29 دی 1390
چکیده
از لحاظ تغییرات به وجود آمده در عرصه خاورمیانه و شمال آفریقا و به ویژه در تونس و مصر، با هرنوع مقیاس و شاخصی که حساب کنیم، توازن استراتژیک منطقه به ضرر اسرائیل و آمریکا شده است. توازنی که بعد از فروپاشی دولت عثمانی در جنگ جهانی اول و تشکیل دولت اسرائیل از دهه 1950 تاکنون، تامین کننده منافع و سیاستهای آمریکا و غرب و به ضرر اعراب و مسلمانان بود، در حال فروپاشی است. روسیه چین و ایران، هریک منافع استراتژیک بسیاری را از این وضعیت، در صحنه بینالمللی کسب خواهند نمود.
روسیه به دلیل تمایلات سیاسی و هژمونیطلب تاریخی خود و شکست حقارتباری که در جنگ سرد از غرب خورده است، این فرصت استثنایی را نادیده نخواهد گرفت و سعی در تقویت بیشتر این فرایند خواهد نمود. تجربه لیبی به این کشور نشان داد که نمیتواند سهم شایستهای را آنگونه که در تصور دارد، از مدیریت جهان در اتحاد با غرب داشته باشد. نکته مهم آن است که این کشور صحنه نفوذ گستردهای را در کشورهای این منطقه، غیر از سوریه، برای خود متصور نیست. بنابراین، علیرغم میل خود تنها باید از سوریه دفاع ودر نقاط دیگر سعی در بکارگیری دیپلماسی برای افزودن سهم خود داشته باشد. از زمان روی کار آمدن دولت اوباما با بکارگیری (reset policy)، تلاش زیادی برای تعدیل کردن رابطه غرب و روسیه بکار گرفته شد، اما برنامهریزی جدید در روسیه برای بازگشت مجدد پوتین به صحنه اجرایی، نشان داد که هنوز معادله بازی روسیه و غرب بازی با حاصل جمع صفراست.
برنده دیگر این تحولات چین است. چین برخلاف دو کشور کره و ژاپن، آمریکا را بزرگترین رقیب خود در خاورمیانه و آسیای شرقی میداند و از روند تضعیف آمریکا نه در هر عرصه اما در سیاست سود میبرد؛ حتی اگر خود تلاش واضحی در این مسیر انجام ندهد. چین به آمریکا و غربی که از نظر اقتصادی مشکل نداشته باشد، برای تقویت و رشد اقتصادی خود نیاز دارد. اما در عرصه سیاست، آمریکای شکست خورده در عراق و افغانستان و مورد هجوم واقع شده در کشورهای اسلامی، با سیاستهای ناکارآمد و چالش برانگیز در خاورمیانه، چیزی جز هدیه الهی برای رهبران بیخدای چین نیست. این کشور با اتخاذ سیاست توسعة صلحآمیز، عملاً راه را بر هرگونه بهانهگیری کشورهای غربی بسته است. همگامی کامل با غرب در هنگامی که قطعنامههای شورای امنیت مطرح است، به چین اجازه داده است تا راه گریزی برای تمکین در برابر سیاستهای زیادهخواهی و یکجانبه غرب پیدا نماید.
تحلیل گران چینی شرایط فعلی در خاورمیانه را اینگونه تحلیل مینمایند:
1- مردم این مناطق میخواهند وضع اقتصادی خود را بهبود بخشند.
2- این کشورها در سیاست خارجی وابسته به آمریکا بودند و از این پس با آزادی بیشتری در صحنه بینالمللی فعالیت خواهند کرد و چین از این روند حمایت میکند.
3- آمریکا نیازمند است تا به مسائل داخلی خود سر و سامان دهد؛ از جمله موضوع اشتغال برای آنها اهمیت بسیار دارد.
4- اگر آمریکا تغییراتی در مسائل داخلی خود صورت ندهد، تاثیرات اساسی در رهبری جهانی این کشور به وجود خواهد آمد.
5- آمریکا تلاش دارد تا با همکاری با کشورهای آسیا و اقیانوسیه مشکلات اقتصادی را که با آن مواجه شده است، برطرف نماید.
از این سخنان میتوان از یکسو خوشحالی چین را از تحولات اخیر دریافت و از سوی دیگر، تلاش این کشور را برای سهم خواهی بیشتر از آمریکا در مدیریت جهانی شاهد بود. معادله بازی چین با آمریکا در میانمدت معادله برد - برد است.
ایران نیز در این فضای به هم ریختگی توازن استراتژیک اسرائیل، حداقل در کوتاه مدت برنده است. اما ایران برای اینکه بتواند نتیجه مطلوب سیاسی را به دست آورد، باید بتواند از سد تحریم بانک مرکزی و عدم خرید نفت خود، به صورت نسبی موفق بیرون آید. اعمال تحریم بانک مرکزی ایران توسط انگلستان و سپس آمریکا و متعاقباً ورود هرچند کمرنگ اتحادیه اروپا به این تحریمها، شرایط جدید و پیچیدهای را برای ایران به وجود آورده است. جدا از موضوع هستهای، یکی از اهداف این تحریمها حذف و یا به حداقل رساندن تاثیرگذاری ایران بر تحولات خاورمیانه است. ایران به لحاظ اشتراکات مذهبی و مواضع انقلابی ضداستکبار جهانی و پیگیری دائمی سیاستهای ضدصهیونیستی از اول انقلاب اسلامی، توانسته است تاثیرات اساسی بر تحولات خاورمیانه داشته باشد. طبیعی است که در این مسیر برای خود حیطه نفوذ نیز تعریف کرده و در جهت توسعة آن بکوشد. یک ایران عاری از مشکلات، میتواند برای اعمال و پیگیری سیاستهای خود برنامهریزی نماید، اما ایران درگیر با مشکلات، فقط نظارهگر اوضاع خواهد بود. معادله بازی ایران و آمریکا و اسرائیل در منطقه بازی با حاصل جمع صفر است.
سئوال اساسی در این نکته نهفته است که آیا سه کشور ایران، روسیه و چین که هریک به نوعی برنده این تحولات هستند، امکان همکاری مشترک نیز دارند؟
آیا استراتژی مشخصی که تامین کننده منافع هریک از این سه کشور در معادله بازی با بازندگان این منطقه یعنی آمریکا و اسرائیل باشد، قابل تعریف است؟
آیا نتیجه قابل توجهی در اتخاذ سیاستهای انفرادی میتواند متصور باشد؟
پاسخ سئوال ساده نیست. هریک از این کشورها در مورد تمایلات دیگری در این بازی و اهدافی که دنبال میکند، میتواند شک و تردیدی جدی داشته باشد.
ایران برای مقاومت، نیاز دارد تا تحریمها را تضعیف کند. برای این کار چین مهمترین اهرم اجرایی را در دست دارد. ژاپن و هند نیز به همان مقدار میتوانند از تاثیر تحریمها بکاهند، اما تاثیرگزاری سیاسی چین را ندارند. باید در نظر گرفت که چین با سیاستهای اروپا و آمریکا در قبال عدم خرید نفت همراهی نخواهد کرد، اما افزایش خرید نفت را آنگونه که مسئولین بخش بینالملل شرکت نفت به آن امید بستهاند نیز دنبال نخواهد کرد.
از طرف دیگر، تحریمهای آمریکا نمیتواند نامحدود باشد و حتماً برای مدت محدود احتمالاً شش ماه تا یکسال و برای دست آورد مشخصی تشدید شده است. آمریکا و غرب نمیتوانند در مقابل رشد و افزایش نیاز جهان به انرژی، بحرانی بودن عراق، مطمئن نبودن از تولیدات عربستان، محرومیت یک کشور 75 ملیونی از درآمد مورد نیاز خود، به هم ریختگی اقتصادی و سیاسی و در نهایت رادیکال شدن ایران برای مدت نامحدود، برنامهریزی کنند. محدودیت زمانی این پروژه در واقع مهمترین نکته این استراتژی است.
در نگاه اول به نظر میرسد که روسیه بیشترین انگیزه را برای مواجهه سازمان یافته با این موضوع داشته باشد؛ البته این کشور باید بتواند برای تحقق «اهداف مشخص»، قدرت چانهزنی قابل توجهی در برابر غرب، از طرف سایر طرفها بسیج نماید. اتخاذ سیاست همگون نیز محتاج "دیپلماسی" چندلایه است.