حماس؛ در مسیر تحول |
14 مرداد 1391 |
||||
چکیده جنبش مقاومت اسلامی (حماس) در دورۀ خیزشهای مردمی خاورمیانه، با اتخاذ مواضع و رویکردهایی نوین، گام در مسیری جدید نهاده است که نشان دهندۀ اثرپذیریِ آن از تحولات مردمی از یک سو و نیز قدرتگیری احزاب و جنبشهای اسلامگرا در کشورهای عربی از سوی دیگر است. در این رابطه به ویژه اخوانالمسلمین مصر – که حماس زیرمجموعۀ آن به شمار میرود – جایگاه ویژهای دارد. در این گزارش در صدد بررسی تحولات به وقوع پیوسته در نگرش و رویکرد حماس، جایگاه اخوانالمسلمین در این تحولات و نیز ژرفای چنین تحولاتی در اندیشه و عمل حماس هستیم.
مقدمه شکی نیست که جنبش حماس در دورۀ خیزشهای مردمی خاورمیانه دچار تحولاتی شده است. این جنبش که یکی از زیرمجموعههای اخوانالمسلمین به شمار میرود، در دورۀ نوین با اتخاذ نگرشها و سیاستهای بیسابقه، از جمله آشتی ملی و امضای اعلامیۀ دوحه از سوی خالد مشعل که تقریباً در چهارچوب طرح و خواستهای حکومت خودگردان صورت گرفت، انتقاد از نظام بشار اسد و رویگردانی از آن و نیز اعلام بازتأسیس اخوانالمسلمین فلسطین، جملگی نشان دهندۀ تحولاتی در نگرش و رویکرد دیرین حماس و حتی از دید برخی دگرگونیِ ماهیت حماس است. در این گزارش در صدد تبیین نسبت اخوانالمسلمین مصر با چنین تحولاتی از یک سو و ماهیت تحولات یاد شده از سوی دیگر هستیم. لذا در ابتدا به بررسی روابط حماس با اخوانالمسلمین مصر میپردازیم و از این زاویه به بررسی تأثیر قدرتگیری اخوانالمسلمین بر خط مشی و نگرش ایدئولوژیک حماس میپردازیم. ماهیت تغییرات صورت گرفته و ژرفای آنها در درون حماس مبحث بعدی گزارش را تشکیل میدهد. یافتههای گزارش در پایان در قالب نتیجهگیری مطرح خواهد شد.
رابطۀ حماس و اخوان المسلمین رابطۀ حماس با رژیم سیاسی حاکم بر مصر متفاوت از رابطۀ آن با اخوانالمسلمین مصر است. رژیم مبارک به حماس به عنوان یک تهدید امنیتی داخلی و خارجی نگاه میکرد و در تعامل با مسئلۀ فلسطین همواره فتح و ساف را بر حماس ترجیح داده و در تلاش بود با حمایت از حکومت خودگردان، حماس را منزوی و تضعیف کند. این نوع رابطه به ویژه پس از پیروزی حماس در انتخابات پارلمانی 2006 که همزمان با دستیابی اخوانالمسلمین مصر به 20 درصد از کرسیهای پارلمان این کشور بود، تشدید شد. در مجموع مصر در دورۀ مبارک به حماس به عنوان باری سنگین و نه ذخیرهای استراتژیک مینگریست و بر این مبنا همواره با رویکرد اسرائیل در افزایش فشارها بر حماس همراهی میکرد. در مقابل، اخوان همواره به عنوان حامی حماس مطرح بوده است. حماس از درون جنبش اخوان سر بر آورد و برخلاف فتح، به ایدئولوژی اخوان نیز پایبند ماند. اگرچه رابطۀ اخوان مصر با مسئلۀ فلسطین پس از جنگ 1948 به تدریج کاهش یافت، با این حال اخوان فلسطین به حضور و فعالیت خود در سرزمینهای اشغالی ادامه دادند. پس از جنگ 1967، رابطۀ اخوان با مسئلۀ فلسطین را که منتهی به تأسیس جنبش حماس و انتفاضۀ نخست شد میتوان در چهار مرحله پیگرفت: - سازماندهی تدریجی و تحکیم پایهها (1976-1967): این مرحله شاهد کاهش اثرگذاری اخوان مصر در فلسطین در دو بعد نظامی و سیاسی شد؛ - نهادسازی و توسعۀ دامنۀ جنبش (1981-1976): در این مرحله اخوان در تلاش بود تا ضمن نهادسازی و توسعۀ دامنۀ اجتماعی جنبش، افقهای جدیدی به روی آن بگشاید؛ - پایان مرحلۀ زیربناسازی و انتقال به عرصۀ مقاومت (1987-1981): در این مرحله اخوان در تدارک زمینههای انتقال به فاز مبارزۀ مسلحانه علیه اشغالگران بود؛ - مرحلۀ جهاد علیه اشغالگران صهیونیست از سال 1987 به بعد: در این مرحله با شروع انتفاضه در 8 دسامبر 1987، موجودیت حماس در 14 مارس همان سال اعلام شد. هرچند اعضای اولیۀ حماس اغلب اعضای پیشین اخوان فلسطین بودند، با این حال جنبش حماس ارتباط سازمانیِ مستحکمی با اخوان مصر نداشت. به هر تقدیر، حماس جای اخوان فلسطین را در مقاومت گرفت. به رغم الگوگیری از اخوان، حماس دو تفاوت اساسی با این جماعت دارد. نخست آنکه برخلاف اخوان که پس از آزمونها و آموزشهای مختلف و با سرسختیِ سازمانیِ کمنظیری اقدام به جذب اعضا میکند، حماس در دو بُعدِ ایدئولوژیک و سازمانی، تساهل قابل توجهی در جذب اعضا و گسترش دامنۀ عضویت خویش نشان داده است. این بدان دلیل است که حماس برخلاف اخوان، جنبشی فراگیر نیست و صرفاً برای مقاومت تأسیس شد و این دومین تفاوت حماس و اخوان است. نگاهی به اصول و اهداف اخوان نشان میدهد این جنبش برای ادارۀ تمامی امور جامعه برنامه ارائه داده است، حال آنکه حماس پس از آغاز انتفاضه و برای مقاومت تأسیس شد. این نکته زمانی آشکارتر میشود که به وضعیت حماس پس از پیروزی در انتخابات ژانویۀ 2006 نگاه کنیم. در این دوره حماس با مشکلات اساسی در همراه ساختن مقاومت با برنامههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خویش مواجه شد و اگرچه این دشواری تا حدود زیادی ناشی از مقاومتهای داخلی (ساف) و خارجی (اسرائیل، آمریکا و کشورهای عربی) بود، اما نباید واقعیت ابتنای عملکرد حماس بر مقاومت و عدم توجه آن به سایر زمینهها را از نظر دور داشت. کمک به حماس و مقاومت همواره یکی از مسائلی بود که اخوان در تلاش بود با فشار بر رژیم مبارک آن را عملی سازد. ارتباط حماس با اخوان نیز همچنان در سطح رسمی برقرار ماند، اگرچه اخوان در دورۀ اخیر بهسان گذشته بازیگری اصلی در صحنۀ فلسطین نبود. برای نمونه یک هفته پس از انتخاب محمد بدیع به عنوان مرشد عام اخوانالمسلمین مصر، اسماعیل هنیه، نخست وزیر دولت حماس، از طریق مکالمهای تلفنی با وی بیعت کرد. بدین ترتیب از یک سو حماس همچنان خود را تابع اخوانالمسلمین میداند و از سوی دیگر، اخوان حمایتهای خویش را در حد ممکن از حماس و مقاومت ادامه میدهد.
قدرتگیری اخوان و حماس مقبولیت داخلی اخوانالمسلمین که در انتخابات پارلمانیِ تونس، مغرب و مصر تجلی یافت، با پذیرش بینالمللی و نوعی به رسمیت شناخته شدن جنبش اخوان همراه بوده است؛ امری که اثرگذاری فرامرزی اخوان را افزایش داده است. قدرتگیری اخوانالمسلمین تحولی در نگرش حماس به قدرت و نحوۀ دستیابی به آن و نوع رابطهای که مقاومت میتواند با سیاست رسمی برقرار کند، به وجود آورده است. هرچند این تحول هنوز چهارچوبی مدون به خود نگرفته است و در قالب تحرکات و نگرش رهبران حماس قابل پیگیری است، با این حال نشان دهندۀ جهتگیریهای احتمالی حماس در آیندۀ رابطۀ آن با اسرائیل و حکومت خودگردان و فراتر از آن، جهتگیریهای منطقهای این جنبش است. بازسازی و فعال شدن سازمان بینالمللیِ جنبشِ مادر (مصر) اخوان در این زمینه بیتأثیر نیست. این واقعیت که اخوان چهار دهه پس از کنار گذاشتن اسلحه و ورود به مبارزۀ مسالمتآمیز و در چهارچوب نظم موجود در نهایت قدرت را در دست گرفت و در این راه طبعاً هزینههایی بسیار کمتر از دورِ نخست فعالیت خویش تا دهۀ 1960 متحمل شد، کاملاً بر حماس و سایر جنبشها و احزاب اسلامگرا در جهان اسلام اثرگذار است. اگرچه باید توجه داشت که از منظر اولویتهای تأسیسی، حماس تفاوتی اساسی با جنبش مادر خویش دارد: هدف حماس آزادسازی و دفع اشغال با بهرهگیری از ابزار مقاومت مسلحانه است حال آنکه هدف اخوان – حداقل از چهار دهه پیش تاکنون – دسترسی به قدرت با استفاده از ابزار مشارکت مسالمتآمیز در سازوکارهای رسمی سیاست در مصر و سایر کشورهای اسلامی بوده است. این تفاوت، محور اختلافات رهبران داخلی و خارجی حماس را در بر میگیرد: تداوم مقاومت یا حرکت به سمت قدرت. «به رغم ایستادگیِ قهرمانانۀ حماس در نوار غزه در برابر محاصره و تجاوزهای اسرائیلی، با این حال این جنبش به تدریج خود را در حال انتقال از نقطۀ ابتکار عمل تهاجمی، که با موشکها حدود یک میلیون اسرائیلی پیرامون نوار غزه را تهدید میکرد، به نقطۀ دفاع از خود بازگشت». به نظر میرسد حماس تحت تأثیر تحولات منطقهای و بینالمللی، در حال گذار از وضعیت پیشین خویش و طرح نگرشی نوین در مسئلۀ فلسطین است. در واقع حماس از زمان پیروزی انتخاباتی 2006، گام در راه تحول یاد شده گذاشت و به تعبیر عبدالإله بلقزیز «از ایدئولوژی به سیاست منتقل شد»؛ با این حال تحول یادشده در رویارویی با فشارهای داخلی و خارجی، به کندی پیش رفت. به علاوه «حماس راهحلهایی خلاقانه برای رفع شکافهای میان تعهد ایدئولوژیک و ضرورتهای عملی ابداع کرد. از جمله این راهحلها... ایدۀ آتشبس موقت (هدنة) است». اصلیترین تحولات نوینی که نشان دهندۀ دگرگونی رویکرد حماس در دورۀ نوین است، به ترتیب اهمیت عبارتند از: ١. امضای آشتی ملی که با شرایط مورد مطالبۀ فتح انجام شد؛ ٢. رویگردانی از نظام سوریه که در سخنرانیِ هنیه در الأزهر آشکارا اعلام شد؛ ٣. اعلامیۀ دوحه که تقریباً با شرایط مورد مطالبۀ فتح صورت گرفت. مجموع این تحولات نشان دهندۀ مسیرهای نوینی است که حماس برای تداوم حضور قدرتمند خویش در سپهر سیاسی نوین فلسطین و در ورای آن، در منطقه برگزیده است. اگرچه این تحولات همچنان در جریان بوده و نمیتوان بر مبنای آنها رویکرد آیندۀ حماس در مورد مقاومت، اسرائیل و حکومت خودگردان را به طور دقیق ترسیم کرد، اما برای تبیین بروندادهای تحولات رخ داده و اختلافات به وجود آمده بر سر آنها بر آیندۀ حماس، لازم است ماهیت چنین تحولاتی مورد بررسی قرار گیرد.
تغییر رویکرد یا تغییر ماهیتِ حماس؟ در مورد اختلافات رهبری حماس پس از صدور اعلامیۀ دوحه دو نظر متفاوت وجود دارد: نخست آنکه این اختلافات و رسانهای شدن آنها تحت تأثیر رقابت داخلی بر سر قدرت و رهبری حماس در دورۀ نوین است. برخی با نگاهی بدبینانهتر اختلافات رهبری داخلی و خارجی حماس را صرفاً اختلافات شخصی و غیرسیاسی میدانند. طرفداران این نظر با استناد به گذشته بیان میکنند بروز شکاف در حماس، بسیار بعید است. «ناظران در وضعیتهایی در گذشته نیز ملاحظه کردهاند که رهبران مختلف حماس به گونهای قابل توجه و با شدت و در سطوح مختلف، پیامهایی ارسال کردهاند. با این حال، این امر به بروز شکاف در این جنبش نینجامید، به نحوی که رهبران در محدودۀ نگرشهای اعلامی حماس، که آنها را بدون گذر از نظم جنبش به جهت مورد نظرشان رهنمون میساخت، باقی میمانند». در این معنا، اختلاف بر سر قدرت – که طبعاً فاقد مبنای ایدئولوژیکِ مستحکمی است – صرفاً به کنار گذاشته شدن فرد یا افر ادی از کادر رهبری حماس و یا حتی مصالحۀ داخلی مرتفع خواهد شد. بر مبنای نظر دوم، اختلافات رهبری حماس اختلافاتی ماهوی بوده و نمیتوان آنها را صرفاً به رقابتی داخلی بر سر نفوذ و قدرت تقلیل داد. از نظر طرفداران این دیدگاه «با اینکه بلندپروازیهای شخصی طبعاً در تنشها نقش دارد، آنچه در محوریت قرار گرفته کشمکشی بنیادین بر سر شخصیت [ماهویِ] حماس است». در این معنا، حماس در اثر اختلافات بروز یافته احتمالاً به سوی شکاف و ظهور موجودیتهای سیاسی و یا مقاومتیِ نوین از درون آن حرکت میکند. در مجموع، حتی اگر بحث رقابت داخلی نیز جدی باشد – که به نظر نویسنده از اولویتی در اختلافات داخلی حماس برخوردار نیست و بحثی ثانوی است – بحث اصلی بر سر ماهیت حماس و چگونگی تداوم مقاومت در عین بهرهگیری از تحولات منطقهای و ابعاد بینالمللیِ آنهاست. در واقع اختلافات در سطح رهبری حماس نمایانگر دو نوع تفکر سیاسی است که مطرحکنندۀ دو گفتمان تندرو و میانهرو در درون جنبش هستند. همچنان که پیشتر گفتیم، این اختلافات ریشه در ماهیت متفاوت اهداف تأسیسی حماس دارد که دستیابی به قدرت در آن از اولویت برخوردار نیست و همه چیز در خدمت آزادیبخشی و مبارزه علیه اشغال قرار میگیرد. به عبارتی تحرکات اخیر رهبری حماس که جویای پذیرش واقعیتهای نوین منطقهای در راستای رسیدن به قدرت ارزیابی میشود، با اهداف تأسیسیِ این جنبش همخوانی ندارد و اولویت مقاومت را فدای پذیرش بینالمللی و داخلی برای رسیدن به قدرت میکند. در بررسی این تحولات و تأثیراتِ ماهویِ آنها بر حماس، باید به واقعیتی اشاره کرد که چندی پیش اعلام شد: حماس در صدد بازتأسیس اخوانالمسلمین فلسطین است. برخی طرفهای عربی و غربی اخیراً به جنبش حماس توصیه کردند اخوانالمسلمین فلسطین را با هدف دستیابی به شناسایی بینالمللیِ فزایندهای که احزاب اخوانالمسلمین در جهان عرب به دست میآورند، بازتأسیس کند. ناثان براون، پژوهشگر مرکز کارنیغی بر آن است که تأسیس اخوانالمسلمین فلسطین از سوی حماس، سه نتیجه در پی خواهد داشت: - چنین تحولی میتواند به دگرگونیِ تمرکز اسلامگرایان فلسطینی بینجامد. زیرا هویت حماس – و حتی نامش – بر «مقاومت» تأکید دارد. اما سازمانهای اخوان خود را فراگیر و دارای ابعاد دینی، اجتماعی، آموزشی، نیکوکارانه و سیاسی نشان میدهند؛ - احتمال تغییر زنجیرۀ رهبری در درون این سازمان وجود دارد. برای مثال، خالد مشعل از ریاست دفتر سیاسی جنبش به «ناظر کل» جماعت اخوان فلسطین، که پستی احتمالاً بانفوذتر خواهد بود، منتقل شود؛ - ممکن است جماعت اخوان فلسطین تنها به تقلید از ساختارها اکتفا نکند بلکه به سوی تقلید از رفتار جنبشهای اسلامگرای موفق در شمال آفریقا، که کامیابی انتخاباتی قابل توجهی از طریق تأکید بر اصلاح سیاسی تدریجی و گفتمان آرامکننده کسب کردند، برود. افزون بر بازتأسیس اخوانالمسلمین فلسطین، پیشنهاد دیگری در مورد تأسیس حزب آزادی و عدالت نیز مطرح شده است. پیشنهادهای یاد شده هر دو دقیقاً از تجربۀ اخیر اخوانالمسلمین الگو گرفتهاند. در این الگو، اخوانالمسلمین ضمن حفظ چهارچوب سازمانیِ فراگیر و فراسیاسیِ خویش، حزبی سیاسی برای پیشبرد فعالیتهای سیاسی خویش تأسیس کرد. حرکت در چنین جهتی، احتمالاً اختلافات در رهبری حماس را نیز مرتفع خواهد ساخت و برای مرتفع ساختنِ تناقض میان اولویت مقاومت بر دستیابی به قدرت و ادغام دو هدف از طریق متکثر کردن چهارچوب ساختاری حماس نیز راهکار مناسبی به شمار میرود. اگرچه مقاومت همواره در اولویت اهداف حماس بوده است، اما این جنبش پیشتر برای دفاع از مشی مقاومت در برابر سرکوب حکومت خودگردان وارد فرایند سیاسی شد؛ ورودی که با مقاومت اسرائیل، غرب و بسیاری از کشورهای عربی مواجه شد و بیش از چهار سال محاصرۀ غزه از نتایج آن به شمار میرود. بنابراین، حماس احتمالاً با تفکیک مقاومت و مشارکت سیاسی از طریق تأسیس یک حزب، تلاش خواهد کرد از جو مساعد بینالمللی در مورد اخوان بهره گرفته و در عین حال به مقاومت نیز ادامه دهد و بدین ترتیب از خطر شکافهای داخلی و احتمال چندشاخه شدن جنبش حماس پیشگیری خواهد کرد. چنانچه بپذیریم که شیوۀ برخورد جامعۀ جهانی و نیز حکومت خودگردان با پیروزی انتخاباتی حماس و محاصرۀ غزه، در پیش افتادنِ جریان تندروی حماس اثرگذار بوده است، در این صورت تحرکات نوین حماس که احتمالاً با استقبال کشورهای عربی و حکومت خودگردان و احتمالاً بسیاری از کشورهای غربی روبرو خواهد شد، بر تقویت نقش و جایگاه رهبران طرفدار این خط مشی و در نتیجه شتاب گرفتن تحرکات نوین حماس در آینده خواهد انجامید. بنابراین در پاسخ به این پرسش که آیا تحول حماس، تکرار تجربۀ اخوان در حرکت به سمت کنش حداقلی است؟ در یک معنا میتوان گفت حماس به سوی حداقلگرایی در حرکت است. به عبارتی، طبعاً حرکت از مقاومت به سوی سیاست رسمی، که در سالهای گذشته به صورت توأمان دنبال شده و ادغام این دو، مقاومت را تحت تأثیر قرار خواهد داد. ورود اخوانالمسلمین به سازوکارهای رسمی قدرت نیز در ابتدا به عنوان رویکردی تاکتیکی در استراتژیِ تغییرناپذیر اخوان برای تحقق اهداف این جنبش تلقی میشد، اما به تدریج اخوان از رویکردهای دیرین خویش – حداقل در داخل مصر – دست شست و گمان نمیرود اخوان مثلاً «دستگاه ویژۀ» (الجهاز الخاص) خود را بازتأسیس کند. از سوی دیگر، به نظر میرسد رویکرد حماس با توجه به اهدافی که در ورای تحرکات اخیر دنبال میشود، رویکردی حداکثری – به معنای تلاش برای کسب قدرت و رهبریِ مسئلۀ فلسطین در دو بُعدِ سیاسی و مقاومت – است. لذا اگرچه حماس آینده با حماس فعلی متفاوت خواهد بود، اما به نظر نمیرسد نقش و جایگاه آن در مسئلۀ فلسطین تنزل پیدا کند. در مجموع به نظر نمیرسد تحولات حماس نشان دهندۀ تحولی ماهوی در این جنبش باشد بلکه صرفاً تغییراتی ساختاری به شمار میآید که در بلندمدت میتواند بر ماهیت این جنبش تأثیر بگذارد. به عبارتی، همچنان که تجربۀ اخوان نشان میدهد، تغییراتی که ضمن حفظ اصول، در رویکردها و ابزارهای حرکت براساس این اصول صورت میگیرد، در بلندمدت توان متحول کردن اصول و اهداف تأسیسی را دارد. چنین تحولی نه تنها در تجربۀ اخوان، بلکه در مورد بسیاری از جنبشهای احیاگر و آزادیبخش صادق است. «آنچه امروز در درون حماس در جریان است، همانند چیزی است که در دورههای پیشین در فتح رخ داد». در این معنا، حتی اگر هدف رهبران تحولخواه حماس دگرگونیِ ماهویِ این جنبش نباشد، نتایج مترتب بر مشی نوین حماس، بازتابهایی بر ماهیت این جنبش خواهد داشت.
نتیجهگیری اخوانالمسلمین از بدو تأسیس تاکنون جایگاه ویژهای برای مسئلۀ فلسطین در مواضع و عملکرد خویش قائل شده است. اگرچه این مسئله با توجه به شرایط زمانی و میزان سرکوبی که اخوان با آن مواجه بود، در دورههای مختلف با فراز و نشیبهایی همراه شد. اخوان المسلین به شیوههای مختلفی بر جنبش حماس تأثیر گذاشته است. با این حال و به رغم ارتباط سازمانی دو جنبش یاد شده، حماس اساساً برای مقاومت زاده شد و در دو دهه فعالیت خویش، جز برای حمایت از مقاومت و گفتمان آن، وارد زدوبندهای سیاسی نشد. اخوان نیز به اقتضای میزان فشار رژیم حاکم بر مصر و سرکوبی که عموماً علیه نیروهای مخالف اعمال میشد، ارتباط سازمانی خویش با حماس را بسیار محدود ساخته بود. در دورۀ خیزشهای مردمی، محاسبات دو جنبش حماس و اخوان تغییر کرده است. در سطح منطقهای، کامیابی انتخاباتی احزاب اخوانالمسلمین در مغرب، تونس و مصر، الگویی از کنش مسالمتآمیز و موفق احزاب اسلامگرا ارائه داد که به رغم تفاوتهای قابل توجه (مبارزه با اشغال و مقاومت)، بر حماس اثرگذار بوده است. تأثیر اخوان بر گفتمان و عملکرد نوین حماس را میتوان به دو بخش کلی تقسیم کرد: نخست تأثیرات مستقیم که از طریق فعال شدن سازمان بینالمللی اخوان و احتمالاً اعطای راهکارهایی به رهبران حماس؛ و دوم اثرگذاری غیرمستقیم، که پس از کامیابیهای انتخاباتی از طریق ارائۀ الگویِ اثرگذار بر آگاهیِ سیاسی و ادراکات رهبران حماس صورت میگرفت. این تحولات نتیجۀ بلافصل خیزشهای مردمی در دورۀ اخیر و قدرتگیری اخوان در کشورهای مختلف، به ویژه مصر، به شمار میروند. اختلافات بروز یافته در سطح رهبری حماس نیز که طبعاً تحت تأثیر رویکردهای نوین، بخشی از رهبریِ آن در خارج است، اگرچه اختلافاتی تاکتیکی و نه ماهوی اعلام میشود، طبعاً با توجه به تغییر در رویکرد دیرین حماس از مقاومت به ورود احتمالی به روند مذاکرات حکومت خودگردان، میتواند پیامدهای ویرانگری بر یکپارچگی و تأکید و تمرکز حماس بر مقاومت و گفتمان آزادسازی داشته باشد. در این میان دور شدن رهبری حماس از دمشق و نزدیکتر شدن آن به رهبری (احتمالاً اسلامگرای) مصر، در این زمینه بیتأثیر نیست.
|