19 آذر 1387
خلاصه
تحلیل روابط اسلام و غرب در ابتدا نیازمند درک دقیق و روشن دو مفهوم «اسلام» و «غرب» است. نگاه به هر یک از این دو مفهوم میتواند جنبه فلسفی یا جامعهشناسانه داشته باشد. نگاه فلسفی به اسلام و غرب به معنای درک دقیق اندیشهای است که «اسلام» یا «غرب» نامیده میشود و خالی از هرگونه نگرش تاریخی یا جغرافیایی یا اجتماعی میباشد. اما نگاه جامعهشناسانه به اسلام یا غرب، در واقع، نگاه به حاملان این دو اندیشه یعنی مسلمانان و غربیان است. بدیهی است که مفهوم فلسفی «اسلام» باید از مفهوم جامعهشناسانه «مسلمانان» تفکیک شود. کمااینکه چنین تفکیکی در مورد مفهوم فلسفی «غرب» و مفهوم جامعهشناسانه «غربیان» نیز وجود دارد و در واقع دو سطح تحلیل در مباحث اسلام و غرب مطرح میباشد.
سطح تحلیل نخست مبتنی بر مفاهیم فلسفی و ایدئولوژیک است که نگرشهای متفاوت و متعارضی را نسبت به جهان هستی و مفهوم سعادت بشری القا و تبیین میکند. اما در سطح تحلیل دوم یعنی نگاه جامعهشناسانه به دو مفهوم «اسلام» و «غرب»، میتوان به رابطه تعاملی میان این دو اندیشید. زیرا در این سطح تحلیل میتوان به مؤلفههای تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی روابط آنها توجه نمود. به همین دلیل نویسندگان محترم این کتاب، از هر دو زاویه به این دو مفهوم نگریستهاند. اما از آن جا که موضوع اصلی پژوهش، جستجوی راهکارهایی برای کاهش نگرش تقابلی میان جهان اسلام و جهان غرب است، لذا بر مباحث سطح تحلیل جامعهشناسانه تمرکز بیشتری داشتهاند. آن چه که گزینش چنین موضوعی را توجیه میکند، الزامات زندگی در جهانی است که این دو اندیشه در آن حضور دارند.
در مباحث مربوط به تأثیر روابط اسلام و غرب بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، میتوان از هر دو سطح تحلیل فوق بهره جست. در سطح تحلیل دوم که بیشتر فصول این کتاب بدان اختصاص دارد، پیچیدگی و سابقه طولانی روابط میان اسلام و غرب و خصوصاً تأثیر و تأثرات متقابل این دو طی دو قرن اخیر مورد بررسی قرار میگیرد. تحلیل شرایط موجود در روابط مسلمانان و غربیان باید مبتنی بر نگاهی فراگیر در همهی ابعاد ممکن از جمله ابعاد دینی و فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی باشد. متأسفانه مجموعه کشورهای اسلامی به دلایل گوناگون از جمله دلایل مذهبی، قومی، سیاسی و امنیتی فاقد یکپارچگی بوده و از برخی تضادها و تفاوتهای درونی رنج میبرند. همین فقدان یکپارچگی سبب شده است تا اولاً جهان اسلام نتواند از پتانسیلهای موجود در درون خود در راستای پیشرفت و ترقی خود بهره گیرد و ثانیاً در عرصه جهانی از موضعی در شأن و اندازه خود برخوردار نباشد.
در نگاه جامعهشناسانه، جهت دستیابی به روشها و راهکارهایی که میتواند به تعامل میان جهان اسلام جهان و غرب منجر شود، ابتدا باید ابعادی از اسلام که به نوع روابط آن با غرب مرتبط است از جمله ابعاد عقیدتی، فرهنگی و تمدنی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی آن مورد شناسایی قرار گیرد. اسلام در بعد عقیدتی همان مجموعه عقاید و باورهای مشترکی است که در میان مسلمانان در مناطق و کشورهای مختلف اسلامی وجود دارد. اسلام در این بعد مجموعهای از مذاهب مختلف فقهی و کلامی و طریقتهای روحانی گوناگون است که خود محصول برداشتهای متفاوت و قرائتهای گوناگون مسلمانان از اسلام از زمان صدر اسلام تاکنون است. نوع برداشت مسلمانان در مسائلی چون تمسک به ظواهر کتاب و سنت یا میزان بهرهجویی از عقل در برداشتهای دینی به شکلگیری این مسلکهای فقهی، فلسفی، کلامی و عرفانی انجامیده است. هر یک از این برداشتها، در میزان تحمل نسبت به یکدیگر یا نسبت به مذاهب و نحلههای غیر اسلامی با یکدیگر متفاوت هستند.
از لحاظ تاریخی مسلمانان در طی چهارده قرن گذشته در مناطق جغرافیایی مختلف تجربههای متفاوتی را پشت سرگذاشتهاند. در اغلب این تجربههای تاریخی به ویژه در چند قرن اخیر مسلمانان مواجهه غیرقابل اجتنابی با غرب به عنوان یک واقعیت در حال گسترش داشتهاند. در بعد فرهنگی و تمدنی نیز از زمان پیدایش اسلام در قرن هفتم میلادی تاکنون، مسلمانان با اتکا به تعالیم دینی خود، فرهنگ و تمدنی را پایهگذاری کردند که امروزه به عنوان فرهنگ و تمدن اسلامی شناخته میشود. این فرهنگ و تمدن که آمیزهای از علوم، هنرها، صنایع و غیره است، در بستری از اعتقادات و تلاشهای مسلمانان و البته تحت تأثیر سایر فرهنگها و تمدنهای موجود بسط یافته و به جهانیان عرضه شده است. اگر چه نوع تمدن و فرهنگ در جوامع مختلف مسلمان از تفاوتهای خاصی برخوردار است، اما از ویژگیهای مشترکی نیز بهره میگیرد که در مجموع نام فرهنگ و تمدن اسلامی بر آن نهاده میشود.
در بعد سیاسی نیز در میان مسلمانان و فرق اسلامی دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. برخی برای مسائل سیاسی اهمیتی فراوان قائل میشوند و برخی دیگر دیدگاه سیاسی رقیقتری دارند. طبیعی است که در نوع نگاه مسلمانان به غرب یا رابطه با غربیان، چنین تفاوتهایی، به تفاوت در رهیافت و عمل منجر شود. گاه هنگامی که از روابط اسلام و غرب سخن به میان میآید، ابعاد فوق مد نظر گرفته نمیشود بلکه مقصود روابط جوامع اسلامی با غرب است. بدین معنی که با توسعه اسلام در جهان، امروزه جهان اسلام مناطق بسیار وسیعی از کرانههای اقیانوس اطلس تا آسیای جنوب شرقی و از روسیه تا جنوب آفریقا و حدود یک و نیم میلیارد جمعیت با صدها نژاد و زبان و رسوم را در برمیگیرد که بر بخش عظیمی از منابع انرژی تسلط داشته و در بازار مصرف جهانی سهم مهمی دارند. همچنین، کشورهای اسلامی مجموعاً 57 کشور هستند که سازمان کنفرانس اسلامی را تشکیل دادهاند و همگی آنها عضو سازمان ملل متحد میباشند. اهمیت کشورهای اسلامی برای غرب صرفاً به سبب تعداد کشورها و جمعیت آنها نیست بلکه مسئله انرژی و تحولات سیاسی در خاورمیانه نیز موجب تعامل بیشتر میان آنها و جهان غرب شده است.
متقابلاً در تحلیل روابط اسلام و غرب، همان گونه که در سطح تحلیل جامعهشناسانه، جهان اسلام در ابعاد متعددش مورد بررسی قرار میگیرد، غرب نیز باید در ابعاد گوناگون جغرافیایی، دینی، تمدنی و فرهنگی و نظام سلطه مورد بررسی قرار گیرد. بدین معنا که غرب شامل حوزهای در دو سوی آتلانتیک شمالی والبته متشکل از جوامعی نه لزوماً یکپارچه است که هر یک از ویژگیها و مختصات خود برخوردار میباشند و به لحاظ دینی در حوزه مسیحیت، اما با گرایشهای گوناگون کاتولیک، پروتستان و ارتدکس قرار میگیرد. تنوع چشمگیر مذهبی در درون هر یک از این مذاهب سهگانه مسیحیت و تفاوت دیدگاههای درونی آنها، در نوع تحلیل روابط آنها با اسلام تأثیرات زیادی دارد. از طرفی، فرهنگ و تمدن غرب که در حوزه مسیحیت شناخته میشود، دستاوردهای بسیاری در زمینههای علمی، ادبی، فلسفی، معماری وغیره برجای گذاشته است به گونهای که تأثیر متقابل میان فرهنگ و تمدن اسلامی وغربی را میتوان در بسیاری از حوزهها مشاهده کرد. مکاتب گوناگون فلسفی و سیاسی در غرب نیز در همین حوزه تمدنی رشد کرده و هر یک از دریچهی خاصی به جهان اسلام مینگرند. نگاه پراگماتیستها و پوزیتیویستها از نگاه نومحافظهکاران انجیلی متفاوت است. از طرف دیگر، از منظر سیاسی میتوان به غرب به عنوان نظام سلطهای نگریست که به پشتوانه برتری سیاسی، اقتصادی، نظامی، فناوری، و امکانات وسیع تبلیغاتی از آغاز عصر استعمار تاکنون در پی به زیر سلطه کشیدن جوامع دیگر از جمله برخی از کشورهای اسلامی بوده است. در این زمینه، منافع جهان اسلام و جهان غرب در تعارض چشمگیر با یکدیگر قرار میگیرد و بخش بزرگی از تقابل دو طرف در این حوزه شکل گرفته است. گاهی اوقات در مناطقی این امر موجب نظامی یا امنیتی شدن فضای روابط میان جهان اسلام و جهان غرب شده است. روابط میان اسلام و غرب در این حوزه اصولاً سازنده نبوده و دلیل عمده این تقابل را باید در نگرشهای منفعتطلبانه در غرب جستجو نمود.
در مورد ایران و نوع رابطه آن با غرب، صرفنظر از ابعاد تاریخی این روابط که از زمان هخامنشیان تاکنون ادامه داشته، مباحث عمده در این حوزه به نیم قرن اخیر باز میگردد. ویژگیهای ملی و مذهبی و تاریخی ایران، سبب شکلگیری نگرشهای خاصی در این رابطه شده که ایرانیان را در ارتباط با نوع نگاه به غرب به طیفی از غربزدگان تا غربستیزان تقسیم نموده است. با توجه به وجود این دو نحله فکری در دو سوی این طیف در ایران، این کشور نسبت به کشورهای دیگر منطقه، هم تعامل و هم تقابل بیشتری را با غرب تجربه کرده است. ویژگی تشیع و سپس شکلگیری انقلاب اسلامی، ایران را از کشور حافظ منافع آمریکا در منطقه به چالشگر اصلی منافع غرب در منطقه تبدیل کرده و سپس شکلگیری حوادثی چون یازدهم سپتامبر و لشگرکشی آمریکا به منطقه این روابط را دستخوش تحولات جدیدی نموده است. مجموعه این عوامل نشاندهنده اهمیت این حوزه برای مطالعه بیشتر و عمیقتر میباشد، ضمن آن که ضعف و کمبود ادبیات سیاسی در ایران در حوزه روابط اسلام و غرب، به روشنی اهمیت بحث و بررسی روابط میان اسلام و غرب را در حوزه مطالعات اندیشهای آشکار میسازد.