چالش‌های حضور آمریکا در عراق

Print E-mail
دکتر محمود واعظی
07 September 2007

مقدمه

بیش از سه سال از اشغال عراق توسط ارتش ایالات متحده آمریکا می‌گذرد. با گذشت زمان خسارت‌های مادی و معنوی بر نیروهای آمریکایی افزایش یافته است. مخالفت بااستمرار حضور پر هزینه نیروهای نظامی آمریکا در عراق با مخالفت بیشتر سیاستمداران و نخبگان مواجه شده است و افکار عمومی مردم آمریکا و بسیاری از کشورهای منطقه و جهان با توجه به اشتباهات اساسی سیاست‌ها و راهبردهای دولت بوش در عراق و استمرار ناامنی و بی‌ثباتی در این کشور خواهان اصلاح سیاست‌ها و خروج نیروهای نظامی از این کشور می‌باشند این سر در گمی از یک سو به دلیل عدم وجود شناخت و آگاهی عمیق از مردم عراق، اقوام، قدرت مرجعیت شیعه و نداشتن پیش‌بینی اشغال عراق بود و از سوی دیگر نداشتن یک استراتژی مشخص و پایدار برای دوران اشغال می‌باشد.

عدم وجود استراتژی مشخص پس از اشغال

آمریکا استراتژی خود در عراق را مکرراً تغییر داد. آمریکا قبل از حمله استراتژی خود را برپایه خلع سلاح عراق از سلاح‌های کشتار جمعی، مبارزه با تروریسم، سرنگونی دیکتاتور و آزادی مردم عراق قرار داد. آمریکا در مقطعی، استراتژی به حاکمیت رساندن یک دیکتاتور دست نشانده و در مقطعی دیگر، استراتژی ایجاد تفرقه و جنگ داخلی برای بقا در عراق و باز در مقطعی دیگر، استراتژی تامین امنیت اسرائیل از طریق عراق را اتخاذ کرد. هریک از این استراتژی‌ها برنامه ریزی خاص خود را می‌طلبد، بر همین اساس تناقض در رفتار آمریکا در سه سال گذشته به دلیل استراتژی های مختلف بوده است.

ادبیات بوش نیز به تدریج به سمت پذیرش اشتباه استراتژیک حمله نظامی به عراق گرایش پیدا می‌نماید. سناتور هاری رید رهبر دمکرات‌های سنای آمریکا، در تاریخ 9 فوریه 2006 با صدور بیانیه‌ای فهرستی از ناکامی ها و اشتباهات بوش را به تصویر کشید و از جمله در خصوص عراق نوشت: «با گذشت سه سال از جنگ هنوز سربازان ما تجهیزات کافی برای دفاع از خود ندارند، اگر آنها چنین تجهیزاتی در اختیار داشتند امکان کاهش تلفات تا 80 درصد وجود داشت. دولت بوش هیچ برنامه‌ای برای عراق پس از جنگ تدارک ندیده بود و ایمان مردم آمریکا به نیروهای مسلح خود به دلیل این ناکامی از میان رفت. بوش صدها هزار نفر داوطلب را به میدان جنگ فرستاد اما هنوز نتوانسته است بودجه هزینه‌های درمانی افراد بازگشته به کشور را تامین کند. دولت بوش به دلیل مدیریت غلط، عراق را به ورطه جنگ داخلی کشاند، چیزی که قبل از اشغال عراق سابقه نداشت. این جنگ هفته‌ای دو میلیارد دلار هزینه و در مجموع دو هزار میلیارد دلار هزینه‌های مستقیم و غیر مستقیم را به آمریکا و اقتصاد آن تحمیل کرد. شکنجه بازداشتی ها در عراق چراغ سبزی برای شکنجه سربازان آمریکایی و در خطر بیشتر قرار دادن آنها گردید. با وجود تحمل این همه هزینه نه نشانی از سلاح‌های کشتار جمعی و نه حلقه ارتباطی با القاعده در این کشور پیدا نشد.» درپی این فشارها سرانجام وزیر خارجه آمریکا در تاریخ 30 مارس 2006 در لندن اعتراف کرد: «اگرچه استراتژی بزرگ ما درعراق درست و بجا بوده است، ولی ما هزاران اشتباه تاکتیکی در عراق مرتکب شدیم».

ریشه‌های ناامنی

آمریکا پس از سقوط صدام و بلا فاصله پس از ورود برمر به عراق انحلال ارتش عراق را اعلام کرد . ارتش 300000 نفری عراق که با آمریکا نجنگیده بود، با این تصمیم رها شد. این عده نیز در کنار بیش از یکصد هزار نفری که به انحای مختلف در سرویس های اطلاعاتی عراق و گارد ریاست جمهوری و فدائیان صدام انگیزه برخورد با آمریکا را داشتند به واخوردگان اضافه شدند. آمریکا با ناتمام گذاشتن عملیات خود در افغانستان موجب شد تا القاعده بتواند نیروهایش را از افغانستان خارج و در سطح منطقه و به خصوص عراق پراکنده نماید. آمریکا تصور می کرد القاعده بدون داشتن یک کشور پشتیبانی کننده قادر به انجام عملیات نیست و در عراق خطری از ناحیه القاعده آن را تهدید نمی کند. آمریکا با هدف اعلامی ریشه کنی القاعده به افغانستان حمله کرد و اگر چه توانست طالبان را سرنگون نماید، اما نتوانست توان عملیاتی القاعده را به طور کامل از بین ببرد و با توجه به افزایش مخالفت‌ها با سیاست‌های آمریکا در سال‌های اخیر در کشورهای اسلامی موجب تقویت تفکر القاعده در بین جوانان گردید. در نتیجه کسانی نیز که فاقد سابقه آموزش در اردوگاه‌های القاعده در افغانستان بودند، به میدان مبارزه با آمریکا وارد شدند. آمریکا نه تنها تروریست‌ها را در افغانستان نابود نکرد بلکه شرایط مناسب تری برای آنها فراهم کرد، اگر افغانستان بهترین مکان برای القاعده جهت آموزش نظامی و عملیاتی بود، آمریکا با نا امن کردن عراق آن کشور را به بهترین مکان برای القاعده جهت اجرای عملیات‌ و ایجاد یک کارگاه آموزش عملیاتی در سراسر عراق تبدیل کرد. آمریکا تا کنون به گونه‌ای رفتار کرده که این فرضیه را تقویت می‌کند که هم القاعده به آمریکا نیازمند است و هم آمریکا برای اجرای سیاست‌های خود در منطقه نیازمند به حفظ القاعده است.

بوش دو ماه قبل در یک مصاحبه اعتراف کرد که پیام بن لادن در دعوت از مردم آمریکا برای رای ندادن به من به نفعش تمام شده است زیرا مردم آمریکا از خود می پرسیدند مگر چه چیزی در بوش هست که بن لادن نمی خواهد او انتخاب شود پس حتما بوش به نفع ما است.

اختلافات داخلی

پس از سقوط صدام، جنگ قدرت میان سرویس اطلاعاتی آمریکا (سیا) و سرویس اطلاعات دفاعی آمریکا (دیا) در صحنه عراق در گرفت و هر یک به دنبال کسب اعتبار بیشتر در عراق و حذف دیگری برآمدند. وزارت دفاع آمریکا که مسئولیت عملیات نظامی در عراق را بر عهده داشت، تلاش کرد، تا برای تثبیت اوضاع سرویس اطلاعاتی آن وزارتخانه عهده دار امور اطلاعاتی باشد. در مقابل سازمان سیا نیز که از حمایت وزارت خارجه برخوردار بود از نظر حرفه‌ای خود را واجد شرایط اداره امور پس از جنگ می دید. این کشمکش در دوران گارنر در اوج خود بود و با آمدن برمر وزنه به نفع سیا سنگینی نمود، اما از آنجا که جایگاه رامسفلد (وزیر دفاع) نزد بوش والاتر از جایگاه پاول (وزیر خارجه) بود، هیچ‌گاه این جنگ قدرت به پایان نرسید. و در حال حاضر با توجه به اینکه بوش به رایس بیشتر اعتماد می‌کند خواسته‌های وزارت امور خارجه بیشتر تأمین می‌شود ولی اختلاف‌نظرها در مواقع مختلف خودنمایی می‌کند. در داخل آمریکا نیز یکپارچگی ملی هیئت حاکمه آمریکا و نخبگان آن کشور در پرونده عراق متزلزل شد. در جریان مبارزات انتخاباتی در اکتبر 2004 بوش گفت از اینکه فهمیدم سلاح‌های کشتار جمعی در عراق پیدا نشده خوشحال نشدم اما صدام یک تهدید منحصر به فرد بود. کری، رقیب انتخاباتی او هم در پاسخ گفت اگر ما از دیپلماسی هوشمندی برخوردار بودیم، 200 میلیارد دلار تا کنون صرفه‌جویی کرده بودیم و بن لادن هم احتمالاً در زندان بود و یا کشته شده بود. با گذشت زمان و افزایش خسارت‌های آمریکا شکاف بین هیئت حاکمه و مردم هر روز عمیق‌تر می‌شود و کاخ سفید با مشکلات داخلی بیشتری مواجه خواهد شد.

چالش‌های نیروهای آمریکایی

ارتش آمریکا که در ظرف سه هفته، بدون هر گونه مقاومت جدی وبا دور زدن شهرها و عدم ورود به آنها توانسته بود خود را به بغداد برساند، تصور می کرد پس از سقوط رژیم بعث و صدام حسین با استقبال گرم مردم عراق مواجه خواهد شد. این ارتش در طول این سه هفته با مخالفت‌های مردمی و حتی عملیات جدی نیروهای وفادار به صدام مواجه نشد، اما با ورود ارتش آمریکا به داخل شهرهای عراق و آشکار شدن اهداف آمریکا از اشغال این کشورْ ضمن شروع مخالفت‌های مردمی، عملیات‌های انتحاری علیه نیروهای نظامی آمریکا گسترش یافت. با گذشت حدود 4 ماه از سقوط صدام حسین عناصر تروریست و بازماندگان رژیم صدام و نیروهای مقاومت به هم پیوند خوردند و اولین عملیات سازمان یافته در تاریخ 7 آگست علیه سفارت اردن و 19 آگست علیه دفتر سازمان ملل و 29 آگست علیه شهید محمد باقر حکیم صورت گرفت در حالی که نیروهای اشغالگر با ذهنیت و برداشت جنگ افغانستان چنین برآوردی نداشتند و خود را برای مواجهه با چنین وضعیتی آماده نکرده بودند. به دنبال این حوادث دبیر کل سازمان ملل نیروهای خود را از عراق خارج کرد. بوش وزیر خارجه‌ را مأمور کرد تا رایزنی گسترده‌ای را با کشورها به عمل آورد تا آنها حتی به صورت نمادین نیروی حافظ صلح به عراق اعزام نمایند. با توجه به اعتراضات و مخالفت‌هایی که برای اشغال به وجود آمده بود و به تبع آن فضای ضد آمریکایی در عراق و کشورهای اسلامی گسترش یافته بود آمریکا تلاش نمود نیروی حافظ صلح از کشورهای اسلامی به عراق اعزام شوند. از جمله دولت ترکیه تحت این فشار در تاریخ 7 اکتبر 2003 مجوز اعزام 10000 نیرو به عراق را از پارلمان گرفت ولی بلافاصله با مخالفت قاطع شورای حکومتی عراق مواجه شد که حاضر نیستند از هیچ یک از کشورهای همسایه نیروی حافظ صلح بپذیرند و ناچار ترکیه منصرف شد. در عمل هیچ یک از کشورهای اسلامی غیر از آذربایجان حاضر نشدند به عراق نیرو اعزام نمایند.

سنای آمریکا در تاریخ 10 جولای 2003 با 97 رای موافق و بدون رأی مخالف، وزارت خارجه آمریکا را موظف کرد تا رسما از ناتو تقاضا نماید تا فرماندهی نیروها در عراق را برعهده بگیرد ولی ناتو نپذیرفت و پس از یکسال تلاش آمریکا و مخالفت برخی از کشورهای اروپایی به رهبری فرانسه و آلمان برای درگیر شدن در عراق ناتو فقط پذیرفت آموزش بخشی از نیروهای عراقی را آن هم خارج از خاک عراق بر عهده بگیرد. حتی شرکای استراتژیک آمریکا در غرب مانند آلمان و فرانسه نیز علی‌رغم تصویب قطعنامه شماره 1511 و درخواست از کشورها برای اعزام نیرو به عراق تحت فرماندهی واحد حاضر به اعزام نیرو به عراق نشدند. آمریکا برای اینکه فشار وارده بر نیروهای خود را کاهش دهد، عراق را به سه منطقه عملیاتی تقسیم کرد و فرماندهی 14000 نیروی خارجی که فقط 2000 نفر آنها انگلیسی بودند را در منطقه جنوب به انگلیس و فرماندهی 9200 نیروی خارجی را که فقط 2300 نفر از آنها لهستانی بودند در منطقه وسط به لهستان واگذار کرد، اما این اقدام از فشارهای عملیاتی وارده بر نیروهای ارتش آمریکا چیزی نکاست.

بوش در اول ماه مه 2003 با گذشت 40 روز از آغاز حمله نظامی، پایان جنگ را اعلام کرد. تا این تاریخ آمریکا فقط 138 نفر کشته داده بود، اما از آن تاریخ تا کنون به طور متوسط آمریکا روزانه 3 کشته و 17 مجروح داده است و به دلیل پافشاری بوش بر حفظ نیروهایش در عراق این روند کماکان ادامه دارد. تعداد تلفاتی که آمریکا برای حفظ نیروهای خود در عراق داده است 20 برابر تلفاتی است که برای سرنگونی حکومت صدام متحمل شده است. رامسفلد قبل از حمله گفته بود مشکل واقعی صدام است. صدام در دسامبر 2003 دستگیر شد، اما تلفات آمریکا کاهش نیافت.

لزوم خروج نیروهای نظامی

آمریکا تصور می کرد با ورود نیروهای نظامی این کشور به عراق، مردم عراق (که از ظلم صدام به ستوه آمده‌اند، زیرا که وی طی سه دهه هر حرکت آزادی خواهانه ای را سرکوب کرده و هیچ بارقه امیدی برای نجات باقی نگذاشته بود) با دسته‌های گل و شیرینی به استقبال آنها خواهند رفت و آمریکائیان را به عنوان ناجیان عراق مورد تقدیر قرار خواهند داد. اگرچه چنین استقبالی صورت نگرفت اما در روزها و هفته‌های اول که هنوز اهداف استعمار گرایانه آمریکا برای مردم عراق روشن نشده بود، هنوز خشم مردم عراق علیه آنها تحریک نشده بود. اما با گذشت زمان و روشن شدن اهداف و عملکرد ارتش آمریکا، مردم آنها را نه ارتش آزادیبخش بلکه ارتش اشغالگر خواندند. عدم شناخت فرهنگ مردم عراق موجب شد تا رویاهای آمریکا نقش بر آب شود. علی‌رغم اینکه آمریکائیان می‌دانستند یکی از اشکالات کمیته بازرسان(انسکام) عدم شناخت اعتقادات و باورهای ملی و مذهبی مردم عراق است و برای رفع این نقیصه در برنامه ریزی برای گروه جدید بازرسان (انموویک) مقرر کرده بودند آنها قبل از شروع ماموریتشان تحت آموزش‌های لازم قرار گیرند و چندین دوره نیز بدین منظور برگزار گردید. اما آمریکا فارغ از این تجارب و عدم شناخت روانشناسی مردم عراق وارد این ورطه شد.

با گذشت زمان، ضرورت خروج نیروهای آمریکا از عراق بیشتر احساس می‌شود و کشورهایی هم که به صورت نمادین پس از سقوط صدام به عراق نیرو اعزام کرده بودند یکی پس از دیگری نیروهایشان را از عراق خارج می‌کنند. (جمع این کشورها از 36 کشور به 26 کشور تقلیل یافته است و کل این کشورها از جمله انگلیس 20000 نیروی نظامی در عراق دارند)، اما بوش کماکان بر ابقای نیروهایش افزون بر 130000 نفر در عراق اصرار می ورزد. آمریکا با اتخاذ استراتژی و سیاست‌های مختلف و با بهره‌گیری از تبلیغات گسترده نتوانسته است افکار عمومی کشورش را در حمایت از حمله نظامی و استمرار حضور در عراق جلب نماید و دامنه نارضایتی‌ها در آمریکا رو به افزایش است . این سئوالات روزمره مردم آمریکا و دولتمردان این کشور است که چرا ما باید جان فرزندانمان را برای جلوگیری از ورود عراق به جنگ داخلی به خطر بیندازیم و اصلا آیا وجود سربازان آمریکایی در عراق به حل مشکلات آن کشور کمک می کند و یا خود مشکل‌آفرین است؟ دولت و مردم عراق نیز دخالت نیروهای آمریکاییدر امور این کشور را مانع اداره امور کشور می‌دانند ضمن اینکه استمرار حضور نیروها موجب کاهش ناامنی و بی‌ثباتی نشده بلکه خود عامل انگیزه‌ای برای نیروهای مخالف برای ایجاد ناامنی نیز شده است. بی‌جهت نیست که نخست‌وزیر عراق خواهان برنامه زمان‌بندی جهت خروج نیروها از عراق شده است.

پیامدهای سیاست‌های آمریکا

پس از گذشت بیش از سه سال از حمله نظامی آمریکا به عراق و با مروری بر سیاست‌ها و عملکرد و پرونده این کشور در عراق با توجه به وعده‌هایی که دولت بوش قبل از اشغال عراق به جهانیان داده و اوضاع سیاسی، امنیتی و اقتصادی این کشور، در می‌یابیم که آمریکا با چالش‌های زیادی مواجه است و اشتباهات زیادی را مرتکب شده است که به خسارات سنگین مادی و حیثیتی برای این کشور و سیاست‌های ملی و بین‌المللی آن منجر گردیده است. با توجه به این اشتباهات و چالش‌های پیش‌رو باید دید منافع اشغال عراق در مقایسه با مضرات آن چگونه است؟ مقاومت علیه آمریکا تا چه زمانی ادامه خواهد یافت؟ آیا واقعا حکومتی که مردم عراق انتخاب نمایند در خدمت منافع و اهداف آمریکا خواهد بود. آیا بی ثباتی در عراق منافع آمریکا در سایر نقاط را بیش از پیش تهدید نخواهد کرد؟ آیا ما بدست خودمان با فراهم کردن فرصت روی کار آمدن شیعیان در عراق موجب تقویت ایران و بازیگری این کشور در منطقه نشده‌ایم؟ اشغال عراق در این دوران پیامدهای زیادی داشته است که به برخی از آنها به صورت گذرا می‌پردازیم:

آمریکا که تا قبل از سقوط بغداد با تکیه بر توان کلاسیک ارتش خود رعب و اقتدار خود را به تصویر کشیده بود با ناتوانی در برقراری امنیت و حتی حفظ جان سربازان خود در مقابل مجموعه های نامنسجمی مانند بقایای رژیم صدام و القاعده نشان داد که تا چه حد ضربه‌پذیر است و چه آسان هدف عملیات واقع می‌شود. آمریکا در طول این سه سال به طور میانگین روزانه سه کشته و پانزده مجروح داشته است که حداقل یک سوم از این مجروحان عضوی از اعضای بدن خود را از دست داده‌اند. حضور اینان در خیابان‌های آمریکا نمایان‌گر کارنامه دولت آمریکا در عراق می باشد و عواقب روحی و روانی ناشی از حضور این سربازان و معلولین در جامعه آمریکا تا چند نسل دولت آمریکا را گرفتار خواهد کرد. این وضعیت موجب شده است که توان اطلاعاتی و عملیاتی آمریکا در مقایسه با قبل از جمله اعتبار خود را تا حدودی از دست بدهد.

عملکرد آمریکا در اداره زندان‌های عراق و برخورد با متهمین و اعمال انواع شکنجه‌ها در این زندان‌ها به خصوص زندان ابوغریب رسوایی گسترده ای را برای ارتش آمریکا و سرویس‌های اطلاعاتی آن کشور در داخل و خارج از آمریکا به دنبال داشت و ادعای دروغین دفاع از حقوق بشر را رسوا کرد. شاید در هیچ مقطعی از تاریخ خود، آمریکا به این اندازه به دست خود تنفر جهانی را علیه مسئولینش برنینگیخته باشد. و در مقابل افکار بین‌المللی شرمگین می‌بیند. بر همین اساس نیز اخبار مربوط به این شکنجه ها و فیلم‌های آنها توسط وجدان‌های بیدار در جامعه بین‌المللی منتشر شد تا به وسیله آن از استمرار این اعمال ممانعت به عمل آید.

بیش از 95 درصد هزینه‌های آمریکا در عراق، صرف نیروهای خودی می‌شود و تاثیری در وضعیت بازسازی عراق و زندگی مردم آن کشور نداشته است. در نتیجه، آمریکا هیچ توفیقی در بهبود بخشیدن به اقتصاد عراق و معیشت مردم کسب نکرده است . آمریکا در ابتدا به سراغ پروژه‌های زیر بنایی رفت، اما پس از ناکامی در آن زمینه و با گذشت سه سال سیاست اقتصادی خود در عراق را به سمت پروژه های کوچک زود بازده و تبلیغاتی هدایت کرده است.

برآورد موسسات مطالعاتی آمریکا این بود که در فاصله کوتاهی پس از سقوط صدام امکان افزایش میزان صادرات نفت عراق به 6 میلیون بشکه در روز وجود دارد و با این اهرم می‌شود در مقابل ایران و سعودی به نقش آفرینی پرداخت، اما با گذشت سه سال از اداره عراق توسط آمریکا هنوز میزان صادرات نفت عراق نصف میزان صادرات عراق در روزهای آخر قبل از حمله نظامی به عراق در مارس 2003 می باشد.

آمریکا به دنبال آن بود که عراق را به عنوان الگوی دمکراسی در خاورمیانه ارائه نماید و کشورها را وادار نماید از این الگو برای اصلاحات در کشورشان بهره بگیرند، اما با گذشت سه سال جز سقوط یک دیکتاتور و فراهم شدن شرایط مشارکت مردم در سه انتخابات، در سایر زمینه‌ها از جمله مسائل اقتصادی، امنیتی و جنایات سازمان یافته، عراق در مقایسه با دوران حاکمیت صدام عقب گرد داشته است. اینک آمریکا از ارائه این الگو دچار سرخوردگی شده است.

علی‌رغم آنکه بوش بیشترین توان خود را در سخنرانی ها و مصاحبه‌های مطبوعاتی در دفاع از تصمیمش در ورود به جنگ به کار گرفته است، اما در جلب افکار عمومی ناموفق بوده است و اخیرا تاکتیک تبلیغاتی خود را حول محور خطرات خروج نا موفق از عراق برای مردم آمریکا متمرکز کرده است که ناچارند میان گزینه بد(بقای در عراق) و گزینه بدتر(فرار از عراق) گزینه بد را انتخاب و تن به پذیرش شرایط موجود بدهند.

آمریکا تصور می‌کرد به دلیل وجود خصومت تاریخی میان ایران و عراق می تواند شرایط پس از سقوط صدام را هم به گونه‌ای طراحی نماید که مانع برقراری پیوند میان این دو کشور شود. از این‌رو، آمریکا تلاش کرد تا میان ایران و جریانات موثر موجود در صحنه عراق شکاف بیندازد و نقش ایران را در معادلات آن کشور به حداقل برساند، اما با گذشت زمان پی برد که بدون ایران نمی تواند تحولات عراق را رقم بزند. در نتیجه، آمریکا در ابتدا ایران را به دخالت در امور عراق متهم کرد و تمام توان خود را به کار گرفت تا در جبهه تبلیغاتی، عناصر وابسته به آمریکا در دولت عراق ایران را متهم نمایند. در جبهه اطلاعاتی نیز آمریکا عوامل خود را بسیج کرد تا مستنداتی در خصوص دخالت‌های ایران به دست آورند، اما با گذشت زمان و ناکامی، به این واقعیت توجه کرده است که پیوندهای دو ملت عمیق است و ایران نمی‌تواند از صحنه سیاسی عراق حذف شود.

استراتژی جدید آمریکا در عراق

شرایط ناامنی و بی‌ثباتی کنونی عراق و مشکلات جدی مردم عراق برای زندگی حکایت از ناکامی استراتژی‌ها و سیاست‌های آمریکا در عراق دارد. دولت آمریکا برای سرپوش گذاشتن بر اشتباهات خود در عراق، استراتژی ملی جدیدی درنوامبر 2005 برای پیروزی در عراق ارائه کرد تا شاید بتواند شرایط را در عراق به نفع خود تغییر دهد و به تبع آن پاسخگوی افکار عمومی باشد. دولت آمریکا بر پایه این استراتژی ادامه جنگ را در ارتباط مستقیم با امنیت مردم آمریکا می‌داند و اینگونه القا می‌کند که خروج نیروهای آمریکایی از عراق به معنای پیروزی تروریست‌ها و پیروزی تروریست‌ها به منزله افزایش ناامنی‌ها و به خطر اختان جان اتباع آمریکایی خواهد بود

اهداف استراتژی جدید

دولت آمریکا به منظور تحقق خواسته‌های خود و کسب حمایت‌های بیرونی اهداف استراتژی خود را در سه اصل زیر بیان کرده است.

الف- کمک به مردم عراق

ب- غلبه بر تروریزم

ج- ایجاد دولتی فراگیر و دمکراتیک

در تعریف این استراتژی آمده است: ”عراق جبهه مرکزی جنگ جهانی علیه تروریزم است. پیروزی در عراق به معنای دستیابی به اهداف کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت می‌باشد.

در کوتاه مدت، پیشرفت مستمر در جنگ علیه تروریزم، خنثی‌سازی ناامنی‌ها، ایجاد بنیان‌های سیاسی و موسسات دمکراتیک، توانمند سازی نیروهای امنیتی برای گردآوری اطلاعات و نابودی شبکه‌های تروریستی، حفظ امنیت و سرانجام پیشبرد اصلاحات اقتصادی در دستور کار قرار دارد.

در میان مدت، هدف عبارت است از بر عهده گرفتن فرماندهی مبارزه علیه تروریسم و مقابله با ناامنی توسط دولت عراق که بر آمده از قانون اساسی و منتخب مردم باشد و اینکه عراق الگوی اصلاحات در منطقه بشود و در مسیر دستیابی به توانمندی‌های اقتصادی حرکت کند.

در بلند مدت، این هدف دنبال می‌شود که پس از غلبه عراق بر تروریست‌ها و خنثی کردن ناامنی‌ها، شاهد عراقی باشیم که بر تروریست‌ها غلبه کرده و ناامنی‌ها را خنثی کرده و در صلح به سر ‌برد و ماهیتی متحد، یکپارچه، پایدار و دمکرات داشته باشد. همچنین در این فاصله عراق باید از مؤسسات و منابعی برخوردار گردد که نیازهای آن کشور را برای اداره امور و برقراری امنیت تأمین می‌کند و به شریک آمریکا در مبارزه جهانی علیه تروریزم و مقابله با گسترش سلاح‌های کشتار جمعی تبدیل شود. در نظر است که چنین عراقی با جامعه جهانی متحد بوده و موتور رشد اقتصادی در منطقه و ارائه کننده الگوی یک دولت دمکراتیک به منطقه باشد.“ عملکرد بیش از سه سال گذشته آمریکا در عراق و ناکامی‌هایی که در تحقق اهداف اعلامی خود داشته است ابهامات جدی را برای تحقق اهداف استراتژی جدید به ذهن متبادر می‌سازد.

آمریکا با بحرانی جدی در عراق روبرو است . پرونده عملکرد آمریکا در عراق موجب شده تا موقعیت حضور نیروهای آمریکایی در میان مردم عراق روندی نزولی را طی کند. اگرچه ممکن است به دلایل مختلف از جمله کشته شدن زرقاوی، رهبر گروه القاعده در عراق، عملیات نظامی علیه نیروهای آمریکایی کاهش یابد، اما مقاومت سیاسی و مخالفت‌های علنی با جریانات حاکم بر عراق و تنفر مردمی در عراق رو به افزایش است و آمریکا چاره ای ندارد جز اینکه هم حضور فیزیکی خود را در عراق کاهش دهد و هم دخالت‌های سخت افزاری در امور عراق را متوقف نماید. دولت‌های غربی به غیر از انگلیس مخالف نحوه برخورد آمریکا در عراق می‌باشند و شکافی که آمریکا با تصمیم یک جانبه خود در 19 مارس 2003 با حمله به عراق ایجاد کرد، تا کنون ترمیم نشده است. افکار عمومی جوامع غربی نیز شدیدتر از مواضع دولت‌های آنها است. اگرچه دولت فعلی آمریکا جسارت چرخش جدی در سیاست هایش در مسئله عراق را ندارد، اما نقد اشتباهات دولت فعلی آمریکا در عراق برگ برنده‌ای در اختیار رقیب انتخاباتی حزب حاکم در انتخابات نوامبر 2008 خواهد بود. دولت آمریکا در یک مقطع حساس برای یک انتخاب استراتژیک قرار گرفته است. یا باید با اصرار بر درستی استراتژی فعلی بر دامنه اشتباهاتش بیفزاید و بیشتر در باتلاق فرو رود و یا با تغییر بنیادین استراتژی و تغییر کارگزاران اصلی کشورش در امور عراق خود را از مهلکه نجات دهد.