15 شهریور 1388
چکیده
دولت اوباما که با شعار تغییر در آمریکا به روی کار آمد، حداقل در حوزه سیاست خارجی و به صورت مشخص در مورد افغانستان، نه تنها تغییری ایجاد نکرد، بلکه تاکید بر موارد و محورهای گذشته در سیاستهای جدید، کاملا مشهود است. تاکید بر افزایش نیرو، مذاکره با طالبان و تقویت نظامیان بومی از اصلیترین مسایلی است که اوباما نظر مساعدی بر آن دارد و این دقیقا همان نکاتی است که در دوره بوش نیز بر آن اصرار میورزیدند. اما با این اوصاف، به نظر میرسد که مساله همکاری با همسایگان افغانستان و همچنین توسعه زیربناها در دوره اوباما، با توجه به ماهیت سیاستگذاریهای حزب دموکرات، بیشتر جلوه میکند.
مقدمه
زماني كه دولت بوش در آمريكا بر سر قدرت بود، انتقادات بسياري به وي به دليل اتخاذ سیاستهاي يكجانبه گرايانه و تاكيد بسيار بر جنبههاي سخت قدرت ميشد. تحليلگران بر اين باور بودند كه شيوه مناسب مقابله با ناآراميهاي عراق و افغانستان، باید گفتوگو با همسايگان و تمامي گروههاي داخلي و هم چنين اتخاذ يك استراتژي جامع و فراگيري باشد كه تمامي جنبههاي موجود در تحولات را در نظر بگيرد.
روي كارآمدن اوباما با شعار تغيير، اين نويد را ميداد كه سیاستهاي آمريكا در عرصه جهاني بيشتر متكي بر همكاري با بازيگران عمده بينالمللي، مخصوصاً در مورد عراق و افغانستان، باشد. از سويي اين انتظار وجود داشت كه اوباما رويكردهاي جامعتري نسبت به بوش در برخورد با چالشها و مشكلات داشته باشد.
اما راهبرد جديد آمريكا در مورد افغانستان نه تنها فاقد ابتكارات جديد است، بلكه بر تمامي محورهاي گذشته دولت بوش تاكيد ميكند. با توجه به مشكلاتي كه چنين سیاستهايي در گذشته داشته است، بعيد به نظر ميرسد اوباما چندان موفقيتي در اين زمينه داشته باشد.
براي بررسي استراتژي اوباما در افغانستان و چالشهاي احتمالي آن در آينده، ابتدا به بررسي وجوه مختلف و چالشهاي راهبرد آن ميپردازيم و در آخر به سیاستهاي پاكستان و ايران به عنوان مهمترين و تاثيرگذارترين همسايگان اين كشور و نقش آتي آنان با توجه به رويدادهاي جديد، اشاره ميشود.
استراتژي دولت اوباما در افغانستان
دولت اوباما كه وضعيت امنيتي افغاستان را از اولويتهاي جدي دولت خود اعلام كرده است، استراتژي خود را در 27 مارس 2009 اعلام كرد. وي گروهي را مامور بررسي وضعيت افغانستان و راهكارهاي مناسب براي برخورد با مشكلات اين كشور كرد و اين گروه طرحي را به دولت جديد آمريكا ارائه كردند. راهبرد دولت آمريكا كه بر اساس اين طرح پايه ريزي شده است، در اصل تلاش كرده كه مبتني بر سیاستهاي جامعنگرانه و زير ساختي باشد كه به طور ريشهاي و اساسي مشكلات را خطاب قرار دهد؛ اما در عمل نه از ايده جديدي برخوردار بوده و نه معايب سیاستهاي قبلي اتخاذ شده را در نظر گرفته است.
دولت اوباما با برگزيدن طرح اين گروه اساسا هم بر تداوم سياستهاي گذشته تاكيد كرد و هم اين كه با چنين اقدامي نقاط ضعف راهبردهاي گذشته را ناديده انگاشت. به عنوان مثال، افزايش نيرو كه محور اصلي استراتژي آمريكا در حال حاضر به شمار ميرود، در دولت بوش پايه ريزي شده بود و در همان موقع نيز نتيجه چندان مساعدي نگرفته بود. مذاكره با گروههاي داخلي افغانستان و همسايگان اصلي اين كشور نيز در گذشته در حال پي گيري بود، اما شيوه آن به نظر بسياري از كارشناسان چندان صحيح نبود كه اوباما نيز راه تازهاي را براي اين مساله نيافته است.
استراتژي اوباما در افغانستان كه در چهار محور افزايش نيروها، مذاكره با طالبان، تقويت نظاميان بومي و طرحهاي توسعه اقتصادي در داخل اين كشور دنبال ميشود، و همچنين مذاكره با همسايگان، از استحكام و قابليت قابل قبولي برخوردار نيست و به دلايلي كه ذكر خواهد شد، نميتوان انتظار موفقيت بسياري را از آن داشت.
در ادامه به طور مفصلتري به موارد مطروحه اشاره ميشود.
1- افزايش نيروها
آنچه كه پيش از اتخاذ هرگونه تصميمي در مورد افغانستان لازم به نظر میرسيد، اتخاذ استراتژياي بود كه سطوح نيروها را در افغانستان افزايش دهد. در دولت اوباما، ژنرال مك كييرنال درخواست 20 تا 25 هزار نيروي بيشتر را داشت كه شامل نيروهاي خارجي نيز بود. در 17 فوريه 2009، اوباما اعلام كرد كه حدود 17 هزار نيروي اضافي آمريكايي براي اعزام در نظر گرفته است. بسياري از نيروهاي جديد به هلمند و بخشهاي ديگر به جنوب و همچنين به بخش شرقي اعزام ميشوند. چنين افزايش نيرويي در دوره بوش نيز مورد بحث بود كه در آن زمان به دليل اعتراضات بسياري كه به وي وارد ميآمد، از انجام آن قاصر بود.
از سويي تعدادي از شركاي آمريكا تعهد كردهاند كه در راستاي استراتژي آمريكا، نيروهاي خود را در افغانستان افزايش دهند. كانادا 250 نيروي ديگر را در 2009 به افغانستان فرستاده است. بريتانيا نيز 2 هزار نيرو به هلمند به اضافه 300 نيرويي كه در 2008 فرستاده، اعزام خواهد كرد. كشورهاي فنلاند با حدود 500، گرجستان 200 و يونان با 150 نيرو از ديگر كشورهاي مشتاق براي افزايش نيرو در افغانستان هستند. مجموع اين نيروها بايد حدود 30 هزار نيرويي شود كه جنرال مك كييرنال نياز دارد.
در مورد ميزان افزايش نيروها در افغانستان بايد به اين نكته اشاره شود كه اگر آمريكا و متحدانش نيروهاي خود را در اين كشور افزايش دهند، باز این تعداد نصف آن میزانی است که در عراق بکار گرفته شده است. در ثاني، اساسا نیروهایی که در حال حاضر در افغانستان بکار گرفته میشود، تنها برای امنیت جادههای اصلي و تربیت نیروها و پیشبرد امنیت مناطق است و برای جلوگیری از ورود جنگجویان از مرز پاکستان، کافی به نظر نمیرسد.
مهمتر از همه اين كه جای ترديد بسياري وجود دارد که جامعه بینالملل بتواند بیش از 90 هزار نیروی ديگر در افغانستان، در سال 2009، بکار گیرد. ميتوان انتظار داشت كه تا سال 2010 نيروهاي بيشتري به اين كشور اعزام گردد اما مطمئنا اين روند بسيار كند خواهد بود و در اين بين ميتوان انتظار هر چيزي را داشت.
جداي از اين تعداد نيروي محدودي كه در افغانستان هستند، بودجه مربوط به این زمينه نیز بسيار محدود است. شايد علت ارسال نكردن نيروي كافي و عدم تامين بودجه لازم براي اين منظور اين باشد كه غرب و مخصوصاً اروپا، خواهان دوري از تحولات اين كشور است.
همين بودجه كم نيز نه تنها درست هزينه نميشود، بلكه بيشتر آن صرف امور نظامي ميگردد. اين در حالي است كه كمتر تحليلگري از اين نكته غافل است كه مشكل اصلي افغانستان امور فرهنگي و زيرساختهاي ضعيف اقتصادي آن است كه خود به خود باعث تمايل افراد براي شركت در گروههاي افراطي ميگردد.
هرچند رابرت گيتس در نشستي در اروپا، اكتبر 2008، به افزايش نيروها راي داد، اما از پذيرش تعهدات بيشتر خودداري كرد. از سوي دیگر، در كنفرانس امنيتي اخير در فوريه 2009 در مونيخ، برخي از شركاي آمريكا نه تنها هيچ طرح تازهاي را مورد بررسي قرار نداده، بلكه اشتياق چنداني نیز براي شركت بيشتر از خود نشان ندادند.
گذشته از اضافه شدن نيروها، مساله بهبود تجهيزات و امكانات در افغانستان همچنان مطرح است. برخي از متخصان بر اين باورند كه ايالات متحده بدليل تكيه بسيار بر رسته زرهي در افغانستان، با مشكلات جدياي مواجه است كه اين به دليل جادهها و گذرگاههاي نامناسب و كوهستاني داراي شيب عميق است.
به هر حال افزايش نيرو كه نكته محوري راهبرد تازه اوباما در افغاستان است، چيزي جز تاكيد مجدد بر جنبه سخت قدرت نيست. امري كه جواب نامناسب خود را در دورههاي گذشته دريافت كرده است.
2- مذاكره با طالبان
در سال 2008، آمريكا حمايت گستردهاي از دولت افغانستان براي وارد ساختن جنگجويان افغاني به فرايند سياسي داشت. کرزای مكررا خواهان گفتوگو با نظاميان طالبان براي پايان بخشيدن به حملات نظامي بود. اين اشارات در قالب "برنامه براي تقويت صلح و آشتي" به سرپرستي سخنگوي مشرانو جرگه، سبقت الله موجددي و نظارت شوراي امنيت ملي تحت نظارت کرزای قرار داشت. اين برنامه براي ترغيب 5000 نيروي طالبان و فرماندهاني است كه از الحاق شدن به روند سياسي ممانعت ميكنند. اساسا تلاشهاي حكومت افغانستان از مجاري ديگري همچون برنامه توسعه اجتماعي و همچنين اداره حكومت محلي مستقل نيز در جريان است.
تلاش براي مصالحه با جنگ سالاران در ملاقاتي بين مقامات افغاني و رهبران طالبان در سپتامبر 2008، مورد بررسي قرار گرفت. اما هر دو طرف بر اين نكته تاكيد داشتند كه هيچگونه توافق رسمياي براي ايجاد ترتيبات سياسي تازه صورت نگرفته است. البته انگليس و آمريكا به طور جدي از اين گفتوگوها براي رسيدن به هرگونه توافقي حمايت كردهاند. با این پشتيبانيها، دور بعدي گفتوگوها بين دولتيها و طالبان در اواخر ژانويه 2009، در عربستان سعودي برگزار گرديد.
در سپتامبر 2007، کرزای درخواست ملاقات با ملاعمر را داده بود، اما 100 تا 150 نفر از رهبران برجسته طالبان در بيانيهای اعلام هرگونه توافقي را رد كردند. طالبان هرگونه مصالحه را تا زمان اجرايي شدن و پذيرفتن اين سه شرط رد كرده است: 1- همه نيروهاي خارجي بايد افغانستان را ترك كنند؛ 2- يك قانون اساسي اسلامي پذيرفته شود؛ 3- حقوق اسلامي در دادگاهها اجرايي شود.
نكته مهم، عدم شباهت مساله غلبه بر طالبان در عراق با افغانستان است. مشكل اصلي آمريكا در تلاش براي پياده سازي مدل عراق در افغانستان اين است كه عناصر كليدي موجود در عراق، در افغانستان غايب هستند. هرچه باشد قبايل سني عراق به طالبان به عنوان نيروهاي خارجي نگاه ميكردند، در حاليكه طالبان در افغانستان، از قبايل پشتون آن کشور هستند و در نزديكي مرز افغانستان و پاكستان قرار دارند. همچنين افغانيها نگاه قهرمانانهاي نسبت به طالبان دارند، در حاليكه در عراق اصلا اينگونه نبود. در ثاني گروههاي سني كه وارد فرايند سياسي شدند، به طور كامل با طالبان و ماهيت اين جنبش متفاوت هستند. گذشته از ماهيت گروههاي سني در عراق، آنها تمايل جدياي براي همكاري با آمريكا و ميانه روهاي شيعه در عراق داشتند؛ امري كه به هيچ عنوان در تفكرات طالبان نميگنجد. همين امر نكته ديگري است كه كار آمريكا را براي وارد ساختن آنان در روند سياسي با مشكل مواجه خواهد ساخت.
3- تقويت نظاميان بومي
از ژوئن 2006، کرزای و نيروهاي ائتلاف كمك بسياري براي تربيت نيروها داشتهاند كه اساسا اين نكته از محورهاي اصلي در راهبرد دولت اوباما است. تا پيش از اين هدف آمريكا از بين بردن نيروهاي نظامي منطقهاي براي تقويت حكومت مركزي بوده است، اما از اواسط 2008، به دليل نيازهاي فوري افغانستان تلاش شده ارزيابي مجددي در مورد اين نيروها صورت گرفته و از سويي نسبت به تقويت و آموزش آنان براي بهبود وضعيت امنيتي افغانستان استفاده شود.
در اواخر 2008، توافقي در اين زمينه بين دولت بوش و کرزای براي اين هدف و همچنين ايجاد ساختار جديد نظامي در قالب برنامه IDLG صورت گرفت كه ضمن دستيابي به اهداف قبلي، تلاش ميشد تا از نفوذ طالبان در نيروهاي امنيتي منطقهاي جلوگيري گردد. اين موارد تحت عنوان برنامه نيروي حمايت عمومي بود و قرار شد كه شركت كنندگان در اين برنامه ماهانه 200 دلار دريافت كنند. هم آمريكا و هم دولت افغانستان تعهد كردند كه تسليحات مورد نياز را براي اين گروهها فراهم كنند. اين برنامه در ايالت ورداك در اوايل 2009 آغاز شد و پس از آن قرار است كه به صورت آزمايشی در ايالات غزني، لوگار و كاپيسا نيز ادامه يابد.
مقامات افغاني در حال حاضر اظهار ميدارند كه اين نيروها خصوصي نيستند و تحت نظارت وزارت داخلي قرار دارند. هر چند مقامات آمريكايي و افغانيها بر اين باورند كه اين نيروها كاملا تحت نظر و كنترل هستند، اما بسياري از متخصصان از رفتارهاي دلبخواهانه آنان واهمه دارند و اظهار ميدارند كه امكان فساد و رفتارهاي ضد دولتي در بين آنان كاملا امكان پذير است.
4- توسعه اقتصادي
هر چند در طرح دولت اوباما انتظار بر اين است كه به ابعاد اجتماعي و توسعه اقتصادي و مدني توجه بيشتري مبذول شود، اما مقامات بودجهاي حدود 5/2 ميليارد براي سال 2009 در نظر گرفتهاند كه مسايل مربوط به چگونگي هزينه و حتي زمان ارائه اين مبلغ بسيار مبهم و گنگ است. از سويي هرچند مشاورين اوباما سعي كردهاند در اين زمينه يك طرح بلند مدت با بودجهاي بالغ بر 5/7 ميليارد دلار ظرف 5 سال آينده در نظر بگيرند، اما همانگونه كه بايدن اشاره كرده است، بعيد به نظر ميرسد اين پيشنهاد حتي به سنا برسد.
از جمله دلايل اين تعللها و نقايص در زمينه توجه به مساله افغانستان ميتوان به پيچيدگي اوضاع اين كشور اشاره داشت. چنين پيچيدگياي به دليل متغيرهاي بسياري است كه گذشته از آن كه تعيين كننده امنيت و ثبات در اين كشور است، به دليل ماهيت سيال و نامتعين خود، اجازه تصميمگيري را در موردشان مشكل ساخته است. به همين دليل بسيار مشكل است كه بتوان به راحتي مشكل افغانستان و نيروهاي مورد نياز را تشخيص داد تا نسبت به آن راهبرد مناسبي را برگزيد.
همسايگان افغانستان
نقش و جايگاه كشورهاي همسايه افغانستان به خصوص ايران و پاكستان كه نفوذ سنتي قابل توجهي در اين كشور دارند، غير قابل ناديده گرفتن به نظر ميآيد. اهميت اين مساله از آن رو بيشتر جلوه ميكند كه به اين نكته توجه داشته باشيم كه اساسا شكلگيري طالبان و در پي آن گسترش ناامني در افغانستان، به دليل خواست عربستان و پاكستان بوده است. همين مسايل موجب جلب توجه بسيار آمريكا نسبت به دو همسايه كليدي اين كشور براي پيشبرد راهبرد خود بوده است. در واقع از سویی دیگر در راهبرد اوباما حرکت به سمت جلب مشارکت سایرین برای همکاری در حل بحران افغانستان کاملا جدی و مشهود است؛ در حالی که تا پیش از این توجهی به این مطلب نمیشد.
پاكستان
زماني كه تركيب حكومت افغانستان در سالهاي گذشته تغيير كرد، فرماندهان آمريكايي انتظار داشتند كه پاكستان آمريكا را در راه ثبات افغانستان مساعدت كند. اما پاكستان زمان مشرف تنها زماني عليه القاعده عمل ميكرد كه بطور مستقيم منافعش به خطر ميافتاد. به همين دليل در ژانويه 2007، کرزای انتقاد شديدي از دولت پاكستان بدليل اهمال كاريها در جلوگيري از نفوذ القاعده به افغانستان داشت.
واقعيت آن است كه سیاست پاكستان در افغانستان، مخصوصا در زمان مشرف، با ترس از رقيب تاريخي خود يعني هند همراه بوده است. پاكستان رژيم طالبان را به مثابه ابزاري براي فراهم آوردن عمق استراتژيك عليه رقيب خود يعني هند ارزيابي ميكند. در همين حال پاكستان اعلام كرده كه هند از امكانات ديپلماتيك خود در افغانستان براي تربيت و استخدام شورشيان ضد پاكستاني بهره ميبرد و از بودجههاي بازسازياش براي ايجاد نفوذ در آنجا استفاده ميكند.
از سوي ديگر، مقامات افغاني اظهار ميكنند كه آنها مداركي يافتهاند كه ISI در 7 ژولاي 2008، بطور جدي به شبه نظاميان افغاني مخصوصاً به جدايي طلبان حقاني كمك كرده است. همچنين گروههاي نظامي بسياري از قبيل لشكر طيبه در پاكستان، براي به چالش طلبيدن كنترل هند در قلمروهاي مورد منازعه جامو و كشمير شكل گرفتهاند.
عدم پيگيري جدي پاكستان براي مقابله با شورشيان موجب موضع گيري و انتقاد تند بوش در سال 2007 بود. اين مساله با گزارش نيويرك تايمز همراه بود كه اعلام كرد القاعده سازماندهي مجددي را در برخي از اردوگاههاي كوچك تروريستي در پاكستان و نزديك مرز افغانستان داشته است. حتي توافقي كه بين پاكستان و برخي از قبايل افغاني براي خروج نظاميان از اين كشور در جريان بود، طبق نظر مقامات ضد تروريستي آمريكا در ژولاي 2007، به شكست منتهي شد.
در اواخر 2008، مقامات آمريكايي اظهار داشتند كه خواهان همكاري بيشتر پاكستان هستند. علت اصلی این امر اهمیت این کشور در کنار افغانستان است. البته تا پیش از آن و در دوره بوش، پاکستان متحد استراتژیک غیر ناتویی آمریکا به حساب میآمد. در فوريه 2008، حتي پاكستان حضور در نشست كميسيون سه جانبه تحت نظر ناتو و رهبران افغان و پاكستان را كه به طور منظم در مرز ديدار ميكردند، متوقف ساخت. به هر حال با تلاشهاي آمريكا و پس از سقوط مشرف، نشستها در ژوئن 2008، دوباره از سر گرفته شد و چهارمين نشست در دسامبر 200٩ برگزار گرديد. ميتوان در همين زمينه سقوط مشرف را نقطه عطفي در همكاريهاي رو به گسترش آمريكا و افغانستان ارزيابي كرد.
رئيس ارتش، جنرال جورج كاسي، در نوامبر 2008 اعلام داشت كه همكاريهاي نظامي آمريكا و پاكستان در حال گستردهتر شدن است. مقامات نظامي آمريكا و پاكستان هفتهاي يك بار از 2008 به اين طرف با يكديگر ملاقات كردهاند. در آوريل 2008 و با گستردهتر شدن كار كميسيون سه جانبه، مقامات آمريكايي، پاكستاني و افغاني براي ايجاد پنج مركز هماهنگي مرزي كه شامل شبكههاي راداري براي برقراري ارتباط موثر با يكديگر باشد، توافق كردند.
به مرور و با هماهنگيهاي بيشتر كه بين مقامات پاكستاني و آمريكايي بوجود آمده بود، امكان گستردهتر شدن فعاليتها مخصوصاً در دوره پس از مشرف فراهم شد. به همين دليل و با تلاشهاي پيگير پاكستان، آمريكا در 2008، از تلاشهاي آن کشور تشكر بسيار به عمل آورد.
پس از اين، جلسات بسياري براي هماهنگي با قبايل افغاني برگزار گرديد. زرداري و کرزای در نشستي در تركيه در 6 دسامبر 2008، كه به صورت دوجانبه برگزار شد، بر نزديكي و گسترش روابط تاكيد داشتند و زرداري از كابل در 9 ژانويه 2009، ديدار كرد.
با توجه به تغيير نقش پاكستان و روند رو به رشد همكاريها بود كه سفير هالبروك هم از مقامات افغاني و هم از مقامات پاكستاني دعوت كرد كه در تدوين راهبرد تازه دولت آمريكا شركت داشته باشند. تعدادي از وزراي افغانستان و پاکستان، 27-23 فوريه 2009، در واشنگتن، به عنوان بخشي از اين فرايند شركت كردند و به يك اجماع براي برگزاري نشست سه جانبه دست يافتند.
اما از سويي نيز غرب دريافت كه پاكستان براي موفقيت در روند صلح در افغانستان و مقابله با افراطگرايي و از همه مهمتر پياده سازي اهداف غرب در راهبردي كه به تازگي ارائه كرده است، ميبايست كمكهاي مالي بسياري را به دولت پاكستان داشته باشد. در اجلاس بينالمللي كه در 2009 در ژاپن برگزار گرديد، شرکت کنندگان متعهد شدند که در مجموع مبلغی معادل پنج میلیارد دلار را به منظور حمایت از دولت پاکستان در مقابله با گروههای مسلح و کمک به ثبات سیاسی و اقتصادی، طی دو سال آینده در اختیار این کشور قرار دهند. خبر اعطای کمک مالی به پاکستان در حالی انتشار مییابد که رکود اقتصاد جهانی بر شرایط اقتصادی این کشور تاثیر منفی گذاشته و باعث نگرانی در این مورد شده است که گروههای تندرو وابسته به طالبان و القاعده، ممکن است از این وضعیت برای ایجاد بی ثباتی سیاسی در این کشور بهره برداری کنند.
ژاپن که میزبانی این اجلاس را برعهده داشت، گفته بود که بدون کمک مالی به پاکستان، این کشور قادر به مبارزه موثر علیه افراط گرایی نیست، در حالیکه ادامه ناامنی در پاکستان مانع از برقراری ثبات در افغانستان میشود و امنیت تمامی منطقه را به مخاطره میاندازد. در اجلاس توکیو، آصف علی زرداری، رئیس جمهوری پاکستان، اعلام داشت که دولت این کشور به مقابله جدی علیه تندروهای مسلح متعهد است. ریچارد هالبروک، نماینده ویژه آمریکا در امور افغانستان و پاکستان که در این اجلاس شرکت داشت نيز از نتیجه کنفرانس توکیو ابراز خرسندی کرد.
اخيرا نيز نشستي در آمريكا بين روساي جمهور افغانستان و پاكستان درباره نحوه برخورد پاكستان با فعاليت روز افزون شبه نظاميان طالبان و هم چنين تداوم همكاريها مخصوصا در مورد راهبرد تازه اوباما در افغانستان برگزار گرديد. نشست ميان روساي جمهور امريکا، پاکستان و افغانستان که يکي از مهم ترين برنامههاي ديپلماتيک باراک اوباما رئيس جمهور امريکا براي حل مشکلات دو کشور پاکستان و افغانستان است، در حالي برگزار شد که قانونگذاران امريکايي به طور روزافزوني نسبت به شکست پاکستان در جنگ عليه افراطيون ابراز نگراني کردهاند. اين در حالي است که زرداري فعاليت طالبان را يک فصل ديگر در مناقشات ديرينه قبيلهيي و فرقهيي پاکستان توصيف کرد. قصد جدي زرداري براي مقابله با طالبان منجر به برخورد جدي پاكستان در سوات با آنان گرديد كه در نتيجه اين تحركات هزاران نفر از نيروهاي طالبان به هلاكت رسيدند.
اما تمامي اين فعاليتهاي مثبت پاكستان نياز افغانستان را به طور كامل مرتفع نميسازد و باعث نشده است که آمريكا پاكستان را شريكي مطمئن ارزيابي كند. ريچارد هالبروک از احتمال مذاكره با نواز شريف، رقيب جدي زرداري صحبت به ميان آورده است. هالبروک در کنگره امريکا ضمن ارزيابي نقش بسيار مهم پاكستان از نظر استراتژيکي و سياسي، هدف مشخص آمريكا را حمايت و کمک به برقراري ثبات در پاکستان دموکراتيک تحت رياست رئيس جمهور شايسته اعلام كرده است.
در همين حال کرزي اظهار داشته بازگشت طالبان به خاطر اين است که موضوع پناهگاههاي شبه نظاميان در پاكستان، در زمان مناسب مورد بررسي قرار نگرفته است. اين مسايل در حالي ابراز شده كه زرداري نيز بيان داشته افغانستان با پاکستان در يکسري از سياستهاي اسلام آباد از جمله استفاده از افراطي گريهاي مذهبي اختلاف نظر دارد.
روابط مستحكم برخي از قبايل پاكستان و هم چنين ارتباط ديرينه ISI با طالبان، جاي ترديد جدياي براي تداوم همكاريها با راهبرد تازه اوباما ايجاد كرده است. اين در حالي است كه آمريكاييها نيز اعتماد كاملي به تواناييهاي زرداري ندارند.
ايران
دولت اوباما معتقد به بهبود روابط با ايران در تمامي زمينهها است كه اين امر شامل گفتوگو و گسترش همكاريها در زمينه افغانستان را نيز شامل مي شود. به بيان جنرال پترائوس، همكاري با ايران بايد در يك متن منطقهاي استراتژيك ديده شود. هرچند كه برخي موقعيت ايران را در منطقه مخصوصا در زمينه افغانستان ضعيف ارزيابي ميكنند، اما ايران به دليل سابقه تاريخي و فرهنگي بسيار زیاد با افغانستان و نفوذ سياسي و فرهنگي گسترده با این کشور، در حال حاضر يكي از مهمترين بازيگران منطقهاي به حساب ميآيد.
به هر حال واقعيت اين است كه ايران منافع جدياي در افغانستان به عنوان يكي از مهمترين همسایگانش دارد. تقويت شيعيان متمايل به ايران يكي از اين مسايل به شمار ميآيد. مجموع كمك ايران به افغانستان تا سال 2009، حدود 1 ميليارد و 164 ميليون دلار بوده است كه بيشتر اين كمكها صرف ساخت جادهها، مدارس و برق در غرب اين كشور بوده است. تمامي اين مسايل، ايران را به عنوان يكي از مهمترين كمك كنندهها به افغانستان شناسانده است.
در تمامی این سالها آمریکا ایران را به دخالت در افغانستان متهم ساخته است. اما تردید کمی نسبت به این موضوع وجود دارد که روابط ایران با افغانستان، پس از سقوط طالبان، بسیار بهبود یافته و حتی ایران به حدود 300 هزار افغاني پناهندگی اعطا کرده است. اين مسايل در راهبرد دولت اوباما بايد جدي تلقي شود. ايران به عنوان كشوري كه بيشترين لطمه را از افراطگرايي خورده است و بيشترين كمكها را به کرزای ارائه كرده است، در پيشبرد هر راهبرد درستي در افغانستان بهترين كمكها را ميتواند ارائه كند. اين مساله از آن رو اهميت بيشتري مييابد كه به نقش تاريخي و فرهنگي ايران توجه بيشتري شود. اما همين تهديدها و بي اعتماديها نسبت به ايران ميتواند روند همكاريهاي ايران را در ثبات و امنيت افغانستان با مشكل مواجه سازد.
بزرگترين مشكلي كه در زمينه همكاري ايران به چشم ميخورد، میتوان به سعي در بياهميت نشان دادن نقش ايران در افغانستان و مقابله ايالات متحده در زمينههاي مختلف با ايران اشاره كرد. چنين رفتارهايي نه تنها آمريكا را در برقراري ثبات در افغانستان ياري نميكند، بلكه موانع جدياي را ميتواند براي راهبرد آمريكا به بار بياورد.
نتيجهگيري:
اوباما شعار اصلي خود را تغيير نام نهاده بود. چنين ديدگاهي اين انتظار را مخصوصاً در راهبردهاي دولت آمريكا در دو حوزه مهم سیاست خارجي يعني عراق و افغانستان بوجود ميآورد كه مسايل و موارد گوناگون بيشتر و نگرش جامعنگرانهتري بكار رود. اما مورد افغانستان به خوبي نشان داد كه نه تنها هيچ ابتكار و تعهد جديدي را آمريكا بر عهده نگرفته است، بلكه برخي رفتارها نشان از شانه خالي كردن از مشكلات در حال افزايش افغانستان است. نكتهاي كه در بدو توجه به استراتژي اوباما ميتوان مشاهده كرد، تقويت بيشتر جنبههايي بود كه در سیاستهاي بوش وجود داشت. اتخاذ چنين روشي در مورد افغانستان نه تنها نتيجهاي نداشته بلكه به دليل ويژگيهاي قبيلهاي و سنتي اين كشور ميتواند نتيجه وخيمي به بار بياورد.
اين كه چرا اوباما پيرو سیاست هاي بوش و حتي تندروتر از وي مخصوصا در زمينه افغانستان شده است، جاي سوال و البته ابهامات بسياري دارد. اما ميتوان در اين ميان به عوامل چندي از جمله بيتفاوتي آمريكا در عمل به تحولات افغانستان و عدم اعتقاد به اتخاذ راهبردهاي كلان و جامع نگرانه به رغم شعارهاي اوباما اشاره كرد.
البته در اين ميان به نظر ديپلماسي منطقهاي با تمركز و فشردگي بيشتري در حال پيگيري است. اگرچه در امور اجرايي ابتكارات چنداني وجود ندارد، اما براي پيشبرد هر چه بهتر ديپلماسي منطقهاي ايدههاي جدید بيشتري را ميتوان يافت.