند با کنار گذاشتن ایدئولوژی تقابلجویانه مارکسیسم، غرب به ویژه ایالات متحده آمریکا نیز رویکرد غیر دوستانه خود را در قبال آنها رها کرده و مرحله جدیدی از همکاریهای استراتژیک میان دو طرف آغاز گردد. آندره کوزیروف، اولین وزیر امور خارجه یلتسین، در واقع با چنین پیشفرضی در آغاز سال 1992 کار خود را شروع کرد. لئونید ملچین از نزدیکان او میگوید، کوزیروف طرفدار مشارکت راهبردی با غرب و به ویژه ایالات متحده آمریکا بود و معتقد بود دوستی با کشورهای ثروتمند و دموکراتیک از نزدیکی با رژیمهای فقیر استبدادی بهتر است. ملچین اشاره میکند که کوزیروف به وی گفته است دموکراسیهای غربی متحدان طبیعی روسیه هستند و او هرگز از این اندیشه دست بر نخواهد داشت.[1]
با این حال، سیاستهای غربگرایانه کوزیروف فرصت چندانی برای خودنمایی پیدا نکردند. فشارهای داخلی به سرعت وزیر امور خارجه روسیه را متقاعد ساختند که نمیتواند به این سیاستها ادامه دهد. ملچین وضعیت به وجود آمده را این گونه توضیح میدهد:
”در مرحله اول همه راضی بودند. در سال 1991 روحیات ضد آمریکایی مشاهده نمیشد و روسیه به همکاری تنگاتنگ با آمریکا امیدوار بود، ولی بعد از گذشت زمان و آشکار شدن مواضع و رفتار آمریکا، نومیدی و شک و تردید پدید آمد؛ چرا آنها با ما این طور رفتار میکنند؛ چرا فقط قول و وعده میدهند ولی در عمل کمتر کمک میکنند؟ در مجموع، غرب به ما نوعی خطمشی اقتصادی را تحمیل کرده که ما را به انحطاط کشانده است. کوزیروف متهم به این شد که روسیه در نتیجه سیاستهای وی، متحدان خود را از دست داده و دیگر نمیتواند در اوضاع جهان نقش تعیین کنندهای داشته باشد.[2]“
کوزیروف اگر چه تا آغاز سال 1996 وزیر امور خارجه باقی ماند، اما از سال 1993 تا حدود زیادی تغییر رویه داد. جانشین کوزیروف یعنی یوگنی پریماکف چهره مشهوری به لحاظ گرایش به اندیشه اوراسیاگرایی بود. پریماکف با شعار جلوگیری از گسترش ناتو به شرق به وزارت خارجه آمد. در دوران مسئولیت وی چه به عنوان وزیر امور خارجه و چه به عنوان نخستوزیر، روسیه در دو موضوع عراق و کوزوو مواضع متفاوتی نسبت به آمریکا و برخی از کشورهای غربی اتخاذ کرد. در بحران کوزوو، روسها حتی تا مرز رویارویی با مخالفین خود نیز پیش رفتند. با این حال، به رغم انتقاداتی که پریماکف نسبت به غرب داشت، سیاست خارجی روسیه تحت رهبری وی در رابطه با غرب بسیار محتاطانه عمل میکرد. به گفته ریچارد ساکوا* در خلال بحران کوزوو در سال 1999، ایوانف، وزیر امور خارجه دولت پریماکف، تمایل داشت ادبیات تندی علیه غرب به کار گیرد، اما هوشیار بود که روسیه را به انزوا نکشاند. روسها در حالی که حمایت خود را از صربها و به ویژه میلوسویچ اعلام میکردند، اما رهبری روسیه آزادی عمل خود را از دست نداد و تنها کمکهای محدودی به میلوسویچ ارائه کرد.[3]
بسیاری از روسها پس از مواجهه با مشکلات فراوانی که بسیاری از آنان به دلیل رابطه غیر منطقی با غرب به وجود آمده بود، دچار از خود بیگانگی شدند و به همین دلیل با انتخاب پوتین به ریاست جمهوری میخواستند که به هویت روسی و وطنپرستی برگردند. پس از به قدرت رسیدن پوتین، تغییر نگرشی به سمت درون و اتکا بر منابع داخلی به جای نهادهای غربی برای توسعه صورت گرفت.
در مجموع، دوران ریاست جمهوری بوریس یلتسین که با خوشبینی نسبت به غرب آغاز شده بود به دلیل تداوم بحران اقتصادی و به ویژه بحران مالی سال 1988، بحران کوزوو و مهمتر از آن مسئله گسترش ناتو به شرق با تشدید بدگمانی نسبت به غرب خاتمه یافت.
رویکرد روسیه نسبت به ناتو
از هنگامی که پیمان ورشو منحل شد، یکی از مهمترین دغدغههای امنیتی روسیه آینده ناتو بود. از نظر روسها، به طور طبیعی و براساس منطق واقعگرایانه حاکم بر شکلگیری پیمانهای نظامی – که تهدید مشترک را شرط اساسی ایجاد پیمان و فقدان آن را عامل خاتمه آن میدانند- میبایست پیمان ناتو نیز منحل میشد، یا اینکه با تغییر مأموریت، به صورت نهادی سیاسی و فراگیر، سایر دولتهای اروپایی – و از جمله روسیه - را نیز در برمیگرفت. در مواردی نیز روسها اعلام کردند که حاضرند به عنوان عضو دارای حق وتو وارد پیمان مذکور شوند.
نگرانی مسکو در مراحل اولیه پس از فروپاشی شوروی نسبت به ناتو کمتر بود و حتی در ساختارهای جدید و فرعی ناتو مانند شورای همکاری آتلانتیک شمالی (1992) و برنامه مشارکت برای صلح ناتو (1994) نیز عضو شدند و در جریان بحران بوسنی (95- 1992) مخالفت جدی با اقدامات آن سازمان نکردند. اما مجموعهای از مسائل به نگرانی روسها دامن زد و روابط ناتو – روسیه را تا سرحد درگیری پیش برد. عملی شدن گسترش ناتو در نتیجه موافقت سران ناتو با عضویت کشورهای چک، مجارستان و لهستان (1997) یکی از عوامل اصلی این تنش بود.
سال 1999 را باید اوج رقابتهای روسیه – ناتو دانست، چرا که با عضویت رسمی سه کشور مذکور و درخواست عضویت رسمی 9 کشور دیگر در قالب ”طرح اقدام برای عضویت“ ، عملیات نظامی ناتو در یوگسلاوی، تصویب سند ”مفهوم استراتژیک جدید ناتو“ که به ناتو اجازه میداد تا فراتر از یک اتحادیه دفاعی در قلمرو اعضای خود عمل کند، روسها به شدت نگران شدند و هرگونه امیدی به پذیرش در نهادهای غربی برای آنها به یأس تبدیل شد. پس از یک دهه تعامل میان روسیه وغرب، مجموعه اسناد استراتژیک روسیه در سال 2000 مورد بازبینی قرار گرفت. در سند جدید مفهوم امنیت ملی، به وضعیت جدید بینالمللی و تلاش قدرتهای خارجی برای تضعیف نقش مسکو و نادیده گرفتن منافع آن اشاره شد و بر بقای این کشور به عنوان یک قدرت بزرگ تأکید به عمل آمد.
سیاست خارجی روسیه در دوران پوتین
به طور کلی، سیاست خارجی زمانی میتواند موفق باشد که بر توان و اقتدار داخلی اتکا داشته باشد و هر بازیگری که خواهان تاثیرگذاری بیشتر در معادلات نظام بینالملل است، باید اقتدار و توان داخلی خود را نیز افزایش دهد. یک سیاست خارجی مقتدر نیازمند اقتدار داخلی است و دولتی که اجزا و نهادهای داخلیاش کارکرد نامناسبی دارد، نمیتواند در صحنه بینالملل به تامین منافع خود اقدام کند. طبیعی است که هر چه نهادهای دولتی در روسیه قدرتمندتر باشند و مردم اعتماد بیشتری به آنها داشته باشند، روسیه در صحنه بینالمللی نقش مؤثرتری خواهد داشت. البته سیاست خارجی روسیه در شرایط جدید جهانی بر همکاری و رقابت استوار است و الزاماً در تقابل با غرب نخواهد بود. هر چه روسیه در داخل به سمت اقتدارگرایی بیشتر به پیش برود، میتوان انتظار داشت که سیاست خارجی روسیه در نظام بینالملل قدرتمندانهتر عمل کند.علت این امر تفاوت در ماهیت و سیاست روسیه نسبت به غرب است.
از طرفی، سیاست خارجی روسیه مبتنی بر عوامل داخلی ثابتی است که میتواند به عنوان مبنای سیاستهای این کشور در نظر گرفته شود. در همین زمینه باید اشاره کرد که سیاست خارجی روسیه در سالهای اخیر مبتنی بر نوعی عملگرایی یعنی موازنه بین اهداف سیاست خارجی و منافع و قابلیتهای داخلی تغییر جهت داده است. روسیه بر اساس توانمندیها و پیشرفت خود در زمینه ثبات سیاسی و اقتصادی و قابلیتهایی که در صحنه داخلی و جهانی دارد، میتواند اهداف خود را تعریف کند. به هر حال، روسیه هر چه در داخل قویتر و با ثباتتر باشد، اهدافش در سیاست خارجی فعالتر خواهد بود.
عنصر ژئوپلیتیک یعنی اتکا بر قابلیتهای روسیه در محیط بین المللی نیز بر توانمندیهای آن در صحنه بین المللی خواهد افزود. این امر ناشی از برخورداری از سلاحهای هستهای، عضویت دائم در شورای امنیت و عضویت در برخی از ائتلافهای بزرگ منطقهای نظیر پیمان شانگهای است.
سیاست پوتین براساس استراتژی کلانی استوار شده است که بتواند اقتدار روسیه را دوباره به آن بازگرداند و هر کس نیز که جانشین وی شود، به ناچار باید این استراتژی کلان را پیگیری کند. روسیه هنگامی اقتدار خود را باز خواهد یافت که شاهد ایجاد ساز و کارهای دولتی کارآمد و ایجاد شرایط مساعد بینالمللی باشیم.
در همین راستا، باید اشاره کرد که روسها دیگر خود را صرفاً یک قدرت منطقه ای نمیدانند بلکه خود را محق می دانند که در مدیریت مسایل جهانی و استراتژیک شرکت داشته باشند.
در بحث استقرار موشکها، اکثر تحلیلگران معتقدند که قبل از اینکه این مسئله تهدیدی علیه روسیه باشد، نوعی دور زدن روسیه در معادلات بین المللی است این بدان معناست که روسها معتقدند قبل از هر اقدامی در منطقه لازم است هماهنگیهای ضروری با آنها صورت گیرد. از طرف دیگر، آمریکا مایل نیست روسیه را در موضوعات مهم بینالمللی شریک خود بداند.
با توجه به موقعیت روسیه، سیاست این کشور در برابر غرب نمیتواند ورود به یک مسابقه تسلیحاتی جدید باشد، زیرا این مسئله موجب تنش فراوان و کاهش رشد اقتصادی روسیه خواهد شد.
به هر حال، سیاستهای روسیه در عرصه بین المللی چند وجهی است و دارای ابعاد مختلفی میباشد از جمله توجه به آسیا به طور جدی دنبال میشود و نیز ارتباط با اروپا و ایجاد فضا و شرایط مساعد برای توسعه اقتصادی از جمله دیگر اهداف سیاستهای کلان روسیه تلقی میشود.
روسها معتقدند دوران نظم پس از جنگ سرد به پایان رسیده است و قدرت آمریکا رو به افول نهاده است و به همین دلیل نظم تک قطبی با مشکلاتی جدی مواجه خواهد بود. بنابراین، جهان به سمت نظام چند قطبی در حرکت است. سرگی کاراوانف معتقد است که دنیا به یک سیستم بینالمللی با بازیگران مختلفی تبدیل خواهد شد که در عین حال از وابستگی و همبستگی با یکدیگر برخوردار خواهند بود.
همکاری آمریکا و روسیه پس از حادثه 11 سپتامبر
در آغاز قرن بیست و یکم، وقوع دو رخداد فضای کلان روابط روسیه و غرب (به طور عام) و روابط روسیه و آمریکا (به طور اخص) را دگرگون ساخت. رخداد نخست، ورود ولادیمیر پوتین به عرصه سیاست روسیه بود که با نگاهی متفاوت به روسیه و تواناییهای این کشور به عنوان رئیس جمهور به کاخ کرملین پای گذاشت و رخداد دوم حادثه یازدهم سپتامبر بود که نظم بینالمللی را کاملاً متحول کرد. حادثه یازدهم سپتامبر فارغ از تمامی پیامدهای دیگر، هم برای آمریکا و هم برای روسیه، دلیل و بهانه قانعکنندهای برای آغاز یک مرحله تازه در روابط دو کشور بود. در نتیجه این رویداد، روسیه بدون احساس نگرانی از حضور نظامی آمریکا در منطقه، کشورهای آسیای مرکزی را در واگذاری پایگاههایی به نیروهای آمریکایی آزاد گذاشت. در آن زمان، بسیاری از تحلیلگران این اقدام روسیه را معاملهای در جهت حل و فصل بحران چچن تفسیر کردند. از آن پس، مبارزه با تروریسم فصل مشترکی بود که دو کشور آمریکا و روسیه را بیش از پیش متعهد به همکاری با یکدیگر میساخت.
همکاری مؤثر و مثبت پوتین در جریان تهاجم آمریکا به افغانستان و مبارزه علیه تروریسم و همچنین بهبود وضعیت اقتصادی این کشور موجب شد که در جریان اجلاس گروه هفت کشور صنعتی در کانادا در ژوئن 2002، روسیه به عضویت کامل این گروه در آید. در جریان این اجلاس، سران کشورهای صنعتی ضمن موافقت با میزبانی روسیه برای اجلاس سال 2006 (که حاکی از ارتقای وجهه روسیه در میان قدرتهای بزرگ بود)، اعطای یک کمک 200 میلیارد دلاری به روسیه برای از رده خارج کردن سلاحهای کشتار جمعی در جمهوریهای شوروی سابق را تصویب کردند.
برخلاف موضوع تروریسم، مسئله عراق برای روابط آمریکا روسیه یک بازگشت تلقی میشد، به گونهای که در جریان تهاجم آمریکا به عراق، روابط روسیه و آمریکا به پایینترین مرحله خود طی ده سال گذشته رسید. این دوره کوتاه مدت، از هنگام مخالفت روسیه (به همراه آلمان و فرانسه) با قطعنامه پیشنهادی آمریکا و انگلیس برای صدور مجوز حمله به عراق از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد آغاز و با تأیید و تصویب قطعنامه شورای امنیت درخصوص لغو تحریمهای عراق (قطعنامه 1483) پایان پذیرفت.
رویارویی جدید
تا پیش از آغاز بحران اوکراین در اواخر سال 2004، مخالفتهای روسیه با برخی از سیاستهای غرب و آمریکا کمتر ابعاد واقعی و عملی به خود میگرفت و اغلب به نمایشهای ناامیدکنندهای از اعتراضات و مخالفتهای لفظی ختم میشد. بحران اوکراین شاید نخستین عرصهای بود که پس از فروپاشی شوروی، روسها تلاش سازمانیافتهای را در خارج از مرزهای خود برای حفظ منافع ملی روسیه و در مخالفت با غرب دنبال کردند.
پس از بهبود نسبی شرایط اقتصادی و سیاسی در داخل، پوتین در دور دوم ریاست جمهوری خود این فرصت را یافت که بازسازی اقتدار روسیه در خارج از کشور و در عرصههای منطقهای و بینالمللی را در دستور کار خود قرار دهد. در این راستا، افزایش جهانی بهای انرژی از یک سو و توسعه توان صادراتی روسیه از سوی دیگر، اهرمهای تازهای را در اختیار پوتین قرار داده بود تا در صورت نیاز به اعمال فشار بر برخی از کشورهای مصرف کننده انرژی بپردازد. قطع صادرات گاز روسیه به اوکراین و در واقع اروپا در آغاز سال میلادی 2006 نخستین نمایش قدرت روسیه در این عرصه تازه بهشمار میرفت.
افزایش بهای جهانی انرژی همچنین به روسیه این توانایی را بخشید که پس از سالها به بازسازی ساختار نظامی خود بپردازد و صنایع نظامی مجدداً تحقیقات خود را برای تولید سلاحهای پیشرفتهتر و جدیدتر از سر بگیرند.
مجموعه این اقدامات اگرچه در قیاس با توانمندیهای بالقوه روسیه، تحول کیفی در قدرت این کشور ایجاد نمیکرد، اما در غرب و به ویژه در ایالات متحده آمریکا، نگرانیهایی را نسبت به خطر بازگشت روسیه به وجود آورد. رخدادهای بعدی که اغلب در حیطه مسائل نظامی و استراتژیک بهوقوع پیوستند حاکی از این بود که آمریکا برنامه سازمانیافتهای برای جلوگیری از قدرت گرفتن روسیه و نقشآفرینی در عرصه بینالمللی طراحی کرده است.
جرج بوش از هنگامی که در سال 2000 به کاخ سفید وارد شد، توسعه دفاع موشکی را به عنوان یکی از اهداف کلیدی امنیت ملی آمریکا در دستور کار خود قرار داد. افزایش قابل توجه بودجه برنامه دفاع موشکی و زمینهسازی برای خروج یکجانبه آمریکا از پیمان ضدموشکهای بالستیک (ABM) که نهایتاً در ژوئن 2002 به طور رسمی اعلام گردید، از برنامههای اصلی بوش در عرصه دفاعی و نظامی بود.[4] هدف از این برنامهها توانمندسازی آمریکا برای مقابله با تهدیدات موشکی از سوی کشورهای مخالف و حامی تروریسم اعلام شد، اما در همان زمان نیز روسیه نگرانی و اعتراض خود را نسبت به این برنامهها اعلام کرد.
طرح سامانه دفاع موشکی آمریکا و مخالفت روسیه
کوشش ایالات متحده آمریکا برای استقرار سامانههای دفاع موشکی در اروپای شرقی نیز در واقع از همان سال 2002 آغاز شد. در این سال، گفتوگوهای غیر رسمی با لهستان و جمهوری چک در مورد امکانپذیری استقرار سامانههای دفاع موشکی در این دو کشور انجام شد، اما مذاکرات واقعی بر مبنای یک طرح مشخص برای استقرار رادار در جمهوری چک و سامانه موشکهای رهگیر در لهستان در تابستان 2006 گزارش گردید.[5] چنانچه این طرحها در پارلمانهای دو کشور مورد تصویب قرار بگیرد، ساخت پایگاههای مورد نظر در سال 2008 آغاز خواهد شد.
اعلام آغاز مذاکرات رسمی آمریکا و دو کشور لهستان و جمهوری چک در ژانویه 2007 در واقع آغاز تنشهای جدیدی در روابط آمریکا و روسیه بود که بسیاری از تحلیلگران و سیاستمداران را نگران آغاز مسابقه تسلیحاتی جدید میان دو کشور میساخت. واکنش روسیه به این طرحها به شیوههای مختلفی به نمایش گذاشته شد. انتقادات تند و بیسابقه پوتین در چهلوسومین کنفرانس امنیتی مونیخ به رفتارهای آمریکا تا حدود زیادی ناشی از شدت نگرانی روسیه نسبت تغییراتی بود که استقرار این سامانهها میتوانست در توازن استراتژیک میان دو کشور ایجاد کند. پوتین در این کنفرانس که در ماه فوریه و اندک زمانی بعد از آشکار شدن طرح آمریکا برگزار گردید، اعلام کرد که طرح توسعه برخی از عناصر سامانه دفاع ضدموشکی به اروپا نه تنها کمکی به ما نمی کند بلکه برای ما آزاردهنده است. "چه کسی به گام بعدی در این زمینه که یک مسابقه تسلیحاتی غیر قابل اجتناب است نیاز دارد؟من عمیقاً تردید دارم که اروپا چنین کاری انجام دهد."[6] پوتین همچنین در پاسخ به استدلال آمریکا مبنی بر هدفگذاری این سامانهها برای مقابله با کشورهای مخالف و حامی تروریسم اینگونه استدلال میکند که " موشکهای با برد پنج تا هشت هزار کیلومتر که به طور واقعی اروپا را تهدید کنند در هیچیک از این کشورهای به اصطلاح مسئلهدار وجود ندارد. در آینده و چشمانداز نزدیک نیز چنین چیزی رخ نخواهد داد و حتی پیشبینی هم نمیشود."[7]
پاسخ پوتین به اقدامات آمریکا تنها به اعتراض و انتقاد لفظی ختم نشد بلکه این پاسخها سه بعد متفاوت دیگر را نیز دربر گرفتند. اولین پاسخ در قالب یک پیشنهاد یعنی طرح استفاده مشترک از رادار قبله در جمهوری آذربایجان مطرح گردید. پوتین با ارائه این پیشنهاد در واقع با یک تیر به چهار نشان زیر میزد:
1. جلوگیری از تحقق برنامه مورد نظر آمریکا که میتوانست موجب تغییر در توازن استراتژیک میان دو کشور شود؛
2. آزمایش میزان واقعی بودن اهداف مطرح شده از سوی آمریکا مبنی بر مقابله با کشورهای حامی تروریسم؛
3. تبدیل شدن به شریک استراتژیک آمریکا در صورت پذیرش پیشنهاد روسیه؛
4. نشان دادن حسن نیت و تعهد روسیه در زمینه امنیت بینالمللی.
رادار قبله با قابلیت ردیابی اجسام پروازی به اندازه یک توپ فوتبال تمامی منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا را تحت پوشش خود دارد و میتواند شلیک هر موشکی در مناطق وسیعی از آسیا تا اروپا را گزارش کند.
دومین پاسخ پوتین به اقدامات آمریکا، همانگونه که انتظار میرفت، انتقال نگرانی به کشورهای اروپایی بود. پوتین تلاش کرد تا با تهدید به خروج از پیمان نیروهای متعارف اروپا و همچنین اعلام هدفگیری برخی از نقاط حساس در خاک اروپا که یک روز پیش از برگزاری اجلاس سرا ن هشت کشور صنعتی در آلمان، کشورهای اروپایی را در مقابل آمریکا قرار دهد.
تعلیق عضویت روسیه در پیمان نیروهای متعارف اروپا که در سال 1999 میان کشورهای اروپایی به امضا رسیده بود، احتمالاً مهمترین اقدامی بود که روسها میتوانستند در چارچوب استراتژی دفاع نامتقارن خود در برابر غرب انجام بدهند. این پیمان در بسیاری از زمینهها از جمله میزان نیروها و حجم و نوع سلاحهای این کشور در مناطق غربی، روسیه را متعهد میساخت.
نهایتاً سومین پاسخ روسیه به آمریکا رنگ ولعاب جنگ سردی بیشتری داشت. به پرواز درآوردن مجدد ناوگان هواپیماهای استراتژیک که در دوران اتحاد جماهیر شوروی فعالیت مستمری داشت، آزمایش قویترین بمب متعارف جهان و رونمایی از برخی تولیدات جدید نظامی در ماههای اخیر به اعتقاد کارشناسان همگی از جمله پیامدهای تغییر فضای روابط استراتژیک میان آمریکا و روسیه میباشد. فضایی که حتی سفر غیررسمی پوتین به آمریکا و حضور در ویلای شخصی جرج بوش نیز به تلطیف آن کمک زیادی نکرده است.
دلایل و فرضیهها
در پاسخ به این پرسش که چرا در ماههای اخیر نمایش قدرت میان آمریکا و روسیه به سمت ابعاد نظامی و سخت گرایش پیدا کرده فرضیهها و دلایل مختلفی مطرح میشود. در این زمینه سه فرضیه میتواند مورد تأکید قرار بگیرد که فرضیه نخست توضیحدهنده رفتار آمریکا و دو فرضیه دیگر توضیحدهنده رفتار روسیه هستند.
1- تلاش آمریکا برای کسب برتری مطلق در عرصه نظامی
پس از فروپاشی شوروی، روسیه به سه دلیل همچنان به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی در عرصه بینالمللی به ایفای نقش پرداخته است:
اول، موقعیت ژئوپلیتیک و ژئو استراتژیک این کشور؛
دوم، برخورداری از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل؛ و
سوم، برخورداری از توانمندیهای وسیع نظامی و زرادخانههای سلاحهای هستهای.
طی پانزده سال گذشته، موقعیت ژئواستراتژیک روسیه به شیوههای مختلفی از جمله تجزیهطلبی و وقوع انقلابهای رنگین در مناطق تحت نفوذ این کشور از سوی آمریکا و برخی از متحدین این کشور مورد تهاجم قرار گرفته است. همچنین، طی این سالها، توانایی روسیه برای استفاده از حق وتو نیز به روشهای مختلفی از جمله تهدید و تطمیع تحت کنترل قرار گرفته است. در این چارچوب، اقدامات اخیر ایالات متحده آمریکا، در واقع، کوششی برای مهار قدرت نظامی روسیه و کسب برتری مطلق در عرصه نظامی به شمار میآید. چنانچه آمریکا موفق به انجام برنامههای متعدد خود به ویژه در زمینه استقرار سامانههای دفاع موشکی بشود، توانمندیهای روسیه در عرصه موشکی که یکی از مهمترین ابزارهای تهاجمی این کشور به حساب میآید، کارایی خود را تا حدود زیادی از دست خواهند داد.
2- اهمیت حیاتی حفظ توازن استراتژیک برای روسیه
واکنشهای متقابل روسیه به اقدامات اخیر آمریکا در چند ماه گذشته در مقایسه با برخی موارد مشابه قبلی هم به طور نسبی شدیدتر و هم با عکسالعملهای واقعیتر همراه بوده است. یکی از مهمترین دلایلی که برای این مسئله ذکر میشود این است که اقدامات آمریکا، همان طور که گفته شد، موقعیت بینالمللی روسیه را نشانه گرفته است. روسها به خوبی به این نکته واقف هستند که کوششهای گام به گام آمریکا، در نهایت توازن استراتژیک را به طور مطلق به سود این کشور تغییر خواهد داد، لذا تلاش میکنند تا به طور متقارن و یا نامتقارن از تحقق اهداف آمریکا در این زمینه جلوگیری به عمل آورند.
3- نمایش قدرت پوتین در پایان دوران ریاست جمهوری و در آستانه انتخابات جدید
با توجه به اینکه کمتر از یک سال به پایان دوران ریاست جمهوری پوتین باقی مانده است، تلاشهای آمریکا برای تضعیف استراتژیک روسیه حداقل دو پیامد منفی میتواند برای شخص ولادیمیر پوتین داشته باشد. این اقدامات از یک سو میتواند با وجود تمامی موفقیتهای پوتین در بازسازی اعتبار و اقتدار داخلی و خارجی روسیه و تثبیت موقعیت اقتصادی و بینالمللی این کشور در آخرین سال ریاست جمهوری پوتین به مثابه یک نقطه منفی در کارنامه هشت ساله وی به ثبت برسد. از سوی دیگر، عدم ارائه یک واکنش مناسب و سستی و ضعف نشان دادن در این زمینه و یا برعکس واکنش قدرتمندانه نسبت به اقدامات آمریکا میتواند تأثیر مستقیمی بر کاهش یا افزایش محبوبیت پوتین و یا تیم او در آستانه انتخابات ریاست جمهوری داشته باشد.
نتیجهگیری
امروزه، روسیه با چالشهایی جدی مواجه است و همین امر بازیگری روسیه را در سطح بینالملل محدود میسازد. پتانسیل روسیه در سطح سیاسی، اقتصادی و نظامی و صنعتی در حدی است که اگر روسیه بتواند روند دوران پوتین را که مبتنی بر اقتدار داخلی و حفظ جایگاه روسیه در نظام بین الملل است ادامه دهد، خواهد توانست جایگاه واقعی خود را در معادلات بینالمللی بازیابد. اما روشن است که در شرایط فعلی روسیه نخواهد توانست جایگاه موثری در صحنه جهانی داشته باشد.
از طرفی، در روسیه یک سیستم مشخص سیاسی حاکم نیست که بتواند روسیه را هدایت کند بلکه این فرد است که در روسیه تعیینکننده میباشد. انتخاب مردم روسیه، اگر با رویکرد توجه به درون و نیز اقتدار روسیه صورت گیرد، این کشور در عرصه بینالمللی موفقتر عمل خواهد کرد؛ در غیر این صورت همانند دوران یلتسین شاهد فروپاشی ساختارهای اقتصادی و سیاسی در روسیه خواهیم بود.
احتمال بسیار اندکی وجود دارد که آمریکا و روسیه بخواهند مجدداً فضای رقابت تسلیحاتی و یا تنشهای دوران جنگ سرد را احیا کنند، اما در این مسئله تردیدی وجود ندارد که برای آمریکا یک قدرت بزرگ نظامی و در عین حال دارای حق وتو که اهداف و ارزشهای متفاوتی(ونه الزاماً متضادی) را در سطح بینالمللی دنبال میکند، باوجود تمامی روابط دوستانه موجود در درازمدت قابل تحمل نیست. به همین دلیل، این کشور همواره تلاش خواهد کرد تا حیطه نفوذ و اقتدار و همچنین قدرت مانور روسیه در عرصه بینالمللی را محدودتر سازد. در مقابل، روسیه نیز چنانچه بخواهد همچنان متفاوت باقی بماند، باید تلاش کند تا نه تنها ابزارهای موجود را از دست ندهد بلکه به مرور زمان بر این تواناییها بیفزاید. چنین وضعیتی با توجه به از بین رفتن دلایل ایدئولوژیک دشمنی میان دو طرف و همچنین نیاز جدی هردو کشور به تداوم وضعیت دوستانه موجود، شرایط پیچیدهای را بر روابط دو کشور حاکم کرده است.