14 آذر 1389
درصدمین روزبرمسند سیاست نشستن آقای اوباما، رئیس جمهورپرطرفدارآمریکا ومطلوب ومحبوب نزد بسیاری ازحوزه های بین المللی درمکتوبی[1] نوشتم:
رئیس جمهور جدید آمریکا میخواهد پدیدهای درتاریخ آن کشور باشد و اگرچه میکوشد تا درتعامل "کارگزار- ساختار"در نظام ریاستی کشورش، کارگزاری تغییر درانداز بوده و نظم بیش از نیم قرنهی آن را درهم بریزد...اما آیا ترجمان این خواست میتواند بدون یافتن راهی برای مواجهه با چالشهای مبنایی آن، به تغییر بینجامد؟ اوازمنظری تئوریک درسه حوزه باچالشهای عمدهای روبه رواست: حوزهی مردمی- اجتماعی، حوزهی ساختاری- سیستمی و حوزهی بینالمللی.
درخصوص ایران، آقای اوباما شعار تغییراز "سیاست انزوا" به سیاست "اندراج و تعامل"را سرداده ودراین صد روزدست به اقداماتی زده که به قول خود اوگذراز"فهم به کلام" در تبیین سخن تغییر درمسیر "کشتی اقیانوس پیمایی" بوده است که او اکنون سکانداری آن را به عهده داشته و بارتغییرپرچالش و پیچیدهاش را بردریایی ازانتظارات جهانی به دوش می کشد؛ این اقدامی میمون است. اما در گذرِ از کلام به کنش میبایست چه اقداماتی صورت پذیرد؟ و روندها چگونه شکل یافته وچالشهای تئوریک وعملی چگونه پاسخیابی شوند؟
سپس افزودم که:
"سیاست انزوا" چه ملزوماتی داشته وچرا درسی سال مخاصمه پرفرازونشیب روابط ایران و آمریکا به گونهای ساختاری برارتباطات دو کشورازیک سو و روابط بینالملل از سوی دیگر، سایهای سنگین درافکنده است؛ سیاست "اندراج و تعامل" دارای ملزوماتی است وچرا آن نیزباید به گونهای ساختاری بر روابط دو کشورسایه درافکند. گذارازانزوا به اندراج وتعامل چه ملزوماتی دارد و برای چالشهای تئوریک و کارکردی آن باید چه راه گریزی را یافت؟ ودرنهایت به اینجا رسیدم که شکست تعامل این دو نیزبرحوزهی جهانی تاثیراتی عمیق نهاده ومنطقه ای با اهمیت حیاتی برای جهان را به درون خود فرو خواهد کشید؛ لذا:
ابتدا بایدپاسخ چالشهای مبنایی تئوریک و کنشی را دریافت؛ سپس خطوط تعامل ومرزهای انعطاف سیاستهای خویش را تبیین نمود؛ آنگاه تصمیم گرفت با یکدیگربرسرچالشها به تفاهم رسید؛ ودرنهایت در زیرنورخورشید به مذاکره نشست.
وبه نظرم رسید که تاآن زمان به پارادوکسهای ذهنی وعینی، چالشهای مبنایی و ضرورتهای موفقیت این گذار، حداقل درحوزههای عمومی ِدوطرف، پرداخته نشده وتصمیم لازم نیزاتخاذ نگردیده است؛ واینکه ضربالمثلی پارسی است که میگوید:گزنکرده نباید پاره کرد! لیکن هردوسوی این معاشقه، به دنبال معانقه درتاریکی بودند.
مدتی گذشت، آن مکتوبی فرستاد واین پاسخی کهن داد؛ آن دست دوستی درازکرد واین آن را دستی آهنین دردستکش مخملین خواند؛ این مکتوب فرستاد وآن برپاسخ برنیامد؛ تقاضای دیدارکرد و...؛ درآن سو، آقای اوباما گفت [2] که برای سیاست جدید خود با ایران بهای گزافی را پرداخته است ودر این سو استکبارستیزی اوج گرفت...نهایت اینکه گزنکرده پاره شد وافتاد آنچه افتاد.
اما اکنون ازآن وقایع وآن دیپلماسی، ماهها می گذرد؛ دوران آقای اوباما به نیمه رسیده، انتخابات میان دوره ای خاتمه یافته وشکستی سهمگین بردوش اووسیاست های تغییردراندازش سنگینی می کند. رئیس جمهورآمریکا به خوبی می داند دوران طلایی سیاست تغییراو به سرآمده وزمان تفاهم درونی و ملی فرارسیده است؛ سخنی که به وضوح درمصاحبه مطبوعاتی ایشان وعقب نشینی های واضح اش دراندک زمانی پس ازانتخابات میان دوره ای قابل مشاهده بود.[3]
یکم: حداقل برداشت ذهنی مردم آمریکا ازروند سیاسی دوساله آقای اوباما، دردومقوله به عنوان ویژگی های اصلی دوران ریاست جمهوری ایشان متمرکزشده است:
راندن جامعه سرمایه داری آمریکا به سوی نوعی سوسیالیسم؛
تضعیف قدرت جهانی ایالات متحده؛
انتخابات آمریکا نشان داد مردم آن کشوربرای بازپس گرفتن میراث سرمایه داری خود به صحنه آمده اند، لذا این انتخابات گرانقیمت ترین وپرخرج ترین انتخابات میان دوره ای تاریخ آن کشور بوده است.
انتخابات آمریکا نشان داد مردم آمریکا برای بازپس گیری قدرت جهانی خود به صحنه آمده اند، لذا مذاکرات استارت جدید به اولین موضوع درعرصه سیاست خارجی تبدیل شده است.
انتخابات آمریکا نشان داد که آقای اوباما دراین دوره پایگاه توده ای واجتماعی خود را به وسیع ترین شکلی ازدست داده است. مشارکت فقط 10 درصد ازرنگین پوستان آمریکا دراین انتخابات نشان می دهد که ایشان به چه میزان پایگاه توده ای یا حداقل قدرت بسیج مردمی خود را ازدست داده است.
درسوی دیگر ومشارکت 77 درصدی سفیدپوستان آمریکا ورای بیش از53 درصدی به جمهوری خواهان نشان می دهد که قدرت بسیج جناح "سرمایه داری – قدرت" آمریکا تا چه حد دراین برهه زمانی توانسته است پایگاه توده ای خود ویا حداقل توانایی بسیج مردمی خود را بازیابد.
اکنون سرمایه داری بی رحم آمریکا به نبرد با عرصه های تغییرآقای اوباما رو کرده است وحتی دموکرات های حامی این اندیشه هم ازآقای اوباما روی برتافته اند؛ لذااومجبوربوده است به سمت مرکزگراییده، ازسیاست های تغییردراندازروی برتافته، وسیاست خارجی خود را دربسیاری زمینه ها منجمله درباره ایران، به خانم کلینتون بسپارد وخود کباده سیاست داخلی بویژه حوزه ی اقتصاد را به دوش بکشد.
انتخابات آمریکا نشان داد که میانه روهای هردوحزب اکنون شکست خورده وناامیدانه صحنه را برای نوگراها خالی کرده اند. تغییردراندازان جای خود به تغییربراندازان داده، افراط گرایان تی پارتی به صحنه گردانی آمده وتندروان جمهوری خواه گلو صاف می کنند تا انتقام خونین شکست دوسال پیش خود را در2012 بازستانده وسرمایه داری وقدرت مداری آمریکا را باز به عرصه بین الملل بازگردانند.
رئیس مجلس آتی، رئیس جناح اکثریت، رئیس بسیاری ازکمیته ها وکمیسیون ها، وبسیاری از جمهوری خواهان به اسرائیلی گرایی و داشتن مواضع ضدایرانی شهره بوده وهنوزبرنیامده، سخن از گرفتن وزدن وبمب واتم ونابود کردن...برانداختن قانون وبازگرداندن سلطه گری و...رانده اند، تا نشان دهند درکدام حوزه ها قصدتقابل با آقای اوباما داشته وعرصه مبارزه را درکدامین سرزمین ها تعریف کرده اند.
دوم: مصاحبه مطبوعاتی آقای اوباما نشان داد که او نیزبه ناچارعقب نشینی را با سیاستی تعاملی خواهد پذیرفت؛ واجازه خواهد داد جمهوری خواهان عرصه نبرد را تعیین کرده ودرآن زمینه ها به مبارزه بپردازند؛ حداقل آقای رئیس جمهوردراین مصاحبه بیشترتعامل گرا بود تا خصومت گزین.اما برای نشان دادن عرصه های تعامل ازسوی خود، به چند محورمطلوب برای تفاهم وتعامل اشاره کرد:
- سیاست دوحزبی دراداره کشور
- مصالحه وتفاهم درکنگره
- شنیدن حرف جمهوری خواهان
- جهت دادن پیام مردم آزرده شده آمریکا،به سمت مسائل اقتصادی ونه سیاست های آقای اوباما
- پذیرش واعتراف به کم بودن شتاب تغییرات، که دیگرامکان ادامه آن وجود نخواهد داشت؛
این چند روزه نشان داد که آقای اوبامای ضعیف شده اکنون نه تنها مجبوراست که دست ازتغییربشوید بلکه ناچاراست که درصحنه داخلی نیزقدرت فعال خود رابا توانایی های روبه ازدیاد جمهوری خواهان مبادله کرده وفعال ومایشاء ی سابق خود را برای عرصه ای قدرتمندترجهت چالش با این میهمان ناخوانده حفظ نماید. عرصه ای که ممکن است [4] درآن دست بالا را چه درحوزه قانون وچه درپهنه سنا داشته باشد.
اما معضل دموکراتها معضلی کهن است؛ چراکه دموکرات ها دو تکیه گاه اصلی دارند: یکی همان ائتلاف قدمی اتحادیه ها، اقلیت های قومی مانند لاتینوها، آفرو- آمریکائی ها، روشنفکران و...، و تکیه گاه دوم که میلیونها پولی است که موسسات و ثروتمندان دراختیارآنان می گذارند. اگردموکرات ها بخواهند درانتخابات 2012 پیروزشوند باید تکیه گاه مالی وسنتی خود و همچنین تکیه گاه انتخاباتی خود را کاملا به تحرک در آورند، افزون براین بایدبین 10 تا 15 درصدآراء خاموش وافراد غیرمصمم، رای دهندگان موردی ونیز کسانی را که به حزبی بستگی ندارند به حمایت از خود برانگیزانده وبه پای صندوق های رای بیاورند؛ اقدامی که برای تحقق آن باید پول زیادی خرج کرد، تبلیغات وسیعی درتلویزیون ها ورادیوها به راه انداخت، به انواع لطایف الحیل سیاسی دست یازید، و ازهمه مهمتر، نه آماج حمله قرارگرفت ونه ازساخت وپاخت های پشت پرده با هرکس وهرمجموعه ای اباکرد، واین همان پاشنه آشیل آقای اوباما است. چراکه اگردموکرات هابخواهند علائق سرمایه دارانی که کمکهای مالی جدی درآستین دارند را تا اندازه ای تامین کنند، دیگر نمی توانند آرزوهای رای دهندگان عادی بویژه رنگین پوست هایی که معمولا درحوزه هایی مانند بیکاری، بیمه ویا بحث های مالکیتی دور می زنند را نیزعملی سازند. اتفاقی که مجموعه ترکیبی آن دراین انتخابات رخ داد: بسیاری ازموسسات، صاحبان سرمایه وثروتمندان بزرگ که ازسیاست های تغییری آقای اوباما نگران وسرخورده بودند تغییرجبهه داده ووجوه بیشتری را به حزب جمهوریخواه اختصاص دادند و...؛ پایگاه سیاسی ومردمی آقای اوباما هم علیرغم تمام تلاش های او برای بیمه و...یا اصلا بی تفاوت شد ویا آنکه هیچ علاقه ی خاصی برای بسیج شدن وبسیج کردن ازخود نشان نداد. نتیجه و پیآمد این روی گردانی آنکه آقای رئیس جمهورشکست خورد وخود وحزب دموکرات وآرزومندان رنگین پوستش را درسراشیبی سقوط انداخت؛ لذا درس گرفتن ازاین شکست وبرنامه ریختن برای آینده، بزرگترین چالش فراروی آقای اوباما خواهد بود.
آقای اوباما اکنون نگران آن است که اگر جمهوریخواهان بخواهند او رادراین عرصه ها به چالش بکشند، تکیه گاههای سنتی اش را تهدید نمایند، وهرروز برسر راهش سنگ اندازی کنند ویا پایگاه های مردمی اش را با کشاندن سیاست هایش به سمت مرکزوبرنامه هایشان ازبنیان تهی کنند ویا...، اوفقط دوسال دیگررئیس جمهوررنگین پوست آمریکا خواهد بود؛ واین فاجعه ای عظیم نه تنها برای او بلکه برای جامعه رنگین پوستانی است که با کشاندن خود به بالاترین عرصه سیاست مداری در آمریکا، امیدوآمال خود را دراوومشاوران نزدیکش بسته بودند، واگراین آرزوها با ناامیدی روبه رو شود آیا نامی ازآقای اوباما درتاریخ رنگین پوستان آمریکا برجای خواهد ماند؟ وآیا او می تواند به کسوت آبراهام لینکلن قرن بیست ویکم درآمده وپاسخ گوی این آروزها باشد؟ این روزها نشان می دهد که این امیدی سخت دوراست.
سوم: آقای اوباما تنها یک مفردرپیش رو دارد وآن سیاست خارجی است؛ که هم عوام وتوده مردم آن را لمس نکرده وازآن چیزی نمی فهمند، وهم قدرت مانورآن درحوزه ی بیرونی برای مخالفینش کم است و...وهم درمبارزه ی دوسال آینده، درقدرت ِتحلیل ومقابله با حریف جمهوری خواه خود دست برتررا درعرصه های انتخاباتی خواهد داشت؛ لذا اومی رود تا برسرسیاست هایش تفاهم لازم را به عمل آورده ودرعوض درسیاست داخلی به خواسته هایش برسد. براین اساس به نظر می رسد که سیاست خارجی، شاه کلید نجات رئیس جمهورآمریکا بوده وتنها وسیله قدرت ایشان چه درحوزه اداری وچه درعرصه ی سنا، که اودرآن دارای اکثریت شکننده می باشد؛ اگرچه دربودجه خود با مشکلاتی روبرو خواهدبودکه باید برسر آن نیزتفاهم نماید. دراین راستااست که آقای اوباما چند نقطه حساس خواهد داشت:
- مذاکرات استارت جدید
- تروریسم وافغانستان
- بحران عراق
- اسرائیل
- ایران
پیمان استارت جدید برای آقای اوباما شمشیر دولبه ای است که ازیک سوی برای به تصویب رساندن معاهده کاهش تسلیحات استراتژیک باید حمایت حداقل دو سوم سنا را دراختیار داشته باشد، امری که بسیاری از جمهوریخواهان با کاهش موشکهای دراختیار آمریکا و برابر کردن آن با دیگران بویژه روسیه مخالفت می کنند؛ وازسوی دیگرهرگونه اهمال ویا سستی درتصویب ویا لیت لعل کردن درآن، به تیره شدن روابط با روسیه وبازگشت به دوران ریاست جمهوری جورج بوش، وکاسته شدن شدیدازقدرت بسیج بین المللی وتضعیف سیاست خارجی اوخواهد انجامید.
برسرتروریسم وافغانستان وبحران عراق، سیاست اوورقبایش نیزآنقدرتعارض دارد، وآن قدرازهم دوراست که بعید می نماید برسرآن به تفاهمی بنیانی برسند؛ مگر آنکه آقای اوباما بخواهد دست به انتحار سیاسی بزند.
اما برنده ترین کشوردراین بازنده گی بزرگ، اسرائیل است. سیاست خارجی اوباما دیگرقدرت راندن اسرائیل را درخود نخواهد داشت ولذا به آرامی به سکوت صلح به نفع اسرائیل تن درداده، مذاکرات را به بوته فراموشی محتوایی سپرده وآرام آرام به نگرش جمهوری خواهان وسیاست های ناتانیاهو و وزیر خارجه افراط گرایش نزدیک خواهد شد. درهمین راستا، نتانیاهو درسفربه شهرنیواورلئان در آمریکا ودردیداربا جوبایدن ودرغیاب آقای رئیس جمهور، ایران را عرصه مناقشه خود وآمریکا تعریف کرد وگفت که تنها راه ترغیب ایران به دست برداشتن از برنامه هستهایاش تهدید نظامی صریح علیه ایران است؛ وی سخنان مشابهی را در جمع یهودیان آمریکا نیزمطرح کرد. چند روز قبل ازآن نیزوزیردفاع اسرائیل طی سخنان درکانادا از پیشرفت درمذاکرات آتی ایران و 1+5 اظهار ناامیدی کرد وبا نشان دادن تمایلات خودگفت: هدف ایران مقابله با کل جهان است. دراین سخن پراکنی ها، دیگرازآن سخنان شداد وغلاظ وقهروآشتی های یکساله اخیراوبامایی خبری نبود و حضورآقای رئیس درکشورخود نیزضرورتی نداشت؛ چرا که صحنه داخلی به راستی تغییرکرده است.
اما اینکه دوحزب به چه وسعتی دراستفاده ازکاربرد نیروهای نظامی ویا تهدید به آن درسیاست خارجی اختلاف دارند؛ ویا اینکه چرا وبه چه میزان با تعیین زمان خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان وعراق ویا نحوه شکل دهی سیاست درآن دوکشوربا هم تعارض دارند؛ یا اینکه درمورد مناسبات بینالمللی آمریکا، همکاری با سازمانهای بین المللی، نقش وحوزه ی نفوذ سازمان ملل متحد، وشدت وضعف چند جانبهگرایی گسترده یا محدود، چه اختلاف نظرهایی دارند؛ ویا نزدیکی و دوری اجباری آن دودررابطه با اسرائیل به چه میزان است؛ و...احتمالا همه می رود تا دریک سیاست وبرسریک مورد جمع شده وبه تفاهم ونزدیکی ویکپارچگی تبدیل شود؛ آیاآن مورد نمی تواند با تلاش دیگران به سمت ایران سوق یابد؟
با نیم نگاهی به صحنه بین المللی ازیک سو ودرداخل آمریکا ازسویی دیگرمی توان دید که:
- درعرصه بین المللی آنقدربرنگرانی جامعه جهانی دمیده اند که توانایی ایجاد اجماعی برسر سیاست های افراطی برعلیه ایرانی که درفصل هفتم منشوروذیل یکی ازخطرناکترین مواد آن تعریف شده است، کاملا فراهم آمده است.
- درعرصه داخلی ِتوده ای ِآمریکا، آنقدرنفرت ازایران را بالا برده اند که این سیاست، حمایت توده ای خود را خواهد یافت.
- درحوزه ی رقابت دوحزب، تنها ایران است که بدون هیچ رابطه ویا توانایی ایجاد مانعی، درعرصه تنازعات وتخاصمات داخلی ورقابت های حزبی می تواند صحنه تفاهم ملی برسرتغییرسیاست های تغییرگرای آقای اوباما باشد. ظاهرا درخود ایشان هم این آمادگی درحال فراهم آمدن است.
- درحوزه قدرت های برترهم، انگلستان وفرانسه اخیرا سندی را امضا کرده اند که درآن، ایران تهدید برای امنیت جهانی به حساب آمده است. روابط ایران با حوزه ی اروپا و سایر قدرتمندان هم چندان عمیق وقابل اعتماد نیست که بشود ازآن برای مقابله با چنین جمع بندی خطرناکی بهره برد.
- اقتصاد جهانی وآمریکا وغرب هم آنقدرخراب است که بیش ازاین نتوان برآن فشار ِتحریم وارد کرد ومعضلات سیاست جهانی را با هزینه اقتصاد به انتها رساند.
بااین ویژگی ها، همانگونه که مدل بیل کلینتون درطرحی نوبا سیاست تحریم برعلیه ایران آغاز شد، می توان علائمی را مشاهده کرد که براساس آن، مدل باراک اوباما نیزبا طرحی دیگردرهمین حوزه درحال آماده شدن است. این طرح چه خواهدبود؟
نهایت اینکه: این احتمال وجود دارد که درآن سوی اقیانوس اطلس، طرحی درحال آماده شدن باشد؛ اما درآن سوی آبها نه دیگرعرصه ای وجود دارد ونه جایگاهی، که بتواند زمینه های تغییر وگریزازآن را برای ما فراهم آورد. لذااین سخن بیشترروی درسیاست این سوی آبها دارد تا آن سوی اقیانوس. چراکه:
می تواند این گونه پنداشته شود که احتمالا درآن سوی اقیانوس اطلس :
- ایران نقطه اصلی ومرکز ثقل تفاهم دوحزب خواهد شد؛
- اجماع توده ای داخلی برعلیه ایران فراهم خواهد آمد؛
- اجماع دوحزبی به اجماعی جهانی برزمینه های ساخته شده موجود، تبدیل خواهد شد؛
- ادبیات درحال تغییرآقای اوباما بیشترتغییرخواهد کرد، وبه بحرانی کردن بیشترموضوعات فیمابین خواهد انجامید؛
- سیاست آمریکا درباره ی ایران بیشتراسرائیلی وبراساس نظرات آنها خواهدشد تا هم آنها را راضی کند وهم هم نظرانشان را درکنگره؛ لذا لوایحی همچون لوایح عراق احتمالا پای به صحنه خواهد نهاد؛
- به تدریج زمینه برای دیپلماسی پردازی تغییرمآب آمریکا وتعهد ابرازشده به آن تنگ ترو سخت ترمی شود؛
- فشاربرتعاملات هسته ای ایران احتمالا بیشتروزمینه تفاهم فیمابین تنگ ترخواهد شد؛
- ادعای نقض تحریم ها باکنش های تجاری وتحولات اخیر، می تواند دامنه فشارراگسترش داده وحوزه های سرزمینی وتحریمی فراترِایران را دربرنامه قراردهد؛
می تواند این گونه پنداشته شود که احتمالا دراین سوی اقیانوس اطلس:
- حوزه ی تبلیغاتی برعلیه آمریکا گسترده تروبسیج امکانات برای مقابله درعرصه تبلیغات فراهم تر گردد؛
- زمینه برای دیپلماسی پردازی ایران به دلیل تعارضات جدید حوزه قدرت میان آمریکا وچین و روسیه بازترشود؛ التبه اگردراین سوی، تعارضات بیش ازاین نگردد؛
- خوشحالی درعرصه داخلی ونگرانی درعرصه خارجی مدل ِطرف ایرانی گردد؛
- اینکه تطویل مذاکرات به سود کدام سو است به موضوعی جدی تبدیل گردد؛
- اقدامات مقابله جویانه درهمه عرصه ها اتخاذ گردد؛
کوتاه سخن آنکه همه این اقدامات که درتمامی آنها امکان شکست وپیروزی درهردو سو وجود دارد، آنقدرنمی تواند مهم وتاثیرگذار باشد که تبدیل تعارض میان دموکرات ها وجمهوری خواهان به تفاهم برتقابل با ایران؛ چراکه این "تفاهم برتقابل"، به انتقال حوزه ی نزاع ازعرصه ی "منافع ملی ایران" به حوزه "امنیت ملی ایران" کشانده خواهد شد. این کنش گری درعرصه ای جدید است، واین بهمن نباید به راه افتد؛ چراکه اگرافتاد، هیچ کس را درهردوسوی اطلس، یارای بازایستاندن آن نخواهد بود.