فراز و نشیبهای روابط ایران و پاکستان: از رقابت تا همکاری |
20 August 2011 |
||||
چکیدهایران نخستین کشوری بود که در اوت 1947، استقلال پاکستان را به رسمیت شناخت و پاکستان نیز نخستین کشور جهان بود که پیروزی انقلاب اسلامی ایران را در فوریه 1979، به رسمیت شناخت. اما علیرغم این موضوع، مناسبات دو کشور در طی شش دهه گذشته، فراز و نشیبهای بسیار فراوانی را پشت سر گذاشته است. وقوع انقلاب اسلامی 1979 در ایران، نقطه پایانی بر مناسبات مستحکم پادشاهی ایران با کشور پاکستان و آغاز فصل تازهای از روابط میان اسلام آباد و تهران بود که طیف گستردهای از رقابت و همکاری را در بر میگرفت. رقابت و همکاری توامان ایران و پاکستان، یادآور چهره دوگانه ژانوس، خدای اساطیر رومی است که در طول تاریخ، نماد و معرف وجود همزمان دو عنصر متضاد در کنار یکدیگر است. در مطالعه روابط دو کشور در طی سه دهه گذشته، پنج عامل ثابت ایدئولوژی و مذهب، قومیتگرایی، افراط گرایی دینی و تروریسم، تحولات افغانستان، نوع مناسبات هند و پاکستان با محوریت کشمیر و سیاستهای ایالات متحده امریکا با کارکرد دوگانه و چهره ژانوسی خود، همواره حضور داشتهاند که در ترکیب با مولفههای متغیر و شرایط زمانی حاکم بر دو کشور، منطقه و نظام بینالملل، سرنوشت مناسبات دو جانبه ایران و پاکستان را رقم زده است. این مقاله ضمن پرداختن به تاریخ تحلیلی مناسبات دو کشور، این مولفههای مهم و ثابت تاثیرگذار را تبیین نموده و سپس روابط دو کشور را در چهارچوب زیر سیستم منطقهای جنوب غربی آسیا مورد توجه قرار میدهد، تا امکان درک بهتر و جامعتر از فراز و نشیبهای موجود در مناسبات دو کشور میسر شود. کلیدواژهها: سیاست خارجی، ایران، زیر سیستم منطقهای، آسیای جنوب غربی، پاکستان، هند، افغانستان.
مقدمههرچند پیشنه پیوندهای تمدنی، تاریخی و فرهنگی ایران با شبه قاره هند به هزاران سال میرسد، اما سابقه تاریخی مناسبات سیاسی ایران با کشورهای این منطقه همچون پاکستان و بنگلادش، از عمر بسیار کوتاهی برخوردار است. پایان عصر استعمار و آغاز موج جنبشهای استقلالطلبانه در جهان سوم، موجب ایجاد موجودیتهای سیاسی جدیدی در جغرافیای سیاسی جهان شد، که تجزیه شبه قاره هند و شکلگیری کشور پاکستان در اوت 1947، از مهمترین آن به شمار میرود. بر پایه مناسبات دیرپای فرهنگی و تمدنی و اشتراکات دینی به محوریت آیین اسلام و نیز ملاحظات سیاسی خاص دوران جنگ سرد، پادشاهی ایران نخستین کشور جهان بود که استقلال پاکستان را در 14 اوت 1947، به رسمیت شناخت. مناسبات دو کشور بر پایه عوامل یادشده، بهویژه پیوندهای فرهنگی و تمدنی به سرعت توسعه یافت و چنانچه بورک و زایرینگ اشاره میکنند، علایق مستمر پاکستان به ایران، از این واقعیت ناشی میشود که ایران به عنوان همسایه بلافصل، پدر فرهنگ پاکستانی نیز محسوب میشود. مناسبات دو کشور به دلیل نزدیکی سیاستهای دولت شاهنشاهی ایران و دولت پاکستان در خصوص مسائل دو جانبه، منطقهای از جمله در قبال هند و افغانستان و نیز همسویی با سیاستهای ایالات متحده بهویژه در قالب پیمان سنتو، تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، از سطح بسیار مطلوبی برخوردار بود. وقوع انقلاب اسلامی 1979 در ایران که منجر به تغییر بنیادین نخبگان سیاسی حاکم وگفتمانهای سیاست داخلی و خارجی این کشور شد، بر مناسبات جمهوری اسلامی ایران با بسیاری از کشورهای جهان از جمله پاکستان اثرات قابل توجهی برجای گذاشت. علیرغم این که دولت پاکستان، نخستین دولتی بود که در فوریه 1979، انقلاب اسلامی را به رسمیت شناخت، اما حاکم شدن گفتمان ایدئولوژیک مبتنی بر اسلام سیاسی شیعی، اتخاذ رویکرد آرمانگرایانه و تجدید نظرطلبانه در سیاست خارجی و نیز خروج ایران از جرگه متحدین واشینگتن (که با خروج از پیمان سنتو و عضویت در جنبش عدم تعهد تحقق یافت) نقطه پایانی بر مناسبات مستحکم گذشته و آغاز فصل تازهای از روابط میان اسلام آباد و تهران بود که طیف گستردهای از رقابت و همکاری را در برمی گرفت. از آنجا که روابط خارجی کشورها با یکدیگر از برخی اصول ثابت و پایدار پیروی میکند که در ترکیب عوامل متغیر و شرایط زمانی، نوع مناسبات و نیز کیفیت آن را تعیین میکند، نخستین پرسشی که مطرح میشود این است که مولفههای مهم و ثابت مناسبات ایران و پاکستان در طی سه دهه اخیر چه مواردی بوده است؟ و این مولفهها در ترکیب با مولفههای متغیر و شرایط زمانی حاکم بر دو کشور، منطقه و نظام بینالملل، چگونه موجب نزدیکی یا دوری دو کشور شده است؟ به منظور پاسخ به پرسشهای یاد شده، این مقاله ضمن پرداختن به تاریخ تحلیلی مناسبات دو کشور در حوزههای سیاسی، امنیتی-دفاعی و اقتصادی در طی سه دهه گذشته، به بررسی مولفههای مهم و ثابت تاثیرگذار بر مناسبات تهران-اسلام آباد میپردازد. هرچند تاکید مقاله بر مناسبات دو کشور پس از پیروزی انقلاب اسلامی است، اما به منظور فهم بهتر از فراز و نشیبهای موجود در مناسبات دو کشور، ناگزیر از بررسی اجمالی هریک از حوزهها و مولفهها در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی 1979، خواهیم بود؛ تا امکان درک جامعتر روابط دو کشور در چهارچوب زیر سیستم منطقهای جنوب غربی آسیا در طی سه دهة گذشته میسر شود. روابط سیاسی ایران و پاکستان: یک مرور اجمالیبیش از 64 سال از برقراری روابط دیپلماتیک بین ایران و پاکستان میگذرد. در طول این شش دهه، دو کشور فراز و نشیبهای متعددی را در سطوح ملی، منطقهای و بینالمللی تجربه نمودند که عوامل دخیل در سطوح یاد شده، در مقاطع مختلف تاریخی موجب نزدیکی و یا دوری دو کشور شده است. شاید بتوان مهمترین تحول در تاریخ 64 ساله مناسبات تهران-اسلام آباد را وقوع انقلاب اسلامی 1979 در ایران دانست که دو دوره کاملاً متفاوت از مناسبات را در دوران حاکمیت نظام سلطنتی و جمهوری اسلامی در ایران، بین دو کشور رقم زده است. از این رو با مبنا قرار دادن این تحول مهم، مروری توصیفی-تحلیلی بر روابط سیاسی ایران و پاکستان در طول شش دهه گذشته خواهیم داشت. مناسبات دو کشور پیش از پیروزی انقلاب اسلامینقطه آغاز روابط سیاسی میان تهران و اسلام آباد، به مقطع استقلال پاکستان از هند در چهاردهم اوت سال 1947 باز میگردد. پس از اعلام استقلال پاکستان، ایران اولین کشوری بود که تاسیس جمهوری اسلامی پاکستان را به رسمیت شناخت و این امر، خود نقطه عطفی در روابط دو کشور به شمار میرود. به موازات افتتاح سفارت ایران در کراچی (پایتخت آن زمان پاکستان)، در ۲۴ اکتبر ۱۹۴۷، محمدرضا پهلوی، شاه سابق ایران نخستین رئیس کشوری بود که بعد از استقلال پاکستان، درسال ۱۹۴۹، از این کشور دیدن کرد. همچنین ایران اولین کشوری بود که عهدنامه مودت را در چهاردهم اوت سال 1956، با پاکستان منعقد نمود. نقطه اوج روابط روبه رشد ایران و پاکستان را باید عضویت دو کشور در سازمانهای منطقهای دانست. در چهارچوب مناسبات حاکم در دوران جنگ سرد و در چهارچوب استراتژی «سد نفوذ» ترومن و بعدها استراتژی «انتقام گسترده» یا «نگاه نو» آیزنهاور که همراه با کاهش هزینههای دفاعی امریکا در سرتاسر جهان و مهار موج روبه گسترش کمونیسم بود، پاکستان نگران از هند، بهویژه در قبال مسئله کشمیر و نیز سیاستهای افغانستان در قبال تشکیل کشور مستقل پشتونستان، این کشور را برآن داشت تا پس از امضای پیمان دفاعی دو جانبه با ایالات متحده، به عضویت پیمان امنیتی جنوب آسیا (سیتو) در سال 1954میلادی درآید. از سویی دیگر، ایران نیز با کنار نهادن سیاست موازنه منفی دوران حکومت دکتر مصدق و اتخاذ سیاست موازنه مثبت مبتنی بر اتحاد و ائتلاف، به مانند پاکستان وارد اتحاد راهبردی با ایالات متحده در قالب پیمان دفاعی دو جانبه در سال 1336 شد. این امر زمینه مناسبی را فراهم کرد تا دو کشور ایران و پاکستان به همراه عراق، ترکیه و بریتانیا، سازمانی دفاعی-امنیتی را با عنوان پیمان بغداد بنیان گذارند؛ سازمانی که پس از وقوع انقلاب 1958 در عراق و خروج این کشور از پیمان بغداد، عنوان سازمان پیمان مرکزی (سنتو) به خود گرفت. اما برای مهار کمونیسم، تنها بعد دفاعی-امنیتی کافی نبود و از اینرو ایران، پاکستان و ترکیه این بار اقدام به تاسیس سازمانی اقتصادی با عنوان سازمان همکاری برای عمران منطقهای در سال 1964 نمودند تا بتوانند در چهارچوب دو سازمان یاد شده، علاوه بر گسترش همکاریهای منطقهای، به عنوان نزدیکترین متحدان ایالات متحده در برابر موج روبه گسترش کمونیسم، ایستادگی نمایند. در این مقطع، حمایت ایران از مواضع پاکستان در قبال هند، موجب نزدیکی هرچه بیشتر دو کشور شد. دولت شاهنشاهی ایران در جریان جنگهای هند و پاکستان در 1947، آوریل 1965 و دسامبر 1971 میلادی، از هرگونه کمکی به همسایه خود دریغ نورزید. از این رو بود که ژنرال ایوب خان، رئیس جمهور وقت پاکستان، در سال 1970 اظهار داشت: «این واقعیت است که موهبت و علاقه اهالی پاکستان به کشور بزرگ و کهنسال ایران، جزو لاینفک زمینه فکری و تاریخی مردم کشورم میباشد و به همین جهت پاکستان از بدو تاسیس مناسبات دوستانه و توسعه روابط فرهنگی با ایران را سرفصل برنامه خود قرار داده است». پس از پایان جنگ سوم هند و پاکستان که منجر به تاسیس بنگلادش در سال 1971 شد نیز سیاست دولت ایران همچنان در جهت حمایت از پاکستان بود. «سیاست ایران در قبال شناسایی بنگلادش بر این اساس قرار داشت که تا وقتی که مناسبات بین پاکستان و بنگلادش روشن نشود، دولت ایران هیچگونه اقدامی نسبت به شناسایی بنگلادش به عمل نیاورد و به همین نحو نیز عمل شد». پس از خاتمه جنگ و روی کار آمدن ذوالفقار علی بوتو، شاه ایران باز هم نخستین رئیس کشوری بود که از پاکستان دیدن کرد. مناسبات ایران و پاکستان در طول دهه 1970، همچنان به روند روبه رشد خود ادامه داد. کمک دولت ایران به پاکستان در سرکوب شورش جداییطلبانه در استان بلوچستان پاکستان در سال1973میلادی و مقابله پاکستان با جهبه آزادیبخش بلوچستان، از جمله در جریان کشف سلاح در سفارت عراق در پاکستان، موجب نزدیکی هرچه بیشتر دو کشور شد؛ به گونهای که محمدرضا شاه در دیدار رسمی ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر وقت پاکستان از ایران در 21 اردیبهشت 1352 (11 مه 1973)، اظهار داشت: «یک بار دیگر تکرار میکنم که ما همواره در کنار شما خواهیم بود. ما ناگزیریم بگوییم آنچه برای همسایه شرقی ما پاکستان روی دهد، اهمیت حیاتی برای ما دارد و اگر حادثه دیگری برای آن کشور اتفاق افتد، ما آن را تحمل نخواهیم کرد. دلیل این امر تنها احساسات برادرانه نسبت به شما به عنوان یک ملت مسلمان نیست، بلکه همچنین به خاطر منافع ایران است که نمیتوانیم دگرگونیهای دیگری را در پاکستان تحمل کنیم. کاملاً طبیعی است که چشمان خود را نسبت به هر جنبش جداییطلبی در کشور- خدای نکرده- نخواهیم بست». اتخاذ سیاست گرایش به جهان اسلام از سوی ذوالفقار علی بوتو، کمکهای قابل ملاحظه دولت ایران در واقعة سیل 1973 و واقعة زلزله در شمال پاکستان و کمک به مسئله اسکان مهاجرین بنگلادشی، موجب گسترش بیش از پیش روابط دو کشور شد، به گونهای که تنها طی سال 1972، بوتو 15 بار با شاه ایران دیدار کرد که رکوردی بیسابقه به شمار میآید. طی این ملاقاتها بوتو موفق به دریافت 730 میلیون دلار از شاه برای برنامههای عمرانی پاکستان گردید. ضمن اینکه شاه در سال 1353، برای کمک به پرداختهای خارجی پاکستان، مبلغ 580 میلیون دلار وام با شرایط سهل در اختیار آن کشور قرار داد. پیوندهای میان ایران و پاکستان در این مقطع به صورتی بود که حتی کودتای نظامی ژنرال ضیاءالحق در سال 1977 میلادی- که منجر به سقوط ذوالفقارعلی بوتو شد – نیز اثر چندانی بر روابط دو جانبه دو کشور برجای نگذاشت. ضیاءالحق در سال 1978 از ایران دیدار کرد و ضمن اعلام روابط برادرانه و سیاست دولت قبلی، سعی نمود که سیاست خود را با شاه در مورد افغانستان هماهنگ سازد. در چنین وضعیتی، در ایران تغییر و تحولات بزرگی در شرف تکوین بود. ایران صحنه تظاهرات علیه شاه بود و در حالی که انقلابیون ایران علیه شاه و امریکا شعار میدادند، دولت پاکستان همچنان از شاه حمایت میکرد. چنین حمایتی از رژیم شاه موجب کدورت در روابط ایران و پاکستان، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران شد و تا مدتها بر روابط دو کشور سایه افکنده بود؛ هرچند به تدریج از میزان و شدت مشکلات و نگرانیها کاسته شد، اما هیچگاه به دوران شاه برنگشت. مناسبات دو کشور پس از پیروزی انقلاب اسلامیعلیرغم روابط بسیار نزدیک ضیاءالحق و محمدرضا پهلوی، اوضاع بحرانی ایران در اواخر سال 1978 میلادی، رئیس جمهور پاکستان را بر آن داشت تا خورشید احمد، یکی از اعضای کابینه خود را به فرانسه برای دیدار با امام خمینی (ره) اعزام کند. نماینده پاکستان موفق شد در ژانویه 1979، در دهکده نوفل نوشاتو با رهبر انقلاب ایران دیدار و پیام رئیس جمهور پاکستان را به وی ابلاغ کند. ضیاءالحق در تبریک پیروزی انقلاب اسلامی نیز پیشدستی کرد. نامه ضیاءالحق به حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر به رسمیت شناختن نظام جدید ایران در روز ۲۱ بهمن ۵۷، توسط کاردار این کشور در تهران تسلیم مهندس بازرگان، نخست وزیر دولت موقت شد. در واقع، با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، پاکستان اولین کشوری بود که جمهوری اسلامی ایران را به رسمیت شناخت. وقوع دو تحول مهم در سال 1979، یعنی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و نیز اشغال افغانستان از سوی شوروی، شرایط ژئوپلیتیکی حاکم بر منطقه را به طور بنیادین دچار تغییر و تحول نمود. ایالات متحده، دوست و متحد نزدیک خود یعنی ایران را از دست داد و در عوض شوروی، افغانستان را به دست آورد. این شرایط به طور موثری بر روابط ایران و پاکستان تاثیر گذاشت. به دلیل روابط نزدیک پاکستان با رژیم سابق ایران، انتقاد مطبوعات و رسانههای ایران از رژیم نظامی پاکستان، افزایش حمایت مالی عربستان و امارات متحده عربی از پاکستان و نزدیکی نسبی عمان به این کشور و بالاخره رقابت پاکستان با ایران در زمینه یافتن راه حل برای مسئله افغانستان، موجب شد تا روابط دیپلماتیک میان دو کشور در سالهای اولیه پیروزی انقلاب اسلامی، تا سطح کاردار تنزل یابد. در این دوران ایران با اتخاذ سیاستهای انقلابی و تجدیدنظرطلبانه و در پیش گرفتن سیاست نه شرقی و نه غربی، همسو با موازنه منفی از عضویت در سنتو و آرسی دی یعنی دو پیمان همسو با اهداف غرب خارج شد و در عوض به عضویت جنبش عدم تعهد درآمد. در این مقطع، حاکم شدن گفتمان ارزشمحور یا آرمانگرا در سیاست خارجی ایران در فاصله سالهای 1368-1360، فضای روابط دو کشور را بیش از پیش رو به سردی برد. براساس گفتمان ارزش محور، «سیاست خارجی ایران باید براساس آموزهها و موازین اسلامی، تحقق آرمانها و ارزشهای اسلامی، تکیه بر اصول سنتی، انتزاعی و ارزشهای اخلاقی و فراتر از حیطه منافع ملی و ایجاد وحدت ایدئولوژیک و تشکیل حوزه نفوذ در سطوح منطقهای و بینالمللی تعریف شود». بر این اساس، اهداف سیاست خارجی ایران را در این مقطع مواردی مانند صدور انقلاب اسلامی، بیان فرضیه جهاد در دو بعد فرهنگی و نظامی، طرح موضوع استکبار ستیزی و بیداری ملل مستضعف و مسلمان، به خصوص ملل حاشیه خلیج فارس، تشکیل میداد». در نتیجه ايران با حکومتى شيعي و پرچمدار حرکتهای مردمی در منطقه و با برخورداری از گفتمان انقلابی، در تضاد با سنىگرايى افراطى ژنرال ضياءالحق و همسویی وی با سیاستهای ایالات متحده قرار گرفت. در این بین بیداری و تحرک قابل توجه اقلیت شیعه پاکستان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و افزایش سطح توقع و مطالبات آنها از دولت پاکستان نیز بر روابط ایران و پاکستان تاثیر منفی داشت. نتیجه این امر کاهش روابط دو کشور تا سطح کاردار بود. اما روابط دو کشور از سال 1982، به تدریج رو به بهبودی گذاشت. در این مقطع پاکستان برای اعلام مواضع دوستانه در تحریم اقتصادی غرب علیه ایران (در پی اشغال سفارت امریکا در تهران)، شرکت نکرد و در جریان جنگ ایران و عراق نیز موضع بیطرفانهای اتخاذ کرد و بندر کراچی را جهت رساندن انواع کالا در اختیار جمهوری اسلامی ایران گذاشت. اسلام آباد همچنین تلاشهایی را برای میانجیگری در جنگ به عمل آورد و ضیاءالحق و آقای شاهی، وزیر خارجه پاکستان، در چهارچوب سازمان کنفرانس اسلامی، در راس هیئتهای میانجیگری صلح، به تهران و بغداد مسافرتهای متعددی را انجام دادند. با توجه به اتخاذ سیاستهای یادشده، روابط دو کشور به طور مجدد درسال ۱۹۸۲، به سطح سفارت و مبادله سفیر ارتقا یافت و با احیای سازمان عمران منطقهای در قالب سازمان همکاری اقتصادی (اکو) با مشارکت ترکیه توانستند، برای نخستین بار پس از انقلاب اسلامی، روند جدید ولی بسیار کند همکاریهای منطقهای را تجربه نمایند. سفر وزرای خارجه، کشور و دارایی دو کشور در فاصله سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۶ به تهران و اسلام آباد، موجب شد تا با ارتقای روابط، آیتالله خامنهای، رئیس جمهوری وقت جمهوری اسلامی ایران از پاکستان دیدار نمایند. به مناسبت ارتحال حضرت امام خمینی(ره) دولت پاکستان ۱۰ روز عزای عمومی اعلام و پرچمهای خود در سراسر کشور را نیمه افراشته کرد و غلام اسحاق خان، رئیس جمهوری وقت پاکستان نیز در مراسم ارتحال امام خمینی (ره) در تهران شرکت کرد. اما با پايان جنگ ايران و عراق، گفتمان ارزشمحور یا آرمانگرا جای خود را به گفتمان منفعت محور-اصلاح طلبی اقتصادی (عملگرا) در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، سالهای 1376-1368 داد. عواملی چون پذیرش قطعنامه 598 و پایان جنگ عراق علیه ایران، خرابیهای جنگ و مشکلات مادی و معنوی آن، نابودی مراکز تولید، محاصره اقتصادی و به طور کلی نابسامانیهای اقتصادی در سطح داخلی و مواردی مانند فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تاثیر آن بر روابط بینالملل و عدم تحقق خواستههای تجدیدنظرطلبانه بینالمللی در طول هشت سال جنگ تحمیلی در سطح خارجی، موجب تغییر در گفتمان سیاست خارجی ایران شد». برایند این تغییر گفتمان، تنش زدايى و عادیسازی روابط با کشورهای مختلف، بهویژه همسایگان ایران بود. در همین مقطع، مرگ ژنرال ضياءالحق و به دنبال آن نخستوزيري بىنظير بوتو و خروج ارتش شوروی از افغانستان، به موازات تغییرات بنیادینی که با پایان جنگ سرد در سیستم بینالمللی به وقوع پیوست، موجب نزدیکی هرچه بیشتر دو کشور شد. یک سال پس از پایان جنگ ایران و عراق، نخستین قرارداد دفاعی ایران و پاکستان در جولای 1989، به امضا رسید و در اوایل سال 1994 نیز نخستین مانور مشترک ایران و پاکستان، تحت عنوان ذوالفقار، طی 10 روز و در وسعتی معادل چهار هزار مایل در آبهای ساحلی بندر کراچی برگزار شد. علاوه بر بهبود مناسبات دو جانبه، دو کشور توانستند با همکاری ترکیه اقدام به گسترش اکو نمایند. در واقع فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، انگیزهای برای تحول اکو فراهم نمود. تحت این شرایط، اکو به ده عضو در 28 نوامبر 1992 گسترش یافت و کشورهای آذربایجان، افغانستان، قزاقستان، تاجیکستان، ترکمنستان و قرقیزستان به عضویت این سازمان منطقهای درآمدند. همچنین دو کشور سیاستهای همسویی را در سازمان کنفرانس اسلامی (بهویژه در قبال تحولات فلسطین) اتخاذ نمودند و دور جدیدی از همکاریهای چند جانبه را در چهارچوب گروه دی-8 آغاز نمودند. در این مقطع، علیرغم بروز چالشهایی چون شهادت صادق گنجى، کنسول ايران در سال 1990 و فعالیت ضد شیعی-ایرانی گروههای تندرو وابسته به لشکر صحابه، مناسبات دو کشور در دوران نخستوزیری بینظیر بوتو و نیز دوران نخستوزیری نواز شریف، به روند رو به رشد خود ادامه داد. با انتخاب سید محمد خاتمی به عنوان رئیس جمور ایران در سال 1997، تحولی بزرگ در سیاست خارجی ایران به وقوع پیوست و گفتمان فرهنگگرای سیاست محور، جایگزین گفتمان منفعت محور-اصلاح طلبی اقتصادی (عملگرا) شد. «بر این اساس، ایجاد تحول در گفتمان سیاسی (جایگزین شدن مشروعیت اثباتی با مشروعیت سلبی)، توجه به روند جهانی شدن فرهنگ و اقتصاد و تغییر و تحولات بنیادین در روابط بینالملل و نیز پذیرش پلورالیسم (کثرتگرایی) جهانی به معنی نفی نظام تکقطبی و پذیرش تساوی فرهنگها، به محور اصلی سیاست خارجی تبدیل شد». اتخاذ این سیاست منعطف، موجب بهبود و گسترش مناسبات ایران با بسیاری از کشورهای جهان از جمله منطقه خاورمیانه و کشورهای غربی شد، اما با وقوع کودتای نظامی توسط ژنرال مشرف در پاکستان از یک سو و به قدرت رسیدن گروه طالبان در افغانستان که با حمایت مستقیم پاکستان صورت گرفت، دو کشور نتوانستند از فضای ایجاد شده در سیاست خارجی ایران بهره لازم را ببرند. در این مقطع، گسترش فعالیت جریانهای بنیادگرای دینی و افزایش اقدامات تروریستی علیه شیعیان پاکستانی، افغانی و اتباع ایران، موجب موج تیرگی روابط تهران-اسلام آباد شد. وقوع رویدادهایی چون به آتش کشیده شدن خانه فرهنگ ايران در لاهور به دست جریان افراطی سپاه صحابه در 19 ژانویه سال 1997، حمله مجدد این جریان به خانه فرهنگ ایران در شهر مولتان و شهادت هفت تن از مسئولان این مرکز در 20 فوریه 1997 و نیز به شهادت رسيدن 8 ديپلمات و یک خبرنگار ایرانی (جمعا 9 نفر) در مزارشریف به دست نیروهای طالبان در اوت 1998، به موازات قتل عام فجیع شیعیان هزاره افغانستان به دست گروه طالبان و نیز افزایش بیسابقه کشت و ترانزیت مواد مخدر از طریق مرزهای ایران، به شدت بر مناسبات تهران و اسلام آباد اثر منفی خود را بر جای گذاشت و علیرغم کوشش مقامات دو کشور در رفع سوء تفاهمهای پیش آمده از جمله دیدار خاتمی و نواز شریف در حاشیه اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سپتامبر 1998، همچنان سایه سنگین بیاعتمادی بر مناسبات دو کشور سنگینی میکرد. انجام آزمایشهای هستهای هند در 28 تا 30 می 1998 و شکلگیری بحران هستهای در شبه قاره، به منزله شوکی در روابط سرد تهران و اسلام آباد بود. تهران این آزمایشها را موجب تغییر شرایط ژئواستراتژیک و موازنه قدرت در منطقه جنوب آسیا میدانست. از اینرو کمال خرازی، وزیر خارجه وقت ایران، نخستین مقام خارجی بود که در ژوئن 1998، به اسلام آباد سفر کرد و حمایت تهران را از موضع پاکستان و اقدام متقابل این کشور اعلام نمود. اما با وجود این اعلام مواضع و دیدار مقامات عالی رتبه دو کشور با یکدیگر، از جمله دیدارهای ژنرال مشرف با خاتمی در 8 دسامبر و 9 ژوئن 2000 و سفر دکتر روحانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران به اسلام آباد در می 2001 و وقوع رویدادی چون اعدام حق نواز، قاتل شهید گنجی پس از 11 سال در مارس 2001، روابط دو کشور هنوز تحت تاثیر شرایط بیثبات افغانستان و سیاستهای ضد ایرانی-شیعی جریان تندرو طالبان بود. وقوع حادثه 11 سپتامبر 2001 و به دنبال آن اعلام استراتژی مبارزه جهانی علیه تروریسم از سوی دولت جورج بوش، موجب شد تا در نخستین گام افغانستان و دو گروه القاعده و طالبان در کانون سیاستهای نومحافظهکاران قرار گیرد. چرخش آشکار سیاست اسلام آباد در قبال گروه طالبان که به منزله قربانی کردن این گروه بود، موجب شد تا حکومت طالبان در دسامبر 2001، توسط ایالات متحده سرنگون و بدینسان یکی از مهمترین موانع بهبود روابط ایران و پاکستان از میان برداشته شود. همکاریهای دو کشور با جامعه بینالمللی در تشکیل دولت ملی در افغانستان، بارزترین نشانه بهبود مناسبات تهران واسلام آباد در شرایط جدید بود. در نتیجه این تحولات، پس از دورهای نسبتاً طولانی از سردی روابط، سید محمد خاتمی، دیداری سه روزه از اسلام آباد در دسامبر 2002 داشت که نقطه عطفی در روابط دو کشور به شمار میرفت. در جریان این سفر، قرارداد تجارت دوجانبه و یادداشت تفاهمی در 13 فصل در چهارچوب کمیته مشترک همکاریهای دفاعی و اقتصادی بین دو کشور به امضا رسید. با روی کار آمدن محمود احمدی نژاد به ریاست جمهوری ایران در تیرماه 1384، خرده گفتمان «اصولگرایی عدالتمحور» بر سیاست خارجی ایران حاکم شد. یکی از جنبههای مهم این گفتمان، طرح «سیاست نگاه به شرق به عنوان راهبردی برای برقراری تعادل و توازن بین نگاه به شرق و نگاه به غرب در عرصه سیاست خارجی ایران بود. این سیاست در واقع سیاست تنشزدایی با رویکردی جدید است که حول محور تعامل سازنده میچرخد و تعمیق مناسبات با کشورهای همسایه از اولویتهای آن به شمار میرود. بر این اساس، ایران رویکرد فعالتری نسبت به کشورهای آسیایی و همسایگان خود از جمله پاکستان اتخاذ نمود. از سویی دیگر، روی کار آمدن دولت غیرنظامی آصفعلی زرداری و حمایت پاکستان از مواضع ایران بهویژه در قبال پرونده هستهای و مخالفت با اعمال تحریمها علیه ایران، موجب شد روابط دو کشور به روند رو به رشد خود ادامه دهد. دیدارهای متعدد مقامات عالی رتبه دو کشور، بهویژه محمود احمدی نژاد و آصفعلی زرداری و نیز همکاری نزدیک دو کشور در چهارچوب سازمانهایی چون سازمان کنفرانس اسلامی، اکو، دی-8 و سازمان همکاری شانگهای (به عنوان عضو ناظر)، موجب تقویت مناسبات تهران-اسلام آباد در دوره جدید گردید؛ هرچند در این مقطع نیز تحولات افغانستان، فعالیتهای ضد شیعی-ایرانی گروههای بنیادگرا بهویژه القاعده و طالبان، تحرکات تجزیهطلبانه و تروریستی در مناطق شرقی ایران (بهویژه در جریان به شهادت رسیدن افسران سپاه پاسداران ایران توسط گروه جندالله)، بر مناسبات دو کشور تاثیر منفی خود را برجای گذاشت. صرف نظر از مناسبات سیاسی ایران و پاکستان، روابط اقتصادی دو کشور علیرغم برخورداری از ظرفیتهای بالای اقتصادی و بازار مصرف گسترده، هیچگاه از سطح مطلوب و مورد انتظار برخوردار نبوده است. اگرچه تهران و اسلام آباد در چهارچوب مناسبات دو جانبه و نیز سازمان همکاری اقتصادی (اکو) کوشش فراوانی نمودند تا حجم مناسبات اقتصادی طرفین توسعه یابد، اما سایه سنگین اختلافات سیاسی و ایدئولوژیکی، شرایط ناپایدار امنیتی، نامناسب بودن زیرساختهای مورد نیاز و نیز عدم جنبه هم تکمیلی اقتصادی بین دو کشور، مانع از گسترش مناسبات اقتصادی دو کشور شده است. علاوه بر این، بدبینی پاکستان به توسعه روابط ایران و هند نیز مانع گسترش مناسبات منطقهای شده است. برای مثال پاکستانیها از طرح احداث کریدور شمال-جنوب که هند را به ایران و روسیه متصل میکند، بسیار ابراز نگرانی کردهاند. همچنین این اختلافات، یکی از دلایل اصلی به ثمر نرسیدن پروژه مهم خط لوله صلح است که در صورت تحقق، میتواند آثار بسیار مثبت سیاسی و اقتصادی برای ملتهای منطقه جنوب غرب آسیا به دنبال داشته باشد. اما علیرغم این مشکلات، روند مبادلات تجاری دو کشور در سایه تحولات سالهای اخیر، روند مثبت و روبه رشدی را تجربه کرده است. در حالی که حجم مبادلات تجاری ایران و پاکستان در سال 2005 به سختی به نیم میلیون دلار میرسید، مبادلات تجاری دو کشور در سال 2006، با رشد 478 میلیون دلاری نسبت به سال قبل، به یک میلیارد و 251 میلیون دلار رسید و از 53/773 میلیون دلار در فاصله 2007 تا 2008، برای اولین بار در سال 2010 به یک میلیارد و 251 میلیون دلار رسید؛ هرچند با توجه به ظرفیتهای دو کشور، تا میزان مطلوب فاصله زیادی وجود دارد. در مجموع میتوان گفت، مناسبات سیاسی ایران و پاکستان در طی سه دهه گذشته به شدت از وقوع انقلاب اسلامی ایران تاثیر پذیرفته است و برخلاف روابط مطلوب و یکنواخت قبل از 1979، روابط بسیار پر فراز و نشیبی را در دوران پس از پیروزی انقلاب تجربه کرده است که عوامل ثابت و متغیر متعددی در بروز آن نقش داشتهاند. در بخش بعد کوشش خواهیم کرد تا با شناسایی و تبیین مولفههای ثابت تاثیرگذار بر مناسبات دو کشور، درک بهتر و عمیقتری از مناسبات پر فراز و نشیب تهران و اسلام آباد در طی سه دهه اخیر حاصل شود. مولفههای مهم و تاثیرگذار: تصویری ژانوسی از رقابت و همکاریدوری و نزدیکی و به عبارتی بهتر رقابت و همکاری، عناصر پایدار شش دهه روابط ایران و پاکستان است. این امر یادآور چهره دوگانه ژانوس، خدای اساطیر رومی است که در طول تاریخ، نماد و معرف وجود همزمان دو عنصر متضاد در کنار یکدیگر است. در مطالعه روابط دو کشور در طی سه دهه گذشته، پنج عامل ثابت و پایدار ایدئولوژی و مذهب؛ قومیتگرایی، افراط گرایی دینی و تروریسم؛ تحولات افغانستان؛ نوع مناسبات هند و پاکستان با محوریت کشمیر و سیاستهای ایالات متحده امریکا مشاهده میشود که در ترکیب با مولفههای متغیری چون نوع نگرش نخبگان سیاسی حاکم بر دو کشور، تحولات منطقه آسیای جنوب غربی و نظام بینالملل، سرنوشت مناسبات دو جانبه ایران و پاکستان و به عبارتی بهتر کیفیت رقابت و همکاری دو کشور را رقم زده است. از اینرو شناخت این مولفهها با توجه به کارکرد دوگانه و ژانوسی آنها میتواند به درک بهتر و جامعتر از فراز و نشیبهای این مناسبات یاری رساند. ایدئولوژی و مذهب: اکثریت سنی با پراگماتیسم سیاسی در مقابل اکثریت شیعی با آرمانگرایی انقلابیمحمد علی جناح، بنیانگذار پاکستان بر این عقیده بود که بنای پاکستان از همان لحظه گذاشته شد که نخستین غیرمسلمان به دین اسلام گروید؛ زیرا به مجرد پذیرش آیین اسلام توسط یک هندو مذهب، هندوان و مسلمانان نتوانستند موجودیت خود را در هم آمیزند، همان موضوعی که در نهایت عامل ایجاد پاکستان شد. این جملات به خوبی نشان دهنده نقش دین اسلام در تجزیه شبه قاره هند و تاسیس پاکستان در سال 1947 میلادی (سال 1326 شمسی) است. عاملی که یکی از پایههای اصلی شکلگیری پاکستان و نیز از اهداف مهم سیاست خارجی این کشور میباشد. «چنانچه با اعلام استقلال، دولت پاکستان ایجاد روابط با دیگر کشورهای اسلامی را سرلوحه خود قرار داد، بهویژه براساس ماده 40 قانون اساسی، دولت پاکستان موظف بود که نسبت به روابط دیرینه با کشورهای مسلمان و براساس وحدت اسلامی اقدام نماید». یکی از دلایل گرایش پاکستان به کشورهای اسلامی و وارد کردن عنصر ایدئولوژی و مذهب در سیاست خارجی را باید بهرهگیری از ظرفیتهای کشورهای اسلامی در مواجهه با رقیب سنتی، یعنی هند دانست. به عنوان مثال، هنگامی که در اثر عدم حمایت هم پیمانان غربی از پاکستان در نبرد با هند در سال 1971میلادی، پاکستان تجزیه و کشور جدید بنگلادش تشکیل شد، ذوالفقار بوتو اعلام داشت که پاکستان کشوری خاورمیانهای است؛ ملتی است که مقصود هویت خود را از شنهای جزیره عربستان یافته است نه از جنگلهای انبوه شبه قاره هند. از این رو سیاستمداران و نظامیان پاکستانی که تصور نمیکردند رهبران و علمای مذهبی به خطری برای آنها تبدیل شوند، از همان سالهای اولیه تاسیس پاکستان، تصمیم گرفتند با تشدید دشمنی میان هندوها و مسلمانان، «پاکستان اسلامی» را به مقاومت در مقابل «هند هندو» تشویق نمایند. این اولین مورد بهرهگیری سیاسی از مذهب بود که همچنان تاکنون ادامه دارد. اما با این وجود، هرگز نمیتوان صفت «ایدئولوژیک» را برای توصیف سیاست خارجی پاکستان به کار برد؛ چرا که سیاست اعمالی این کشور همواره تحت تاثیر عملگرایی (پراگماتیسم) سیاسی و بهرهبرداری هوشمندانه از ظرفیتها، موقعیتها و رویدادهای منطقهای و بینالمللی بوده است. در واقع این سخن قائد اعظم، محمدعلی جناح، معیار نگاه دولتها و دولتمردان پاکستانی به مذهب بوده است: «شما ممکن است به هر مذهب، طبقه و یا کیش و آئین تعلق داشته باشید. این هیچ ارتباطی به کارکرد حکومت ندارد. فکر میکنم باید این اصل را بهعنوان عقیدهمان در جلوی دیدگانمان همواره نگهداریم». با در نظر گرفتن این تصویر کلی، میتوان دو وضعیت کاملاً متفاوت را از روابط ایران و پاکستان در دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامی 1979 تمیز داد. به دلیل حاکمیت دو نظام سکولار در پاکستان و ایران دوران نظام سلطنتی، هیچگاه عوامل دینی در بروز اختلافات و حتی نزدیکی دو کشور تاثیرگذار نبود و به جای آن عمدتاً ملاحظات ژئوپلیتیکی، امنیتی و سیاسی در چهارچوب امنیت ملی دو طرف و نیز بلوکبندیهای حاکم در دوران جنگ سرد، در کیفیت مناسبات دو طرف تاثیرگذار بود. این مسئله به خوبی در دیدگاههای شاه ایران هویدا بود. به عنوان مثال، پس از کمک دولت ایران به پاکستان در سرکوب شورش جداییطلبانه در استان بلوچستان پاکستان در سال 1973 میلادی، محمدرضا شاه در دیدار رسمی با ذوالفقار علی بوتو، نخستوزیر وقت پاکستان از ایران در 21 اردیبهشت 1352 (11 مه 1973)، اظهار داشت: «یک بار دیگر تکرار میکنم که ما همواره در کنار شما خواهیم بود. ما ناگزیریم بگوییم، آنچه برای همسایه شرقی ما پاکستان روی دهد، اهمیت حیاتی برای ما دارد و اگر حادثه دیگری برای آن کشور اتفاق افتد، ما آن را تحمل نخواهیم کرد. دلیل این امر تنها احساسات برادرانه نسبت به شما به عنوان یک ملت مسلمان نیست، بلکه همچنین به خاطر منافع ایران است که نمیتوانیم دگرگونیهای دیگری را در پاکستان تحمل کنیم. کاملاً طبیعی است که چشمان خود را نسبت به هر جنبش جداییطلبی در کشور- خدای نکرده- نخواهیم بست». از این رو، در این مقطع عامل دین مشترک و احساسات دینی نقش چندانی در روند مناسبات دو کشور نداشت و حتی سیاستهای به ظاهر ایدئولوژیکگرایانه بوتو از جمله تشکیل اجلاس سازمان کنفرانس اسلامی در لاهور، در سال 1974، نیز تاثیر چندانی بر روابط ایران و پاکستان برجای نگذاشت. در واقع استحکام مناسبات دو طرف در این مقطع را باید در ملاحظات ژئوپلیتیکی، سیاسی و امنیتی دانست، نه پیوندها و اشتراکات دینی و ایدئولوژیکی. نقش و تاثیرگذاری عامل مذهب و ایدئولوژی هنگامی در مناسبات تهران- اسلام آباد مطرح شد که انقلاب اسلامی 1979 در ایران به وقوع پیوست. انقلابی که با برقراری پیوندی ناگسستنی میان مذهب شیعه و سیاست در قابل نظام حکومتی جمهوری اسلامی و شکلگیری گفتمان اسلامگرایی انقلابی، نظامهای مدرن سکولار را در سالهای منتهی به پایان قرن بیستم به چالش طلبیده بود. «این گفتمان بر مبنای اسلام سیاسی در جریان و نهضت انقلاب اسلامی شکل گرفت و در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز تجلی و تبلور یافت. مرکز ثقل و هسته مرکزی این گفتمان، تامین، بسط و حفظ ارزشها و آرمانهای اسلامی و انقلابی است که صیانت از جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، مهمترین آنها به شمار میرود. هرچند اسلامگرایی به معنی نادیده گرفتن و عدم توجه به واقعیتهای موجود در عرصه سیاست خارجی و بینالمللی نیست، اما قرار گرفتن این گفتمان بر اصول و آرمانهای اسلامی-انقلابی، آن را از پارادایمهای آرمانگرایی و واقعگرایی در روابط بینالملل متمایز میسازد». در نتیجة اعمال سیاستهای آرمانگرایانه، تجدید نظرطلبانه و ایدئولوژیکی از سوی رهبران انقلابی ایران، موجب شد تا این کشور نه تنها در مقابل جهان غرب قرار گیرد، بلکه در برابر حاکمیتهای سلطنتی، محافظهکار و سکولار جهان اسلام از جمله پاکستان نیز قرار گیرد. در نتیجه، هرچند اصل 152 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به مانند ماده 40 قانون اساسی پاکستان، اولویت سیاست خارجی ایران را گسترش روابط با کشورهای همسایه و اسلامی تعیین نمود، اما ورود دو عنصر تجدیدنظر طلبی و شیعهگری به سیاست خارجی ایران، دو اثر مهم داخلی و خارجی برای پاکستان در پی داشت. در سطح داخلی، موجب تشدید حضور نیروهای اسلامگرا در دوران حاکمیت ضیاءالحق (88-1977) شد. دورانی که نمونهای بیمانند از ترویج سیستماتیک اسلامگرایی از بالا بود. در واقع ضیاء الحق، علیرغم این که خود مسلمانی نسبتاً معتقد بود، ولی از ابزار اسلامگرائی برای تامین منافع ملی پاکستان بهره جست. از درون این تحول دهها جریان تندرو و بنیادگرا سر برآورد که از بین آنها سپاه صحابه با رویکردهای شدید ضد ایرانی –شیعی مورد حمایت دولت ضیاء الحق قرار گرفت. در مجموع، ضیاء الحق، دامن زدن به فعالیت جریانات دینی اهل سنت را راهی برای مهار موج اسلام سیاسی شیعی از ناحیه ایران میدانست. در سطح پایینتر، این تقابل از جنبه هویت بخشی به گروههای بنیادگرای دینی پاکستان نیز برخوردار بود. از آنجا که هر هویتی از قرار گرفتن «خود» در مقابل «دیگری» شکل میگیرد، هویت بنیادگرای سنی پاکستان نیز «خود» را در مقابل اسلام شیعی- انقلابی ایران به عنوان «غیر و دیگری» تعریف مینمود و هرچه این تقابل بیشتر میشد، این هویت بیشتر خود را نشان میداد که نتیجه آن فعالیت طیف گستردهای از گروههای بنیادگرا در طی سه دهه اخیر در جامعه پاکستان است که اثر بسیار مخربی بر روابط دو جانبه این کشور با ایران برجای گذاشته است. اما در سطح خارجی، ورود دو عنصر تجدیدنظر طلبی و شیعهگری به سیاست خارجی ایران، موجب شد تا ایران در مقابل پاکستانی قرار گیرد که با اکثریت سنی، خواهان سیاست حفظ وضع موجود در منطقه خاورمیانه و بهویژه خلیج فارس بود. این خطمشی دولت پاکستان مورد استقبال کشورهای عربی منطقه خاورمیانه بهویژه عربستان سعودی قرار گرفت که از اعمال سیاستهای تجدیدنظرطلبانه و ایدئولوژیکی مبتنی بر اسلام سیاسی شیعی از جانب تهران در سطح منطقه خلیج فارس و نیز افغانستان، سخت در هراس بود. در نتیجه این همسویی، روابط بسیار نزدیکی میان پاکستان با کشورهای عربی حاشیه جنوبی خلیج فارس به ویژه عربستان سعودی برقرار شد که برآیند آن، خود را در عرصه تحولات افغانستان نشان داد. دو کشور با حمایت از گروههای سنی مذهب عمدتاً پشتون در خلال اشغال افغانستان در دهه 1980، از یک سو به مقابله با ارتش سرخ شوروی و از سویی دیگر به مقابله با اسلام سیاسی شیعی-انقلابی ایران پرداختند. همکاری اسلام آباد-ریاض در دهه 1990، با جدیت بیشتری دنبال شد و جریانی افراطی سنی با برخورداری از آموزههای افراطی سلفی و وهابی در قالب طالبان از خلال این همکاری سربرآورد که یکی از مهمترین اهداف آن کنترل و مهار اسلامگرایی شیعی در سطح منطقه بود. تاثیر این امر بر روابط دو جانبه ایران و پاکستان کاملاً مشخص بود: شکلگیری بدترین دوران روابط دو کشور در دوران حاکمیت طالبان در افغانستان. صرفنظر از تحولات دهه 1980 و 1990 میلادی، نمونه اخیر تقابل سیاست حفظ وضع موجود پاکستان با سیاست تجدید نظرطلبانه ایران را میتوان در حمایت اسلام آباد از رژیم آل خلیفه در بحرین و سیاستهای شورای همکاری خلیج فارس مشاهده نمود که آشکارا در مقابل سیاستهای تجدیدنظرطلبانه ایران قرار گرفت. در مجموع عنصر ایدئولوژی و مذهب به عنوان یک عنصر ثابت ولی با دو نقش و کارکرد دوگانه، در تنظیم مناسبات تهران و اسلام آباد همواره موثر بوده است. از یکسو همسویی ایران و پاکستان به عنوان دو کشور اسلامی و عضو سازمان کنفرانس اسلامی، بستر و ظرفیت همکاری مشترک را در بسیاری از حوزهها و مسائل مهم جهان اسلام مانند فلسطین، لبنان، عراق و نیز بحران کشمیر فراهم ساخته و از سویی دیگر ترکیب اکثریت سنی با پراگماتیسم سیاسی پاکستان در مقابل اکثریت شیعی با آرمانگرایی انقلابی ایران، موجب واگرایی و اختلاف میان دو کشور در حوزههای مختلف شده است که شکلگیری جریانات بنیادگرایانه دینی در داخل پاکستان و نیز جریان طالبان یکی از بارزترین نمونههای آن به شمار میرود. امری که به روشنی نشان دهنده نقش و کارکرد دوگانه عنصر ایدئولوژی و مذهب، به عنوان یکی از جنبههای مهم چهره ژانوسی مناسبات دو جانبه ایران و پاکستان است که در ترکیب با سایر مولفههای ثابت و نیز شرایط متغیر منطقهای و بینالمللی، در مقاطع مختلف نقش مهمی در همگرایی و واگرایی دو کشور ایفا نموده است. قومیتگرایی، افراط گرایی دینی و تروریسم: مثلث اهریمنیدو عامل قومیتگرایی و افراطگرایی دینی از مهمترین عوامل بیثباتی در سطح منطقه آسیای جنوب غربی به شمار میروند که رهبران و پیروان آنها برای تحقق اهداف مورد نظر خود شیوههای مختلفی را بر میگزینند که استفاده از اهرم تروریسم، یکی از رایجترین آنها به شمار میرود. هزینههای سنگین انسانی و مالی که اقدامات تروریستی برای دولتها در پی دارد، راهی برای اعمال فشار این گروهها به شمار میرود تا دولتها را وادار به پذیرش کامل یا دست کم بخشی از مطالبات خود نمایند. در واقع به زعم نگارنده، تروریسم به ذات خود تنها معلول است و دلایل اصلی بروز آن در منطقه آسیای جنوب غربی، بهویژه در دو کشور افغانستان و پاکستان را باید در دو عامل قومیتگرایی و افراط گرایی دینی دانست. از این رو، در این نوشتار دو عامل یاد شده را به عنوان متغیر مستقل و پدیده تروریسم را به عنوان متغیر وابسته مورد توجه قرار میدهیم. نکته شایان توجه دیگر این که هم پوشانی قابل ملاحظهای میان دو متغیر مستقل قومیتگرایی و افراطگرایی وجود دارد (هرچند نمیتوان به طور کامل به همه مصادیق تعمیم داد)، بدین ترتیب که عموماً میان مرزهای اعتقادی و قومی نوعی هم پوشانی و همبستگی وجود دارد که این امر باعث تقویت بیش از پیش این جریانات میشود. به عنوان مثال، جریان طالبان با برخورداری از خاستگاه قومی پشتون و اندیشههای بنیادگرایانه دینی، هر دو متغیر مستقل را یکجا در اختیار خود دارد و برای پیشبرد اهداف مورد نظر خود از ابزار تروریسم (متغیر وابسته) به نحو موثری بهره میجوید. اما برآیند این اقدامات تروریستی، با خاستگاه قومیتگرایانه و بنیادگرایانه دینی، پیامدهای قابل ملاحظه ای را بر مناسبات ایران و پاکستان در طیف گستردهای از همگرایی و واگرایی برجای گذاشته است که متاسفانه کفه واگرایی به مراتب سنگینتر از همگرایی است. تاثیر عامل نخست را باید در بافت قومی و قبیلهای حاکم بر منطقه بهویژه در دو کشور افغانستان و پاکستان و پیوندهای آنان با بخش خاوری ایران، بهویژه در استان سیستان و بلوچستان دانست که براساس پیوند میان پشتونهای پاکستان و افغانستان و بلوچهای ایران و پاکستان، شکل گرفته است. هرچند چالش قومی میان ایران و پاکستان هرگز به میزان و شدت چالش قومی افغانستان و پاکستان نبوده استع اما این عامل همواره در مناسبات دو کشور تاثیرگذار بوده است. در سطح سیاست کلان، هر دو کشور همواره با تحرکات تجزیهطلبانه قومی مخالف بودهاند و این امر از زمان شکل گیری پاکستان، همواره عنصر ثابت و یکی از مهمترین دلایل همکاری دو کشور به شمار میرود که نمونه بارز آن را میتوان در کمک شاه سابق ایران به دولت پاکستان، در سرکوب جهبه آزادیبخش بلوچستان در سال 1973 دانست. در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز علیرغم وجود اختلافنظرهای متعدد میان دو کشور، مقابله با تهدید تجزیهطلبی قومی، همواره به عنوان بخش مهمی از همکاریهای امنیتی ایران و پاکستان به شمار رفته است. اما روی دیگر سکه، بروز اختلافات و سوء تفاهمات مختلف بین دو کشور در اثر پویشهای قومی بهویژه در منطقه بلوچستان ایران است که همواره انگشت اتهام ایران را متوجه دولت پاکستان و نهادهای اطلاعاتی این کشور در پشتیبانی مادی و معنوی این جریانات ساخته است. در سالهای اخیر، فعالیت گروه موسوم به جندالله در مناطق شرقی ایران بهویژه استان سیستان و بلوچستان، یکی از مهمترین موارد اختلافنظر بین ایران و پاکستان را پدید آورد. این گروه برپایه مطالبات قوم بلوچ، موجب شکلگیری پویش بسیار جدی قومیتگرایی و تجزیهطلبی در جنوب شرقی ایران شده است و برای پیشبرد اهداف خود از افراط گرایی دینی (برداشت افراطی از مذهب اهل تسنن مبتنی بر آموزههای سلفی وهابی) و نیز اقدامات تروریستی(سه ضلعی که در ابتدای این بخش اشاره شده است)، به نحو موثری بهره گرفته است. گروگانگیری پرسنل مرزبانی، حمله به ستونهای گشتی نیروی انتظامی ایران، حمله به مسافران در محور تاسوکی – زابل و به شهادت رساندن 22 شهروند ایرانی و گروگانگیری 7 تن دیگر، از مهمترین اقدامات این گروه تروریستی به شمار میرود. نقطه اوج اقدامات این گروه را باید به شهادت رساندن بیش از دهها نفر از افسران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران از جمله سردار شوشتری، معاون نیروی زمینی این نهاد مهم نظامی ایران در اکتبر2010 دانست که تاثیر بسیار منفی بر روابط ایران و پاکستان برجای گذاشت. بعد از وقوع این حادثه تروریستی، بلافاصله نوک پیکان موضعگیری رسانهها و مقامات ایران، متوجه دولت پاکستان شد و در شدیدترین موضعگیری، محمود احمدینژاد، رسماً مقامات پاکستانی را متهم به دخالت در این حمله تروریستی نمود و خواهان بازداشت و استرداد عبدالمالک ریگی، رهبر گروه تروریستی جندالله به ایران شد. مصطفی محمدنجار، وزیر کشور ایران نیز دولت پاکستان را متهم به حمایت مالی از گروه جندالله نمود. در مقابل دولت پاکستان با رد اتهامات واردشده، کوشش نمود فضای ملتهب پیش آمده را آرام کند. اسلام آباد در گام نخست، این اقدام را محکوم کرد و 11 افسر امنیتی ایران را که به صورت غیرقانونی وارد خاک پاکستان شده بودند، آزاد ساخت و آصف علی زرداری، رئیس جمهور پاکستان، در دیدار با مصطفی نجار، عاملین این حمله را دشمنان دو کشور خواند که قصد ایجاد اختلال در مناسبات ایران و پاکستان دارند. دستگیری عبدالمالک ریگی توسط عوامل اطلاعاتی ایران در فوریه 2011 و سپس اعدام وی، تا حدودی توانست این فضا را تعدیل نماید. این مسئله نشان داد که نفوذ عوامل افراطی در جنبشهای قومی بلوچ میتواند به سیاسی و امنیتی شدن هویتهای قومی مذهبی، تبانی گروههای تروریستی، شبکههای جنایی سازمان یافته، احزاب ناسیونالیستی افراطی، افراطگرایی دینی و غیره بینجامد و به تدریج جبههای سیاسی – نظامی برای جمهوری اسلامی ایران در استانهای مجاور شرقی باز کند. تاثیر این اقدامات بر روابط دو جانبه ایران و پاکستان کاملاً محسوس بود. فشارهای نمایندگان مجلس شورای اسلامی به دولت برای کاهش تعاملات با پاکستان در پی عملیاتهای خرابکارانه گروه ریگی در سیستان و بلوچستان، بروز تردیدهای مکرر در مقامات ایرانی برای امضاء قرارداد تاسیس خط لوله انتقال گاز از ایران به پاکستان و حملات رسانهای تند در مطبوعات ایران علیه مقامات پاکستانی به دلیل عدم مقابله آنها با افراطگرایان که علیه شیعیان اقدام میکنند، نمونههایی از مصادیق تاثیر منفی گسترش افراطگرایی در پاکستان بر روابط دو کشور است. اما عامل دوم و به تعبیری متغیر مستقل دیگر مورد نظر این نوشتار، جریان نیرومند و موثر افراط گرایی دینی است. اساساً هر اندیشهای از جمله اندیشههای بنیادگرایانه، پدیدهای آنی و ناگهانی نیست که بیزمینه و انگیزه، ناگاه به گونه جامع و مانع در نقطهای سربرآورد و سپس به سرعت گسترش یابد و بر محیط پیرامونش اثر گذارد. از این رو افراط گرایی دینی که در طی چند دهه اخیر به صورت گستردهای فضای منطقه را تحت تاثیر خود قرار داده است را باید ناشی از جریانات دینی و فکری سه قرن اخیر دانست که از زمان اندیشههای شاه ولیالله دهلوی (1762-1703 میلادی)، محمد قاسم نانوتوی در سال 1876، بنیانگذار مدرسه پرآوازه دیوبند و جمعیت علمای اسلام در 1919 میلادی دانست که در ترکیب با تحولات فکری پس از استقلال پاکستان و به قدرت رسیدن اندیشه سلفی وهابیت در عربستان سعودی، جریان فکری نیرومندی را در دهههای اخیر در جامعه پاکستان پدید آورد که هوادار سرسخت قرآن و سنت و سیره خلفا و صحابه و باورمند به نظرات علمای سلفند و مخالف اجتهاد و تجدد به شمار میروند. پیوند این تحول فکری با تحولات عینی چون مسئله کشمیر، اشغال افغانستان، حضور مهاجران افغانی در مناطق قبایلی پاکستان، محرومیت شدید مادی و معنوی این مهاجران و سیاستهای ضیاء الحق و حمایت عربستان سعودی، موجب شکلگیری دهها جریان بنیادگرای دینی در پاکستان بهویژه از دهه 1980 میلادی شد. گروههای تندرویی مانند لشگر طیبه، سپاه صحابه،. جماعت الدعوه، لشکر جهنگوی و... از مهمترین جریانات بنیادگرایانه دینی داخل پاکستان به شمار میرود. آنچه موجب تاثیرگذاری فعالیت این گروهها بر مناسبات دو جانبه ایران و پاکستان شده است، جهتگیریهای ضد ایرانی-شیعی برخی از این گروهها –به طور مشخص سپاه صحابه و شاخه نظامی آن لشگر جهنگوی- بر پایه برداشت سطحی و افراطگرایانه از آموزههای اهل سنت است. اگر سپاه صحابه پاکستان را نماد گروههای افراطگرای مذهبی در این کشور بدانیم، اهداف آن را در منشور این سازمان چنین میخوانیم: «تلاش برای احیای نظام خلافت، تلاش برای حراست از شرافت صحابه، حداکثر اقدامات ممکن علیه فرقه تشیع، تلاش برای وحدت فرقه اهل سنت، فراهم آوردن چتر قانونی لازم برای خواسته های فرقه اهل سنت و انتقال آموزههای بزرگان دین به نسل جدید. هر مسلمانی که شیعه را کافر بپندارد میتواند عضو این سازمان شود، همه اهل سنت باید علیه دشمن مشترک یعنی شیعه متحد شوند». در جزوه منتشر شده از سوی این گروه که تحت عنوان «افشای چهره واقعی انقلاب اسلامی» است، در مورد جمهوری اسلامی ایران آمده است: «انقلاب اسلامی ایران یک توطئه جهانی علیه اسلام است. انقلاب خمینی اولین تلاش عمده شیعیان برای گسترش شیعهگری (شیعیزم) در سراسر اروپا از طریق ترکیه - تا روسیه از طریق کشورهای مسلمان آسیای میانه و تا سریلانکا از طریق پاکستان بود. اهل سنت در ایران تحت آزار و شکنجه هستند. دانشجویان اهل سنت در دانشگاههای ایران مجبور به خواندن متون شیعی هستند. لذا دولت پاکستان باید این کشور را یک کشور سنی و شیعیان را غیرمسلمان اعلام کند». به موازات اقدامات تبلیغی و دینی این جریانات در سطح مدارس دینی پاکستان علیه تشیع و حامی اصلی آن ایران، این جریانات نیز برای پیشبرد اهداف خود به مانند جریانات قومی، از اهرم تروریسم بهره میجویند. برآیند این امر انجام حملات تروریستی متعدد علیه شیعیان ایرانی و پاکستانی در طی دو دهه اخیر بوده است. به شهادت رسیدن صادق گنجی، سرپرست خانه فرهنگ ایران در لاهور، در سال 1990، به آتش کشیده شدن کتابخانه مرکز فرهنگی ایران در لاهور در 19 ژانویه 1997 (30 دی 1375) از طرف سپاه صحابه، حمله تروریستهای مسلح وابسته به سپاه صحابه به خانه فرهنگ ایران و شهادت هفت تن از مسئولان این مرکز در شهر مولتان در 30 فوریه 1997 (2 اسفند 1375)، از جمله موارد مهم ترکیب افراط گرایی دینی با تروریسم است که تاثیر بسیار منفی بر مناسبات دو جانبه ایران و پاکستان برجای گذاشته است. این وقایع منجر به تعطیلی سه خانه فرهنگ به مدت چند سال در شهرهای راولپندی، حیدرآباد و مولتان و تقلیل فعالیتها و یا کاهش میزان حضور دیپلماتهای ایرانی در برخی از نمایندگیها در پاکستان شده است. اما شکلگیری جریان طالبان را باید ترکیب هر دو عامل قومیتگرایی و افراط گرایی دینی دانست که برای پیشبرد اهداف مورد نظر خود در سطح وسیعی از ابزار تروریسم بهره جسته است. باورهای قوممدارانه طالبان بر پایه ارزشهای قومی-قبیلهای قوم پشتون، خطر تجزیهطلبی را متوجه افغانستان و پاکستان و باورهای بنیادگرایانه آنها مبتنی بر آموزهای سلفی و وهابی نیز متوجه ایران شیعی ساخته است. تاثیر فعالیتهای گروه طالبان بر مناسبات ایران و پاکستان را باید یکی از مهمترین عوامل تاثیرگذار بر مناسبات ایران و پاکستان در طی سه دهه اخیر دانست. فعالیت گروه طالبان از جهات مختلف تهدیدی علیه ایران بود. «طالبان از بعد دینی با نگاه وهابیگری و دشمنی آشکار با تفکر شیعه و نشان دادن نسخهای انحرافی از اسلام و حکومت اسلامی، از بعد سیاسی و امنیتی ایجاد ناامنی و تهدید مرزهای شرقی ایران و تصفیههای قومی و نژادی – دینی در درون افغانستان و ایجاد موج مهاجرت آنان به کشورهای همسایه به ویژه ایران، ترور اتباع ایرانی در پاکستان و افغانستان، ترانزیت مواد مخدر، بیثباتسازی منطقه و ایجاد زمینه حضور و افزایش دخالت قدرت های بزرگ، در تقابلی آشکار با منافع ملی و سیاست خارجی ایران قرار دارد». با توجه به نقش اساسی پاکستان در شکلگیری و تقویت این جریان، هرگونه تحرک ضد ایرانی-شیعی طالبان، به طور طبیعی و مستقیم بر مناسبات ایران و پاکستان تاثیر میگذاشت. کشته شدن حدود 2000 تا 5000 شیعه توسط طالبان تنها در افغانستان، در مقطع به قدرت رسیدن این گروه، به شهادت رسيدن 8 ديپلمات ايرانى و یک خبرنگار در مزارشریف به دست نیروهای طالبان در اوت 1998، افزایش بیثباتی در افغانستان و خنثی شدن سیاست ایران در بازگشت مهاجران و نیز افزایش بیسابقه کشت و ترانزیت مواد مخدر از طریق مرزهای ایران، به شدت بر مناسبات تهران و اسلام آباد اثر منفی خود را بر جای گذاشت و علیرغم کوشش مقامات دو کشور در رفع سوء تفاهمهای پیش آمده از جمله دیدار خاتمی و نواز شریف در حاشیه اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سپتامبر 1998، سایه سنگین بیاعتمادی بر مناسبات دو کشور حاکم شد. این مسائل علیرغم سقوط طالبان از قدرت در دسامبر 2001، همچنان پابرجا است. حضور گسترده و موثر طالبان پاکستان و افغانستان (ضمن توجه به برخی از تفاوتهای موجود میان طالبان افغانستان و طالبان پاکستان)، در تحرکات ضد ایرانی-شیعی و ایجاد بیثباتی و ناامنی همچنان تهدیدی جدی علیه امنیت و منافع ملی ایران به شمار میرود. در مجموع هرچند عوامل چالشزایی چون قومیتگرایی، افراطگرایی دینی و تروریسم موجب شکلگیری سطحی از مشارکت سیاسی و امنیتی بین دو کشور شده است، اما در این بین، پارادوکس و چالش مهم پیش روی پاکستان، حفظ این جریانات به عنوان مهمترین ابزار و کارت برنده اسلام آباد در مقابل افغانستان و هند از یک سو و حفظ روابط دوستانه با ایران از سویی دیگر است؛ پارادوکسی که هزینههای بسیار سنگینی را متوجه مناسبات دو جانبه ایران و پاکستان در طی سالهای اخیر ساخته است. افغانستان: از همسویی ناخواسته، استراتژیکی و کلان تا اختلافات خرد و تاکتیکیتحولات افغانستان به صورت شگفتانگیزی با کیفیت مناسبات ایران و پاکستان پیوند خورده است و در طی شش دهه گذشته، همواره یکی از عوامل تاثیرگذار بر مناسبات دو کشور بوده است. از زمان تشکیل کشور مستقل پاکستان، تحولات افغانستان در مقاطع مختلف باعث بروز اختلاف و رقابت و یا نزدیکی و همکاری بین تهران و اسلام آباد شده است. ایران با بیش از 936 کیلومتر و پاکستان با 2450 کیلومتر مرز مشترک با افغانستان، از پیوستگی جغرافیایی قابل توجهی با افغانستان برخوردارند که به موازات پیوندهای دینی، تاریخی و تمدنی و چالشهای ارضی، قومی و امنیتی میان ایران، پاکستان و افغانستان، موجب درهم تنیدهگی تحولات سه کشور شده است. تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی 1979، سیاستهای ایران و پاکستان در قبال افغانستان، روند مشابهی را تجربه میکرد و این امر یکی از دلایل نزدیکی مناسبات تهران و اسلام آباد به شمار میرفت. وساطت شاه ایران در جریان اختلاف پاکستان و افغانستان، بر سر مسئله پشتونستان (که با صدور اعلامیه 7 خرداد 1342، روابط دو کشور مجدداً از سر گرفته شد) و مخالفت تهران و اسلام آباد با هرگونه حرکت تجزیهطلبانه از جمله در بلوچستان پاکستان و ایران، در این مقطع، بر نزدیکی روابط تهران-اسلام آباد تاثیرگذار بود. کودتای داوودخان و نفوذ نیروهای چپ و کمونیست در سال 1973 و در نهایت کودتای کمونیستی نورمحمد در سال 1978، که به هدایت و پشتیبانی شورویها انجام گرفت، دو کشور ایران و پاکستان را که از نظر سیاسی و هم از دیدگاه ایدئولوژیکی مخالف دولت جدید کابل بودند، بیش از پیش به یکدیگر نزدیک ساخت. جایگاه و نقش تحولات افغانستان در مناسبات دو کشور پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، بیش از گذشته اهمیت خود را نشان داد. به جرات میتوان گفت در فضای سرد حاکم بر رروابط دو کشور، عاملی که به نزدیکی دو کشورکمک شایانی نمود، تحولات افغانستان بهویژه اشغال این کشور از سوی اتحاد جماهیر شوروی سابق در سال 1980 بود. از یک سو، جمهوری اسلامی ایران براساس اصول آرمانگرایانه انقلابی چون «سیاست نه شرقی و نه غربی»، «نفی سبیل»، «حمایت از کشورهای مسلمان و مستضعف» و «مقابله با قدرتهای استکباری»، آشکارا به مخالفت با اقدام ارتش سرخ در اشغال یک کشور مسلمان پرداخت و در طول اشغال بیش از یک دهه، از هیچگونه حمایت سیاسی، نظامی و مالی از گروههای مخالف اشغال دریغ نورزید؛ امری که در همراهی دولت شوروی با دولت صدام حسین، در جنگ هشت ساله علیه ایران نیز بسیار تاثیرگذار بود. از سویی دیگر، اگرچه پاکستان دوران ضیاءالحق از ملاحظات ایدئولوژیکی و آرمانگرایانهای مشابه ایران برخوردار نبود، اما ملاحظات ژئوپلیتیکی پاکستان در افغانستان (که این کشور را عمق استراتژیک خود تعریف مینمود) و نیز تقابل آشکار سیاستهای غربگرایانه دولت ضیاءالحق با دولت کمونیستی حاکم بر افغانستان، موجب تقابل پاکستان با وضعیت حاکم در افغانستان شد. در این بین، اگرچه دلایل ایران و پاکستان در مخالفت با اشغال افغانستان، تا حد بسیار زیادی متفاوت بود، اما هر دو کشور چنین تحولی را در افغانستان غیرقابل قبول میدانستند و احساس میکردند که شوروی سابق بار دیگر استقلال و امنیت ملی دو کشور را هدف قرار داده است و سیاست قدیمی تزاریسم در دسترسی به آبهای آزاد و گرم جنوب، بار دیگر توسط شوروی به کار گرفته شده است و با حضور در افغانستان، فاصله خود را نسبت به تنگه هرمز و خلیج فارس و نیز اقیانوس هند، کمتر کرده است. نکته قابل توجه، مخالفت ایالات متحده با اقدام شوروی در چهارچوب بلوک بندیهای دوران جنگ سرد بود که این مسئله هر سه کشور را در یک جبهه واحد در قبال تحولات افغانستان قرار داد. اما باید توجه داشت که علیرغم این همسویی ناخواسته، استراتژیکی و کلان، اختلافات ایران با پاکستان در سطح خرد و تاکتیکی نیز در جریان بود. حمایت ایران از مجاهدین و گروههای شیعی هزاره و در مقابل حمایت پاکستان، ایالات متحده و نیز کشورهای عربی منطقه بهویژه عربستان سعودی از گروههای پشتون سنی، اختلاف نظر عمده ایران و پاکستان در صحنه تحولات افغانستان در طی دهه 1980 بود؛ مسئلهای که به سان آتش زیر خاکستر، با عقبنشینی شوروی از افغانستان، سقوط دولت کمونیستی در کابل و فروپاشی نظام دوقطبی و به عبارتی بهتر، از بین رفتن همسویی ناخواسته، استراتژیکی و کلان دهه 1980، در دهه 1990 شعلهور شد. پس از عقبنشینی ارتش شوروی و در میان آتش شعلههای جنگ داخلی افغانستان، رقابت بازیگران مختلف منطقهای و بینالمللی برای نفوذ در این کشور افزایش یافت. در این مقطع، اختلافات خرد و تاکتیکی دهه 1980، به سطح اختلافات استراتژیک ارتقاء پیدا کرد و حمایت ایران از مجاهدین و گروههای شیعی و غیرپشتونها در مقابل حمایت پاکستان، ایالات متحده و نیز کشورهای عربی منطقه بهویژه عربستان سعودی از گروههای پشتون سنی برای حضور در ساختار قدرت افغانستان، وارد مرحله تازهای شد؛ امری که با ظهور و به قدرت رسیدن طالبان در سال 1996، به صورت عینی تحقق پیدا کرد و ایران را در صحنه تحولات افغانستان، با ناکامی بزرگی روبه رو ساخت. با به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان، روابط تهران و اسلام آباد بیش از گذشته تیره شد. پاکستان به همراه عربستان سعودی و امارات متحده عربی، تنها کشورهایی بودند که حکومت طالبان را به رسمیت شناخته بودند. «ایران این شرایط را تهدیدی علیه منافع و امنیت ملی خود و در راستای سیاستهای کلان ایالات متحده برای مهار انقلاب اسلامی در منطقه تفسیر میکرد. به منظور مقابله با این شرایط، ایران از گروههای مخالف طالبان از جمله برهانالدین ربانی که کماکان رئیس جمهور قانونی وقت افغانستان محسوب میشد و نیروهای ائتلاف شمال، تحت فرماندهی احمد شاه مسعود، علیه طالبان در جنگ داخلی افغانستان پشتیبانی کرد. در این مسیر، ایران همگام با سیاستهای روسیه، هند و کشورهای آسیای مرکزی حرکت نمود تا بتواند با نفوذ روزافزون پاکستان در افغانستان، از طریق جریان طالبان، مقابله کند؛ امری که به طور مستقیم بر روابط ایران و پاکستان اثر منفی خود را برجای گذاشت». شهادت هشت دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی در سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در شهر مزارشریف در 17 مرداد 1377 (8 اوت 1998) و نیز هزاران شیعه افغانی توسط گروه طالبان و دیگر جریانهای افراطی در این مقطع صورت گرفت که در همه موارد، ایران دولت پاکستان را مسئول مستقیم این حوادث میدانست. این شرایط با برکناری نوازشریف از قدرت و روی کار آمدن ژنرال پرویز مشرف در 12 اکتبر 1999، به اوج خود رسید. در مجموع، دوران حاکمیت طالبان در فاصله سالهای 1996 تا 2001 را باید اوج تقابل منافع و اهداف ایران و پاکستان در صحنه تحولات افغانستان دانست؛ به گونهای که بدترین دوران روابط دو کشور از بدو شکلگیری پاکستان را باید همین مقطع دانست و حتی مبادلات تجاری دو کشور در سالهای 2001-2000 از 394 میلیون دلار به 166 میلیون دلار رسید. وقوع حادثه 11 سپتامبر و متعاقب آن حمله ایالات متحده به افغانستان، که موجب سقوط دولت طالبان شد، به منزله برداشته شدن یکی از عوامل اصلی تنش در روابط ایران و پاکستان بود. یک بار دیگر، همسویی ناخواسته، استراتژیکی و کلان دهه 1980 میان ایران، پاکستان و ایالات متحده در قبال تحولات افغانستان و جریان طالبان شکل گرفت؛ در این بین «ایران یک نقش کلیدی در ساقط کردن رژیم طالبان و جنگ علیه القاعده در سطوح داخلی، منطقهای و بینالمللی ایفا نمود» و در خصوص آینده سیاسی افغانستان نیز، ایران با تلفیقی از گفتمان ژئوپلیتیک حداقلی و فرهنگی-تمدنی، دولت فراگیر متشکل از همه گروههای قومی، نژادی و مذهبی و جهادی افغان، برخوردار از ثبات نسبی، مسئولیتپذیر، قابل اعتماد و پیشبینیپذیر را در افغانستان خواستار بود. پاکستان نیز که با قربانی کردن طالبان از سوی مشرف، امتیازات گستردهای از ایالات متحده دریافت کرده بود، برای کاستن از فشار انتقادها، حفظ جایگاه منطقهای و تثبیت نفوذ سنتی خود در معادلات افغانستان، گزینه دیگری جز حمایت از شکلگیری نظام سیاسی جدید افغانستان نداشت. «از اینرو، توازن قدرتی که در جریان شکلگیری ساختار سیاسی جدید افغانستان بین پشتونها و سایر گروههای قومی شکل گرفت، میتواند حاصل یک توافق نانوشته بین دو وزنه تعادل منطقه یعنی ایران و پاکستان تعبیر شود. امری که دو کشور را به سمت همکاریهای امنیتی و کمک به شکلگیری آینده سیاسی افغانستان ترغیب نمود» و در نهایت، حکومت و دولتی که از کنفرانس بن سر برآورد، حاصل اجماع سه گانه در سطوح داخلی، منطقهای و بینالمللی بود. هرچند دولت جدید افغانستان، تامین کننده اهداف و منافع حداکثری ایران و پاکستان نبود، ولی بیتردید بدترین گزینه نیز نبود و دو کشور هرچند به مانند گذشته، اختلافاتی در سطح خرد و تاکتیکی با یکدیگر داشتند، مواردی از همکاری را به نمایش گذاشتند که امضاء بیانیه کابل در زمینه حسن همجواری، حمایت ایران از دولت حامد کرزی (علیرغم وابستگی کرزی به قوم پشتون و مذهب تسنن)، تشویق گروههای شیعی و هزاره به مشارکت در روند دولت-ملت سازی در افغانستان و مشارکت در بازسازی اقتصادی و اجتماعی این کشور، بخشی از آن به شمار میرود؛ امری که موجب نزدیکی روابط ایران و افغانستان و نیز ایران و پاکستان گردید. در این رابطه اظهارات عبدالستار، وزیر خارجه وقت پاکستان در نوامبر 2002، شایان توجه است: «ابرها در حال کنار رفتن و خورشید در حال تابیدن بر آسمان روابط ایران و پاکستان است که این به معنی آغاز تحولات جدید سیاسی بین دو کشور میباشد». برآیند این بهبود روابط را میتوان سفر سیدمحمد خاتمی، رئیس جمهور وقت ایران به اسلام آباد در دسامبر 2002 دانست که نخستین سفر رئیس جمهوری ایران از سال 1992، به شمار میآمد. اما علیرغم این تحولات مثبت، گویا تاریخ روابط دو کشور به طور مداوم در حال تکرار شدن است. یک بار دیگر همسویی ناخواسته، استراتژیکی و کلان دو کشور و نیز ایالات متحده با سقوط طالبان، به تدریج کمرنگ شد و اختلافات تاکتیکی و خرد دوباره جانی تازه پیدا کرد. از یک سو، پاکستان علیرغم چرخش آشکار و رسمی در قبال گروه طالبان و دیگر جریانات بنیادگرا، به دلیل نیاز به اهرم فشار در قبال افغانستان و هند، نمیتوانست از حمایت خود دست بردارد. همین مسئله تاثیرات خود را در روند مذاکرات صلح افغانستان بر جای گذاشت. قدرتیابی مجدد گروه طالبان در پرتو حمایتهای پنهان پاکستان، ناکامی نیروهای ائتلاف و ناتوانی دولت مرکزی، موجب شد تا به تدریج ایده به رسمیت شناخته شدن گروه طالبان و حضور و مشارکت این گروه در روند صلح افغانستان شکل بگیرد. این در حالی است که ایران گروه طالبان را یک جریان منحرف میداند که با حمایت دستگاهای اطلاعاتی برخی از کشورهای منطقه و قدرتهای بزرگ، با تفسیر افراطی از آموزههای دینی و اقدامات خشونت آمیز، تخریب چهره واقعی اسلام و مهار سیاستهای ایران را در سطح منطقه دنبال میکند. از اینرو، ایران اساساً قائل به تفکیک شکلی و ماهوی این جریان نیست و این امر از جمله دلایل عدم مشارکت ایران در کنفرانس لندن به شمار میرفت. این امر به موازات همراهی پاکستان با نیروهای اتئلاف مستقر در افغانستان، بهویژه در چهارچوب استراتژی جدید دولت اوباما در قبال افغانستان و پاکستان، ادامه فعالیت گروههای بنیادگرا و اعمال اقدامات تروریستی علیه شیعیان و اتباع ایرانی، کشت و ترانزیت مواد مخدر و رقابت دو کشور در افغانستان برای نفوذ در آسیای مرکزی، از جمله چالشهای مهم ایران و پاکستان در صحنه تحولات افغانستان به شمار میرود. علاوه بر مطالب یاد شده، مسئله شایان توجه دیگر مسئله هند است. در واقع یکی از دلایل مهمی که افغانستان را برای پاکستان مهم میکند، ایجاد توازن استراتژیک در مقابل هند است. در جنگهایی که تاکنون بین پاکستان و هند اتفاق افتاده، اسلام آباد بازنده بوده است. یکی از دلایل این مهم کم بودن عمق استراتژیک پاکستان است. از این رو پاکستان سعی دارد با نفوذ در افغانستان، از آن به عنوان عمق استراتژیک خود در مقابل هند استفاده نماید. این مهم نیز فقط از طریق یک دولت دست نشانده، تحت نفوذ و یا وابسته امکانپذیر است. در مقابل، رویکرد هند در قبال افغانستان نیز پیشگیری از تسلط کامل پاکستان بر این کشور است. این مسئله، اهرم مناسبی را در اختیار ایران قرار داده است، تا در مواردی که اسلام آباد با نادیده گرفتن منافع مشروع دیگر بازیگران صحنه تحولات افغانستان، نوعی بازی با حاصل جمع صفر را پیگیری مینماید، از طریق هند وارد عمل شود. نمونه بارز این مسئله را در مقطع حاکمیت طالبان شاهد هستیم. موضع مشترک و هماهنگ ایران و هند در قبال تحولات افغانستان، موجب بروز نگرانیهای فراوانی نزد سیاستگذاران پاکستانی شد. این نگرانی به دو دلیل بود: نخست آن که به موازات عقب نشینی طالبان، از میزان عمق استراتژیک پاکستان در افغانستان نیز کاسته میشد. دوم آن که حمایت سرسختانه پاکستان از طالبان، زمینهای را برای اتحاد ایران و هند فراهم کرده بود؛ بهویژه روابط خوب دو کشور با دولت حامد کرزی موجب نگرانی نخبگان پاکستان شده بود. پاکستانیها بیشتر نگران آن هستند که با ادامه این روند، نوعی ائتلاف منطقهای جدید بین ایران، هند و روسیه شکل گیرد که میتواند پیامدهای منفی، نه تنها برای پاکستان، به دنبال داشته باشد؛ بلکه استراتژی خروج ایالات متحده از افغانستان را نیز پیچیدهتر کند. اما روی دیگر سکه، همکاریهای دو جانبه و چندجانبه ایران و پاکستان در صحنه تحولات افغانستان است که طیف گستردهای از همکاریهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی در سطح مناسبات دو جانبه، نشستهای سه جانبه با افغانستان، سازمان همکاری اقتصادی (اکو) و نیز در چهارچوب اجلاسهای بینالمللی مرتبط با موضوع افغانستان را شامل میشود. در این بین، نشستهای سه جانبه ایران، افغانستان و پاکستان را باید موثرترین و مهمترین مکانیسم همکاری دانست که از فوریه 1996، شکل گرفته است. هرچند در دوران حاکمیت طالبان، این مکانیسم با رکود مواجه شد، اما پس از تشکیل دولت ملی در افغانستان، نشستهای سه جانبه با جدیت بیشتری دنبال شد و نشستهای مختلفی میان روسای جمهور سه کشور، وزاری خارجه، وزاری اقتصاد و دارایی و مقامات امنیتی برگزار شده است که مهمترین دستور کار این نشستها را مسائل امنیتی با محوریت دو موضوع تروریسم و ترانزیت مواد مخدر به خود اختصاص داده است. دو موضوعی که صلح و ثبات هر سه کشور را با تهدید اساسی رو به رو ساخته است. هرچند رویکردهای تهران، کابل و اسلام آباد در خصوص معضلات یادشده، کاملاً یکسان نیست، اما سه کشور کوششهایی را برای کنترل آن در سالهای اخیر به عمل آوردهاند که تدوین برنامه مشترک برای مقابله با مواد مخدر، از جمله راهکارهای سه کشور برای مقابله با این معضل است. در مجموع مباحث یاد شده، باید گفت به موازات چالشها و رقابتهایی که همواره بین دو کشور بر سر کسب منافع و نفوذ بیشتر در افغانستان وجود داشته، همکاریهایی نیز در حوزههای مختلف شکل گرفته است. اما دامنه و حجم همکاریها در مقابل چالشها، سوءتفاهمها و رقابتها بسیار اندک است و نیازمند کوشش فراوان و طی نمودن فرآیند دشوار اعتمادسازی است. شرایط کنونی افغانستان و معادلات آن روز به روز پیچیدهتر میشود و در حالی که تعداد بازیگران در «بازی بزرگ» قرن نوزدهم اندک بود، در شرایط کنونی تعداد این بازیگران به صورت قابل توجهی افزایش یافته، پیچیدگیهای آن بیشتر شده و دامنه تهدیدهای آن، فضای جهانی را تحت تاثیر خود قرار داده است. این شرایط پیچیده، تاثیرگذاری عامل افغانستان بر مناسبات دو جانبه ایران و پاکستان را نیز شدیدتر و پیچیدهتر ساخته است. درسی که ایران و پاکستان از چند دهه تقابل و همسویی در صحنه تحولات افغانستان باید بیاموزند، این است که اجازه ندهند اختلافات خرد و تاکتیکی موجود، یک بار دیگر به مانند ابتدای دهه 1990، به سطح اختلافات استراتژیکی و کلان ارتقاء پیدا کند و تجربه بسیار تلخ آن مقطع یک بار دیگر تکرار شود؛ تجربهای که جز آسیب به منافع دو کشور و منطقه چیز دیگری به دنبال نداشت. اختلاف هند و پاکستان با محوریت کشمیر: سکوی تعادلاز زمان تجزیه شبه قاره در ژوئن 1947 تاکنون، هند همواره برای پاکستان، به عنوان بزرگترین دشمن و نزدیکترین منبع خطر به شمار آمده است. این اختلافات تاریخی و عمیق، بر نوع مناسبات دو کشور با سایر کشورها همواره تاثیرگذار بوده است. به طور سنتی، به دلیل ضعف پاکستان در برقراری توازن قدرت کامل در برابر هند، اسلام آباد همواره در پی یافتن راهی برای ایجاد توازن مورد نظر خود بوده است. سیاست نزدیکی به ایالات متحده، چین، ایران و اعمال نفوذ در صحنه تحولات افغانستان، بخشی از کوششهای پاکستان در این زمینه است. در نقطه مقابل، کوشش هند نیز، همواره در مقابله با این سیاستهای پاکستان قرار داشته است. برآیند این تقابل، شکلگیری معادلات سیاسی پیچیده شبه قاره در طی شش دهه گذشته است. اما در میان بازیگران مختلف حاضر در معادلات شبه قاره، ایران از همان ابتدای شکلگیری پاکستان نقش موثری در روند تحولات این منطقه داشته است. در واقع با ظهور پاکستان در قامت یک کشور مستقل، نه تنها برای نخستین بار در تاریخ، ارتباط جغرافیایی هند با ایران از بین رفت، بلکه این کشور تبدیل به یک عامل مهم و تاثیرگذار در روابط ایران با پاکستان شد. در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، نظام پادشاهی ایران به صورت آشکار از مواضع پاکستان در قبال هند، مسئله کشمیر و استقلال بنگلادش دفاع مینمود. عوامل متعددی در این امر دخیل بود. نخست آن که در مقطع جنگهای هند و پاکستان، اسلام آباد همواره میکوشید با برقراری پیوند میان هندوئیسم و کمونیسم، از احساسات مذهبی مردم مسلمان پاکستان و نیز جهان اسلام برای مقابله با هند بهره جوید. چنانچه ایوبخان طی مقدمهای بر کتاب موسوم به «ایدئولوژی پاکستان و اجرای آن» در سال 1959، مهمترین پرسشی که مطرح ساخت این بود که چگونه میتوان با تهاجم هندوئیسم و کمونیسم مبارزه کرد؟». این مسئله برای ایرانی که از یکسو در قامت یک کشور مسلمان، با مسلمانان پاکستانی احساس قرابت میکرد و از سویی دیگر، در چهارچوب ملاحظات ایدئولوژیک دوران جنگ سرد و همپیمانی با پاکستان در پیمان دفاعی سنتو، خود را همسو با سیاستهای غربگرایانه اسلام آباد میدید، موجب حمایت آشکار پادشاهی ایران از مواضع پاکستان گردید. در این بین، شاه ایران بیشتر نگران همسویی مواضع شوروی سابق با هند بود. به عنوان مثال، شاه از انعقاد عهدنامه دوستی و اتحاد بین هند و شوروی و پیروزی ارتش هند در جنگ 1971 و تجزیه پاکستان، به شدت وحشتزده شده بود. لذا به حمایت از پاکستان پرداخت و در اردیبهشت 1352 که ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر وقت پاکستان به ایران آمد، اظهار داشت: «هر اتفاقی که در کشور همسایه شرقی ما یعنی دولت پاکستان روی دهد، برای ما اهمیت حیاتی دارد و نمیتوانیم تجزیه مجدد این کشور را تحمل کنیم و در صورت لزوم ایران آماده کمک نظامی به پاکستان است». این وضعیت، یعنی حمایت آشکار و کامل از پاکستان در برابر هند، تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979 ادامه داشت و از عوامل اصلی نزدیکی روابط تهران و اسلام آباد در این مقطع به شمار میرود. به موازات تغییرات بنیادینی که در سیاست خارجی ایران در سال 1979 بهوقوع پیوست، روابط ایران با هند و پاکستان نیز وارد مرحله تازهای شد. خروج ایران از جرگه متحدین غرب بهویژه پیمان سنتو و عضویت در جنبش عدم تعهد، از یک سو ایران را به هند نزدیک و از سویی دیگر از پاکستان دور ساخت. اما این شرایط در طی سه دهه گذشته، هرگز روند یکسان و ثابتی را طی نکرده و بارها تحت تاثیر عوامل مختلف، تغییر یافته است. با عبور از این مرحله، در میانه دهه 1980 تا اوایل دهه 1990، که روابط ایران و پاکستان تحت تاثیر مواضع پاکستان در قبال جنگ ایران و عراق، عدم شرکت در تحریم غرب علیه ایران و همسویی مواضع دو کشور در قبال اشغال شوروی رو به بهبودی نهاد، شاهد روابط عادی و محدود ایران و هند هستیم. اما به موازات افزایش اختلافات ایران و پاکستان در میانه دهه 1990، بهویژه مواضع متضاد دو کشور در قبال جنگ داخلی افغانستان، فعالیت گروههای تروریستی و بنیادگرا بهویژه طالبان، روابط ایران و هند رو به گسترش نهاد. نگرانیها و اهداف مشترک تهران و دهلینو در قبال گسترش نفوذ بیسابقه در افغانستان از طریق جریان تندرو طالبان و القاعده که تهدیدی که علیه امنیت و منافع ملی ایران و هند تلقی میشد، از جمله دلایل اصلی دو کشور در این مقطع زمانی به شمار میرود. اما عاملی که این معادله را در کوتاه مدت تغییر داد، مسئله آزمایشهای هستهای هند و پاکستان در سال 1998 بود. با پيروزي حزب ملیگرای باهاريتا جاناتا [1]در انتخابات سال 1998 هند، تغييري آشكار در سنت 40 ساله حاكميت حزب كنگره در صحنه سياسي هند به وجود آمد که مهمترین جنبه آن آزمايش سلاحهاي هستهای، با هدف كسب برتري استراتژيك در مقابل پاكستان بود. در نتيجه اين تحولات، هند اقدام به آزمايش بمب اتمي در 28 تا 30 ماه مه 1998 نمود كه به آزمايش پوكران معروف شد و اين كشور را وارد فاز جديد هستهای كرد. در مقابل تحركات هستهای هند، رشد احساسات مليگرايانه و تمايل به برقراري مجدد موازنه قوا و ايجاد تعادل استراتژيك، پاكستان را وادار به آزمايش هستهای نمود و در نهایت، پاکستان با انجام این آزمایشات در میدان تیر "چاگای هيلز" واقع در صحراي بلوچستان پاكستان، به اقدام هند پاسخ داد. «نتيجه اين تنش، برقراري شديدترين موازنه هستهای از زمان برقراري موازنه هستهای ميان ايالات متحده و شوروي سابق بر سر بحران موشكي كوبا در سال 1962 بود». در بحران هستهای شبه قاره، ایران به نحو بیسابقه و آشکاری از مواضع پاکستان حمایت نمود. تهران این آزمایشها را موجب تغییر شرایط ژئواستراتژیک و موازنه قدرت در منطقه جنوب آسیا میدانست. از اینرو کمال خرازی، وزیر خارجه وقت ایران، نخستین مقام خارجی بود که در ژوئن 1998 به اسلام آباد سفر کرد و حمایت تهران را از موضع پاکستان و اقدام متقابل این کشور اعلام نمود. خرازی در این سفر اظهار داشت: «اکنون مسلمانان احساس اعتماد و افتخار میکنند؛ چرا که یک ملت مسلمان میداند چگونه به سلاح هستهای دست پیدا کند». ایران به حمایت خود از پاکستان در چهارچوب سازمان کنفرانس اسلامی نیز ادامه داد و در بیانیه پایانی این سازمان، در اجلاس جده در ژوئن 1998، یک بار دیگر از موضع پاکستان حمایت نمود. حمایت قاطع ایران از پاکستان در مقابل رقیب سنتی (آن هم در مقطعی که روی کار آمدن مشرف در پاکستان و طالبان در افغانستان، موجب سردی روابط تهران و اسلام آباد شده بود)، موجب نزدیکی دو کشور و سفر ژنرال مشرف به تهران گردید. این رویداد نیز، یک بار دیگر به روشنی نشان داد که عامل هند تا چه میزان در روابط دو جانبه ایران و پاکستان حائز اهمیت است. اما این وضعیت نیز پایدار نماند و با وخامت اوضاع افغانستان، بهویژه با شهادت دیپلماتهای ایرانی در مزارشریف و افزایش فعالیتهای ضد ایرانی-شیعی در منطقه، روابط ایران و پاکستان رو به افول نهاد. اما وقوع حادثه یازده سپتامبر 2001 و تحولات افغانستان پس از طالبان، موجب بروز تحولات قابل ملاحظهای در سطح منطقه شد. نکته شایان توجه، نزدیکی روزافزون هند با ایالات متحده بهویژه در اتخاذ سیاستهای همسو علیه ایران در مجامع بینالمللی بود؛ امری که به طور طبیعی ایران را به رقیب سنتی هند، یعنی پاکستان بیش از گذشته نزدیکتر ساخت. اسلام آباد نیز که از افزایش نقش منطقهای و بینالمللی هند و رویکرد بیسابقه واشینگتن در قبال هند (ارتقاء روابط به سطح مشارکت استراتژیک و توافق هستهای بین دو کشور در سال 2005) سخت نگران و آزرده خاطر بود، راه نزدیکی به ایران را (البته در سطح تکنیکی) در پیش گرفت. عاملی که به تقویت این روند کمک شایانی نمود، تحولات کشمیر در سالهای اخیر است. اما پیش از آن که به تحولات اخیر بپردازیم، ذکر این نکته ضروری است که مواضع ایران در طی سه دهه گذشته، متاثر از روابط متغیر ایران با هند و پاکستان، رویه ثابت و یکنواختی را تجربه نکرده است. در واقع، بحران کشمیر به عنوان متغیر وابسته، به شدت تحت تاثیر متغیر مستقل روابط ایران با هند و پاکستان بوده و به نحو شایان توجهای، سیاست خارجی ایران بین ملاحظات ایدئولوژیک (حمایت از پاکستان و مسلمانان کشمیر) و ملاحظات منفعت محور (حمایت از هند)، در طی سه دهه گذشته در نواسان بوده است. در واقع ایران، با این بازی سیاسی، کوشش نمود تا در سیاست کلان خود، تعادل را حفظ نماید و هر جا که شرایط اقتضا نمود، برای تحت فشار قرار دادن هند یا پاکستان، میزان حمایت خود را تغییر دهد. «همین امر موجب شکلگیری این تصور در جنوب آسیا شده است که نگاه ایران به بحران کشمیر، یک نگاه ابزاری است. بدین معنی که ایران سعی دارد از بحران کشمیر به عنوان عامل یا مکانیسمی برای تنظیم روابط خود با کشورهای جنوب آسیا به ویژه هند و پاکستان استفاده کند. به رغم این برداشت، ایران معتقد است سرنوشت مردم کشمیر باید توسط خود آنها رقم بخورد. ایران خواهان حل مسالمت آمیز این بحران است و در این مسیر آماده است میان هر سه جناج دست به میانجیگری بزند. در طی چند دهه اخیر، نمونههای متعددی از اتخاذ این سیاست از سوی ایران را شاهد هستیم که هر یک در مقطع زمانی خود موجب نزدیکی یا دوری ایران و پاکستان شده است. به عنوان مثال، به موازات بهبود روابط دو کشور در سالهای پایانی دهه 1980، مواضع ایران در حمایت از پاکستان پر رنگتر شد و ایران از حق تعیین سرنوشت از سوی مسلمانان کشمیر آشکارا حمایت میکرد. در این مقطع، ایران در حمایت از مواضع پاکستان در کنفرانس اسلامی داکار، در سال 1991، به قطعنامه کشمیر رأی مثبت داد. در سپتامبر 1992 نیز علیاکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهور ایران در دیدار از پاکستان، کشمیر را مشکل مشترک دو کشور ایران و پاکستان خواند. اما به موازات بهبود مناسبات ایران و هند، ایران با فاصله گرفتن از حمایتهای آشکار پیشین، بر راه حل دو جانبه برای پایان بخشیدن به بحران کشمیر تاکید نمود و پيشنهاد ميانجيگري بين هند و پاكستان را در جريان كنفرانس حقوق بشر سازمان ملل متحد در سال 1994، براي حل مسالمت آميز مسئله كشمير، به اطلاع دو كشور رساند. هر چند این پیشنهاد، هرگز جنبه عملی به خود نگرفت. این وضعیت در طی تقریباً بیش از دو دهه بر سیاست خارجی ایران در قبال کشمیر حکمفرما بود و تنها موردی که به شدت آن را به نفع پاکستان تغییر داد، وقوع خشونتهای مذهبی در منطقه کشمیر، بهویژه اهانت برخی از تندروهای هندو به قرآن کریم بود. همزمانی تقریبی این اقدام با تصمیم کشیش امریکایی در سوزاندن قرآن کریم در سالگرد حادثه تروریستی 11 سپتامبر، موجب گسترش موج اعتراضها در کشورهای اسلامی بهویژه منطقه کشمیر شد. در این میان آنچه بر مناسبات ایران با هند و پاکستان، تاثیر بسیار محسوسی بر جای گذاشت، حمایت رهبری ایران از مسلمانان کشمیر در پیام سالانه به مراسم حج در سال 1389 بود. رهبري ایران در پيام حج خود اظهار داشتند: «امروز كمك به ملت فلسطين و محاصره شوندگان غزه، همدردي و همراهي با ملتهاي افغانستان و پاكستان و عراق و كشمير، مجاهدت و مقاومت در برابر تعدي امریکا و رژيم صهيونيستي، پاسداري از اتحاد مسلمانان و مبارزه با دستهاي آلوده و زبانهاي مزدوري كه به اين اتحاد ضربه ميزنند و گستردن بيداري و احساس تعهد و مسئوليت در ميان جوانان مسلمان در همة اقطار اسلامي، وظايف بزرگي است كه متوجه خواص امت است». اعلام این موضوع، از یک سو استقبال گسترده مقامات پاکستانی و از سویی دیگر، انتقادات گسترده مقامات هندی را برانگیخت و به خوبی نشان داد که عامل کشمیر تا چه میزان میتواند بر کیفیت روابط ایران با شبه قاره تاثیرگذار باشد. به دنبال انتشار پیام رهبری ایران، عبدالباسط، سخنگوي وزارت امور خارجه پاكستان، حمايت روشن و قاطع رهبر جمهوري اسلامي ايران، حضرت آيتالله خامنهاي را در راستاي حقوق مردم كشمير دانست و سردار عتيق احمدخان، نخستوزير جامو و كشمير آزاد (تحت کنترل پاکستان)، از حمايت رهبر معظم انقلاب از مردم كشمير قدرداني كرد. اما در مقابل، دهلینو به شدت نسبت به این پیام واکنش نشان داد. ممنوعيت فعاليت شبكه تلوزيونی ايرانی پرس تی وی در ايالت كشمير، احضار کاردار ایران در دهلینو و ابلاغ اعتراض رسمی هند به مواضع رهبری ایران، دادن رأی ممتنع به قطعنامه انتقادی سازمان ملل متحد درباره وضع حقوق بشر در ایران (در حالی که پیش از این، هند همواره به این قعطنامهها رأی منفی داده بود)، همسویی بیشتر با ایالات متحده بهویژه در قبال اعمال تحریمها علیه ایران، از جمله مهمترین اقدامات هند در قبال سیاست اعلانی ایران بود. حال آنکه موضع ایران درباره کشمیر با موضع پاکستان کاملاً متفاوت است و اعلام حمایت رهبری ایران از مسئله کشمیر، به معنی ورود ایران به مسائل تمامیت ارضی هند نبود؛ بلکه ملاحظات ایدئولوژیکی و بشردوستانه دلیل اصلی آن به شمار میرود. مجموع تحولات سه دهة گذشته نشان میدهد، نمیتوان خط سیر ثابتی را در قبال سیاستهای ایران در قبال دو کشور هند و پاکستان تشخیص داد و تعریف نمود. تحولات منطقهای و بینالمللی بهویژه تحولات افغانستان و سیاستهای ایالات متحده، به شدت بر مناسبات ایران با این دو کشور تاثیرگذار بوده است. آنچه ایران از فضای پرتنش میان هند و پاکستان بهره گرفته است، استفاده از این وضعیت به عنوان سکوی تعادل است. هرگاه که سیاستهای هند و پاکستان علیه اهداف و منافع ایران قرار گرفت، ایران به سمت یکی از طرفین نزدیک شده تا با اعمال فشار بتواند تعادل و توازن را به نفع منافع خود مجدداً برقرار نماید. روند تحولات کنونی، نشان از نزدیکی ایران به پاکستان و حمایت از مواضع این کشور در قبال بحران کشمیر است تا بتواند هند را از رویکرد تقابلجویانه علیه ایران بازدارد و دست کم به حالت تعادل سالهای گذشته برگردادند. سیاستهای ایالات متحده امریکا: همبستگی منفیسیاستهای ایالات متحده در قبال ایران و پاکستان، از دوران جنگ سرد تا کنون همواره یکی از عوامل تاثیرگذار و کلیدی در روابط دو کشور به شمار رفته و موجب دوری یا نزدیکی تهران و اسلام آباد در مقاطع مختلف تاریخی شده است. در طول دوران جنگ سرد و تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی 1979 در ایران، هر دو کشور از نزدیکترین متحدان واشینگتن در منطقه به شمار میرفتند؛ به گونهای که همسویی سیاستهای اسلام آباد و تهران با واشینگتن نقش مهمی در تحکیم مناسبات دو کشور ایران و پاکستان در دوران جنگ سرد- تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی- ایفا نمود که برآیند آن عضویت دو کشور در دو سازمان سنتو و آر سی دی به عنوان بازوهای سیاسی-نظامی و اقتصادی ایالات متحده در چهارچوب سیاست مهار کمونیسم بود. این شرایط با پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979، به صورت بنیادینی دگرگون شد. امریکا از سوی رهبر ایران «شیطان بزرگ» خوانده شد و ایران با فسخ یک جانبه معاهده دو جانبه ایران و امریکا، از کلیه معاهدات چندجانبة همسو با سیاستهای ایالات متحده مانند سنتو و آر سی دی نیز خارج و به عضویت جنبش عدم تعهد درآمد. از سویی دیگر، به موازات خروج ایران از جرگه متحدان واشینگتن و مداخله نظامی ارتش سرخ شوروی در افغانستان، جایگاه ژئوپلیتیک پاکستان در دهه پایانی جنگ سرد افزایش یافت. در واقع این مقطع را باید دوره اول ژئوپلیتیک پاکستان نام نهاد. در این دوره، اسلام آباد به خط مقدم واشینگتن در برابر مسکو و تهران برای مهار انقلاب اسلامی تبدیل شد و امریکا، سیل کمکهای اقتصادی و نظامی خود را به پاکستان سرازیر کرد. بدین ترتیب، پاکستان در مقایسه با دوران بوتو و یحیی، در دوره رژیم نظامی ضیاء الحق از اهمیت و جایگاه ویژهای نزد ایالات متحده برخوردار شد؛ امری که ضیاءالحق برای حفظ اقتدار داخلی خود و گسترش همکاریهای دفاعی خود با امریکا -با هدف حفظ توازن قدرت در برابر هند- سخت بدان نیاز داشت. تاثیر منفی این شرایط بر روابط ایران و پاکستان کاملاً محسوس بود. انتقادات گسترده رهبران انقلابی و رسانههای ایران از نزدیکی ضیاءالحق به سیاستهای امریکا، یکی از دلایل اصلی سطح پایین روابط دیپلماتیک (در سطح کاردار)، دستکم تا سال 1982 به شمار میرود. اما علیرغم این مسائل، «به صورت طعنهآمیزی تحولات افغانستان موجب شد تا ایران، پاکستان و افغانستان در یک جبهه قرار گیرند». در واقع چنانچه در بخش افغانستان بدان اشاره شد، در این مقطع علیرغم وجود برخی اختلافات خرد و تاکتیکی میان ایران، پاکستان، ایالات متحده و حتی عربستان سعودی، نوعی همسویی ناخواسته، استراتژیک و کلان میان آنها در خصوص مقابله با اشغال افغانستان شکل گرفت. ایران براساس ملاحظات ایدئولوژیک و آرمانگرایانه و نیز منافع ملی خود، مخالف اشغال افغانستان بود. پاکستان حضور شوروی در افغانستان را به معنای از دست دادن عمق استراتژیک خود و مهمترین اهرم فشار علیه هند در مسئله کشمیر میدانست. «ایالات متحده نیز از تجاوز شوروي به عنوان خطر توسعه كمونيسم بهره برداري كرد و براي ضربه زدن به شوروي، به حمايت نسبي مجاهدين برخاست و براي آسيب رساندن به اتحاد شوروي وتضعيف آن و پيشبرد اهداف و سیاستهاي خود، از مجاهدين حمايت كرد؛ مقدار كمك امریکا در حد ضربه زدن به شوروي بود نه در حد تقويت مطلوب گروههاي مجاهدين». این شرایط هرچند به همکاری رسمی و مستقیم ایران، پاکستان و امریکا منجر نشد، اما یکی از دلایل مهم بهبود روابط ایران و پاکستان از سال 1982 به بعد به شمار میرود. در این مقطع، هرچند اختلافاتی در نحوه حمایت از گروههای داخل افغانستان بین دو کشور وجود داشت، اما همسویی ناخواسته، استراتژیک و کلان دو طرف در خصوص تحولات افغانستان و رضایت ایالات متحده از این رویکرد پاکستان و ایران، تاثیر مثبتی بر روابط دو کشور در فاصله 1982 تا 1989 برجای گذاشت. اما با انعقاد پیمان ژنو و خروج نیروهای اتحاد جماهیر شوروی سابق از افغانستان، رفته رفته از اهمیت ژئوپلیتیک پاکستان در معادلات راهبردی واشینگتن کاسته شد. «این مقطع، آغاز دوره دوم ژئوپلیتیک پاکستان است که دوران پساجنگ سرد را در برمیگیرد. در این دوره با از بین رفتن خطر نفوذ کمونیزم و دگرگون شدن مناسبات بینالمللی و منطقهای، اهمیت استراتژیک پاکستان برای امریکا کاهش یافت و متعاقب آن کمکهای نظامی و اقتصادی واشینگتن به اسلام آباد نیز تقلیل پیدا کرد». از یک سو، پاکستان جایگاه پیشین خود را در سیاستهای ایالات متحده از دست داد و به موازات بهبود مناسبات واشینگتن-دهلینو، تحريمهاى هستهاى و نظامى علیه پاکستان در چهارچوب قانون كنترل تسلیحات، از سوی امریکا اعمال شد. از سویی دیگر، در این مقطع، سیاست «مهار دوگانه» از سوی دولت کلینتون با هدف مهار ایران در منطقه اعلام و به مرحله اجرا درآمد. این شرایط، به طور طبیعی ایران و پاکستان را در ابتدای دهه 1990 و دوران نخستوزیری بینظیر بوتو، به یکدیگر نزدیک ساخت. در واقع ایران با نزدیک شدن به پاکستان، بهویژه با گسترش اعضاء و فعالیتهای اکو در صدد مقابله با سیاست تحریم ایران و سیاست مهار دوگانه برآمد و پاکستان نیز با نزدیک شدن به ایران، این پیام را به واشینگتن منقل میکرد که کنار نهادن پاکستان از سیاستهای راهبردی، میتواند هزینههایی را متوجه ایالات متحده نماید. در این شرایط، مقابله با حضور ايران در ميان کشورهاى تازه به استقلال رسيده آسياى مرکزى و همچنين تحولات داخلی افغانستان، بار دیگر پاکستان و ایالات متحده را به یکدیگر نزدیک ساخت. در نتیجه ایالات متحده یک بار دیگر سياست همکارى با پاکستان را در میانه دهه 1990، در پيش گرفت و براى مدت يک سال به محروميت پاکستان از دريافت کمکهاى نظامى و اقتصادى پايان داد تا در اتحاد با پاکستان در مديريت جنگ داخلى افغانستان و نیز به مقابله با نفوذ ايران در آسیای مرکزی برود. اما این شرایط نیز تدام نیافت؛ «چرا که کاخ سفید تحت تأثیر لابی هندی در کنگره امریکا، نگاه خود را به هند معطوف نمود با گسترش تعاملات واشینگتن و دهلینو در این دوره، اسلام آباد نیز تعاملات خود را با پکن که مترصد گسترش نفوذ در منطقه جنوب آسیا بود، گسترش دهد و از سوی دیگر با سازماندهی طالبان و گسیل داشتن ماشین جنگی آنان به افغانستان، سعی نمود جایگاه استراتژیک و ژئوپلیتیک خود را ارتقاء دهد. پاکستان با این اقدامات در انگاره ایجاد عمق استراتژیک در افغانستان و اتصال به آسیای میانه بود، تا علاوه بر احداث خطوط لوله انتقال گاز ترکمنستان از طریق افغانستان و پاکستان، دوباره نظر امریکا را به موقعیت ژئوپلیتیک و جایگاه استراتژیک خود جلب نماید». کوشش اسلام آباد در دستیابی کامل به عمق استراتژیک افغانستان از طریق طالبان و جلب نظر مجدد ایالات متحده نسبت به جایگاه از دست رفته پاکستان، پیامدهای متفاوتی را در پی داشت. پاکستان به امریکا نزدیک و به همان نسبت از ایران بیشتر فاصله گرفت. این شرایط نقش مهمی در شکلگیری روابط سرد و شکننده ایران و پاکستان از سال 1997 تا 2001 (دوران حاکمیت طالبان در افغانستان)، ایفا نمود. با وقوع حادثه تروریستی یازده سپتامبر 2001 و اعلام دکترین جدید امریکا، سنت لیبرالیسم و گسترش دموکراسی به یکی از جنبههای مهم سیاست خارجی امریکا تبدیل شد و نومحافظه کاران امریکایی با ترکیب بینش ویلسونی (مبتنی بر سه اصل صلح، دموکراسی و بازرگانی)، با واقعگرایی نیبهوری (مبتنی بر قدرت)، در چهارچوب استراتژی مقابله با تهدیدات نامتقارن، عملیاتهای پیشدستانه را در دستور کار قرار دادند. افغانستان، نخستین مکان برای اجرای این آموزهها بود. در این بین، «با لشکرکشی امریکا به افغانستان، دوره سوم ژئوپلیتیک پاکستان نیز آغاز شد. در این دوره واشینگتن مناسبات خود با اسلام آباد را تحکیم نمود و از پاکستان به عنوان سرپل عملیات نظامی علیه طالبان و القاعده استفاده کرد. امریکا در مقابل این همراهی پرویز مشرف در جنگ علیه تروریسم، کمکهای اقتصادی و نظامی قابل توجهی را به پاکستان اعطا کرد. به گونهای که از سال 2001 تاکنون، ایالات متحده بیش از 13 میلیارد دلار کمک نظامی و 6/6 میلیارد دلار کمک اقتصادی در اختیار پاکستان گذاشته است. در این بین، پاکستان با اتخاذ سیاست دوگانه برای حفظ جایگاه ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک خود، سعی کرد هم به عنوان متحد امریکا در جنگ علیه تروریسم عمل نماید و هم از طالبان به عنوان برگ برنده و چکش تعادل و توازن بین واشینگتن-دهلینو و واشینگتن-اسلام آباد استفاده نماید». در این شرایط، حمله امریکا به افغانستان و سرنگونی طالبان به عنوان رقیب ایدئولوژیک و تهدید امنیتی آشکار علیه جمهوری اسلامی، تامین کننده منافع ملی ایران بود. این امر به معنی منافع مشترک ایران و امریکا و وجود نوعی اتحاد طبیعی بین دو کشور بود. اما هرچند این تغییرات ژئوپلیتیکی موجب افزایش نقش منطقهای ایران شد، اما در عین حال چالشهای امنیتی جدیدی برای امنیت ملی ایران شکل گرفت. ایران با وجود آنکه هیچ نقشی در حوادث تروریستی یازده سپتامبر نداشت و نقش سازندهای در جریان سرنگونی طالبان از قدرت داشت، در فهرست محور شرارت واشینگتن قرار گرفت. در نتیجه هرچند تاثیر اتحاد طبیعی و به عبارتی بهتر همسویی ناخواسته، استراتژیک و کلان در کوتاه مدت موجب بهبود مناسبات دو جانبه ایران و پاکستان شد، اما تداوم اشغال افغانستان و حضور نیروهای ائتلاف در این کشور، تداوم حمایت پاکستان از جریانات افراطی و همسویی با سیاستهای ایالات متحده، همچنان تاثیر منفی خود را بر روابط دو جانبه ایران و پاکستان حفظ نمود. با اعلام استراتژی جدید دولت اوباما در قبال افغانستان و پاکستان در 27 مارس 2009، جایگاه اسلام آباد در سیاستهای کلان امریکا وارد مرحله تازهای شد. در این استراتژی اهدافی چون پراکنده ساختن، تخلیه و شکست نیروهای القاعده در افغانستان و پاکستان، انهدام پناهگاههای القاعده در پاکستان، اعزام 17 هزار نیروی اضافی به افغانستان و اعطای کمک سالانه 5/1 میلیارد دلاری به پاکستان طی 5 سال آینده، پیشبینی شده است، اعلام این استراتژی به منزله تداوم و تشدید اهداف متانقض پاکستان است. اسلام آباد از یک سو به اتحاد با ایالات متحده برای حفظ توازن قدرت در برابر هند و نیز دریافت کمکهای مالی این کشور سخت نیازمند است و از سویی دیگر، عمل به تعهدات مورد نظر واشینگتن در مبارزه با افراط گرایی و تروریسم، به منزله نابودی برگ برنده و چکش تعادل و توازن پاکستان در منطقه بهویژه در قبال هند و افغانستان است. ضمن آن که اجازه حضور به نظامیان امریکایی در خاک پاکستان بر روابط دو جانبه ایران و پاکستان نیز پیامدهای بسیار منفی برجای خواهد گذاشت. چرا که ایران بسیاری از عملیاتهای تروریستی در مرزهای شرقی خود (بهویژه در استان سیستان و بلوچستان) را ناشی از همین امر میداند و این مسئله در طی سالهای اخیر بر روند مناسبات تهران- اسلام آباد اثرات مخربی داشته است. علاوه بر تحولات یادشده در روابط دو جانبه ایران و پاکستان، مسائل دیگری نیز به چشم میخورد که به شدت متاثر از سیاستهای ایالات متحده است. شاید بتوان بارزترین نمونه آن را در تحولات مربوط به خط لوله صلح مشاهده نمود. از هنگامی که ایران، پاکستان و هند بر سر انتقال خط لوله گاز ایران از عسلویه در خلیج فارس به مولتان پاکستان و از آنجا به دهلینو در سال 2000، به توافق اصولی رسیدند، مخالفتهای ایالات متحده با این طرح موجب شده است تا این طرح بزرگ به نتیجه نرسد. امریکاییها معتقدند که این پروژه نهتنها کوششها برای انزوای سیاسی و اقتصادی ایران را تضعیف میکند، بلکه میتواند کمک موثری به اقتصاد ایران باشد. در این رابطه، ساموئل بودمن، وزیر انرژی وقت امریکا در سفر به اسلام آباد در مارس 2005، آشکارا نارضایتی و مخالفت واشینگتن را با اجرای خط لوله صلح اعلام نمود. در مقابل این مخالفتها، واشینگتن سعی دارد انرژی مورد نیاز پاکستان را از طریق خط لولهای که از آسیای مرکزی به افغانستان و سپس پاکستان کشیده میشود، تأمین کند و انرژی مورد نیاز هند را از طریق کشورهای حوزه خلیج فارس و نیز ایجاد راکتورهای هستهای جدید تأمین نماید. بنابراین واشینگتن با دادن این وعده به هند و پاکستان، از این دو کشور خواسته است وارد همکاری انرژی با ایران نشوند؛ چرا که این همکاریها (به ویژه در خصوص هند)، با تحریمهای نفتی و گازی ایران از سوی امریکا مغایرت دارد. در مجموع هرچند اختلافات هند و پاکستان، وجود مشکلات فنی، اختلاف نظر در مورد هزینه اجرای طرح و برخی چالشهای امنیتی، در اجرا نشدن این طرح موثر بوده است، اما مخالفت ایالات متحده و فشار سنگین این کشور به هند و پاکستان را باید به عنوان یکی از عوامل اصلی به نتیجه نرسیدن طرح خط لوله صلح دانست. از این رو اجرایی نشدن این طرح، علیرغم اهمیت و جایگاه سیاسی و اقتصادی آن و نیاز شدید پاکستان به منابع انرژی، به روشنی گویای تاثیرگذاری سیاستهای ایالات متحده در مناسبات دو جانبه ایران و پاکستان است. اما در طی سالهای اخیر، علیرغم همکاری نسبتاً نزدیک پاکستان و ایالات متحده در جنگ علیه تروریسم و اعلام استراتژی جدید باراک اوباما در قبال پاکستان، سیر تحولات به گونهای رقم خورده است که به تدریج شاهد فاصله گرفتن پاکستان از ایالات متحده و نزدیک شدن به ایران هستیم. تحولات مهمی چون چرخش آشکار سیاست خارجی امریکا نسبت به هند (ارتقای روابط دو کشور به سطح استراتژیک در سال 2000 و انعقاد موافقتنامه همکاری هستهای در سال 2005)، همراهی هند با ایالات متحده در جریان رأیگیری در مورد قطعنامههای آژانس بینالمللی انرژی اتمی در سالهای 2005 و 2006 علیه ایران، فشار ایالات متحده به پاکستان در مورد انتقال فنآوریهای هستهای به ایران (از طریق عبدالقدیرخان)، حمایت پاکستان از برنامه هستهای ایران و مخالفت با اعمال تحریمهای بینالمللی علیه ایران، موجب دوری تدریجی پاکستان و امریکا و به تبع آن نزدیکی ایران و پاکستان شده است. هرچند پاکستان در شرایطی نیست که از میان ایران و امریکا دست به انتخاب بزند؛ از این رو میکوشد با تفکیک مسائل از یکدیگر، این معادله پیچیده را هم چنان ادامه دهد. اظهارات سفیر پاکستان در ایران، به روشنی بیانگر این شرایط است: «روابط ما با ایران تحتتاثیر روابط با امریکا قرار نخواهد گرفت؛ دوستی ما با ایران متفاوت از دوستی ما با امریکا است. پاکستان همچنین از ایران به خاطر برنامه هستهایاش در آژانس بینالمللی انرژی هستهای حمایت کرده و این درحالی است که کشورهایی که با ایران اعلام دوستی میکنند، این کار را نکردهاند و علیه ایران رای دادهاند». در مجموع آنچه از مرور تحولات سه دهه گذشته حاصل میشود، این است که نوعی «همبستگی منفی» در مناسبات ایران و پاکستان در قبال سیاستهای ایالات متحده وجود دارد. بدین ترتیب که هر زمان، امریکا و پاکستان به یکدیگر نزدیک شدهاند، ایران و پاکستان از یکدیگر فاصله گرفتهاند و هر زمان که مناسبات امریکا و پاکستان دچار تنش شده است، به صورت طبیعی مناسبات ایران و پاکستان روند مثبتتری را تجربه نموده است. نتیجهگیریعرصه سیاست خارجی، تبلور عینی چهره ژانوسی رقابت و همکاری است. نگرشی که تنها بعد رقابت، اختلاف و کشمکش و یا بالعکس صرفاً بعد همکاری و مشارکت را مورد توجه قرار میدهد، نگرشی عاری از واقعیت است. بر این اساس، باید وجود رقابت، اختلاف و کشمکش را به موازات همکاری و مشارکت در مناسبات دو کشور همسایه و مسلمان ایران و پاکستان به عنوان یک واقعیت در گام نخست پذیرفت. این موضوع واقعیتی است که در مناسبات همه کشورها به چشم میخورد و ایران و پاکستان نیز از آن مستثنی نیستند. منتها آنچه موجب تاثیرگذاری منفی بر مناسبات دو طرف میشود، کشیده شدن این اختلافات و رقابتها به سطح کلان و استراتژیک است. تحولات افغانستان در طی دهه 1990 و به قدرت رسیدن جریان تندرو طالبان، نمونه بارز کشیده شدن دامنه اختلافات و رقابتهای ایران و پاکستان به سطح استراتژیک است؛ موضوعی که بدترین دوره تاریخ مناسبات 60 ساله دو کشور را رقم زد. لذا کوشش سیاستگذاران ایرانی و پاکستانی باید معطوف به این باشد که اجازه ندهند رقابتها و اختلافات طبیعی، خرد و تاکتیکی آنها به سطح کلان و استراتژیک تسری یابد. بدین منظور ایران و پاکستان بر مبنای آنچه که از شش دهه مناسبات پر فراز و نشیب خود آموختهاند، باید سنگ بنای تازهای از درک متقابل پیریزی نمایند. این امر تنها در پرتو فاصله گرفتن از سیاستها و رویکردهای مقطعی و تکبعدی و روی آوردن به یک بازی سیاسی با حاصل جمع جبری مثبت امکانپذیر است. سیر تحولات تاریخی و شرایط کنونی به روشنی حاکی از آن است که کیفیت روابط دو جانبه ایران و پاکستان به شدت متاثر از عوامل ثابت و پایداری است که در سطوح ملی، منطقهای و بینالمللی بر روند مناسبات دو کشور پیامدهای دو گانهای (مثبت و منفی) برجای میگذارد. تقویت جنبههای مثبت و همکاریجویانه این عوامل ثابت تاثیرگذار میتواند نقش مهمی در کاستن از میزان رقابتها و اختلافات (بهویژه کشیده شدن دامنه آن به سطح کلان و استراتژیک)، ایفا نماید. مواردی چون حفظ ثبات و امنیت در منطقه، ایجاد زیرساختهای مناسب اقتصادی و اجتماعی برای مقابله ریشهای و پایدار با پدیدههایی چون قومیتگرایی، افراط گرایی دینی، تروریسم، کشت و قاچاق مواد مخدر، میتواند نقطه مناسبی برای تعریف و شکلگیری رویکردهای همکاریجویانه میان ایران و پاکستان در تعامل با سایر بازیگران منطقهای و بینالمللی باشد. باید پذیرفت که امنیت مقولهای تقسیم پذیر نیست، بلکه مشارکتپذیر است و تنها در این صورت است که میتوان به بهبود مناسبات دو جانبه ایران و پاکستان امیدوار بود؛ موضوعی که در صورت تحقق، به گسترش ثبات، امنیت و توسعه پایدار در زیر سیستم منطقهای آسیای جنوب غربی کمک شایانی خواهد نمود.
|