بررسی گفتمانهای جنگ محور در ایالات متحده آمریکا |
22 فروردين 1387 |
||||
چکیده: حوادث تروریستی ١١ سپتامبر، سرآغاز احتمال وقوع جنگ سوم و سپس چهارم جهانی به ادبیات مقامات آمریکایی بود. براساس این دیدگاه، مبارزه با تروریسم که در هویت و ماهیت بنیادگرایی اسلامی، فاشیسم اسلامی و تروریسم اسلامی تجلی یافته، حیات و ماندگاری تمدن غربی را در کانون توجه افکار عمومی و سیاست دولتهای گوناگون قرار داده است. در اظهارات مقامات و نخبگان آمریکایی و اسرائیلی این گونه تصریح شده است که مبارزه با فاشیسم و نازیسم در نیمه اول قرن بیستم و تقابل با کمونیسم در نیمه دوم این قرن، باید الگو و چراغ راه تمدن غرب برای مقابله با فاشیسم و تروریسم اسلامی در اول قرن بیست و یکم باشد. بر این اساس، متن حاضر میکوشد با مروری بر مفاهیم و آموزههای کلیدی موجود در برخی از این گفتمانها، چگونگی تبیین و تحلیل روابط و سیاست بینالملل را در نزد سیاستسازان نومحافظهکار ایالات متحده، از همین منظر مورد کنکاش قرار دهد.
کلید واژهها: گفتمان، جنگ محور، نومحافظهکاران، جنگ جهانی سوم، تمدن و تفوق غربی. مقدمه پس از حوادث تروريستي 11 سپتامبر 2001، در شهرهاي نيويورك وواشنگتن،تصميمسازان و سياستگذاران نومحافظهكار و نوليبرال آمريكايي و اسرائيلي، از آغاز جنگ سوم و سپس چهارم جهاني سخن به ميان آوردند. از اوائل سال 2006 ميلادي، بار ديگر جنگ سوم جهاني به عنوان مبنا و كليدواژه اصلي حيات و بقاي تمدن غربي در برخی از گفتمانهای رایج در ایالات متحده آمریکا مطرح شد.
طرح مسئله تصوير جهان آينده در گفتمانهاي جنگ محور غرب، بر پايه سه استدلال بنا گذاشته شده است:
1- قرن جديد بار ديگر صحنه چالش و جدال ميان دو رويكرد خير و شر، و سياهي و سفيدي است. در این جدال، تمدن غرب به عنوان نماد نيكي، مدارا و تحمل، پيروز خواهد شد. پايان تاريخ اگر چه به سود و در جهت تمدن غربي رقم خواهد خورد، اما ورود به ايستگاه آخر پیش از حذف «تروريسم اسلامي» و «فاشيسم اسلامي» در قرن بیست و یکم ميسر نخواهد بود و در نتيجه براي چندين دهه به تعويق خواهد افتاد. 2- اين يك جنگ تمام عيار ميباشد، اما ماهيت آن غيرمتقارن خواهد بود. لذا برخلاف قرن بیستم كه جنگ كلاسيك و ارتشهاي تا دندان مسلح در مقابل يكديگر صفآرايي ميكردند و جنگ گرم و سرد را براي نابودي طرف مقابل مورد توجه قرار داده بودند، در قرن بیست و یکم جنگ غرب با «تروريسم و فاشيسم اسلامي» نامتقارن و در قالب نبرد نفر به نفر در سطح جهاني شكل خواهد گرفت. 3- نبرد، جنگ و اضمحلال تمام عيار دشمن يكي از اركان اصلي تفوق و اعتلاي تمدن غربي در طول تاريخ بشر بوده است. دو جريان نوليبرال و نومحافظهكار بر اين امر متفقالقولند كه تركيب فرهنگ و تمدن با روش جنگ در غرب، عامل اصلي استيلاي اروپا و آمريكا بر نظام بينالملل در طول ادوار و اعصار گذشته و حال بوده و هست. با اين تفاوت كه نوليبرالها قدرت غرب را در فرهنگ و تمدن غرب ميدانند و ارزش كمتري براي جنگ و قدرت سخت قائلند، اما نومحافظهكاران بر اين اصرار ميورزند كه روش جنگ كه در آن استيلا يافتن بر دشمن و اضمحلال و تسليم كامل رقيب الزامي ميباشد، بايد به مراتب از فرهنگ و تمدن مهمتر انگاشته شود. اساس اختلاف نومحافظهكاران و نوليبرالها، حزب جمهوريخواه و حزب دموكرات در داخل آمريكا و دولتهاي اروپايي و ايالات متحده آمريكا در دو سوي آتلانتيك نيز در همين قالب قابل تبيين و تحليل است.
بر پايه اين استدلالها، نوليبرالها پس از 11 سپتامبر 2001، عنوان «جنگ سوم جهاني» را براي اين رويكرد انتخاب نمودند، در حالي كه نومحافظهكاران با جعل مفهوم «جنگ چهارم جهاني» به مقابله با اين امر پرداختند. سپس براي مدتي از عناويني مانند «جنگ پايان ناپذير» و يا «جنگ طولاني» براي توصيف اين فرآيند استفاده نمودند. اما از اوائل سال 2006، جورج بوش رئيس جمهور آمريكا و مقامات اسرائيل مانند نوليبرالها از عنوان جنگ سوم جهاني استفاده کردند. يكي از دلايل اين امر طرح دوباره پيشبينيهاي «ميشل نوتردام يا همان نوستراداموس» (1566 – 1503)، در سال 2004 بود. نشريات و رسانههاي نومحافظهكار در ماه مه 2004، عنوان نمودند كه در كتابخانه ملي ايتاليا در رم يادداشتهاي مفقود شده نوستراداموس به دست آمده است. اين يادداشتها متعاقباً در قالب كتابي تحت عنوان «كد نوستراداموس: جنگ سوم جهاني 2012 – 2006» در سال 2006، منتشر شد. بنابراين، در سالهاي آينده ميتوان انتظار داشت موضوع جنگ سوم جهاني، در قالب پيشبينيهاي نوستراداموس، از سوي مسيحيان بنيادگرا و نومحافظهكاران از يك سو و مراجع اسرائيلي و آمريكايي در چارچوب مبارزه با تروريسم و جدال خير و شر و سياهي و سفيدي از سوي ديگر مطرح شود. به منظور اطلاع از اين گفتمانها در حوزه سياست خارجي اين گزارش به بررسي اين موضوع میپردازد.
تمدن غرب، تفوق غرب علل پيشرفت جوامع غربي و عقبافتادگي جوامع شرقي و به ويژه اسلامي، در آثار متعدد نوشتاري، گفتاري و تصويري، مورد كنكاش و نظريهپردازي قرار گرفته است. در اين رابطه، در غرب نظريات گوناگوني وجود دارد كه در مهمترين نحلههاي فكري در اين زمينه در حال حاضر به دو دسته نوليبرالها و نومحافظهكاران تقسيم ميشود. 1- نوليبرالها بر اين باورند که ماهيت يوناني فرهنگ ليبرالي، هويت رنسانس علمي و جدايي از دين، عامل اصلي پيشرفت تمدن غربي به شمار ميرود. مايكل مندلبام، از نوليبرالهاي معروف و صاحب اثر در این زمینه ميباشد. مندلبام در آخرين كتاب خود كه در نوامبر 2005، تحت عنوان: «در دفاع از جالوت: چگونه آمريكا در قالب دولت جهاني در قرن بیست و یک عمل مينمايد» به چاپ رسانيد، تصريح مينمايد انگارهها، هنجارها، قواعد و ساختارهاي نظامي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي و امنيتي كه ايالات متحده آمريكا در قرن بیست و یک همانند جالوت در دوران گذشته بدانها عمل مينمايد، نه تنها نبايد توسط داوودهاي قرن جديد به چالش طلبيده شود بلكه به دليل ايجاد نظم و قواعد مدون اداره جهان بايد مورد تقدير، تمجيد و اطاعت قرار گيرد. مندلبام تأكيد دارد در قرن بیست و یک بايد به دفاع از جالوت عليه داوود پرداخت، چرا كه قواعد و هنجارهاي ليبراليستي جالوت آمريكا براي صلح و امنيت جهاني، از موارد مشابه در مكتب داوود در قرن بیست و یک مفيدتر و مؤثرتر ميباشد. مندلبام در كتابي كه در سپتامبر 2002، تحت عنوان «انديشههايي كه جهان را تسخير نمود: صلح، دموكراسي و بازارهاي آزاد» منتشر ساخت، به اين رويكرد نوليبرالي با صراحت تمام اشاره نمود و علت برتري و تفوق ايالات متحده آمريكا به طور اخص و غرب به طور اعم را در انديشه، فرهنگ و تمدن مبتني بر صلح، دموكراسي و بازار آزاد و مكتب ليبراليستي امانوئل كانت در قرون بیست و بیست و یک معرفي نمود. 2- نومحافظهكاران ضمن طرح تفوق انديشه و فرهنگ، علل پيروزي غرب از روم باستان تا ايالات متحده آمريكا را در تركيب مرگبار روش جنگ و ابداع و ابتكار ابزارها، روشها و آموزشهاي رزمي معرفي ميسازند. در كتاب معروف نومحافظهكار سرشناس، ويكتور ديويس هنسن، تحت عنوان «ويراني و فرهنگ: نبردهاي مهم در فراز قدرت غرب» (2001)، كه در اوت 2001، يك ماه قبل از حوادث 11 سپتامبر به چاپ رسيد، اين گونه آمده است كه ثمره تمدن غربي، سربازان و رهبراني است كه در امر جنگ به نوآوري پرداخته و در صحنه نبرد به چيزي كمتر از اضمحلال و نابودي يا تسليم كامل دشمن رضايت نميدهند. هنسن در يك بررسي تاريخي به روشني به جنگ ميان غرب و تمدنهاي ديگر پرداخته است و در اين راستا سه جنگ قبل از ميلاد مسيح (480، 331، ٢١٦ قبل از ميلاد) و شش جنگ پس از ميلاد مسيح (732، 1520، 1571، 1879، 1942، 1968) را مورد مطالعه و ارزيابي قرار ميدهد. اما روش جنگ در تمامي اين نه نبرد نمايانگر يك نقطة اشتراك در تمدن غرب و در روش جنگ است و آن ابتكار، نوآوري و خطرپذيري از يك سو و وارد آوردن ضربات فوقالعاده مهلك و مرگبار و اضمحلال كامل دشمن از سوي ديگر ميباشد. تمدن و ويراني در عنوان كتاب به همين معنا ميباشند.
مرگ فرهنگ و فرهنگ مرگ نوليبرالها، مرگ فرهنگي در جوامع غير غربي و اصالت يافتن فرهنگ غرب در كليت نظام بينالملل را در قالب صلح، دموكراسي و بازارهاي آزاد، اساس ساماندهي نظم و آرامش در روابط بينالملل طي قرون اخير ميدانند. اين رويكرد، داوودهاي قرن بیست و یک را به خاطر جنگ نامتقارن با جالوت آمريكا (ادبيات مايكل مندلبام)، به تخطئه كشانيده و تأكيد مينمايد بدون فرهنگ، هنجار و ساختار «حاكميت آمريكايي»، كه توسط حكومت ايالات متحده آمريكا اعمال ميشود، جهان روي آرامش، صلح و رشد و توسعه را در قرن بیست و یک نخواهد ديد؛ چرا كه هرج و مرج و جنگ ميان قدرتهاي مياني مخالف و معارض با آمريكا، اساس و شالوده روابط بينالملل را در هم خواهد ريخت. از اين رو، داوودهاي فرهنگي و هنجارهاي نظام بينالملل معاصر بايد مضحمل شوند و در اثر فرآيند تغيير، دگرگوني و استحاله دچار مرگ تدريجي گردند. نومحافظهكاران مانند ويكتور ديويس هنسن، از رويكرد و راهبرد متفاوتي تحت عنوان فرهنگ مرگ و تحميل اجباري توسعه، پيشرفت و آزادي توسط نيروهاي مسلح آمريكا در اقصي نقاط جهان سخن به ميان ميآورند. در حالي كه نوليبرالها، يونان باستان را الگوي گفتاري و رفتاري خويش به شمار ميآورند، نومحافظهكاران، امپراتوري روم باستان در دوران گذشته و انگلستان در قرون اخير را نماد و ايدهآل خويش تلقي مينمايند. هنسن عبارت «ايدهآليسم – آرمانگرايي قدرتمند – پرعضله» را در فصلنامه «هوور دايجست» از انتشارات مركز هوور در كاليفرنيا، در آغاز سال 2006، براي اين رويكرد عنوان ميكند. او تأكيد ميكند عليرغم تمامي اعتراضات در ميان گرايشهاي چپ و راست «دكترين بوش» كماكان به مسير خويش ادامه ميدهد. هنسن بر اين باور است كه آرمانگرايي مقتدرانه و اجباري با استفاده از نيروهاي مسلح آمريكا و ديپلماسي اجبار رئاليسم و «واقعگرايي جديد» تنها پاسخ ممكن به «راديكاليسم اسلامي» و «زوائد و اضافات تروريستي» آن بايد تلقي شود. اما مجله تايم در شمارة 7 ژوئيه 2006 خود، در مقالهاي تحت عنوان «پايان ديپلماسي كابويي: چرا ديگر دكترين بوش سياست خارجي دولت بوش را هدايت نمينمايد»، نوشت شصتمين سالگرد تولد جورج بوش دو روز زودتر در 4 ژوئيه 2006، يعني روز استقلال ملي آمريكا جشن گرفته شد و بايد گفت همان گونه كه 60 سالگي سن ورود به دوران بازنشستگي افراد شاغل در آمريكا محسوب ميشود، دكترين بوش نيز بازنشسته شده و ديگر سكانداري سياست خارجي آمريكا را بر عهده ندارد. اما به نظر ميرسد «ديپلماسي كابويي» جورج بوش و «نهضت مسئوليت مردان سفيدپوست» از كاخ سفيد و وزارت دفاع به حوزه ديپلماسي «چكش مخملي» خانم كاندوليزا رايس، وزير امور خارجه منتقل شده باشد. در 7 آوريل 2004، شبكه MSNBC، در گزارشي به بررسي سياست خانم رايس، كه در آن زمان هنوز مشاور امنيت ملي بود، پرداخت و به آن لقب «چكش مخملي» داد. در همين راستا، روزنامه نومحافظهكار ديلي تلگراف لندن هنگامي كه در 17 مارس 2006، در مقالهاي به تحليل سند راهبرد امنيت ملي 2006 ايالات متحده آمريكا پرداخت، تصويري از خانم رايس را در حالي كه بر روي ناو «پورت رويال» و با كلاهي كه نام اين كشتي جنگي را بر روي خود داشت، ظاهر شده بود، به چاپ رسانيد. در اين مقاله آمده بود: دكترين رايس براي دفاع از آمريكا، «قدرت نرم» آمريكا را مورد استفاده قرار ميدهد و اين امر از محتواي سند راهبرد امنيت ملي 2006 كه نمايانگر ديدگاهها و نظريات وزير امور خارجه است به خوبي مشخص ميباشد. در پايان مقاله تأكيد شده كه يكي از دستياران خانم رايس بر اين نكته پافشاري نموده كه از نظر مشاراليه ديپلماسي يك ابزار براي نيل به منافع حياتي ايالات متحده آمريكا و نه يك هدف تلقي ميشود. در دورة رياست جمهوري بوش، «ديپلماسي كابويي» جاي خود را به «ديپلماسي چكش مخملي» داده است، اما اين امر نه يك تغيير راهبردي بلكه يك جايگزين تاكتيكي و ابزاري است. زنان سياهپوست نيز ميتوانند در قالب يك كابوي و با اسلحه و توسل به خشونت، به مقابله با چالشگران برخيزند، همانگونه كه از آغاز تابستان 2006، فيلمي از چهار زن كابوي سياهپوست به همراه يك خانم چيني كابوي به گونهاي باور نكردني در حال پخش و توزيع ميباشد.
جنگ جهاني: سوم يا چهارم در فرهنگ جنگ در ايالات متحده آمريكا مقابله، منازعه و جنگ با چالشگران و دشمنان واقعي و مجازي در حوزههاي ادبيات، فرهنگ، سينما، سياست، اجتماع و اقتصاد، در كنار ابعاد مشخص نظامي و امنيتي، همواره از جايگاه بيبديل و ممتازي برخوردار بوده است. مبارزه با فقر و حذف و كاهش توزيع و مصرف مواد مخدر، در ادبيات جنگ تصوير شده است. بيسوادي در چارچوب جنگ عليه آن معنا يافته و مقابله با بيماري ايدز در همين راستا قابل تفسير ميباشد. فرهنگ سياسي حاكم، همواره بر تصميمسازان و سياستگذاران ترسيم و تصوير وقايع مهم در قالب ادبيات جنگ، تأثیرگذار بوده است. با توجه به اين امر و بروز جنگهاي جهاني اول و دوم در قرن بیستم، حادثة 11 سپتامبر براي تصميمسازان، نخبگان و سياستگذاران بسيار زود در قالب جنگ مطرح شد. اما بر سر اينكه آيا اين جنگي جهاني و يا منطقهاي است و اينكه چندمين جنگ جهاني را تجربه ميكنيم؟ ميان صاحبان انديشه، قلم و قدرت اختلافنظر به وجود آمد. دو روز پس از حوادث 11 سپتامبر 2001، توماس فريدمن، از نوليبرالهاي معروف و از طراحان ادبيات جهانيسازي و جهاني شدن، در مقالهاي در 13 سپتامبر 2001، تصريح نمود كه جنگ سوم جهاني آغاز شده است. او هدف اين جنگ نامتقارن را نابودي نمادهاي ليبراليستي، اقتصاد آزاد و ارزشهاي غربي توسط ابرمردان و زنان خشمگين معرفي كرد كه به بهترين شكل، ابزارهاي جهانيسازي و جهاني شدن را عليه غرب به كار بردهاند. در بیست و یک نوامبر 2001، فريدمن بار ديگر از جنگ جهاني سوم در قالب مبارزه با استبداد و ديكتاتوري مذهبي در قرن بیست و یک سخن به ميان آورد و تأكيد نمود در قرن بیست و دو مظهر «تماميت خواهي سكولار» يعني نازيسم و كمونيسم در مقابله با ليبراليسم غربي مضمحل شدند و اينك نوبت به مقابله با «تماميتخواهي و استبدادمذهبي» رسيده است. از همينرو فريدمن در سلسله مقالاتي تحت عنوان «جنگ انديشه» تأكيد نمود سومين چالش توتاليتر و استبدادي عليه جوامع آزاد، طي 100 سال اخير، اينك در جريان است و تروريسم ابزار اين ديكتاتوري مذهبي است. فريدمن قبلاً در مقالهاي كه در سال 1999، تحت عنوان «آيا كوزوو جنگ جهاني سوم به شمار ميآيد؟ » تصريح نموده بود كه حوادث بالكان در اواخر قرن بیست را نميتوان در قالب جنگ جهاني سوم مطرح كرد زيرا كه ابعاد آن جهاني نميباشد. فريدمن از سال 2000 تا 2006، با تأليف مقالات متعدد و سه كتاب، به تبيين و تحليل فرآيند جهانيسازي و تأثيرات متقابل 11 سپتامبر 2001، و ابعاد گوناگون جهاني شدن و جهانيسازي پرداخته است. در سال 2000، فريدمن با كتاب «لكسس و درخت زيتون» فرآيند جهانيسازي صنعت، كشاورزي و الگوي لبنان در اين رويكرد را مورد توجه و ارزيابي قرار داد. سپس، در سال 2003، كتاب
جنگ جهاني سوم پس از پايان جنگ جهاني دوم، تعارض ميان ابرقدرتهاي شرق و غرب با استفاده از تسليحات هستهاي، در نيمه دوم قرن بیستم، در قالب جنگ جهاني سوم ترسيم شد. لذا در سال 1954، هارولد لاوين در مقالهاي در خصوص سياستگذاري تسليحاتي در قالب يك جنگ هستهاي تمام عيار، ديدگاه «نگاه نوين» دولت آيزنهاور را تخطئه نمود و تأكيد كرد: جنگ سوم جهاني با تمامي تسليحات اتمي، ميبايست براي پيروزي و تفوق ايالات متحده آمريكا برنامهريزي گردد. از اين رو، طي دهههاي 50، 60، 70 و 80 ميلادي، چنانچه حوادث بينالمللي، دو ابرقدرت هستهاي را به طور جدي در مقابل يكديگر قرار ميداد، موضوع جنگ جهاني سوم با استفاده از تسليحات اتمي مطرح ميشد. بحران كانال سوئز (1956)، بحران موشكي كوبا (1962)، جنگ اعراب و اسرائيل (1973) و رزمايش كماندار توانا ناتو (1983)، در اين قالب معنا و مفهوم مييابند. ايالات متحده آمريكا براي 1000 روز اول اين جنگ طرحي تحت عنوان «طرح عملياتي» تدارك ديده بود و حتي ايستگاههاي راديويي ملزم به اين شده بودند كه برنامههاي خود را در صورت حمله در قالب طرح CONELRAD، فقط بر روي دو موج كوتاه پخش كنند. در سال 1988، ديويد ابشاير، كتابي تحت عنوان: «جلوگيري از جنگ جهاني سوم: يك راهبرد كلان واقعبينانه»، به رشته تحرير در آورد. با پايان جنگ سرد و روي كار آمدن دولت كلينتون در آمريكا و طرح موضوع جهانيسازي سياست، اقتصاد و فرهنگ آمريكايي به عنوان تنها قطب برتر و باقيمانده در جهان، موضوع جنگ جهاني سوم و جدال هستهاي ميان دو قدرت فراگير در نظام بينالملل، به بوته فراموشي سپرده شد. اما در سال 1993، در قالب يك مقاله در نشريه معتبر شوراي روابط خارجي و متعاقباً يك كتاب در سال 1996، دكتر ساموئل هانتيگتون از گفتمان جنگ ميان تمدنها براي بازسازي نظم جهاني سخن به ميان آورد. در اواخر قرن بیستم، در ادبيات سياست و روابط بينالملل، مطالب زيادي له يا عليه مقوله جنگ تمدنهاي هانتينگتون و جدال اسلام و غرب انتشار يافت. اما با آغاز قرن بیست و یک و حادثة 11 سپتامبر، جنگ تمدنهاي هانتينگتون در قالب مبارزه با «تروريسم، فاشيسم و توتاليتريسم اسلامي» به صراحت مطرح شد. اين امر باعث شد كه پس از حمله به افغانستان و قبل از حمله به عراق، مقامات آمريكايي تصريح نمايند كه جنگ سوم جهاني آغاز نشده است. دونالد رامسفلد، وزير دفاع آمريكا در 15 نوامبر 2002، در مصاحبهاي تأكيد نمود كه در صورت حمله به عراق، آمريكا وارد جنگ جهاني سوم نخواهد شد. پس از حمله آمريكا به عراق، بار ديگر گفتمان جنگ جهاني سوم به حاشيه رانده شد و تنها در قالب آثار توماس فريدمن و مفهوم جنگ انديشه ميان اسلام توتاليتر و تروريسم و ليبراليسم غربي بعضاً مطرح ميشد. از دوره دوم رياست جمهوري بوش و طراحي و اجراي برخورد با جمهوري اسلامي ايران در قالب برنامة هستهاي، حمايت از تروريسم و نقض حقوق بشر، گفتمان جنگ جهاني سوم بار ديگر توسط مراجع اسرائيلي و آمريكايي مورد تأكيد قرار گرفت. اين در حالي بود كه در حد فاصل سالهاي 2001 تا 2006، نومحافظهكاران مفهوم جنگ چهارم جهاني را مطرح ساخته بودند.
جنگ چهارم جهاني مهمترين سازمان نومحافظهكار كه فعاليت خود را قبل از حوادث 11 سپتامبر 2001، آغاز نمود (١٩٩٧)، «پروژه براي قرن جديد آمريكايي» (PNAC) است. اين سازمان در قالب مقابله با چالشهاي جديد در قرن جديد، در آثار نوشتاري و گفتاري اعضاي خويش بر مفهوم جنگ چهارم جهاني و مقابلة «اسلام تروريستي و فاشيستي» با غرب و آزاديهاي متنوع آن، طي 5 سال گذشته همواره تأكيد ورزيده است. طراح و مبتكر مفهوم جنگ چهارم جهاني، اليوت كوهن استاد مطالعات راهبردي در دانشگاه جان هاپكينز در واشنگتن ميباشد. كوهن در مقالهاي كه در 20 نوامبر 2001، در روزنامه وال استريت ژورنال تحت عنوان «جنگ چهارم جهاني» به چاپ رسانيد، تأكيد نمود اين جنگ بايد جنگ چهارم جهاني ناميده شود و آمريكا سه رويكرد را در اين رهگذر ميبايست اختيار نمايد: 1- اين جنگ ميان آزادي و استبداد است و ايالات متحده آمريكا بايد از دولتهاي متحد خويش عليه ايران حمايت به عمل آورد. 2- دولت آمريكا بايد حاميان تروريسم را هدف قرار داده و رژيمهاي آنها را سرنگون نمايد. عراق بهترين مورد براي اين عمليات است. 3- آمريكا بايد به صورت جّدی تمامي امكانات خويش را براي ورود به اين عرصه جديد بسيج نمايد. كوهن در كنار نومحافظهكاران ديگر مانند نورمن پادهورتز، سردبير سابق قديميترين ماهنامه صهيونيستي «كامنتري»، دانيل پايپز از «فصلنامه خاورميانه» و «مجمع خاورميانه» و جيمز ولزي، رئيس اسبق سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (سيا)، ارگان «انستيتو هوور» يعني فصلنامه «بررسي سياستگذاري» و ديگران، همواره جدال تمدني اسلام و غرب را در قالب جنگ چهارم جهاني مطرح ساخته بودند. ولزي در يك جمع دانشگاهي در آوريل 2003، اين جعل مفهوم اليوت كوهن را مورد تأكيد قرار داد و اظهار داشت آمريكا در جريان جنگ چهارم جهاني با چالشها و تهديدات متعدد از جانب ايران، عراق، سوريه و القاعده مواجه ميباشد. توني كورن نيز در ژانويه 2006، در فصلنامه «بررسي سياستگذاري» در مقالهاي تحت عنوان «جنگ چهارم جهاني نسل چهارم نبرد است»، به ترسيم ابعاد گوناگون اين جدال به ويژه از منظر جنگهاي نامتقارن پرداخت.
جنگ سوم جهاني با آغاز سال 2006، و طرح برنامه هستهاي جمهوري اسلامي ايران در شوراي امنيت سازمان ملل متحد و ادامه عمليات تروريستي در افغانستان و عراق به طور خاص و ديگر نقاط جهان به شكل عام، بار ديگر ادبيات جنگ سوم جهاني توسط مقامات و تصميمسازان اسرائيلي و آمريكايي مطرح شد. اين در حالي بود كه مخالفان نومحافظهكاران، صهيونيستها و دولت بوش هشدارهاي متعددي در اين خصوص در سال 2005، و پس از روي كار آمدن دولت بوش در دورة دوم ارائه نموده بودند. دكتر «پل رابرتز» از «انستيتو استقلال» و از محافظهكاران و اقتصاددانان سرشناس كه عضو هيأت سردبيري روزنامه وال استريت ژورنال نيز بوده است، در 17 اوت 2005، در مقالهاي تحت عنوان «براي جنگ سوم جهاني آماده شويد»، نسبت به اقدامات نظامي عليه جمهوري اسلامي ايران در قالب ادبيات جنگ سوم جهاني هشدار داد. در آستانه سالگرد حادثة 11 سپتامبر، مجله نومحافظهكاري «صفحه اول» در 9 سپتامبر 2005، در مقالهاي تحت عنوان «جنگ سوم جهاني: چهار سال و همچنان ادامه دارد»، در همين مسير چالش ميان اسلام و غرب را در قالب يك جنگ جهاني مطرح نمود. در 24 مارس 2006، اريك هني، بنيانگذار نيروهاي دلتا و نويسنده كتاب «در درون نيروهاي دلتا»، در اظهاراتي تأكيد نمود كه حمله بوش به عراق جنگ سوم جهاني را آغاز نموده است. شخص جورج بوش رئيس جمهوري آمريكا، در مصاحبه با شبكه اخبار اقتصادي CNBC در 6 ماه مه 2006، تأكيد نمود، زماني كه مسافران پرواز 93 در 11 سپتامبر 2001، عليه تروريستهاي هواپيماربا وارد عمل شدند و با اين عمل مانع اصابت هواپيما به كاخ سفيد و كنگره آمريكا گرديدند و هواپيما در پنسيلوانيا به زمين اصابت نمود، اولين ضد حمله عليه جنگ سوم جهان آغاز شد. به عبارت ديگر، اگر حادثه 11 سپتامبر آغاز جنگ سوم جهاني نبود، دست كم ضد حملهاي عليه آن بوده است. اين در حالي بود كه در 26 آوريل 2006، سناتور باب گراهام، عضو و رئيس سابق كميسيون اطلاعات مجلس سناي آمريكا در مصاحبهاي تأكيد كرد حمله عليه تأسيسات هستهاي جمهوري اسلامي ايران آغاز جنگ سوم جهاني خواهد بود. در 19 فوريه 2006، مراجع ديگري حمله به جمهوري اسلامي ايران را جنگ سوم جهاني به رهبري جورج بوش معرفي کرده بودند. در 30 ماه مه 2006، دن گيلرمن، سفير اسرائيل در سازمان ملل متحد در كميسيونهاي فرعي شوراي امنيت در خصوص مبارزه با تروريسم تأكيد نمود جنگ سوم جهاني، عليه تروريسم و فاشيسم اسلامي است و ايران بايد هدف اصلي در اين جنگ جهاني تلقي شود. دن گیلرمن در این اجلاس اظهار داشت: 1- سه ماه قبل تأكيد نمودم كه تروريسم نخستين جنگ قرن بیست و یک ميباشد و اينك تصريح ميكنم كه تروريسم جنگ سوم جهاني است. 2- اين يك جنگ جهاني است و همان گونه كه 60 سال قبل قواي متفقين محور «وحشت و ترور» را شكست دادند، ضروري است ما همه عليه تروريسم با يكديگر متحد و متفق گرديم. 3- جهان ديگر به حوزة غني و فقير و شمال و جنوب نبايد تقسيم گردد بلكه مبناي تفكيك نظامهاي سياسي در جهان بايد بر اساس همپيمانان نبرد عليه تروريسم و متحدان تروريسم شكل گيرد. جهان معاصر بايد ميان آنهايي كه شرارت را بسط ميدهند و آنهايي كه اعمال نيك انجام ميدهند، تقسيمبندي شود. در يك سو، مشوقان تروريسم و در سوي ديگر مدافعان تساهل و مدارا قرار گرفتهاند. آنها كه بيتفاوت در اين معركه بايستند، در عمل همكار تروريستها ميباشند. 4- هرگز هيچ دليلي براي توجيه تروريسم وجود نداشته است و هرگونه اقدام عليه افراد غير نظامي محكوم است. لذا اسرائيل از تشكيل كميتههاي مبارزه با تروريسم و كميته قطعنامه 1540 حمايت به عمل ميآورد و بر اين باور است كه يك راهبرد جهاني مبارزه با تروريسم بايد مكمل اين اقدامات باشد. 5- محور ترور و وحشت متشكل از ايران، بزرگترين دولت حامي تروريسم و جديترين تهديد عليه امنيت و صلح بينالمللي، و سوريه كه محل امن دفاتر مركزي گروههاي تروريستي است، عليه اسرائيل فعاليت مينمايند. اين گروهها به قتل يهوديان و مسيحيان دست ميزنند و هر كس را كه بر سر راه آنها قرار داشته باشد، محو و نابود مينمايند. 6- برخي بر اين باورند كه تروريسم ميتواند براي نيل به اهداف سياسي، مورد بهرهبرداري قرار گيرد و جامعه جهاني بايد پاسخ منفي قاطعي به اين امر بدهد. ايران، سوريه، حزبا... و حماس در چارچوب محور ترور قرار دارند و نظام بينالملل بايد بر اجراي قطعنامههاي 425، 1559 و 1680، براي مقابله با اين محور اصرار ورزد.
در همين زمان، افرايم هالوس، رئيس موساد اسرائيل نیز در نشستي در شهر حيفا تأكيد نمود افزايش مسلمانان در اروپا، آغاز جنگ سوم جهاني ميباشد. جنگ سوم جهاني و پيشبينيهاي نوستراداموس ميشل نوستراداموس در 14 دسامبر 1503، متولد و در 2 ژوئيه 1566، ديده از جهان فرو بست. پدر او يك يهودي بود كه در سال 1455، به مذهب كاتوليك پيوست. او اگر چه در ١٥٢٩، وارد دانشكده پزشكي شده بود، اما به دليل داروسازي غير مجاز اخراج شد. در اين زمان بيماري مهلك طاعون در مارسي فرانسه به شدت شيوع پيدا كرده بود و او براي مقابله با آن فعاليت زيادي ميكرد. در سال 1534، همسر و فرزندان او در اثر اين بيماري جان باختند و او در سال 1547، با خانم بيوه ثروتمندي ازدواج كرد و صاحب 8 فرزند شد. او پس از يك سفر به ايتاليا، پزشكي را براي هميشه كنار گذاشت و به نگارش پيشگويي وقايع آينده روي آورد. نزديك به 6338 پيشبيني از او باقي مانده است كه در قالب مجموعه پيشگوييها جمعآوري شده است. در ماه مه 2004، در كتابخانه ملي رم در ايتاليا، مجموعه دستنوشتهاي نوستراداموس طبق ادعاي ناشر آن به طرز خارقالعادهاي كشف و در اوائل 2006، در قالب كتابي تحت عنوان «كد نوستراداموس: جنگ سوم جهاني، 2012 – 2006» منتشر شد. شش سالي كه اين اثر توجه خود را به آن معطوف نموده است، يعني سالهاي 2006 تا 2012، بسيار قابل تعمق است، زيرا كه 2 سال باقيمانده از دولت بوش و چهار سال دولت بعدي آمريكا را دربرميگيرد. در مقدمه اين مجموعه آمده است كه دكتر مايكل رثفورد پس از تلاش فراوان موفق گرديده معماي كد نوستراداموس را حل نموده و با استفاده از روش تحليل پيشگويي در پيشگويي به نتايج زير دست يابد: - تاريخچه و زمانبندي جنگ سوم جهاني؛ - اسامه بن لادن و حوادث مرتبط به وي؛ - حمله بزرگ تروريستي بعدي به آمريكا؛ - تقابل آمريكا با ايران و چين.
جزئيات حوادث جنگ جهاني سوم پيشگوييهاي اين كتاب جديد در هشت فصل تنظيم شده است. فصل چهار آن به حوادث دهشتناك قبل از جنگ جهاني سوم و فصل شش به وقايع جنگ مذكور ميپردازد. دو فصل آخر نيز به ترسيم آينده روشن صلح، رفاه، شكوفايي علوم و اخلاق اختصاص دارد. در جمعبندي، حوادث گذشته، حال و آينده در قالب يك رويكرد واحد و جهان شمول ترسيم گرديدهاند. در فصل 4 در «رباعيهاي» 23 و 81 چنين آمده است: «دجال در ايران به قدرت خواهد رسيد. او با فريب آيتا... فردي را كه شبيه اوست به رهبري منصوب ميكند و جنگ داخلي به راه مياندازد. اما مخالفان، اين رهبر انتصابي را ترور ميكنند و تصور ميكنند دجال به پايان راه خود رسيده است. دجال سپس توجه خود را به سوي مديترانه و شمال آفريقا معطوف ميكند و مردم اين مناطق را متحد مينمايد.» جنگ جهاني سوم پس از حمله روسيه به اروپا در ائتلاف با كشورهاي خاورميانه مانند ايران و عربستان و احتمالاً چين آغاز ميشود. قبل از جنگ، وقايع دهشتناك طبيعي و غيرطبيعي مانند ترور، انقلاب، طوفان، سونامي و سيلابهاي غير قابل تصور و جنگ داخلي بخشهاي وسيعي از جهان را در برميگيرد. قبل از حمله روسها به اروپا، آمريكا به دليل ورشكستگي اقتصادي و جنگ داخلي دچار ضعف ميشود. در ايتاليا، جنگ داخلي رخ داده و مردم، واتيكان را نابود و پاپ را به قتل ميرسانند. پاپ جديد و نخستوزير انگليس به آمريكا گريخته و اين حوادث آمريكا را به خود ميآورد. شهرهاي آمريكا مورد حمله قرار ميگيرند و همزمان سنگ آسماني بزرگي در اقيانوس فرود آمده و سونامي مهيبي را ايجاد مينمايد. در اروپا، مدافعان در اطراف يك رهبر كاريزما به نام «شيون» گرد ميآيند و سپاه روس، جهان عرب و ايران را شكست ميدهند. پاپ به اروپا بازگشته و شيون تاجگذاري مينمايد. قبل از جنگ جهاني سوم اسرائيل به فلسطينيان خودمختاري اعطا ميكند و دولت فلسطين تشكيل ميشود؛ اما با كشف نفت، جنگ فلسطين و اسرائيل اوج ميگيرد. مرگ صدام حسين قبل از اتمام محاكمه و انهدام مسجدالاقصي نيز در همين راستا مطرح شدهاند.
جنگ طولاني، دائمي و تمام عيار اگر چه پيشگوييهاي نوستراداموس را در محافل علمي مبناي طراحي و اجراي سياستگذاري نميدانند، اما در عين حال ادبيات مورد استفاده نومحافظهكاران و مراكز تصميمسازي و مغزافزاري آمريكايي و اسرائيلي از يك سو و مقامات دولت بوش در طول دوران مديريت خود در دورههاي اول و دوم از سوي ديگر، تشابهات فراواني با اين پيشگوييها را به نمايش ميگذارند. طرح موضوع «محور شرارت» و مبارزه تمام عيار و طولاني با تركيب «تروريسم و سلاحهاي كشتار جمعي» و استفاده از عنوان «تروريسم و فاشيسم اسلامي» و نبرد طولاني مدت با آن در قالب جنگ جهاني سوم و دفاع تمام عيار از اسرائيل در مقابل هرگونه تهديد، در اين راستا معنا و مفهوم مييابند. در ژانويه 2002، «مايكل لدين»، از نومحافظهكاران سرشناس، كتاب «جنگ عليه اربابان ترور»را منتشر نمود و در همان ماه «ديويد فرام» در سخنراني سالانه بوش، رئيس جمهور آمريكا، عبارت «محور شرارت» را گنجانيد. در سال 2003، فرام و «ريچاردپرل»، از نومحافظهكاران صهيونيست و رئيس وقت شوراي مشاورين پنتاگون كه به همراه مايكل لدين در مركز مغزافزاري نومحافظهكار - مقابله با فرانسه و عربستان به عنوان دشمنان آمريكا؛ - عدم تمكين در مقابل سازمان ملل متحد؛ - برخورد با جمهوري اسلامي ايران و كره شمالي؛ - تغيير گفتمان داخلي در آمريكا براي انتخابات 2004 و پس از آن؛ پيشبيني شده است. اما منتقدان دولت بوش در گفتههاي مراكز مغزافزاري نومحافظهكار و سياستهاي دولت بوش، بار ديگر احيا و بازسازي مفهوم «جنگ دائمي براي صلح دائمي» را كه «چارلز بيرد» استاد تاريخ دانشگاه كلمبيا در اوائل قرن بیستم و پس از جنگهاي جهاني اول و دوم در مخالفت با سياستهاي وودرو ويلسون و فرانكلين روزولت مطرح ساخته بود مشاهده ميكنند. بيرد كه مجلة «لايف» در سال 1944، مواضع او را در قالب «جمهوري بيرد» منتشر ساخته بود، به دليل انتقاد به عملكرد اقتدارگرايانه رئيس جمهور آمريكا در دوران جنگ جهاني دوم، شهرت يافته بود. او در دوران جنگ جهاني اول و متعاقب آن نيز عليرغم سياستهاي اقتدارگرايانه وودرو ويلسون در سال 1919، و فضاي اختناق، رعب و وحشت حاكم بر آمريكا پس از انقلاب بلشويك 1917، و وارد آوردن اتهاماتي چون وابستگي به كمونيسم، آنارشيسم و تروريسم عليه مخالفان جنگ جهاني اول، به عنوان يكي از معدود منتقدان رئيس جمهوري آمريكا شناخته ميشد. اقتدارگرايي و القاي فضاي رعب و اختناق در داخل به دليل وجود يك دشمن خارجي باعث گرديد تا بيرد عبارت «جنگ دائم براي صلح دائم را كه شعار رؤساي جمهور آمريكا در زمان چالشهاي بزرگ بود، مطرح نمايد. بر همين اساس، يكي از منتقدان جورج بوش نيز در سال 2002، كتابي تحت عنوان «جنگ دائم براي صلح دائم: چرا اين قدر از ما متنفر ميباشند» را به چاپ رساند.
جنگ دائمي عليه استبداد و تروريسم اگر در دورة اول رياست جمهوري بوش، مبارزه با تروريسم و «فاشيسم و تروريسم اسلامي» و نيز جنگ طولاني و دائمي و يا «بلند مدت» مطرح شده بود، سخنراني سالانه بوش در آغاز سال 2005، و عزم او و دولت نومحافظهكاران براي حمايت از نهضتهاي دموكراتيك، در تمامي ملل و فرهنگها، به منظور حذف استبداد و ظلم از صحنة جهان، به منزله جهاني نمودن جنگ دائمي تلقي شد. در نتيجه، جنگ جهاني عليه ظلم و استبداد به عنوان جنگ دائمي، نامحدود و بسيار بلند مدت در قرن بیست و یک، راهبرد كلان ايالات متحده آمريكا معرفي شد. در سال 2005، ديك چني، معاون رئيس جمهور، دونالد رامسفلد و مقامات ديگر آمريكا از ادبيات گوناگوني در تبيين اين جنگ دائمي بهرهبرداري به عمل آوردند: 1- جنگ طولاني مدت؛ 2- جنگ عليه تروريسم؛ 3- تلاش جهاني عليه افراطگرايي خشونتبار؛ 4- جنگ عليه دشمن جهانی. به عنوان مثال، در 16 اكتبر 2005، ديك چني در جريان سخنراني خود براي نيروهاي مسلح آمريكا تصريح نمود كه آمريكا بايد براي دههها جنگ عليه تروريسم، خود را آماده نگه دارد. لذا با آغاز سال 2006، و انتشار سند راهبرد امنيت ملي دولت بوش مشخص گرديد كه «جنگ دائمي» و «جنگ طولاني مدت» عليه استبداد و تروريسم مفهومي است كه فضاي ذهني، گفتاري و رفتاري سياستگذاران و تصميمسازان نومحافظهكار را در دوران باقيمانده دولت بوش اشغال خواهد كرد.
صلح دائم، جنگ دائم، اقتدار دائم امانوئل كانت، در 1795، از «صلح دائمي» از طريق نظامهاي جمهوري در درون جوامع، افزايش تعامل در حوزههاي فرامرزي، تأسيس «جامعه ملل»، كاهش اختيارات دولتهاي ملي و حقوق بينالملل سخن به ميان آورد. اما ايالات متحده آمريكا در قرن نوزدهم در صحنه داخلي و در قرن بیستم در صحنه بينالمللي، رويكرد جنگ پايانناپذير و دائمي براي اقتداردائمي و خارجي را مورد توجه قرار داده بود. اينك در نخستين سالهاي قرن بیست و یک، بار ديگر از جنگ دائمي، پايان ناپذير، طولاني، فراگير و تمام عيار براي مقابله با «تروريسم و فاشيسم اسلامي» از يك سو در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا، و استبداد و ظلم در سراسر عالم از سوي ديگر سخن به ميان آمده است. برخي محققين و نويسندگان آمريكايي و غير آمريكايي نيز رفتار دولت ايالات متحده آمريكا در صحنههاي بينالمللي را در قالب جنگ دائم براي استقرار صلح دائمي ترسيم نمودهاند. بر اين اساس، از ديدگاه رؤساي جمهوري و سياستگذاران راهبرد كلان امنيت ملي ايالات متحده آمريكا و مشاورانشان، صلح دائمي هرگز بدون جنگ پايانناپذير و طولاني مدت امكانپذير نميباشد. صلح دائمي نيازمند جنگ پايان ناپذير و بلند مدت است و اينك در قرن بیست و یک دشمن و چالشی با عنوان «تروريسم و فاشيسم و استبداد اسلامي» براي اين نبرد در قالب جنگ جهاني سوم مطرح ميشود. به اعتقاد تصميمسازان و سياستگذاران راهبرد كلان امنيت ملي ايالات متحده آمريكا، قرن بیست و یک مانند گذشته شاهد جنگ، خونريزي و ويراني براي استقرار صلح و آرامش خواهد بود. جمعبندي روزنامه لسآنجلس تايمز، مورخ 23 ژوئيه 2006، در مقالهاي به قلم ديويد بوسكو تحت عنوان «آيا اين ميتواند آغاز جنگ جهاني سوم باشد؟» با اشاره به اظهارات سخنگوي اسبق مجلس نمايندگان آمريكا، نيوت گينگريچ (كه از نومحافظهكاران ميباشد و آرزوهاي فراواني براي احراز پست رياست جمهوري آمريكا در انتخابات 2008 و يا 2012، دارد)، مبني بر اينكه جنگ جهاني سوم با به اسارت گرفتن دو سرباز اسرائيلي توسط مقاومت اسلامي لبنان، حزبا... و حمله اسرائيل به لبنان هماينك آغاز شده است، از آغاز آرماگدون و جنگ پايان جهان سخن به ميان آورد. در اين رهگذر، يكي از سناريوهاي احتمالي، حمله به جمهوري اسلامي ايران و آغاز يك جنگ منطقهاي است. در همين زمان، شبكه فاكس نيوز در برنامههاي سياسي خود در روز شنبه، از جنگ پنجم جهاني سخن به ميان آورد و حوادث اخير را در قالب يك جنگ نوين مطرح ساخت. فاكس نيوز، شبكه نومحافظهكاران و رسانههاي مرتبط با لابي اسرائيل، در ابعاد و اشكال مختلف بر طبل جنگ و بحران كوبيده و تلاش دارند فضاي رواني حاصل از آن را به جمهوري اسلامي ايران تعميم دهند و از اين رهگذر جريان مذاكرات هستهاي و موازنه قوا در منطقه را تحتالشعاع قرار دهند و بار ديگر حاكميت و برتری فراگیر ايالات متحده آمريكا و رژيم صهيونيستي را از طريق اتخاذ راهبرد «شوك و هيمنه» تثبيت نمايند. كشتار و جنايات جنگي بيشمار اسرائيل در لبنان، در راستاي همين ادبيات جنگ سوم جهاني معنا و مفهوم مييابد. دولت اسرائيل و مراجع مرتبط با آن از يك سو و دولت ايالات متحده آمريكا از سوی دیگر، از مدتها قبل طراحي عملياتي حمله به لبنان را انجام داده و طرح عمليات رواني به نام جنگ سوم جهاني را به عنوان مكملي براي آن آغاز نمودند. اظهارات سفير اسرائيل در سازمان ملل متحد، امروز در لبنان تجلي عيني يافته است. ايجاد فضاي رعب و وحشت از طريق ارتكاب فجايع دهشتناك و باور نكردني، تنها به منظور وارد آوردن شوك و هيمنه به جمهوري اسلامي ايران، با به دست گرفتن ابتكار عمل توسط اسرائيل و از ميان بردن منابع قدرت خارجي جمهوري اسلامي ايران در منطقه و به ويژه در محيط پيراموني اسرائيل، انجام میشود. بار ديگر اسرائيل مترصد است سيطره فراگیر خود را بر محيط امنيتي خاورميانه، از طريق جنگ، ترور و وحشت، تحميل نمايد. اين امر پايان طرح «خاورميانه جديد» شيمون پرز و آغاز «نوخاورميانه» اولمرت و حزب كاديماست. خاورميانه بار ديگر عصر جديدي را در روابط بينالملل در قرن بیست و یک رقم خواهد زد، با اين تفاوت كه اين بار ابتكار عمل ميتواند و بايد در اختيار جمهوري اسلامي ايران باشد. نيال فرگوسن، استاد تاريخ دانشگاه هاروارد و از نظريهپردازان فراز و فرود امپراتوري ايالات متحده آمريكا، در آخرين كتاب خود تحت عنوان «جنگ جهان»، كه در 816 صفحه در سال 2006، انتشار يافت، تصريح نمود كه در طول چند سال آينده جنگ ميان جمهوري اسلامي ايران هستهاي و اسرائيل هستهاي اجتنابناپذير ميباشد. فرگوسن با توجه به حوادث خونين قرن در تاريخ بشر، يعني قرن بیستم، مينويسد: بحران خاورميانه و چالش ايران و اسرائيل ميتواند به طور جدي جنگ جهاني ديگري را به همراه آورد. فرگوسن در اين كتاب عوامل جنگ در خاورميانه را سه ويژگي منحصر به فرد يعني انرژي، جمعيت جوان، و اسلام و فرهنگ اسلامي به شمار ميآورد. خاورميانه، جمهوري اسلامي ايران و اسلام، در نگاه اين نظريهپردازان نومحافظهكار در قرن بیست و یک، كليد واژه قدرت، امنيت، صلح و رفاه، به شكل سلبي و ايجابي به شمار ميآيند. فرگوسن سالهاي 2011 – 2007 را دوران جنگ ايران و اسرائيل و مقدمه يك جنگ جهاني به شمار آورده و توصيه ميکند قبل از تحقق اين سناريو، بايد در خصوص برنامة هستهاي جمهوري اسلامي ايران هر چه زودتر وارد عمل شد.
|