09 آذر 1383
مقدمه:
موضوع این گزارش، مسأله تعیین هدف در سیاست خاورمیانهای ایران است و مشخصاً این که ایران در روابط خود با کشورهای عربی نزدیک خود (اعم از کشورهای پیرامونی و همسایه) باید در پی چه نوع اهدافی باشد و از پیگیری چه نوع اهدافی در گذرد. به بیان دیگر، مسأله عبارت از این است که ایران باید چه درکی از هدف بنیادین خود در مناسبات با دولتهای عرب خاورمیانه داشته باشد. اما قبل از هر چیز باید به زاویه نگرش و دیدگاه اصلی این گزارش پرداخت.
1- بنیاد نظری بحث
این گزارش بر بنیاد تفکر محافظهکاری قرار دارد. محافظهکاری یا کنسرواتیزم، عقیده آنانی است که به ارزش حفظ قاعدههای سیاسی،اجتماعی و اقتصادی، البته تا حد امکان، قایلند. به طور دقیقتر محافظهکاری حاکی از این گرایش است که وضع و حال و شرایط فرد را در متن سنتها و نهادهایی در نظر بگیرد که حقانیتشان در خلال آزمونهای زمانه به اثبات رسیده است و همچنین این گرایش که بهتر است تغییرات و تازگیها نیز در همان فضای از قبل شکل گرفته به طور تدریجی صورت بپذیرند.
در اندیشه محافظهکاری، جامه ارگانیزمی پیچیده است و از این رو داعیههای روشنفکران، رادیکالها و سوسیالیستها که ایده تغییر بنیادهای جامعه را مطرح میکنند، سادهلوحانه به نظر میرسد. محافظهکاری جامعه را در حالت تاریخی مینگرد و از اینرو در این تفکر، استمرار تاریخی مفهوم با ارزشی است و هر طرح و برنامه تازه یا هر نوع اجابت ضرورتهای تازه باید با فضای ملموس و تجربه شدة جامعه همگونی بیابد. محافظهکاران به فاصله بین نظریه و واقعیت معتقدند و بر امکان فراوان گمراه کنندگی نظریههای بزرگ در پرده گشایی از جهانهای عالیتر و با شکوهتر پافشاری میکنند. آنان حتی از خطرناک بودن وارد کردن باورهای فلسفی و منظومهسازیهای نظری در خطمشیهای دولتی و برنامهریزیهای سیاسی – اجتماعی سخن میگویند. محافظهکاری اندیشهای مذهبی است که معتقد است انسان در شرایط هبوط میزید و خداوند در زندگی زمینی، هیچ کلید گشاینده و جادویی برای بهشتی کردن شرایط موجود در اختیار انسان نگذارده است. ما میتوانیم از صعوبتهای زندگی دنیویمان بر روی زمین بکاهیم، اما نمیتوانیم آنها را از بین ببریم. ما محکوم به شرایط اگزیستانس یا زیست – وجودی خود هستیم... .
پرسش اصلی این بود که دولت ایرانی باید چه هدفی در سیاست عربی خود داشته باشد. بهتر است به معیارهای تعیین اهداف بپردازیم.
2- معیارها و مراحل
برای تعیین اهداف خاورمیانهای (عربی) ایران، معیارهای چندی را میتوان در نظر گرفت: میتوان اهداف را براساس سلسله مراتب اهمیت رتبهبندی کرد؛ میتوان به اهدافی پلکانی از مراحل سهلالوصولتر به مراحل سختتر اندیشید؛ همچنین میتوان مراحلی را از اهداف دارای سکون بیشتر، به سوی اهدافی متضمن تحرک و سیالیت بیشتر در نظر گرفت و یا از اهدافی واقعیتر و جزئیتر به سوی اهدافی آرمانیتر و کلیتر، سلسله مراتبی را تعیین کرد و سرانجام میتوان اهدافی را براساس اولویت زمانی آنها، صرفنظر از میزان اهمیت یا میزان سهلالوصول بودنشان و صرفاً براساس میزان فوریت، مطرح کرد. اینها میتوانند 5 معیار اصلی برای تعیین هدف در سیاست خاورمیانهای ایران باشند.
پرسش این است که آیا میتوان مراحل یا سلسله مراتب جامعی برای اهداف خاورمیانهای ایران مطرح کرد به نحوی که جامع همه معیارهای پنجگانه فوق و توجیهگر آنها باشد؟ به زعم نویسنده این کار ممکن است. این اهداف یا مراحل جامع عبارتنداز :
1) باور به اهمیت واقعیت کلی موجود و عدم تمایل به تغییر بنیادین آن به مدد طراحیهای جسورانه که به معنای تمایل به ادامه شرایط تاریخی ایران در فضای منطقهای پیرامون خود میباشد.
2) یک گام بالاتر از این وضعیت، عبارت خواهد بود از باور نظری و ایمان به اصل همکاریطلبی به عنوان کلید حل معضلات سیاست خارجی کشور. در عمل، همکاریطلبی یعنی توسل به ابتکارات و فعالیتها برای رسیدن به مرحلة همکاریهای همهجانبه به نحوی که به مرحله وابستگیهای متقابل در مناسبات با کشورهای عرب پیرامون خود برسد. همکاریطلبی، آمیزهای از واقعیت و آرمان یا آمیزهای از نظریه و واقعیت است.
3) جسورانهتر و بلند پروازانهتر از اصل همکاریطلبی، عبارت از اصل یا هدف ”اعتمادسازی“ در منطقه است. اعتمادسازی آرمانی بسیار دور است و به معنی اندیشه و ارادةارتقا به مرحله آرامش ذهنی و محو دغدغههای امنیتی و نیل به درجههای قابل ستایش از همگرایی در ترتیبات منطقهای میباشد (که به راستی یافتن مصادیقی برای این هدف در سیاستهای خارجی کشورهای جهان، و حتی تصور آن بسیار دشوار است!). به دست آوردن گوهر اعتماد به ویژه در روابط با دولتهای عرب و محو دغدغههای امنیتی و حساسیتهای تاریخی واقعاً یک آرمان دور دست و حتی رؤیایی است. برخلاف همکاریطلبی که هم نظریه و هم واقعیت بود، اعتمادسازی صرفاً نظریه یا صرفاً آرمان است.
اگر دقت کنیم، این مرحلهبندی اهداف، شامل همه جهات پنجگانه فوق است و آنها را قابل توجیه و توضیح میسازد: اولاً حرکتی از مراحل سهلتر به مراحل سختتر است. ثانیاً حرکتی از مواضع بطئیتر و ساکنتر به سوی مراحلی است که تحرک بیشتر و هزینههای فزونتری را ایجاب میکند. ثالثاً حرکتی سلسله مراتبی از واقعیات به سوی آرمانها در سیاست خارجی است. رابعا،ً سلسله مراتبی براساس فوریتهای زمانی یا اولویتهای زمانی است؛ زیرا فوریت در سیاست خارجی ابتدا بر اساس اهداف جزئی اما موجود شکل میگیرد و سپس به سوی اهداف کلی اما موعودی حرکت میکند که فوریت کمتری دارند و نهایتاً صرفنظر از اولویت زمانی، اهداف سهگانه فوق براساس اولویت ماهوی نیز چنانکه خواهیم دید، قابل توجیه و توضیح میباشند.
3- اهداف سهگانه
در دنباله به طور تفصیلیتر به این میپردازیم که چگونه هریک از انواع و مراحل سهگانه میتوانند در تعیین هدف اصلی در نگرش عربی سیاست خارجی ایران مبنا قرار گیرند.
1- هدف اول رضایت دادن اصولی به آرامش و سکون و البته به مهندسیهای تدریجی و جزئی و اتخاذ رهیافت کاستن مشکلات تا حل آنها و از سوی دیگر، صرفنظر کردن از وجههنظری که بر برنامهریزی کمابیش دقیق و وسیع و سپس اقدام براساس آن پای میفشرد. این، گونهای اعتماد کردن به وضع گذشته یا پذیرفتن آن است؛ گذشتهای طولانی که در آن به طور کلی دولت ساکن و ملت فعال بود. یا وضعیتی که در آن، ناظر خارجی بیشتر نمودهایی از زندگی و تحرک یک ملت را پیشروی خود میدید تا اقدامات و طراحیهای یک دولت را. در این هدف، کراهت از نمودپردازیهای دولتی و فعال مایشاء بودن آن وجود دارد. در سیاست خارجی، این نوع هدف به سیاست ترصّد و عملگراییهای محدود منجر میشود. ظاهراً، این وجههنظر در سیاست خارجی، وجهه نظری کمارزش و گذشتهگرا مینماید و بسنده کردن به آنچه که بود را معنا میدهد. اما در دنباله خواهیم دانست که آیا این وضع یا هدف نامطلوبی است که در آن، دولت ایرانی چندان به چشم نمیآید تا سپس مورد سوءظن و دشمنی واقع شود؟
2- یک مرحله فراتر از باور به آرامش و سکون و سیاست محدود، چنانکه دیدیم، باور به اصل همکاریطلبی است. تصور بر آن است که اصل همکاریطلبی به عنوان واقعیت در عرصههای مختلف امنیتی، اقتصادی و دیپلماتیک جاری میشود و در آرمانیترین حالت خود به افزایش وابستگیهای متقابل منجر میشود که با هر میزان تلقیات منفی دولتها علیه یکدیگر، دست طرفین از توسل به اقدامات جدی و ضد امنیتی علیه یکدیگر بسته میشود.
در این نحوة نگرش، یا در چنین تلقیای از هدف خاورمیانهای سیاست خارجی ایران، اصولاً اقدامات ضد امنیتی همسایگان علیه یکدیگر به دلیل ساختارهای نهادینه شدة روابط، کمتر و یا با درجة ضعیفی، امکان عملی شدن مییابند ملاحظات امنیتی و سیاسی در تقدّم بعدی قرار میگیرند و به جای آن به امکان مزایای مختلف صنعتی، تجاری، اجتماعی و ... برای طرفین اندیشیده میشود. همکاریطلبی، به عنوان یک ارزش ذهنی مسلط و نیز به عنوان یک سیاست عملی، مشخصه سیاست خارجی دولت آقای هاشمی رفسنجانی بود و نیز مشخصة دولت جناب آقای خاتمی را تشکیل میداده است.
در این مرحله، دستگاه سیاست خارجی کشور (به همراه عواملی انسانی سازنده آن) خود را مستقل و مستغنی از ریشهها و زمینههای تاریخی فرض میکند و براساس شرایط و امکانات موجود، تمایل مییابد که به اهداف ملموس اقتصادی و دیپلماتیک در روابط خود با همسایگانش دست یابد. اما در مقام انتقاد، یک ویژگی رایج این مرحله را به خود یادآوری نمائیم: در اغلب مواقع، توقعات و تصورات ما به نحو رضایتمندانهای از طریق این تعاملات حاصل نشده است. همکاریطلبی بر خلاف عنوان خوشایندی که دارد و بر خلاف شوق، صمیمیت و نیرویی که عناصر سیاست خارجی ایران تاکنون برای آن هزینه کردهاند، به طور کلی تاکنون روندی پر معضل و مشکل، دارای نوسانهای فراوان و انرژیبر، کمثمر و نسبتاً کم دوام بوده است. زیرا برداشتهای تردیدآمیز همسایگان عرب نسبت به اهداف دولت ایران، هر زمان بر اثر این تحول یا آن برنامه، ولو با حسن نیت زیاد، احیا میشود و میتواند برنامههای دولت برای نهادینه کردن روابط همکاریطلبانه را بر هم زند.
این در حالی است که تأثیرگذاری فرهنگی ملت ایران و به دنبال آن انواع نفوذهای دیگر آن بر سطح منطقه، برخلاف سیاستهای دولتی اصولاً بطئی و غیر برجسته است و چندان موضوع آگاهی همسایگان قرار ندارد. از حدود سالهای پایانی دهه شصت تاکنون، ایران هر زمان در تلاش برای گسترش و تعمیق روابط خود با همسایگان عرب خود بود. هم در دوره آقای هاشمی رفسنجانی و هم در دوره آقای خاتمی، دولت جمهوری اسلامی مساعی فراوانی به خرج داد تا به مرحله تفاهم و همکاریهای مؤثر با کشورهای عرب پیرامون خود نایل آید. این مساعی البته یکسره ناموفق نبود، اما در عین حال برای مثال، روشن است که منافع دولت ایران از طریق همکاریهای اقتصادی – سیاسی و غیره با دولتهای عرب پیرامون خود، اصلاً قابل قیاس با گرما، گسترش و عمق روابط مناطقی چون اروپا و آمریکا نیست. آخرین حدّ تصور از مزایای اصل همکاریطلبی، میتواند مناسبات آتلانتیکی باشد.
با وجود آن که کامیابیهای دولت ایران در روابط خود با اعراب کمتر از ناکامیها است، دولت ایران باز هم کوششها در گسترش روابط خود با اعراب را – البته به درستی - رها نمیکند. با این حال، دلیل توجه دولت ایران به این مقوله، بیشتر، دلیلی عاطفی یا تجریدی است. شاید تصور برخی محافل تحلیلگر در ایران از ایدهآل روابط خوب دولت ایران با اعراب را در قالب ضربالمثل معروف ایرانی – اگر دریا با چند کاسة ماست ما دوغ شود، آنگاه چه خواهد شد! - بتوان توضیح داد. واقعیت آن است که در روابط ایرانی – عربی آرمانها، واقعیات موجود را دور زدنی مینمایانند و یا آنها را چندان مهم نشان نمیدهند. در واقع آرمانهای دور، دولت را فریب میدهند. آنچه که میتواند دولت را فریب دهد نه خود همکاریها، بلکه تصورات از نتایج ممکن همکاریها با دول غرب است، نتایجی که اغلب به گونهای کلان و انتزاعی بیش از حد خوشبینانه تصور میشوند. همکاریطلبی (مرحله دوم) در این معنا، ما را به اهداف بلندی که در نظر داریم نمیرسانند؛ حتی اگر این اهداف برای ما و دولت ما بسیار باارزش و شیفتگیآور باشند. دولت ایران اهدافی را در قبال همسایگان عرب خود تعقیب میکند که در ماهیت خود، اصولاً به وسیله دولت تحقق یافتنی نیست.
واقعیت آن است که اهداف سهگانه، از اول به سوم، هر چه بزرگتر و برجستهتر باشند، دور از دسترستر و بنابراین از نظر اولویت زمانی و عملی، کم اهمیتترند و به عبارتی، هر قدر که اهمیت بنیادین داشته باشند، بیشتر در تأخّر قرار میگیرند. دور از دسترس بودن درمورد هدف سوم یعنی اعتمادسازی کاملاً آشکار است و به اوج خود میرسد.
3- اگر توقع خود را از سطح همکاریطلبی و مشارکتها در عرصههای مختلف با دولتهای عرب خاورمیانه بالاتر ببریم، درجه آرمانگرایی خود را فزونی بخشیم و بخواهیم جسارت بیشتری در گشودن آغوش خود به سوی همسایگان عرب خود نشان دهیم، در آن صورت از اصل همکاریطلبی به سوی ”اصل اعتمادسازی“ ره سپردهایم و میتوان داوری کرد که درجة ذهنیتورزی و تجرید و ضعف توجه به روندهای واقعی در چنین گرایشی در سیاست خارجی بسیار بالا خواهد بود. حتی شاید بتوان بالاتر رفت و گفت در این نوع هدفورزی، سادهاندیشی و رویا پروری شدیدی حاکم است.
پرسش این است که کدام مرحله یا هدف دارای اولویت واقعی است و ما باید بیشتر به کدام بیندیشیم؟ هدف اول مقولهای فرهنگی، تاریخی است، بدون نتایج عملی مشخصی که بتوان بر آن به عنوان دستاوردی برای این برنامه یا آن پروژه تأکید کرد. هدف دوم، مقولهای عمدتاً اقتصادی – دیپلماتیک است که به نتایجی روشن، مشخص و به لحاظ اجرایی بزرگ میاندیشد و آمیزهآی از دستاوردهای موجود و دستاوردهای موعود است. و سومی، مقولهای ذهنی – روانی یا عاطفی است با دستاوردهای فوقالعاده و مزایای غیر قابل شمارش که مشخصاً دغدغههای امنیتی در آن محو یا به کمترین حدّ خود میرسند.
4- انتخاب هدف
در اینجا فرض یا گمانی که میخواهیم آن را تقویت کنیم آن است که اولویت زمانی و ماهوی سیاست خارجی ایران نه اصل بیشتر انتزاعی و کمتر واقعی همکاریطلبی - چه رسد به اعتمادسازی!- بلکه باید مورد اول باشد؛ بدین معنا که در ابتدا و مهمتر از همه، گسترش فضای آرامش ذهنی و حس ثبات در منطقه باید هدف سیاست خارجی کشور باشد. به نحوی که دولت ایرانی در منطقه نهایتاً کم رنگ به نظر برسد و به عبارت دیگر طراحیها یا برنامههایش رقیق و جزئی شود. در این صورت حساسیتها و دغدغههای این دولت قابل درک است اما تحرکاتش برای دولتهای اطراف ملموس و برجسته نیست؛ این دولت، چون بیشتر در پی ”آنچه خود داشت“ است، دولتی خواهد بود که واکنش میورزد نه کنش. بیشتر با مرجعیت خود کار میکند تا با قدرت خود. فلسفه آن در سیاست خارجی، دفاع از هژمونیزم فرهنگی ملت ایران در منطقه است که میتواند از این ناحیه به مزایای دیگر منجر شود. نتیجه این وضع چه خواهد بود؟ احساس تهدید دولتها معمولاً از ناحیة کنش دولتهاست نه واکنش آنها، در حالی دولت ایران، چنانکه تاکنون تقریباً چنین بوده، اغلب واکنش میورزد. در صورت اتخاذ این رهیافت ذهنی، در دراز مدت نتیجه میتواند آن شود که دولتهای عرب اطراف از واکنشهای ”دولت در ایران“ که فاقد ابتکار عمل برجسته و طراحیهای چشمگیر است، احساس تهدید نکنند.
سکون و آرامشی که در هدف اول نهفته است، از ساخت یافتگی و تکامل تدریجی روندهای متنوع تاریخی ناشی شده است و وضعیتی است که به ما به میراث رسیده است. گونهای وضعیت دولتِ حداقل ایرانی در ارتباط با اعراب، سنت تاریخی در مناسبات ایرانی- عربی بوده است. برتری، بدون عامل برتری، مشخصه روابط ایران با اعراب بوده است. دلیل این رابطه ویژه، آن است که در تاریخ ایران، دولت اغلب ضعیف اما ملت اغلب قوی بوده است و نتیجتاً اعراب نیز در هر زمان، همزمان با این دو واقعیت متناقض مواجه بودهاند. اصولاً و در هر پهنهای از جهان، واقعیت ”ملت قوی“ ناخودآگاه اما مؤثر خود را در اغلب عرصهها بر ملتهای کوچکتر پیرامون تحمیل میکند و جز در تصوری اشتباه آلود، نمیتوان این برتری عمدتاً فرهنگی – فکری را حاصل دسیسه و طراحی از سوی دولت آن ملت دانست.
به نحو جالبی، در حالی که در دوره معاصر، ناسیونالیزم عرب و به ویژه ناسیونالیزم جناح شرقی جهان عرب، نیروی آغازین رشد خود را بر اثر نفوذ و اثرگذاری فرهنگی ملت (ونه دولت) ایران بر اعراب اخذ کرده است، اما برعکس نتایج این تمایل به برتریطلبیِ ماهیتاً منفعلانه که در ناسیونالیزم عرب و مشخصاً ناسیونالیزم عراقی جاری است، به طور دکترینی ناظر بر دولت ایرانی است و حساسیتهای خود را خرج دولت ایرانیمیکند، دولتی که در اغلب ادوار تاریخی و مشخصاً در 500 سال اخیر، چندان قدرتی برای اعمال فشار برجسته بر اعراب نداشته است. با این حال واقعیت آن است که دولتهای عرب که کمابیش محصول احساسات ناسیونالیستی عرب هستند، بیشتر از واقعیت ظاهراً ساکن ملت ایران به رفتارهای دولت ایران حساس هستند.
از این رو بهتر است که در برداشتی خیلی کلی، دولت ایران نه در جلو بلکه در پشت ملت ایران قرار گیرد و سکوتی هوشیارانه را پیشه کند و به عنوان یک تلقی کلی، بکوشد جلوتر از آن، گام برندارد. دولت ایران، در این حال، دولتی است همچون همیشه حداقل، اما این بار برخلاف گذشته دارای سرزندگی و آگاهی به هستی خود. در نتیجة دولت همچنان ماهیت حداقلی خود را حفظ خواهد کرد اما این بار به گونهای مؤثر یا مؤثرتر ظاهر خواهد شد. مثال دولت ایران در این حال، حرکت قایق در طول رودخانه است. در این نوع حرکت، حرکت رودخانهای، قایق به خودی خود حرکت میکند و سرنشین آن فقط به طور جزئی تعیین مسیر میکند اما در حرکت اقیانوسی، کشتی باید خود بپوید و نیروی حرکت را خودش تولید کند.
حالت استیلاء یا نفوذ فرهنگی غالب، هماکنون نیز امری موجود است اما هم باید موضوع آگاهی سیاسی قرار گیرد و هم به درون وجدان دیپلماتیک کشور وارد شود. آن اهداف سیاسی، اقتصادی که در ارتباط با مرحله دوم نگرش یا هدف خاورمیانهای خود (همکاریطلبی) بدان میاندیشیم و دوست داریم آن را به چنگ آوریم، فقط در صورتی قابل دستیابی است که این دیدگاه اول را در نگرش خاورمیانهای خود، چراغ فرا راه قرار دهیم. به عبارت دیگر تا وقتی که ما به گذشته تاریخی روابط خود با اعراب (دولت حداقل، جامعة حداکثر) برنگردیم، (که کار دشواری است زیرا از آغاز دهة 60 شمسی به بعد، به دلیل انقلاب و جنگ تحمیلی نخبگان سیاسی عرب به واقعیت فرهنگی ایران نیز ولو کمابیش موقت حساس شدند.) نمیتوانیم به مرحله بعدی یعنی اهداف ملموستر اقتصادی – سیاسی در پرتو اصل همکاریطلبی، بیندیشیم. بهترین استراتژی این است که تا مدتهای طولانی کمترین توجهات دولتی به اعراب و بیشترین توجهات مردمی (که موضوع حقوق بینالملل خصوصی قرار میگیرند) را به اعراب داشته باشیم. راهی جز این هم نیست: زیرا تاکنون روشن شده است، اگر یک نتیجهگیری جسورانه نباشد، هر میزان تحرکات دوستانه و همدلانه ”دولت ایران“ با اعراب، نهایتاً به نتیجه عکس میانجامد. مثال طنزآمیز برای این حقیقت، حکایتی در گلستان سعدی است که کودکی از چهرة غلام سیاه کریهالمنظری میهراسد و گریه آغاز میکند و از قضا همان غلام میخواهد کودک را با اطوار و اداهایی که چهرة او را باز هم کریهتر میسازد، آرام کند. در این حال عاقلانهترین کار آن است که غلام، دست از اقدام خود بر دارد و به همان کارهای متعارف خود یعنی ملاّحی – که برجستگی چندانی ندارد، اما از قضا بسیار حیاتی است - مشغول شود. دولت ایران نباید اصرار ورزد که چهره خود را هر زمان آشکار کند. هدف دولت بهتر است آن باشد که خود را در پشت جنبهها و مرا یا یعنی چشماندازها و فرآیندهای تاریخی ملت ایران در حوزههای اقتصاد، ادبیات، فرهنگ، مناسبات خصوصی افراد و ... قرار دهد.
مرجعیت و نفوذ ملت ایران (اما نه قدرت دولت ایران) در سطح منطقهای همواره وجود داشته است اما متأسفانه به نظر میرسد که این زمان از جمله به دلیل افزایش خودآگاهی سیاسی ملتها و دولتهای منطقه، نفوذ و مرجعیت فوق کاستی یافته است. با این حال دولت ایران لازم است که به انحایی، موقعیت گذشته ملت ایران را تقویت کند، ولو این کار مستلزم صبر و نگاههای هدفمند به آینده باشد. دولت جمهوری اسلامی باید برای اعاده گذشته، به آینده توجه کند و خود را اسیر شرایط حالیه نپندارد و صبر کند تا تدریجاً فرهنگ و تاریخ مجدداً کارکردهای خود را آغاز کنند. فقط در شرایط احراز استیلای ناخودآگاه فرهنگی است که رفتارهای دولت ایران به واکنشهای خنثی کننده از سوی همسایگان آن نخواهد انجامید و خواستهها و اهداف ضایع نمیشوند.
دولت ایران نمیتواند جز تجسم ملت ایران باشد و ملت ایران واقعیتی روحانی یا فرهنگی است. این ملت با همین ویژگی است که جایگاهی ممتاز در منطقه به دست آورده است. اما این جایگاه لزوماً برتری اقتصادی یا نظامی برای دولت ایرانی به همراه نمیآورد، واقعیت روحانی یا فرهنگی بودن، نه قدرت بلکه مرجعیت میآفریند؛ جذابیت و مطلوبیت آفریده میشود اما داشتن نقشی تعیین کننده یا هدایتگر به سوی اهداف مطلوب را باعث نمیگردد. پس دولت ایران نمیتواند به سوی اعراب برود، بلکه باید در انتظار رجوع اعراب به خود بماند. دولت ایران نباید به آنان طراحیهای تازهای ارائه دهد، بلکه باید با خواستههای آنان معامله نماید؛ اهداف و مزایای خودش را خود مستقلاً تعیین و مشخص ننماید، بلکه سعی کند این مزایا را در متن کنشهای ایرانی اعراب تشخیص داده و به دست آورد. زیرا، مجدداً، ایران واقعیتی مرجع است نه قدرتمند. پس، دولت ایران باید محافظهکارانه عمل کند، یعنی به دنبال ایجاد تحولات بزرگ یا مزایای بزرگ نرود و به جای آن در متن استمرار فرهنگ ایرانی قرار گیرد و در آن مسیر به صورت کم برد عمل کند.
شرایط تاریخی و فرهنگی دولت ایرانی، اصولاً دستیابی (حاصل طراحی و برنامهریزی شده) به اهداف بزرگ را بر نمیتابد. دولت ایرانی بر طبق الگوی حیات فرهنگی ملت ایران، بزرگ و سنگین است؛ بزرگ است زیرا نگاهها و رفتارها را به سوی خود جلب میکند و سنگین است زیرا نمیتواند به دلیل نمایندگی کردن ویژگیهای به غایت متفاوت قومی، نژادی، فرهنگی و غیره سبک بال و مؤثر عمل نماید... .
نتیجهگیری:
هدف بزرگ در سیاست خارجی ایران میتواند نیل به واقعیتی دود مانند یا روحواره باشد که به خوبی قابل هدفگیری نیست؛ دولت باید از حالت یک هدف مشخص و به چشم آمدنی خارج شود و در پوسته فرهنگی خود قرار گیرد. به عبارت دیگر، دولت ایرانی باید خود، ارادهاش و خواستههایش را حتیالمقدور در اجزای سازنده جامعه و فرهنگ ایرانی و پویش آنها حل کند و هیچ گاه به خود به عنوان یک موجودیت سازمانی مستقل در برابر اعراب ننگرد. دولت ایران حتیالمقدور نباید در پی ابزارها، رفتارها، نهادها و حتی گفتارهایی باشد که اراده و برنامه آن را ”بیواسطه“ بیان نماید. این دولت باید از طریق روابط عناصر جهان ایرانی با اعراب به اهداف عربی خود بیندیشد. در این صورت، برخلاف اصل همکاریطلبی، همکاری طلبیده نمیشود و همچون هدف تلقی نمیگردد، بلکه به عنوان مناسباتی متنوع اما غیر دولتی، موضوع واقع میشود.
راهبرد اساسی عبارت است از گونهای بازگشت از خود آگاهی به ناخودآگاهی، از طراحیهای نظری به سوی روندهای موجود، از سیاست به فرهنگ، از دولت به ملت و از حال به گذشته.