02 اسفند 1387
چکیده
پیش زمینهها و علل زیادی در شکل گیری رقابت و منازعۀ بین روسیه و آمریکا، باعث بروز بحران در قفقاز شده است. رقابتها و اختلافاتی که نه تنها ریشه در تفکرات جنگ سردی طرفین دارد، بلکه نشأت گرفته از نگرشهای سیاسی آنها نیز است. جنگ در گرجستان تبدیل به میدانی شد که واشنگتن و مسکو خواستههای سیاسی خود را به طور جدی به منصه ظهور بگذارند.
مقدمه
كمتر تحليلگر سياسياي فكر ميكرد كه لفاظيهاي تند پوتين، روزي واقعيت يابد. غالب متفكران بر اين باور بودند كه هدف رهبران روسي صرفاً واكنشهايي عصبي و تند به پيشرويهاي ايالات متحده در عرصه جهاني، احياي غرور ملي از دست رفته و شايد هم تا حدودي تامين منافع ملي است، كه البته اين شيوۀ پيگيري اهداف نيز چندان در عرصه ديپلماتيك سياست جهاني، مطلوب ارزيابي نميشود.
اما برپايي جنگ در قفقاز و تهديد بسيار جدي لهستان، محمل جدياي را براي طرح سوالات جديد و البته پاسخهاي مناسب نسبت به هدف و چرايي آن ميطلبد. بحث اصلي اين نوشتار آن است كه روسيه به دليل نشان دادن عزم راسخ خود در دفاع از منافع ملي و جلوگيري از حضور و پيش روي بيش از پيش آمريكا در منطقه اوراسيا و هم چنين احياي عزت و غرور ملياي كه يادآور دوران شوروي باشد، تلاش میکند؛ تا پاسخي عملي به ساكاشويلياي بدهد كه گرجستان را به مكان مناسبي براي جولان آمريكا بدل كرده است. از طرفی شرایط جهانی جدید، که در آن آمریکا با مشکلات پیاپی داخلی و خارجی دست به گریبان است و روسیه به دلیل افزایش قیمت انرژی و اصلاحات ساختاری در سالیان اخیر، توان نسبتاً مساعدی پیدا کرده، بر خواست روسیه در دستیابی به اهدافش افزوده است. در واقع به نظر ميرسد كه روسيه ديگر تحمل عقب نشينيهاي پياپي را در عرصه جهاني ندارد و به همين دليل تصميم گرفته است كه در برابر اتفاقات و رويدادهاي بينالمللي، فعالانهتر عمل كند.
استراتژی و رقابتهای کلان روسیه و آمریکا در اوراسیا
روسیه و آمریکا هر کدام سیاست، استراتژی و منافع خاص خود را دارند که در منطقه اوراسیا نه تنها با یکدیگر هم پوشی ندارد، بلکه در بیشتر موارد در تضاد و تقابل با یکدیگر هم هستند. بررسی این شرایط دید کامل و جامعی نسبت به تحولات رخ داده در گرجستان به ما میدهد.
كرملين متاثر از فضای جهانی جدید پس از جنگ سرد و با بهره گيري از نفوذ و توان سنتي خود، براي دكلهاي نفتي، منابع گاز و لولههاي انرژي اهميت بسياري قايل شد. بعد از آن كه شوروي در حسرت انقلاب سوسياليستي و ديكتاتوري پرولتاريا ماند، مسكو نشینان دوران پوتين تبديل به كاپيتاليستهاي خام و جواني شدند كه تنها به دغدغههاي لوكاويل و گازپروم توجه ميكنند. هرچه چتر چهل ساله هستهاي بر سر آسياي مركزي و قفقاز بيفايده بود، خطوط لوله انرژي، سیاستمداران كرملين را ثروتمند و داراي ارج و قرب كرده است. هر چند كرملين 50 سال دير فهميد كه كنت والتز اشتباه كرده است كه توانايي هستهاي موجب دوام، اقتدار و ثبات در نظام بينالملل است و يا اين كه مسايل اقتصادي و وابستگي متقابل داراي اهميت نيست، اما بالاخره به درستي درك كرد كه مساله حساسيت و آسيب پذيري كوهن و ناي در روابط، ميتواند تا چه حد موثر بيفتد. اگرچه به قول والتز سرمايهداري شماره تلفن ندارد تا با آن تماس گرفت و آن را يافت، اما ميتوان آسيبپذيري شديد اروپا را در قبال نوسان قيمتهاي نفت و گاز، وحشت اوكراين از فشارهاي مسكو و تسليم مجارستان را با كوچكترين تلنگر گازپروم حس كرد.
اما این مسایل تمام دغدغه و نگرانی روسها در عرصه جهانی نبود. جنگ یوگسلاوی و تجزیه آن، جنگ عراق، انقلابهای رنگی و معاهدات امنیتی در اوراسیا، همگی روسیه را گام به گام به عقب برد. واقعیت آن است که تحمل این وضعیت با توجه به گذشته دوران تزاری، برای روسیهای که هرچند برای اقتصاد و انرژی اهمیت قایل شود، بازهم سخت و ناگوار است. اساساً این نگرانیها و دغدغهها ناشی از فهم غلط روسیه نسبت به همسايگانش است. براي قرنها روسيه به اوكراين هم چون برادر كوچكتر نگاه ميكرد. مسکو تلاش بسياري براي استقلال و توسعه زبان و فرهنگ اوكراين انجام داد. اما نخبگان روسي برداشت غلطي نسبت به فرهنگ و منافع طبقه حاكم اوكراين دارند. نخبگان روسي عميقاًٌ معتقدند كه همسايگانشان بايد نسبت به نفوذ و حضور روسيه در كشورهايشان متشكر باشند. علت اين سپاسگذاري به دليل "رسالت متمدن سازي" روسيه در اين كشورها و دستاوردهاي تاريخياش از قبيل دفاع از گرجستان در برابر تركها در اواخر قرن هجدهم و حمايت از اوكراين در برابر لهستانيها در قرن هفدهم است. به همين دليل امروزه نگرانيهاي جدياي در مورد حمايت از جدايي طلبان در ترنس دنيستر، آبخازيا، اوستياي جنوبي و قره باغ، به دليل همين تفكر، از سوی روسیه وجود دارد.
روسيه اعلام كرده كه خواهان ثبات در فضاي پس از شوروي است. پوتين ادعا ميكند كه تفكرات خود را تغيير نداده بلكه خواهان ثبات بدون نقض قوانين است. اما مسكو سياستهايي را عليه دولتهايي كه مطلوبش نيستند، از قبيل اوكراين به اجرا ميگذارد و دولتهايي كه اقتدارگرا و ناقض قوانين هستند، از قبيل تركمنستان، بلاروس و ازبكستان، مورد حمايت جدي روسيه قرار ميگيرند.
اهداف نظامي روسيه در كشورهاي CSTO – بلوك نظاميCIS – شامل كنترل مشترك مرزها و فضاي هوايي اين كشورها است. هم چنين روسيه نيروهاي عكسالعمل مشترك سريع را براي مبارزه با تروريسم ايجاد كرده است و پايگاههايي در قرقيزستان، ازبكستان، تاجيكستان و ارمنستان نيز در اين راستا در اختيار دارد. از طرف ديگر، روسيه از نيروهاي جدايي طلب از قبيلترنس دنيستر، آبخازيا، اوستياي جنوبی و قره باغ حمايت ميكند. هدف اين حمايتها ريشه در خواست روسيه براي ايجاد دولتهاي ضعيف پس از دوران شوروي در مولداوي، گرجستان، آذربايجان و البته حضور نظامي و تسلط در اين منطقه است. اما روسيه اين را در نظر نميگيرد كه جدايي طلبان ممكن است قسم خوردههايي دو جانبه باشند.
از طرفي روسيه نسبت به هرگونه تلاشي جهت تقويت نظامي چچن، ديگر گروههاي قفقاز شمالي، تاتار،FENNO-UGRIC يا ملي گرايي ياكوت كه در قلمرو روسيه وجود دارد، تعصب شديدي دارد. به عبارت ديگر، اينها كساني هستند كه در خانهاي شيشهاي زندگي ميكنند و نبايد كسي از دور به آنان سنگ بزند. از دیگر نگرانيهاي روسيه كه بارها توسط مقامات نيز اظهار شده است، جلوگيري از تغيير رژيم در كشورهاي منطقه در قالب انقلابهاي رنگي است. وقوع انقلابهاي رنگي در گرجستان، اوكراين و قرقيزستان، روسيه را در مورد فعاليتهاي آمريكا در منطقه بسيار مظنون ساخته و به همين علت خواهان محدود كردن نفوذ آمريكا در منطقه است.
اما جنگ سرد هم چنان اثرات خود را بر روي واشنگتن گذاشته است. به رغم دوري نسبی مقامات كرملين از نگرشهاي شوروي سابق و به رغم عدم تواناييهاي روسيه نسبت به گذشته، هم چنان نگاه آمريكا به روسيه نگاه دوران جنگ سردي است. به همين دليل روياي انحلال روسيه هم چنان در نظر بسياري از تحليلگران آمريكايي وجود دارد. آنان به تمسخر بيان مي كنند كه "ما عاشق روسيه هستيم و به همين دليل چند تا از آن مي خواهيم". اين خواست كه مبتني بر تجزيه روسيه است، نميتواند خطر آشوبي كه در نتيجه فروپاشي روسيۀ هستهاي امكان بروز دارد را مد نظر قرار دهد. اين تجزيه به راحتي ميتواند از منطقه بالتيك تا اقيانوس آرام، از قطب شمال تا درياي سياه و البته به بقيه جهان نيز سرايت كند. اگر روسيه فرو بپاشد، چرخههاي اسلام گرايي افراطي فعالتر ميشوند و شعلههاي جدايي طلبي در قفقاز شمالي شعلهور ميشود. از طرفي سلاحهاي هستهاي ممكن است در دستان شورشيان و ياغيان بيفتد. افراط گرايان و عناصر جنايي در حال حاضر به طور وسيعي در شمال قفقاز حضور دارند و در اثر چنين اتفاقي، گسترش بيشتري خواهند یافت كه اين امر، اصلاً در راستاي منافع آمريكا نيست.
نكته مهمي كه بسياري از تحليلگران هم چون "جوليا ناناي" بدان اشاره ميكنند، اين است كه اساساً حضور آمريكا در اوراسيا، با هدف تامين منافع اقتصادي گسترده و يا تامين منافع انرژي نيست. به عنوان مثال، توليد نفت در قزاقستان كه در حال حاضر يكي بزرگترين توليد كنندههاي انرژي در منطقه است، حدود 1 ميليون بشكه در روز است كه این میزان، زير 1 درصد از توليد جهاني انرژي است. از طرفي كشورهايي هم چون قرقيزستان، ازبكستان و تاجيكستان، منافع بسيار كمي براي آمريكا در زمينه تجارت دارند. به همين دليل نميتوان چندان انتظار متنوع سازي در زمينه انرژي و يا كسب منافع عظيم تجاري را داشت. به همين دليل مهمترين علت حضور آمريكا اهميت استراتژيك و ژئوپليتيكي اوراسيا است.
در همين زمينه برژينسکي در کتاب "يک استراتژي براي اوراسيا"، اهداف آمريکا براي حضور در منطقه را چنين بر ميشمرد:
1- هدف کوتاه مدت يا 5 ساله: تثبيت تکثرگرائي ژئوپوليتيکي رايج در صحنه اوراسيا. اين استراتژي يک مانور سياسي در جهت جلوگيري از پيدايش ائتلافي خصومتآميز است که بتواند پيشتازي آمريکا را به چالش بکشد.
2- هدف ميان مدت يا 20 ساله: جستجوي شرکاي سازگار استراتژيکي، تا رهبري آمريکا در تامين امنيت دلخواه از طريق همکاري در دو سوي اوراسيا شکل گيرد.
3- هدف درازمدت: ايجاد هسته جهاني مسئوليت و اشتراک سياسي به نحوي که هيچ قدرتي توان رقابت چالش انگيز با آمريکا را نداشته باشد.
براساس آنچه برژينسکي در کتاب خود آورده است، آمريکا از حضور در گرجستان تنها به دنبال تامين انتقال نفت و يا مبارزه با تروريسم نيست، بلکه هدف درازمدت و کلان آمريکا اين است که با ورود به حياط خلوت روسيه و حضور در منطقه، از شکلگيري پيمانها و اتحادهاي نظامي با ترکيبهاي متفاوتي از ايران، روسيه، هند، چين و برخي دولتهاي آسياي مرکزي جلوگيري نمايد. نظريه قلب زمين مکيندر نيز هنوز اعتبار دارد و آمريکا ميداند تنها در صورت حضور در اين منطقه است که ميتواند با آرامش به پيريزي نظم مورد نظر خود در جهان بپردازد.
در همين راستا است كه آمريكا در منطقه به دنبال ايجاد پايگاههاي نظامي است. از جمله اين پايگاهها ميتوان به پايگاه نظامي آمريكا در مرز غربي چين، مخصوصاً نزديك منطقه خودمختار ژين جيانگ- ايغور و هم چنين حفظ دسترسي به افغانستان، در شكل پايگاههاي نظامي هوايي (در قرقيزستان و حتي اخيراً در ازبكستان) و سرزميني (از تاجيكستان و تركمنستان) است.
البته يكي از مناطقي كه آمريكا از بي ثباتي سياسي در آن چندان نگران نيست، اوراسيا است و به همين دليل فرايند دموكراتيزاسيون را با قدرت دنبال ميكند و از عواقب بيثباتساز آن نيز چندان نگران نيست. در همين زمينه است كه اهميت نسبي شراكت انرژي با آستانا، مانع پيگيري جدي براي ايجاد يك حكومت دموكراتيك در اين كشور میشود.
استراتژیهای کلانی که روسیه و آمریکا در اوراسیا اتخاذ میکنند، به خوبی نشانگر آن است که چنین سیاستهایی در تقابل با یکدیگر است و همین امر خود بر آتش اختلافات میافزاید. اما در بحران اخیر، عوامل جدیتری بودند که در مورد گرجستان تاثیر گذار بودهاند و در ادامه به آنها اشاره میشود.
علل نزدیکتر مناقشه
در مورد بحرانهای اخیر در گرجستان، مجموعه عواملی (گذشته از رقابتهای روسیه و آمریکا)، به طور مستقیم و غیر مستقیم دخیل بودهاند که میتوان به انقلاب رنگی گرجستان، مرزبندیهای جغرافیایی در منطقه، توان در حال افزایش روسیه و افزایش مشکلات و نگرانیهای آمریکا و مساله استقلال کوزوو اشاره کرد؛ که در ادامه به طور مفصل در مورد آنها بحث میشود.
در سالهای اخیر، روابط سیاسی بین روسیه و گرجستان بسیار ملتهب بوده است. شروع مشکلات از وقوع انقلاب رنگی که به برکناری ادوارد شواردنادزه، سیاستمدار طرفدار روسیه و روی کارآمدن ساکاشویلی حامی غرب آغاز شد. این مساله نگرانیهای اساسیای برای مسکو بوجود آورد و از همان زمان بود که روابط دو کشور بطور جدی رو به وخامت گذاشت. از آن زمان به بعد روابط گرجستان با دیگر کشورها بطور بسیار جدی توسط روسها پیگیری میشد. در این بین مواردی همچون بحث جاسوسان روسی و کشته شدن آنان در گرجستان و مساله جدایی طلبان آبخازیا و اوستیای جنوبی از جمله مهم ترین مسایل فی مابین بوده است که سرانجام نیز به درگیری نظامی انجامید.
در این بین در منطقه نکته بسیار مهمی وجود دارد و آن مساله مرزبندیهایی است که ریشه در سیاستهای دوران استالین دارد. در آن هنگام و بر اساس تقسيمبنديها، اوستياي شمالي و جنوبي از هم جدا شدند كه يكي در خاك روسيه و ديگري در خاك گرجستان واقع شد. اين مرزبنديها در جاهاي ديگر هم مشكلاتي ايجاد كرده است که از آن جمله ميتوان به تنشهاي بين ازبكستان و تاجيكستان، تاجيكستان و قرقيزستان، آذربايجان و ارمنستان اشاره كرد. اين تقسيمبنديها كه در آنها مسائل قومي و فرهنگي به طور جدي لحاظ نشده بود، باعث شد تا پس از فروپاشي شوروي در دهه نود، اختلاف و تنشهاي بسياري را در روابط جمهوريهاي تازه استقلال يافته شاهد باشيم، كه همچنان هم ادامه دارد. در حالي كه اين تنشها در ديگر مناطق قدري آرام شده، ولي به سبب حساسيت بسيار قفقاز، بر شدت آنها در اين منطقه افزوده شده است. گرجستان از جمله جمهوريهايي است كه از آغاز فروپاشي شوروي، نوعي واگرايي نسبت به روسيه داشته و اين واگرايي پس از انقلاب رنگين در گرجستان و به قدرت رسيدن ساكاشويلي، به اوج خود رسيد.
بايد افزود كه اين واگرايي و تنشها بين روسيه و گرجستان، گاهي در قالبهایي نرم همچون ممنوعيت واردات محصولات الكلي گرجستان از سوي روسيه يا تشديد قوانين صدور ويزا از گرجستان به روسيه، بوده است. اين تقابلها اكنون در اوستياي جنوبي به صورت سخت بروز كرده و باعث شده است تا اوستياي جنوبي، مهرهاي مهم براي بازيگران منطقهاي همچون روسيه و گرجستان و فرامنطقهاي همچون كشورهاي عضو ناتو و آمریکا قرار گيرد. ناتو در گسترش و نفوذ به حوزه روسيه، در حال بررسي عضويت گرجستان است و از سوي ديگر، روسيه در تقابل با سپر دفاع موشكي آمريكا در اروپاي شرقي، تلاش دارد با افزايش فشارهاي نظامي و اقتصادي خود بر گرجستان، مانع اين پيشروي شود. اين علل و عوامل همگي باعث تشديد درگيريها در اوستيا و نيز تغيير ماهيت اين برخوردها شد.
اما عامل دیگر در این بین، توان روسیه است که نسبت به دوران یلتسین بسیار افزایش یافته است. دیگر از آن آشفتگیهای گذشته خبری نیست و اوضاع اداری و سیاسی روسیه تا حدودی در دوران پوتین رو به بهبود گذاشته است. پس از به قدرت رسيدن پوتين، تغيير نگرشی به سمت درون و اتكا بر منابع داخلي براي توسعه به جاي اتكا به نهادهاي غربي شکل گرفت. در سطح سياست خارجي نیز همكاري محتاطانهتري با غرب برقرار شد و در سطح سياست داخلي، دموكراسي مديريت شده پيگرفته شد. اما نکته بسیار مهم در این زمینه، افزایش بهای انرژی در سطح بینالمللی است. روسیه به دلیل تسلط بر استخراج و صادرات انرژی در منطقه، توان قابل توجهی یافته و به همین دلیل، توان عملیاتی زیادی پیدا کرده است. از طرفی روسیه با ایجاد هرگونه راه بدیلی که در رقابت با لولههای روسیه باشد، به شدت مقاومت میکند. تمامی این مسایل برای زنده کردن یاد و خاطره ایوان مخوف و استالینی است که برای روسها غرور و افتخار میآفریند. احترام و غروری که در تمامی سالهای پس از جنگ سرد و یا حتی در همان دوران پس از جنگ جهانی دوم، بارها بوسیله غرب و مخصوصاً آمریکا، نه نتها نادیده گرفته نشد بلکه تحقیر نیز میشد. اما آیا قیمتهای در حال صعود انرژی، مدیریت نه چندان موفق سیاسی در عرصه داخلی و تند گوییهای سیاسی میتواند کشوری را تبدیل به ابرقدرت کند؟
عامل دیگر، ضعفها و ناکامیهای آمریکا در خاورمیانه و مشکلات اقتصادی و نارضایتیهای شهروندان آمریکایی است. ناامنیهای پایدار عراق و افغانستان، در حال حاضر به بزرگترین مشکل سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده است. آمریکا با توجه به درگیریها، مناقشات و ناآرامیهای گسترده در دو کشور عراق و افغانستان، توان خود را محدودتر نسبت به گذشته ارزیابی میکند و همین امر، در نظر روسها که در اندیشه احیای توان ملی خود هستند، میتواند موقعیت مناسبی به نظر آید.
از دیگر عواملی که خواست روسیه را برای نشان دادن واکنش نظامی جدی برانگیخت، مساله استقلال کوزوو بود. نکتهای که روسها را بسیار آزرد و مجبور کرد از آخرین منطقه مورد نفوذشان هم خداحافظی کنند. استقلال کوزوو با توجه به شرایط خاص آن منطقه که با حمایتهای غرب صورت گرفت، دست روسیه را برای نشان دادن هرگونه واکنشی محدود کرد. در همان زمان نیز بسیاری بر این باور بودند که روزی روسیه تلافی چنین اقدامی را در منطقهای که توان و نفوذ وی افزون تر باشد، نشان خواهد داد.
مجموعه عوامل ذکر شده باعث شد تا روسیه دست به عملیات نظامی در خاک گرجستان بزند.
بازی باخت- باخت
جنگ در گرجستان بسیاری از مسایل را روشن کرد؛ چه برای روسیه و گرجستان و چه برای غرب. در طی جنگ هیچ کدام از کشورهایی که روسیه با آنان دارای روابط خوب و استراتژیکی بود، حمایت قاطعی از عمل روسیه به عمل نیاوردند، که این خود بیش از پیش روسیه را در صحنه جهانی و در مقابل فشارهای فزاینده آمریکا و ناتو، تحت فشار قرار داد.
ساکاشویلی نیز در این اندیشه بود که آمریکا و ناتو حمایتهای مثمر ثمرتری از وی در جنگ داشته باشند. تنها حمایت جدیای که از وی و گرجستان در طی جنگ صورت گرفت، اعزام یک ناو جنگی آمریکایی به سواحل گرجستان بود که آن نیز در نتیجه خارج نشدن نیروهای روسی از خاک گرجستان بود. از طرفی برای سالها ناتو عضویت گرجستان را در این پیمان معلق گذاشته بود و تنها در حال حاضر که خاک گرجستان را در تصرف روسیه دید، وعدههای بسیاری برای عضویت این کشور ارائه کرد.
اما روسیه جنگ نرم و رسانهای را نیز به غرب باخت. رسانههای جهانی به نوعی اخبار مربوط به جنگ را پوشش دادند که کمتر کسی در مورد تجاوزگری و دیکتاتوری رهبران مسکو شک میکند. چنین وسعت خبریای و هم چنین نفوذ بیشتر آمریکا و کشوهای اروپایی در مجامع بینالمللی، وضعیت روسیه را برای نقش آفرینی بیشتر در تحولات گرجستان می بندد و چهره این کشور را نیز بیش از پيش مخدوش میکند و از آن طرف نیز توان آمریکا برای مانورهای سیاسی بیشتر خواهد بود. البته بخشی از این ضعف را میتوان در نتیجه عملکرد کاملاً غیر دیپلماتیک روسیه در صحنه جهانی ارزیابی کرد. روسیه برای رسیدن به خواست سیاسی خود بدون توجه به هیچ کدام از معیارهای مورد قبول در عرصه جهانی، جنگ شدیدی را به گرجستان تحمیل کرد. گرجستان نیز به همین صورت برای رسیدن به خواست خود، بدون در نظر گرفتن شرایط منطقهای و سیاستهای تلافی جویانۀ روسیه، اقدام به جنگی کرد که در آن جز شکستی سنگین و تلفاتی گسترده، چیزی عایدش نشد. البته در این میان همان گونه که بیان شد، نگاه و انتظار گرجستان از غرب بسیار بالا بود که این امر اساساً مبتنی بر واقعیتها نبود.
نتیجهگیری
اختلافات سیاسی گسترده در منطقه و شکستهای پیاپی روسیه از سویی و اصرار غرب به رهبری آمریکا بر تداوم رهبری در قفقاز و دیگر مناطق از سویی دیگر، موجب بروز تنشهای جدی شده است. در این میان، سیاستهای منطقهای گرجستان در همراهی با آمریکا، بر آتش اختلافات افزوده است. اما آنچه در پایان این بحران مهم جلوه میکند، نرسیدن تمامی طرفین به خواستهای خود از سویی و هم چنین آشکار شدن ضعفها و ناکامی طرفین در صحنه عمل است.