بررسي سياست‌هاي تهاجمي روسيه

Print E-mail
اميرمحمد سوري
20 February 2009

چکیده

پیش زمینه‏ها و علل زیادی در شکل گیری رقابت و منازعۀ بین روسیه و آمریکا، باعث بروز بحران در قفقاز شده است. رقابت‌ها و اختلافاتی که نه تنها ریشه در تفکرات جنگ سردی طرفین دارد، بلکه نشأت گرفته از نگرش‌های سیاسی آنها نیز است. جنگ در گرجستان تبدیل به میدانی شد که واشنگتن و مسکو خواسته‌های سیاسی خود را به طور جدی به منصه ظهور بگذارند.

مقدمه

كمتر تحليلگر سياسي‎اي فكر مي‎كرد كه لفاظي‎هاي تند پوتين، روزي واقعيت يابد. غالب متفكران بر اين باور بودند كه هدف رهبران روسي صرفاً واكنش‎هايي عصبي و تند به پيش‎روي‎هاي ايالات متحده در عرصه جهاني، احياي غرور ملي از دست رفته و شايد هم تا حدودي تامين منافع ملي است، كه البته اين شيوۀ پي‌گيري اهداف نيز چندان در عرصه ديپلماتيك سياست جهاني، مطلوب ارزيابي نمي‎شود.

اما برپايي جنگ در قفقاز و تهديد بسيار جدي لهستان، محمل جدي‎اي را براي طرح سوالات جديد و البته پاسخ‎هاي مناسب نسبت به هدف و چرايي آن مي‎طلبد. بحث اصلي اين نوشتار آن است كه روسيه به دليل نشان دادن عزم راسخ خود در دفاع از منافع ملي و جلوگيري از حضور و پيش روي بيش از پيش آمريكا در منطقه اوراسيا و هم چنين احياي عزت و غرور ملي‌اي كه يادآور دوران شوروي باشد، تلاش می‎کند؛ تا پاسخي عملي به ساكاشويلي‎اي بدهد كه گرجستان را به مكان مناسبي براي جولان آمريكا بدل كرده است. از طرفی شرایط جهانی جدید، که در آن آمریکا با مشکلات پیاپی داخلی و خارجی دست به گریبان است و روسیه به دلیل افزایش قیمت انرژی و اصلاحات ساختاری در سالیان اخیر، توان نسبتاً مساعدی پیدا کرده، بر خواست روسیه در دست‎یابی به اهدافش افزوده است. در واقع به نظر مي‎رسد كه روسيه ديگر تحمل عقب نشيني‎هاي پياپي را در عرصه جهاني ندارد و به همين دليل تصميم گرفته است كه در برابر اتفاقات و رويدادهاي بين‎المللي، فعالانه‎تر عمل كند.

استراتژی و رقابت‎های کلان روسیه و آمریکا در اوراسیا

روسیه و آمریکا هر کدام سیاست، استراتژی و منافع خاص خود را دارند که در منطقه اوراسیا نه تنها با یکدیگر هم پوشی ندارد، بلکه در بیشتر موارد در تضاد و تقابل با یکدیگر هم هستند. بررسی این شرایط دید کامل و جامعی نسبت به تحولات رخ داده در گرجستان به ما می‌دهد.

كرملين متاثر از فضای جهانی جدید پس از جنگ سرد و با بهره گيري از نفوذ و توان سنتي خود، براي دكلهاي نفتي، منابع گاز و لولههاي انرژي اهميت بسياري قايل شد. بعد از آن كه شوروي در حسرت انقلاب سوسياليستي و ديكتاتوري پرولتاريا ماند، مسكو نشینان دوران پوتين تبديل به كاپيتاليستهاي خام و جواني شدند كه تنها به دغدغههاي لوك‌اويل و گازپروم توجه ميكنند. هرچه چتر چهل ساله هستهاي بر سر آسياي مركزي و قفقاز بيفايده بود، خطوط لوله انرژي، سیاستمداران كرملين را ثروتمند و داراي ارج و قرب كرده است. هر چند كرملين 50 سال دير فهميد كه كنت والتز اشتباه كرده است كه توانايي هسته‌اي موجب دوام، اقتدار و ثبات در نظام بينالملل است و يا اين كه مسايل اقتصادي و وابستگي متقابل داراي اهميت نيست، اما بالاخره به درستي درك كرد كه مساله حساسيت و آسيب پذيري كوهن و ناي در روابط، ميتواند تا چه حد موثر بيفتد. اگرچه به قول والتز سرمايه‌داري شماره تلفن ندارد تا با آن تماس گرفت و آن را يافت، اما ميتوان آسيبپذيري شديد اروپا را در قبال نوسان قيمتهاي نفت و گاز، وحشت اوكراين از فشارهاي مسكو و تسليم مجارستان را با كوچك‌ترين تلنگر گازپروم حس كرد.

اما این مسایل تمام دغدغه و نگرانی روس‎ها در عرصه جهانی نبود. جنگ یوگسلاوی و تجزیه آن، جنگ عراق، انقلاب‎های رنگی و معاهدات امنیتی در اوراسیا، همگی روسیه را گام به گام به عقب برد. واقعیت آن است که تحمل این وضعیت با توجه به گذشته دوران تزاری، برای روسیه‌ای که هرچند برای اقتصاد و انرژی اهمیت قایل شود، بازهم سخت و ناگوار است. اساساً این نگرانی‎ها و دغدغه‎ها ناشی از فهم غلط روسیه نسبت به همسايگانش است. براي قرن‎ها روسيه به اوكراين هم چون برادر كوچكتر نگاه مي‌كرد. مسکو تلاش بسياري براي استقلال و توسعه زبان و فرهنگ اوكراين انجام داد. اما نخبگان روسي برداشت غلطي نسبت به فرهنگ و منافع طبقه حاكم اوكراين دارند. نخبگان روسي عميقاًٌ معتقدند كه همسايگانشان بايد نسبت به نفوذ و حضور روسيه در كشورهايشان متشكر باشند. علت اين سپاس‌گذاري به دليل "رسالت متمدن سازي" روسيه در اين كشورها و دستاوردهاي تاريخي‌اش از قبيل دفاع از گرجستان در برابر ‎ترك‎ها در اواخر قرن هجدهم و حمايت از اوكراين در برابر لهستاني‎ها در قرن هفدهم است. به همين دليل امروزه نگراني‎هاي جدي‌اي در مورد حمايت از جدايي طلبان در‎ ترنس دنيستر، آبخازيا، اوستياي جنوبي و قره باغ، به دليل همين تفكر، از سوی روسیه وجود دارد.

روسيه اعلام كرده كه خواهان ثبات در فضاي پس از شوروي است. پوتين ادعا ميكند كه تفكرات خود را تغيير نداده بلكه خواهان ثبات بدون نقض قوانين است. اما مسكو سياست‎هايي را عليه دولت‎هايي كه مطلوبش نيستند، از قبيل اوكراين به اجرا ميگذارد و دولت‎هايي كه اقتدارگرا و ناقض قوانين هستند، از قبيل تركمنستان، بلاروس و ازبكستان، مورد حمايت جدي روسيه قرار ميگيرند.

اهداف نظامي روسيه در كشورهاي CSTO – بلوك نظاميCIS – شامل كنترل مشترك مرزها و فضاي هوايي اين كشورها است. هم چنين روسيه نيروهاي عكس‌العمل مشترك سريع را براي مبارزه با‎ تروريسم ايجاد كرده است و پايگاه‎هايي در قرقيزستان، ازبكستان، تاجيكستان و ارمنستان نيز در اين راستا در اختيار دارد. از طرف ديگر، روسيه از نيروهاي جدايي طلب از قبيل‎ترنس دنيستر، آبخازيا، اوستياي جنوبی و قره باغ حمايت مي‌كند. هدف اين حمايت‎ها ريشه در خواست روسيه براي ايجاد دولت‎هاي ضعيف پس از دوران شوروي در مولداوي، گرجستان، آذربايجان و البته حضور نظامي و تسلط در اين منطقه است. اما روسيه اين را در نظر نمي‌گيرد كه جدايي طلبان ممكن است قسم خورده‎هايي دو جانبه باشند.

از طرفي روسيه نسبت به هرگونه تلاشي جهت تقويت نظامي چچن، ديگر گروه‎هاي قفقاز شمالي، تاتار،FENNO-UGRIC  يا ملي گرايي ياكوت كه در قلمرو روسيه وجود دارد، تعصب شديدي دارد. به عبارت ديگر، اين‎ها كساني هستند كه در خانه‌اي شيشه‌اي زندگي مي‌كنند و نبايد كسي از دور به آنان سنگ بزند. از دیگر نگراني‎هاي روسيه كه بارها توسط مقامات نيز اظهار شده است، جلوگيري از تغيير رژيم در كشورهاي منطقه در قالب انقلاب‎هاي رنگي است. وقوع انقلاب‎هاي رنگي در گرجستان، اوكراين و قرقيزستان، روسيه را در مورد فعاليت‎هاي آمريكا در منطقه بسيار مظنون ساخته و به همين علت خواهان محدود كردن نفوذ آمريكا در منطقه است.

اما جنگ سرد هم چنان اثرات خود را بر روي واشنگتن گذاشته است. به رغم دوري نسبی مقامات كرملين از نگرش‎هاي شوروي سابق و به رغم عدم توانايي‎هاي روسيه نسبت به گذشته، هم چنان نگاه آمريكا به روسيه نگاه دوران جنگ سردي است. به همين دليل روياي انحلال روسيه هم چنان در نظر بسياري از تحليل‌گران آمريكايي وجود دارد. آنان به تمسخر بيان مي كنند كه "ما عاشق روسيه هستيم و به همين دليل چند تا از آن مي خواهيم". اين خواست كه مبتني بر تجزيه روسيه است، نمي‌تواند خطر آشوبي كه در نتيجه فروپاشي روسيۀ هسته‌اي امكان بروز دارد را مد نظر قرار دهد. اين تجزيه به راحتي مي‌تواند از منطقه بالتيك تا اقيانوس آرام، از قطب شمال تا درياي سياه و البته به بقيه جهان نيز سرايت كند. اگر روسيه فرو بپاشد، چرخه‎هاي اسلام گرايي افراطي فعال‎تر مي‌شوند و شعله‎هاي جدايي طلبي در قفقاز شمالي شعله‌ور مي‌شود. از طرفي سلاح‎هاي هسته‌اي ممكن است در دستان شورشيان و ياغيان بيفتد. افراط گرايان و عناصر جنايي در حال حاضر به طور وسيعي در شمال قفقاز حضور دارند و در اثر چنين اتفاقي، گسترش بيشتري خواهند یافت كه اين امر، اصلاً در راستاي منافع آمريكا نيست.

نكته مهمي كه بسياري از تحليل‌گران هم چون "جوليا ناناي" بدان اشاره مي‌كنند، اين است كه اساساً حضور آمريكا در اوراسيا، با هدف تامين منافع اقتصادي گسترده و يا تامين منافع انرژي نيست. به عنوان مثال، توليد نفت در قزاقستان كه در حال حاضر يكي بزرگ‎ترين توليد كننده‎هاي انرژي در منطقه است، حدود 1 ميليون بشكه در روز است كه این میزان، زير 1 درصد از توليد جهاني انرژي است. از طرفي كشورهايي هم چون قرقيزستان، ازبكستان و تاجيكستان، منافع بسيار كمي براي آمريكا در زمينه تجارت دارند. به همين دليل نمي‌توان چندان انتظار متنوع سازي در زمينه انرژي و يا كسب منافع عظيم تجاري را داشت. به همين دليل مهم‎ترين علت حضور آمريكا اهميت استراتژيك و ژئوپليتيكي اوراسيا است.

 در همين زمينه برژينسکي در کتاب "يک استراتژي براي اوراسيا"، اهداف آمريکا براي حضور در منطقه را چنين بر مي‌شمرد:

1- هدف کوتاه مدت يا 5 ساله: تثبيت تکثرگرائي ژئوپوليتيکي رايج در صحنه اوراسيا. اين استراتژي يک مانور سياسي در جهت جلوگيري از پيدايش ائتلافي خصومت‌آميز است که بتواند پيش‌تازي آمريکا را به چالش بکشد.

2- هدف ميان مدت يا 20 ساله: جستجوي شرکاي سازگار استراتژيکي، تا رهبري آمريکا در تامين امنيت دلخواه از طريق همکاري در دو سوي اوراسيا شکل گيرد.

3- هدف درازمدت: ايجاد هسته جهاني مسئوليت و اشتراک سياسي به نحوي که هيچ قدرتي توان رقابت چالش انگيز با آمريکا را نداشته باشد.

براساس آنچه برژينسکي در کتاب خود آورده است، آمريکا از حضور در گرجستان تنها به دنبال تامين انتقال نفت و يا مبارزه با‎ تروريسم نيست، بلکه هدف درازمدت و کلان آمريکا اين است که با ورود به حياط خلوت روسيه و حضور در منطقه، از شکل‌گيري پيمان‎ها و اتحاد‎هاي نظامي با‎ ترکيب‎هاي متفاوتي از ايران، روسيه، هند، چين و برخي دولت‎هاي آسياي مرکزي جلوگيري نمايد. نظريه قلب زمين مکيندر نيز هنوز اعتبار دارد و آمريکا مي‌داند تنها در صورت حضور در اين منطقه است که مي‌تواند با آرامش به پي‌ريزي نظم مورد نظر خود در جهان بپردازد.

در همين راستا است كه آمريكا در منطقه به دنبال ايجاد پايگاه‎هاي نظامي است. از جمله اين پايگاه‎ها مي‌توان به پايگاه نظامي آمريكا در مرز غربي چين، مخصوصاً نزديك منطقه خودمختار ژين جيانگ- ايغور و هم چنين حفظ دسترسي به افغانستان، در شكل پايگاه‎هاي نظامي هوايي (در قرقيزستان و حتي اخيراً در ازبكستان) و سرزميني (از تاجيكستان و ‎تركمنستان) است.

البته يكي از مناطقي كه آمريكا از بي ثباتي سياسي در آن چندان نگران نيست، اوراسيا است و به همين دليل فرايند دموكراتيزاسيون را با قدرت دنبال مي‌كند و از عواقب بي‌ثبات‌ساز آن نيز چندان نگران نيست. در همين زمينه است كه اهميت نسبي شراكت انرژي با آستانا، مانع پي‌گيري جدي براي ايجاد يك حكومت دموكراتيك در اين كشور می‌شود.

استراتژی‌های کلانی که روسیه و آمریکا در اوراسیا اتخاذ می‌کنند، به خوبی نشانگر آن است که چنین سیاست‌هایی در تقابل با یکدیگر است و همین امر خود بر آتش اختلافات می‌افزاید. اما در بحران اخیر، عوامل جدی‌تری بودند که در مورد گرجستان تاثیر گذار بوده‌اند و در ادامه به آنها اشاره می‌شود. 

علل نزدیک‎تر مناقشه

در مورد بحران‌های اخیر در گرجستان، مجموعه عواملی (گذشته از رقابت‌های روسیه و آمریکا)، به طور مستقیم و غیر مستقیم دخیل بوده‌اند که می‌توان به انقلاب رنگی گرجستان، مرزبندی‌های جغرافیایی در منطقه، توان در حال افزایش روسیه و افزایش مشکلات و نگرانی‌های آمریکا و مساله استقلال کوزوو اشاره کرد؛ که در ادامه به طور مفصل در مورد آنها بحث می‌شود.

در سال‎های اخیر، روابط سیاسی بین روسیه و گرجستان بسیار ملتهب بوده است. شروع مشکلات از وقوع انقلاب رنگی که به برکناری ادوارد شواردنادزه، سیاستمدار طرفدار روسیه و روی کارآمدن ساکاشویلی حامی غرب آغاز شد. این مساله نگرانی‎های اساسی‎ای برای مسکو بوجود آورد و از همان زمان بود که روابط دو کشور بطور جدی رو به وخامت گذاشت. از آن زمان به بعد روابط گرجستان با دیگر کشورها بطور بسیار جدی توسط روس‎ها پی‎گیری می‎شد. در این بین مواردی هم‎چون بحث جاسوسان روسی و کشته شدن آنان در گرجستان و مساله جدایی طلبان آبخازیا و اوستیای جنوبی از جمله مهم ترین مسایل فی مابین بوده است که سرانجام نیز به درگیری نظامی انجامید.

در این بین در منطقه نکته بسیار مهمی وجود دارد و آن مساله مرزبندی‎هایی است که ریشه در سیاست‎های دوران استالین دارد. در آن هنگام و بر اساس تقسيم‌بندي‌ها، اوستياي شمالي و جنوبي از هم جدا شدند كه يكي در خاك روسيه و ديگري در خاك گرجستان واقع شد. اين مرزبندي‌ها در جاهاي ديگر هم مشكلاتي ايجاد كرده است که از آن جمله مي‌توان به تنش‌هاي بين ازبكستان و تاجيكستان، تاجيكستان و قرقيزستان، آذربايجان و ارمنستان اشاره كرد. اين تقسيم‌بندي‌ها كه در آنها مسائل قومي و فرهنگي به طور جدي لحاظ نشده بود، باعث شد تا‌ پس از فروپاشي شوروي در دهه نود، اختلاف و تنش‌هاي بسياري را در روابط جمهوري‌هاي تازه استقلال يافته شاهد باشيم، كه همچنان هم ادامه دارد. در حالي كه اين تنش‌ها در ديگر مناطق قدري آرام شده، ولي به سبب حساسيت بسيار قفقاز، بر شدت آنها در اين منطقه افزوده شده است. گرجستان از جمله جمهوري‌هايي است كه از آغاز فروپاشي شوروي، نوعي واگرايي نسبت به روسيه داشته و اين واگرايي پس از انقلاب رنگين در گرجستان و به قدرت رسيدن ساكاشويلي، به اوج خود رسيد.

بايد افزود كه اين واگرايي و تنش‌ها بين روسيه و گرجستان، گاهي در قالب‌هایي نرم همچون ممنوعيت واردات محصولات الكلي گرجستان از سوي روسيه يا تشديد قوانين صدور ويزا از گرجستان به روسيه، بوده است. اين تقابل‌ها اكنون در اوستياي جنوبي به صورت سخت بروز كرده و باعث شده است تا اوستياي جنوبي، مهره‌اي مهم براي بازيگران منطقه‌اي همچون روسيه و گرجستان و فرامنطقه‌اي همچون كشورهاي عضو ناتو و آمریکا قرار گيرد. ناتو در گسترش و نفوذ به حوزه روسيه، در حال بررسي عضويت گرجستان است و از سوي ديگر، روسيه در تقابل با سپر دفاع موشكي آمريكا در اروپاي شرقي، تلاش دارد با افزايش فشارهاي نظامي و اقتصادي خود بر گرجستان، مانع اين پيشروي شود. اين علل و عوامل همگي باعث تشديد درگيري‌ها در اوستيا و نيز تغيير ماهيت اين برخوردها شد.

اما عامل دیگر در این بین، توان روسیه است که نسبت به دوران یلتسین بسیار افزایش یافته است. دیگر از آن آشفتگی‎های گذشته خبری نیست و اوضاع اداری و سیاسی روسیه تا حدودی در دوران پوتین رو به بهبود گذاشته است. پس از به قدرت رسيدن پوتين، تغيير نگرشی به سمت درون و اتكا بر منابع داخلي براي توسعه به جاي اتكا به نهادهاي غربي شکل گرفت. در سطح سياست خارجي نیز همكاري محتاطانه‌تري با غرب برقرار شد و در سطح سياست داخلي، دموكراسي مديريت شده پي‌گرفته شد. اما نکته بسیار مهم در این زمینه، افزایش بهای انرژی در سطح بین‌المللی است. روسیه به دلیل تسلط بر استخراج و صادرات انرژی در منطقه، توان قابل توجهی یافته و به همین دلیل، توان عملیاتی زیادی پیدا کرده است. از طرفی روسیه با ایجاد هرگونه راه بدیلی که در رقابت با لوله‎های روسیه باشد، به شدت مقاومت می‎کند. تمامی این مسایل برای زنده کردن یاد و خاطره ایوان مخوف و استالینی است که برای روس‎ها غرور و افتخار می‌آفریند. احترام و غروری که در تمامی سال‎های پس از جنگ سرد و یا حتی در همان دوران پس از جنگ جهانی دوم، بارها بوسیله غرب و مخصوصاً آمریکا، نه نتها نادیده گرفته نشد بلکه تحقیر نیز می‌شد. اما آیا قیمت‎های در حال صعود انرژی، مدیریت نه چندان موفق سیاسی در عرصه داخلی و تند گویی‎های سیاسی می‎تواند کشوری را تبدیل به ابرقدرت کند؟

عامل دیگر، ضعف‎ها و ناکامی‎های آمریکا در خاورمیانه و مشکلات اقتصادی و نارضایتی‎های شهروندان آمریکایی است. ناامنی‎های پایدار عراق و افغانستان، در حال حاضر به بزرگترین مشکل سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده است. آمریکا با توجه به درگیری‎ها، مناقشات و ناآرامی‎های گسترده در دو کشور عراق و افغانستان، توان خود را محدودتر نسبت به گذشته ارزیابی می‎کند و همین امر، در نظر روس‎ها که در اندیشه احیای توان ملی خود هستند، می‎تواند موقعیت مناسبی به نظر آید.

از دیگر عواملی که خواست روسیه را برای نشان دادن واکنش نظامی جدی برانگیخت، مساله استقلال کوزوو بود. نکته‌ای که روس‌ها را بسیار آزرد و مجبور کرد از آخرین منطقه مورد نفوذشان هم خداحافظی کنند. استقلال کوزوو با توجه به شرایط خاص آن منطقه که با حمایت‌های غرب صورت گرفت، دست روسیه را برای نشان دادن هرگونه واکنشی محدود کرد. در همان زمان نیز بسیاری بر این باور بودند که روزی روسیه تلافی چنین اقدامی را در منطقه‎ای که توان و نفوذ وی افزون تر باشد، نشان خواهد داد.

مجموعه عوامل ذکر شده باعث شد تا روسیه دست به عملیات نظامی در خاک گرجستان بزند.

بازی باخت- باخت

جنگ در گرجستان بسیاری از مسایل را روشن کرد؛ چه برای روسیه و گرجستان و چه برای غرب. در طی جنگ هیچ کدام از کشورهایی که روسیه با آنان دارای روابط خوب و استراتژیکی بود، حمایت قاطعی از عمل روسیه به عمل نیاوردند، که این خود بیش از پیش روسیه را در صحنه جهانی و در مقابل فشارهای فزاینده آمریکا و ناتو، تحت فشار قرار داد.

ساکاشویلی نیز در این اندیشه بود که آمریکا و ناتو حمایت‌های مثمر ثمرتری از وی در جنگ داشته باشند. تنها حمایت جدی‎ای که از وی و گرجستان در طی جنگ صورت گرفت، اعزام یک ناو جنگی آمریکایی به سواحل گرجستان بود که آن نیز در نتیجه خارج نشدن نیروهای روسی از خاک گرجستان بود. از طرفی برای سال‎ها ناتو عضویت گرجستان را در این پیمان معلق گذاشته بود و تنها در حال حاضر که خاک گرجستان را در تصرف روسیه دید، وعده‎های بسیاری برای عضویت این کشور ارائه کرد.

اما روسیه جنگ نرم و رسانه‎ای را نیز به غرب باخت. رسانه‎های جهانی به نوعی اخبار مربوط به جنگ را پوشش دادند که کمتر کسی در مورد تجاوزگری و دیکتاتوری رهبران مسکو شک می‎کند. چنین وسعت خبری‎ای و هم چنین نفوذ بیشتر آمریکا و کشوهای اروپایی در مجامع بین‎المللی، وضعیت روسیه را برای نقش آفرینی بیشتر در تحولات گرجستان می بندد و چهره این کشور را نیز بیش از پيش مخدوش می‎کند و از آن طرف نیز توان آمریکا برای مانورهای سیاسی بیشتر خواهد بود. البته بخشی از این ضعف را می‎توان در نتیجه عملکرد کاملاً غیر دیپلماتیک روسیه در صحنه جهانی ارزیابی کرد. روسیه برای رسیدن به خواست سیاسی خود بدون توجه به هیچ کدام از معیارهای مورد قبول در عرصه جهانی، جنگ شدیدی را به گرجستان تحمیل کرد. گرجستان نیز به همین صورت برای رسیدن به خواست خود، بدون در نظر گرفتن شرایط منطقه‎ای و سیاست‎های تلافی جویانۀ روسیه، اقدام به جنگی کرد که در آن جز شکستی سنگین و تلفاتی گسترده، چیزی عایدش نشد. البته در این میان همان گونه که بیان شد، نگاه و انتظار گرجستان از غرب بسیار بالا بود که این امر اساساً مبتنی بر واقعیت‌ها نبود.

نتیجه‌گیری

اختلافات سیاسی گسترده در منطقه و شکست‌های پیاپی روسیه از سویی و اصرار غرب به رهبری آمریکا بر تداوم رهبری در قفقاز و دیگر مناطق از سویی دیگر، موجب بروز تنش‌های جدی شده است. در این میان، سیاست‌های منطقه‌ای گرجستان در همراهی با آمریکا، بر آتش اختلافات افزوده است. اما آنچه در پایان این بحران مهم جلوه می‌کند، نرسیدن تمامی طرفین به خواست‌های خود از سویی و هم چنین آشکار شدن ضعف‌ها و ناکامی طرفین در صحنه عمل است.