رابطه رابطه‌ها: نقدی کوتاه بر یک شیوه نگرش به مسائل روابط ایران و آمریکا

Print E-mail
سید جواد طاهایی
11 فروردين 1384

روابط با آمریکا تقریباً از ابتدای انقلاب اسلامی به این سو، همواره موضوع مباحثات داغ بوده است. در این بحث می‌کوشیم به نگرش اصولی تحلیل‌گران معتقد به مصالحه با آمریکا بپردازیم و با پذیرش موقت و آزمایشی دیدگاه آنان، در گام بعد به نقد آن بپردازیم.

1- طرح دیدگاه (ضرورت تعامل)

«آغازگر مبارزه مباش. اما اگر فرا خوانده شدی، آن را رد مکن!»

امام علی (ع)

دیدگاه ضرورت تعامل که تا حد زیادی از دیدگاهی انتقادی دربارة تب و تاب انقلابی ـ عاطفی ده سالة اول انقلاب اسلامی تغذیه می‌شود، با تکریم واقعگرایی و ستایش عقل سلیم در برابر تصلب ایدئولوژیکی آغاز می‌شود. بر اساس تکریم واقعگرایی، دیدگاه فوق به روندهای جاری و موجود جهانی قناعت نمی‌ورزد و همواره در پی درک شرایط متحول و نوبه‌نو شونده است. این دیدگاه در پی درک نظم‌های نوین منطقه‌ای و تحولات اساسی و جدید و تعلیم آن است و اصرار می‌ورزد که سیاست خارجی هر دولتی و از جمله دولت ایران باید با منطق‌های جدیداً درک شده متناسب باشد و اینکه فقط در پی تناسب معقول با شرایط و اقتضائات جدید است که ایران می‌توان در حد ظرفیت‌های استراتژیک خود نقش و منافعش را در منطقه در درازمدت و میان‌مدت تضمین نماید.

ضرورت تعامل واقع‌بینانه با واقعیت‌های پیرامونی و شرایط متحول منطقه‌ای و بین‌المللی به عنوان یک اصل، در زمانة ما، مصداق بارز و گریزناپذیری یافته که عبارت از ضرورت تعامل با آمریکا می‌باشد. این کشور معمار، هدایتگر و نفع‌برندة بسیاری از جریان‌های جهانی است و هر قدرت بالقوه یا واقعاً منطقه‌ای ناگزیر به تنظیم سیاست‌هایش با توجه به برنامه‌های سیاست خارجی آمریکا در منطقه است. به ویژه برای ما، با توجه به تحولات یکی ـ دو دهة اخیر کشور و تأثیرات آنها بر سیاست خارجی ایران، دست زدن به یک بازی معقول و حساب ‌شده‌ در برابر آمریکا جهت افزایش ظرفیت‌های بازیگری خود به رغم ارادة ناموافق برخی دولت‌های منطقه از جمله دولت‌های عرب و اسراییل و نیز برخی قدرت‌های اروپایی چون انگلیس مهم است. در غیر این‌صورت، در مسابقه برای تضمین منافع ملی از دولت‌های رقیب عقب مانده و شرایط خطرناکی را برای خود، دقیقاً به خاطر مقاومت در برابر جریان‌های حاکم پدید می‌آوریم.

تعامل با آمریکا نیز می‌تواند دارای نتایج منفی یا مثبت باشد. مثبت به معنای سود مشترک و موازی طرفین، بدون الزام به همکاری‌های نزدیک یا حتی بدون داشتن رویکرد مثبت به آمریکا می‌باشد و تعامل منفی، مصالحه‌ای است که به نتیجة دلخواه ما منتهی نگردد. تعامل یا مصالحه یک ریسک معقول است. در اینجا تضمینی برای موفقیت وجود ندارد، اما برای جلوگیری از تعامل منفی، ما (یعنی نسل کنونی دیپلمات‌های ایرانی) می‌توانیم با تکیه بر توان نرم‌افزاری کشور و اعتماد به نفس از فرصت‌ها در جهت ایجاد گشایش‌های حیاتی برای کشور و اخذ امتیازات کافی از اروپا و سایر بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی بهره گیریم.

*

به عنوان یک کالبدشناسی می‌توان گفت راهبرد تعامل با آمریکا از دو عنصر بنیادین امید و هراس (احساس خطر) تشکیل شده است. این دو عنصر بنیادین ـ که هر دو عمدتاً برآمده از تاریخ جدید ایران یعنی پس از انقلاب اسلامی به این سو هستند ـ سپس خود را در عناصری نماساز یا استدلال‌آفرین باز تولید می‌کنند. این عناصر یا محورهای مفهومی عبارتند از: جریان‌های قدرتمند جهانی و فرصت‌ها و تهدیدات ناشی از آن، واقعیت دول منطقه‌ای رقیب ایران، همپوشی منافع منطقه‌ای ایران و آمریکا، اراده ایران برای تبدیل به قدرت اول منطقه ظرف 20 سال آینده و الزامات ناشی از آن، ظرفیت‌های متنوع سخت‌افزاری و نرم‌افزاری ایران و سرانجام ضرورت معرفی خود به عنوان یک عضو معقول و قابل اعتماد جامعه جهانی.

2 ـ چند انتقاد

الف: غایتگرایی متدولوژیک (نقد روش)

این دیدگاه به درستی استدلال می‌کند که مانع اصلی بر سر راه سیاست خارجی ایران که به بروز مشکلاتی در روابط با کشورهای منطقه و اروپا می‌انجامد، آمریکاست و اگر ما به مذاکرات راهبردی مفیدی با آمریکا بپردازیم، در واقع مشکلات خود را از سرچشمه حل کرده‌ایم. این سخن درست می‌نماید. مشکلات سیاست خارجی کشور ما از ابتدا تاکنون، مستقیم یا غیر مستقیم از ناحیه آمریکا به وجود آمده است و راه‌حل‌ها برای مشکلات خارجی یک کشور منطقاً از همان جایی برمی‌خیزد که مشکلات می‌آید. اما اگر نیک بنگریم، در این عبارات سخن از آینده می‌رود. این نگرش به گونه‌ای ناهشیار موعود را به جای موجود می‌نشاند و آن چه را که به واقع هدف است، ابزار می‌انگارد و مقصد را مسیر می‌شمارد. تعامل با آمریکا به نحوی که امکان منافع مهمی برای ایران در آن متصور باشد، چیزی است که به احتمال زیاد در انتهای تاریخی از شرایط کمابیش سخت یعنی تحمل مبارزه و مقاومت ممکن می‌گردد. اما این احتمال قوی یکسره مغفول واقع می‌شود. به عبارت دیگر، این نگرش دستاوردهای موعودی را که احتمالاً فقط در پی عقب‌نشینی ضمنی آمریکا یا گونه‌ای حس فرسودگی آن در برابر دولت ایران ممکن می‌آید، در زمان حال به دست‌آمدنی فرض می‌کند. این مشکل در مباحث روش تحقیق به ”غایت‌گرایی متدولوژیک“ مشهور است که طی آن ما بر اساس هدف، یعنی تصوری از آینده، دست به عمل در زمان حال می‌زنیم. در این روش، مشروعیت اقدام ما بر اساس هدف آن ایجاد می‌شود. به عبارت دیگر، در این روش فکری، نتایج ممکن عمل به عنوان نیرو و انگیزة پیشبرد عمل به کار می‌آید. این شیوه تفکر، به اوضاع کنونی به عنوان یک ممکن در کنار ممکنات دیگر می‌نگرد و چنین اندیشیده می‌شود که اوضاع کنونی ما به دلیل مشابهت‌های فراوان با بسیاری از اوضاع و شرایط ممکن دیگر، نباید اهمیت تعیین‌کننده‌ای در تصمیم‌گیری‌های ما داشته باشد. در ”غایت‌گرایی متدولوژیک“ به اوضاع حال به صورتی تقلیل‌گرایانه نگریسته می‌شود.

یک مزیت مهم این روش آن است که ما را وا‌دار می‌سازد تا به طور جدی درباره سناریوها و نتایج آتی اعمال و رفتارهایمان دقت کنیم. این مزیت نتیجة آن است که روش فوق اهداف را برجسته و مؤکد می‌کند، زیرا مشروعیت عمل را نه فقط در خود عمل بلکه در مشروعیت اهدافی می‌داند که آن عمل تعقیب می‌کند اما مسأله آن است که این روش بخشی از عمل یعنی نتایج ممکن آن را که بدان مشروعیت می‌بخشد، تمام عمل فرض می‌کند. نقطه ضعف دیگر آن است که در این روش فکری, همواره ممکن است در قالب اصطلاح مشهور ”هدف وسیله را توجیه کند“، اهمیت راه‌ها و شیوه‌های عمل نادیده انگاشته شود. این روش، اتفاق آرا و وحدت را نابود می‌کند، زیرا همواره این گونه است که برای رسیدن به یک هدف واحد، در میان افراد مختلف راه‌های مختلفی اندیشیده می‌شود؛ در این حال، فقط کافی است درباره خواستن یک هدف (نه نحوه رسیدن به آن) اتفاق آرا به دست آوریم تا از همان لحظه اختلافات شروع شود. این بدان دلیل است که برای نیل به یک هدف ضرورتاً راه‌های متفاوتی وجود دارد. در عمل، ”غایت‌گرایی متدولوژیک“ ضد اتفاق آرا است. سرانجام، در مواقعی هم، ”غایتگرایی متدولوژیک“ مفرّی احساسی یا عاطفی برای رهایی فرد خسته از الزام صبور ماندن در شرایط دشوار موجود فراهم می‌کند و این وضعیت نشئه‌آلود فراهم می‌شود که او به جای رهایی، با احساسی از رهایی خشنود شود.

ب ـ درک نادرست از ماهیت انقلاب اسلامی ( نقد درک تاریخی)

«سیاست همان سرنوشت است».

ناپلئون

در ارتفاع بالا صخره‌ای بود و در پایین برکة آبی. شناگران ماهر از شیرجه رفتن می‌هراسیدند. ناگاه یکی با شجاعت تمام و با حرکاتی زیبا به پایین پرید و در آب شیرجه رفت. از او پرسیدند: چگونه توانستی؟ گفت: شما اول بگویید چه کسی مرا هل داد؟!

یک لطیفة قدیمی

طرفداران مصالحه، در واقع، می‌گویند به عنوان یک گام مهم، ما باید خواست اصولی خود را برای حل مسائل و مشکلاتمان با آمریکا به این کشور نشان دهیم. اما این رهیافت به لحاظ عملی بی‌فایده و به لحاظ تاریخی (تاریخ آینده) مضر است. بی‌فایده است زیرا آمریکا خود می‌داند که مصالحه با آن کشور، اگر در شرایط عادلانه صورت گیرد، نیاز حیاتی ماست. در صورت تحقق مصالحه‌ای عادلانه و حتی نسبتاً عادلانه یعنی با چربش نسبی خواست‌های آمریکا بر خواست‌های ما، باز هم در عمل و در نتیجه، نفع ما بسیار بیشتر از دستاوردهای منطقه‌ای آمریکا خواهد بود، زیرا که در پی آن، ایران (تشیع و انقلاب اسلامی) فضایی حیاتی برای تنفس و تحرک خواهد یافت؛ گویی سنگ بزرگی از روی سینة فردی برداشته شود. دشمنان خداوند در استراتژی احمق‌اند نه در تاکتیک. آنها می‌دانند که تحقق یک مصالحه عادلانه برای ایران در واقع مصالحه نیست، پیروزی و خروج آن از تنگناست.

اما از این‌رو مضر است که حاوی پاسخ مثبت به این پرسش است که آیا ما حق و توان تغییر شرایط بنیادین‌مان را داریم؟ گمان نبریم که این پرسش آسانی است. پرسش این نیست که ما در کجای جهان قرار داریم؟ که در این صورت پاسخ ما در قالب تبیین جایگاه تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی ایران در سطح منطقه و جهان عرضه می‌شد. در این تعریف، آری، اصولاً ایران نمی‌تواند کشوری مطیع و منقاد باشد، ایران کشوری است که به طور ذاتی تمایلات هژمونیک دارد، نمی‌تواند متحد اصولی آمریکا باشد و ... اما آن پرسش و این پاسخ هر دو قدیمی و حتی شاید هزارگی هستند. پرسش مهمتر و جدید این است که ما چگونه در جهان قرار داریم؟ این پرسش، اصولاً پرسشی متعلق به زمان جدید است؛ زمانه‌ای که از ظهور انقلاب 57 آغاز می‌شود و شدیداً و وسیعاً ما را احاطه می‌نماید. این پرسش فقط پیرامون متغیرهای قدیمی و همواره موجودی مثل جغرافیا، فرهنگ، شیوه حکومت و غیره نیست، بلکه این بار پرسش ناظر بر حال و آینده هم هست.

مفروضه مندرج در رهیافت مصالحه آن است که ما مالک، خالق و محیط بر مشکلاتی هستیم که در روابط خود با آمریکا ایجاد کرده‌ایم. اما احتمالی که تاکنون کمتر به آن اندیشیده شده آن است که ما و رهبران ما خالق مشکلات خود با آمریکا نیستیم، بلکه خود موضوع آنیم. داعیه‌گری اخلاقی انقلاب ایران و ایده عدالت در روابط میان ملت‌ها، همانند انقلاب فرانسه، جهان را به سرعت در نوردید و باعث شد در سطح وسیعی، ملت‌ها گونه‌ای درک اخلاقی دربارة ماهیت روابط خود با قدرت برتر جهانی به دست آورند. ما بی‌آنکه خود چندان بدانیم یا طراحی کرده باشیم یا تصمیمی مشخص گرفته باشیم، ناگاه به خود نگریستیم و دیدیم که ما (ایرانیان کمابیش متدین متوسط‌الحال شهرنشین) همچون نیرویی به سربازی ایدة معنویت‌گرایی سیاسی در آمده‌ایم که ثمره آن تمایل عمومی به عدالت جهانی بود. این ایده یا روح در به خدمت گرفتن ما(ایرانیان) اصولاً به عقایدما ننگریست،به‌نحوی که همه اقشارجامعه ایرانی‌وحتی‌مارکسیست‌ها!سربازان ایده عدالت شدند. پرسش اخلاقی و جهانی «آخر چرا؟» به نیروی همه ایرانیان بود که جهان را درنوردید، اما با این حال موضوع اراده و آگاهی آنان نبود.

اینک جمهوری ایرانیان، هویت آنان، نگاه دیگران به آنان و تا حدی رفتارهای ناخودآگاه ایرانیان بر اساس همین عدالت‌طلبی گسترش یابنده شکل گرفته است و نتیجه؟ اینک ایده به واقعیت بدل شده و برعکس، برخی از آن چیزهایی که واقعیت تصور می‌شوند، اینک تا حدی ذهنیت‌ورزانه هستند. به سخنی دیگر تصوری نفی‌گرایانه از عدالت رنگ خود را بر واقعیت سیاست‌های جهانی ـ چه رسد به کشور مادر! ـ زده است و از آن سو، تعیین‌کنندگی واقعیت‌های موجود تضعیف شده است. تقدیر شکل گرفته است؛ اینک ما در دستان ایده عدالت یا اخلاق‌گرایی داوری کنندة انقلاب ایران قرار داریم؛ نه آن در دست ما. در کشور ما سیاست همان تقدیر است. ما فقط به بهای نابودی تاریخ جدید کشور خود می‌توانیم بکوشیم این رابطه را برعکس کنیم، یعنی بر ایده عدالت و تصور ارزش‌های انسانی مورد اهانت، مالکیت ورزیم. اما با این کار ما معنای گرچه جدید اما فراگیر خود را از کف می‌دهیم و در معنایی پر اهمیت، ایران جدید از صحنه پاک می‌شود. انقلاب اسلامی چیزی است که به تنهایی از ناحیة خود به تمام دنیای پیرامون ما معنا بخشیده است: راقم دوستی‌ها، دشمنی‌ها، پیوستگی‌ها، گسستگی‌ها، ملاک‌ها و ارزش‌های حتی ناخودآگاه (مانند خیزش حس ناسیونالیزم‌های جدید، استقلال‌خواهی‌ها، انتقادات مدنی، گسترش آزادیخواهی‌ها، ...) و غیره شده است. ما به درون جهان جدید پرتاب شده‌ایم.

این حقیقت در سیاست خارجی کشور چه ما به ازایی دارد؟ و به چه نتیجه‌ای منجر می‌شود؟ نتیجه آنکه آمریکا تمام صورت بیرونی انقلاب اسلامی است. بنابراین، سخن گفتن از نحوه روابط با آمریکا سخن راندن از بخش مهمی از تمامیت انقلاب اسلامی است؛ حتی ملت‌های علاقمند به امام و انقلاب اسلامی ایران نیز محصور در قدرت آمریکا هستند. آمریکا برای ما فراتر از آن که کشوری در میان کشورهای دیگر باشد و حتی فراتر از آنکه تنها ابرقدرت جهانی باشد، تمامیت خارج انقلاب اسلامی را شکل می‌دهد. کنش‌های فعالانه آمریکا علیه ایران بخش مهمی از چیزی است که به انقلاب ایران تجسم و تجسد می‌بخشد. بنابراین، تحلیل‌گران مسائل سیاست خارجی ایران نباید فراموش کنند که هنگامی که از روابط ایران و آمریکا سخن می‌گویند، از یک موضوع فنی ـ تخصصی در روابط بین‌الملل سخن نمی‌گویند، بلکه درباره سرنوشت و زندگی انقلاب دامن‌گستر اسلامی سخن می‌گویند و اگر تحلیل‌هایشان غلط باشد، به شدت غلط خواهد بود.

ج ـ دشمنی یا سوء تفاهم؟

ویژگی دشمنی آن است که محصول آگاهی است و ویژگی سوء تفاهم آن است که برآمده از عدم یا کمبود آگاهی است. سوء تفاهم با افزایش آگاهی‌های درست از بین می‌رود. اما دشمنی با افزایش آگاهی‌ها شدت می‌گیرد. در واقع، دشمن آگاهی بیشتری از موضوع دشمنی خود دارد و از این‌رو در داوری و قضاوت‌های خود دارای قطعیت و اطمینان بسیار بیشتری است. بنابراین، دشمن، فردی سرشار از اراده و عزم است. تجربه انقلاب فرانسه نشان می‌دهد که پس از سقوط ”رژیم کهن“[1]، انقلاب، دولت‌های بهره‌مند از نظم موجود روابط بین‌الملل را از حالت تردید به در می‌آورد و آنها را به این صرافت می‌اندازد که به اقدامی‌ قاطع دست بزنند. این دولت‌ها به درکی قطعی می‌رسند یعنی خود را هدف و مخاطب اصلی ارزش‌های جدید و پیام‌های انقلاب می‌یابند. آنها به درکی بی‌واسطه و مستقیم از انقلاب می‌رسند؛ درکی روشن و صریح که دیگر دولت‌ها و نیروهای حاشیه‌ای نمی‌توانند به آن نائل گردند. از آن سو، نیروهای اصلی انقلاب نیز بهتر از نیروهای حاشیه‌ای و واسطه‌ای می‌توانند ماهیت سیاست‌های ابرقدرت‌های زمانه را درک کنند؛ زیرا فلش این سیاست‌ها مستقیماً به سوی خود آنان است. اگر به انقلاب اسلامی برگردیم، احتمالاً آمریکا بهتر از برخی تحلیل‌گران صاحب فضل، انقلاب ایران و ابعاد آن را درک می‌کند. می‌توان این تحلیل‌گران را متهم ساخت که انقلاب ایران را نمی‌بینند؛ بنابراین در فضای تاریخی کشور خود قرار ندارند؛ بنابراین ناگزیر در لحظه و آن می‌زیندو... .

برای آمریکا جمهوری اسلامی از این‌رو رژیمی ویژه و بی‌همتاست که فرزند بلافصل یک انقلاب است؛ انقلابی، تحول‌آفرین و دگرگون سازندة ذهنیت عمومی افراد و نظام ارزشی موجودی که در آن امتناع از پرسش وجود داشت؛ انقلابی برانگیزاننده پرسش‌های ماهیتاً اخلاقی از دلیل ظهور هژمونی بین‌المللی موجود. در برابر چنین واقعیتی که مشروعیت اقدام و هدایتگری بین‌المللی یک ابرقدرت را به چالش می‌کشد، آن ابرقدرت بر خلاف سیاست‌های گذشتة خود، به تنبیه یا مجازات بازیگر قاعده‌ناپذیر نمی‌پردازد، بلکه این بار، حسب درس‌های تاریخی، معتقد می‌شود باید کانون بحران از میان برود. از این‌رو، ایران برای آمریکا، با کشوری چون لیبی و سوریه تفاوت کیفی دارد. ایران انقلاب اسلامی حتی با کشوری چون چین هم به لحاظ موقعیت تفاوت دارد. قدرتی منطقه‌ای همچون چین (یا هند یا روسیه ...) به دلایل ژئوپولتیکی و فرهنگی اصولاً یک نیروی بالقوه معارض برای هژمونی آمریکاست؛ این قدرت به جای ملت ـ کشور، ملت ـ تمدن است و هیچ‌گاه در آینده نمی‌تواند متحدی استراتژیک برای آمریکا باشد. کشوری همچون چین، تحت تأثیر تاریخ خود روابط ویژه‌ای با آمریکا دارد، اما ایران تحت تأثیر آینده خود روابطی ویژه با آمریکا دارد. موتور مولد تحولات و حوادث در روابط چین با آمریکا، متغیرهای ایستا و ساکنی است که بیشتر مستعد ثبات‌سازی است، زیرا متغیرهایی چون جغرافیا، فرهنگ، دغدغه‌های امنیتی، تمایل به رشد اقتصادی و غیره به عنوان منابعی بالقوه بحران‌آفرین، بیشتر کنترل، هدایت و ثبات را ضروری می‌سازند و آن را نتیجه می‌دهند. اما در مورد ایران جدید، موتور مولد تحولات در روابط با آمریکا متغیرهای ثبات‌زداست و آن عبارت است از پیام‌های همچنان گسترش یابنده انقلابی و واکنش‌های خصمانه و در عین حال اندیشیدة آمریکا. این بار برای آمریکا پای یک دولت سرکش در بین نیست، پای تحولی دامن‌گستر در بین است که پویشی مستقل از دولتی (دولت جمهوری اسلامی) دارد که خود توسط آن خلق شده است. روابط ایران انقلاب اسلامی و آمریکا، رابطة رابطه‌هاست.

اینک می‌توان داوری کرد که آیا آمریکا با ایران دشمن است یا صرفاً یک سلسله سوء تفاهم‌های تاریخی (مربوط به تاریخ معاصر روابط دوجانبه) و عقیدتی در بین است؟ بهتر است این دو محور اصلی در نظریه سوء تفاهم تبیین‌شوند. از سوء تفاهم‌های تاریخی آغاز کنیم. می‌دانیم که دولت‌ها بر خلاف طبقة روشنفکران، در سیاست خارجی‌شان نمی‌توانند بر اساس حافظه تاریخی خود عمل کنند؛ آنها نمی‌توانند تا ابد حس دوستی با این ملت یا دشمنی با آن دولت را با خود حمل کنند و یا در هر زمان برای تحقق برخی آرمان‌های بلند برنامه‌ریزی کرده و اعتبار تخصیص دهند. ضعف حافظه تاریخی به ذات دولت (در معنای سازمان اداره کنندة جامعه) برمی‌گردد. دولت از یک دیدگاه، یعنی منابع محدود و اندک و اهداف نامحدود و بزرگ. دولت عالی‌ترین تبلور تقدیر سوگناک انسان بر زمین و عالی‌ترین تجسم وضعیت انسانی در برهوت هبوط است. کاملاً در تشابه با گرایش ذاتی انسان، هر دولتی ذاتاً به امپریالیزم مطلق در بیرون خود و خودمختاری مطلق در درون خود گرایش دارد که هیچ کدام نیز کاملاً ممکن نمی‌گردند.

نتیجه این وضعیت آن است که دولت‌ها اغلب ناچار می‌شوند به ضرورت‌های نزدیک پاسخ بگویند و آرزوهای دور را به آینده‌های دور واگذارند. (مگر آن که دیوانه‌ای چون صدام بخواهد با حمله به ایران یا کویت این قانون را نقض کند.) به‌ هرحال، دولت‌ها حسب ضرورت و حسب عقل باید در لحظات بزیند و اسیر آینده‌های دور و گذشته‌های دور نباشند. بر اساس آنچه بیان شد، ممکن نیست و با عقل سلیم سازگار نیست که «دولت ایرانی» چندین دهه به خاطر برخی سوء تفاهمات ناشی از کودتای 28 مرداد یا حمایت آمریکا از شاه یا مداخلات آن در ایران، بتواند یا بخواهد به دشمنی خود با آمریکا ادامه دهد. در این معنا، مطلقاً هیچ دولتمردی احمق نیست. سوء تفاهم‌ها اصولاً و منطقاً ماندگار نیستند، زیرا بر تصوری نادرست از واقعیت‌ها و روندهای موجود قرار دارند و دیر یا زود توسط همان روندهای عینی اصلاح، تضعیف و یا تعدیل می‌شوند.

به سوء تفاهم عقیدتی بپردازیم. امتناع عقلی در مورد تداوم سوء تفاهم تاریخی در مورد سوء تفاهم عقیدتی نیز به گونه‌ای مصداق دارد. فقط در ابتدای انقلاب‌هاست که انقلابیون در خدمت ایدئولوژی هستند. اما خیلی سریع، معیارهای عام ایدئولوژیک در خدمت شرایط و اقتضائات جدید انقلاب و انقلابیون قرار می‌گیرد. به بیان دیگر، اقتضای تأسیس دولت و ضرورت تداوم حیات، موجب تفسیر عملگرایانه ارزش‌های ایدئولوژیکی می‌شود و این، هم گرایشی ناگزیر و هم معقول است. هنجار‌های ایدئولوژیکی در طول زمان بلوغ می‌یابند؛ یعنی تعاریف عملیاتی می‌یابند و از نوباوگی و عاطفه‌گرایی به عقل و نهادمندی‌ می‌رسند. پس طبیعی و معقول آن است که هر دولتی بخواهد ارزش‌های عقیدتی خود را با اقتضائات عملی و ضروری خود تطبیق دهد و در این راه، به خصوص در سیاست خارجی، برای آنها تعیین اولویت کند. این هر دو، کاری است که در نظام جمهوری اسلامی انجام شده و می‌شود اما با این حال، دشمنی‌ها با ایران پایان نیافته است. پس طبیعی است که این دلایل رایج، دشمنی‌ با انقلاب ایران و تداوم آن را نمی‌توانند توضیح دهند.

د ـ دیپلماسی:

 ما باید آن‌گونه که عقیده می‌ورزیم، زندگی کنیم، نه آن‌گونه که زندگی می‌کنیم، عقیده بورزیم. این، گونه‌ای اولویت یک ارادة زیستی صرف بر عنصر عقیده است؛ اولویت اراده‌ای صرفاً زیست‌شناسانه و ارگانیکی بر اراده‌ای خالصاً انسانی. آن اراده زیستی یاد شده، در ماهیت خود چیزی جز برداشتن منع از تداوم یک نحوة زندگی نیست. انسانی که تابع غرایز زیستی، از هر نوعی باشد، انسان بزرگ و تعالی‌یافته‌ای نیست. این در حالی است که ما اگر دقیق‌تر به خویشتن خود در آن سال‌ها بنگریم، با اراده به ظهور انقلاب، در واقع اراده کرده بودیم از این سطح فراتر رویم و تحولاتی خالصاً انسانی یعنی فراتر از ایجابات اقتصادی خلق کنیم. «ملت ما برای شکم انقلاب نکرده است».

فضیلت یک دیپلمات آن است که بتواند از درون عقاید و باورهای خود به بیرون بنگرد، نه از بیرون به درون. این دومی منطقاً و اصلاً بی‌معناست: برای کسی که برای خود درون و حریم و حوزة خالص و بکری از باورها و آرمان‌ها نداشته باشد، بیرون بی‌معناست. اگر درون نباشد و حتی اگر درونی قوی و مستقل از بیرون وجود نداشته باشد، امر بیرونی قابل تصور نیست. پس به حکم عقل، دیپلمات ایرانی باید منابع برای استدلال‌ها و عقاید روابط بین‌المللی خود را بیشتر از درون تجربة انقلاب اسلامی و داعیه‌های اصلی دولت انقلاب اسلامی به در آورد تا از واکنش‌هایی که بیگانگان در برابر آن نشان می‌دهند. اگر دیپلمات‌های ایرانی این گونه نباشند، در واقع، به تحقیر خود پرداخته‌اند؛ یعنی جز حلقه‌ای جدید بر زنجیره‌ای از تصورات قدیمی و فسیل‌شده نخواهند بود: از زمان ظهور اولین ایرانیان آشنا با غرب (مستفرنگ)، فضیلت و عقل چیزی بود که در خارج از مرزهای ایران شکل می‌گرفت و به سمت ایران می‌آمد و فرد فاضل و آگاه کسی بود که با اطلاع خود از اوضاع و احوال جهانی، هموطنان ساده‌دل خود را انذار می‌داد که ”نظام جهانی“ تازه‌ای در حال شکل‌گیری است و شما در بی‌خبری بسر می‌برید! اما آیا سخنی که زمانی درست بوده و آن هم تا اندازه‌ای، می‌تواند همواره درست باشد و آیا درست است که مبنای سنت فکری ماندگاری برای ادوار بعد گردد؟

نتیجه‌گیری:

انقلاب و ادامة طبیعی آن یعنی جمهوری اسلامی چیزی نیست که پروژه تکوین آن به پایان رسیده باشد. بهتر آن است که انقلاب و جمهوری آن را پرسشی باز برای آینده‌های دور تصور کنیم؛ چیزی همچون روحی هگل‌واره که منزل به منزل ظرفیت‌های خود را بیشتر بروز می‌دهد و وجوه انضمامی و عقلانی هر آینه فزون‌تری را می‌پذیرد. جمهوری اسلامی می‌تواند تنوع‌طلبی بی‌پایانی را تجربه کند و جسورانه با بدایع مواجه شود. در این میان آنچه تغییر نمی‌کند اراده‌ای اخلاقی و ماهیتاً دینی برای بهبود اخلاقی امور جهان و زایش انسان جدیدی است که با وجود آنکه تاریخ جهانی آزادی را طی قرون پیشین تجربه کرده، نمی‌خواهد خود بنیاد باشد بلکه می‌خواهد به نحو جدیدی، هستی آزادانة فردی و جمعی خود را این بار در ارتباط با خداوند تعریف کند.

چنین فلسفه‌ای برای انقلاب اسلامی بیش از آنکه انقلاب را یک واقعیت تمام شده نشان دهد، آن را ظرفیتی بی‌پایان برای آینده می‌نمایاند. وظیفة ما این است که تحت تأثیر انواع پذیرش‌های ایدئولوژیکی، انقلاب یعنی تاریخ جدید ملت ایران، منطقه (و حتی جهان) را از منظری عمودی ننگریم؛ گویی جمهوری انقلاب اسلامی تجربه‌ای به نهایت رسیده و کاملاً شکل گرفته بوده و اینک موضوع اشراف ماست و ما می‌توانیم از بالا (از برج عاج) تمامیت آن درک کنیم. کاملاً برعکس، وظیفة ما تواضع ورزیدن نظری در برابر ظهور انقلاب اسلامی و ایده تأسیس جمهوری به مثابه تأسیس آزادی است و همچنان با دیدگانی گشاده به آن نگریستن. عظمت آن ظهور و این تأسیس ما را مؤظف می‌دارد که از دیدگاهی تکنوکراتیک (یا بوروکراتیک) به نبرد جهان جدید و جهان قدیم ننگریم. تعارض جمهوری انقلاب اسلامی با دولت آمریکا (نسخه جهانی رژیم کهن) تعارض دو ملت – دولت با یکدیگر – نیست، بلکه تعارض میان دو جهان تازه‌نفس و قدیم است. این مسأله مهمتر از آن است که دیپلمات‌های دو کشور بخواهند انحصار تفسیر آن را در دست داشته باشند. معضل تکنوکراسی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران عبارت از این است که دیپلمات‌ها به اعتبار دانش‌های تخصصی و تجارب خارجی خود می‌خواهند اقتضائات ناشی از انقلاب اسلامی را رهبری نمایند.