ابعاد پدیده جهانی شدن

Print E-mail
محمود دهقانی
16 تیر 1386

مقدمه

جهانی شدن تبدیل به بخشی از واژگان روزمره ما شده است. اشارات مربوط به نیروهای جهانی شدن در تجارت, اقتصاد, سیاست, فرهنگ و نیز در متون مختلف علمی و مؤسسات آموزشی در اقصی نقاط جهان رواج یافته است و آثار زیادی در مورد پیامدها و اثرات آن تدوین شده است. جهانی شدن بیشتر مولد پرسش است تا پاسخ. از یک جهت جهانی شدن پدیده‌ای بسیار قدیمی است اما از جهت دیگر پدیده نوینی است. جهانی شدن چیست؟ آیا یک مفهوم است, یک پدیده, یک فرآیند یا هر سه؟ آیا جهانی شدن تداوم همان مدرنیته یا تجدد است یا پدیده‌ای پسا مدرن و کاملاً جدید است؟ و بالاخره آنکه جهانی شدن در کدام مرحله از سیر تحول تاریخی قرار گرفته است, مراحل آغازین, شکوفایی و تثبیت و یا مراحل پایانی؟

به نظر می‌رسد جهانی کاملاً متفاوت از نظام وستفالی در حال شکل‌گیری است. در میان, یا در ذیل همه این تحولات, دگرگونی‌ها و تلاطم‌ها, بخش‌های عمده‌ای از انسان‌ها همچنان همانند گذشته ظاهراً ابدی خود گام‌های ابدی برمی‌دارند. آنها یا جهانی شدن را نمی‌شناسند و یا اینکه صرفاً تحت تأثیر منفی امواج آن قرار گرفته‌اند. اگر تلاش برای عرضه تصویر و تبیین جامع از فرآیند جهانی شدن نیاز و ضرورتی استراتژیک نباشد, دست کم می‌توان گفت که ضرورتی اخلاقی است که از رسالت جامعه‌شناسی برمی‌خیزد. جامعه‌شناسی که همواره و به طور پنهان و آشکار دغدغه‌ای اخلاقی داشته و مدعی جستجوی منابع و راه‌هایی برای پیشبرد و تسریع فرآیندهای بشر بوده, باید به انسان‌ها بیاموزد که در فرآیند تحلیل رفتن نهادهای سنتی امنیت و هویت بخش (به ویژه دولت) و ادغام در شبکه‌های غیر شخصی و سیال قدرت (ثروت و اطلاعات) چگونه ابزارهای جدیدی برای کسب امنیت اجتماعی و سیاسی پیدا کنند و یا حداقل نیاز به چنین ابزارها و تدبیرهایی را توصیه کند, نوشتار حاضر تلاشی است در جهت تبیین و تنویر هر چه بهتر و بیشتر ابعاد مختلف پدیده جهانی شدن. بررسی تأثیرات و پیامدهای جهانی شدن بر مؤلفه‌های مختلف اقتصادی, سیاسی و فرهنگی از اهداف تدوین این مقاله می‌باشد.

جهانی شدن اقتصاد

در بسیاری از نظریه‌ها و تعریف‌های جهانی شدن, بر عنصر اقتصادی فرایند جهانی شدن تأکید شده و نظریه‌پردازان پرشماری, وجه غالب جهانی شدن را اقتصادی می‌دانند. از دیدگاه آنها گر چه فرایند جهانی شدن بسیار فراگیر است و بر همه حوزه‌های زندگی اجتماعی تأثیر می‌گذارد, اما آشکارترین و برجسته‌ترین نمودها و مصداق های این فرایند به حوزه اقتصاد اختصاص دارند. فرایند جهانی شدن اقتصاد با نوسان‌ها و فراز و نشیب‌هایی همراه بوده است. دهه‌های پایانی سده نوردهم و سال های آغازین سده بیستم, زمان شکوفایی یکی از جنبه‌های اصلی جهانی شدن اقتصادی بود. در این دوره حجم تجارت بین‌المللی به نحو بی‌سابقه‌ای افزایش یافت و سرمایه‌داری جوان گام های بلندی در راستای تبدیل جهان به بازاری واحد برای فروش تولیدهای خود برداشت ولی هنوز چند سالی از عمر این نظام در سده بیستم نگذشته بود که دچار بحران شد و تشدید این بحران به دو جنگ جهانی انجامید. بنابراین از سال 1914 تا 1945, تحت تأثیر جنگ و ملی‌گرایی اقتصادی, رشد همگرایی اقتصاد بین‌الملل سیر نزولی پیدا کرد.

ولی در اواخر دهه هفتاد موج جدیدی از فرایند جهانی شدن اقتصاد شکل گرفت که در درجه اول تحت تأثیر تحولات و پیشرفتهای حیرت‌انگیز در عرصه ارتباطات بود. این پیشرفت‌ها هزینه‌های ارتباط و حمل و نقل را به میزان بسیار زیادی پائین آورد و زمینه‌ساز ادغام جهانی اقتصادها شد. از سال 1945 تاکنون هزینه حمل کالا از طریق دریا به طور متوسط پنجاه درصد, هزینه‌های حمل و نقل هوایی هشتاد درصد و هزینه مکالمات تلفنی بین‌المللی 99 درصد کاهش یافته است و به همین دلیل شبکه‌های ارتباطی بسیار کارآمد و کم هزینه‌ای در گستره جهانی شکل گرفته است پیشرفت‌های خارق‌العاده در رایانه‌ای کردن امور و مخابرات مانند نظام‌های دیجیتالی و فن‌آوری ماهواره‌ای, نیز در پیشبرد فرایند جهانی شدن اقتصادی در سال‌های اخیر نقشی بسزا داشته‌اند. در نتیجه چنین تحولاتی امروزه بسیاری از کالاها و خدماتی که تاکنون قابل تجارت نبودند, در مدار تجارت جهانی قرار گرفته‌اند. نظام‌های ارتباطی جهانی, شرکت‌ها را قادر کرد تا برنامه تولیدی و عملیات مالی خود را به صورت همزمان در چندین کشور هماهنگ کنند و در واقع به عملیات اقتصادی جهانی مبادرت ورزند. اطلاعات نیز به واسطه شبکه‌های ارتباطی, قابل تجارت و مبادله شده است. اطلاعاتی مانند مشاوره مدیریتی, سیستم‌های نرم‌افزاری, فیلم, نوار کاست, دیسکت‌های فشرده, اخبار تلویزیونی و از این قبیل. در این چهارچوب, تحرک و سیالیت سرمایه نیز به میزان بسیار زیادی و در قالب پول افزایش یافته است. به عبارتی پول به محصولی تبدیل شده که جوهره‌اش اطلاعات موجود در آن است.[1]

این مهم است که دقیقا بدانیم جهانی شدن اقتصاد دربردارنده چه عناصری است هر چند تز جهانی شدن اقتصاد در سطح گسترده‌ای به وسیله سیاستمداران و رسانه‌ها تأیید شده, لیکن بعضی از جامعه شناسان با این عقیده مخالفند. برجسته‌ترین آثار در این زمینه آثار اخیر پل هرست و گراهام تامپسون می‌باشد. آنها تز جهانی شدن اقتصاد را بهانه‌ای در دستان راست جدید و چپ تلقی می‌کنند, چرا که راست جدید بدین ترتیب پیروزی لیبرالیسم بازار آزاد را جشن می‌گیرد و از نظر چپها نیز سرمایه‌داری حداقل تحت چنین شرایطی به طور کاملاً آشکاری درنده‌خویانه است و بنابراین به آسانی ماهیتش افشا می‌شود. آنها استدلال می‌کنند که اقتصاد نه جهانی بلکه بین‌المللی است چرا که هنوز دولت ـ ملت‌ها هم از نظر اقتصاد داخلی‌شان و هم از نظر توافقات مربوط به مدیریت روابط اقتصادی فراسوی مرزهای ملی, قدرتمندترین بازیگران اقتصادی هستند. همچنین آنان استدلال می کنند که شرکت‌های چند ملیتی بر تجارت جهانی سلطه ندارند و تا دو سوم دارایی هایشان در کشورهای مادر حفظ می‌شود, این بدان معنی است که آنها در معرض کنترل سیاست‌های حکومت ملی می‌باشند و همچنین شرکت‌های چند ملیتی در سطح جهانی عمل نمی‌کنند بلکه بیشتر در سطح شرکای درون مناطق به ویژه اروپا, آمریکا و آسیای جنوب شرقی فعالیت می‌کنند. آنها نتیجه می‌گیرند که هیچ چیز جدیدی در مورد بین‌المللی شدن کنونی اقتصاد وجود ندارد از زمانی که تکنولوژی صنعتی مدرن از دهه 1860 شروع به فراگیر شدن کرد, فرایندی شبیه فرایند کنونی وجود داشته است.[2]

خصوصیات جهانی شدن اقتصاد یعنی ویژگی‌های تولید و توزیع را می توان به شکل زیر برشمرد:

1 ـ جهانی شدن بازارهای مالی

2 ـ جهانی شدن استراتژی شرکت‌ها در درون یک بازار رقابتی

3 ـ انتشار تکنولوژی همراه با فرآیند تحقیق و توسعه در سطح جهان

4 ـ شکل‌گیری الگوهای مصرف جهانی همراه با بازارهای مصرفی جهان

5 ـ جایگزین شدن توان نظم بخشیدن به اقتصاد ملی توسط اقتصاد سیاسی جهانی

6 ـ کاهش نقش دولت ـ ملت در طراحی قوانین تدبیر جهانی

7 ـ افزایش شکاف‌های طبقاتی در درون جوامع ـ اعم از توسعه یافته یا در حال توسعه

8 ـ حاشیه‌ای تر شدن جوامع کمتر توسعه یافته

9 ـ برتری سرمایه نسبت به نیروی کار و در نتیجه, تضعیف, یا به طور دقیق تر قدرت زدایی از تشکلات صنفی و کسانی که فاقد سرمایه هستند یا به طریقی در نوک پیکان تحولات سرمایه‌داری قرار نگرفته‌اند.

به سخن دیگر, جهانی شدن اقتصاد این مفهوم را دربردارد که تصمیمات و اقدامات اقتصادی در یک بخش از جهان نتایج مهمی را برای اشخاص و اقتصادهای دیگر دربردارد. جهانی شدن اقتصاد دارای دو بعد است, بعد اول مفهوم گسترش جغرافیایی را دربردارد. لذا جهانی شدن اقتصاد به طور فزاینده‌ای فضای جغرافیایی گسترده‌تری را اشغال می‌کند. در بعد دوم جهانی شدن اقتصاد مفهوم فرآیندی را دارد که شدت و فشرده شدن وابستگی‌ها, پیوندها و تعاملات بین اقتصادی رادربرمی‌گیرد. لذا ترسیم جهانی شدن اقتصاد به شکل فرایندهای متعدد, متکثر و گسترده الزام آور است. جهانی شدن اقتصاد بر ماهیت بی‌مرز جریان‌های اقتصادی تأکید می‌ورزد و بالاخره جهانی شدن اقتصاد بر تبدیل شدن جهان, به ویژه اقتصاد جهانی, به یک واحد همگرا شده تأکید می‌کند. نتیجه وضعیت فوق این است که توان نظم بخشیدن به اقتصادهای ملی از بین می‌رود و نظام اقتصادی جهانی جایگزین آن می‌شود. قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی در یک رابطه وابستگی متقابل و نیاز متقابل قرار دارند. قدرت اقتصادی منبع درآمد دولت (مالیات) است. دولت با استفاده از درآمد فوق, خدمات و امتیازاتی را به شهروندان ارائه می‌دهد وبدین وسیله وابستگی‌هایی را ایجاد و مشروعیت خود را حفظ می‌کند.[3] رابطه دو جانبه فوق که تحت عنوان قانون وگنر (wagners law) شناخته شده, به این شکل است که افزایش توان اقتصادی به افزایش درآمد دولت منجر می‌شود که به نوبه خود به افزایش قدرت دولت در داخل و در خارج از مرزها.

مسئله اساسی این است که در عصر جهانی شدن رابطه فوق متحول شده است یا خیر و اگر شده است, به چه شکل و تا چه اندازه‌ای؟ مشکل تحلیل در این است که به طور گریز ناپذیری عناصری از گذشته همچنان به حیات خود ادامه می‌دهند. درنتیجه فرایندها و وضعیت‌های متوازی و متضادی درکنار یکدیگر قرار دارند. تحول اساسی در این است که انباشت سرمایه در سطحی بالاتر ازسطح دولت ـ ملت انجام می‌گیرد.[4]

 

شاید رایج‌ترین دیدگاه نسبت به جهانی شدن اقتصاد و نسبت به اقتصاد سیاسی بین‌المللی این باشد که جهانی شدن اقتصاد دولت را از درون تهی می‌کند و لذا دولت را از نظم بخشیدن و طراحی امور اقتصادی و لذا اجتماعی و سیاسی محروم می‌سازد. همزمان از یک سو, قدرت در درون جوامع متلاشی و پراکنده می‌شود و از سوی دیگر, قدرت به طبقه سرمایه‌داری بین المللی انتقال پیدا می‌کند. نقطه آغاز بحث و در واقع تحلیل اولریک بک از روند جهانی شدن همین امر تهی شدن دولت می‌باشد که توسط شرکت‌های چند ملیتی انجام می‌گیرد. از دیدگاه او جهانی شدن تهاجمی است علیه سیستم‌های مالیاتی, علیه دولت رفاه, علیه چانه‌زنی دسته جمعی (بین‌کار, سرمایه و دولت) و علیه هزینه‌های دولتی. همزمان در سطح جهان, هیچ نوع همبستگی یا عامل چالش‌گری در مقابل قدرت شرکت‌ها وجود ندارد. نتیجه‌ این است که سرمایه‌داران و کارفرمایان خود را از محدودیت نهادهای سیاسی و رفاهی که در واقع شیوه‌های کنترل دموکراتیک بر سرمایه هستند, رها می‌سازند.

جهانی شدن سیاست

شاید سخن گفتن از جهانی شدن سیاست پدیده تازه‌ای نباشد زیرا از زمانی که روابط میان کشورها و ملت‌ها و دولت ـ شهرها برقرار شد سیاست, قدرت و اداره حکومت همواره فراتر از مرزهای ملی, قومی و فرهنگی در شرایط مختلف جنگ و صلح نقش آفرین بوده است. نظریه‌های مختلف جهان گرایی منطقه‌گرایی و فدرالیسم و … همه مبین نوعی نگرش به فراسوی مرزهای ملی و سیاست‌های جهانی است. مسئله‌ شایسته توجه در این خصوص در آغاز قرن جدید و هزاره سوم میلادی تحول مفهوم و ماهیت نظریه‌های سیاسی در برخورد با مسائل جدید بین‌المللی است. در پرتو تحولات شگرف ارتباطات رسانه ای و الکترونیکی و دستیابی به قالب‌ها, الگوها و پارادایم های جدید ظرفیت تبیین و پیش‌بینی ما از روند حوادث و تکانه های شدید و بحران ساز آینده نیز تغییر کرده است.[5]

ابعاد مختلف جهانی شدن بر حسب میزان حمایت یا مقاومت‌هایی که با آن مواجه می‌شود, به طریق موزون و هماهنگی حرکت نمی‌کنند و پیش نمی‌روند. در این میان جهانی شدن سیاست شاید شاخص‌ترین موردی است که شتاب آن از ابعاد دیگر جهانی شدن به مراتب کندتر است.[6] علت این امر را باید در ماهیت دولت ملی و نظام مرکب از دولت ـ ملت‌ها جستجو کرد. دولتها جهت حفظ اختیارات و امتیازات ناشی از حاکمیت موانع متعددی را برای جهانی شدن سیاست ایجاد کرده‌اند. همان طور که از مطلب فوق برمی‌آید, جهانی شدن سیاست پدیده‌ای کاملا متفاوت با سیاست جهانی است. گر چه در مرحله تصمیم‌گیری و اجرا دو فرایند جهانی شدن سیاست و سیاست جهانی ممکن است در ارتباط با هم مورد توجه قرار گیرند. در اینجا ابتدا جهانی شدن سیاست مورد بررسی قرار می‌‌گیرد:

مقصود از جهانی شدن سیاست این است که مسائل و مباحثی که قبلا به حوزه داخلی و حیطه حاکمیت دولت‌ها تعلق داشتند, با گذشت زمان ابعاد جهانی بیشتری پیدا می‌کنند برخی از مسائل مانند مهاجرت, تخریب محیط زیست یا سلاح‌های کشتار جمعی ماهیتاً جهانی هستند.

برخی دیگر مانند بحران‌ میدان تین آن‌من در چین و یا بحران خاورمیانه به لحاظ فشارهای متعدد توسط دولت‌ها, شرکت‌های فراملی, سازمان‌های غیردولتی و نظام‌های ارتباطات جهانی به طور خودکار ابعاد جهانی پیدا می‌کنند. مسائلی را که جهانی می‌شوند شاید بتوان به شکل زیردسته‌بندی کرد: 1ـ عواملی که می‌توانند فاجعه‌ای با ابعاد جهانی ایجاد کنند, مانند مسائل زیست محیطی, فقر و گرسنگی 2ـ عوامل همگرایی و واگرایی که به مداخله‌ انسان دوستانه منجر می‌شوند, مانند مسائل حقوق بشر, دموکراسی, ملی گرایی قومی 3ـ عوامل اقتصادی مانند بدهی, فقر, توسعه و نظم اقتصادی. عوامل فوق معلول جهانی شدن هستند, اما در رابطه دیالکتیکی و پیچیده‌ای که بین آنها وجود دارد, همزمان نقش علت را نیز ایفا می‌کنند.

عوامل فوق در عین حال, بیانگر جهانی شدن هستند چرا که محدوده فضایی که دولت ـ ملت درقالب آن عمل می‌کند, نمی‌تواند پاسخ‌های لازم را فراهم کند. مسائل غیرملی می‌شوند و به لحاظ عدم هماهنگی بین مرزهای دولت‌ها از یکسو و ماهیت جهانی پیدا کردن مسائل از سوی دیگر, هیچ دولتی به تنهایی نمی‌تواند آنها را حل کند. مسائل جهانی هستند و راه حل‌ها نیز باید جهانی باشند. جهانی شدن سیاست را می‌توان با سهولت بیشتری از طریق بحران‌ها شناسایی و مطالعه کرد. بحران‌هایی, مانند بحران بالکان ـ یا گرسنگی در آفریقا بر اثر خشکسالی و یا بحران گسترش ایدز و… شاخص و نماد جهانی شدن هستند. بحران‌های جهانی بیانگر وجود پدیده‌ها و مسائل جهانی هستند. در عین حال بحران, اعلام کننده نیاز به راه‌حل‌های جهانی است.

بحران‌های جهانی از کارکردهای جمعی برخوردار هستند. بحران که به لحاظ عملکرد نظام‌های ارتباطی جهانی, آگاهی بیشتر از جهانی شدن را موجب می‌شود به ادراکی نوین شکل می‌دهد و می‌آموزد که چگونه جهان به شکل یک واحد و یک مجموعه تصویر شود. بحران انسان‌ها را از وضعیت زندگی نوع بشر مطلع و آگاه می‌سازد و فرد را ناگزیر وادار به موضع‌گیری می‌کند و نهایتاً به وضعیتی می‌انجامد که رابرتسون آن را احساس یکی شدن می‌نامد. جهانی شدن مسائل راه‌حل‌های جهانی نیز می‌طلبد. صرف جستجوی راه‌حل به شکل‌گیری نگرش برون گرا می‌انجامد و حل مسائل تدریجاً به رویه‌ها, هنجارها و ارزش‌های دست جمعی و جهانی شکل می‌دهد و همکاری جهت جستجوی راه‌حل و سپس به اجرا گذاشتن راه‌حل‌ها, بازیگران جهانی, اعم از فرد, سازمان, گروه ودولت را آموزش می‌دهد.

در واقع, نوعی جامعه‌پذیری شکل می‌گیرد. وضعیت جهانی شدن, زیستن با یکدیگر و وجود ارزش‌ها و هنجارهای مشترک را به بازیگران القا می‌کند و رفته رفته بازیگران می‌آموزند که جهانی بیندیشند و عمل ‌کنند. بحران‌های جهانی و راه‌حل‌های جهانی همزمان نقش بازدارنده‌ای را ایفا می‌کنند, چرا که بازیگران جهت اجتناب از بحران‌ سیاسی از انجام برخی از اقدامات خودداری می‌کنند. به علاوه, افکار عمومی که نسبت به یک بحران شکل می‌گیرد, بازیگران را از این امر مطلع می‌سازد که مشروعیت و حقانیت آنها در سطح جهان و لذا نفوذ آنها تابع افکار عمومی جهانی, عرف جهانی و قوانین جهانی است.

راه‌حل‌های جهانی و به اجرا گذاشتن آنها, در واقع, بخشی از فرآیند جهانی شدن تلقی می‌شود, چرا که حل بحران‌های جهانی به وضعیت جدیدی می‌انجامد که از خصوصیات زیر برخوردار است. هیچ بازیگری, از فرد تا سازمان‌های جهانی به تنهائی دانش و اطلاعات لازم را در اختیار ندارد. بنابراین شرط لازم برای حل بحران‌ها و مسائل, افزایش ارتباطات, تعاملات, همکاری‌ها و تبادل دانش و اطلاعات بین افراد, سازمان‌ها و جوامع است. در کنار نیاز به دانش تخصصی و در عین حال مستقل از آن, بازیگران نوینی وارد عرصه سیاست شده‌ و می‌شوند. سازمان‌های غیردولتی از مهمترین این سازمان‌ها هستند. حل بحران‌های جهانی به شکل‌گیری سازمان‌ها, نظام‌های ارتباطات و ساختارهای همکاری نوینی می‌انجامد که در قالب مفهوم اقدام دسته جمعی معنا پیدا می‌کنند, مهمترین پیش شرط و همزمان مهمترین نتیجه وضعیت فوق نیاز به وجود و گسترش عرصه عمومی جهانی است.

عرصه عمومی در مقابل عرصه آمریت قرار می‌گیرد. عرصه آمریت عرصه قدرت, عرصه اقدام یک جانبه و تحمیل اراده بر دیگری است. عرصه عمومی, عرصه عقلانیت, استدلال, گفتگو و انتقاد است. گفتگو ابزار و عامل جهانی شدن تلقی می‌شود. گفتگو ابزار است, چون شیوه‌ای است برای رسیدن به توافق و روشی است برای حل اختلافات, اما همزمان گفتگو مفهوم دیگری را نیز دربردارد. پیش‌فرض گفتگو این است که دیگری وجود دارد و چون وجود دارد از حق و حقوق برخوردار است. به عبارت دیگر, گفتگو بیانگر و در عین حال وسیله جهانی شدن است, چرا که انسانها می‌آموزند که با یکدیگر زندگی کنند. از سوی دیگر, گفتگو یعنی کاهش (یا عدم) مطلق‌نگری. گفتگو یعنی نبود قطعیت, چون هر گفتگویی متضمن داد و ستد است. در نتیجه گفتگو همزمان عامل و متضمن تساهل است.

بررسی موضوع جهانی شدن سیاست از دیدگاه حقوق بین‌الملل می‌تواند راهگشا باشد. آنچه برای حقوق بین‌الملل حائز اهمیت است این است که اقدام بازیگران جهانی تحت تأثیر قانون یعنی هنجارهای بین‌المللی و نه تحت تأثیر قدرت صرف انجام ‌گیرد. وجه مشخصه قرن بیست‌ویکم در این خصوص این است که به‌ طور روزافزونی ابعاد مختلف و وسایل متنوع‌تری که پیش ازاین در حیطه حاکمیت دولت‌ها قرار گرفته بودند, در صحنه جهانی و توسط بازیگران جهانی قانونمند می‌شوند. دانیل بل حدود پانزده سال پیش مدعی شد که نهاد دولت ـ ملت «برای مسائل بزرگ زندگی بسیار کوچک است و برای مسائل کوچک زندگی بسیار بزرگ». گر چه تردید در کارآیی و شایستگی مهم‌ترین نهاد و سازمان سیاسی مدرن به اندازه عمر آن پیشینه دارد, اما فرایند پرشتاب و فراگیر جهانی شدن در دهه‌های اخیر ناتوانی و ناکارآمدی نهاد دولت را به آشکارترین وجه نمایان کرده است جهانی شدن سیاست به این جنبه از فرایند جهانی شدن معطوف است.

کوتاه سخن آنکه فرایند جهانی شدن با رها کردن امر اجتماعی از چارچوب و حوزه استحفاظی دولت ـ ملت, عامل تغییر و تعدیل ساختارهای اصلی دولت مدرن است. به بیان روشن‌تر, فرایند مورد نظر با رقیق تر و نفوذپذیر کردن مرزهای ملی, توان و قابلیت نهاد دولت را کاهش می دهد, شکل و ساختار آن را دگرگون و استقلال آن را مخدوش می‌کند و از اقتدار و مشروعیتش می‌کاهد. در شرایطی که سرمایه, کالا, اطلاعات و عناصر فرهنگی به آسانی از مرزهای ملی فراتر می‌روند, گستره تأثیرپذیری شهروندان از مرزهای ملی بسیار فراتر می‌رود و دولت‌ها نمی‌توانند بدون هماهنگی با نظام بین‌المللی, به خواست‌های شهروندان خود (مثلاً در رابطه با محیط زیست) پاسخ دهند. همچنین تشدید فرایند جهانی شدن, کارایی و تأثیر ابزارهای سنتی‌ سیاست (به ویژه نیروی نظامی) را در اعمال نفوذ کاهش می‌دهد و توسل به راه‌ها و ابزارهای دیگر از جمله اقتصادی و کنش جمعی را گریز ناپذیر می‌کند و به این ترتیب توان و قابلیت دولت برای کنترل سرنوشت خود کاهش می‌یابد.

جهانی شدن حقوق بشر

از دیدگاه تاریخ روابط بین‌الملل در نیم قرن بعد از جنگ جهانی دوم, عوامل متعددی در شکل‌گیری اندیشه حقوق بشر و پذیرش اصل رعایت حقوق انسان‌ها, مؤثر واقع شده‌اند. در واقع, به نظر می‌رسد که ماهیت مسائل بین‌الملل به نحوی بوده که مطرح شدن و پیشبرد حقوق بشر اجتناب ناپذیر شده است. در سال 1948 اعلامیه جهانی حقوق بشر به عنوان اقدامی برای بهبود بخشیدن به روابط بازیگران بین‌المللی به ویژه دولت‌ها با شهروندانشان مورد تصویب قرار گرفت. رفته رفته زمینه برای شکل‌گیری فرهنگ حقوق بشر فراهم شد و فرایند هماهنگی رفتار دولت‌ها با موازین معیارهای اعلامیه جهانی حقوق بشر آغاز شد. اقدامات جهت استعمارزدایی و فعالیت‌های جنبش عدم تعهد در سازمان ملل, گر چه مستقیماً به رعایت حقوق بشر مربوط نبودند, اما در شکل‌گیری فرهنگ حقوق بشر بسیار مؤثر واقع شدند و, در واقع, به اعلامیه جهانی حقوق بشر ابعاد اجرایی دادند. قطعنامه سازمان ملل در سال 1966 نقطه عطفی در فرایند فوق تلقی می‌شود, چرا که از طریق آن بین حقوق بشر از یک سو و حقوق بنیادین مردم برای خودمختاری از سوی دیگر پیوند برقرار شد. سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی و منطقه‌ای به نوبة خود در فرآیند فوق نقش مهمی ایفا کردند.

زمانی که مسئله رعایت حقوق بشر وارد مرحلة اجرایی گردید, این واقعیت عریان شد که از یک سو, از بین بردن شرایطی که مانع پیشرفت رعایت حقوق بشر می‌شود و از سوی دیگر جلوگیری از پایمال کردن حقوق انسان‌ها, همراه و نیازمند دموکراسی است. دموکراسی در داخل مرزها و در سطح جهان شرط لازم برای دفاع از حقوق بشر است. در نتیجه از طریق دموکراسی مسئله حقوق بشر عمیقاً با مشروعیت دولت‌ها پیوند خورده است. در رابطه‌ای که بین حقوق بشر, دموکراسی و شهروندی از یک‌سو و دولت و سیاست از سوی دیگر برقرار شده, مسائل متعددی بوجود آمده است.

امروزه جامعة جهانی از بحث و مناقشه در مورد اصول و مبانی فلسفی حقوق بشر فراتر رفته و به مرحلة اجرای موازین موجود و تصمیمات اتخاذ شده توسط بازیگران بین‌المللی رسیده است. در این خصوص مسئله اساسی در این است که در روابط بین‌الملل اجرای حقوق بشر منجر می‌شود به «مداخله در امور داخلی دولت‌ها». تعارض و منشأ بحران حمایت از حقوق بشر در این است که از یک سو, عدالت خواهی به مداخله منجر می‌شود و از سوی دیگر, بازیگران جهانی متعهد به حفظ نظم و ثبات بین‌الملل هستند. مداخله با مخالفت سیاسی مواجه می‌شود و بحران‌زا می‌گردد. مداخله‌های پی در پی و گسترده مبنای روابط بین‌الملل و اصولی را که روابط بین کشورها بر مبنای آن استوار است, نامعتبر می‌سازد و در این صورت, پیوسته این خطر وجود دارد که مداخله گرایی جهت حمایت از حقوق بشر تابع علل و انگیزه‌های سیاسی ـ اقتصادی باشد و نه انسانی. لذا مشاهده می‌شود که مداخله بدون استثناء جنجال برانگیز است, زمان و شکل مداخله مورد انتقاد شدید قرار می‌گیرد و همزمان عدم مداخله نیز با انتقاد روبرو می‌شود. [مداخله ایالات متحده و انگلیس در عراق].

جهانی شدن تعارض بین عدالت و ثبات را از بین برده است. مبنای تعارض فوق عبارت است از حاکمیت, اصل برابری دولت‌ها و اختیارات قانونی و انحصاری دولت‌ها که به اصل عدم مداخله منجر می‌شود. قدرت‌های بزرگ به ویژه آمریکا بیش از سه دهه است که سیاست حمایت از حقوق بشر و حمایت از دموکراسی را در پیش گرفته‌اند و آن را لااقل تا اندازه‌ای به زیرمجموعه‌ای از سیاست خارجی خود مبدل کرده‌اند. در عصر جهانی شدن در حوزه‌های مختلف, و به خصوص در مورد رعایت حقوق بشر هنجارهای جهانی شکل گرفته‌اند, نتیجه اینکه شکل‌گیری منافع دولت‌ها کمتر در حوزه بسته داخلی انجام می‌گیرد و بیشتر توسط عرصه عمومی جهانی تعیین می‌شود. توجه به هنجارهای جهانی و در نظر گرفتن آنها در سیاست خارجی بخشی از منافع ملی دولت‌ها را تشکیل می‌دهد. در عین حال, کمرنگ شدن مرزها به فرآیندهای برون مرزی و سازمان‌های غیردولتی این فرصت را می‌دهد تا مسائل برون مرزی را به مسائل درون‌مرزی مبدل کنند و بدین وسیله مسائل جهانی را وارد فرایند سیاستگذاری جوامع کنند.

در چنین فضایی است که جنایتکاران جنگی صرب و کروات به جرم قتل عام‌های قومی, نژادی و مذهبی در دادگاه‌های لاهه محاکمه می‌شوند. و از پینوشه با وجود کشمکش‌های فراوان سلب مصونیت می‌شود. امروزه دادگاهی در بلژیک این حق را برای خود محفوظ می‌شمارد تا علیه شماری از رهبران سیاسی و نظامی در سراسر جهان به دلیل ارتکاب جنایات جنگی, دادخواست تنظیم و آنها را به دلیل اعمالشان تحت پیگرد حقوقی و قضائی قرار دهد و دادگاهی مشابه در آلمان علیه رامسفلد وزیر دفاع سابق آمریکا به دلیل ارتکاب جنایت جنگی کیفر خواست صادر کند. همه این موارد و موارد مشابه حاکی از تغییری جدی در جهت تأکید بر مسئولیت جهانی افراد و نهادها در زمینة عدم رعایت حقوق بشر است و این امر بسیاری از اصول عرفی و سنتی حقوق بین‌الملل به ویژه اصل عدم مداخله را تحت الشعاع خود قرار داده است.

امنیت و خشونت در جهانی شدن

مفهوم امنیت در حوزة داخلی یا در حوزة بین‌المللی از دیرباز با مفهوم خشونت همراه بوده است. در تاریخ معاصر یا به طور دقیق‌تر در تاریخ مدرن, خشونت سازمان یافته با پدیدة حاکمیت در رابطه تنگاتنگی قرار داشته است. حفاظت از 3 عنصر اصلی حاکمیت, یعنی جمعیت, قلمرو و مشروعیت توسط خشونت سازمان یافته انجام گرفته و اعمال کنترل بر مهاجرت و همچنین تأمین امنیت جمعیت از طریق اعمال کنترل خشونت آمیز بر مرزها صورت پذیرفته است. عنصر دوم یعنی قلمرو که از طریق اشغال سرزمین, آسیب‌پذیر است, به نوبة خود نهایتاً از طریق خشونت قابل حفاظت می‌باشد. عنصر سوم, یعنی مشروعیت و ثبات سیاسی از طریق خشونت یا نظارت و معمولاً ترکیبی از آنها, بر حسب میزان توسعه یافتگی حفظ شده است. تا آنجا که به روابط بین‌المللی و جهانی شدن مربوط می‌شود, مهمترین دستاورد حاکمیت تفکیک زندگی انسان و سیاست به دو حوزه درون مرزی و برون مرزی است.

در سال‌های اخیر تحت فشار نیروهای جهانی شدن سه دگرگونی در مسائل امنیتی رخ داده است. نخست اینکه کاربرد خشونت به عنوان ابزاری برای حفظ امنیت عناصر سه گانه حاکمیت وجاهت خود را تا حدودی از دست داده است. منظور این نیست که خشونت فاقد کاربرد شده است,‌ قدرت‌های بزرگ هنوز در استراتژی‌های امنیتی خود از واژگانی مانند صحنة‌ نبرد جهانی استفاده می‌کنند. مسأله بیشتر این است که استفاده از خشونت به طور روز افزونی توسط جامعه جهانی محکوم می‌شود و در موارد متعددی مانند تهاجم آمریکا به عراق و افغانستان با واکنش و اعتراض جامعة جهانی مواجه می‌شود و دوم آنکه در عصر جهانی شدن موضوع امنیت کاملاً متحول شده است.

در حالی که در گذشته نه چندان دور مقصود از امنیت تنها محدود به مفهوم امنیت ملی بوده است اما, در عصر جهانی شدن امنیت جهانی اولویتی بیشتر نیست به مفهوم امنیت ملی پیدا کرده است. در جهانی شدن انسان‌ها به طور روز افزونی به موضوع امنیت مبدل می‌شوند. امنیت فرد رفته رفته امنیت در حوزه‌های دیگر را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. امنیت حکومت نمی‌تواند توجیه کنندة سرکوب مردم باشد. تخلفات سریعاً ابعاد جهانی پیدا می‌کند و صدها سازمان, نهاد و دولت توانمندی‌های جهان را جهت حمایت و دفاع از حقوق انسان‌ها بسیج می‌کنند. امنیت, مفهوم وسیع‌تری یافته است و مفاهیمی مانند محیط زیست, دموکراسی, امنیت اقتصادی, استقلال جامعه مدنی و ... محورهای بنیادین امنیت را تشکیل می‌دهند. در رابطه سه جانبه‌ای که بین امنیت, تهدید و خشونت وجود دارد, وضعیت بسیار پیچیده‌ای ایجاد شده است. مفاهیم تغییر پیدا کرده‌اند.

ماهیت و منشأ تهدید دیگر صرفاً نظامی نیست. تهدید حالت نرم‌افزاری پیدا می‌کند. تهدید همزمان درون مرزی و برون مرزی است و به طور روز افزونی ابعاد اجتماعی, فرهنگی و ارتباطی پیدا می‌کند, خشونت و کاربرد آن نیز متحول شده است. بر خلاف گذشته, خشونت برای حل اختلافات بین دولتی کمتر به کار گرفته می‌شود و به طور روز افزونی برای حل اختلافات قومی, مذهبی و نژادی (که اغلب مستقیماً به حکومت‌ها مربوط نیستند) به کار گرفته می‌شود. خشونت سازمان یافته به طور فزاینده‌ای غیر حکومتی است (القاعده). نهایتاً‌ اینکه خشونت علیه شهروند به عنوان وسیله یا ابزار حکومتی اعتبار خود را تا حدود زیادی از دست داده است عوامل فوق رابطه بین شهروند و جامعه از یک سو و حکومت از سوی دیگر را متحول ساخته و مسأله امنیت را از نو و به شکل جدیدی مطرح کرده است.

هر یک از محورهای سه گانه امنیت, تهدید و خشونت دستخوش دگرگونی‌های بنیادین شده‌اند. شرایط جمعیتی, فرهنگی, اقتصادی, مذهبی, قومی و تاریخی و سیر تحول در شرایط فوق همراه با نوع رابطه بین آنها وضعیت بسیار پیچیده‌ای را ایجاد کرده است که در آن مسائل امنیتی غیرقابل پیش‌بینی هستند, به ویژه اینکه امنیت از جمله مسائلی است که بازیگران مختلف نسبت به آن حساسیت بیشتری از خود نشان می‌دهند. در جهانی شدن نگرش به قدرت بر خلاف نگرش سنتی و معمول که نگرشی از بالا به پائین بود, به گونه‌ای دیگر خواهد بود. خشونت به عنوان عامل کنترل رفتار, کارکرد و مشروعیت خود را تا حدودی از دست می‌دهد. بازیگران متعددی که در صحنه جهانی حضور دارند, فاقد ابزار خشونت یا فاقد توان اعمال کنترل هستند, اما به مراتب اثر گذارترند [بانک جهانی صندوق بین‌المللی پول و دیگر نهادهای مالی بین‌المللی]. در روابط بین الملل قدرت (خشونت) رفته‌رفته جای خود را به نظارت می‌دهد. ماهیت و خصوصیات قدرت در عصر جهانی شدن را می‌توان به شکل زیر برشمرد:

ـ قدرت دیگر صرفاً به حاکمیت و حکومت محدود نمی‌شود.

ـ قدرت از محدوده و محدودیت خشونت تا حدود زیادی رهایی یافته است.

ـ قدرت ناشی از روابط است.

ـ قدرت به شکل سایبرنتیکی و شبکه‌ای قابل بررسی می‌باشد.

ـ قدرت نیازمند ارتباطات آزاد است.

ـ قدرت ناشی از توافق است.

ـ دانش به عنوان به عنوان ابزار حقیقت‌سازی) در تولید قدرت در بالاترین اولویت قرار دارد.[7]

حاکمیت ملی که بنیاد الگوی ملت ـ دولت را شکل می‌دهد متأثر از فرایند جهانی شدن دستخوش تحول شده و برخی از الزامات پیشین خود را از دست داده است. از این رو, نظام‌های سیاسی که با همان نگرش سنتی به این مقوله نظاره می‌کنند, آسیب‌پذیر خواهند بود. با این اوصاف می‌توان گفت معنایی تازه از حاکمیت شکل گرفته که با معنای پیشین آن متفاوت است. دیگر نمی‌توان تحولات رخ داده در اروپا آمریکا یا ژاپن را جدا از مشکلات اقتصادی دیگر کشورهای جهان دانست, دیگر نمی‌توان حمله به برج‌های دوقلو در نیویورک را مسئله داخلی امریکا عنوان کرد یا بحران عراق, فلسطین و افغانستان را مختص به مناطق خاص خود دانست و یا دیگر نمی‌توان سیاست‌های زیست محیطی آمریکا را از آنچه در دیگر نقاط این کره خاکی رخ می‌دهد, جدا پنداشت. به این معنا حاکمیت ملی دچار فرسایش شده و منافع مشترکی شکل گرفته که در ورای تقسیمات ملی معنا می‌شوند. همین امر است که مسئولیت جهانی را به دنبال دارد که در بسیاری از موارد, به مجبور ساختن حاکمیت‌های ملی به تبعیت از سیاست‌ها و برنامه‌های خاص منتهی می‌شود.

تأثیر جهانی شدن بر جنبش‌های اجتماعی

حداقل از چهار جنبه باید در مورد رابطه جنبش‌های اجتماعی با جهانی شدن به نظریه‌پردازی پرداخت. اول اینکه بسیاری از جنبش‌ها در ارتباط با مشکلات جهانی بسیج می‌شوند که مهمترین آنها جنبش زیست محیطی, جنبش صلح و جنبش زنان می‌باشند. در حقیقت, همان طور که سیدنی تارو اشاره می‌کند, جنبش‌های اجتماعی صبغه فراملی طولانی داشته‌اند, که در این مورد می‌توان به جنبش «ضد بردگی», جنبش حق رأی زنان در قرن نوزدهم و جنبش کارگری بین‌المللی اشاره کرد که همگی در مبارزات و مبادلاتی درگیر بوده‌اند که هدف آنها دولت ـ ملت‌ها بوده, اما خودشان را به مرزها محدود نساخته‌اند.

اما امکان برقراری این مبادلات و آگاهی از مشکلات جهانی تا حد زیادی به وسیلة دومین جنبه جهانی شدن, یعنی گسترش ارتباط فراملی, افزایش یافته است. این امر نه تنها باعث رسیدن خبرهای وقایع مناطق مختلف جهان به افراد و گروه‌ها می‌شود و آگاهی نسبت به مشکلات مکان‌های دیگر و پیوند متقابل در سراسر کره خاکی را افزایش می‌دهد, بلکه همکاری مشترک بین بخش‌های محلی یک جنبش را نیز تسهیل می‌کند و پیوندهای فراملی درون آن را محکم می‌سازد. مسئله‌ای که بار دیگر به تسهیل فرایند ارتباطات و توسعه حمل و نقل بین‌المللی ارتباط دارد این است که مهاجرانی که به کشورهای صنعتی غرب مهاجرت می‌کنند معمولاً ارتباط نزدیک خود را با بستگان و هم میهنانشان حفظ می‌کنند. آنها ممکن است از این موضع به مبارزات ناسیونالیستی که برای رهایی از تعقیب و آزار سیاسی, مذهبی و ملی در آن کشورها به عنوان بخشی از یک شبکة اجتماعی فراملی انجام می‌شود, یاری رسانند (فلسطینیان در نیویورک, کردهای ترکیه در لندن, ایرلندی‌ها در ماساچوست, الجزایری‌ها در فرانسه و پنجابی‌ها در تورنتو). تارو اشاره می‌کند این ناسیونالیست‌های دور از وطن به وسیلة کمک‌های مالی کم و بیش پنهان, فاکس,‌ پست الکترونیکی, و خریدهای تسلیحاتی مستقل, باعث بهم خوردن تقارن و انطباق کامل مرزهای دولت‌های ملی و جنبش‌های اجتماعی ملی شده‌اند. جنبش‌های اجتماعی فراملی را می‌توان عاملی برای کمک به جامعة مدنی جهانی تلقی کرد. آنها بر دولت‌ها, نهادهای سیاسی فوق ملی و سیاست‌های فراملی, نظیر شرکت‌های چند ملیتی, فشار وارد می‌کنند.[8]

جهانی شدن و سیاست خارجی

مشکل اساسی مفهوم سازی سیاست خارجی در عصر جهانی شدن در این امر نهفته است که پارادایم‌های موجود کاربرد خود را تا حدودی از دست داده‌اند و پارادایم نوینی شکل نگرفته است که از درون آن نظریه‌هایی با کاربرد مناسب استخراج شوند. نگاهی اجمالی به پارادایم‌های موجود, یا به عبارتی پارادایم‌های مسلط در حوزه مطالعاتی روابط بین‌الملل معضل را به خوبی نمایان می‌سازد.[9]

صرف بودن, واحدهای سیاسی را مجبور به موضع‌گیری و انتخاب می‌کند. انزواگرایی به عنوان یک گزینه نمی‌تواند زمینه‌ساز حل مشکلات و مسائل باشد. به ویژه اینکه بسیاری از بازیگران از جمله ایران به لحاظ شرایط جغرافیایی و ماهیت اقتصادی محکوم به مشارکت در بازی سیاسی جهانی هستند. جهانی شدن و سیاست جهانی به گونه‌ای است که انزواگرایی در آن امکان‌پذیر نیست پس برای ایران, بازی کردن اجتناب‌ناپذیر است و یک سیاست خارجی فعال تنها گزینه به نظر می‌رسد. در عصر جهانی شدن, سیاست خارجی فعال بر مبنای چهار محور زیر تنظیم می‌شود, 1ـ به حداقل رساندن محدودیت‌ها 2ـ تبدیل محدودیت‌ها به فرصت‌ها 3ـ حداکثر بهره‌برداری از فرصت‌های موجود‌ 4ـ ایجاد فرصت‌های نوین. قواعد بازی در چنین شرایطی می‌تواند بر حسب میزان توانمندی‌ها و قدرت از یک سو و بر حسب میزان راضی یا ناراضی بودن از وضع موجود از سوی دیگر, تنظیم شود. بر این اساس چهار نوع بازیگر سیاست خارجی قابل تصور است: بازیگر کوچک, بازیگر بزرگ, بازیگر پیرو وضع موجود (راضی) و بازیگر انقلابی یا امپریالیستی (ناراضی)

در این میان امر مطلق وجود ندارد. مفاهیم باید بر حسب شرایط تعریف و به کار گرفته شوند. بازیگر می‌تواند راضی باشد اما راضی از چه چیزی, از وضع موجود؟ اما راضی از وضع موجود می‌تواند دو معنا داشته باشد. راضی از وضع موجود به معنای عدم تحول و دگرگونی (نظام در حالت تعادل و ایستا قرار می‌گیرد) یا وضع موجود به معنای وضع دگرگون شونده که در این صورت بازیگر وضع موجود حالت بازیگری را دارد که از تداوم و پایداری تحول و دگرگونی احساس رضایت می‌کند. بازیگر ناراضی به نوبة خود میل به ایجاد تحول و دگرگونی, اما به شکل خاصی را دارد. لذا می‌تواند یکی از 3 گزینه را انتخاب کند 1) پیروی از سیاست انقلابی 2) پیروی از سیاست امپریالیستی 3) پیروی از سیاست انقلابی جهت نیل به اهداف امپریالیستی.

توانمندی‌ها و قدرت بر اساس دو مفهوم بازیگر بزرگ و یا بازیگر کوچک تعریف می‌شود. قدرت و توانمندی‌ها به طور مطلق معنایی ندارد. آنچه که حائز اهیمت است, نسبی بودن قدرت است. قدرت باید با در نظر گرفتن قدرت دیگر بازیگران و با توجه به هدف یا اهداف تعیین شده تعریف شود. به دیگر سخن, قدرت در جریان عمل ارتباطاتی ساخته می‌شود. شرط لازم برای نیل به توافق ارتباطات است و شرط لازم برای داشتن ارتباطات آزادی است. انسان‌ها از طریق اقدام ارتباطاتی جهت نیل به توافق حقیقت را می‌سازند و آن را به طور دائم باز تولید می‌کنند. به طریقی می‌توان به شکل زیر استدلال کرد که:

انسان‌ها حقیقت را می‌سازند, حقیقت قدرت را می‌سازد, قدرت نیازمند ارتباطات است,‌ارتباطات نیازمند آزادی است, پس ارتباطات شرط لازم برای پیدایش قدرت است.

جهان یک مرحله انتقالی را طی می‌کند. از منظر سیاست خارجی, فضایی که باید در آن عمل کرد فضایی سیال است, جهان نوین, جهانی بدون مرکز, بسیار پیچیده و غیر قابل پیش‌بینی است. اصول, ارزش‌ها, هنجارها, قوانین و رویدادهای جدیدی در حال شکل‌گیری هستند. بازیگران جدیدی پدیدار می‌شوند و با همان شتاب از صحنه محو می‌گردند. نقش و کارکرد آنها هنوز به طور دقیق مشخص و شفاف نشده است. رفتارها مبتنی بر وضعیت و کنش و واکنش هستند و کمتر مبتنی بر ساختار یا ایدئولوژی خاص می‌باشند, رفتارها بیشتر حالت سایبرنتیکی دارند. سیاست خارجی نیازمند ابزارهای لازم است. در این مقطع از تاریخ خارجی و در حوزة سیاست خارجی ـ به مراتب بیشتر از حوزه‌های دیگر و ادوار دیگر, سیاست داخلی و سیاست خارجی با یکدیگر پیوند و گره می‌خورند. کل روابط بین جامعه و حکومت دگرگون می‌شود.

در وضعیت جدید, دولت‌های مطلق‌گرا فاقد ابزار لازم برای انجام دادن کارها هستند, آنها میل به کنترل همه امور دارند و به دیگری اعتماد ندارند. وضعیت جدید نیازمند یک نظام مدیریتی چند مرکزی, یا در واقع بی‌مرکز است. نظام جدید باید متشکل از نظام‌های مستقل باشد. فن و هنر حکومت کردن در عصر جهانی شدن عبارت‌ است از شکل دهی به شبکه‌ها و برقراری ارتباطات بین شبکه‌ها و هماهنگ کردن رفتار آنها بدون اقدام سلطه‌جویانه. با پیروی از رفتار سایبرنتیکی, شبکه‌ها باید بتوانند سیاست‌های لازم را ابداع کنند. آنها باید بتوانند رفتار خود را بر حسب نیاز تنظیم و کنترل کنند و حیطه مورد نیاز خود را به وجود بیاورند. عواملی که به طور سنتی در شکل‌گیری سیاست خارجی موثر واقع می‌شدند, مانند ارزش‌ها, اهداف, قدرت و اجرا همه متحول شده و می‌شوند و این پرسش را مطرح می‌سازند که سیاست خارجی چیست و چه باید باشد؟ این طور می‌نماید که اساسی‌ترین مسئولیت سیاست خارجی برخورداری از نگرشی بلند مدت با کارکرد دوگانه‌ای است. کارکرد اول عبارت‌ است از فراهم کردن پاسخ مناسبی برای نیازها و اهداف و چگونگی مقابله با مسائل و حل آنها, کارکرد دوم که کارکرد اولی را تحت الشعاع قرار می‌دهد, عبارت است از شکل‌دهی به جهانی که در حال شکل‌گیری است. شکل دادن به قدرت و حقیقت در همین امر نهفته است.[10]

جهانی شدن فرهنگ

رابرتسون جهانی شدن را احساس یکی شدن تعریف می‌کند. احساس یکی شدن طریق دیگری است برای بیان این مطلب که جامعه بشری در حال هویت‌سازی نوینی است. اگر هویت‌سازی نوینی انجام می‌گیرد, اجباراً هویت‌ها و فرهنگ‌های پیشین مورد تهدید قرار گرفته‌اند. فرهنگ‌های پیشین توسط پسوند ملی تعریف می‌شوند. اما جهانی شدن این مفهوم را در بر دارد که عامل ملی در فرآیند فرهنگ سازی رفته رفته کارکرد خود را از دست می‌دهد. سپس احساس تعلق داشتن به یک فرهنگ ملی نیز رو به ویرانی می‌رود. به عبارت دیگر, جهانی شدن در حوزه‌های مختلف از جمله در حوزة فرهنگی موجب نوعی واگرایی توإم با همگرایی شده است. از سوی دیگر, احساس یکی شدن یا هویت‌سازی جهانی, نقش کلیدی را در ایجاد هماهنگی بین عین و ذهن, یا به عبارت دیگر بین جهانی شدن و فرهنگ منطبق با آن ایجاد می‌کند. از این جهت در عصر جهانی شدن یک واگرایی فرهنگ در سطح ملی و یک همگرایی فرهنگ در سطح کلان و جهانی در حال شکل‌گیری است.

جهانی شدن فرهنگ با محورهای دیگر جهانی شدن در ارتباط مستقیم قرار دارد پرسشی که در این مقطع از تاریخ مطرح است این است که چرا عامل فرهنگی تا این اندازه اهمیت یافته است. پاسخ را می‌توان در دو دسته از عوامل جستجو کرد. رقابت بین سرمایه‌داری و کمونیسم در زمان جنگ سرد نقش مهمی در جهانی کردن مسئله فرهنگ ایفا کرد. هدف هر یک از دو ایدئولوژی رقیب شکل دادن به تمامی ابعاد زندگی انسان بود. دو جهان‌بینی در مقابل یکدیگر قرار داشتند. رقابت بین دو ابر قدرت این نتیجه را در برداشت که حقیقت با قدرت در یکدیگر آمیخته ‌شدند و دو فرمول زیر یک مجموعه را تشکیل ‌دادند. انحصار قدرت امکان شکل‌ دادن به حقیقت را می‌دهد (قدرت حقیقت) و بر عکس, انحصار حقیقت یک عامل قدرت تلقی می‌شود (حقیقت قدرت). پایان یافتن جنگ سرد موجب‌ رهایی یافتن اذهان از قفس آهنین دو جهان بینی فوق گردید. افق‌های جدیدی گشوده شد و انسان‌ها در مورد آینده‌های ممکن اندیشیدند. همزمان, از منظر برخی از صاحب‌نظران پایان جنگ سرد نقطة آغاز استیلای فرهنگ غربی تلقی می‌شود.

فرهنگ غربی به عنوان عامل قدرت در فرآیند نظم بخشیدن به روابط بین‌المللی و به عنوان یک ابزار نظارت بر رفتار دولت‌ها و انسان‌ها مورد استفاده قرار گرفته است. در نتیجه, وضعیت تعارض آمیزی ایجاد می‌شود که هر طرف آن مکمل یکدیگر نیز هستند. از یک سو, جستجو یا بازیابی «فرهنگ خودی» و از سوی دیگر, خطر از دست رفتن یا نابود شدن «فرهنگ خودی» تهدید و واکنش, هر دو به آگاهی‌های جدیدی شکل می‌دهند که فرهنگ را در رأس امور قرار می‌دهد. عامل دوم در اهمیت یافتن فرهنگ بحران مدرنیته و مدرنیزم است. پدیده‌های جدید سیاست مانند ملی‌گرایی جدید (ملت‌گرایی), قوم‌گرایی یا مذهب‌گرایی از یک سو نافی اصول عصر روشنگری و نافی عقلانیت ابزاری غربی هستند و از سوی دیگر, منابع جدید هویت تلقی می‌شوند. مرزهای جدید سیاست مسائلی را مطرح می‌کند که مدرنیته برای آنها پاسخی فراهم نکرده است. توسعه نیافتگی, مسائل زیست محیطی یا مسائل عدالت و جنسیت از جمله مواردی هستند که همزمان منابع هویتی تلقی می‌شوند. [11]

والرشتاین فرهنگ را بعنوان ساختار تصور می‌کند. در این صورت فرهنگ نتیجه منطقی و اجتناب ناپذیر پارادایم ماده‌گرایی است. از دیدگاه ساختارگرایی, فرهنگ را باید به شکل ساختارهای کلان و ساختارهای مشابه و کوچکتری در درون آن تصور کرد. دولت ملی از طریق ملی‌گرایی, نقش تعیین‌کننده‌ای در سازماندهی پدیدة فرهنگی ایفا می‌کند. ماهیت نظام دولت ـ ملت‌ها به نحوی است که هم شکلی دولت‌ها را به دنبال دارد. دولت‌ها ماهیت مشابهی پیدا می‌کنند. با در نظر گرفتن این امر که دولت‌ها عامل اصلی فرهنگ‌سازی هستند, هم شکل شدن فرهنگ‌ها اجتناب‌ناپذیر است. دولت ملی مدرن نتیجه نظام سرمایه‌داری است بنابراین فرهنگ, در عمل فرهنگ گروه مسلط, یعنی فرهنگ سرمایه‌داری است. پارادایم دوم فرهنگ را به عنوان فرایند تصور می‌کند. این پرسش مطرح می‌شود که اگر فرهنگ فرآیند هویت‌سازی است چه کسانی در فرایند فوق مشارکت دارند و فرآیند فوق چگونه شکل می‌گیرد. نتیجه حائز اهمیت این است که در عصر جهانی شدن فرآیند فوق در سطوح چند گانه‌ای تحقق می‌یابد که می‌توان آنها را به شکل یک خط ممتد ترسیم کرد که در یک قطب آن فرد و در قطب دیگر آن جامعه جهانی قرار دارد.

انقلاب ارتباطی و فرهنگ‌سازی

جوهره اصلی تمدن و فرهنگ عصر جهانی شدن ترکیبی است از تکنولوژی, نظام‌های ارتباطی جهانی, همراه با تولید, انتقال و پردازش اطلاعات.

ماهیت, تولید, پردازش و انتقال اطلاعات به نحوی است که سریع‌تر از عناصر دیگر جهانی شدن ابعاد جهانی پیدا کرده است. لذا انقلاب ارتباطی دگرگونی‌های عمیق و گسترده‌ای را در ابعاد مختلف زندگی انسان‌ها ایجاد کرده است. ماهیت تحولات فوق به نحوی است که فرهنگ و فرهنگ‌سازی در رأس امور جهانی قرار گرفته است. ارتباطات را می‌توان به مشابه مجموعه‌ای از ابزارها و تکنیک‌ها جهت انتقال اطلاعات تلقی کرد. اما تحولات تکنولوژیکی خنثی نیست. انقلاب ارتباطی تحولات فرهنگی عمیقی ایجاد کرده, ادراکات و پنداشت‌ها را متحول ساخته است و به ادراکات نوینی شکل می‌دهد.

مفاهیمی چون فضای سایبرنتیک, جهان را به شکل شبکه‌های ارتباطی به تصویر می‌کشند که دارای مرزهای خاص خود است که با مرزهای ملی هماهنگی ندارد. مفهوم جنگ سایبرنتیک یعنی استفاده از تکنولوژی الکترونیک جهت کور کردن یا ویران کردن نظام‌های ارتباطی و خنثی ساختن سیستم فرماندهی و کنترل دشمن بیانگر عمق دگرگونی در نظام‌های ارتباطی است. مفهوم جنگ اطلاعاتی به معنای شکل دهی به افکار عمومی و ایجاد اتفاق نظر جهانی با استفاده از انتشار اطلاعات بیانگر شیوه‌های نوین قدرت می‌باشد.

از سوی دیگر, سیما و افقهای جهان ناشی از انقلاب ارتباطی تمایز و تفکیک بین حوزة داخلی (یا ملی) و حوزة بین‌المللی را گنگ و مبهم ساخته و در شرف ویران سازی مرزهای جغرافیایی ـ سیاسی است. در کنار تحولات سیاسی فوق, انقلاب ارتباطاتی دگرگونی‌های عمیق و گسترده‌ای را در ابعاد مختلف زندگی انسان ایجاد کرده است. در حوزه فرهنگی در واقع یک دگرگونی تاریخی رخ داده است. الگوی مکانیکی که جبرگرایی در رفتار انسان را ترسیم می‌کرد, پشت سرگذاشته شده و جای آن را الگوی ارتباطی گرفته است. در الگوی مکانیکی, رفتارها توسط ساختارهای درونی و قواعد طبیعی دیکته می‌شود. فرهنگ به شکل ساختار و یا ساختارهایی تلقی می‌شود که ماهیت و دگرگونی در آن از ارادة انسان مستقل است. از منظر الگوی ارتباطی تحول و تکامل یک فرایند جبری تلقی نمی‌شود, بلکه فرایندی است که انسان طراح, سازنده و پیش برندة آن است, نظریه ارتباطات, هر عنصری را در بستر محیطی آن قرار می‌دهد و بدین وسیله طریقه‌های جدید ایجاد واقعیت را بوجود می‌آورد. محیطی که عناصر با آن در ارتباط هستند یک محیط کاملاً جهانی است.

در حوزه‌های اجتماعی ـ سیاسی انبوه‌زدایی مهمترین دستآورد انقلاب ارتباطی محسوب می‌شود. سیستم‌های ارتباطی نوین از لحاظ اقتصادی در مقایسه با گذشتة نه چندان دور بسیار ارزان هستند و بهره‌برداری از آنها متضمن استفاده از دانش یا تخصص پیچیده‌ای نیست و لذا توسط گروه‌های کوچک یا افراد قابل استفاده هستند. در واقع, در عصر انقلاب ارتباطاتی هر فرد بطور بالقوه مرکز یک نظام ارتباطاتی تلقی می‌شود, لذا می‌تواند اثر بگذارد و اثر بپذیرد. تحولات ژرف اجتماعی ـ فرهنگی و روانی رخ داده است. انقلاب ارتباطاتی نیازمند تساهل است. انقلاب ارتباطاتی محدودة فضایی را در هم می‌شکند و انسان‌های جهانی, با ارزش‌های جهانی, الگوها و نمادهای جدیدی را تولید می‌کند. از جهت دیگر انبوه‌زدایی در تولید و انتشار اطلاعات, انبوه‌زدایی در رسانه‌ها, تحولات ژرف فرهنگی و سیاسی را ایجاد کرده است. انبوه‌زدایی موجب کاهش کنترل دولت بر اطلاعات و نظام‌های اطلاع‌رسانی شده است.

در عین حال, انبوه‌زدایی این فرصت را به گروه‌ها یا اقلیت‌های قومی, مذهبی, نژادی یا فرهنگی می‌دهد تا هویت خود را از نو باز یابند و در انتشار فرهنگ خود مؤثر واقع شوند و بدین وسیله موجب احیای فرهنگ خود شوند. بدین ترتیب, فرهنگ انبوه‌سازی عصر مدرنیته جای خودر ا به فرهنگ متنوع و متکثر عصر فراصنعتی می‌دهد. اولین نتیجه آن بحران هویت برای فرد و جامعه است. کاهش کنترل دولت بر اطلاعات و فرهنگ‌سازی از یک سو, و بحران هویت از سوی دیگر, از یکدیگر ارتزاق می‌کنند و در یک رابطه دیالکتیکی می‌توانند دگرگونی‌ها و بی‌ثباتی‌هایی را موجب شوند. مسئله کاهش کنترل دولت ملی بر ارتباطات از بالاترین اولویت برخوردار است.

کنترل ارتباطات توسط دولت این مسأله را مطرح می‌سازد که ارتباطات یک جانبه منافع یک جانبه‌ای را تأمین می‌کند. متقابلاً کاهش کنترل دولت بر ارتباطات موجب کاهش نظارت یا کنترل دولت بر ذهن و طرز تفکر شهروندان می‌شود. انقلاب ارتباطاتی ویرانگر تسلط انحصاری دولت بر ارتباطات و ایدئولوژی است, آن را ویران می‌سازد و وفاداری‌های جدیدی را ایجاد می‌کند. از جهت دیگر و از لحاظ حقوقی دولت‌ها دارای حاکمیت هستند. اما به طور روز‌افزونی اعمال کنترل دولت بر نظام‌های ارتباطی از طریق قانونمند کردن استفاده از آنها دشوارتر می‌شود. روند خصوصی‌سازی پدیدة فوق را تأئید و تشدید می‌کند. نتیجه منطقی وضعیت فوق تضعیف و فرسایش حاکمیت است.

انقلاب ارتباطی الگوی مدرنیته را ویران می‌سازد. از سوی دیگر, انقلاب ارتباطاتی این نتیجه را در بر دارد که ارتباطات بر اساس روابط خانوادگی, سنت یا پیوندهای اجتماعی انجام نمی‌گیرد, بلکه بر حسب منافع, نیازها و منافع مشترک صورت می‌پذیرد. هم‌زمان, بحران‌های هویتی به وجود می‌آیند. انسان‌ها در آن واحد در فضاهای متفاوتی زندگی می‌کنند. جدایی زمان و مکان از یکدیگر همراه با از جا کندگی به شکل‌گیری هویت‌هایی چندگانه منجر می‌شود. در حقیقت قطعیتی وجود نخواهد داشت, ارزش‌ها نسبی می‌شوند و اخلاق فردی یا دسته جمعی نمی‌تواند معیار اخلاقی بودن یا معیار ارزش‌های دیگران شود.

مراحل دگرگونی ارتباطی و فرهنگی در سطح جهان را می‌توان در سه مرحله زیر خلاصه کرد:

انقلاب ارتباطاتی و تحت فشار قرار گرفتن فرهنگ‌ها و هویت‌ها, از جاکندگی و چند فرهنگی شدن و بالاخره شکل‌گیری فرهنگ جهانی.

شکل‌گیری فرهنگ جهانی

تا آنجا که به مسأله فرهنگ و جهانی شدن مربوط می‌شود, امروزه این مسأله مطرح است که تا زمانی که هویت جهانی شکل نگرفته باشد, جهانی شدن نمی‌تواند پایدار باشد. شاید از لحاظ تاریخی و از لحاظ کارکردی تعریف رابرتسون مبنی بر اینکه جهانی شدن یعنی «احساس یکی شدن» دقیقاً بر همین مسأله تأکید می‌ورزد. در این صورت, پرسش بنیادی‌تری مطرح می‌شود: فرهنگ جهانی که در حال شکل‌گیری است, چیست؟ مشکل جستجوی پاسخ در این امر نهفته است که شکل‌گیری فرهنگ جهانی با عوامل سیاسی, ملی و جهانی یعنی با عامل قدرت عمیقاً گره خورده است. و پرسش دیگری که در میان است آن است که منابع جدید فرهنگ‌سازی و هویت‌سازی در عصر جهانی شدن چیست؟ برخی از منابع را می‌توان واکنش تلقی کرد. مقاومت در مقابل جهانی شدن یا جهت مبارزه با آن موجب بازگشت به منابع فرهنگی «اصیل» مانند مذهب, قوم و ... شده است [ظهور رادیکالیسم و بنیادگرایی]. اما نکته حائز اهمیت این است که همان پدیده, یعنی منابع واکنشی هویت که برای مبارزه با جهانی شدن پدید آمده‌اند, در واقع, همزمان عوامل جهانی شدن نیز تلقی می‌شوند. آنها تعلقات و فرهنگ‌های ملی را در هم می‌شکنند و فرهنگ‌های بدون مرزی را ایجاد می‌کنند [بنیادگرایان اسلامی]. در نتیجه جوامع چند فرهنگی می‌شوند و انقلاب ارتباطاتی موجب بحران مشروعیت می‌شود. مشروعیت سازی نوین متضمن کثرت‌گرایی نهادها (جامه مدنی, احزاب و ...) می‌شود. یعنی انقلاب ارتباطاتی و جهانی شدن فرهنگ تحولات ژرفی را در جوامع مختلف ایجاد می‌کند و نهایتاً‌ این پرسش مطرح است که فرهنگ جهانی که در حال شکل‌گیری است چه خواهد بود؟

نگرش‌ها نسبت به فرهنگ در حال شکل‌گیری در عصر جهانی شدن بر حسب الگو متفاوت است. در نگرش سایبرنتیکی کنترل ارتباطات در نظام‌ها جهت کنترل انسان‌ها یا ماشین‌ها انجام می‌گیرد, می‌توان این نکته را اضافه کرد که کنترل نظام‌های ارتباطاتی وسیله‌ای است برای کنترل ارتباطات, فرهنگ‌ها و رفتارها. کنترل ارتباطات یعنی کنترل جریان معناسازی و فرهنگ سازی و کنترل و انتقال آن جهت تحقق منافع خاص. با در نظر گرفتن این امر که در سالهای اخیر نظارت به عنوان یک عامل قدرت در روابط بین‌المللی رفته رفته جایگزین زور می‌شود, الگوی سایبرنتیکی از مقبولیت بیشتری برخوردار شده است. اگر اطلاعات و ارتباطات عامل قدرت باشد, کسی که آن را بهتر تولید کند, کسی که آن را بیشتر جمع‌آوری کند, کسی که از آن بیشتر داشته باشد و کسی که آن را بهتر و سریع‌تر انتقال دهد, از قدرت برتر برخوردار خواهد بود. در وضعیت فوق تکنولوژی عاملی تعیین‌کننده است. جریان اطلاعات به اندازه‌ای گسترده و پرشتاب است که فقط ابزارهای جمع‌آوری, پردازش و تحلیل خودکار پیشرفته می‌توانند اطلاعات را قابل فهم کنند.

امکانات مالی, تکنولوژیکی و تخصصی ـ فنی تعیین‌کننده هستند. فرد, گروه یا جامعه‌ای که از انقلاب ارتباطاتی بهترین بهره‌برداری را کند, در آینده قابل پیش‌بینی از دیگران قدرتمند‌تر خواهد بود و استیلای فرهنگی خود را اعمال خواهد کرد. اما بر اساس این امر که هر کنش واکنشی را موجب می‌شود و اقدام به سلطه موجب اقدام رهایی بخش می‌شود, مقاومت شکل می‌گیرد. اما در وضعیت فوق صداقت, حقیقت, اخلاق و بی‌طرفی مفهوم خود را از دست می‌دهد چرا که هدف نهایی و واقعی کنترل ارتباطات پیروزی است و نه حقیقت.

الگوی سایبرنتیکی مبتنی بر 3 فرضیه است که عبارتند از:

1ـ برای دستیابی به قدرت سیاسی نخست باید قدرت فرهنگی بدست آورد.

2ـ کارهای بزرگ تاریخی نیازمند در دست گرفتن قدرت فرهنگی هستند.

3ـ اکثریت ایدئولوژیکی از اکثریت پارلمانی مهمتر است.

بدین وسیله فرهنگ با قدرت و مشروعیت عجین می‌شود و قدرت فرهنگی شیوه‌ای است که جامعه سیاسی برای تسلط بر جامعه مدنی به کار می‌گیرد.

یکسان سازی فرهنگی

الگوی سایبرنتیکی که در روابط بین‌الملل سیاست‌های امپریالیستی یا سلطه‌گری را متبادر به ذهن می‌کند, توجه را به نظریه ثبات هژمونیک آمریکا معطوف می‌کند. از این دیدگاه, آمریکا با استفاده از نظام‌های پیشرفته فرهنگ خود را به دیگران القا می‌کند و بدین وسیله به سه دسته از اهداف سیاسی خارجی خود نائل می‌شود.

1- مشروع ‌سازی اقدامات آمریکا جهت ایجاد و حفظ نظم جهانی که به آمریکا این فرصت را می‌دهد, حداکثر بهره‌برداری مادی و غیرمادی را از ساختار بین‌المللی بکند.

2- وسیله خنثی‌سازی عقاید و نیروهای معارض که مخالف اندیشة نظم نوین آمریکایی و چالشگر رهبری جهانی آمریکا هستند.

3- استیلای فرهنگی که وسیله‌ای است برای ایجاد ساختارهای فرهنگی مشابه در دیگر جوامع و از طریق آن, ایجاد نخبگانی که جهت حفظ منافع مشترک خود و آمریکا وارد یک ائتلاف تاریخی می‌شوند.

در این صورت نئولیبرالیزم اقتصادی, فرهنگی و سیاسی با محور تأکید آمریکا بر فردگرایی مطلق و رقابتی بودن بازار و روابط اجتماعی هدف یکسان‌سازی فرهنگی را در بردارد. این امر به نوعی جهانی‌سازی منجر می‌شود که ویرانگر فرهنگ‌های دیگر است و در قالب مفهوم جهانی شدن گنجانده نمی‌شود. جهانی سازی فوق مورد انزجار و مقاومت اکثر جوامع بشری فرا گرفته است. به نظر می‌رسد که دولت آمریکا از طریق تأکید بر خصوصی‌سازی, به ویژه خصوصی‌سازی نظام‌های ارتباطاتی از طریق پافشاری بر عواملی مانند تجارت آزاد, حقوق بشر و دموکراسی در قالب همان مفاهیم سایبرنتیکی می‌اندیشد. در سال 1992 سرمایه‌گذاری آمریکا در تکنولوژی‌های اطلاع‌رسانی دو برابر اروپا بوده است. در سال 1998پنج درصد از خانواده‌های انگلیسی به اینترنت دسترسی داشتند, در حالی که آمار مشابه برای آمریکا 20 درصد است.

در دهة اخیر استفادة گسترده از اینترنت عامل اصلی رشد سریع اقتصادی امریکا محسوب می‌شود. سیستم‌های مکمل مانند اکسترانت (extranet) یا تجارت الکترونیکی که پیوند بین شرکای تجاری و مشتریان را فراهم کرده و بالاخره اینترانت یا نظام‌های ارتباطی درون شرکتی که مکمل اینترنت تلقی می‌شوند, همه در رشد سریع, برتری تکنولوژیکی و برتری اطلاع‌رسانی آمریکا نقش بسزایی ایفا کرده‌اند. از دوازده شرکت بزرگ جهانی در حوزه تولید و پخش کالاها, برنامه‌ها و انتشارات فرهنگی نه شرکت اول آمریکایی هستند و سه شرکت دیگر اروپایی.

فشارهای مشترک آمریکا, صندوق بین‌المللی پول و سازمان تجارت جهانی, در واقع, منافع همین شرکت‌ها را تأمین می‌کند. فرایند آزادسازی و مقررات‌زدایی در داخل آمریکا و در سطح جهان این نتیجه را در بردارد که بازار و نه سیاست تعیین کننده رفتار نظام‌های ارتباطاتی است, اما بر خلاف آنچه که ادعا می‌شود بازار بی‌طرف نیست, بازار نابرابری‌ها را تشدید می‌کند و بدین وسیله نقش مهمی در بازی قدرت ایفا می‌کند. اما در مقابل, بازار فرصت‌هایی نیز برای دیگران فراهم می‌کند در حالی که نظام‌های مدیریتی مبتنی بر سلطه با استفاده از زور و خشونت دیگران را از بهره‌برداری از فرصت‌ها محروم می‌کنند, جهانی شدن ارتباطات در بردارندة پدیده‌های متضادی است. همان تکنولوژی ارتباطاتی که زمینه‌ساز استیلای فرهنگی جوامع پیشرفته شده, این فرصت را به فرهنگهای کوچکتر داده است که فرهنگ‌های خود را مطرح کنند و به همگان بشناسانند. بعبارت دیگر, انقلاب ارتباطاتی هم فرصت‌ها و هم محدودیت‌هایی را ایجاد کرده است. بنابراین, به همان سیاق که الگوی سایبرنتیکی قدرت فرهنگی را از آن توسعه یافته‌ترها کرده است, خرده فرهنگ‌ها نیز صاحب قدرت شده‌اند.

تا آنجا که به مسأله جهانی شدن فرهنگ مربوط می‌شود, نقش حوزة عمومی در فرآیند فرهنگ‌سازی در طرح جهان, نقشی مهم است. سیر تکامل در حوزة عمومی که متکی بر نوآوری تکنولوژیکی است سه مرحله محلی, ملی و جهانی را طی می‌کند. عرصه محلی از دیرباز وجود داشته استه اما عرصه‌های ملی و جهانی تحت تأثیر نظام‌های ارتباطاتی غربی و تحت فشار گسترش عرصه عمومی غربی شکل گرفته‌اند. به عبارت دیگر, برای جهان سوم حوزه‌‌های ملی و جهانی از خارج وارد شده‌اند و با طرحی محلی در تعارض و تقابل قرار گرفته و به طریقی با یکدیگر ترکیب شده‌اند. حوزه عمومی (جهانی) حوزه‌ای است که در آن افراد به منظور مشارکت در مباحث باز و علمی گردهم می‌آیند.

بررسی پدیده فرهنگ جهانی بدون در نظر گرفتن فرآیندهای متعددی مانند اقتصاد جهانی, سیاست جهانی,‌ دولت ملی تکنولوژی و ارتباطات جهانی میسر نخواهد بود. در عین حال مفهوم‌سازی جهان بدون توجه به تاریخ و بدون یک نگرش جامعه شناختی امکان‌پذیر نخواهد بود. در این صورت در فرآیند معناسازی ناگهان, افق‌های جدید و گسترده‌ای گشوده می‌شود. کثرت نیروها, فرایندها و بازیگران, وجود و کثرت پدیده‌های متعارض و همسو هر یک وضعیتی ایجاد می‌کند که فقط نظریة آشفتگی از توان توصیف آن برخوردار است.

محورهای مؤثر در فرآیند فرهنگ‌سازی در عصر جهانی شدن را می‌توان به شکل زیر مقوله بندی کرد.

1ـ افزایش پیوند بین فرهنگ‌های متعدد در سطوح محلی یا خرد.

2ـ توان مطرح کردن و مطرح شدن فرهنگ‌های کوچکتر با استفاده از نظام‌های ارتباطاتی نوین که موجب خودشناسی و احیای فرهنگ‌ها می‌شود و بدین وسیله فرهنگ‌هایی که بیش از این حاشیه‌ای تلقی می‌شدند, یعنی حضور فرهنگی در سطح جهان نداشتند و شنیده نمی‌شدند, امروزه به بازیگران و فرهنگ‌سازان مؤثر مبدل شده‌اند.

3ـ ترسیم و شکل‌گیری فرهنگ بر اساس تاریخ فرهنگ‌ها و پدیده‌های بیرونی یا محیطی.

4ـ رابطه دیالکتیکی بین فرهنگ بومی و جهانی یا در سطح گسترده‌تر, پیوند بین ابعاد محلی و جهانی فرهنگ.

5 ـ شکل‌گیری مشترکات فرهنگی در سطح جهانی همراه با نمایان شدن تفاوت‌های فرهنگی در درون جوامع.

6 ـ وجود منابع متعدد هویت‌سازی که منجر به چند فرهنگی شدن فرد می‌شود؛ برای مثال یک فرد ساکن بریتانیا می‌تواند همزمان به فرهنگ‌های زیر تعلق داشته باشد: فرهنگ سیاه پوستان, احساس تعلق داشتن به منطقه کارائیب, تعلق داشتن به فرهنگ انگلیسی, تعلق به طبقه متوسط کارگر و ...

7ـ فرهنگ انبوه جهانی یعنی تولید و انتشار پنداشت‌ها که عمدتاً فرهنگ آمریکایی تلقی می‌شوند, امابه لحاظ ماهیت ارتباطات نمی‌توانند خود را به قلمرو آمریکایی محدود کنند و لذا عامل همسان‌سازی و یکسان سازی تلقی می‌شوند.

8ـ دیالکتیک بین جهان مادی و جهان غیر مادی, به عبارت دیگر, فرهنگ در یک فضای خاص و در شرایط تاریخی ـ اجتماعی خاص تولید می‌شود.

9ـ محوری بودن فرهنگ سرمایه‌داری جهانی با تأکید بر جهانی شدن. اقتصاد سرمایه‌داری محور اصلی است که بر مبنای آن تصویرسازی, پنداشت سازی و معناسازی در سطح جهان شکل می‌گیرد.

10ـ دو نیروی حرکت به سوی مرکز و فرار از مرکز که به طور دائم با یکدیگر در تعامل هستند. همزمان دو عامل محلی و جهانی وسیله‌ای هستند برای دیدن یک پدیده مشابه. فرهنگ‌های محلی خود را معرفی می‌کنند, مطرح می‌کنند و می‌شناسانند و از طریق تعامل مسالمت‌آمیز یا تعارض‌آمیز با یکدیگر عمل می‌کنند. از طریق تقابل و تعامل دائمی فوق, امر ملی ـ محلی به امر جهانی تبدیل می‌شود و امر جهانی, ملی ـ محلی می‌شود. [12]

جامعه‌شناسان و فیلسوفان با بسیاری از تحولات عرصه فکری در دهه‌های 1920 و 1930 به خوبی آشنا هستند. اما کمتر این تحولات و حوادث را به عرصه گسترده‌تر واقع‌گرایی سیاسی پیوند داده‌اند. ممکن است قضیه از این قرار باشد که جنگ سردی که به دنبال شکست قدرت‌های بزرگ فاشیستی حاکم شد توقفی در سیاست جهانی - فرهنگی تجدد بوده است و اکنون با پایان یافتن جنگ سرد این سیاست در شرایط پیچیده‌تری حاکی از جهانی‌ شدن شتابان, حضور فزاینده اسلام در سیاست, رواج گفتمان تجدد و احیای جنبش قومی که خود می‌تواند یکی از وجوه جهانی شدن در دوره معاصر باشد, بار دیگر از سرگرفته شده است. هر گونه تلاشی برای نظریه‌پردازی در خصوص جهانی شدن باید بتواند چهارچوبی به دست دهد که در قالب آن بتوان دربارة معنای جهان به عنوان یک کل بحث کرد و گفتمان زنده‌ای را برای گفت و گوی الگومند درباره وضعیت جهانی شدن بنا نهاد.[13]

هنگامی که در سال‌های اخیر بحث از جهانی شدن به سرعت گسترش یافت تا آنجا که به اصطلاح رایج در روزنامه نگاری و مباحث روشنگری تبدیل شد, دو گرایش عمده در مفهوم آن پدید آمد. از یک سو, جهانی شدن به هم‌پیوندی‌های فزاینده در ابعاد مختلف حیات جهانی (بیشتر اقتصادی) اشاره دارد. از سوی دیگر اصطلاح جهانی شدن غالباً به معنی جهانی شدن نهادها و مجموعه‌ها به کار می‌رود. در عبارتی مانند «جهانی شدن علم», «جهانی شدن آموزش و پرورش» و غیره.

مفهومی که محور تقاطع این دو گرایش را تشکیل می‌دهد مفهوم برکنده شدن یا انفصال ساختارها و فعالیت‌ها از زمینه محلی و جهانی شدن آنهاست. عبارت «جهانی فکر کن و محلی عمل کن» به لحاظ جامعه شناختی جالب توجه و با بحث حاضر ارتباط دارد, زیرا که متضمن تلاش استراتژیک برای پیوند زدن محلی به جهانی است به ویژه با این پیش فرض که با مسائل محلی وقتی می‌توان به بهترین وجه برخورد کرد که پایه‌های آنها را در یک زمینه وسیع‌تر بشناسیم.

در حالی که شماری از نظریه پردازان بر جنبه‌های اجتماعی, اقتصادی و سیاسی فرایند جهانی شدن تمرکز می‌کنند, برخی هم دیدگاهی فرهنگی به فرایند نامبرده دارند. آنها با یادآوری نقش بسیار مؤثر جریان‌ها و شبکه‌های رسانه‌ای, توجه بیش از حد به عوامل اقتصادی و سیاسی جهانی شدن را غریب می‌دانند و توجه بیشتر به فرهنگ و آگاهی را خواستارند. نظریه پردازان مورد نظر فرایند در هم تنیدگی و یکدست شدن جهان را می‌پذیرند, ولی شیوع یک فرهنگ توده‌ای مشترک را عامل و زمینه‌ساز این همگونی و وابستگی فراینده می‌دانند.

مک لوهان از جمله نظریه پردازانی است که نگاهی فرهنگی به جهانی شدن دارد. او از دیدگاه جامعه شناسی ارتباطات به واسطه‌های انتقال عناصر فرهنگی, بیشتر به محتوای فرهنگ اهمیت می‌دهد و تاریخ زندگی اجتماعی بشر را بر پایة فن‌آوری‌های ارتباطی بازسازی می‌کند. بنابراین, در نظریه مک لوهان شناسایی و درک فرایند جهانی شدن جز با شناخت جایگاه رسانه‌های دربرگیرنده فن آوری‌های حمل و نقل میسر نمی‌شود. با محور قرار دادن فن‌آوری‌های ارتباطی, تاریخ را می‌توان به دو دورة اصلی تقسیم کرد: دوره قبیله‌ای و دورة صنعتی. دوره نخست بر فن‌آوری‌های ارتباط گفتاری و چرخ مبتنی بود و مهمترین فن‌آوری و ابزار ارتباطی این دورة مورد نظر, فرهنگ شفاهی بود و تجربة انسانی ضرورتاً تجربه‌ای لحظه‌ای, بی‌واسطه, جمعی و احساسی.

دوره دوم بر فن آوری نوشتن و مکانیکی کردن کارها استوار است. فرهنگ این دورة فرهنگی مکتوب و سواد مبنا و تجربه انسانی این دوره تجربه‌ای پاره پاره, مجزا و خصوصی است. چرا که در این دوره مهمترین ابزار و روش ارتباط با نوشتن و خواندن به صورتی کاملاً فردی ممکن و معمول است. افزون بر این در دورة‌ صنعتی, بخش عمده‌ای از ارتباطات بیشتر به واسطه حس بینایی برقرار می‌شود تا حس‌های دیگر.

مک لوهان معتقد است که در دوره صنعتی, پیشرفت‌های گوناگون در حوزة دو فن‌آوری اصلی این دوره ارتباطات را بیش از پیش آسانتر کرد و سرعت و حجم ارتباطات روز به روز افزایش یافت؛ مثلاً استفاده از کاغذ, چرخ و جاده نقشی عظیم در توسعة ارتباطات اجتماعی داشت. همة این تحولات و پیشرفت‌ها, در کل تأثیرهای همگون سازی داشتند و پایه‌های فرایند جهانی شدن را برافراشتند. به بیان دیگر, تحولات مورد نظر, دست اندرکار سازماندهی مجدد فضا در راستای پدید آوردن فضایی جهانی بودند.[14]

انقلاب ارتباطی و شکل‌گیری یک نظام ارتباطی جدید دیجیتالی, نه تنها «مرگ جغرافیا» را رقم زده, بلکه مرزهای سیاسی را نیز از میان برداشته است. ارتباط‌های مبتنی بر فن‌آوری‌های الکترونیک در برگیرنده ماهواره, اینترنت, شبکه‌های رایانه‌ای, تلفن, نمابر و از این قبیل, هر گونه مانع و محدودیت طبیعی و سیاسی را از بین می‌پرد و افکار و اطلاعات, بدون هیچ گونه کنترل و مزاحمت سیاسی از مرزهای ملی عبور می‌کنند. گر چه دولت هنوز می‌تواند جریان‌های مادی را در مرزهای ملی و سرزمین تحت حاکمیت خویش کم و بیش کنترل کند, ولی کنترل جریان‌های اطلاعاتی در شبکه‌های بسیار پیچیده و متنوع ارتباطات جهانی دشوار و در واقع غیر ممکن است. هر اندازه که جوامع اطلاعات - محور می‌شوند, سیالی و تحرک امر اجتماعی افزایش می‌یابد, روابط اجتماعی فراملی فزونی می‌گیرد و جدایی جامعه از دولت ـ ملت بیشتر می‌شود. به عبارت دیگر, فضایی بسیار فراخ در برابر امر اجتماعی گشوده می‌شود که ویژگی آن جریان, ریزش و سیالی است و هیچ محدودیتی را بر نمی‌تابد. [15]

شبکه‌ها که در سطوح جهانی, منطقه‌ای و ملی عمل می‌کنند, انعطاف‌پذیر و انطباق پذیر هستند, چرا که عملکرد آنها معطوف به هدف است. آنها تفکیک بین درون و برون یا بین سیاستگذاران و مجری را نمی‌شناسند. عملکرد شبکه‌ای آنها را می‌توان به شکل فرایندی تصور کرد که پیوندهای جهانی را برقرار می‌کند. آنها بر رفتار دولت‌ها اعمال نظارت می‌کنند, به نحوی که رفتار دولت‌ها با هنجارهای جهانی هماهنگ شود. در عین حال, شبکه‌ها شبکه‌های عظیم‌تری را ایجاد می‌کنند و ساختارهایی را جهت نیل به اهداف به وجود می‌آورند. نقش دولت‌ها و در واقع عملکرد سازمان‌های بین‌المللی و سازمان‌های جهانی غیردولتی عبارت است از تشویق و ایجاد هماهنگی بین شبکه‌ها و هدایت آنها.

جهانی شدن و جهانی شدن ارتباطات این نتیجه را برداشته است که بازار و بازیگران بین المللی و جهانی در مورد سیاست‌های دولتها رأی می‌دهند و دولت‌ها به ناچار فعالیت‌های خود را با آنها هماهنگ می‌کنند.[16]

نتیجه‌گیری:

جهانی شدن شاید صرفاً به هم پیوستگی فراینده جهانی تعریف شود, اما تعدادی از فرایندهای پیجیده و به هم مرتبط که اساساً اقتصادی, تکنولوژیک, فرهنگی, محیطی و سیاسی هستند تحت عنوان جهانی شدن تئوریزه گردیده‌اند. جهانی شدن در بردانده جریان کالاها, سرمایه, انسان‌ها. اطلاعات عقاید, اندیشه‌ها و خطرات بین مرزهای ملی است که با ظهور شبکه‌های اجتماعی و نهادهای سیاسی که دولت – ملت را محدود می‌کند, توأم شده است. جهانی شدن اقتصاد باعث کاهش کنترل دولت – ملت بر سیاست اقتصادی شده است و دولت رفاه کینزی پس از جنگ دوم جهانی را به زوال کشیده است. از منظر سیاسی, جهانی شدن تأثیرات شگرفی در فرهنگ و مناسبات سیاسی در سطح جهانی از خود بر جای گذاشته است. ترویج اندیشه جهان وطنی در سطح روابط میان ملل و اقوام, ارتقای دموکراسی و رشد فرهنگ سیاسی در سطح جهان, تبدیل اقتدار سنتی جوامع به قدرت نظام‌مند و رقابتی, رشد و گسترش حقوق شهروندی, تقویت و رشد آگاهی در جامعه مدنی, تحول در بینش‌های سیاسی, تغییر شیوه نگرش به حیات سیاسی, شکل‌گیری ایستارهای تکثرگرا و صداقت‌گرا در روابط ملت‌ها و دولت‌ها, تبادل اطلاعات, عقاید, افکار و ارزش‌های سیاسی در سطح کلان و بین‌المللی و نهادمند شدن تکثر و آزادی انتخابات در قالب مدل‌های توسعه سیاسی و جامعه مدنی, بخشی قابل توجهی از تأثیرات جهانی شدن در عرصه سیاسی در سطح جهانی می‌باشد.

جهانی شدن فرهنگ با محورهای دیگر جهانی شدن مرتبط است. جهانی شدن این مفهوم را در بردارد که عامل ملی در فرایند فرهنگ سیاسی رفته رفته کارکرد خود را از دست می‌دهد. پس احساس تعلق داشتن به یک فرهنگ ملی نیز رو به ویرانی می‌رود. به عبارت دیگر, جهانی شدن در حوزه‌های مختلف از جمله در حوزه فرهنگی موجب نوعی واگرایی و همزمان موجب همگرایی شده است. در عصر جهانی شدن یک واگرایی فرهنگ در سطح ملی و یک همگرایی فرهنگ در سطح کلان و جهانی در حال شکل‌گیری است. جوهره اصلی تمدن و فرهنگ در عصر جهانی شدن ترکیبی است از تکنولوژی نظام‌های ارتباطی جهانی, همراه با تولید, انتقال و پردازش اطلاعات. جهان یک مرحله انتقالی را طی می‌کند, از منظر سیاسی فضایی که باید در آن عمل کرد یک فضایی سیال است. جهان نوین, جهانی بدون مرکز, بسیار پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی است. در چنین فضایی رفتارها مبتنی بر وضعیت کنش و واکنش هستند و کمتر مبتنی بر ساختار یا ایدئولوژی خاصی می‌باشند. دولت‌ها و ساختارهای ایدئولوژیک در جهانی شدن با مشکلات و محدودیت‌های دو چندانی مواجه خواهند بود.