20 August 2011
چکیده
جنگ مورد حمایت ایالات متحده و هم پیمانانش علیه اتحاد شوروی سابق در افغانستان (1988-1979) و پیامدهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن، راه افراطگرایی، ستیزه جویی و تروریسم را در پاکستان آماده ساخت. به علاوه، اقتدارگرایی دولت و انحطاط سیاسی و اجتماعی در دهه 1980 و 1990، در رشد گروههای متعصب خشونتگرا نقش داشت. به دنبال رویدادهای 11 سپتامبر در ایالات متحده، ذهن غرب، بدون توجه کافی به ماهیت مداراجویانه و لیبرال جامعه پاکستان که مشترکاتی با منش صلح دوستانه [مردم] جنوب و غرب آسیا دارد، به فعالیتهای این گروههای خودسر مشغول شد. احیای فرایند لیبرال-دموکراتیک در ماههای اخیر در پاکستان، خود گواه نحوه نگرش مردم آن به تروریسم و افراطگرایی مذهبی است. اینک ایالات متحده و جامعه بینالمللی میتوانند از طریق همکاری با پاکستان، به تلاشهایی که این کشور برای هدف قرار دادن ستیزه جویی و تروریسم با ابزارهای سیاسی و حمایت عمومی فعال انجام میدهد، پاسخ بدهند.
واژگان کلیدی: پاكستان، افراط گرايي، ستيزه جويي، تروريسم، سلفي گرايي، صوفي گرايي.
مقدمه
پاکستان پس از 11 سپتامبر به عنوان بازیگر خط مقدم، درگیر جنگ جهانی علیه ترور شد. این کشور نه تنها دارای موقعیت ژئوپلیتیکی مهمی در جنوب و جنوب غرب آسیاست، [بلکه] قدرتی هستهای نیز هست. گمانه پردازیهای بسیاری شده که ممکن است تسلیحات هستهای این کشور به دست افراطگراهای مذهبی بیافتد. پاکستان همچنین به مرکز پیدایش و انتشار ایدئولوژی اسلامی رادیکال و حامیان تروریست آن تبدیل شده است. عناصر القاعده و سازمانهای ستیزه جوی اسلامی، در سراسر جهان جذب این کشور میشوند. بنابراین مبارزه با تروریسم مذهبی موضوعی مهم در روابط پاکستان با ایالات متحده امریکا و دیگر بازیگران پیشتاز است.
استدلال اصلی این مقاله آن است که مذهب به خودی خود عامل عمده افزایش تروریسم مذهبی در پاکستان نیست؛ چرا که اکثریت مردم پاکستان متأثر از سنتهای صوفیانه و آرمانهای اسلامی لیبرال بودهاند. به عبارت دیگر، گروههای قدرتمند جامعه پاکستان از مذهب به عنوان پوششی جهت پنهان کردن اقدامات عمدی و برنامهریزی نشده خود، که منجر به افزایش تروریسم مذهبی شده است، استفاده کردهاند. بنابراین درک علل رشد تروریسم مذهبی و چرایی بروز چنین مشکلی در پاکستانِ امروز ضروری است. هرچند افراطگرایی و تروریسم همچنان برای امنیت داخلی پاکستان و جامعه بینالمللی تهدید محسوب میشود، اما این تهدید به آن اندازه که بسیاری از تحلیل گران فکر میکنند جدی نیست. مؤثرترین شیوه مبارزه با تروریسم مذهبی در پاکستان، در توجه به مشکلات زیربنایی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار دارد که این کشور با آن روبروست. در واقع زندانی کردن یا کشتن تروریستها، به عنوان بخشی از جنگ جهانی علیه ترور، صرفاً برخورد با علائم بیماری است و نه خود بیماری. این مقاله همچنین در پی پاسخ به این پرسش است که ستیزه جویان اسلامی تا چه میزان بازتابنده دیدگاهها و حمایت اکثریت مردم پاکستان هستند؟ این مقاله استدلال میکند که هر میزان حمایتی که ستیزه جویی اسلامی در پاکستان کسب کرده مبنای مذهبی حقیقی نداشته بلکه عمدتاً برآمده از سیاستهای اتخاذی غرب علیه اتحاد شوروی سابق در طول جنگ افغانستان (1988-1979) و نزاع داخلی پس از آن، به علاوه شکست نهادهای دموکراتیک، فساد لجام گسیخته، فقر و انکار حقوق برابر مردم است و نه یک مبنای مذهبی حقیقی.
پیامدهای نبرد با تروریسم مذهبی در پاکستان، برای جامعه بینالمللی هم اهمیت دارد. تصویر پاکستان که بخشی از آن توسط تصاویر ترسیم شده در غرب ساخته شده است، تصویر یک «کشور بسیار خطرناک» است که مَملُو از افراطگرایی مذهبی است. در نتیجه به پاکستان به عنوان «بستر گرم»1 تروریسم اسلامی نگریسته میشود. تجزیه و تحلیل رشد افراطرایی و تروریسم مذهبی در پاکستان، نشان میدهد که این کشور به لحاظ تاریخی، سنتی برای رشد چنین تمایلاتی نداشته است. اختلافات طولانی مدت و پیچیده گروههای قدرت، نظیر احزاب نظامی و مذهبی، بهتر میتواند رشد این تمایلات را توضیح دهد. به علاوه، سیاستهای بازیگران پیشتاز خارجی نظیر عربستان سعودی و ایالات متحده، تأثیر عمدهای بر افزایش تروریسم مذهبی در پاکستان داشته است.
یک تبیین تاریخی میتواند به برخی [پرسشها] درباره افزایش افراطگرایی مذهبی در کشور مدرن پاکستان پاسخ دهد. این مقاله از ظرفیتهای ادراکی حوزه جدید مطالعاتِ انتقادیِ تروریسم، به ویژه علل اصلی تروریسم، استفاده میکند و به این مسئله رسیدگی میکند که چگونه خود دولت شرایطی به وجود آورد که به افزایش تروریسم مذهبی کمک کرد. علاوه بر این، بررسی افزایش تروریسم مذهبی در بستر روابط قدرت در سطوح محلی و جهانی ضروری است و مضمون اصلی این تحلیل خواهد بود. در حقیقت تلاش برای توضیح تروریسم به عنوان پیامد اعتقادات مذهبی، معنایی ندارد. با این حال، در میان دانش پژوهانی که تروریسم را پیامد اعتقادات مذهبی تلقی میکنند، این باور رایج وجود دارد که یک فرقه مذهبی خاص به پیروان خود تعالیم مذهبی [تروریستی] میآموزاند. روابط متقابل میان چنین گروههای مذهبی فرقهای در درون قلمرو ملی یا منطقه اطراف و پیوندهای بینالمللی آنها برای رسیدن به اهداف سیاسی، راهبردی و اقتصادی، منجر به اقدامات تروریستی میشود. به این معنا، تلقین تعالیم مذهبی به همراه پیوندهای بینالمللی آن است که تولید تروریسم میکند، نه اعتقادات مذهبی. این مسئله در مورد پاکستان صدق میکند و جزئیات آن در تحلیل پیش رو بیشتر شرح داده خواهد شد.
تصوف در مقابل سلف گرایی
یکی از مشکلات اصلی تجزیه و تحلیل تروریسم مذهبی تعریف خود تروریسم است. مثلاً اصطلاح بنیادگرا اغلب به منظور توصیف ایدئولوژی کسانی که به نام مذهب خشونت میورزند، استفاده میشود. درک ماهیت اسلام و پیوندهای تاریخی آن با پاکستان، در توضیح افراطگرایی مذهبی امروزین این کشور اهمیت دارد. رویکرد تاریخی اشاره به نقدی دارد که تروریسم را به عنوان پدیدهای متأخر تلقی میکند که پس از یازده سپتامبر آغاز شد.
اعراب در قرن هشتم [میلادی] اسلام را به شبه قاره هند آوردند. نوع اسلامی که اعراب به شبه قاره هند معرفی کردند، ماهیتی مدارا جو داشت چرا که اعراب به مدت طولانی با دیگر جوامع شبه جزیره عرب در تماس بودهاند. محمدبن قاسم، فاتحِ عربِ سند (ایالت جنوبی فعلی پاکستان)، وقتی که در سال 712 میلادی این ایالت را فتح کرد، نکوشید تا اسلام را به زور تحمیل کند. تغییر دین جوامع مذهبی نظیر هندوها، بوداییها و دیگران تدریجی بوده است. علاوه بر این، بسیاری از اولین کسانی که به اسلام تغییر دین دادند، قویاً متأثر از تصوفی بودند که از بصره و ماوراءالنهر (آسیای مرکزی) سرچشمه میگرفت. تصوف بر باور قوی به انسانیت، مدارای متقابل و همزیستی مسالمت آمیز تاکید دارد و قویاً مخالف اجبار در مسائل اعتقادی است.
سلسله صوفیه به ایجاد هماهنگی و تفاهم بهتر میان فرقههای مختلف اسلامی و با دیگر مذاهب تمایل دارد. به طور کلی تصوف اقدامات ادبی نظیر شعر، سماع و قوّالی، خلوت، ذکر و مراقبه را ترویج داد. بنابراین نوع اسلامی که در شبه قاره هند گسترش یافت، آمیختهای از سنتهای فرهنگی، ژئوپلیتیکی و قومی اعراب، پارسیها، ترکها و آسیای مرکزیها بود. حتی برخی از سنتهای تصوف برگرفته از آیینهای بودا و هندو بودند. در نتیجه جوامع پیرو فرقههای مختلف اسلام همچون شیعیان، بهریها، اسماعیلیون و خوجهها در سراسر شبه قاره هند، به ویژه در مناطقی که بعدها به دلیل ترس از تعقیب در سرزمینهای بومی خود پاکستان امروزین را تشکیل دادند، مقیم شدند.
پنجاب شمالی پاکستان بیشتر در معرض مهاجمان بت شکن افغانستان و آسیای مرکزی بود. با این حال، حاکمان مسلمان بعدی منطقه با تعقیب و شکنجه مردم به دلیل اعتقاداتشان، یا تحمیل اسلام با زور مخالف بودند. باردیگر، همانند سند، فرایند پذیرش اسلام مسالمت آمیز و فارغ از اجبار بود. در کنار برتری عددی سنیها، جوامع شیعی، هندوها و سیکها تا زمان ورود بریتانیا در هماهنگی با یکدیگر میزیستند. شکل سادهتری از اسلام در مناطق قبایلی غربی پاکستان، مرز با افغانستان -بلوچستان امروزی-، ایالت سرحدی شمال غربی و مناطق قبایلی فدرالی گسترش یافت که بازتابنده شیوههای محافظه کارانه جامعه قبیلهای بود. در چنین مناطقی، رسوم قبایلی پیش از اسلام نظیر پرده (نقاب) و جدایی زنان، مخالفت با آموزش آنها و سنت قربانی کردن با اسلام آمیخته شد تا جامعهای، از نظر اجتماعی و مذهبی، محافظهکار بسازد. بنابراین، منطقهای که در حال حاضر پاکستان است، پذیرای مذاهب و فرقههای مختلفی بوده که عمدتاً در هماهنگی با یکدیگر زیستهاند و از نظر فرهنگی، جامعهای متنوع و کثرت گرا خلق کردهاند. این میراث مدارا در دولت مدرن پاکستان، با وجود رشد خشونت فرقهای و افراطگرایی مذهبی، به ویژه در دو دهة اخیر، باقی مانده است. برای مثال اکثریت مسلمانان پاکستان، که به مذهب وفادارند، افراطگرایی مذهبی را تایید نمیکنند. در واقع اغلب مسلمانان سراسر دنیا استدلال میکنند که اقدامات افراطگراهای مذهبی، با آموزههای اسلام در تقابل است.
به علاوه، عمدهترین تقسیم بندی تعلیمی میان مسلمانان پاکستان بین دیوبندیها و بریلویها است. دیوبندیها خود را متعلق به نوع راست کیشتری از اسلام میدانند و از این رو میتوان آنها را سلفی نامید. سلف گرایی یک مکتب فکری از اسلام سُنّی است که پیشینیان (سلف) دیندار دوره اولیه اسلام را به عنوان الگوهای نمونه در نظر دارد. آنها سه نسل نخست مسلمانان و دو نسل بعد از آنها را نمونههای آرمانی برای تقلید و پیروی میدانند؛ چرا که سلفیها میترسند در دورههای بعدی تأثیرات فرهنگی باعث کم رنگ شدن آموزههای بنیادین اسلام شده باشد. سلف گرایی بیشترین تاکید را بر توحید دارد و اعمال غیراسلامی نظیر تکریم قبور پیامبر و اولیاء را مردود میشمرد. سلفیها به همین گونه با صوفیها و رویکرد عرفانی آنها به اسلام، همچنین با شیعیان و تکریم بسیار حضرت علی [ع]، خلیفه چهارم که آنها وی را جانشین بر حق حضرت محمد (ص) میدانند، مخالفند. سلف گرایی در رویکرد خود به ایمان اسلامی بسیار سخت گیر و خشکه مقدس است. سلف گرایی از عربستان سعودی امروزی سرچشمه گرفته است. سلف گرایی نه تنها بر رعایت درست شعائر دینی بلکه بر مطابقت رفتار روزانه با شریعت نیز تاکید دارد. اغلب اوقات از سلفی گرایی به جای وهابیت که مبتنی بر تفسیر محمدبن عبدالوهاب نجدی (1703-1792) از اسلام است، استفاده میشود. مکتب فکری وهابی در عربستان سعودی حاکم است. با این حال باید تاکید کرد که اکثریت وسیع مسلمانان پاکستان پیرو سنتهای سلفی یا وهابی نیستند. دیوبندیها با تشکیل پاکستان به عنوان یک دولت-ملت مدرن مخالف بودند و خودشان را مهمترین صدای راست کیشی اسلامی سُنّی در پاکستان میدانستند. به عقیده آنها، به ویژه تاکید آنها بر شریعت، دیوبندی انعکاس بسیاری از سنتهایِ پاک دینانهِ وهابیِ سُنّیِ اسلام است. متأسفانه اقلیتی از افراطگراهای مذهبی که طرفدار دیدگاههای سلف گرا هستند، تمایلات نابردبارانه [از خود] به نمایش گذاشتهاند.
با وجود این، اکثر پاکستانیها پیرو مکتب فکری بریلوی هستند که کمتر محافظه کار و فراگیرتر است و به تصوف که پیام اصلی آن تکریم حضرت محمد (ص) و عرفان است، نزدیکتر است. احتمال تأثیر افراط گرایی مذهبی بر پیروان این مکتب فراگیر اسلامی، به مراتب کمتر است. در اینجا باید ذکر کرد که پیرو یک مکتب محافظه کارتر اسلامی بودن، لزوماً به معنای التزام به افراطگرایی یا تروریسم نیست.
تاسیس کشوری اسلامی
تصور نادرست رایجی وجود دارد که پاکستان به عنوان کشوری با اکثریت مسلمان، برای مسلمانان شبه قاره هند ایجاد شد. تلاشهای صورت گرفته برای بازنویسی تاریخ پاکستان با نشان دادن اسلام به عنوان نیروی عمده پشتیبان تاسیس این کشور جدید، نادرست است؛ چرا که تشکیل پاکستان ارتباطی با سیاستهای برآمده از مذهب ندارد. اعتبار تشکیل پاکستان به قائد اعظم محمدعلی جناح میرسد که سیاستمداری لیبرال دموکرات و مشروطه خواه بود. وی با اشتراک گرایی مذهبی مخالف و طرفدار وحدت هندو-مسلمان بود تا اینکه با مشاهده نفوذ در حال رشد تفکر هندو در میان اعضای برجسته کنگره ملی سراسر هند [از این ایده خود] سرخورده شد. درباره انگیزههای جناح برای [ایجاد] پاکستانِ مستقلِ مسلمان، مباحث تاریخی بسیاری صورت گرفته است. یک عامل عمده سرخوردگی فزاینده وی نسبت به کنگره بوده است، چرا که وی بیش از پیش کنگره را نماینده منافع اکثریت هندو تصور میکرد. جناح به طور قطعی متقاعد شد که تنها راه حفاظت از حقوق سیاسی، دموکراتیک، قانونی، فرهنگی و اقتصادی مسلمانان و حفظ هویت آنها جدایی از هند است.
احزاب و گروههای مذهبی مسلمان نظیر دیوبندیها، همچنین جمعیت علمای اسلام، جماعت اسلامی و دیگر گروههای مذهب گرا مخالف تلاشهای جناح برای تاسیس یک کشور مستقل مسلمان بودند. آنها حامی ایده کنگره درباره هندِ تقسیم نشده و متحد بودند. پایگاه قدرت جناح از مسلمانان عادی، صاحبان حرفه، مدیران، نخبگان تجاری و ملّاکین تشکیل شده بود. جناح در سخنرانی خود در مجلس مؤسسان پاکستان در 11 آگوست 1947، به صراحت خواستار تاسیس کشوری شد که به همه شهروندان، صرف نظر از وابستگیهای مذهبیشان، حقوق کامل اعطاء میکرد. او اظهار داشت: «شما میتوانید به هر مذهب یا طبقه یا کیشی تعلق داشته باشید... در گذر سالها هندوها میخواستند از هندو بودن دست بکشند و مسلمانان خواهند خواست از مسلمانی دست بکشند، [البته] نه به معنای مذهبی آن، چرا که مذهب باور شخصی هر فرد است، بلکه به معنایی سیاسی و به عنوان شهروندان دولت».
رویای جناح از پاکستان به عنوان کشوری دموکراتیک، اسلامی، مدرن و مدارا جو بعدها توسط عناصری مذهبی، که در کشور جدید برای پیشبرد اهداف خود در امتداد خطوط محافظه کار مذهبی فرصتی یافته بودند، ربوده شد. بنابراین در داخل و خارج کشور، از مذهب به عنوان ابزاری برای پیشبرد انگیزههای سیاسی احزاب و گروههای مذهبی استفاده میشد. بحث بر سر قانون اساسی، نقش اقلیتهای مذهبی، اسلامی سازی و شریعت نمونههایی بودند که چنین روندها و تمایلاتی را توضیح میدادند و تا حدودی در افزایش افراطگرایی مذهبی دخیل بودند.
غرب هم که به ویژه در دهه 1970 و 1980، به دنبال منافع ژئواستراتژیک خود بود، بر افزایش افراطگرایی مذهبی در پاکستان تأثیر داشت. غرب نمیتوانست پویشهای به سرعت در حال تغییر سیاست پاکستان در دهه 1970 را درک کند و از گروههای سیاسی دست راستی در مقابل کسانی که گرایشات سوسیالیستی و چپی داشتند، حمایت کرد. برای مثال حزب اسلامی-سوسیالیستیِ مردم پاکستان، به رهبری نخست وزیر ذوالفقار علی بوتو دو بار در انتخابات دهه 1970، احزاب اسلامی را شکست داد. غرب پنهانی از عناصر دست راستی حمایت میکرد تا از نفوذ فزاینده چپگراها و همکاری آنها با جمهوری خلق چین، اتحاد شوروی و کشورهای اسلامی بکاهد.
موهبتهای حکومت نظامی: جهاد
در دوره سلطنت ژنرال محمد ضیاءالحق (1988-1977)، که در 5 جولای 1977 با کودتای نظامی قدرت را غصب کرد و برخلاف قانون اساسی حکومت مردمی [ذوالفقار علی] بوتو (1971-1977) را سرنگون کرد، حرکت در جهت تبدیل پاکستان به یک کشور راست کیش اسلامی حقیقی تشدید شد. ضیاء به عنوان مسلمان دینداری شناخته میشد که حامی گروههای مذهبی تندرو بود. در حکومت ضیاء اتحاد نزدیکی میان ارتش و سنیهای راست کیش برقرار شد. در نتیجه ضیاء قوانین بحث برانگیز اسلامی نظیر حُدود و دیگر مقررات نظیر زکات، عُشر (مالیات کشاورزی)، بانکداری اسلامی و قوانین توهین به مقدسات را از طریق یک مجلس شورای دست چین شده و غیردموکراتیکِ غیرحزبی وضع کرد؛ مجلسی که اقدامات خلاف قانون اساسی 1973اش را تضمین میکرد. اسلامگراها به مناصب مهم حکومتی در دستگاه قضایی، خدمات دولتی و نهادهای آموزشی گماشته شدند. دادگاههای شریعت تاسیس شدند تا براساس قانون اسلامی به دعاوی قضایی رسیدگی کنند، ضمن اینکه اسلامی سازی از طریق رسانههای مورد حمایت حکومت ترویج میشد.
علاوه بر این، در حکومت ضیاء آموزش و پرورش اسلامی شد. مدارس [دینی] با حمایت حکومت همانند قارچ رشد کردند و حمایتهای مالی عربستان سعودی و دیگر کشورهای اسلامی و حتی ایالات متحده و کشورهای غربی و متحدان آنها به سمت این مدارس سرازیر شد. مثلاً در سال 1971، تنها 900 مدرسه در پاکستان دایر بود، اما در پایان دوره حکومت ضیاء 8000 مدرسه ثبت شده و حدود 25000 مدرسه ثبت نشده در پاکستان دایر بودند. این مدارس به صورت خیریه به دانش آموزان فقیر آموزش، غذا و مسکن میدادند. اغلب این مدارس یک نسخه تنگنظرانه از آموزههای اسلامی مبتنی بر تفسیر وهابی از اسلام را موعظه میکردند. گرچه تنها اقلیت کوچکی از این مدارس تبلیغ خشونت میکردند، پیامد دراز مدت رشد آنها گسترش آن شکل تنگنظرانه اسلام بود. تعداد کمی از این مدارس به آموزشگاه جهاد تبدیل شدند. آن الگوی تنگنظرانه اسلامی از شهروندی که به ویژه در دوره حکومت ضیاء در این مدارس تدریس میشد، شرایطی به وجود آورد که مساعد خشونت فرقهای و نابردباری مذهبی بود تا شهروندان غیرمسلمان و آنهایی را که به فرقههای اقلیت تعلق داشتند، حاشیه نشین سازد.
در کنار آموزش و پرورش، تلاشهایی صورت گرفت تا ارتش را هم اسلامی کند. آموزش اسلامی به برنامه آموزشی استخدام شدگان ارتش اضافه شد. به نحو فزایندهای افسران محافظهکارتر مذهبی به مراتب بالاتر [نظامی] ارتقاء داده شدند. مُلّاهای متعلق به گروههای محافظه کار دیوبندی و جماعت اسلامی، به کار با نیروهای نظامی منصوب شدند. ایدههای رادیکال اسلامی در افسران جوانتر به صنوف مختلف نظامی ارتش پاکستان نفوذ کرد. در حدود 25 تا 30 درصد افسران به تمایلات بنیادگرایانه گراییدند. سرویس اطلاعاتی ارتش پاکستان نقشی حیاتی در آموزش مجاهدین ایفا کرد. اتحاد ناگهانی نزدیکی که میان مُلّاها و ارتش ایجاد شد، به عامل ماندگاری در سیاست پاکستان تبدیل شد. برای ارتش، مُلّاها و حمایت از اسلام محافظه کار عوامل مهمی بودند که به لحاظ ایدئولوژیکی نقش مسلط نظامیها در سیاست پاکستان را توجیه میکردند. برای مُلّاها، حمایت از نظامیها به این خاطر بود تا ابزاری در اختیار آنها قرار دهد که نفوذ خود را در همه بخشهای جامعه پاکستان گسترش دهند.
بنابراین، حمله شوروی به افغانستان عامل مهمی در استحکام اتحاد مُلّاها و نظامیها شد. این اتحاد حرکت عمدهای به سمت بنیادگرایی اسلامی در پاکستان ایجاد کرد. مُلّاها و احزاب مذهبی در مقابل سیاستمدارهای سکولار، چپگرا و سوسیالیست، مخالفان موثری بودند. دیکتاتورهای نظامی کوشیدند تا حمایت احزاب مذهبی را به عنوان یک عامل برتری در مقابل گروههای مخالف سکولار و احزاب سیاسی، کسب کنند. افسران رادیکال اسلامی در میانه دهه 1980، تلاش کردند تا مسبب انقلابی اسلامی شوند و دولتی تئوکراتیک تاسیس کنند. از آنجا که سیاستمداران فاسد و بیکفایت تلقی میشدند، ارتش پاکستان حقی تاریخی در محافظت از کشور، ایفای نقشی اساسی در حکمرانی و تنظیم سیاست خارجی برای خود قائل بود. عزم حفاظت از منافع مالی نیروهای مسلح، هدفی جهانیتر بود.
غرب اگرچه در آن زمان از اسلامی سازی فزاینده در درون پاکستان حمایت نکرد، با آن مخالفتی هم نداشت. غرب میبایست در طول این دوره از مجاهدین پشتیبانی نظامی قوی میکرد تا 140000 نیروی «ملحد» شوروی که تا آن زمان خاک افغانستان را در اشغال داشتند، به عقب رانده شوند. پاکستان به راحتی به مرکز پیدایش و انتشار جهاد تبدیل و منابع مالی ایالات متحده، اروپای غربی، کشورهای عربی، ژاپن و حتی منابع یهودی به سمت آن سرازیر شد. حتی چینیها برای خروج شوروی از افغانستان، پیشنهاد کمک دادند. خلاصه اینکه جنگ طولانی مدت در افغانستان، منجر به افزایش رشد افراطگرایی و ستیزه جویی مذهبی در افغانستان و پاکستان -بستر گرم ستیزه جویی اسلامی امروزین- شد. اعراب، به ویژه سعودیها، مشتاق بودند تا تفسیر تنگنظرانه و انحصارگرایانه خود از اسلام وهابی را صادر نمایند تا با گسترش شیعه گرایی مورد حمایت ایران در منطقه مقابله کنند. به نظر میرسد که پیامدهای دراز مدت درگیری ایالات متحده و عربستان سعودی هم برای امنیت داخلی پاکستان و هم در بلند مدت، برای ایالات متحده و مبارزه آن علیه تروریسم مذهبی، مصیبتبار بوده است. میتوان استدلال کرد که 11 سپتامبر، حداقل تا حدودی پیامد دراز مدت سیاستهای ایالات متحده در برابر افغانستان بود.
مبارزه با شوروی در افغانستان، برای مدتی زمینهای مشترک جهت دو هدف راهبردی و ایدئولوژیکی بسیار متفاوت فراهم آورد: برای ایالات متحده گسترش جنگ سرد میان دو ابرقدرت بود و برای مسلمانان، جهاد علیه کافران (کمونیستها). در نهایت پس از شکست نیروهای شوروی و عقبنشینی آنها از افغانستان (1988)، اهداف ایدئولوژیکی بسیار واگرای ایالات متحده و اسلامگراها نمایان شد. پاکستان و ایالات متحده که دیگر دشمن مشترکی نداشتند، به یکدیگر بدگمان شدند. ایالات متحده در دهه 1990، تحریمهایی را علیه برنامه تسلیحات اتمی پاکستان وضع کرد. از آنجا که ایالات متحده پس از شکست اتحاد شوروی در افغانستان، پاکستان را به حال خود رها کرد، بدگمانی میان این دو کشور بیشتر تشدید شد. همه بخشهای جامعه پاکستان از آنچه که آن را «بیوفایی» و «خیانت» ایالات متحده قلمداد میکردند، به سختی آزرده شده بودند. سیاستهای کوته بینانه ایالات متحده منجر به ایجاد خلاء قدرت شد و طالبان و القاعده به سرعت آن را پُر کردند.
مبارزه با تروریسم و طالبانی سازی
طالبان، طُلّابِ مذهبیِ بیش از حد محافظه کاری هستند که در مدارس دینی پاکستان آموزش دیدهاند. متعصبین و خشکه مقدسها در فاصله زمانی 2001-1996، با کمک پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، در افغانستان یک دولت اسلامی سختگیر تاسیس کردند. در ابتدا به طالبان به چشم نیرویی نگریسته میشد که به خاطر مباشرت مشتاقانه فرماندهان آن در جنگ علیه شوروی، میتوانست در افغانستان جنگزده صلح ایجاد کند. پاکستان هم میدید که منافع دراز مدت اقتصادی و راهبردیاش با حمایت از یک رژیم دوست در کابل و کنارهگیری از اتحادِ فارسیِ-دری زبانِ شمال بهتر تأمین میشود. بسیاری از اسلامگراهای پاکستان، وضع شریعت در افغانستان را کوششی «الهی» از جانب هم کیشان خود میدانستند. موفقیت طالبان [در افغانستان] به صدها هزار طُلّابی که در مدارس دینی پاکستان درس میخواندند، سیگنال (پیام) مثبت فرستاد. به علاوه، دوباره افغانستان و منطقه سرحدی پاکستان در مرز با افغانستان به مرکز اقدامات بنیادگرایانه اسلامی مُبدّل شد. القاعده متحد طبیعی طالبان شد و منابع مالی و پناهگاه در اختیار اسامه بنلادن و چندین دستیار عرب-آفریقایی وی قرار داد.
پیوند طالبان-القاعده دامنه نهضت مشترک آنها علیه غرب را افزایش داد: حمایت از نهضت چچن علیه روسیه، مبارزه کشمیر برای استقلال در مقابل هند و بیثبات سازی رژیمهای طرفدار غرب در جهان اسلام. از آنجا که گروه نظامی حاکم بر پاکستان و احزاب و گروههای مذهبی آن تعهد ایدئولوژیکی کمی به طالبان داشتند، عمدتاً به منافع راهبردی ناشی از حمایت از آنها علاقهمند بودند و پیامدهای دراز مدتتر آن برای پاکستان، مصیبت بار بود. پاکستان به لحاظ مذهبی، به ویژه در مناطق قبایلی فدرالی مجاور افغانستان، رادیکالتر شد.
از طرف دیگر، سرنگونی حکومت مردمی نخست وزیر نواز شریف (1999-1997) در 12 اکتبر 1999، با کودتای نظامی ژنرال پرویز مُشرّفِ لیبرالگرا باعث تشدید جنگ نیابتی در کشمیر تحت کنترل هند شد. عموماً بر این باور بودند که واقعه کارگِیل ماجراجویی نظامی مُشرّف برای آزادسازی کشمیر بود. ارتش پاکستان که تحت امر مُشرّف بود، کاملاً با نواز شریفِ لیبرال و تجارت گرایی که گفتوگویی مسالمت آمیزی با هند در پیش گرفته بود و حل و فصل اختلاف دیرین بر سر کشمیر را شامل میشد، اختلاف نظر داشت. با این حال رویدادهای 11 سپتامبر، مواضع مُشرّف را تغییر داد. ایالات متحده مُشرّف را به انتخاب میان دو وضعیتی وادار کرد که به یک اندازه ناخوشایند بودند. ایالات متحده از وی خواسته بود که یا به «جنگ علیه ترور» بپیوندد یا با پیامدهای مهیب آن رویارو شود. با وجود چنین پسزمینهای، مُشرّف وظیفه داشت تلاش کند تا تقاضاهای ایالات متحده را با اتخاذ اقدامات سخت گیرانه علیه تروریستها برآورده کند، ضمن اینکه همزمان به خطرات از خود راندن رادیکالها و حامیان آنها در داخل اذعان داشت. نقش مهمی که این معما در تلاشهای پاکستان به منظور مبارزه با تروریسم ایفا میکند، حتی پس از کنارهگیری مُشرّف از قدرت در 18 آگوست 2008، ادامه دارد.
همکاریهای اطلاعاتی میان ایالات متحده و پاکستان، به ردیابی و دستگیری مظنونین اصلی [به عضویت در] القاعده در خاک پاکستان کمک کرد. پاکستان در اکتبر 2001، این امکان را برای ایالات متحده فراهم ساخت تا برای حمله به طالبانِ داخل افغانستان، از چهار پایگاه هوایی آن کشور استفاده کند. حکومت پاکستان در ژانویه 2002، بر افراطگراهای مذهبی اعمال محدودیت کرد و فعالیت چندین سازمان افراطگرای اسلامی را ممنوع اعلام کرد. ارتش پاکستان بعدها در اکتبر 2003، به انجام حملاتی علیه مخفیگاههای تروریستی داخل وزیرستان جنوبی، در مرز با افغانستان، دست زد. نیروهای ضد مُشرّف، گروههای دست راستی و اسلامگراها این اقدام را ضد اسلامی و در تقابل با منافع ملی کلانتر پاکستان تلقی کردند. آنها مُشرّف و حکومت وی را آلت دست ایالات متحده نامیدند. مُشرّف در تلاش برای باقی ماندن در قدرت، از دستاویز جنگ علیه ترور استفاده کرد تا اقدامات احزاب سیاسی رقیب را متوقف، استقلال دستگاه قضایی را تضعیف و رسانهها را سرزنش کند. ایالات متحده و متحدانش اقدامات مُشرّف را بسیار ناموثر میدانستند. مردم پاکستان وی را دیکتاتوری نظامی و حریص قدرت میدانستند که مورد حمایت ایالات متحده بود و بیشتر در پی محافظت از منافع خود بود تا منافع کشورش. مُشرّف هم مانند سَلَفِ خود (ضیاء)، از احزاب مذهبی به منظور بیاثر ساختن نیروهایِ سیاسیِ اصلیِ لیبرال-سکولاری که مشروعیت سیاسی حکومتش را به چالش میکشیدند، نظیر حزب مردم پاکستان و حزب مسلم لیگ پاکستان (شاخه نواز)، استفاده کرد. از آنجا که عدم محبوبیت مُشرّف در میان بخشهای بزرگ مردم پاکستان رو به فزونی بود، وی میبایست مراقب میبود تا حامیان سنتی ارتش پاکستان، یعنی مُلّاها، پیروان آنها و گروه قومی مستقر در شهر بندری-جنوبیِ کراچی، یعنی جنبش متحد قومی را از خود نراند. ناخشنودی نیروهای وابسته به توده و عموم مردم پاکستان، باعث میشد تا همواره موفقیت «جنگ علیه ترور» مورد تردید و متزلزل باقی بماند.
آینده
محیط ژئوپلیتیکی به وجود آمده در پاکستان پس از 1979، سرانجام موجب پیدایش ستیزه جویی شد؛ ستیزه جویانی که مقصود شریرانه آنها در نهایت تبدیل پاکستان به یک کشورِ اسلامیِ تئوکراتِ راست کیش بود- حتی به هزینه استفاده از خشونت- و این ایده در تضاد با [ایده اولیه] تاسیس پاکستان قرار داشت. با این حال نفوذی که ستیزه جویان اعمال میکردند، با میزان حمایت بسیار کمی که از جانب اکثریت پاکستانیها دریافت میشد، متناسب نبود. اسلام در پاکستان به صورت سنتی در اعتقاداتش انعطاف پذیر بوده و نسبت به دیگر فرقهها و مذاهب میزان قابل توجهی از مدارا را از خود نشان داده است.
در واقع رشد افراطگرایی مذهبی، طبعاً نشأت گرفته از جامعه پاکستان یا آن نوع اسلامی که در اینجا ریشه دوانده نیست. بلکه وقایعی نظیر جهاد علیه شوروی در افغانستان و حمایت گسترده از احزاب و گروههای مذهبی پاکستان در هنگام همکاری نزدیک آنها با ارتش و غرب است که موجب تقویت آن شده است. به عبارت دیگر تروریسم مذهبی یک نشانه است و نه علت اصلی بحران فعلی در پاکستان.
تخلفات سیاسی و اقتصادیِ همه گیرِ داخلی، پاکستان را از زمان استقلال به ستوه آورده و تا حدودی به [گسترش] گرایشات افراطی کمک کرده است. بنابراین اکثر تحلیل گران موافقند که راه پیشرو برای مبارزه با ستیزه جویی در بستر رشد دموکراسی و سنت دموکراتیک قرار دارد. اینگونه استدلال میشود که چنین توسعهای بیشترِ حمایتِ ستیزه جویان اسلامی رادیکال را از بین خواهد برد. رژیم مُشرّف در ارائه اصلاحات اساسیِ بسیار مورد نیاز برای مُدرنگری مدارس و کاستن از تمایلات بنیادگرایانه جهت ایجاد یک جامعه اسلامی حقیقی و مدرن ناکام ماند. بالعکس، اقدام نظامی بیرحمانه علیه مدارس [دینی] باعث توجیه بیشتر ستیزه جویی و افراطگرایی مذهبی شد. بنابراین استفاده صِرف از نیروی نظامی جهت مبارزه با تروریسم مذهبی موثر واقع نخواهد شد، مگر اینکه مشکلات اساسی و اصولی جامعه پاکستان مورد توجه قرار گرفته و به آنها رسیدگی شود.
به علاوه، پیشرفت قانون و نظم و [وجود] یک دستگاه مستقل قضایی ابزارهای لازم برای مهار ستیزه جویی و تروریسم مذهبی در جامعه پاکستان هستند. انتخابات 18 فوریه 2008، خواست آشکار مردم علیه افراطگرایی مذهبی بود و زمام امور کشور را به دست نیروهای لیبرال دموکرات سپرد. هرچند این یک خواست سفت و سخت در مقابل حکومت اقتدارگرای نظامی بود، اما باید دید که آیا در مجموع میتوان سلطه ارتش را شکست داد و آن را تحت کنترل نیروهای غیرنظامی درآورد؟ ارتشی که دموکراسی و دستگاه قضایی پاکستان را به کلی تضعیف کرده است. خلاصه و مفید آنکه روابط جهانی قدرت و پویشهای به سرعت در حال تغییر سیاسی و اجتماعی پاکستان، میتواند پاسخگوی بیشتر مسائل مربوط به ستیزه جویی و تروریسم باشد. باید یادآوری کرد که صرفاً استفاده از نیروی نظامی ناتو و اقدامات اتخاذ شده توسط نیروهای مسلح پاکستان، نمیتواند عناصر ستیزهجو و افراطگرا را از میان بردارد. در واقع یک راه حل سیاسی است که میتواند ستیزه جویان و تروریستها را به حاشیه ببرد. وجوه اجتماعی مردم پاکستان گواه بزرگ این حقیقت است. در عین حال، احیای فرایندهای دموکراتیک، گام مهم دیگری جهت رسیدن به چنین اهدافی است. همچنین ایالات متحده و جامعه بینالمللی میبایست به جای اعمال فشار بر پاکستان، با این کشور همکاری کنند تا افراطگرایی را فرونشانده و در نهایت به زدودن تروریسم کمک کنند.
منبع:پژوهشنامه پاکستان: چالش های داخلی و سیاست خارجی، مرداد ١٣٩٠