ریشه‌ها و پیامدهای بحران انتخابات افغانستان

Print E-mail
امیرمحمد سوری
14 آبان 1388

چكيده

اصلاحات به بن‌بست رسيده و گسترش ناامني، حکایت از بروز بحران‌هاي سياسي در افغانستان دارد. زماني كه فرصت كافي براي اعمال نظرات اصلاحي و برطرف ساختن مشكلات سيستم انتخاباتي در افغانستان وجود داشت، دولت كرزاي و نيروهاي ائتلاف، با بي توجهي كامل و با اعمال نفوذ توسط كرزای، از كنار آن به راحتي گذشتند تا راه براي بروز مشكلاتي جديد در آينده باز بماند. عمده مشكلات موجود كه تاثير خود را در انتخابات اخير نشان داده است، به نقايص عمده در سيستم انتخاباتي و سياسي و از همه مهم‌تر قدرت‌نمايي جريان افراط باز مي‌گردد. اما پيامد اصلي چنين شرايطي، تغيير نقش بسيار مهم دو همسايه اصلي افغانستان يعني ايران و پاكستان است كه مجدداً نقش مهم خود را در تحولات افغانستان نشان دادند.

مقدمه

بسياري آينده آمريكا در افغانستان را هم چون شوروي مي‌ديدند. شكست تقريبا سريع طالبان و شکل‌گیری دولت و برقراري حداقلي امنيت در چند سال اول، چنين همسان پنداري‌اي را در مورد سرنوشت آمريكا اغراق آميز ساخته بود. اما گذشت تنها چند سال كافي بود تا دوباره ذهن‌ها به سمت  چنين تشابهي سوق پيدا كند. روند رو به گسترش ناامني، فساد مقامات حكومتي، ضعف و نارسايي شديد ساختارهاي اداري، همگي از دلايل اصلي ناكامي پايدار آمريكا و احتمالاً شكست آن در افغانستان است. هرچند كه هنوز براي قضاوت در اين مورد زود است.

زمانی که اوباما با تیم بررسی وضعیت افغانستان به این نتیجه رسیدند که تنها راه حل معضلات افغانستان افزایش نیرو است و تنها برای این که طرحشان وجه زیباتری به خود بگیرد مساله همکاری با همسایگان و گفت‌وگو با تمامی بازیگران داخلی افغانستان را مطرح ساختند، هیچ‌گاه فکر نمی‌کردند خیلی زود مجبور شوند بحران مشروعیت دولت و مساله انتخابات را نیز حل و فصل نمایند.

همکاری با همسایگان و عوامل داخلی افغانستان که نمایانگر تقویت رویکردهای چندجانبه است، تنها در مقام حرف بود و طرح‌های اصلاح قوانین انتخاباتی و نهادهای قانونگذاری نیز مورد بی‌توجهی و کارشکنی‎های کرزای قرار گرفت. همواره راه علاجي كه پيشنهاد مي‌شد بررسي ريشه‌اي معضلات با توجه به فرهنگ و سنن افغانستان بود، اما اروپا و غرب راه به اصطلاح مقطعي و كوتاه مدت را بر مي‌گزينند. شايد علت چنين نگرشي بي اهميتي و يا فرار از مشكلات افغانستان است. در مورد ناامني‌هاي در حال گسترش، صرفاً به افزايش نيروها اكتفا كرده‌اند و در مورد سيستم معيوب اداري  كه اهميت خود را در انتخابات نیز نشان داد، همواره به متمم‌هاي قانوني اكتفا كرده و زمان‌هاي لازم را براي در نظر گرفتن پيشنهادات كميسيون بازنگري از دست دادند.

انتخابات اخير افغانستان فصل جديدي براي اين كشور بود. با پایان یافتن انتخابات در افغانستان، جنجال‌های جدی‌ای در پی اظهارات عبدالله مبنی بر شکل‌گیری یک تقلب گسترده صورت گرفت. مشاجرات و اختلافاتی که بین نمایندگان آمریکا و مقامات دولتی افغانستان و هم‌چنین بین کرزای و عبدالله رخ داد، حاکی از بروز بحران جدیدی در این کشور بحران زده است. به نظر می‌رسد در شرايط حاضر، بحث عدم مشروعيت انتخابات و بحران اعتماد شكل گرفته به همراه فعاليت‌هاي در حال گسترش طالبان، بر مشكلات افغانستان افزوده است. مساله تقلب در انتخابات، گذشته از آن كه خود مشكل جدي در امر ثبات و امنيت افغانستان به حساب مي‌آيد، از سوي ديگر مي‌تواند تشديد كننده روند رو به گسترش نا امني‌اي باشد كه فعاليت‌هاي طالبان باعث آن است.

در ادامه تلاش مي‌شود ضمن بررسي علل شکل‌گیری بحران انتخابات افغانستان، كه ريشه در سيستم سياسي و مشكلات امنيتي دارد، به پيامدهاي اين مساله و راهبرد گروه‌هاي داخلي و بين‌المللي نسبت به شرايط و تحولات انتخابات پرداخته شود.

سيستم سياسي

مشكلات عديده‌اي در ساختار سياسي افغانستان به چشم مي‌خورد. عمده مسايل موجود را مي‌توان در قوانين و عدم راهكارهاي مناسب براي برطرف ساختن آن ملاحظه كرد. اكثر اين موارد هم در بعد اجرايي و هم در مورد ساختارهاي قانوني قابل مشاهده است.

در همين زمينه سيستم رياست جمهوري قوي كه موجب تنش زیادی بين قوه مقننه و اجرايي شده است، بهترين نمونه به حساب مي‌آيد. کرزای نيز تاكيد بر استفاده از قدرت خود و ناديده گرفتن تصميمات قوه مقننه دارد و در اين زمينه حتي دخالت‌هاي بسياري نيز در كار آنان داشته است و از سوي ديگر، دادگاه عالي نه تنها از هيچ اختياري براي حل و فصل اختلافات حقوقي در اين مورد برخوردار نيست بلكه اساساً بحثي به نام تفكيك قوا وجود ندارد. اين امر باعث شکل‌گیری يك فاصله جدي در سيستم قانوني و سياسي افغانستان شده است. نكته مهم فقدان توافق بر نهادي است كه بتواند منازعات سياسي را حل و فصل و چگونگي دست‌یابی به قدرت را ترسيم نمايد.

مشكل نبود ظرفيت، ضرورت افزايش ظرفيت و توان دولت در بخش‌هاي مختلف، از ديگر مسايل جدي مطرح در افغانستان است. اين موضوع بدين معناست كه تصميمات اتخاذ شده در سطوح بالا امكان اجرايي شدن را ندارند. از جمله دلايل مهم اين امر ظرفيت بسيار پايين كادر اداري افغانستان و فساد شايع در این سيستم می‌باشد.

نكته مهم ديگر مساله همگرايي داخلي است. در سال‌هاي 2003-2001، رشد همگرايي در ميان بخش‌هاي مختلف درون حاكميت بيش از ميزاني بود كه در حال حاضر وجود دارد. امروزه افغانستان نه تنها با مشكل شورش‌ها و ناكارآمدي مواجه است، بلكه از يك عدم همگرايي دروني هم رنج برده و سعي دارد با آن مبارزه كند. اين عدم همگرايي داخلي مستقيما كاركرد حاكميت و نگاه مردم نسبت به آن را متاثر ساخته و بار منفي آن را افزايش مي‌دهد. اين امر ضمن ايجاد شكاف ميان مردم و حاكميت، نوعي نااميدي نسبت به آينده را در ميان مردم ايجاد کرده است.

اما ضعف اصلي‌اي كه موجب شکل‌گیری چنين بحراني در انتخابات افغانستان شد، شيوه برگزاري انتخابات است كه ايرادات اساسي‌اي دارد. هر چند که تمامي موارد تا پیش از این هم پیش‌بینی و اصلاحاتی پیشنهاد شده بود، اما هيچ كدام مورد توجه واقع نشد. گروه راهبردی پس از انتخابات 2005، برخی اصلاحات را پیشنهاد کرد که شامل بازنگري در تركيب اعضای IEC، ارائه جدول زمانی واقع‌بینانه‌تر براي برگزاري انتخابات و چارچوب قانونی دقيق‌تر است. عدم توجه افغانی‌ها و نیروهای بین‌المللی حاضر و هم‌چنین سازمان ملل و آمریکا نسبت به اصلاح قانون انتخاباتی، مخصوصا در 2006 تا 2007 که زمان کافی برای اصلاح و بازنگري وجود داشت، محور اصلي مشكلات حاضر اين كشور را باعث شد.

به واقع تمامی موارد اصلاحي قوانین انتخابات ریاست جمهوری تا پیش از 2005، مورد تایید پارلمان قرار گرفته‌اند، اما به دلایل سیاسی و بیشتر توسط کرزای محدود و يا مسكوت مانده‌اند. به واقع زمانی که رییس جمهور اين موارد را ناديده مي‌گيرد، لویی جرگه مسئول بررسی است که آن هم این مسایل را به دادگاه عالی ارجاع کرد و در نهایت همه چیز به سادگی كنار گذاشته شد. به هر حال هیچ‌ کدام از نهادهای اصلی ناظر بر انتخابات همچون کمیسیون مستقل انتخاباتی، احزاب سیاسی و کمیسیون شکایات، طرح‌های اصلاح را بررسی نكردند.

اساساً برگزاري انتخابات بر عهده كميسيون مستقل انتخابات است. اين كميسيون شامل هفت كميته است كه مسئوليت نظارت و برنامه ريزي بر امور فني انتخابات را به همراه يك دبير كل بر عهده دارد. اعضاي اين كميسيون تماماً توسط رئيس جمهور انتخاب مي‌شوند كه دقيقا همين مساله مشروعيت آن را براي انتخابات 2010-2009 زير سوال برد. قانوني به لويي جرگه برده شده بود مبني بر اين كه نظارتي بر منصوبان رياست جمهوري در IEC صورت گيرد. قرار بر اين بود كه اين مساله نهايتاً در 2009 و در انتخابات رياست جمهوري لحاظ شود، اما کرزای اين مسالۀ نظارت را مغایر قانون اساسي دانست و با آن به شدت مخالفت كرد.  از سوي ديگر چهار کمیسیون از هفت كميسيون فعلي‌اي كه بعد از 2005 شكل گرفته‌اند، تجربه و شناخت كافي‌ براي مقابله با چالش‌ها را ندارند. به واقع امكانات و نفرات به كار گرفته شده اصلاً متناسب با نياز افغانستان نيست.

شرايط امنيتي

اصلاحات سياسي شكست خورده و اتخاذ راهبردهاي نامناسب، شرايط امنيتي افغانستان را بسيار نامناسب کرده است. تلفات انسانی از 2006 به اين سو و پس از افزايش نرخ قابل توجه تلفات آمريكايي‌ها نسبت به 2003-2002، دو برابر شده است.  رشد نیروهای امنیتی افغان به شكلي آرام و خوب بوده اما همچنان كم است. آنها به ترتيب رشدي حدود 6000 سرباز در 2003، حدود 25 هزار در 2005، 36 هزار در 2006, 50 هزار در 2007 و 58 هزار در 2008 داشتهاند. نیروهای امنیتی مرزی و پلیس از یک مسیر مشابه پیروی میکنند. تنها 30 درصد ارتش و تنها 3 درصد نیروهای موجود پلیس در آمادگی بالا به سر ميبرند. آدم ربایی شایع است و جادهها همچنان بطور گستردهای برای خارجیها و خود افغانیها ناامن است. 

حتي با طرحهاي افزايش نيرو كه با افزایش نيروهاي افغاني و ائتلاف نيز همراه بوده است، باز اين تعداد كمتر از نصف آن چيزي است كه در عراق وجود دارد. طرح افزايش نيرو ممكن است براي آموزش نيروها و حفاظت از چند جاده اصلي و انجام برخي امور در مناطق دورافتاده كافي باشد، اما براي برهم زدن جريانهاي جدي جنگجويان خارجي كه از طريق مرز افغانستان- پاكستان عبور مي‌كنند و براي تضمين امنيت جمعيت در همه شهرهاي اصلي افغانستان و روستاها كافي نخواهد بود.

گذشته از تهديدات در حال افزايش شورشی‎هاي طالبان، حكومت کرزای و كابينهاش با مخالفت‎هاي در حال افزايشي از جبهه‎هاي مختلف از قبیل پارلمان و اعضای اتحادهای در حال شكل‌گیری از قبيل جبهه ملي كه شامل مبارزيني از اتحاد شمالي سابق است، مواجه می‌باشد. از سوی دیگر ماهیت تهدیدات تغییر یافته است. ماهيت تهديدات امروز تركيبي از برخوردهاي مسلحانه و حملات نامتقارن در سراسر كشور است. سیل حملات به سوی جمعيت شهري، مخصوصاً آن‎هايي كه مورد حمايت دولت هستند و نيروهاي نظامي ‎بين‌المللي و هم‌چنين گروه‌هایی که به مسایل بشردوستانه توجه می‌کنند، افزايش چشم‌گيري يافته است.

گسترش شديد ناامني‌ها كه بسياري از آن در نتيجه فعاليت‌هاي طالبان حادث شده است، نقش و اهميت خود را به وضوح در جريانات و رخدادهاي سياسي نشان مي‌دهد. نمونه بارز آن را نيز مي‌توان در جريان انتخابات اخير رياست جمهوري افغانستان مشاهده كرد. همين گسترش دامنه فعاليت‌ها و تهديدات طالبان بود كه موجب كاهش شديد شركت كنندگان در انتخابات گرديد، تا آنجا كه به عنوان مثال تنها در جنوب و شرق افغانستان 5 درصد شركت داشتند. از سوي ديگر تهديدات طالبان روند شمارش آرا را در تعدادي از شعب تحت تاثير قرار داد.

روند شركت مردم در انتخابات نيز به دليل همين گسترش ناامني، روند نزولي داشته است. در انتخابات 2004، حدود هشت ميليون نفر كه 70 درصد جمعيت را شامل مي‌شوند شركت داشتند. مجموع شركت كنندگان در انتخابات پارلماني و شوراي استاني به حدود 4/6 ميليون نفر يعني 50 درصد رسيد و در انتخابات اخير نيز تنها حدود 37 درصد شركت داشتند.

به هر حال آن چه بيش از همه می‌توان در مورد مسايل امنيتي در افغانستان گفت، بن‌بست امنيتي در این کشور است. واقعيت این است كه طالبان توان بدست گرفتن مناطق گسترده‌اي از افغانستان را ندارد و از سوي ديگر نيروهاي ائتلاف و دولت نيز نمي‌توانند طالبان را مخصوصاً در مناطق تحت نفوذ خود كاملاً شكست دهند. چنين وضعيتي محيط امنيتي موجود را با نوعي سردرگمي و بن‌بست مواجه کرده كه نه تنها توان تصميم‌گيري را براي سياست‌گذاران مشكل کرده است، بلكه مي‌توان انتظار بروز ابعاد جديدي را نیز داشت.

 تحولات پيش رو

انتخابات برگزار شده در افغانستان از جنبه‌هاي مختلف حايز اهميت است. گذشته از علل ريشه‌اي شکل‌گیری چنين بحراني در انتخابات افغانستان، لازم است به پيامدهاي پس از انتخابات نيز در اين كشور اشاره شود. پيامدهاي انتخابات در افغانستان را مي‌توان به دو گروه داخلي و خارجي تقسيم کرد كه در هر دو مورد، نقش بازيگران موثر چه در عرصه داخلي و چه در عرصه خارجي در حال دگرگوني است.

عرصه داخلي

تحلیل آماری آرای استان‌های مختلف افغانستان حکایت از کم‌رنگ شدن نقش رهبران سنتی و جهادی در امر انتخابات دارد. به عنوان نمونه رهبران سنتی شیعه مقبولیت مردمی خود را در این کشور تا حد زیادی از دست داده‌اند.

از ديگر تغييرات سياسي در بعد داخلي مي‌توان به شکل‌گیری سه جبهه جديد در افغانستان اشاره کرد. ظهور جبهه حامد کرزای و حاميانش، جريان افراط و جريان حامي دكتر عبدالله از این جمله‌اند. دولت کرزای كه با مشكلات عديده‌اي دست به گريبان است، به نظر براي به دست آوردن راي مردم از شيوه‌هاي غير قانوني استفاده كرده و در اين راه از تمامي امكانات دولتي بهره برده است. جريان افراط نيز در انتخابات اخير با تاثيرگذاري بر مشاركت مردم، نشان داد كه توان چشمگيري براي تاثيرگذاري بر تحولات سياسي دارد. عبدالله كه توانسته نظر طوايف مختلف را به خود جلب كند، به عنوان گروه مخالف دولت کرزای در درون طيف سياسي افغانستان باقي خواهد ماند. 

نكته بسيار مهم ديگر احتمال تشديد روند بي‌اعتمادي مردم و گسترش نارضايتي است كه مي‌تواند به تقويت فعاليت‌هاي طالبان و تضعيف بيش از پيش دولت بيانجامد. تحولات پس از انتخابات و روند حملات انتحاري در حال افزايش، به درستي بر اين امر صحه مي‌گذارد.

عرصه بين المللي

اما در عرصه بين المللي نيز تحولات قابل توجهي شكل گرفته كه در اين ميان نقش تحول يافته ايران و پاكستان از همه مسايل ديگر پررنگ‌تر است. رابطه با همسايگان افغانستان همواره از نكاتي بود كه به سياستمداران آمريكايي پيشنهاد مي‌شد، اما هيچگاه راهبرد سازمان يافته و مناسبي براي توجه به آن در نظر گرفته نمی‌شد و هميشه در مقام حرف باقي می‌ماند. جريان شكل‌گرفته در انتخابات افغانستان و نقش بسيار تعيين كننده ايران و پاكستان، شايد اوباما و رهبران ناتو را بيشتر به سمت برقراري همكاري‌اي سازنده ترغيب کند.

پاكستان كه همچنان حامي جريان افراط به حساب مي‌آيد، به خوبي نشان داد كه توان تاثيرگذاري عمده‌اي را در تحولات سياسي افغانستان و به نوعي برهم زدن بازي ديگران مي‌تواند داشته باشد. جريان افراط در انتخابات، با راهبرد رعب و وحشتي كه ايجاد كرد مانع شركت طيف گسترده‌اي از تفكرات سياسي مردم در جريان انتخابات شد.

از سوي دیگر، ايران نيز با تقويت و همراهي عبدالله، نفوذ در حال افزايشي در این کشور داشته است. تفكر عبدالله كه مبتني بر تقويت دفاع از منافع ملي به همراه حل معضلات و فساد سياسي در افغانستان بوده است، از مقبوليت مناسبي برخوردار شده بود. در اين بين ايران با اتخاذ همراهي و تقويت اين جريان، گذشته از آنكه نفوذ سازنده خود را در تحولات همسايه‌اش تقويت كرده، توانسته راه حل مناسب و پايداري براي حل معضلات عميق افغانستان ارائه كند.

در اين بين آن چه كه بيش از هر چيزي براي آمريكا و اروپا مهم بوده است، نه پيروزي عبدالله يا کرزای بلكه آن چنان که از بيانات مقامات برجسته‌اي همچون هالبروك بر مي‌آيد، بيشتر روند برگزاري و در اصل نفس انتخابات بوده است. هرچند در اين بين اختلافاتي را مي توان بين اروپايي‌ها و آمريكايي‌ها مشاهده كرد، كه بيشتر از نحوه برخورد با جريان انتخابات و نوع برخورد با کرزای بوده است، اما در نهايت تلاش اصلي خود را بر حل مسالمت آميز اين مساله گذاشته بودند.

اما نكته مهمي كه در راهبرد آمريكا به نظر مي‌رسد، غفلت از تكميل روند گذار وفاداري سياسي گروه‌هاي گوناگون به دولت، در عوض جريان‌هاي افراط است. آن چه بيش از هر چيزي مهم است، فراهم آوردن شرايطي است كه گروه‌ها، احزاب و طيف گسترده‌تري از مردم نسبت به دولت احساس نزديكي بيشتري داشته باشند؛ كه اين امر زماني حادث خواهد شد كه دولت پاسخگو و كارايي در افغانستان شكل بگيرد.

به هر حال مجموع جناح بندي‌هاي صورت گرفته و هم‌چنين راهبردهاي كلان بازيگران بين‌المللي و گروه‌هاي داخلي در افغانستان، پس از انتخابات تغييرات گسترده‌اي را به همراه داشته است. با شكل‌گيري چنين روندی مي‌توان انتظار داشت كه تعاملات، سياست‌ها و راهبردهاي نويني از اين پس در افغانستان، توسط جناح‌هاي داخلي و بازيگران مهم بين‌المللي، به اجرا گذاشته شود.

 نتيجه‌گيري

اصلاحات به بن‌بست رسيده و شكست راهبردهاي امنيتي آمريكا و ناتو، معضلات سياسي و امنيتي افغانستان را وخيم‌تر ساخته است. تا آن جا كه انتخابات به عنوان يكي از مقاطع حساس سياسي نيز از آن اشتباهات و ناكامي‌ها متاثر شده است. معضلات سيستم اداري، قوانين ناقص انتخاباتي، نهادهاي آشفته برگزاري انتخابات و از همه مهم‌تر گسترش ناامني و بي ثباتي سياسي، راه را براي شکل‌گیری بحراني نوين كه در نتيجه انتخابات حادث ‌شده باز گذاشته است.

تمامي اين روندها تا پيش از اين پيش بيني شده بود، اما نه آمريكا و نه دولت کرزای هيچ‌گاه نخواستند و يا نتوانستند به صورت ريشه‌اي به حل این مشكلات و معضلات بپردازند و همواره راه‌حل‌هاي مقطعي و كپسولي را پيشنهاد و ارائه مي‌كردند. انباشته شدن چنين اشتباهاتي به همراه ظهور قدرت‌مندانه طالبان، موجب بن‌بست سياسي در افغانستان و در نتيجه انتخابات گرديد.

اما با توجه به اين شرايط، آينده سياسي افغانستان تحولات جديد و تا حد بسيار متفاوتی را با دوران گذشته شاهد خواهد بود. گذشته از بروز شكاف سياسي بين نخبگان سياسي و بين مردم و دولت و در نتيجه بروز بحران اعتماد بين برخي از اقشار مردم، جبهه‌بندي‌هايي در افغانستان شكل گرفته است كه يا از بيرون از افغانستان مورد حمايت هستند و يا اين كه در نتيجه انشقاقات قومي در درون شكل گرفته‌اند. توجه به اين نكته روشن مي‌سازد كه هنوز جامعه افغاني فاقد بن مايه‌هاي اجتماعي نيرومندي است كه بتواند به تنهايي تحولات سياسي و اجتماعي خود را هدايت كند؛ به همين دليل هم‌چنان به شدت تحت‌الشعاع تصميمات بين‌المللي قرار مي‌گيرد.