22 شهریور 1387
چكيده
در اين مقاله با طرح دو پرسش تلاش شده تا آينده روابط ایران و آمریکا در ارتباط با مسئله عراق مورد ارزيابي قرار گيرد، به ويژه كه اكنون عراق در میان کشورهای منطقه، اصلیترین عرصه تعیینکننده آینده روابط دوجانبه ایران و آمریکا محسوب ميشود. از طرف ديگر اين كشور با توجه به آینده سیاسیاش، تعیینکنندهترین عامل برای ترسیم آینده سیاسی منطقه و شکلبندیهای استراتژیک آتی آن است، از آنجا كه ديگر بازيگران و متغيرهاي منطقهای قديمي هستند كه در هر بار بروز و ظهور خود شرايط ساختاري و تاريخي خود را باز توليد ميكنند و در حالت تحول آفرینی جديد نيستند. در واقع در چارچوب فضاي سیاست خاورمیانه، تعامل يا تعارض ایران و آمریکا در عراق عاملي بسيار تعيين كننده محسوب ميشود كه ميتواند آينده سياسي-امنيتي عراق و حتي منطقه را به طور كلي مشخص سازد. در نوشتار حاضر نويسنده تلاش كرده تا بعد از تحليلي كوتاه از نقش عراق در مناسبات ايران و آمريكا به دو پرسش كليدي پاسخ دهد.
مقدمه
این مقاله مدعی است که دو پرسش، تعیینکننده آینده روابط ایران و آمریکا در عراق است. اما مسئله از این حد فراتر میرود: عراق نیز خود در میان کشورهای منطقه، اصلیترین عرصه تعیینکننده آینده روابط دوجانبه ایران و آمریکا است. اما مسئله از این حد هم فراتر میرود؛ چه اینکه به سهولت قابل تصور است که عراق، بسته به نوع آینده سیاسیاش، تعیینکنندهترین عامل برای ترسیم آینده سیاسی منطقه و شکلبندیهای استراتژیک آتی در آن است. زیرا غیر از عراق، همه بازيگران يا متغیرات دیگر منطقهای، متغیراتی به اصطلاح ساختاریاند نه کارکردی، یعنی متغيراتي قديمياند كه در هر بار بروز و ظهور خود شرايط ساختاري و تاريخي خود را باز توليد ميكنند و در حالت جوشش و تحول آفرینی قرار ندارند. پس نتيجه اين ميشود كه هر تحول اصالتاً جديدي در سیاست خاورمیانه، از تعارض ایران و آمریکا در عراق برمیخیزد و در تعارض ایران و آمریکا در عراق نیز همه چیز یا نزدیک به همه چیز از ناحیه دو پرسش برمیخیزد و از اینرو طرح پاسخهای روشن برای این دو پرسش ضروری است. اما شاید بهتر باشد قبل از طرح دو پرسش، به یک زمینه تحلیلی در مورد میانگی عراق در روابط ایران و آمریکا بپردازیم.
1ـ مسئله اشتراک و اختلاف منافع آمریکا و ایران در عراق
به نحو جالب توجهی، در حوزه عراق خصومت در روابط ایران و آمریکا در حالی است که زمینههای خوبی برای تفاهم وجود دارد. بسیاری از تحلیلگران به ویژه در داخل کشور، به حق، توجه به این زمینهها را ضروری میدانند. اما توجه به اختلافات نیز به همان اندازه ضروری است. در این مجال فرصتی برای فهرست کردن اختلافات و اشتراکات نیست؛ ضمن اینکه این کار چندان هم دشوار نیست و کمابیش توسط تحلیلگران پیشتر انجام شده است. اما یک تحلیل اساسی و احتمالاً درست درباره اشتراکات و اختلافات آن است که در عراق، اشتراکات ایران و آمریکا در حوزه امور بالقوه است ولو آن امور واقعی و عینی باشند اما اختلافات آن دو بروزاتی در حوزه امور واقعی و عینی دارند ولو از تصورات و برداشتها ناشی شده باشند. در روابط ایران و آمریکا، آری، بیشتر برداشتها و دریافتهاست که تعیینکنندگی دارند تا شرایط عینی موجود در داخل عراق و سطح منطقه. اما این دریافتها، به ویژه در سوی آمریکایی داغ و ملتهب و آکنده از حس دشمنی یا اراده به ضربه زدن و تضعیف طرف مقابل میباشد. در ایران حس یا ذهنیت دشمنی زمان به زمان کاهش میگیرد و از ابعاد ایدئولوژیک خود تخلیه میشود و ملاحظات عینیتر جای آن را میگیرد. ایران دیگر از روح اولیه ایدئولوژیک ـ استالینی خود در دشمنی با آمریکا فاصله گرفته اما خصومت ایدئولوژیکی در آمریکا تازه شروع شده است. از یازده سپتامبر 2001 به این سو، هیچ نشانه مشخصی از کاهش اراده دشمنی نسبت به ایران در آمریکا دیده نشده است و این بدان دلیل است که نگاه آمریکا به ایران دیگر نه نگاه یک ابرقدرت با ملاحظات جهانی ویژه خود، بلکه نگاه یک خصم ایدئولوژیکی به ایران است. خصومت ایدئولوژیک هیچگاه با تصمیم مبتکرانه کاهش نمیگیرد مگر آنکه اجبار یا ضعف منابع، باعث آن شود. پس در رابطه آمریکا با ایران مذاکره همان عقبنشینی است و در رابطه ايران با آمریکا، مذاكره چیزی نزدیک به موفقیت است.
2ـ پرسشها
پرسشها از این قرارند:
١- آیا سرانجام در میان مدت از سوی آمریکا یک اقدام نظامی محدود علیه ایران انجام خواهد شد؟
٢- آیا آمریکا واقعاً خواهان موفقیت دولت شیعی کنونی در استقرار نظم و ثبات در عراق است؟
پاسخ پرسش اول نهایتاً منفی است؛ هر چند برای حمله نظامی، این دلیل عقلی ساده اما قطعی و ناگزیر وجود دارد که اصولاً تمرکز یا انباشت قدرت مکانیکی و ابزاری در یک کانون خاص سرانجام به جاری شدن آن منجر میشود؛ قدرت جاری میشود و قدرت انباشته حتماً جاری میشود.
به علاوه، نباید فراموش کرد که در شرایط انباشت بیوقفه قدرت یا تمرکز فزاینده نیرو در یک نقطۀ معین، امکان راهحلهای جزئی و مهندسیهای تدریجی، کاهش مییابد. به سخن دیگر، در شرایطی که یک دولت با انباشت نیروی سختافزاری خود در یک موقعیت خاص مواجه است، کمتر به این فکر میکند که در ارتباط با طرف ضعیفتر، چه نتایج مفیدی میتواند از این انباشت قدرت بگیرد بیآنکه آن را اعمال کند، بلکه بیشتر به این فکر میکند که چگونه میتواند با کاربرد عریان آن، طرف مقابل را مقهور خود کند. هر چه قدرت انباشتهتر شود از لحاظ ذهنی، شق اول ضعیفتر و شق دوم قویتر میشود، (منطق قدرت).
منطق و ذهنیت به کنار، زمان نیز به نفع ایران است و گویی همچون سربازی برای سیاست خارجی ایران عمل میکند. هر چه زمان بگذرد دوستان منطقهای آمریکا و اعراب، بیشتر به توانایی این کشور در مقهور کردن ایران شک میکنند، سربازان و دیپلماتها فرسودهتر میشوند، مسایل و ناهمخوانیها و آزار ناشی از همکاریهای غیرکافی متحدین تشدید میشوند و... . برای آمریکا، تحمل زمان، زمان به زمان دشوارتر میشود و سرانجام اقدام نظامی علیه زمان نیز ضروری است؛ هر اقدام نظامی علیه ایران، اقدامی علیه زمان، یعنی روند نامطلوب شرایط جهانی نیز خواهد بود.
این به چه معناست؟ بدان معناست که نهایتاً اقدام نظامی، اقدامی برای حل همان مشکلاتی [در منطقه، در سیاست جهانی و در سیاست داخلی آمریکا] است که بر سر راه اقدام نظامی وجود دارد. به عبارت دیگر مشکلاتی که اقدام نظامی را ممتنع میسازند، نهایتاً وقتی به حالت استیصالی میرسند، اقدام نظامی را ناگزیر میسازند (عامل زمان).
پس مهم این است که ارائه و نمایش قدرت نظامی از سوی آمریکا علیه کشور هدف (ایران)، اقدامی آغازین نیست، اقدامی برای پایان دادن به بنبست وضع موجود و استقرار ثبات مطلوب است. احتمالاً نمایش قدرت نظامی اقدامی برای پایان دادن است نه آغاز کردن؛ یعنی اقدامی برای آغاز مذاکره (مصالحه) با هدف دست بالاتر داشتن است. به ویژه آنکه باید در نظر داشت، جاری شدن قدرت در چنین موقعیتهایی، کمتر امری عقلانی و مستدل و بیشتر مبتنی بر یک دوگانگی عاطفی یعنی خشم یا امید است. چگونه؟ میدانیم که یک ابرقدرت جهانی دارای ظرفیت برنامهریزی جهانی هم هست و بدان تمایل دارد، هم چنان که یک قدرت منطقهای نیز دارای قدرت برنامهریزی و طراحیهایی درسطح منطقهای است. بنابراین، یک ابرقدرت در شرایط طبیعی، قدرتاش قرین عقل وحزم و دوراندیشی است. به عبارت دیگر، بین قدرت و عقل (حزم) یک ابرقدرت در شرایط غیر بحرانی توازن برقرار است. اما برعکس، انباشت بیوقفه قدرت در یک موقعیت جغرافیایی خاص، این توازن را بر هم میزند و در ذهن يك رهبر يا رهبران نه چندان دانا (حسب داوریهای روشنفکران، رهبران دموکراتیک معمولاً دانایی چندانی ندارند) تصور بهرهمندی از قدرت طبیعی و کاربرد سهل و سادۀ آن را زنده میکند. بنابراین بین منطق قدرت و منطق قدرت انباشته تضاد وجود دارد. فرد، صاحب قدرت خود است. اما برعکس، اسیر قدرت انباشتهاش است؛ همچون شرایطی که اموال زیادی، مهار فرد و آزادی او را در اختیار خود میگیرند.
فراموش نکنیم که از عهد افلاطون تاکنون، مداوماً بر آسیبپذیری ذاتی یک رژیم دموکراتیک از ناحیه جهالت رهبران خود تأکید شده است. با قویتر شدن احساس «من میتوانم» آن گاه تأملات عقلانی و حزم و دوراندیشی مبنی بر اینکه پس از اقدام چه خواهد شد، تضعیف میشود. تلألو و درخشندگی هدفی که پس از اقدام نظامی قرار است به دست آید، میتواند چشم را بر شرایط واقعی منتج از اقدام نظامی بر بندد.
این کمتر مهم است که انباشتن قدرت نظامی در یک محل به خودی خود از وجود یک دوگانگی قدرتمند، یعنی خشم و امید در رهبران یک کشور حکایت میکند، مهمتر این است که انباشت قدرت نظامی به آن منجر میشود و آن را تقویت میکند. بدینسان، انباشت مداوم قدرت نظامی، طی روندی نه مبتنی بر عقلانیت و حسابگری بلکه مبتنی بر امری عاطفی (خشم یا امید)، نهایتاً جاری میشود (عامل عاطفی) و چون چنین است این احتمال قوت میگیرد که پس از اقدام نظامی محدود و عدم برآورده شدن کامل نتایج مورد انتظار، شوک جدی و در پی آن حس فرسودگی به دولت اقدام کننده دست دهد. از اینرو، میزان آمادگی کشور سوژه (ایران) از نظر سختافزاری و نرمافزاری، در تعیین سمت و سوی مصالحهای که بعد از جاری شدن محدود قدرت نظامی ممکن الوقوع میشود، بسیار تعیین کننده است. از این دیدگاه فرد ميتواند بينديشد که هیچ نوع مذاکره، گفتوگو و حتی مصالحه و قرار و مداری بین ایران و آمریکا تا قبل از مرحلۀ جاری شدن قدرت که تکلیف آینده را روشن کند، نمیتواند اهمیت و تعیین کنندگی زیادی داشته باشد.
با وجود دلایل سهگانهای (منطقی، زمانی، عاطفی) که ذکر آن رفت، اقدام نظامی آمریکا علیه ایران نهایتاً منتفی است. زیرا تاکنون در پرتو تعارضات با ایران، در ذهن رهبران آمریکایی تصور یک رهبر بیچون و چرا بودن در منطقه، تضعیف شده است. و هر چه زمان در تحت شرایط کنونی (شرایط تعارض) به پیش برود، این تصور ضعیفتر میشود. این بدان معناست که دولت آمریکا به دلیل انواع موانع بینالمللی، منطقهای و سیاست داخلی خود، زمان به زمان، بیشتر شجاعت اقدام بزرگ را از دست میدهد؛ شجاعت اقدام هر زمان کمتر از زمان قبل میشود و نهایتاً تناقضی فزاینده شکل میگیرد. میل به اقدام قاطع افزون اما ترس از اقدام قاطع نیز افزون میشود و هر دو، زمان به زمان افزایش مییابند. همین وضعیت نوسانمند، تداوم طولانی شرایط تعلیق را سبب میشود. اما این تداوم برای آمریکا روحاً و از نظر مادی تداومی کاهنده است و نتیجه آنکه، احتمالاً تاریخ به سوی مصالحهای برابر، شاید پس از یک اقدام نظامی کم رمق، به پیش میرود. زیرا، نه آنکه تمایل و اراده فزاینده به اقدام نظامی را، توان روحی همراهی نمیکند، برعکس، سرعت افزایش اراده به حمله، با کاهش سریع توانایی روحی برای حمله، همراه است و اینها دو مسیر متباعدند: فرسودگی فزاینده مرد خشمگین، هر زمان بیشتر از احتمال حمله او میکاهد؛ حتی اگر خشماش فزونی گیرد، زیرا با افزایش اراده به حمله، دانایی به وقوع شکست یا دست کم، دانایی به وقوع شرایط نامطمئن نیز در وی فزونی میگیرد.
چنانکه گفتیم، در شرایط کنونی، هر چه میل آمریکا به کاربرد قدرت عریان علیه ایران فزونی میگیرد، ترس از نتیجه اقدام نیز همزمان فزونتر میشود. فراموش نکنیم برای یک ابرقدرت جهانی، اعتبار با ارزشتر از قدرت است و اصولاً برای آن ابرقدرت، دومی در خدمت اولی است. بنابراین، سرانجام پیروزی، بیشتر با هراس (یا ملاحظه) است تا اراده (یا خشم)؛ حتی اگر آمریکا بتواند بر هراس فزاینده خود غلبه کند و دست به اقدام نظامی بزند، این اقدام احتمالاً سخت محتاطانه و هراس آلود، محدود و با پیامهای آرام سازانه! همراه خواهد بود؛ آن قدر که شاید ایران را به عدم اقدام واکنشیِ سخت قانع سازد و ایران بخواهد از آن به عنوان یک امتیاز دیپلماتیک و بینالمللی در مناقشات موجود استفاده کند.
*
پاسخ پرسش دوم منفی است. با این حال، پاسخ آری ـ خیر، پاسخ مناسبی برای پرسش یادشده نیست. در واقع ما نیاز به درکِ از ثبات در عراق داریم. و اگر آمریکا خود آمادگی رسیدن به درکی مناسب و خاص خود از ثبات در عراق را نداشته باشد لازم است که تحلیلگر خود به يك درکِ آمريكايي يا متناسب با امکانات و چشماندازهای ثبات ایدهآل برای آمریکا بپردازد. آنچه که اهمیت دارد همین است وگرنه موانع و مشکلات براي استقرار ثبات مورد نظر آمریکا در عراق، به اندازه کافی مورد بحث قرار گرفتهاند. آمریکا خواهان ثبات سیاسی در عراق است، اما نه ثباتی که دولت اکثریت شیعی معمار آن باشد. ثبات هیچ گاه یک معنا ندارد؛ در عراق ثباتی نسبتاً به نفع ایران و شیعیان، کاملاً متفاوت از ثباتی نسبتاً به نفع آمریکا است و این دو فحواهایی نه متفاوت که متضاد دارند. اینکه هیچ یک از دو کشور (و هیچ کشوری) هرج و مرج در عراق را نمیخواهند، سخنی درست اما کم ارزش است. ثبات اصلاً بیمعنی است، ثبات برای که، با معنی است. حسب منطق سیاست خارجی آمریکا و بر طبق تلقیای که این کشور از منافع و مصالح خود در عراق دارد، دولت مالکی نباید بخواهد و نباید بتواند مستقل از طرحها و توصیههای آمریکا ثبات سیاسی را در عراق برقرار کند. چنین ثباتی کم یا زیاد، آشکارا یا ماهیتاً، ثباتی ایرانی است. در شرایط کنونی، یعنی شرایطی که رهبران سنی عراق نفوذ مؤثر یا کافی در قدرت ندارند و تروریستهای سلفی هنوز دولت اکثریت شیعی را متزلزل نکردهاند و این دولت از میزانی حمایت مردمی و مشروعیت دموکراتیک برخوردار است، موفقیت دولت مالکی بیشتر موفقیت نسبی سیاست خارجی ایران و نه آمریکا در عراق انگاشته خواهد شد. سیاست خارجی آمریکا موقعی در عراق موفق خواهد بود و خروج آمریکا از عراق موقعی پیروزمندانه خواهد بود که به تصریح کیسینجر، خروج از عراق از بطن یک راهحل سیاسی صورت گیرد و نه راه دیگری. از نظر او آنچه آمریکا نیاز دارد، بینش و بصیرتی برای برون رفت سیاسی پایدار از کشمکشها در عراق است، نه خروج یکجانبه از عراق و این مستلزم ضعف و عقبنشینی کیفی دولت اکثریت شیعی از اهرمهای کنونی قدرت خود، به نفع نخبگانی عمدتاً سنی است که از کشورهای عرب منطقه تغذیه میشوند.
ثبات در عراق، هنگامی ماهیت آمریکایی خواهد داشت که دولت کنونی عراق منفعلانه به دنبال هماهنگیهای جدیتر با نخبگان جدید سنی - لائیک یا نخبگان قدیم بعثی یا حداقل شیعیان سکولار و آمریکا محور باشد و کالای ثبات را از آنان و با مشارکت کیفی آنان بجوید. این یعنی آنکه دولت شیعی کنونی در عراق و آیتالله سیستانی، بپذیرند که علیه خود اقدام کنند. اما آیا این ممکن است؟ هر چه باشد، در این حال است که آمریکا پس از تضعیف دولت اکثریت شیعی، به عنوان یک نظمدهنده یا آشتیساز در ادامه سنت همیشگی ديپلماسي خود، وارد میدان میشود و با مساعی جمیلهاش، کاهش نفوذ و حق انتخابهای ایران را وجهه همت خود میسازد. [اصولاً آمریکاییها بیشتر دوست دارند نه از طریق مذاکرات مستقیم بلکه از طریق اجلاسها و مذاکرات چندجانبه اهداف خود را به پیش ببرند. اصولاً یک ابرقدرت از اقدام مستقیم دیپلماتیک یا نظامی مگر در موارد خاص، اکراه دارد.]
نتیجه آنکه در شرایط حاضر، طبق نظر بسیاری از مقامات عراقی، آمریکاییها به جای عزم در نابودی تروریستها و مخالفان روند دموکراتیک در عراق، نوعی مدیریت و موازنهسازی امنیتی بین گروههای سیاسی را مدنظر دارند و سقفی از ادامۀ ناامنیها در عراق را مبنای توجیه حضور و نفوذ خود در این کشور میدانند. تقریباً قطعی است که آمریکاییها انگیزه و جدیت کافی برای استقرار «ثبات نوع شیعی» را در عراق ندارند و از طرف دیگر، تصور روشنی از یک عراق با «ثبات غیر شیعی» نیز ندارند. نابودسازی سازمان حکومتی و نظامی رژیم بعث واقعاً اشتباه بزرگی برای آنان بود و اهمیت این اشتباه هر زمان روشنتر میشود. با تخریب سازمان حکومتی ـ نظامی دولت بعث و با پذیرش سادهلوحانه استقرار یک نظم دموکراتیک در عراق که حاصل طغیان عاطفي ایدهآلیسم ویلسونی در مخیله رهبران آمریکایی پس از یک پیروزی نظامی آسان در عراق بود، آمریکا تاریخ دولت یا سنت دولت عراقی را تخریب کرد. حالا دیگر دولت جدید در عراق، مقولهای متعلق به آیندههای دور است. همگان میدانیم که دولت «تکوین» مییابد و آن حکومت یا هیأت الیگارشیک نخبگان سیاسی است که «تأسیس» میگردد. دولت مولود یک تاریخ و سنت قومی است.
هر اندازه آمریکاییها به دولت مالکی برای اجرای مسئولیت ثباتسازی بیشتر فشار آورند، به همان اندازه آشکار میشود که آنها فاقد اراده برای ایجاد امنیت واقعی در عراق هستند. زیرا این امر به معنای آن است که آنها میخواهند محدودیت و ضعفهای دولت مالکی را جهت تضعیف بیشتر آن، مجدداً بر سر این دولت آوار کنند.
حسب یک دیدگاه، استراتژی دولت مالکی در شرایط حاضر باید آن باشد که دو هدف متباعد از هم را دنبال کند: خشونت قاطع علیه مبارزین مسلحی که از مرزهای کشورهای عرب، عمدتاً سوریه و اردن وارد عراق میشوند و ملایمتی مصممانه و به همان اندازه قاطع با همه جناحها و شخصیتهایی که تصور میرود با تطمیع، ترغیب، تحذیر (باز داشتن) و تهدید میتوانند با دولت همسو شوند. این دولت نباید از تناقض بهراسد و باید هر دو رویۀ خشونت و سازشکاری را، آن هم شدیداً، در پیش گیرد. در حالی که سیاست کهن تاریخ عراق خشونت در عمل سیاسی را ناگریز میسازد، فضای جدید ناشی از سیاستهای آمریکایی و ایرانی نیز به ترتیب معاملهگری (سازشکاری) و ملایمت را ایجاب میکند.
خشونت و قاطعیت دولت مالکی در حال حاضر واکنشی است، حال آنکه حسب سنت سیاسی عراق، این خشونت باید ١- کنشی و مبتکرانه باشد نه واکنشی و انفعالی؛ ٢- ضرورتاً در چارچوبهای رسمی، مصوب و دولتی نباشد [چه اینکه اصولاً یا حداقل ازنظر تاریخی، دولت سازنده قانون و مقدم بر آن است. نه سوژۀ آن]. به علاوه در عراق وضعیت نیز استثنایی است. وضعیت استثنایی به قول آگامبن میتواند قانون را به حالت تعلیق در آورد. وضعیت استثنایی به لغو موقتی قانون میانجامد؛ یعنی مدیریت امور در زمان نبود قانون. و ٣- آیندهنگرانه باشد یعنی خشونتهای لازم، براساس برداشتها باشد (یعنی امکان رفتارهای آتی افراد اپوزیسیون) و نه بر اساس رفتارهای محقق شده. مالکی نباید فراموش کند که او به هر حال رئیس یک دولت عراقی است و درون سنت دولت عراقی عمل میکند. این یعنی تداوم گذشته. آگوست کنت میگفت مردگان بر زندگان حکومت میکنند و این دست کم در عراق مصداق دارد. تاکنون خشونت، همانا عقل در سیاست عراق بوده است (شرط ثبات سیاسی و نظم اجتماعی و روال امور). دولت مالکی از یک سو مجبور به خشونت قاطع و از دیگر سو مجبور به برخی ساز و کارهای دموکراتیک میباشد.
در عین حال، این دولت نمیتواند و نباید پیاپی خروج آمریکاییان را ندا دهد، بلکه به عکس باید در پی گسترش همکاریهایی با آنان باشد که زمینه و شرایط آن را خود پیریزی کرده باشد.
این دولت باید نزدیک به آمریکاییها اما مستقل از آنان عمل کند. معنی این سخن چیست؟ در مقام اولویت اول، مالکی باید خود را تحکیم و آلترناتیوهایش را تضعیف یا حتی زایل کند تا آنکه بتواند حوزه تسلط خود را بگستراند؛ این کار بیشتر ایستایی میطلبد تا پویایی: از ٥ بحران مشهور در مباحث دولتسازی و توسعۀ سیاسی، دولت کنونی عراق باید تلاش خود را مصروف حل بحرانهای مشروعیت، مشارکت و هویت نماید. به سخن دیگر، این دولت بهتر است ابتدا خود را مدلل نماید و کمتر در پی گسترش حوزه نفوذ و سلطه (و توزیع) خود باشد و بکوشد زحمت آن را بر عهده اشغالگران بگذارد. تنها در این صورت و در چارچوب چنین تقسیم کاری است که حوزه ابتکارات این دولت، به رغم خواستهای آمریکا میتواند گسترش یابد. خاصه آنکه آمریکا در عراق تنهاست به معنای آنکه فاقد متحد کارآمدی است. دولتهای عرب سنی متحد آمریکا بیش از آنکه از قدرت ثباتسازی و پیشبرد امور برخوردار باشند، توانایی تخریب دارند. آنها موقعی میتوانند مؤثر باشند که به آنها رجوع شود. اما هیچ رجوع اساسی به آنها برای به بازی گرفته شدن، نه از سوی آمریکا به دلیل فراهم نبودن زمینههای لازم و نه از سوی دولتهای عراق و ایران به دلیل فقدان اراده وجود ندارد.
مسئله آمریکا این است که باید موفقیت در عراق را صرفاً همراه با متحد یا متحدان سنی، بعثی و سکولار جستجو کند اما از دیگر سو، مجبور به همکاری با اکثریت شیعه است. این مصداق بنبست است. آمریکا چه به ثبات مطلوب خود برسد و چه نرسد، عراق آینده متعلق به او نیست. حتی اگر آمریکا آشوبهای موجود را بخواباند و حتی اگر قدرت حضور در عراق را داشته باشد، ظرفیت حضور نظامی و سیاسی مؤثر (شبیه حضور در ژاپن، کره یا آلمان) در عراق را ندارد؛ حضوری که با ظرفیت هدایتگری دراز مدت دولت در عراق همراه باشد. زیرا منابع دولت عراقی یعنی عروبت، دوگانگی قدرتمندانه تشیع – تسنن، ارتباطگرایی (دوستانه یا دشمنانه) با ایران، ضرورت دولت قاطع و قدرتمند و میلیتاریزم، هیچ یک مناسب یک سیاست خارجی اسرائیل مدار در منطقه یا دولتی آمریکا-محور نیستند. دولت عراق محکوم به استقلال و ادامه تاريخ خود است؛ حتی اگر تمامیت ارضی آن نقض شود.
نتیجه آنکه آمریکا خواهان موفقیت دولت مالکی در استقرار نظم و ثبات در عراق نیست و احتمالاً اراده مشخصی نیز در این مورد ندارد؛ بلکه خود دولت عراق باید آکنده از این اراده باشد. دولت مالکی باید در عین همکاری نزدیک با آمریکا، این کشور را دشمن نرم خود تلقی کند و سیاستهای اصولی خود را در ارتباط با آن (و نه متغیرهای دیگر) و در همان حال برای کاهش تعیین کنندگی دستورات آن تنظیم کند.
نتیجه
هیچ میزان از بالقوگی یا ممکن بودن امور آتی، منطقاً به معنای نزدیکی وقوع آنها نیست. در اوضاع کنونی مناسبات ایران و آمریکا، چشم امید دوختن به تحقق ظرفیتهای همکاری دوجانبه در سطوح ملی و منطقهای، کمتر دوراندیشانه و بیشتر آرزومندانه است. ممکن است برای دولتها دورههایی پیش بیاید که اشتراکهایی واقعی داشته باشند اما با این حال آن اشتراكات در تقدم قرار نگیرند زیرا دولتها به مصالحشان [که آنها را ساخته است] زودتر از منافعشان [که آنها را میسازد] فکر میکنند. هریک از دو دولت حسب منطق ظهور و هستی خود، ناچار است بر مواضعی پای بفشارد که دلایلی واقعی برای اتخاذ آن دارد، ولو این دلایل برای کسانی که خارج از منطق دو دولت میاندیشند ولو از اتباعشان باشند، قانعکننده و یا قابل هضم نباشد. منطق دولت ایران، الزامات انقلاب ایران (پرسشگری، نفی حقانیتهای نااندیشیده اما جاافتاده، فراخوانی به عمل مستقل، تعیینکنندگی سیاسی عقاید دینی) و منطق دولت آمریکا، دوگانه الزامات جهانی یک ابرقدرت (منطق قدیمی) و الزامات ایدئولوژیک یک امپریالیسم مسیحی ـ یهودی (منطق جدید) است. هر دو دولت مجبورند خودشان باشند و از اینرو رفتارها و مواضعشان در برابر هم، اصیل، یعنی ناشی از منطق درونی خودشان است. این تعارض، اصولی antinomic است زیرا احتمالاً به قوانین حاکم بر هستی دو دولت راه میبرد. بنابراین، این، تقدیری سوگناک (تراژیک)، زایش و ادامه نبرد (تا مرحله استیصال یکی از طرفین) را پدید میآورد.؛ ولو نبرد مسلحانه منتفی باشد. به قول هابس، جنگ، مهمتر و زودتر از واقعیت جنگ، عبارت از حس جنگ است. و این جنگ، متأسفانه جنگی اصولی است زیرا در بنیاد خود، جنگی بر سر انحصار مشروعیت داعیههای جهانی است.
منبع: پژوهشنامه ایران و آمریکا: تعامل در عرصه عراق، شهریور ١٣٨٧