20 August 2011
چکیده
در حال حاضر مناطق قبایلی پاکستان، به يکي از مهمترین دغدغههاي امنیتی امریکا، ناتو، هند و پاکستان، در جنوب آسیا تبدیل شده است. بدون تردید نگرانیهای ناشی از تحولات امنیتی – نظامی این حوزه جغرافیایی – انسانی، در نتیجه اثرات مهم و معنادار آن بر راهبرد قدرتهای بینالمللی در منطقه شکل گرفته است. اکنون مسئله مهم این است که به رغم تلاش پاکستان جهت مهار و کنترل بیثباتی در منطقه قبایلی، ناامنی در این منطقه افزایش فزایندهای پیدا کرده است. پژوهش حاضر ضمن تاکيد بر نقش فزاينده توسعه نيافتگي در بحرانزا بودن ساختارهاي انساني - طبيعي، با بهرهگیری از تحلیلهای «ژئوپلیتیک»، «فرهنگ خشونت» و بازشناسی ساختارهای سیاسی، فرهنگی و نظامی منطقه قبیلهای، درصدد است به ریشهیابی بحران کنونی در این حوزه پرداخته و پیامدهای آن را بر تحولات سیاسی و امنیتی پاکستان مورد بررسی قرار دهد. بر این اساس، اضلاع مثلث بحران قبایلی را میتوان در «جغرافیا»، «انسان» و «فرهنگ خشونت» جستوجو کرد.
کلیدواژهها: مناطق قبایلی پاکستان، ژئوپلیتیک بحران، فرهنگ خشونت، تحولات امنیتی، تروریسم.
مقدمه
پاکستان از زمان استقلال تاکنون همواره یکی از بازیگران جریانساز در جنوب آسیا بوده است. چندین جنگ با هند بر سر کشمیر، رقابت هستهای - تسلیحاتی با هند، ماهیت روابط و نوع نگاه به افغانستان و ورود طالبان به نبرد قدرت در افغانستان، تنها بخشی از روند تأثیرگذاری پاکستان بر منطقه و دنیا محسوب میشود. در حال حاضر نیز قسمتی از جغرافیای این کشور که «منطقه خودمختار قبایلی» نامیده میشود، به کانون تحولات نظامی – امنیتی منطقه تبدیل شده است؛ به گونهای که از دید استراتژیستهای امریکا و ناتو این جغرافیا را میتوان «گرانیگاه مبارزه با تروریسم بینالمللی» تلقی کرد. امروزه به سهولت ميتوان نشانههاي توسعه نيافتگي اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي را در مناطق قبايلي مشاهده کرد؛ اين منطقه در زمره معدود سرزمینهایی است که به لحاظ ماهیت ساختار فرهنگی – اجتماعی، در شرایطی به دوران معاصر وارد شدهاند که به رغم تغییرات عینی و ذهنی دنیا، همچنان در اعصار کهن به سر میبرند. آداب، آیین و سنن مردمان این ناحیه همچنان رنگ و بوی قدمت و عصبیت دارد. آنچه امروزه به عنوان نزاع سیاسی – امنیتی در این منطقه در حال وقوع است، موجب اهمیت بیش از پیش ساکنان و هویت قومی – قبیلهای آن شده است.
تاکنون در هیچ عصر و دورهای، هیچ دولت و قدرتی قادر به تسلط بر این مناطق نبوده است. لذا میتوان حدس زد که تا چه اندازه درک و فهم مناسبات انسان، جغرافیا و فرهنگ در این حوزه برای دولتها دشوار و حتی غیرممکن بوده است. ذکر اين نکته ظريف ضروري است که افراطيگري کنوني در مناطق شمال غرب پاکستان، تماماً از درون قوميتگرايي پشتون متولد نشده است بلکه اين تفکر سلفي - وهابي بوده است که بستر قوميت را جهت ترويج تفکرات تندروانه خود مناسب ديده و در جهت توسعه سلفيگري از آن بهره سوء گرفته است. موج خشونتی که اکنون پاکستان را در مینوردد، از مناطق قبایلی این کشور نشئت گرفته است؛ به گونهای که حتی این شرایط ممکن است در نهایت موجب اضمحلال ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این کشور و فرو غلطیدن آنها در خشونت تمام عیار شود. بر این اساس، سوال اصلی این است که منشأ، ریشهها و محرکهای بحرانساز مناطق قبایلی پاکستان را در چه بسترهایی باید جست؟ و مهمتر اینکه این شرایط چه تأثیری بر روندهای سیاسی- امنیتی پاکستان خواهد گذاشت؟
1- چهارچوب مفهومی: ژئوپلیتیک بحران و جغرافیای خشونت
به باور علمای ژئوپلیتیک، موقعیت و جغرافیا، سرنوشت است. شکلگیری این باور ناشی از تأکید جغرافیدانان سیاسی بر اهمیت و نقش طبیعت در روندهای سیاسی و امنیتی است. تعابیر جدید از ژئوپلیتیک نیز «تولید قدرت از جغرافیای طبیعی و انسانی» را هدف اساسی توجه به ژئوپلیتیک میداند. به باور این تفاسیر نوین، قدرت بحرانسازی یا امنیتزایی یک منطقه ژئوپلیتیک به شدت متأثر از عوامل محیط جغرافیایی است که انسانها نیز به دلیل تأثیر فزاینده خود در سرنوشت سیاسی، عنصر مؤثری در این روند محسوب میشوند. ماهیت روابط متنوع انسانی در درون مناطق ژئوپلیتیک نیز متاثر از پدیدهها و محیط طبیعی است.
برخی از مناطق سرزمینی به اقتضای عناصر و شاخصههای بومی و محلی که در درون خود دارند، در بلند مدت به ژئوپلیتیک بحران تبدیل میشوند؛ به گونهای که هرنوع فرآیند سیاسی در این جغرافیا به سرعت با پرخاشگری و خشونت ساکنان آن پیوند میخورد. در واقع ژئوپلیتيک قبايل نوعي از مؤلفههاي بومي- محلي رشد نيافته را همچنان با ماهيت کهن آن در خود حفظ کرده است که با مفهوم توسعه نيافتگي توصيف ميشود. جغرافياي قبايل با توجه به محدوديتهاي ذاتي- ساختاري، موانع فرهنگي- فکري، رشد بي رويه جمعيت، کمبود امکانات مالي و تخصصي در جريان تاريخ، در حالت يا وضعيتي قرار گرفته است که فاقد مقدورات و ملزومات ضروري رشد اوليه بوده است. امتزاج تداوم اين شرايط با ژئوپلتيک بحرانساز آن موجب ترويج و تعميق رفتار خشونتبار در اين منطقه شده است. «مناطق قبایلی پاکستان» به سبب خصیصه تنشزای خود که امروزه به منشأ تهدید علیه سایر نقاط منطقه تبدیل شده است، در چهارچوب مفهومی مذکور قابل تحلیل و بررسی است.
«ژئوپلیتیک قبایل» در پاکستان که حاصل قدرت اسطورهای سنن قبایل و جغرافیا است، موجب توجه بازیگران بینالمللی به کشمکش در سرزمینی با ابعاد ظاهری کوچک اما اعماق وسیع و ناشناخته است. قبایل پاکستان در ادوار اخیر مجدداً از حاشیه به متن آمدهاند و به وزنهای مؤثر در ژئوپلیتیک منطقه تبدیل شدهاند. بر این اساس، رمز و راز بحران مزمن در مناطق مرزی افغانستان و پاکستان را باید ثمره پیوند قبایل با سیاست بینالملل دانست. علاوه بر این، هم اکنون قبایل منطقه قبیلهای پاکستان به صورت خودمختار و تافته جدا بافته در پیکره سیاسی منطقه عمل میکنند. در حال حاضر، چون واحدهای سیاسی افغانستان و پاکستان قادر به وارد ساختن قبایل به جریانهای اصلی قدرت و سیاست در سرزمین ملی نیست، خصیصه قدرت سازی جغرافیا و انسان، در قلمرو قبایل به خدمت عناصر محلی و مرکزگریز این نواحی در آمده است و آنها با تشدید گرایشات خودمختاری، رویکردهای ضد دولتی و ضد خارجی را برگزیدهاند. در مجموع میتوان مثلث بحران ژئوپلیتیک قبایل را با ذکر سه عنصر «جغرافیا»، «انسان» و «فرهنگ خشونت» ترسیم کرد که راهبردهای بینالمللی و مداخلات فرامنطقهای مهمترین تسریع کننده بحرانزا در این راستا به شمار میرود.
1-1 . جغرافیا
ویژگیهای طبیعی و سرزمین، مهمترین بستر تحلیلهای ژئوپلیتیک امنیت محسوب میشوند. قلمرو جغرافیایی مناطق قبایلی، علاوه بر اینکه توپوگرافی منحصر به فردی دارد و از این لحاظ دژ نفوذ ناپذیر در برابر دنیای خارج بوده و ملک مطلق قبایل محسوب میشود، از نوعی وحدت کامل سرزمینی نیز برخوردار است. پیوستگی طبیعی هفت منطقه خودمختار قبیلهای در درون و جداپذیری شرایط زیستی و معیشتی قبایل از ساکنان مناطق کوهپایهای و جلگهای مجاور در سرزمینهای افغانستان و پاکستان، منجر به واگرایی تاریخی آنها نسبت به مناطق پیرامون بوده است.
سرزمین قبایل پاکستان در طول تاریخ همواره به صورت منطقهای حائل و خودمختار بین امپراتوریهای ایران، هند (بریتانیا) و روس بوده است. طی دو هزار سال به طور مداوم، سرزمینهای واقع در اطراف این عوارض طبیعی – انسانی منحصر به فرد، دست به دست شده است. تهدید علیه قدرتهای بزرگ در این منطقه ضرباتی بوده است که از ساکنان درههای هندوکش متحمل شدهاند. ارتفاعات بسیار بلند هندوکش از یکسو دیواره دفاعی افغانستان در حوزه شرقیاش محسوب شده و از سوی دیگر، نوعی عقبه راهبردی پاکستان در برابر تهدیدات هند است. لذا همواره خطوط مرزی دو کشور در این ناحیه محل مناقشه سخت بوده است. بر این اساس، تداوم استقلال نسبی این منطقه در آینده محتملتر است.
جغرافیای نظامی مناطق قبایلی نیز منطقه عملیاتی بسیار مستعدی را جهت جنگهای چریکی در دسترس شبه نظامیان قرار میدهد. لذا هرگونه نبرد کلاسیک دنیا در این ناحیه علیه گروههای چریکی، محکوم به شکست است. تمامی شرایط مذکور در این بخش از جهان، موجب شده است که افکار خودمختاری و واگرایانه در آن ریشه دوانده و چشمداشت دولتهای مجاور این منطقه جهت سلطه کامل بر آن را در بلند مدت موجب میشود. لذا امکان بر قراری ثبات و امنیت وجود ندارد. حتی تغییرات ناشی از توسعه تکنولوژی نیز نتوانسته است بر اهمیت مکان و جغرافیا در این منطقه تأثیر معناداری بر جای بگذارد.
شکل خارجی زمین و ناهمواریهای منطقه قبایلی موجب میشود هر یک از دو کشور افغانستان و پاکستان، مناطق قبایلی را مکمل سرزمین خود دانسته و الحاق آن را برای همیشه به خاک خود دنبال کنند. «زیرا به لحاظ ژئوپلیتیک این نقطه به طور بالقوه جزو خطوط پدافندی دو کشور محسوب میشود. در حوزه درونی نیز مناطق قبایلی دارای خاصیت پدافندی مهمی است». اکنون پاکستان دریافته است که چگونه از این جغرافیا در راستای راهبردهای منطقهای خویش بهره گیرد.
1-2. انسان
به باور علمای سیاست و ژئوپلیتیک، مهمترین عامل در نظریههای جدید ژئوپلیتیک «انسان» و تعاملات انسانی در پهنه جغرافیا است. افراد و اعضای قبایل به عنوان انسانهای دارای اراده سیاسی – اجتماعی، مهمترین کنشگران و عناصر در روندهای سیاسی – امنیتی محسوب میشوند. نیروی انسانی پرشمار قبایل با نرخ رشد 3 درصد، منبع بزرگی از قدرتسازی منطقهای محسوب میشود.
تأثیر جغرافیا و انسان موجب همافزایی این دو عنصر در تولید بحران یا ثبات میشود. علاوه بر این، شکل بندی، جغرافیای انسانی و نحوه توزیع جمعیت انسانی در پهنه این منطقه، عامل مهم دیگری در نوع رفتار قبایل است. مجاورت جغرافیایی قبایل رقیب، موجب تشدید رقابتها و اختلافات بر سر منابع و مراتع میشود؛ همانگونه که بروز جنگ همواره یکی از روشهای کنترل رشد جمعیت در درون قبایل پشتون محسوب شده است. امروزه تلفیق انسانهای ساکن در مناطق قبایلی با ویژگیهای پیچیدهای که دارند، با طبیعت و محیط خشن هندوکش، موجب بروز بحران و خشونتورزی شده است. تهییج و تحریک عناصر خفته قومی و مذهبی که موجب غلیان و تعصب اعضای قبایل میشود، در قالب جدیترین محرک انسانی – اجتماعی رفتارها در این ناحیه مطرح است. تراکم اعضا و هواداران متعصب قبایل در برخی نقاط مشخص، موجب تحریکپذیری بیشتر آنها در برابر محرکهای محیطی و منطقهای محسوب شده که تداوم آن موجب تشدید بحران در این منطقه میشود.
1-3. فرهنگ خشونت
خشونت و پرخاشگری از جمله ویژگیهای رفتاری اجتماعات بشری است. افراد خشن و ستیزهجو همواره توجیه کافی برای رفتار خود مییابند یا اینکه به طرق مختلف برانگیخته میشوند. طبق تحلیلهای روانشناختی، جامعهشناختی و زیستشناختی، رفتار خشونتبار در واکنش به عقدههای روحی – روانی، محرومیت نسبی، نیاز به بقا و ناکامی شکل میگیرد. در واقع عنصر محوري خشونتساز در اين تحليلها را همان مؤلفههاي توسعه نيافتگي از جمله عقدههاي روحي- رواني به سبب عدم دستيابي به دستاوردهاي پيشرفته بشري و محروميت نسبي به علت ضعف بنيانهاي رفاهي- اقتصادي تشکيل ميدهد.
«خشونت» در سادهترین بیان، به معنای «کار برد زمخت و عریان قدرت» به صورت هدفمند است. گاهی اوقات و در برخی مناطق، به سبب ماهیت زندگی اجتماعی افراد، ریشههای این خشونت در باورهای فرهنگ بومی آنان قرار دارد. «کنراد لورنتز» (1989-1903) در کتاب «درباره پرخاشگری» (1966) مینویسد: «هرچند غریزه پرخاشگری در ذات انسان یافت میشود، اما دلیل رشد آن را باید در واقعیتهای اجتماعی و شرایط فرهنگی – محیطی جستوجو کرد». بر این اساس، ذهنیتها، عقاید، اسطورهها و باورهایی که در هر اجتماع انسانی وجود دارند، میتوانند بروز یا عدم بروز خشونت را تضعیف یا تقویت کنند. از این طریق برخی مردمان اساساً دارای تأییدات فرهنگی نسبت به خشونتاند که میتواند در میزان گرایش آنها به رفتار خشونتبار مؤثر باشد.
طبق نظریه «فراگیری اجتماعی» باندورا که ریشههای خشونت را در محیط تعلیمی افراد میداند، تقویت فرهنگ خشونت در مناطق قبایلی پاکستان را باید ثمره سه دهه جنگ و ناامنی در افغانستان و پاکستان دانست. در این مدت فراگیری مؤلفههای خشونت تحت شرایط مستقیم و مشاهدات فردی صورت گرفته است. در فرهنگ قومی، طیفی از عناصر فرهنگی وجود دارد که جهتگیری خاصی داشته و این سوگیری خاص، هویتی ویژه به آن قوم داده که تقریباً در رفتار تمامی افرادش قابل تشخیص است.
حوزه خشونتورزی در پاکستان، انطباق معنا داری با جغرافیای قبیلهای پشتونها دارد. اعضای قبایل پشتون در محیطی رشد کردهاند که رنج و مصیبت، عذاب و درد و نزاع و مشاجره در آن به وفور وجود داشته است. لذا قهرمان بودن، قاطعیت داشتن، احساساتی بودن، قالبهای فکری متعصب و متصلب و نظام آموزشی بسته و سنتی از جمله عناصر مهم فرهنگ خشونت محور است. جامعه قبیلهای پشتون، جاه طلب، خشن و در بیان احساسات خود بسیار تندروست. در این گونه جوامع قبیلهای، خشونت و نمایش خشونتبار قدرت همواره ارزشی بزرگ به حساب آمده است. «لطیف آفریدی» از خوانین قبایل پشتون این وضعیت را این گونه تشریح میکند: «یک پشتون زمانی که از خانه بیرون میرود، کلاشینکف خود را همراه دارد، آنها جنگیدن را از زمانی که تازه راه رفتن را میآموزند، فرا میگیرند».
در مجموع، براساس عناصر بحرانساز مذکور در مناطق قبایلی، نوعی بیاعتمادی مزمن تاریخی بین سران قبایل و دولت مرکزی در پاکستان، شکل گرفته و نهادینه شده است و پیامد این امر، واگرایی و خشونتورزی مرکز و پیرامون در پاکستان بوده است. وجود مثلث بحران در منطقه قبایلی پاکستان، موجب شده است «خشونت به مثابه روش و رفتار سیاسی» در این جغرافیا بروز کند. بر این مبنا خشونت نماد خشم، ترس، نگرانی و اضطراب قبایل در واکنش به روندهای دنیای پیرامون است که ریشههای آن را باید در بستر و محیط روانی و فرهنگی قبیلهای جستوجو کرد. البته نميتوان ريشه خشونتورزي قبيلهاي را صرفاً به محرکها و انگيزههاي دروني و فرهنگي قبايل محدود کرد و اين تنها بخشي از واقعيت است که بدون ترديد، بستر سوء استفاده قدرتهاي بزرگ را فراهم ميکند. سرويسهاي امنيتي بيگانه بهويژه هند، امریکا و افغانستان، به سهولت از اين شرايط جهت تضعيف و مهار نقش منطقهاي پاکستان بهره ميگيرند. در اين ميان امریکا و ناتو تداوم بيثباتي و ناامني در افغانستان را ثمره جغرافياي امن قبايل جهت پناه گرفتن شورشيان افغان مي دانند. لذا ضمن نفوذ دادن جاسوسان و نيروهاي ويژه خود به اين مناطق، جهت شکار عناصر القاعده و طالبان از تکنولوژي هواپيماهاي بدون سرنشين نيز استفاده ميکنند که نتيجه آن نقض حاکميت ملي پاکستان، کشتار غيرنظاميان و تحريک خصيصه بيگانه ستيزي مردم قبايل است. هند نيز با تقويت حضور خود در قندهار و جلال آباد و نفوذ سياسي- نظامي خود در افغانستان، که عمدتاً در قالب روند بازسازي، کمکهاي مالي و آموزش نيروهاي نظامي صورت گرفته است، از رويکرد ضد طالبان دولت افغانستان و امریکا حمايت کرده و به لحاظ راهبردي، تنش در مناطق قبايلي را به منزله تضعيف حضور ارتش پاکستان در مرزهاي مشترک با خود ميداند. اکنون میتوان ادعا کرد جغرافیای انسانی و فرهنگی مناطق قبایلی، نوعی ژئوپلیتیک خشونتساز است که در طول تاریخ، سران قبایل از آن علیه مهاجمان متعدد بهره گرفتهاند. در حال حاضر ژئوپلیتیک قبایل منبع بیانتهای قدرتسازی و بحرانزایی در افغانستان و جنوب آسیا به شمار میرود که موجب بنبست بزرگترین قدرت نظامی دنیا شده است. در گذشته نیز از اسکندر مقدونی تا شوروی استالینی، در این سرزمین ناکام ماندهاند و چون قادر به جذب و فهم این قدرت نبودهاند، توسط آن دفع شدهاند.
2- شناخت منطقه قبایلی پاکستان
هفت منطقه قبیلهنشین در مرز شمال غرب پاکستان، حوزه زیست قبایل مختلف قوم پشتون محسوب میشود. این جغرافیای قومی- قبیلهای، امروزه پس از قرنها ساختار سنتی قدرت را همچنان حفظ کرده است. «مناطق خودمختار قبیلهای» پاکستان که جمعیت آن بیش از 5 میلیون نفر برآورد میشود، فقط 2 درصد جمعیت پاکستان را داراست (جهت اطلاع از جمعیت تفکیکی قبایل ر.ک به جدول شماره 1). مساحت این منطقه بیش از 27 هزار کیلومتر مربع (%5/3 درصد خاک پاکستان) بوده و از غرب به خط مرزی دیوراند با افغانستان، از شمال به ایالات خيبر، از شرق به ایالت پنجاب و از جنوب به ایالت بلوچستان محدود شده است.
میزان میانگین تعداد افراد هر خانوار در منطقه قبایلی 10 نفر است که 4 نفر بیش از میانگین کشوری است. نرخ شهرنشینی در منطقه قبایلی 3 درصد و نرخ سواد نیز 17 درصد است. آمار حاضر نشان میدهد (ر.ک به جدول شماره 2)، جمعیت ساکن در مناطق قبایلی دارای سطح سواد پایین و عمدتاً دارای بافت قومی- قبیلهای است. به لحاظ مذهبی در کنار اکثریت مطلق اهل سنت که عمدتاً پشتون حنفی و پیرو مکتب دیوبندی هستند، فقط در حدود 7 درصد شیعه مذهب میباشند که عمدتاً در منطقه قبیلهای کُرّم ایجنسی به سر میبرند. مذهب حنفی و متعصب ساکنان قبایلی با سنتهای قبایلی پشتون نیز آمیخته شده است. هفت ناحیه منطقه قبیلهای که به طور فدرال اداره میشوند، به «کارگزاریهای قبیلهای» موسومند. این نواحی هر یک زیر نظر یک مباشر «کارگزار سیاسی» اداره شده که توسط حکومت مرکزی تعیین میشوند. مناطق هفتگانه قبیلهای از شمال به جنوب عبارتند از:
باجور: مرکز این منطقه، شهر خار است و چهار قبیله بزرگ «عثمان خیل»، «ترکانی»، «ماموند» و «سالارزئی» در این ناحیه سکونت دارند. طالبان محلی این منطقه به رهبری مولوی فقیر محمد به فعالیت علیه دولت مرکزی و امریکا مشغولند. باجور با 600 هزار نفر جمعیت، پرجمعیتترین منطقه قبایلی است.
مُهمَند: مرکز این منطقه، شهر مهمند است و قبایل زیادی از جمله مهمند، موسی خیل، تارک زئی، صافی، حلیم زئی، مورچه خیل، غورباز و میروخیل در این منطقه به سر میبرند. گروه طالبان محلی «مولوی عمر خالد» در این ناحیه فعال هستند.
خیبر: مرکز منطقه قبیلهای خیبر، ناحیه «بارا» است. گروههای طالبانی انصارالاسلام و لشکر اسلام (به رهبری منگال باغ) در این منطقه فعالیت دارند. قبایل جمرود، بارا، ملاغوری و قبایل آفریدی در دره «تیرا» به عنوان ماهرترین قبایل در صنعت اسلحه سازی به سبک سنتی، در این منطقه سکونت دارند. در این منطقه نیز بیش از دو هزار نیروی مرزبانی مستقر هستند.
اورکزئی: مرکز این منطقه، ناحیه کالایا است. قبایل ساکن در آن عبارتند از: اورکزئی، موسی زئی، علی خیل، مولاخیل، میشتی، شیخان، بلند خیل و اسماعیل زئی. قاری ضیاءالدین در «دره آدم خیل» رهبری طالبان محلی این منطقه را بر عهده دارد.
کُرّم ایجنسی: این منطقه به مرکزیت پاراچنار دارای سه هزار نیروی مرزبانی و 40 درصد جمعیت شیعه است. قبایل این منطقه که شامل دو قبیله توری و بنگش است، برخلاف سایر پشتونها، شیعه مذهبند. مراکز تجمع شیعیان پشتون در این منطقه شهرهای پاراچنار، کوهات و هنگو هستند. به دلیل حضور شیعیان در این ناحیه، طالبان بومی فعالیت چندانی در آنجا ندارند.
وزیرستان شمالی: مرکز این منطقه، میران شاه است و در حدود 3 هزار نیروی مرزبانی در آن مستقر هستند. قبایل عثمان زئی وزیر، داور، غورباز، خارسین، سیدگئی و محسودهای ملا کشی در این منطقه مستقرند. طالبان محلی در این منطقه به رهبری حافظ گل بهادر و قاری شکیب فعالیت میکنند. طالبان تحت امر گل بهادر و مولوی نذیر عمدتاً در خاک افغانستان به عملیات میپردازند.
وزیرستان جنوبی: جنجالیترین منطقه طالبانخیز در پاکستان و وسیعترین منطقه قبایلی این منطقه است. مرکزیت آن «وانا» است. قبایل ساکن در آن شامل وزیریها، محسودها و دوتاریهاست. طالبان این منطقه طیف وسیعی از عقبه طالبان افغان از جمله جلالالدین حقانی و طالبان پاکستانی از جمله حکیمالله محسود، قاری حسین و عبدالولی را شامل میشوند.
3- ساختار قدرت در منطقه قبیلهای
کهنترین شیوهها و ابزار اعمال قدرت را میتوان در ساختار قدرت قبیلهای یافت. قبیله که جامعهای بدوی و دارای سازمان بیولوژیک محسوب میشود، و این ویژگی را از طبیعت گرفته است، عمدتاً به گروه فرهنگی همگن و واحدی اطلاق میشود که حداقل با پنج خصیصه زبان مشترک، سیستم واحد و با ثبات سیاسی- اجتماعی، سرزمین دائمی، جد مشترک و دولت ناپذیری و تقابل با دولت شناخته میشود.
به دلیل ماهیت سلسله مراتبی قبایل، عمدتاً «قدرت سیاسی فردی شده» به جای ساختار سیاسی، بر قبایل حاکم است. این قدرت که مبتنی بر ارادت، علاقه و حمایت متقابل حاکم و مردم است، توسط افراد مختلف اعم از فرمانده قشون، رئیس قبیله، ریش سفید و بزرگ خاندان یا عالم دینی اعمال میشود. مکانیسم اعمال این قدرت، سنتها، رسوم، اطاعت پذیری و مرامهای قومی- قبیلهای هستند. کسب، حفظ و تداوم قدرت رؤسا و رهبران قبیله به دلیل بسته بودن افکار و باورهای سیاسی و غلبه سنتهای اطاعت پذیری پیروان، کمتر با چالش جدی مواجه میشود و جنگهای قدرت نیز عمدتاً در درون خاندان حاکم در میگیرد. در زندگی قبیلهای، رئیس قبیله که «خان» یا «سردار» نامیده میشود، در رأس هرم قدرت قرار دارد و از زاویه قدرت سیاسی، نقش زمامدار یک حکومت محلی را ایفا میکند و از امکانات زمین، قدرت، شهرت، و اقتدار فوقالعادهای برخوردار است.
رئیس قبیله قدرت مرگ و زندگی بر تمام افراد را اعمال میکند. ورود قبیله به جنگ یا صلح در اختیار اوست و هیچگونه مخالفتی علیه تصمیمات وی صورت نمیگیرد. او حفاظت از پیروان را از طریق امنیت جمعی تأمین کرده و موضوعات بین قبیلهای را به کمک رؤسای قبایل دیگر حل و فصل میکند.
در کنار ساختار قدرت سنتی قبایل، نحوه اعمال قدرت و حاکمیت سیاسی دولت مرکزی در پاکستان، همواره یکی از محرکهای مناقشه و تنش در رابطه بین قبایل و دولتها بوده است. طبق مواد 51، 59 و 247 قانون اساسی پاکستان، مناطق قبایلی تحت قدرت اجرایی مستقیم رئیس جمهور پاکستان بوده و قوانین مجمع ملی نیز با توشیح رئیس جمهور در این مناطق اجرایی میشود.
در رأس هر منطقه قبیلهای، «کارگزار سیاسی» که نماینده مستقیم رئیس جمهور است قرار دارد. در واقع قانون اساسی پاکستان، اداره مناطق قبایلی را براساس قوانین مشابه «قوانین جزایی سرحد» که از 1901 و توسط بریتانیا وضع شده بود، به رسمیت شناخته است. زیرمجموعههای هر کارگزاری قبیلهای در قالب بخش (تحصیل) اداره میشود که تحصیلدار و معاون وی، امور اجرایی آن را بر عهده دارند. کارگزار سیاسی مسئول اداره منازعات بین قبیلهای بر سر مرزها، مراتع و منابع طبیعی و تنظیم مبادله اقتصادی با سایر نواحی قبیلهای است.
مداخله کارگزار سیاسی در موضوعات محلی، حداقلی است. قبایل مسائل خود را براساس قوانین سنتی و قواعدی نانوشته تنظیم میکنند که خصیصه آن مسئولیت دسته جمعی در قبال اقدامات فردی اعضای قبیله است. همچنین مسئولیت سرزمینی نواحی تحت کنترل قبایل نیز بر عهده قبیله است. حکومت مرکزی از طریق مقامات قبیلهای محلی از جمله سرداران قبایل، ریش سفیدان و اعضای با نفوذ قبیله، اعمال قدرت میکند.
مناطق قبایلی دارای 12 نماینده مستقل در مجمع ملی است که انتخاب میشود و آنها نیز 8 نفر سناتور را برای مجلس سنای پاکستان از طرف منطقه قبایلی انتخاب میکنند. قوانین فعالیت احزاب سیاسی در مناطق قبایلی رسمیت ندارد. از سال 1997، پس از حدود یک صد سال که نمایندگان این منطقه توسط ریش سفیدان و سرداران قبایل انتخاب میشدند، این نمایندگان از طریق انتخاب عمومی برگزیده شدند. مناطق قبایلی خارج از حوزه صلاحیت اعمال قانون دیوان عالی، دادگاههای پاکستان و مجمع ایالتی خيبر است. فقدان ادارات و نهادهای حکومتی موجب بروز نوعی خلاء سیاسی در این ناحیه شده است.
رخدادهای جنایی، جزایی و مدنی از طریق «قانون جنایی سرحدی» بریتانیا حل و فصل میشوند، «جرگهها» نیز مکانیسم تصمیمگیری و حل و فصل امور محلی هستند که عمدتاً براساس قوانین شریعت و قواعد و رسوم سنتی صورت میگیرد. اجرای تصمیمات جرگه بر عهده قبایل است. مردم نیز باید تصمیمات جرگه را بپذیرند. در بسیاری موارد جدی و مهم ممکن است برخی اعضای قبیله در قالب «لشگر» سازماندهی شده و تصمیمات جرگه را با زور اجرایی کنند. مصالحه، حل و فصل منازعات محلی و حتی مجازات افرادی که از قوانین و سنن محلی سرپیچی میکنند، در حیطه عملکرد جرگههاست.
قدرت نظامی قبایل نیز در طول تاریخ این منطقه همواره در چالش با دولتها و امپراتورها بوده است. در واقع سلاح و کثرت جمعیت دو عنصر مهم قدرت فیزیکی و عینی قبایل است. در فرهنگ قبیلهای، اسلحه نماد ابهت و قدرت و ابزار حکمرانی اعضای قبایل است. منطقه قبایلی پاکستان، صدها سال محل عبور مهاجمان بوده است. لذا قبایل پشتون شهرت خوبی در زمینه استقلال طلبی و روحیه جنگاوری کسب کردهاند. یکی از موانع اصلی گسترش حاکمیت دولت در مناطق قبایلی، تلفیق فرهنگ خشونت و سنن سلحشوری قبایل است.
«پلیس مرزی» و «لشکر مرزی» دو نیروی عمده تامین امنیت منطقه قبایلیاند. پلیس مرزی توسط افسران پلیس ایالتی فرماندهی میشود. این نیرو مسئول تأمین امنیت مناطق خارج از قبایل است که مبارزه با قاچاق مواد مخدر و جرم و جنایت است. لشکر مرزی مهمترین نیروی شبه نظامی نواحی قبیلهای است. این نیرو مسئول حفاظت مرز و کنترل قاچاق مواد مخدر است. این لشکر که دو فرماندهی در بلوچستان و خيبر دارد، شامل 80 هزار نیروست و توسط وزارت کشور اداره میشود. فرماندهی لشکر مرزی بر عهده ژنرالهای ارتش پاکستان است.
لشکر مرزی از 13 واحد تشکیل شده که هر واحد مربوط به یک قبیله خاص است و منطقه قبیله خود را برای نسلها حفظ کرده اند. این نیروها از میان مردم محلی قبایل انتخاب شدهاند. واحدهایی از این لشکر از سال 1989 تاکنون، در کنار طالبان بوده است و به آنها کمکهای متنوعی رسانده است. حتی دستههایی از آنها داوطلبانه به طالبان پیوسته و علیه ائتلاف ضد طالبان در افغانستان جنگیدهاند. اصول سازماندهی لشکر مرزی، از ارتش پاکستان جداست. این تمایز در کیفیت آموزش و تجهیزات لشکر مرزی تأثیر داشته است. از سال 2001 تاکنون، حدود 300 نیروی این لشکر کشته شده یا مواضع قبلی خود را ترک کردهاند.
علاوه بر لشکر مرزی، لشکر ششم ارتش پاکستان نیز مسئولیت امنیت سرحد و مرزهای افغانستان را بر عهده دارد. این لشکر مشتمل بر 2 تیپ هفتم و نهم است. پس از تشدید خشونتها، لشکر چهاردهم ارتش نیز که در پنجاب مستقر بوده است، عملیاتهای لشکر ششم را تقویت و پشتیبانی میکند.
4- آثار و پیامدهای سیاسی وضعیت مناطق قبایلی
آنچه در مورد ماهیت قدرت سیاسی در مناطق قبایلی گفته شد، بیانگر وضعیت منحصر به فرد قدرت سنتی در این حوزه است. بدون تردید بسیاری از رفتارهای رهبران قبایل، حاصل این امر است. به نظر میرسد پس از اشغال افغانستان توسط امریکا در 2001، نوعی جابجایی در مراجع قدرت سیاسی منطقه قبایلی رخ داده است و تشدید رادیکالیسم القاعده و طالبان منجر به غلبه مولویها و رهبران مذهبی بر رهبران سنتی قبایل (سردارها و خانها) شده است. در مجموع میتوان دو بعد از تأثیرات مناطق قبایلی بر تحولات سیاسی پاکستان را در «بروز حاکمیت سیاسی دوگانه» و «سیاسی شدن قدرت قبایل» یافت.
4-1. بروز حاکمیت سیاسی دو گانه
تداوم ساختار ملوکالطوایفی محلی چندین قرنی قبایلی پاکستان در عصر حاضر، موجب شده است آنها به صورت جزایر قدرت و دولتهای موازی در درون سرزمین پاکستان عمل کنند. حاصل این وضعیت ناکامی فرآیند «دولت- ملتسازی» و بروز حاکمیت دو گانه در مرکز و پیرامون پاکستان بوده است. وجود منابع طبیعی – تجاری خود اتکا، قدرت نظامی- تهاجمی مستقل، استقلال فرهنگی، اعتقادی و خودمختاری قبایل پشتون در اعمال قوانین و وضع مقررات، موجب خودمختاری پشتونها از دولت مرکزی شده است. انزوای قبایل از سیستم دولت مرکزی و روابط خصمانه با یکدیگر، موجب نوعی دوگانگی شده است. دولت منبع نظم و تولید قدرت است، در حالی که قبایل منبع طغیان و سلطه ناپذیری هستند؛ لذا ماهیت قدرت در این دو مجموعه از دو جنس متفاوت است. تحریک پذیری عناصر قبیلهای توسط محرکهای بیرونی نیز بر بیاعتمادی و سوءظن دو جانبه میافزاید. دولت مرکزی به منظور ترمیم شکاف سیاسی – حاکمیتی در پیرامون، به رویکردهای متعددی چون جنگ و صلح متوسل میشود.
تجزیه ناپذیری حاکمیت سیاسی از مهمترین منافع دولت مرکزی هر کشور به شمار میرود. در پاکستان دولت مرکزی در مناطق قبایلی با ناکامی و ناتوانی بزرگی در اعمال حاکمیت و توزیع قدرت مواجه شده است. بر مبنای حاکمیت، تنها دولت مرکزی دارای حق انحصاری اعمال زور بوده و یکپارچگی حاکمیت را از این طریق تأمین میکند. مناطق قبایلی پاکستان با اتکا بر عناصر محلی قدرت، مانع اعمال زور و قدرت دولت مرکزی و فدرال در مناطق تحت کنترل خود شدهاند. لذا اکنون پناهگاه امنی برای جنگجویان القاعده و طالبان در این مناطق شکل گرفته است.
4-2. سیاسی شدن قدرت قبایل
تاریخ سیاسی قبایل پاکستان حاکی از غلبة رویکردهای تدافعی قبایل-و نه تهاجمی- در برابر قدرتهای مهاجم بوده است. رقابتهای سیاسی و نظامی قبایل عمدتاً درون قبیلهای یا در برابر قبایل همجوار و رقیب بوده است. اما تحولات بینالمللی قرن اخیر، موجب تبدیل قبایل به مؤلفهای تأثیرگذار در سیاست بینالملل شده است.
مناطق قبیلهاینشین پشتون در دوره استعماری انگلیس در شبه قاره، همواره در قالب دژ دفاعی نفوذ ناپذیر در برابر روسها عمل کرده است. استعمار بریتانیا جهت دست اندازی به این مناطق، 3 جنگ علیه پشتونها به راه انداخت. «پس از جنگ نخست در 42- 1838، قبایل طبق قدرت محلی اما تحت نظر بریتانیا اداره میشدند. انگلیس در جنگ دوم (79- 1878) با پشتونها تلاش کرد خطالرأس کوههای هندوکش را به عنوان مرز و خط دفاعی در برابر سلطه طلبی روسها تعیین کند. با انعقاد پیمان گندمک، انگلیس به این هدف خود دست یافت و بخشی از مناطق قبایلی کنونی را در اختیار گرفت. جنگ سوم انگلیس نیز در 98-1897، در پی قیام قبایل وزیری آفریدی، اورکزئی و سوات علیه کارگزاران انگلیسی رخ داد که علایم شکست انگلیس و اوج سیاسی شدن قبایل بود.
پس از استقلال پاکستان، طبق معاهدات جدید 5 آگوست 1947، رهبران قبایل مناطق خود را به عنوان بخشی از پاکستان اعلام کردند و تعهد کردند که روابط دوستانه، مصالحهجویانه و خودمختار را با مردم سایر بخشها حفظ کنند. دولت نیز به حفظ ترتیبات بومی و محلی درون قبایل متعهد شد.
در حال حاضر، «قدرت افسانهای قبایل» با راهبردهای بینالمللی پیوند خورده است. بر این اساس، آن گونه که در چهارچوب مفهومی پژوهش بیان شد، اکنون میتوان نمود واقعی در هم تنیدگی جغرافیای قبایل و عوامل انسانی را مشاهده کرد. نفوذ ناپذیری، فقدان بسترهای نبرد کلاسیک، تداخل نیروهای شبه نظامی با ساکنان محلی قبایل، خود اتکایی تسلیحاتی- نیروی انسانی قبایل و بهرهگیری جنگجویان از این عناصر بومی- محلی و مجاورت با حوزه عملیاتی ناتو، امریکا و ارتش پاکستان، از جمله مؤلفههای جغرافیایی این منطقه است که با خصایص فرهنگی پشتونها (بیگانه ستیزی، حمایت از مظلوم و...) و ویژگیهای پیچیده شخصیتی آنها گره خورده است.
قدرتسازی و سلطه ناپذیری قبایل از این ابعاد نشئت میگیرد. رهبران افراط گرایان نیز با تهییج و تحریک عناصر خفته ملی – مذهبی که موجب غلیان غرور و تعصب قبیلهای افراد میشوند، خشونتورزی عناصر قبیلهای علیه ارتش و دولت پاکستان را افزایش میدهند. مجموعه این شرایط موجب شده است بار دیگر قبایل از حاشیه به متن کشیده شوند. گرچه سیاسی شدن قبایل و معطوف ساختن پرخاشگری آنها به دنیای برون قبیلهای، نوعی فرآیند نسبتاً طولانی و تاریخی محسوب میشود، اما زمانی که این آتشفشان خاموش فوران کرد، بهویژه اگر محرکهای بینالمللی و راهبردی نیز به آن وارد شوند، مهار و کنترل آن بسیار مشکل و زمانبر است.
5- آثار امنیتی وضعیت مناطق قبایلی
به دنبال بنبست راهبردی امریکا در افغانستان، «مناطق قبایلی پاکستان» به موضوعی راهبردی و بینالمللی و حتی حیاتی برای امریکا و ناتو تبدیل شده است. در مقطع کنونی، موفقیت راهبردهای امنیتی امریکا و ناتو با وضعیت مناطق قبایلی پاکستان، پیوند خورده است. جغرافیای قبایل پاکستان به عنوان موطن سلطه ناپذیرترین اجتماعات بشری، این منطقه را به گورستان امپراتوریها از اسکندر مقدونی تا انگلیس، شوروی و احتمالاً امریکا تبدیل کرده است و مجهزترین و پیچیدهترین تجهیزات و راهبردها در مواجهه با سادهترین افراد و کهنترین مناطق ناکام ماندهاند. در شرایط فعلی آثار و نتایج نظامی- امنیتی زیر را باید حاصل پویاییهای درونی قبایل پاکستان دانست:
5-1. شکلگیری کانون جهادگرایی در منطقه قبایلی
فعالیت گروههای مختلف شبهنظامی در مناطق هفتگانه قبیلهای، موجب تشدید خشونت در این نواحی شده است. در حال حاضر حداقل 6 طیف از جنگجویان جهادگر یعنی: تروریستهای بینالمللی خارجی، طالبان افغان، طالبان پاکستان، افراد مسلح بیشمار قبایل، شبکههای افراطگرایی مستقل و گروههای فرقه گرا در این منطقه فعالیت میکنند.
در حدود 150 الی 500 مبارز ثابت قدم، کادر رهبری القاعده را در مناطق قبایلی همراهی میکنند. حدود 2 هزار جنگجوی ازبک، عضو جنبش اسلامی ازبکستان نیز متحد القاعده در مناطق قبایلی هستند. این گروه از 1997 در افغانستان به القاعده ملحق شده بود و در سال 2001 نیز از طریق ارتفاعات تورابورا وارد مناطق قبایلی شدهاند. رهبر آنها طاهر یولداشف، در حمله 27 دسامبر 2009 هواپیماهای بدون سرنشین امریکا در وزیرستان جنوبی، زخمی و سپس کشته شد.
در حالی که حضور عناصر القاعده در مناطق قبایلی قطعی شده است، آنها این منطقه را که شامل دژ نفوذناپذیر هندوکش میباشد، به ستاد طراحی و هدایت اقدامات تروریستی خود تبدیل کردهاند. سراجالدین حقانی، فرزند جلالالدین حقانی، از وزرای رژیم طالبان توانسته است بخش وسیعی از طالبان افغان را در وزیرستان شمالی سازماندهی کند و حملات موفقیت آمیزی علیه ناتو و امریکا انجام دهد. وی تأثیرگذارترین متحد ملا عمر و شورای کویته (کادر رهبری طالبان افغان)، محسوب میشود. گروههای مستقلی چون گروه «مولوی نذیر» و «گل بهادر» در زمره طالبان پاکستانی هستند که فقط در خاک افغانستان عملیات میکنند.
«تحریک طالبان پاکستان» به رهبری حکیمالله محسود، توانسته است گروههای شبه نظامی قبایلی را یکپارچه سازد. وی نیز خود را متحد ملاعمر میداند، اما بر اجرای شریعت و جهاد دفاعی در برابر ارتش پاکستان و البته جهاد بینالمللی تأکید میورزد. «تحریک طالبان پاکستان» گرچه در حدود حداقل 5 هزار جنگجوی تحت فرماندهی حکیم الله محسود هستند، اما وی توانایی بسیج کردن 20 هزار جنگجوی قبیلهای را دارد.
پیوند گروههای مذکور از نظر ایدئولوژی، نیروی انسانی و عملیاتی با القاعده قطعی به نظر میرسد. این وضعیت فقط در درون مناطق قبایلی محصور نشده بلکه بازتاب آن در قالب بمبگذاریها، حملات انتحاری، ترور مقامات سیاسی و امنیتی و حملات چریکی به ارتش پاکستان ظاهر شده است. در این میان حملات فرقه گرایانه تروریستها به شیعیان، بیش از سایر موارد تلفات جانی در پی داشته است.
عقب نشینی القاعده و طالبان به عقبه راهبردی خود در مناطق قبایلی پس از اشغال افغانستان، این منطقه را میعادگاه تمام گروههای خشونت طلب اعم از قومی، فرقهای و ایدئولوژیک جهادگر تبدیل کرده است. یک کاسه شدن بسیاری از عناصر اسلامگرا در کمربند قبایلی، موجب گرد هم آمدن اسلامگرایان رادیکال نامتجانس سایر نقاط دنیا در یک حوزه جغرافیایی و قومی شد. این وضعیت منابع مالی و انسانی در دسترس رادیکالها را افزایش داده و ردیابی کانالهای ارتباطی و مالی آنها را برای دولت غیرممکن ساخته است.
آموزههای فرهنگی و اعتقادی قبایل پشتون که بر پایههای مکتب دیوبندیسم استوار شده است، پشتوانه فکری و شناختی مؤثری را در ترویج و تقویت جهاد در این منطقه به دست میدهد. شالودههای دیوبندیسم که بر جهاد با استعمار انگلیس در شبه قاره بنا شد، امروزه مورد بازخوانی و بازیابی کارکردی دیگری از سوی پیروان القاعده و طالبان قرار گرفته است. میتوان ادعا کرد که اندیشه جهاد و جغرافیایی پشتونی، به نقطه تماس و ارتباط جنگجویان بینالمللی تبدیل شده و موجب تلفیق نسل دوم القاعده با طالبان محلی پاکستان، در اندیشه و عمل شده است.
5-2. اشاعه رادیکالیسم مذهبی به سراسر پاکستان
رادیکالیسم جهادگر، مهمترین مبنای رفتاری گروههای شبهنظامی مناطق قبایلی است. این گروهها با خاستگاه فکری و پایگاه ایدئولوژیک نسبتاً مشابه و مشترک، اقدام به نبرد مسلحانه علیه امریکا، ناتو و دولت پاکستان میکنند. علاوه بر بسترهای ایدئولوژیک خشونت پرور، شرایط اجتماعی – اقتصادی منطقه قبایلی نیز محرک مؤثری در رفتارهای خشن و ضد امنیتی است. درآمد سرانه که در سطح ملی 500 دلار است، در منطقه قبایلی حدوداً 250 دلار میباشد و 66 درصد خانوارها زیر خط فقر زندگی میکنند.
در جریان جهاد ضد شوروی در افغانستان در دهه 1980، رهبران مذهبی محلی، سیل کمکهای مالی را در جهت توسعة وسیع مدارس مذهبی و افراطگرا به کار بردند و نسلی از دانشآموزان را در جهت شبه نظامیگری اسلامی تربیت کردند. در حال حاضر بیش از 300 مدرسه دینی در مناطق هفت گانه قبایلی دایر است که کارکرد آن تأمین منبع پایان ناپذیر نیروهای افراطگرا است.
فقر اقتصادی، فقر دانش، جوانان بیکار، فرهنگ فراگیر اسلحه و موفقیت مولویها در ربایش و به دست گرفتن قدرت جریان سازی و نفوذ در عامه مردم، حمایت مناسبی از رادیکالیسم مذهبی فراهم میسازد که در آن صدها مشتاق و آرزومند بمبگذاری انتحاری رشد مییابند.
رادیکالهای جهادگر پاکستان، بهویژه در منطقه قبایلی، به شدت به اسلام گرایی جهان وطنی، مرزهای اعتقادی به جای مرزهای ملی و بهرهگیری از حملات خشونتبار علیه جبهه صلیبی، صهیونیستی و دولتهای منطقهای متحد آنها معتقد و پایبند هستند. به باور آنها منطقه قبایلی نقطه ثقل دنیای اسلام است؛ زیرا تنها نقطه جهان اسلام است که اصالت باورهای مذهبی و سنن قومی- قبیلهای خود را هنوز حفظ کرده است. لذا مناطق قبایلی مستعدترین بستر رویش خلافت اسلامی و استقرار شریعت است. ساختار قدرت مدنظر جهادگران بینالمللی و طالبان در این منطقه بر سه محور اصلی استوار است که عبارتند از: سلفی گرایی جهادگر عرب افغانهای القاعده، دیوبندیسم جهادگر شبه قاره و پشتونیسم متعصب و بیگانه ستیز مناطق قبایلی. در بخشهای وسیعی از منطقه قبایلی، تلاقی این سه جریان صورت گرفته و بیثباتی کنونی پاکستان و افغانستان، حاصل این امتزاج فکری- فلسفی تندروانه است. با وجود اين تلفيق که در سه دهة اخير و در اثر مداخلات راهبردي بينالمللي صورت گرفته است، ميبايست به ظرافتها و دقايق موجود در عناصر اين پديده ترکيبي توجه مبرم داشت. در ميان اضلاع مثلث افراط گرايي در مناطق قبايلي، پشتونها و مکتب فکري- رفتاري خاص آنها که در پشتون والي مدون شده است، جزو عناصر اصيل و ريشهدار مناطق مرزي افغانستان و پاکستان به شمار ميروند که قدمت هزاران ساله اين تفکر بر اصالت آن ميافزايد. آيين کهن بومي پشتون والي قواعدي است که بر مبناي رسوم، سنتها و عادات پشتونها استوار است و در طول تاريخ کهن آنها، طرز زندگي و شيوههاي معاشرت آنها با يکديگر را معين کرده است. بر اين اساس، ميبايست تفکيک روشني بين جريان بينالمللي افراط گرايي سلفي- وهابي القاعده و طالبان با قوميت پشتون قائل شد. شايد بتوان نوعي رابطه «عموم و خصوص من وجه» براي نوع رابطه اين دو جريان به کار گرفت. در واقع غلظت روحيه سلحشوري و جنگاوري پشتونها و ترويج تفکر ديوبندي در ميان طيفهايي از پشتونها موجب شده است طالبان به عنوان بخشي از اين قوم در ورطه افراط گرايي فروغلطد و لزوماً تمامي پشتونها در زمره جريان افراط گرايي قرار نميگيرند.
مسئله مهمي که در انتها طرح آن ضرورت مييابد، توجه به پيوندهاي عربي- پشتوني و تاثير آن بر تعميق افراط گرايي در منطقه قبايلي است. کشورهاي عربي بهويژه عربستان و امارات متحده عربي، از ابتداي استقلال پاکستان، منطقه پشتوني افغانستان و پاکستان را از طريق گرايشات مذهبي غليظ و سنتي آنها شناخته و جذب آن شدهاند. اوج پيوندهاي عربي- پشتوني در دوره حاکميت ضياءالحق که دارای تفکرات ديوبندي بود، شکل گرفت. گسترش گرايشات سلفي- وهابي يکي از اهداف اعلام نشده اعراب در پاکستان است که در رقابت با رشد بيداري سياسي شيعه صورت ميگيرد. در واقع عربستان و امریکا با وارد کردن عرب- افغانها به منطقه و گسترش گرايشات جهادگر بينالمللي در بين پشتونهاي پيرو مکتب ديوبند، تمامي عناصر افراط گرايي را در يک نقطه جمع کردند. نظام آموزشي پشتونها که عمدتاً به صورت مدارس مذهبي و به صورت سنتي خارج از مديريت نظام سياسي اداره ميشود، بستر بسيار مناسبي براي نفوذ اعراب در اين منطقه فراهم کرد. کمکهاي مالي، برنامههاي آموزشي، کتب درسي و ساير امکانات آموزش مذهبي، با حمايت اعراب مهيا شد و تعداد مدارس مذهبي به حدود بيست هزار مدرسه رسيد. اينگونه با اراده اعراب، کانونهاي پرورش افراط گرايي تاسيس و تقويت شد.
5-3. تداوم جنگ و صلح قبایل و دولت مرکزی
با توجه به حضور چشمگیر عناصر جهادگر بینالمللی و محلی در مناطق قبایلی، امروزه این ناحیه به منطقه راهبردی جهت بقای جهادگران بینالمللی تبدیل شده و اهمیت فرامنطقهای یافته است. بدون تردید روند تحولات امنیتی در منطقه قبایلی، آینده پاکستان و افغانستان را تعیین خواهد کرد. تداوم حملات هواپیماهای بدون سرنشین امریکا به این منطقه جهت شکار و مهار عناصر فعال القاعده و طالبان، از جمله بیتالله محسود، طاهر یولداشف، یحیی عزام، ابوالیث اللیبی و... بر مبنای این تحلیل صورت میگیرد که شکار عناصر با نفوذ و با تجربه کادر رهبری القاعده موجب بحران رهبری و تضعیف کارآمدی این گروهها خواهد شد. گروههای شبه نظامی منطقه نیز در واکنش به این حملات، مواضع شدیدتری علیه دولت مرکزی پاکستان اتخاذ کردهاند.
در حال حاضر مناطق قبایلی به جولانگاه رادیکالهای مذهبی و قومی تبدیل شده است که هیچگونه کنترل جدی دولت مرکزی بر آن امکانپذیر نیست. لذا حمله ارتش پاکستان به وزیرستان جنوبی با حضور 30 هزار نیروی ارتش که از نوامبر 2009 علیه 10 هزار شبه نظامی مستقر در این منطقه آغاز شده است، در راستای گسترش حاکمیت دولت مرکزی و تحت فشارهای مستقیم امریکا بوده است.
کارآمدی حملات ارتش علیه شبه نظامیان قبایلی، مورد تردید است؛ چرا که این حملات گرچه منجر به در هم شکستن جبهه منسجم طالبان شده است، اما موجب پراکنده شدن آنها در سایر مناطق شده و از توان عملیاتی آنها نکاسته است. از آنجا که در شرایط پیشرو چشم انداز روشنی در مورد مصالحه قبایل و دولت وجود ندارد و گروههای طالبان محلی پاکستان نیز مدعی نوعی استقلال در برابر دستگاه امنیتی آن کشور میباشند، جنگ مرکز و پیرامون در پاکستان ادامه خواهد یافت و پیامد این منازعه خونین، افزایش حملات انتحاری و خشونتبار در عمق خاک پاکستان خواهد بود.
یکی از تاکتیکهای مهم دولت پاکستان و امریکا جهت مهار جنگاوری و سلب قدرت مانور طالبان در مناطق قبایلی، بهرهگیری از تکنیک «قبایل علیه قبایل» است. ظاهراً پاکستان به این درک رسیده است که قدرت قبایلی به کمک ابزار و روشهایی از همان جنس، مهار شدنی است. لذا تسلیح و تقویت قبایل طرفدار دولت مرکزی از جمله تشکیل گروههای شبه نظامی مسلح به نام «لشکر» که تعداد آن از 5 هزار تا 30 هزار نفر ذکر شده است، رویکردی قابل توجه در این راستا بوده است که تاکنون نتایج ملموسی در پی نداشته و عمدتاً منجر به افزایش تلفات نیروهای قبیلههای حامی دولت شده است.
نتیجهگیری
روند تحولات افغانستان و پاکستان در پرتو پویاییهای درونی مناطق قبایلی، موجب شکلگیری «معمای امنیت» در این منطقه از جهان شده است. اکنون سرتاسر پاکستان گرفتار خشونتی شده است که از جغرافیای قبایل در هندوکش سرچشمه میگیرد. اکنون با اتکا به مباحث مطرح در ا ین پژوهش، میتوان به درک روشنتری از ریشهها و پیامدهای بیثباتی در مناطق قبایلی پاکستان دست یافت. درهم تنیده شدن عناصر سرزمین، انسانی، فرهنگی، اجتماعی و راهبردهای بینالمللی، همچنان موجب تشدید خشونت در اقصی نقاط پاکستان میشود که حضور پررنگ اما بیثمر ناتو و امریکا نیز بر لجاجت و پرخاشگری شبه نظامیان منطقه قبایلی افزوده است. جهادگران بینالمللی، با بهرهگیری از عناصر تأثیرگذار بومی در مناطق قبایلی، توانستهاند به نوعی قدرتسازی علیه بازیگران حاضر در منطقه دست بزنند و این حوزه را به «ژئوپلیتیک خشونت و تروریسم» تبدیل کنند. بحران جاری در مناطق قبایلی، نوعی چرخه بیاعتمادی و تقابل بین نیروهای خارجی و رادیکالهای مذهبی ایجاد کرده است که حاصل قطعی آن، تعمیق بیثباتی و تخاصم در حوزه شرقی ایران خواهد بود.
واقعیت آن است که سرنوشت تحولات جنوب آسیا با ماهیت رخدادها و روندها در مناطق قبایلی پیوند خورده است و تأثیر تعیین کننده فرآیندهای این حوزه بر بقای پاکستان، لزوم درک افزونتر پدیده قبایل و جریانهای جهادگر بینالمللی مرتبط با آن را برای تمامی بازیگران بینالمللی آشکار ساخته است. در نگاهی واقع بینانه باید پذیرفت که مجموعه متعددی از عوامل و محرکها در بحران سازی مناطق قبایلی نقش دارند که در این میان «ایدئولوژی جهادگر»، پایدارترین و محرکترین عنصر مخاصمه و بیثباتی است. بدون تردید، ایدئولوژی مبارزهجو و خشن، متصلبترین لایه مبانی رفتاری رادیکالهاست که تغییر و تبدیل آن نیز اگر ممکن باشد، پرهزینه و زمان بر است.
مهمترین بعد امنیت از نگاه قبایل، امنیت هویتی و هستیشناختی است. اصرار رهبران و عناصر قبیلهای بر استمرار هویت سنتی و اصیل خود، موجب تعصب شدید آنها نسبت به حفظ موجودیت نظام باورها و هسته معنایی هویت قبیلهای و احتراز از نابودی هویتی شده است. لذا احساس تهدید هویتی قبایل از سوی امریکا و پاکستان، موجب واکنشهای خشونتبار آنها علیه سیستم سیاسی این کشور شده است. ورود پاکستان به جبهه ضد تروریسم امریکا موجب رویارویی دو طیف قدرتمند در پاکستان شده که به سبب آن جهادگران مدعی مبارزه برای شریعت، رو در روی ارتش قدرتمند مدعی دفاع از تمامیت ارضی کشور اسلامی پاکستان قرار گرفتهاند. بدون ترديد ماهيت کنشگري آی اس آی، اقوام پشتون و طالبان محلي پاکستان، داراي تمايزات قابل توجهي است و نميتوان انگيزهها و اهداف اين سه ضلع بحران را يکسان پنداشت. از آنجا که ارتش پاکستان و شاخه امنيتي آن (آی اس آی) حفظ يکپارچگي ملي را جزو وظايف ذاتي خود ميداند، همواره تلاش کرده است از پشتونيزه شدن جنگ با افراط گرايي جلوگيري کند؛ به گونهاي که پشتونهاي غيرطالباني از صدمات جنگ در امان مانده اما افراط گرايان سرکوب شوند. در مقابل، طالبان همواره در مناطق قبايلي تلاش ميکند حملات ارتش عليه خود را جنگ ارتش و پشتونها و حتي منازعه و تقابل قوميت پنجابي و پشتون معرفي کند. حاکمان سياسي و نظامي پاکستان در پي آنند ضمن درک اهميت و جايگاه "پشتون والي" به عنوان قوانين و مقررات سنتي ريشهدار و منبع رفتاري پشتونها، از شکلگيري تصور جنگ قوميتها در پاکستان پرهيز کنند. در کنار اين وضعيت، نوعي تحرکات راهبردي توسط آی اس آی در منطقه هدايت ميشود که همانا حمايت از طالبان افغان است. اين حمايت که در واقع به منظور حفظ موازنه قوا در افغانستان و به نفع پاکستان پيگيري ميشود، مورد اعتراض امریکاست. ارتش پاکستان ضمن حمايت از طالبان افغان، درصدد مهار و کنترل طالبان محلي پاکستان است.
تلاش دولت مرکزی پاکستان در راستای گسترش حاکمیت به درون مناطق قبایلی که با مداخله عناصر خارجی و قدرتهای بیگانه نیز همراه شده است، بسیار تحریک کننده و تنشزا محسوب میشود، بهویژه اگر با حملات نظامی همراه شود. به نظر میرسد جدیت دولت پاکستان به دور از مداخله امریکا، انگلیس و ناتو، به منظور توسعه سیاسی – اقتصادی این منطقه و الحاق قبایل به جریانهای اصلی سیاسی – اجتماعی پاکستان، که موجب خروج منطقه قبایلی از انزوا میشود، قادر خواهد بود، با تزریق رفاه اجتماعی و افزایش سطح آگاهیهای سیاسی ساکنان این منطقه، در بلند مدت به تغییر نگرش نسلها و پرورش نسلی جدید به دور از فضای خشونت و فرهنگ اسلحه اقدام کند.
منبع: پژوهشنامه پاکستان: چالش های داخلی و سیاست خارجی، مرداد ١٣٩٠