21 مرداد 1387
چکیده
منطقه خاورميانه همواره به دليل منابع موجود در آن و موقعيت ژئوپليتيكي و ژئواستراتژيك مورد توجه قدرت هاي بزرگ قرار داشته است . پس از خروج انگلستان وتا پیش از واقعه ی 11 سپتامبر، سیاست قدرت ها ی بزرگ و به ویژه ایالات متحده در این منطقه عمدتاً مبتنی بر حفظ امنیت انرژی بوده وبه صورت غیر مستقیم ،به واسطه ی دولت های خا ورمیانه ای به اجرا در می آمد، اما واقعه 11 سپتامبر 2001 بستر حضورمستقیم و مؤثر و دسترسي آسان تر آمريكا را در منطقه خاورميانه فراهم آورد، تا جایی که به تعبیر روی بین، تحلیلگر روزنامه ی واشنگتن پست ، پس از 11 سپتامبر ، خاورمیانه رسماً به حيات خلوت آمريكا تبديل شد.
مطلب حاضرضمن بررسي سياست خارجي آمریکا در خاورميانه پس از 11 سپتامبر و تصميمات قدرت های بزرگ براي تغيير ساختار و نقشه سياسي خاورميانه در قالب طرح خاورميانه بزرگ به نقد این طرح می پردازدو با تکیه بر عقلانیت مدنی، راهکاری درونزا برای اصلاحات در این منطقه پیشنهاد می نماید که برآمده از نیازها و اقتضائات و هویت برآمده ازخرده فرهنگ های موجود در خاورمیانه باشد.
مقدمه
توانایی بازیگران بین المللی در تحقق اهداف مطرح شده به وسیلۀ تصمیم گیرندگان ، در پهنۀ سیاست خارجی، معیار تعیین کننده در جهت تمایز بین قدرت و ضعف یا پیروزی و شکست است.
دوازده سال پس از فروريزي ديوار برلين و فروپاشي شوروي كه نشان گر پايان جنگ سرد و شروع نظم نوين در روابط بين المللي بود حمله به برج هاي تجارت جهاني و ساختمان وزارت دفاع آمريكا در 11 سپتامبر 2001 (20 شهريور 1380 ) به عنوان منشا تحولات مهمي در سياست بين المللي و به خصوص رفتار آمريكا شد.
در اين ميان محافظه کاران جدید حاکم بر آمریکا با به دست گرفتن زمام سياست خارجي این کشور، سياست تغيير وضع موجودرا در نظام بين الملل در پیش گرفتند. آنها با توجه به فقدان وجود قدرت متوازن کننده و رقیب ایدئولوژیک در جهان، آگاه هستندکه اگر هم بی ثباتی به جهت سیایت های آمریکا به وجود آید هیچ کشوری در جهان در موقعیتی نیست که بتواند از این بی ثباتی و تنش به نفع خود برای ایجاد منطقۀ نفوذ استفاده نماید. بر همین مبناست که آمریکا حمله به عراق و حضور مستقیم در خاورمیانه را در دستور کار خود قرار می دهد.
در اين راستا ابتدا افغانستان و سپس عراق به عنوان نقطه شروع نمايش قدرت آمريكا براي تغيير ساختار سياسي خاورميانه و در نتيجه تاثير گذاري بر ساختارها و الگوهاي سيستمي در نظام بين الملل درآمدند و در ادامه تلاش براي تغيير رژيم يا رفتار ايران ، عربستان و سوريه قوت گرفت و براي حل بحران فلسطين و اسرائيل « نقشه راه » طراحي شد. نهايتا اين كه تغيير بافت فرهنگي سياسي و اجتماعي اقتصادي منطقه خاورميانه در صدر اولويت هاي تصمیم گیرندگان سیاست خارجی ایالات متحده قرار گرفت.
خاورميانه و دلايل اهميت آن
منطقه خاورميانه به لحاظ تاريخي چهار راه پيوند دهنده امپراتوري ها فرهنگ ها و ارتش ها در زمان جنگ و صلح بوده است . ماهيت نظام بين الملل تاثيري شگرف بر خاورميانه داشته است چه در دوره جنگ سرد چه بعد از آن و چه پس از 11 سپتامبر رقابت هاي اقتصادي ميان كشورها و قدرتهاي بزرگ به خصوص در عرصه نفتي و دست يابي به ژئوپليتيك اكونوميك منطقه همواره اين منطقه را به كانون اصلي سياست خارجي قدرتهاي بزرگ كشانده است.
وزارت خارجه آمريكا از منطقه خاورميانه به عنوان خاور نزديك ياد مي كند و آن را شامل مناطقي از شمال آفريقا مديترانه شرقي و كشورهاي خليج فارس مي داند . اين موضوع از سال هاي 1996 و 1997 (1376) به راهبرد امنيت ملي آمريكا در قرن 21 تبديل شد . اين منطقه به دليل وجود ذخاير فراوان انرژي (نفت و گاز) ، موقعيت ژئوپليتيك و ژئو استراتژيك بازار مناسب جهت فروش محصولات غرب ، وجود اسرائیل و مهد اديان، براي قدرت هاي بزرگ به ويژه آمريكا اهميت فراواني دارد.
سياست خارجي آمريكا قبل و بعد از 11 سپتامبر
با فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد استراتژي آمريكا در قبال منطقه خاورميانه مبتني بر امنيت اسرائيل و كشورهاي ميانه روي عربي و خروج آزادانه نفت از منطقه تغيير يافت . به طور كلي اهداف سياسي اقتصادي و استراتژيكي آمريكا تا قبل از 11 سپتامبر 2001 در خاورميانه را مي توان بدين صورت دسته بندي كرد :
دسترسي به نفت خليج فارس به منظور تامين نياز رو به رشد خود و كشورهاي غربي . كنترل اين منابع به آمريكا اين اجازه را مي دهد كه شريان حياتي و صنعتي غرب را در اختيار داشته و جايگاه رهبري خود را در جهان تثبيت كند.
تسلط بر مناطق استراتژيكي و ژئوپليتيكي منطقه كنترل كشورهاي مخالف و دشمن آمريكا و تقويت روابط خود با عربستان و كشورهاي عضو شوراي همكاري خليج فارس و حمايت از اسراييل به عنوان متحد درجه يك در منطقه.
برقراري سيستم امنيتي دلخواه خود در منطقه از طريق مشاركت با كشورهاي دوست و متحد خود در منطقه اما وقوع حملات تروريستي 11 سپتامبر 2001 ، نگاه تمامي كارشناسان و متفكران سياست خارجي آمريكا را به منطقه خاورميانه معطوف ساخت . به گمان بسياري از سياستمداران واقع گرای آمريكايي ادامه وضع موجود در منطقه خاورميانه ديگر میسر نمي باشد و آمريكا بايد به تغيير سياست خارجي خود در قبال اين منطقه بپردازد. اين نگرش كه از سوي طيف محافظه كاران جدید حاكم بر آمریکا هدايت مي شد، خواهان تغيير ساختارهای سیاسی در خاورميانه ، حذف رژيم هاي مخالف آمريكا و انجام اصلاحات و دموكراسي سازي در منطقه بودند.
در نتيجه مسئله مبارزه باتروريسم مبارزه با توليد و تكثير سلاح هاي كشتار جمعي و نهايتا تغيير ساختار سياسي خاورميانه مهم ترين اولويت هاي سياست خارجي آمريكا پس از 11 سپتامبر 2001 شد و ايالات متحده براي تغيير ساختار سياسي حاكم بر خاورميانه و تغيير رژيم به آن استناد نمود. اما در اين ميان طرح مبارزه باتروريسم بحران هويتي را كه ايالات متحده پس از جنگ سرد با آن مواجه بود را برطرف ساخت و اين مسئله به عنوان يك اصل سامان دهنده سياست خارجي آمريكا تبديل شد .
در پي همين روند مبارزه با توليد و تكثير سلاح هاي كشتار جمعي به عنوان اهداف راهبردي آمريكا در منطقه خاورميانه تبیین شدند. در راستاي چنين اهدافي، ايالات متحده رويكرد خود را براي تحت فشار قرار دادن كشورهاي منطقه به خصوص ايران عراق و سوريه تغيير داد و سياست بازدارندگی را دررابطه با اين كشورها در پیش گرفت.
در گزارشي تحت عنوان آينده هسته اي كه در ژانويه 2002 از سوي كاخ سفيد ارايه شد، آمده است كه منطقه خاورميانه به عنوان يك منطقه خطرناك براي سلاح هاي كشتار جمعي است و كشورهاي عراق، ليبي، سوريه و ايران تهديدات اصلي براي آمريكا هستند. در همين گزارش منطقه خاورميانه منطقه ی دولت هاي سركش عنوان می شود كه اميدي به تغيير رفتار دايمي آنها نیست و ناگزیربايستی سرنگون شوند.
تغيير نقشه سياسي خاورميانه
مسئله تغيير نقشه سياسي خاورميانه در كنار ساختار سياسي و تغيير رژيم در منطقه از سوي بسياري از سياست مداران و به خصوص محافظه كاران واقع گرای حاكم بر آمريكا پس از 11 سپتامبر دنبال مي شود . نو محافظه كاران باالهام از امپراتوري انگليس كه نقشه سياسي خاورميانه را ترسيم نمود همان نقش را براي آمريكا نيز قايل هستند و اذعان مي كنند كه آمريكا نيز بايد به ترسيم مجدد نقشه سياسي خاورميانه بپردازد. براي ترسيم نقشه سياسي خاورميانه پس از تهاجم آمريكا به عراق در بسياري از محافل سياسي آمريكا صحبت از تجزيه اين كشور و تشكيل يك دولت كرد در شمال عراق به ميان آمد كه اين تفكر ناشي از پراكندگي كردها در چهار كشور تركيه، ايران، سوريه و عراق و با هدف كوچك كردن عراق، مهار و تضعيف سوريه و ايران به عنوان بازيگران قدرتمند و تهدیدآمیز براي امنيت اسراييل مطرح شد. اما اين اقدام به دليل مخالفت شديد تركيه صورت نگرفته و فعلا از طرح يك دولت مستقل كرد چشم پوشي شده است .
در همين چارچوب، در برخي محافل نومحافظه كار آمريكا از تجزيه عربستان سعودي و تقسيم آن به سه كشور نيز صحبت به ميان آمده است . براساس اين طرح ادعا مي شود كه شرق عربستان در اختيار شيعيان قرار خواهد گرفت و پيوند آن با شيعيان جنوب عراق برقرار ميشود. مدينه و حجاز به خاندان سلطنتي اردن واگذار ميشود و در نهايت نجد و مابقي خاك عربستان نيز به آل سعود واگذار مي شود .
در بحث چگونگی ساماندهی اوضاع عراق نیز، به نظر مي رسد گزینۀ تغيير وضعيت ارضي اين سرزمين از سوي اقليت های نژادي و قومي از نظر دور نمانده باشد.
طرح خاورميانه بزرگ، 22 كشور عضو اتحاديه عرب به علاوه ايران، تركيه، پاكستان، افغانستان و اسراييل را شامل مي شود.
( ريچارد بوچر) ، سخنگوي وزارت خارجه آمريكا در راستاي طرح مذكور اعلام كرد همان گونه كه اجلاس هلسينكي و معاهده آن در سال 1975 (1354 ) توسط 35 كشور امضا شده بود و منجر به فروپاشي شوروي شد طرح خاورميانه بزرگ نيز باعث فروپاشي دولت هاي خودكامه در منطقه خاورميانه خواهد شد.
اهداف اصلي طرح خاورميانه بزرگ براين اساس است:
ترغيب به دموكراسي و حكومت هاي شايسته : كه به سطوح مشاركت در حكومت هاي موجود جامعه عرب و فاصله آن با ساير مناطق و كشورها اشاره دارد . در گزارش توسعه انساني سال 2002 سازمان ملل متحد که به ابتکار ایالات متحده تنظیم گردید، عنوان شد كه از لحاظ آزادي فردی و آزادي بيان و جايگاه زنان، كشورهاي منطقه خاورمیانه در پایین ترين سطح ممکن قرار دارند. در اين راستا به گروه هشت كشور صنعتي در اين زمينه توصيه شد كه تلاش كنند تا شهروندان عربي به دموكراسي مستقيم، رسانه ها و انتخابات آزاد دسترسي پيدا كنند. همچنين برگزاري انتخابات آزاد پارلماني، ايجاد موسسات ويژه براي آموزش رهبري به زنان، طرح مستقل و ايجاد جامعه مدني توصيه شده است . همچنين به گروه هشت توصيه شده كه كشورهاي منطقه را ترغيب نمایند تا به سازمان هاي غيردولتي ويژه حقوق بشر و رسانه ها اجازه دهند تا بدون هيچ گونه فشار و محدوديتي آزادانه فعاليت نمايند.
ساخت جامعه اي فرهيخته : در اين زمينه گزارش توسعه انساني سازمان ملل از شكاف اطلاعاتي خاصي در منطقه ياد مي كند و فرار مغزها را از جمله چالش های مهم بر سر راه توسعه اين كشورها مي داند. توليد كتاب در كشورهاي عربي تنها 71 درصد كل توليد كتاب جهاني است . ميزان ترجمه در اين كشورها بسيار كم بوده و يك نوع فقر فرهنگي حاكم است . در اين راستا به گروه هشت توصيه شد كه آموزش اسلامي را از طريق مبارزه با بي سوادي، پيشنهاد مدارس علمي و اكتشافي اصلاحات آموزشي و طرح آموزشي از طريق اينترنت و تجهيز مدارس به كامپيوتر و در نهايت طرح تدريس رشته مديريت را در كشورهاي منطقه با جديت كامل پي گيري كند .
توسعه فرصت هاي اقتصادی: رشد اقتصادي براي پرنمودن شكاف اقتصادي بين كشورهاي خاورميانه و جهان معاصر كه گروه هشت بايد اصلي ترين موتور ايجادكننده فرصت شغلي يعني خصوصي سازي در منطقه باشد. دراين راستا بايد اقداماتي از قبيل سرمايه گذاري براي رشد اعطاي وام به پروژه هاي كوچك تاسيس صندوق پول خاورميانه بزرگ به سبك صندوق بين المللي پول ايجاد بانك توسعه خاورميانه بزرگ به سبك بانك اروپايي توسعه براي مرتفع نمودن نيازهاي اوليه كشورهايي كه قصد انجام اصلاحات اقتصادي دارند.
پس از اين كه طرح مذكور در روزنامه الحيات به چاپ رسيد دولت هاي عربي شديدا به آن واكنش نشان دادند. « حسني مبارك » رئيس جمهور مصر در اين مورد گفت : هركسي تصور كند كه اين امكان وجود دارد كه اصلاحات يا راه حل هايي از خارج جامعه يا منطقه اي ديگر بر كشوري تحميل شود، سخت در اشتباه است .
عربستان و سوريه نيز به انتقاد از طرح آمريكا پرداخته و آن را طرحي تحميلي و براساس خواسته هاي منافع استعماري آمريكا ارزيابي مي كنند.
( سعودالفيصل ) وزير خارجه عربستان در انتقاد به طرح خاورميانه بزرگ اظهار داشت كه اعراب تنها كمك هايي را مي پذيرند كه در چارچوب استقلال آنها باشد و دخالت ديگران را به هيچ وجه قبول نمي كنند. اعراب تنها در دو مسئله به كمك هاي خارجي نياز دارند: اول حل مسئله فلسطين به صورت مسالمت آميز و دوم مشاركت اقتصادي حقيقي به نحوي كه نفع تمامي كشورها را دربرداشته باشد .
در كنار كشورهايي كه به مخالفت گسترده با طرح خاورميانه بزرگ پرداخته اند تعدادي از دولت هاي عربي از طرح مذكور استقبال كرده اند. از جمله مي توان به ليبي، مراكش، تونس، قطر، اردن و كويت اشاره كرد.
انتقادات وارده بر طرح خاورمیانۀ بزرگ
طرح خاورمیانۀ بزگ نظیر طرح های متعدد پیشین ، در شرایطی برای اصلاح ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در خاورمیانه مطرح شد که فقدان یک الگوی تغییر و اصلاح درون زا و بومی در میان نخبگان این منطقه به وضوح آشکار بوده و هست. نکتۀ قابل تأمل تر آنکه؛ این طرح با وجود تأثیراتی که بر این منطقه برجای نهاده است- و دست کم به تولید گفتمان ضرورت اصلاحات خاورمیانه در سطح بین المللی انجامیده است-، چندان از سوی اندیشمندان و گروه های مرجع منطقه مورد نقد جدی واقع نگردیده است . تقریبأ تمامی نقدهای قابل بررسی در این زمینه از سوی اندیشمندان غربی طرح شده اند و طبیعتاً از منظر منافع و هویت بیرونی به این طرح نگریسته اند.
برخی از انديشمندان و سياست مداران آمريكا در انتقاد از طرح خاورمینۀ بزرگ، آن را براي اصلاح خاورميانه مناسب ندانسته اند. به اعتقاد آنها طرحي كه آمريكا برپایۀ دکترین بوش، در خاورميانه ارايه داده است، ملاحظات ژئوپليتيك و ژئواستراتژيك منطقه را نادیده می گیرد. فرضيه اصلي آنها اين است كه اين طرح به سود منافع آمريكا در منطقه نیست. از نظر گروه ديگر از سياست مداران اصولا دموكراسي سازي در خاورميانه ناممكن است . زيرا اين منطقه داراي تنوع قومي و نژادي است . از نظر سياسي آشوب زده و به لحاظ فرهنگي نيز با نقاط ديگر جهان بسيار متفاوت است .
برژينسكي در مارس 2004 (اسفند 1383 ) در كتابش تحت عنوان « انتخاب سلطه جهاني يا رهبري جهاني » مي گويد : طرح هايي مانند مارشال و ناتو براي انسجام فرهنگي و سياسي دو سوي آتلانتيك مي باشد و براي منطقه اي مثل خاورميانه كه داراي تنوع فرهنگي بوده و اسير نفرت هاي تاريخي مي باشد مناسب نمي باشد و امريكا در اين منطقه فاقد يك متحد طبيعي است . وي اعتقاد دارد كه دموكراسي و طرح خاورميانه بزرگ بايستي با كمك كشورهاي عربي طراحي شود نه آن كه به آنها عرضه گردد و دموكراسي سازي در منطقه بايد مبتني بر شأن و احترام سياسي كشورهاي منطقه باشد. مثلا مصري ها و سعودي ها در صورتي كه احساس كنند ارزش هاي مذهبي و فرهنگي آنها لحاظ نشده است دموكراسي را نمي پذيرند.
خاورمیانۀ نامنسجم و ضرورت درک نیاز به توسعه واصلاحات
انسان ها به خودی خود، توده ای بیش نیستند. وجه تمایز آنها از یکدیگر درجـۀ هویت تاریخی و آینده نگری آنان است. انسان ها در عین اینکه در زمان حال زندگی می کنند باید داری ذهنیت تاریخی باشند و به موازات آن نگاه به فراروی بدوزند. آن چه امروز دیگر پذیرفتنی جلوه نمی کند حضور انسان ها در قالب توده ها است که سقوط کمونیسم تبلور آن است. واقعیتی که در بستر تحولات صورت گرفته در یک دهۀ گذشته به نیکی محرز است که همانا ارتقاء توده ها به شهروندان است.
درک این مقدمۀ نظری در خصوص فهم موانع و ضرورت های توسعۀ مستقل و اصلاحات در منطقۀ خاورمیانه حائز اهمیت است. درهمین راستا ذکر چند نکته پیش از ورود به بحث اصلاحات در خاورمیانه ضرورت دارد؛ نخست اینکه بر خلاف تلقی رایج نه تنها خاورمیانه که حتی جهان عرب را نیز نمی توان به عنوان يك كل هویتی یکپارچه و منسجم در نظر گرفت. چرا كه از تونس تا مصر و عربستان و سوريه و كشورهاي حاشيه خليج فارس را شامل مي شود و قطعاً تفاوت هاي زيادي در نگرش اين دولت ها به نظام بين الملل وجود دارد. علاوه بر این ، تقريباً ميان همه دولت هاي عربي تعارض ها و تضادهاي ارضي و مرزي وجود دارد، اما همواره يك تهديد مشترك موقتی و يا برخی منافع مشترك ، موجب گردیده اند که اين تضادها و شكاف ها علني نشوند.
به نظر مي رسد ۱۱ سپتامبر مسبب علنی شدن يك شكاف كلي درجهان عرب ايجادگردید و آن نيز نحوه تعامل و برخورد با آمريكا است. در اين ميان يك جناح از دولت ها بويژه دولت هاي محافظه كار حاشيه خليج فارس خط مشي همسويي و همراهي با ايالات متحده را در دستور كار قرار داده اند و برخي دولت ها مانند سوريه و تا حدودي ليبي سياست مقابله با آمريكا را در پيش گرفتند.از سوی دیگر، شكاف در ميان اعراب به بحران فلسطين گره خورده است. اين شكاف به دو صورت امکان بروز مي یابد: دولت هاي طرفدار صلح خاورمیانه و دولت هاي مخالف روند صلح. در کنار مواد فوق، تغيير ساختار سياست در عراق موجب گردید عنصر مذهب و تعصبات مذهبي نيز بر رفتار اعراب تأثير بگذارد. به لحاظ ايدئولوژيك در سال هاي اخير شكاف در ساختارهای سياسي اعراب برجسته تر شده است و عامل مؤثر براین تضاد نیز احياي اسلام سياسي در خاورميانه است كه منجر به شكل گيري اسلام انقلابي شیعی از يك سو و اسلام وهابي - سلفي از سوي ديگر شده است كه اولي منجر به قدرت يابي حماس شد و دومي به گسترش القاعده وتروريسم در منطقه كمك كرد.
ضمن آن كه رگه هاي اختلاف بر سر اين كه كدام دولت در بحران هاي خاورميانه نقش اول را ايفا كند نیز باقي است، كه منجر به تضاد ميان سوريه و عربستان در لبنان شده است. البته اين تضادبه نوعی دیگر، درقالب رقابتی پنهان ميان مصر و عربستان بر سر رهبري جهان عرب نیز همچنان وجود دارد. همه اين شكاف ها نشان دهنده آن است كه جهان عرب يكپارچه نيست و اگر تهديدهاي مشترك و منافع مشترك ميان دولت هاي محافظه كار منطقه نبود ، اين حداقل وحدت ظاهري نيز شكل نمي گرفت. بنابراین در بحث از هویت عربی یا به تعبیری از سرتسامح، هویت خاورمیانه ای، همواره باید با احتاط سخن راند. چرا که توهم در بدیهی انگاشتن وجود هویتی یکپارچه برای ملت های این منطقه منجر به اتخاذ استراتژی های نادرست خواهد شد.
حال می توان به مقولۀ اصلاحات در منطقۀ خاورمیانه پرداخت. هنگامي كه طرح خاورميانه بزرگ مطرح شد برخي دولت هاي محافظه كار عرب ناگزیرشدند تحت فشارهای بیرونی، دست به اصلاحات سياسي ای بزنند که مبتنی برهمان سوءتفاهم بدیهی انگاشتن هویتی یکپارچه برای خاورمیانه بود. طبيعتاً نه طرح خاورميانه بزرگ يك طرح بومي بود، نه اصلاحات سياسي در جهان عرب اصلاحاتی برخاسته از مطالبات مردم این منطقه بوده است. از این رو درگام نخست، وضعيت پيچيده اي در جهان عرب به وجود آمد كه مهم ترين تأثير آن، دامن زدن به بحران مشروعيت در جهان عرب بوده است.
در اين اثنا پيروزي اسلام گرايان نیز موجب گردید تا رهبران جامعه عرب كه تقريباً همگي به شيوه اي غيردموكراتيك بر سر كار آمده اند، با يك پارادوكس سياسي مواجه شوند. نتايج به دست آمده از چند انتخابات نشان داد كه اصلاحات اعمال شده در خاورمیانه نه تنها به دموکراتیک تر شدن ساختارهای سیاسی منطقه کمکی ننموده است، بلکه به تقويت بیشتر اسلام گرايي نیز منجر شده است. بنابراين حكام عرب براي رهايي از قدرت يابي طيف اسلام گرايان به نسخه اصلاحات كنترل شده توسل جسته اند. درحالي كه همين اصلاحات، تقويت كننده اسلام گرايي در كشورهاي عربي است و اين پارادوكسی است كه نه تنها اعراب، بلكه ايالات متحده آمريكا نيز به دلیل بی توجهی به ساختارهای هویتی موجود در منطقه با آن مواجه است.
درواقع بزرگترين چالش طرح خاورميانه بزرگ آن است که تقويت دموكراسي در خاورميانه همزمان به تقويت اسلام گرايي انقلابي دراین منطقه نیز می انجامد. حال آنکه انتظار می رفت دموكراتيك سازي منطقه، مقابله موجب تحدید اسلام گرايي افراطی گردد. به همين دليل از منظر كارشناسان، فرايند دموكراتيك سازي خاورميانه نتيجه اي معكوس براي آمريكا دارد.
با این حال ذکر موارد فوق به هیچ عنوان به این معنا نیست که طرح بیرونی اصلاحات خاورمیانه یکسره ناکارامد بوده است. تلاش های صورت پذیرفته در این زمینه هرچند عمدتاً به دلیل موضع گیری ملت های منظقه در برابر طرحی غیر بومی برای تغییر و تلقی تئوری توطئه در حد مورد انتظار مؤثر نبوده اند؛ اما چنان چه درک ضرورت تغییر و حرکت به سوی هویتی توسعه محور در میان شهروندان کشورهای خاورمیانه – ضمن تاً کید بر تنوع و استقلال هویت ملی شان- با فشارهای بیرونی همراه گردد، نیروی حامل جهت تغییر الگوهای مشروعیت و ساختارهای سنتی و ناکارامد حاکم بر این منطقه نیز به سهولت بیشتری فراهم خواهد گردید.
منبع: پژوهشنامه سیاست خارجی قدرتهای بزرگ و اصلاحات در خاورمیانه، مرداد ١٣٨٧