بررسی دو گفتمان در نگاه انگلستان به ایران |
19 November 2006 |
||||
مقدمه ایران و انگلیس به رغم داشتن روابط خارجی طولانی با یکدیگر همچنان نسبت به هم بدبین بوده و این بدبینی دست کم در سه دوره به قطع روابط دو جانبه منجر شده است. برای درک این بدبینی کافی است به این نکته اشاره نمود که حتی از سر گیری روابط عادی بین ایران و انگلیس پس از کودتای 28 مرداد 1332 با طراحی انگلستان, به سرعت صورت نگرفت. این در حالی است که انگلستان در این دوره بیشترین سرمایهگذاری جهانی خود را در صنعت نفت ایران انجام داده است. دنیس رایت، اولین سفیر انگلیس بعد از کودتا، روابط ایران و انگلیس در این دوره را به "عشاق فراری از هم" تشبیه کرده که بیانگر ماهیت بدبینی در روابط دو کشور میباشد. روابط ایران و انگلیس در دوره معاصر همچنان از این ویژگی برخوردار است. مطالعاتی برای تبیین چرائی این وضعیت انجام گرفته و به جنبههای مختلف مسئله از زوایای گوناگون پرداخته شده است. بدیهی است مجموعهای از عوامل سیاسی, اقتصادی, روانی, ژئوپلیتیک و بین المللی میتواند در این حوزه مورد بررسی قرار گیرد. اما برای مطالعه عمیقتر، در این نوشتار تنها یک حوزه یعنی گفتمانهای موجود در انگلیس در مورد ایران را مورد بررسی قرار خواهیم داد. بدیهی است که این مطالعه تنها در کنار بررسی دیگر مسائل مرتبط با روابط دوجانبه میتواند در شناخت ماهیت روابط ایران و انگلیس موثر باشد. چارچوب مفهومی در آستانه آغاز جنگ علیه عراق و اشغال این کشور، نویسنده در نشستهای مختلف در انگلستان شاهد مباحث متعددی در مورد نحوه برخورد با ایران در این جنگ بود. در حالی که بخشی از این مباحث معطوف به جلب نظر ایران و برخورداری از حمایت ضمنی این کشور در این جنگ بود، طرف مقابل پیشنهاد بی توجهی کامل به جایگاه ایران را میداد. مشاهده این امر خود به تنهایی میتواند حداقل نشانگر اختلاف نظر در مورد جایگاه ایران در صحنه بینالمللی از دید انگلیسیها و نحوه تعامل با آن باشد. برای درک بهتر این اختلافنظر به کالبد شکافی گفتمانهای موجود در انگلستان نسبت به ایران پرداخته خواهد شد. این گفتمانها از ریشههای تاریخی برخوردارند. چارچوب نظری بحث مبتنی بر "تصویر سازی" از ایران در انگلستان و متاثر از نظریه های "سازه گرا" و مبتنی بر مفروضات زیر میباشد: 1- زندگی اجتماعی بدون شناسایی "دیگران" امکان پذیر نیست. 2- ”تصویر سازی“ از دیگران درصدد است تا نیازهای اجتماعی جوامع را پاسخ دهد. بخشی از گرایش اروپاییها به تحقیقات باستان شناسی در دیگر نقاط دنیا و مطالعه دیگر تمدنها در نیاز به تصویرسازی از دیگران مستتر میباشد. (هر چند نباید فراموش کرد بخش عمدهای از این گونه فعالیتها صرفاً با دیدی علمی و بدون جهتگیریهای سیاسی انجام میشود.) البته در این بین باید به محدودیتهای تصویرسازی از دیگران نیز توجه داشت. به عبارتی، تصویر سازی امری یکطرفه نیست و لذا بررسی دقیق آن کاری مشکل است, چراکه نمیتوان در هیچ حالتی از تاثیر متقابل "خود" در برابر "دیگران" رها شد. 3- نظام بین الملل نظامی اجتماعی است که در آن دولتها نقش افراد را بازی میکنند. تصویرسازی دولتها از یکدیگر نیز ناشی از حضور گفتمانهای مختلف میان سیاستمداران و نخبگان دولتهاست. در اینجا نیز با این محدودیت مواجهیم که در نهایت امر گفتمان غالب متأثر از هویت دولت به عنوان هویتی برتر و متمایز از هویت طراحان آن گفتمان است. از اینرو هرچند بتوان گفتمانهای مختلف را شناسایی کرد، اما غلبه کامل یکی از آنها بر سیاست خارجی کشورها به سادگی قابل مشاهده نیست. 4- انگلستان بطور روزافزونی از رنسانس تا کنون و در نتیجه گسترش نظام سرمایه داری نیازمند ایجاد "نظم" در این نظام بینالمللی بوده است. در دوران امپراطوری این نیاز به اوج خود رسید اما در هیچ دورهای انگلستان خود را بی نیاز از ایجاد نظم ندیده است. توازن قوا و استعمارگری از مهمترین ابزار تامین نظم مورد نظر انگلستان در چند قرن اخیر بوده اند. 5- تصویر سازی از ایران همواره و به نوعی متاثر از برداشت انگلستان از این نظم بوده است. اما انتزاعی بودن بخش عمدهای از این اقدام مانع از به اجماع رسیدن انگلیسیها میشده و در نتیجه شاهد گفتمانهای مختلف در این زمینه هستیم. بدیهی است که میتوان تصویرسازی از ایران را با دستهبندیهای مختلف مشاهده و بررسی نمود. در اینجا سعی بر برداشتی تاریخی از این موضوع است تا هم به "تغییر" و هم به "تداوم" موضوع نیز توجه کافی مبذول گردد. به طور کلی در انگلستان دو نوع "تصویرسازی" تاریخی در مورد ایران به چشم میخورد. یکی را میتوان با "اسطوره آریایی" و دیگری را با ”اسطوره یونانی“ شناسایی نمود. اولی ریشه در تعالیم توراتی و ستایش کوروش کبیر و دومی ریشه در جهانگشائی اسکندر مقدونی- و یا آنگونه که غربیها بیان میکنند اسکندر کبیر- دارد. بدیهی است که در اولی ایران یا "پرشیا" به عنوان بخشی از تمدن غرب ظاهر میشود و در دومی به عنوان "دیگری" در مقابل تمدن غرب قرار میگیرد. نکته بحث برانگیز چگونگی تحول و جابجایی این گفتمانها در انگلستان است. مسلم آنکه تغییر در نگرش غالب در انگلستان نسبت به ایران لزوماً و صرفاً به علت تغییر متدولوژی تاریخ نگاری و تحول در روشهای علمی نبوده است. به عبارت دیگر، در ریشه یابی تحولات گفتمانی باید به فرآیند تاثیر متقابل نگرش فلسفی انگلیسیها با نوع نیازشان به روابط سیاسی با ایران توجه داشت. از اینرو تصویری که انگلیسیها از ایران ارائه میدهند که در مقطعی از تاریخ مهمترین و باپرستیژترین سرمایهگذاریهای انگلیس در آن صورت گرفته با ایرانی که به عنوان یکی از بزرگترین تهدیدات نسبت به منافع انگلیس تلقی میشود، یکسان نخواهد بود. سابقه شکلگیری گفتمانها اساسا سابقه برخورد و شناخت جدی و معنادار انگلیسیها از ایران به دوران روشنگری و انقلاب علمی قرن هیجده میلادی و عصر استقلال فرهنگی اروپا باز میگردد. پیش از آن هم میتوان در خاطرات و سفر نامه های انگلیسیها برداشتشان از ایران را جستجو نمود. اما در آنها غالباً نگرشی تلفیقی از تحسین و تحقیر ایرانیها مشاهده میشود. با گسترش حوزه مطالعات تاریخی و با الهام از آنچه که رهایی بخشی مسیحیت تلقی میشد، در انگلیس به شکلی منظم به تحسین تمدن ایران باستان پرداخته شد. اما پیمودن مسیری افراطی با تحت تأثیر قرار دادن بخشی از جریانهای سیاسی داخلی به گمانه زنی در مورد اصالت این برداشت و انگیزههای احتمالی آن منجر شد. امروزه روشن است که نیاز روزافزون جهان سرمایه داری به ایجاد نظم واحد جهانی و تمایلات ملیگرایانه در غرب سبب می شد تا انگلیس خواسته یا نا خواسته به تقویت دیدگاهی بپردازد که یادآور اسطوره تساهل و تسامح ایرانیان از یکسو و برتری نژاد آنها از سوی دیگر است. یادآوری رفتار کوروش کبیر با مذاهب گوناگون به ویژه یهودیهای در بند حکومت بابل و بازگرداندن آنها به فلسطین میتوانست اسطوره مناسبی باشد تا ایران را نیز وارد جرگه کشورهای غربی نماید. شاید بی دلیل نبود که ریشه زبان فارسی توسط زبانشناسانی مانند ویلیام جونز در زبانهای هند و اروپائی جستجو میشد و یا حتی از هبوط اولین انسانها در سرزمین آریائی ایران یاد میشد و یا اینکه هر ایرانی موفقی به عنوان یک ماجراجوی اروپایی معرفی میشد کما اینکه برای مثال، از نادر شاه افشار به عنوان یک ماجراجوی ایرلندی یاد شده است! البته نباید فراموش کرد که این دیدگاه تا حدودی نیز واکنش به دوران ملی گرایی در کشورهای اروپایی بود. تقسیم بندی کشورها از زاویه هویت نژادی در این دوران امری رایج به شمار میرفت و بسیاری از تقسیمبندیهای جهانی از آن به بعد نیز متأثر از معیارهای این دوره بود. به عنوان نمونه، ادوارد براون هویت ایرانی را از منظر نظریه های زبانی-قومی مطرح در آلمان قرن نوزدهم و نظریههای "پدر نژاد پرستی" کنت دوگوبینو تعریف میکرد که اروپاییها را اجداد نجیب شرق توصیف مینمود. حتی علاقمندی افرادی مانند کرزن و براون به فرقه ضاله بابیه نیز از روی شباهت سرنوشت رهبر این فرقه و طرفدارانش با حضرت مسیح و یارانش دانسته شده است. البته این نگاه نژادی مختص به ایران نبود. همچنین ریشهگرایش سنتی انگلیسیها به صربها را نیز میتوان در همین امر جستجو کرد. نکته قابل توجه در این گفتمان این است که ستایش تمدن ایران باستان تلویحاً زمینه را برای بازخوانی تمدنی از "درون" فراهم میساخت. از اینرو، بازماندگان این مکتب فکری در انگلستان امروزه معتقد به امکان تقویت دمکراسی و تغییر رفتار ایران از درون از طریق یادآوری اسطوره های ایرانی و در نتیجه همخوانی ایران با نظام بین الملل هستند. در این مورد بعداً صحبت خواهد شد. اما تعارض موجود در این گفتمان آن است که تمدن اسطورهای ایرانی به دست کسی از هم فروپاشید که غربیها از وی به عنوان کبیر و فاتح یاد میکنند. همین تعارض سر منشأ پیدایش گفتمان دوم گردید. گفتمان دوم با اعتقاد به اصالت جهانگشایی اسکندر، به نظم در آوردن جهان را در گرو پیروی از رفتار به اصطلاح فاتحانه وی و مغلوب ساختن دیگران میداند. این افراد چندان اعتقادی به وجود اسطورههای اصیل در میان دیگر ملتها نداشته و با "متمدن" خواندن غربیها راه به نظم در آوردن جهان را گسترش ارزشهای غربی به هر شکل ممکن میدانند. بر این اساس، نظر بخشی از انگلیسیها در مورد ایران آن است که تعارض این کشور با جهان غرب را باید در رویارویی ایران و یونان باستان جستجو نمود. در آن زمان نیز این دو یکدیگر را ”بربر“ خطاب میکردند که آثار آن هنوز هم بر روابط سیاسی ایران و غرب حاکم است. لذا مسئله بر سر درست و غلط بودن نیست بلکه موضوع غلبه یکی بر دیگری است. در این میان، بدیهی است که غربیها در صدد تحمیل ایده خود به ایران برآیند. حتی هنوز افرادی در انگلستان وجود دارند که آشکارا اقدامات ایرانیان باستان را وحشیانه میخوانند و از جنگ برای ”آزادسازی“ ایران به دست اسکندر تجلیل میکنند. آنها حتی معتقدند که دموکراسی اول بار در جنگ و مقابله با استبداد ایرانی متولد شد و یونانیها در پی شهامت یافتن برای مقابله با ایرانیان, هویت خود به عنوان شهروند را کشف نمودند. علاوه بر این، همه نظریههای سیاسی تلویحاً برای مقابله با ”شبه ایران“ تعریف گردید. نکته اینجاست که این گفتمان از اینکه ایران امروز را با پرشیا مقایسه نماید، ابایی ندارد. این افراد تقابل ایران و یونان را علت اصلی شکلگیری تقابل شرق و غرب و حتی غرب و اسلام معرفی میکنند. حتی در آموزشهای عمومی و کتب درسی انگلستان نیز به نوعی این تصویر از ایران و یونان باستان ارائه میشود. به هر حال، هر چند هدف هر دو گفتمان در نهایت ایجاد نظم مطلوب سرمایه داری است، اما دومی بر خلاف اولی مسیر تغییر از "برون" را مدنظر دارد. کسانی که معتقد به کارآیی سیاست "تغییر رژیم" هستند از اسطوره های این مکتب فکری بهره می گیرند. گفتمانهای معاصر آن گونه که از مباحث جاری استنباط میشود، گفتمانهای موجود در مورد نحوه برخورد با ایران همچنان از دو گفتمان تاریخی مذکور سرچشمه میگیرد. گفتمانهای معاصر با استدلالهای پیچیدهای نوع تحول یافته گفتمانهای کلاسیک هستند. در این تحول گفتمانی، اسطوره آریایی به گفتمان ”تغییر از درون“ و گفتمان اسطوره یونانی به گفتمان ”تغییر از برون“ تبدیل شده است. در اینجا به استدلالهای ارائه شده توسط گفتمانهای معاصر خواهیم پرداخت. گفتمان تغییر از درون حامیان این گفتمان معاصر در انگلستان رئالیستهای سیاسی هستند که همچنان معتقد به کارکرد سیاست قدرت در روابط بین الملل و لزوم توجه به هنجارهای پذیرفته شده در این صحنه مانند حق حاکمیت و عدم مداخله هستند. موازنه قوا میان قدرتهای بزرگ صحنه بین المللی همواره به عنوان توصیه اصلی سیاست خارجی آنها مشاهده میشود. از اینرو، انگلستان را ملزم به حفظ توان نظامی خود و نه بهرهگیری از آن میدانند. این گروه آشکارا از ملی گرایی در ایران ابراز نگرانی میکنند و به این وسیله از اخلاف خود یعنی گفتمان اسطوره آریایی فاصله میگیرند. مهمترین تفاوت نوع معاصر با کلاسیک این گفتمان آن است که به رغم اعتقاد دومی به ملیگرایی اولی به لزوم تأکید بر امکان سازگاری دمکراسی در ایران با نظام جهانی اصرار دارد. لذا اگر هدف سنتی عبارت از یافتن راههای تشویق ملیگرایی در ایران بوده است، هدف کنونی این گفتمان شناسایی راههای تشویق دمکراسی در ایران است. از منظر ادبیات تاریخی، این تحول بدان معناست که در گفتمان کلاسیک نژاد آریایی کوروش و در گفتمان معاصر روش دمکراتیک وی مورد ستایش قرار میگیرد. مشاهده حداقل سه عامل در این گفتمان منجر به این تغییر نگرش شده است: 1- هویت ملی گرا در ایران از لایه های متعدد و اشکال متفاوتی برخوردار است. ایران جزء معدود کشورهای خاورمیانه است که از پتانسیل ملی گرایی برخوردار میباشد. این امر به دلیل برخورداری ایران از ملیت, زبان و مذهبی است که با یکدیگر در تعارض نبوده بلکه مکمل یکدیگرند. زبان فارسی به رغم قرار گرفتن درآماج تهاجمات همچنان زنده باقی مانده و متمایز از دیگر زبانهای منطقهای است. مذهب تشیع نیز از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است که به هویت ایرانی کمک مینماید. تاریخ و نژاد ایرانیان نیز پتانسیل ملیگرایی را در خود میپرورانند. از این رو است که در تاریخ ایران میتوان شاهد بهرهگیری جریانهای متضاد از ایده ملیگرایی شد. شاه و مصدق نمونه بارز این امر هستند. علاوه بر این، انگلستان هنوز تبعات ملیگرایی در ایران را فراموش نکرده است. لذا نباید تعجب کرد که در گفتمان اسطوره آریایی معاصر جایی برای ستایش ملیگرایی وجود نداشته باشد. فرد هالیدی اخیراً در اجلاس سالیانه مطالعات خاورمیانه در دانشگاه دورهام انگلستان یکی از چالشهای منطقه را تحریک ملیگرایی ایرانی در نتیجة انتخابات اخیر ریاست جمهوری عنوان کرد که به وضوح نشانگر خط مشی فکری این گروه در مورد ایران است. 2- انگلیسیها شاهد اعتقاد ویژه بسیاری از ایرانیها به تئوری توطئه و فعال مایشا بودن آنها در ایران هستند. به طور استعاره، این افراد از ایران به عنوان تنها مستعمرهای که در دنیا برای انگلستان باقی مانده یاد میکنند! دنیس رایت در خاطراتش به این نکته و ذکر مثالهای متعدد میپردازد. این گروه از افراد بر این امر اتفاقنظر دارند که با این نگرش ایرانیان باید مقابله نمود و حتی در صدد تصحیح آن برآمد؛ هرچند در مقاطعی نیز وسوسه بهره گیری از این شاخصه فرهنگی توسط انگلیسیها مشاهده میشود! در هر صورت، بدیهی است که به دلیل همین بدبینی یکی از قربانیان ملیگرایی در ایران انگلیسیها هستند. یکی از نویسندگان انگلیسی در این باره میگوید: "سیاستمداران انگلیسی باید هوشمندانه یاد بگیرند چیزی که ایرانی ها را متحد میکند خود انگلیس است". 3- روش مطالعه و شناخت این افراد از ایران، تاریخی است. آنان در شناخت تاریخ ایران و تعمق درباره آن تا آنجا پیش رفتهاندکه آثارشان برای مطالعه مقاطعی از تاریخ ایران یکی از منابع و یا حتی تنها مرجع معتبر به شمار میآید. عمق فرهنگی و تاریخی ایران این گروه از افراد را متعجب ساخته است و آنان را به این نتیجه سوق داد که تاریخ ایران از اسطوره های متعدد برخوردار است. تلاش برای برجسته ساختن یکی از اسطوره ها باعث تحریک و مطرح شدن اسطوره های دیگری خواهد شد. اسطوره های مذهبی از جمله این اسطورههاست که نقش آنها تا وقوع انقلاب اسلامی در ایران تا حد زیادی مغفول مانده بود. 4- دوران ملی گرایی در جهان به سر آمده و جای خود را به توسعه دمکراسی داده است. فروپاشی شوروی و حتی اقدامات افراطی گروههایی مانند القاعده نیز باعث احیای نظریه صلح دمکراتیک و ارتقای جایگاه این مفهوم در ادبیات سیاسی جهان شده و دولتها را وادار به پاسخگویی در این زمینه کرده است. لذا اسطوره های سیاسی معاصر باید به نوعی گزینش و ستایش شوند تا بتوانند این نیاز را پاسخ دهند و یادآوری تساهل و مدارای دمکراتیک ایران باستان این فرض را درون خود میپروراند که ایرانیها ذاتاً با دمکراسی تعارضی ندارند. 5- خاستگاه عمده این گفتمان در انگلستان وزارت امور خارجه و دیپلماتهای باسابقه این کشور میباشند که هم به دلیل حرفهای و هم به دلیل آشنایی با مسائل سیاسی و بین المللی انگیزهای برای حمایت از گفتمان مقابل ندارند. از سوی دیگر، علاقهمندی بخشی از این افراد به فرهنگ ایرانی به دلیل اقامت طولانی در ایران نیز به تقویت دیدگاهشان کمک میکند. گفتمان تغییر از برون این دیدگاه عموماً توسط کسانی در انگلستان دنبال میشود که از اعقاب گفتمان اسطوره یونانی به شمار میروند. این افراد هدف گسترش حوزه تمدنی غرب به تمامی نقاط جهان را دنبال میکنند و بر نقش انگلستان در ایجاد این حوزه تأکید مینهند. ایده استعمار را نیز میتوان به این افراد منتسب نمود. اما نوع تحول یافته این گفتمان معتقد به جایگزینی مفهوم استعمار با مفاهیمی است که مقبولیت و مشروعیت لازم را برای اقدام به همراه آورد. لذا بی دلیل نیست که از ”استعمار پست مدرن“ در این گفتمان یاد میشود. عناصر فکری گفتمان معاصر تغییر از برون به شرح زیر است: 1- این گفتمان معتقد است که نظام بین الملل مبتنی بر توازن قوا و امپراطور - محوری پس از سه قرن به پایان خود رسیده است نظام جدیدی در حال شکلگیری است که از اشکال پیشین متفاوت است. دیوید کوپر به عنوان یکی از نظریهپردازان این حوزه، اساساً نظام دولت - محور را پایان یافته تلقی میکند. این امر تا حدی به دلیل تمایل دولت ”کارگر جدید“ به رهبری بلر در صدور ارزشهای موسوم به ”راه سومی“ در داخل انگلستان میباشد که در این کشور تحول قابل توجهی ایجاد کرده است. لذا سیاست خارجی دولت کارگری بر این فرض استوار گردیده است که "جهانی شدن" ماهیت برخورداری دولتها از حاکمیت را بشدت تغییر داده است. در نتیجه آموزههای راه سومی ملهم از نظریات آنتونی گیدنز، جامعه شناس انگلیسی, در این مقطع پیشنهاد التزام انگلستان به ”بینالمللگرایی“ به عنوان راه پاسخدهی به بعضی از مشکلات سنتی در سطح دولت- ملت را میدهد. 2- در فضای جدید باید دیوار مابین محیط داخلی و خارجی کشورها برداشته شده و حاکمیت کشورها معنای جدیدی به خود بگیرد. مداخله متقابل باید همراه با بازرسیهای متقابل باشد و امنیت درمفهوم جدید مبتنی بر شفافیت, بازبودن, وابستگی متقابل و آسیب پذیری متقابل گردد. طرح سیاست خارجی "اخلاقی" در دوره بلر نیز به منظور حمایت از موارد فوق بوده است. 3- در شرایط جدید، قدرتهای جهانی یا به یکدیگر نزدیک شدهاند و یا اینکه باید در یک اردوگاه مشترک قرار گیرند. آسیبپذیری مشترک آنها در نتیجة جهانی شدن, پر هزینه بودن درگیری نظامی میان آنها و نهایتاً گسترش بازار آزاد مانع از رقابت بیشتر آنها میگردد و در نتیجه این قدرتها از فکر سلطه به در آمده به دنبال تامین امنیت بیشتر هستند. 4- بلر به عنوان نخست وزیر انگلیس در محدوده همین گفتمان به طرح دکترین خود یعنی ”جهانی سازی“ و اهمیت دادن به ”اجتماع جهانی“ پرداخته است. از نظر وی قدرت جدید "اجتماع" کلید حل همه مشکلات پیش روی غرب است. البته عدم انتقاد جدی و سنتی احزاب سیاسی در انگلیس از داشتن روابط ”ویژه“ با آمریکا- به رغم داشتن اختلافات- زمینه لازم برای طرح چنین ایدهای توسط بلر را فراهم کرده است. به نظر وی، بنا نهادن اجتماع بینالمللی با در نظر گرفتن منافع روشنگرانه خودی در نهایت منافع متقابل دیگران را نیز تأمین مینماید. چراکه ارزشهایی چون آزادی, حقوق بشر, قانون مداری و جامعه کثرت گرا جهانی هستند. هر چند بلر آشکارا از اسکندر مقدونی به عنوان الهام بخش یاد نمیکند، اما به وضوح میتوان جوهر تفکر وی را با ایده جهانگشایی اسکندر و تاثیر آن بر روابط با ایران تطبیق داد. به قول یکی از ناظران انگلیسی روابط رو به وخامت ایران و انگلیس را تنها میتوان با دو کلمه توضیح داد: "تونی بلر". نظرات بلر در مورد ایران در جهت خلاف نظرات وزرای خارجه فعلی و پیشین انگلیس بوده است. در حالیکه وزیر خارجه انگلیس به صراحت اختلاف نظر خود با آمریکا در مورد ایران را اظهار میکند و معتقد است هرچند روش مد نظر وی به کندی پیش میرود اما بر روند مسائل ایران تأثیرگذار میباشد, اما بلر حتی با نادیده گرفتن روند اصلاحات در ایران به شدت تحت تاثیر سیاستهای امریکا در مورد ایران قرار دارد. در جایی دیگر نویسندهای از کاربرد "ائتلاف اراده ها" که شعار سیاستمداران معاصر آمریکا و بلر در جنگ علیه عراق بود، به عنوان ابزار آتنیها در برابر ایرانیها نام میبرد تا تشابه این دو طرز تفکر را نشان دهد. در این طرز تفکر از ایران به عنوان کشوری نسبتاً دمکرات یاد میشود که در پی به چالش کشیدن نظام جدید بین المللی است. لذا این تفکر در صدد است تا در ازای بهرهمند ساختن ایران از مزیتهای دنیای مدرن به طور مستقیم و یا غیر مستقیم محیط داخلی ایران را متحول سازد. بر این اساس، حداقل هدف بر این اساس تحول داخلی و حداکثر آن نیز تغییر رژیم در ایران نام گرفته است. نتیجهگیری: تفاوت در دیدگاه انگلیسیها نسبت به ایران آیینهای از تعارضات فکری بین نظریه پردازان سیاسی در انگلیس و حتی در غرب است. این موضوع هم میتواند به عنوان چالش و هم فرصتی برای ایران باشد. چالش از این جهت که نمیتوان فارغ از پتانسیلهای تغییر جهت درنگرش سیاست خارجی انگلستان به روابط دوجانبه با این کشور اندیشید. وجود اندیشههای ناخوشایند درباره ایران در انگلستان به تنهایی و حتی بدون اینکه وارد حوزه عملیاتی و تصمیمسازی سیاسی شود، فضای روابط دو جانبه را تحدید و متاثر میسازد. با حضور این عامل در "فضای عمومی" روابط ایران و انگلیس، اعتماد طرفین رابطه به یکدیگر کار سادهای نیست و تأثیر "فرهنگ رقابت و ستیز" بر هویت و برداشت ناخودآگاه انگلستان به عنوان یک دولت قابل شناسایی خواهد بود. اما همان گونه که در ابتدا اشاره شد نباید این گفتمانها را به عنوان تنها متغیر مستقل در روابط دو جانبه ایران و انگلیس در نظر گرفت. آنها تنها به عنوان بخشی از عوامل موثر در روابط دوجانبه نقش بازی میکنند. حداقل یکی دیگر از متغیرها نگاه ایران به انگلستان است که خود میتواند در برجسته و غالب نمودن هر یک از گفتمانهای مذکور در انگلستان موثر باشد. از اینرو وجود گفتمانهای مختلف در انگلستان میتواند فرصتی برای انتخاب نوع رابطه توسط ایران نیز باشد.
|