دیباچه

از زمانی که دولت‌ها بر نقشة جغرافیای سیاسی جهان ظاهر شده‌اند، سیاست خارجی نیز همزاد آنها بوده است. بنابراین یکی از بخشهای مهم حکومتداری، هدایت و ادارة بخردانه سیاست خارجی است. یکی از الزامات سیاست خارجی موفق، درک بایدهای ساختاری نظام بین‌الملل است. منظور از ساختار بین‌الملل آن دسته متغیرهایی است که نسبت به کشور مورد مطالعه، خارجی به شمار می‌آیند. ساختار بین‌الملل به‌دست‌آمده از جمع قطب‌های قدرت و جوهر هرج‌ومرج‌گونة نظام بین‌الملل است که به‌صورتهای تک قطبی، دوقطبی و چندقطبی نمود پیدا می‌کند. با هر دیدگاهی که به آن نگریسته شود، ساختار نظام بین‌الملل در عملکرد دولت‌ها محدودیت ایجاد نموده و فرصت‌هایی را نیز پیش روی آنها قرار می‌دهد. بنابراین، ساختار نظام بین‌الملل، الگوهای ویژه رفتاری را بر دولت‌ها دیکته کرده و در صورت تکروی، هزینة رفتار آنها را بالا می‌برد.

در یکصد سال اخیر، ایران در وادی سیاست خارجی رویکردهای موازنة مثبت یا متوازن، موازنه منفی، عدم موازنه، بیطرفی، توسل به قدرت ثالث (play-off) و انزواگرایی را درپیش گرفته است که هریک از آنها سود و زیان‌های ویژه خود را داشته‌اند، اما نتایج سیاست عدم موازنه و موازنة منفی بیش از سیاست‌های دیگر برای ایران با توجه به شرایط ویژه ژئوپلیتیک این کشور هزینه در پی داشته است. «سیاست عدم موازنه» به این معنی است که کشوری در بده ـ بستان‌های خارجی خود صرفاً به یک قطب قدرت در برابر سایر قطب‌های قدرت تکیه نماید. سیاست‌های ایران در دورة پهلوی دوم مصداق این سیاست است که به فروپاشی این رژیم انجامید. اما «سیاست انزواگرایی» این است که کشوری وارد بده ـ بستان‌ها، هم‌پیمانی‌ها و گروه‌سازی‌های بین‌المللی نشود. این امر در قرن بیست‌ویکم ناممکن و پرهزینه است و با سیاست خارجی توسعه‌گرا همخوانی ندارد.


منبع: کتاب سیاست خارجی و توسعه گرا، مرداد ١٣٨٧

دانلود مقاله