چکیده

با به قدرت رسیدن باراک اوباما، چهل و چهارمین رئیس جمهور آمریکا، استراتژی انعطاف‌پذیری را به منظور غلبه بر بحران افغانستان از بهار سال 2009، در پیش گرفت. در این بین، محور اصلی این استراتژی بر جلب همکاری پاکستان قرار گرفت و در همین راستا یک بسته تشویقی 5/7 میلیارد دلاری از سوی واشینگتن در نظر گرفته شد تا در ازای آن پاکستان دست از سیاست جهادی خود برداشته و در کنار ارتش آمریکا با نیرو‌های القاعده و طالبان در مناطق قبایلی وارد جنگی تمام عیار شود. پذیرش این درخواست از سوی اسلام‌‌آباد، می‌توانست بحرانی واقعی را در پاکستان، از آن رو که ارتش پاکستان را وادار به انتخاب بین بقای کشور و قدرت خود از یک سو و دست کشیدن از حمایت جهادگران نمود، پدید ‌آورد. در واقع کوشش دولت اوباما در تعدیل صحنة سیاست درون پاکستان و متوازن کردن قدرت در آن، در این راستا صورت گرفت که نیروهای القاعده از مناطق قبایلی بیرون رانده شده و بدین ترتیب ضمن فراهم ساختن زمینه مصالحه با طالبان، هدف دراز مدت واشینگتن یعنی دست‌یابی به پایگاه‌های نظامی دائمی در پاکستان و افغانستان و حضور پایدار در جنوب آسیا تحقق یابد. با توجه به اهمیت این تحولات، مقاله پیش‌رو در صدد واکاوی ابعاد مختلف استراتژی باراک اوباما در قبال پاکستان و نیز پیامدهای آن بر تحولات افغانستان است، تا در نهایت درک بهتری از شرایط پیچیده و دشوار ایالات متحده در این دو کشور، در شرایط کنونی حاصل شود.

كليدواژه‌ها: استراتژی اوباما، طالبان، القاعده، افغانستان، پاکستان، آمریکا، تروریسم.

 

 

مقدمه

وقوع حادثه 11 سپتامبر سال 2001، توجه جدی ایالات متحده را به دو کشور افغانستان و پاکستان در پی داشت و این دو کشور در کانون سیاست نومحافظه‌کاران آمریکایی در مبارزه جهانی علیه تروریسم قرار گرفتند. در این راستا بود که در نخستین گام، با حمایت لجستیکی و اطلاعاتی پاکستان، در اکتبر 2001، افغانستان مورد تهاجم نظامی ایالات متحده آمریکا قرار گرفت. در این بین هرچند واشینگتن توانست با سرنگونی دولت طالبان به هدف اولیه خود در افغانستان دست یابد، اما در تحقق اهداف بالاتری چون استقرار صلح، ثبات و دموکراسی در افغانستان و نیز مبارزه با گروه‌های افراطی چون القاعده و طالبان، با دشواری‌های فروانی مواجه شد. شرایط پیچیده منطقه و پیوستگی تحولات دو کشور پاکستان و افغانستان، موجب شد تا هزینه‌های بسیار سنگینی متوجه ایالات متحده به ویژه در دوران ریاست جمهوری جورج بوش شود.

این موضوع تا بدان جا اهمیت یافت که یکی از پایه‌های اصلی مبارزات انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 آمریکا را به خود اختصاص داد. در کشاکش این مبارزات، وعده‌های کاندیدای حزب دموکرات بر پایان دادن به مسئله افغانستان و کاستن از هزینه‌های سنگین آمریکا در این کشور، موجب پیروزی حزب دموکرات و راه‌یابی باراک اوباما به کاخ سفید شد. از این رو، اتخاذ سیاست جدید در قبال بحران افغانستان، به عنوان یکی از جدی‌ترین مطالبات جامعه آمریکا در دستور کار رهبران جدید آن کشور قرار گرفت و این امر سرانجام با اعلام استراتژی جدید دولت اوباما در قبال افغانستان و نیز پاکستان در 27 مارس 2009، تحقق یافت.

استراتژی دولت اوباما: پیش فرض‌ها و اهداف

به طور کلی، استراتژی اعلام شده از سوی باراک اوباما در قبال پاکستان و افغانستان، تقریباً روشن و با پیش فرض‌ها و اهداف کم و بیش قابل درکی طراحی شد. این پیش‌فرض‌ها و اهداف را می‌توان بدین ترتیب بیان نمود: الف) پیش‌فرض‌ها

  1. پیروزی یا شکست احتمالی آمریکا و ناتو در افغانستان در گرو همکاری مؤثر پاکستان است؛
  2. سازمان امنیت ارتش پاکستان (آی. اس. آی)، از طالبان و القاعده حمایت می‌کند؛
  3. رهبران القاعده در مناطق قبایلی پاکستان پناه گرفته‌اند؛
  4. عملیات تروریستی القاعده در پاکستان طراحی و به اجرا گذاشته می‌شود؛
  5. مجبور کردن ارتش پاکستان به جنگ علیه القاعده – طالبان افغان و طالبان محلی؛
  6. تغییر ساختارها در مناطق قبایلی؛
  7. جلوگیری از طالبانیزه شدن قدرت در پاکستان؛
  8. اعمال کنترل بر سلاح‌های هسته‌ای پاکستان؛
  9. ایجاد توازن نسبی قدرت‌ بین ارتش، بخش سیاسی و میانه‌روهای اسلامی در پاکستان؛
  10. احداث پایگاه‌های دائمی نظامی در پاکستان.

ب) اهداف

در یک نگاه کلی می‌توان گفت استراتژی اوباما در قبال پاکستان، با این هدف اساسی‌تر طراحی شد که مانع از شکست آمریکا و ناتو در صحنة افغانستان شود و حتی اگر این امر نتوانست پیروزی قطعی و نهایی را به ارمغان آورد، دست کم بتواند شرایط خروج آبرومندانه نیروهای ائتلاف از افغانستان را فراهم سازد. در واقع به همین دلیل، در استراتژی «اوباما» نقش و جایگاه مهمی برای پاکستان در نظر گرفته شد؛ امری که با منافع و امنیت ملی پاکستان در تضاد بود. این نقش جدید برای پاکستان را می‌توان در قالب دو محور اساسی مهم و تعیین شده برای آینده پاکستان، افغانستان و حتی هندوستان ارزیابی کرد:

  1. انتظار از تغییر استراتژی جهادی پاکستان و تبدیل این کشور به کشوری لیبرال دموکرات، لائیک و با دولتی پاسخگو؛
  2. وارد کردن کامل ارتش پاکستان در جنگ علیه تروریسم در کنار آمریکا و ناتو.

تأمل در این اهداف نشان می‌دهد که اوباما در واقع سیاستی را در قبال پاکستان در پیش گرفت که پیش از او جورج بوش، در مقطع زمانی بعد از حادثه یازدهم سپتامبر و اتخاذ تصمیم برای حمله و اشغال افغانستان در سال 2001 میلادی، در پیش گرفته بود. در آن مقطع زمانی نیز درست به مانند دوره اوباما، پاکستان بین قطع تمامی ارتباطات و حمایت‌ها از طالبان و القاعده و پشت کردن به منافع استراتژیک خود در افغانستان و یا پذیرش خطر حمله نظامی آمریکا و به قولی «بازگشت به عصر حجر» مجبور به انتخاب شد؛ بدین ترتیب که ژنرال مشرف برای بقای پاکستان، راه همکاری با آمریکا را در پیش گرفت و طالبان افغانستان را قربانی اهداف راهبردی اسلام‌آباد نمود.

در مارس 2009، «اوباما» نیز در استراتژی خود، دولت و ارتش پاکستان را در وضعیتی مشابه قرار داد. یک بار دیگر، پاکستان در انتخابی دشوار و سرنوشت‌ساز بین دو گزینة متعارض مجبور به انتخاب شد: یا با القاعده، طالبان افغانستان و هواداران محلی آنها در مناطق قبایلی، ایالت‌های سر حد و بلوچستان وارد یک جنگ تمام عیار و قطعی شود و در کنار ارتش‌های آمریکا و ناتو به قدرت‌طلبی نظامی طالبان و القاعده پایان ‌دهد و یا خود قربانی شود و احتمالاً تجربة دهة هفتاد در پاکستان شرقی آن روز و کشور بنگلادش را یک بار دیگر تکرار کند. در این بین تهدید اصلی این بود که در صورت امتناع پاکستان، این احتمال دور از ذهن نبود که ارتش آمریکا و ناتو از طریق زمین وارد مناطق قبایلی شده و در آن صورت هیچ تضمینی وجود نداشت که مناطقی که به لحاظ تاریخی مورد ادعای افغان‌ها بودند را بتوان به سادگی به وضعیت پیش از آن بازگرداند.

در آن مقطع احمد رشید، روزنامه‌نگار و نویسنده برجسته پاکستانی این وضعیت پیچیده را این طور توصیف نمود: «اکنون وقت تصمیم‌گیری ارتش پاکستان است. این ارتش یا می‌تواند درخواست‌های آمریکا را نادیده بگیرد و به طالبان افغانستان کاری نداشته باشد و از آن به عنوان اهرمی پس از خروج نیروهای آمریکایی در افغانستان استفاده کند، یا این که با آمریکا به طور تام و تمام همکاری کند و مسئله طالبان افغانستان را که در پاکستان هستند، حل نماید.»

بدین ترتیب، با اعلام استراتژی جدید اوباما، دولت و ارتش پاکستان در وضعیت متناقضی قرار گرفتند؛ وضعیتی که با اصل فلسفه وجودی پاکستان در تضاد کامل قرار داشت؛ چرا که کارکرد ارتش پاکستان همواره تاکنون بر «جهاد» متکی بوده و «آی. اس. آی» مأموریت اصلی خود را حمایت از جهادگران تعریف کرده است، که تبلور بیرونی آن را در قالب جهاد در کشمیر علیه هند و جهاد در افغانستان می‌توان به روشنی در طی چند دهة اخیر مشاهده نمود.

از این زاویه، پاکستان با سازماندهی، آموزش و مسلح ساختن گروه‌های جهادی کشمیری نظیر لشکر طیبه، حرکت المجاهدین و جیش محمد، در پی آن بوده و هست که هندوستان را از کشمیر اخراج نماید و مرزها جغرافیایی پاکستان را در داخل کشور هند گسترش دهد. حمایت از طالبان افغانستان و نیروهای جهادی افغان نیز با هدف افزایش عمق استراتژیک پاکستان در مقابل هند و در قالب دولتی هوادار اسلام‌آباد، در کابل تأمین صورت پذیرفته است. موضوعی که یک محقق ایرانی به درستی به آن توجه کرده است و می‌نویسد حمایت پاکستان از طالبان به استراتژی و اهداف این کشور بازمی‌گردد که بر چند مؤلفه اساسی استوار است:

  1. تشکیل دولت تحت‌الحمایه یا تحت نفوذ در کابل؛
  2. تقویت عمق استراتژیک پاکستان در مقابل هند؛
  3. حل مسئله پشتونستان و به رسمیت شناختن خط مرزی دیوراند.

لیکن واقع امر آن است که زمان تحقق چنین آرمان‌هایی برای پاکستان و «آی.اس.آی»، در حال پایان یافتن است و هندوستان و افغانستان در موقعیت جدیدی قرار گرفته‌اند که قادرند بازی پیچیده پاکستان را با مشکلات اساسی روبرو سازند. اکنون «آی.اس.آی» در معرض اتهامات جدی قرار گرفته است. از نظر ژنرال‌های ارتش آمریکا و ناتوی مستقر در افغانستان، آی.اس.آی متهم است که تلاش‌های «ناتو» در افغانستان را با حمایت ارتش پاکستان از طالبان و القاعده ناکام می‌کند.

به عنوان مثال، ژنرال «مک کریستال» فرمانده وقت نیروهای ائتلاف در افغانستان، در ارزیابی نسبتاً مفصلی که از شرایط جنگ آمریکا و ناتو در افغانستان به عمل آورد و در واشینگتن آن را منتشر نمود، آشکارا به این نکته اشاره نمود که «گروه‌های اصلی شورشی افغان که مأموریت‌های ناتو را در افغانستان با خطر ناکامی روبرو کرده‌اند، مورد حمایت آی. اس. آی پاکستان قرار دارند. این ژنرال آمریکایی در ارزیابی خود به صورت مشخص «شبکه جلال‌الدین حقانی»، «حزب اسلامی گلبدین حکمتیار» و «گروه طالبان»  را به عنوان اصلی‌ترین گروه‌های شورشی مورد حمایت آی.اس.ای اعلام نمود. در واقع این سه گروه همان گروه‌هایی هستند که شورای موسوم به «شورای توتیه» را تشکیل داده‌اند و رهبری آنها با ملامحمدعمر بود. هرچند در مقابل گزارش‌هایی از این دست، پاکستان نه تنها از وجود چنین شورایی در توتیه مرکز ایالت بلوچستان پاکستان اظهار بی‌اطلاعی می‌نمود، بلکه اساساً حضور ملامحمد عمر در توتیه را رد می‌کرد. این در حالی است که دولت افغانستان مدعی بود که حتی مکان زندگی ملامحمد را در یک پادگان نظامی، در اختیار دولت پاکستان قرار داده است.

افزون بر موارد یاد شده، واقعیت مهم دیگر این است که گروه‌های افغانی که آمریکا و ناتو خواستار مقابله ارتش پاکستان با آنها بودند، در طی سال‌های اخیر علیه اسلام‌آباد وارد جنگ نشده بودند؛ بلکه برعکس در مقاطعی که ارتش پاکستان با نیروهای قبایلی اسلام‌آباد و به تحریک طالبان (به رهبری بیت الله محسود حکیمانه) درگیر بوده، به نفع پاکستان وارد جنگ نیز بودند.

بنابراین اگر از دیدگاه منافع استراتژیک پاکستان به درخواست‌های آمریکا نگاه شود، به طور قاطع ارتش پاکستان منافع خود را در اعمال فشار بر متحدانش نخواهد دید. علاوه بر این، پاکستان به روزی هم فکر می‌کند که بالاخره آمریکایی‌ها از افغانستان خارج می‌شوند. در چنین شرایطی روشن است که پاکستان زمین بازی در افغانستان را به طور کامل به هندوستان واگذار نخواهد کرد. گذشته از این، در یک مقطع زمانی که پاکستان تحت فشار آمریکا مجبور شد نیروهایش را در مناطق قبایلی درگیر جنگ کند، با حمایت ملامحمدعمر نیز روبه‌رو شد. رهبر طالبان در فتوایی طالبان محلی و نیروهای قبیله‌ای را از حمله به ارتش پاکستان منع کرد و زمینه خروج نسبتاً آبرومندانه آنها را -البته بعد از دادن تلفات زیاد و اسارت تعدادی از آنها- فراهم کرد. احمد رشید، روزنامه‌نگار پاکستانی، حمایت ملامحمد عمر از طالبان پاکستان را این گونه توصیف می‌کند: «ملامحمد عمر، رهبر طالبان افغانستان، نامه‌ای برای فرماندهان طالبان در پاکستان ارسال نمود و از آنان خواست که به صورت فوری یورش به ارتش پاکستان را متوقف سازند. اگر کسی به راستی خواستار جهاد است، بایستی به نبرد علیه نیروهای اشغالگر در داخل افغانستان دست بزند. این امر روشن است که حمله و یورش به ارتش پاکستان به وسیله نیروهای جهادی در سرزمین‌های قبیله‌ای و هر جای دیگر در این کشور، به نبرد علیه آمریکا و ناتو صدمه وارد می‌سازد.»

جدا از ابهاماتی که درباره ادامه حمایت ارتش پاکستان از طالبان و گروه‌های مسلح دیگر افغانی در ذهن مقامات آمریکایی و ناتو وجود داشت (و همچنان نیز وجود دارد)، حضور احتمالی اسامه بن‌لادن، رهبر القاعده و ایمن‌الظواهری، معاون وی در مناطق قبایلی، عامل مهمی در اختلاف‌نظر پاکستان و آمریکا بود. در این باره که واقعاً بن‌لادن در کجا مخفی شده است، اطلاعات موثق چندانی وجود نداشت. پاکستان همواره حضور رهبران القاعده در خاک خود را شدیداً تکذیب می‌نمود و بر این باور بود که آنها در خاک افغانستان پناه گرفته‌اند. در مقابل، دولت افغانستان قویاً بر این باور خود تأکید داشت که رهبران القاعده در مناطق قبایلی پاکستان و احتمالاً وزیرستان هستند.

شواهد حاکی از آن بود که فرماندهان نظامی آمریکا و ناتو نیز بر این باور بودند که اسامه بن‌لادن و ایمن الظواهری، در مناطق قبایلی پاکستان حضور دارند و یا حداقل در مناطق کوهستانی مرزی بین پاکستان و افغانستان در حال رفت و آمد مداوم می‌باشند. در واقع همین برداشت را می‌توان به روشنی در استراتژی باراک اوباما مشاهده نمود. براساس همین برداشت بود که در بین مقامات اطلاعاتی و سیاسی آمریکا این تصور روز به روز تقویت شد که اگر آمریکا بار دیگر با حمله‌ای نظیر حادثه 11 سپتامبر روبرو شود، چنین حمله‌ای از مناطق قبایلی پاکستان سازماندهی خواهد شد

همکاری کامل نظامی پاکستان و وارد شدن در یک جنگ تمام‌عیار، در چهارچوب استراتژی جدید آمریکا برای پایان دادن به مقاومت طالبان و اخراج القاعده از مناطق قبایلی پاکستان بود. در این بین، اشاره ژنرال «جیمز جونز»، فرستاده اوباما به پاکستان بعد از اعلام استراتژی جدید واشینگتن درباره پاکستان و افغانستان، به روشنی مؤید چنین برداشتی است. جونز در دیدار با مقامات پاکستانی صراحتاً از آنها خواست عملیات نظامی را از وزیرستان جنوبی به سایر مناطق هفت‌گانه قبیله‌ای گسترش دهند.

هرچند مقامات پاکستانی در مراحل اولیه مخالفت خود را با این دیدگاه آمریکا پنهان نکردند و ارتش پاکستان نیز استدلال می‌کرد که تا عملیات ارتش در وزیرستان جنوبی تکمیل نشود، ورود ارتش وزیرستان شمالی و سایر مناطق قبیله‌ای خطرناک است، ولی در نهایت یوسف رضا گیلانی، نخست‌وزیر پاکستان، بعد از دیدار با ژنرال جیمز جونز در اجتماعی در لاهوتزی ایالت پنجاب پاکستان اظهار داشت ارتش به منطقه اورکزی اعزام خواهد شدمنتهی حقیقت آن است که فرماندهان ارتش پاکستان تمایلی به گسترش جنگ در مناطق قبایلی نداشتند؛ نه تنها به این دلیل که به خطرات جنگ در سرزمین‌های سخت و کوهستانی آگاهی داشتند، بلکه به این دلیل ساده هم که اساساً چنین جنگی را با اهداف استراتژیک و فلسفه جهادی مورد قبول خود نیز در تضاد می‌دیدند. دست‌کم می‌توان گفت که بخش مهمی از بدنه ارتش پاکستان، جنگ آخر‌الزمانی مورد ادعای القاعده را باور دارند.

اما علی‌رغم همه این مسائل، از آن جایی که یک تصور این بود که پیروزی آمریکا در جنگ افغانستان به همکاری کامل پاکستان وابسته است،‌ این کشور در استراتژی آمریکا جایگاه مهمی یافت. موضوعی که سعید شفقت، عضو مؤسسه مرکز حکومت و سیاست عمومی پاکستان آن را مورد تأکید قرار داد و اظهار داشت: «از آن جایی موقعیت پاکستان برای موفقیت استراتژیک «اوباما» موقعیتی حساس است، آمریکا بدون شک فشار بیشتری را بر اسلام‌آباد وارد می‌کند تا با اقدامات واشینگتن در این زمینه همراه شود. البته این خود نیازمند اعتماد بیشتر به پاکستان است».

از سویی دیگر، برقراری پیوند بین ثبات در افغانستان با سیاست‌های پاکستان، بیش از هر جای دیگری در میان نخبگان سیاسی افغانستان مورد حمایت بود. احمد شقایق، یکی از وبلاگ نویسان افغانی در مقاله‌ای به این پیوند اشاره می‌کند و بر این باور است که «این موضوع را دولت‌های افغانستان و متحدان خارجی‌اش به درستی می‌دانند تا زمانی که همکاری همه جانبه پاکستان را با خود نداشته باشند، ریشه‌کن نمودن و حذف طالبان و القاعده امری محال خواهد بود.» علاوه براین، واقعیت مهم‌تر این بود که مشکل پاکستان در مناطق قبایلی طالبان افغان و یا سازمان القاعده نبود. در واقع این دو موضوع، مشکل آمریکا و ناتو در افغانستان به شمار می‌رفتند. نگرانی اصلی پاکستان، تحریک گروه‌های ستیزه‌جوی پنجابی مانند سپاه صحابه، لشکر طیبه و جنبش محمد از سوی طالبان است که این امر می‌تواند خطر اتحاد بین آن دو را در پی داشته باشد.

بنابراین، از مجموع مطالب یاد شده می‌توان گفت اولویت‌های استراتژی اوباما با اولویت‌ها و منافع پاکستان متفاوت بوده است. یک محقق پاکستانی در یک ارزیابی که از تفاوت میان استراتژی بوش و اوباما در افغانستان به عمل آورده، دلایل شکست احتمالی استراتژی جدید اوباما را مورد مطالعه قرار داده است. از نظر این نویسنده پاکستانی، اولویت‌های پاکستان چنین برشمرده شده است:

١- پایان دادن به دخالت هند در بلوچستان و (فتا)؛
٢- ککمک به راه حل کشمیر؛
٣- ایجاد توازن قدرت نظامی بین هند و پاکستان؛
٤- تساوی هند و پاکستان در مسئله هسته ای؛ 
٥- انتقال تجهیزات و تکنولوژی مقابله با تروریسم؛
٦- کمک های بلاشرط دفاعی و اقتصادی؛
٧- آزادی تجارت.

اهداف استراتژی اوباما

تردیدی نیست که «اوباما» در طراحی استراتژی‌ خود در پاکستان و افغانستان، اهداف متنوعی را مدنظر قرار داده بود. هرچند روشن است که تمامی اهداف مطرح شده، همان‌هایی نیستند که به صورت علنی عنوان شده‌اند، با این حال تردیدی نیست که بخشی از هدف‌های آمریکا در پاکستان، در ارتباط با نگرانی‌ها از وضعیت افغانستان و قدرت‌طلبی مجدد طالبان بود که خطر شکست نظامی آمریکا و ناتو را در افغانستان، مانند شکست امپراتوری کمونیستی شوروی در اواخر قرن بیستم و امپراتوری استعماری انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، تداعی می‌نمود. موضوعی که آمریکایی‌ها نمی‌پذیرند این است که افغانستان گورستان امپراتوری‌ها است و احتمالاً سرنوشت اشغال افغانستان، تکرار تجربیات شکست خورده امپراتوری‌های اشغالگر گذشته باشد. راه‌حلی که آمریکایی‌ها برای جلوگیری از شکست نظامی خود اندیشیده‌اند و در استراتژی «اوباما» روی آن تأکید شد، همه جانبه نگاه کردن به وضعیتی کلی در جنوب آسیا با محوریت پاکستان و دخالت «آی.اس.آی» در تقویت تفکر جهادی است که از نظر آمریکا، در قالب تروریسم بین‌المللی تعریف می‌شود.

در کانون استراتژی «اوباما»، پاکستان و افغانستان در پیوند ارگانیک با هم دیده شده‌اند و این باور وجود دارد که تا پاکستان همراهی کامل نکند، صلح و ثبات در افغانستان به وجود نخواهد آمد. طبق همین برداشت بود که استراتژی «اوباما» در پاکستان دو جهت کاملاً روشن را ترسیم نمود: «سیاست چماق و هویج». در راستای سیاست‌های تشویقی، بیش از 5/7 میلیارد دلار کمک (در یک دوره پنج ساله) در اختیار پاکستان قرار گرفت. آن طور که «اوباما» در بیان استراتژی خود در ماه مارس 2009 عنوان نمود، این مبلغ علاوه بر کمک‌های نظامی آمریکا در جهت احداث زیر ساخت‌ها، توسعة بهداشت و بهبود سطح زندگی مردم پاکستان بوده است.

علاوه بر این، دولت «اوباما» حدود 750 میلیون دلار به صورت جداگانه برای تغییر موقعیت مناطق قبایلی پاکستان در نظر گرفت، تا در جهت بهبود شرایط زندگی مردم قبایلی مصرف شود و از این طریق، مانع حمایت این قبایل از گروه‌های افراطی شود.

در کنار این کمک‌ها و مشوق‌های اقتصادی که حکم «هویج» را دارد، مقامات آمریکایی سایه تهدید را نیز بالا نگه داشته‌اند؛ هرچند که در اظهارات علنی از آن سخن به میان ‌آوردند. در واقع، آمریکایی‌ها از اعمال فشارهای پشت پرده بر پاکستان، با هدف وارد ساختن اسلام‌آباد به مقابله با طالبان، القاعده و نیروهای پاکستانی هوادار آنها ابایی نداشته‌اند. به گونه‌ای که این امر را می‌توان عامل اصلی حمله ارتش پاکستان به دره سوات و وزیرستان جنوبی دانست.

آمریکایی‌ها برای وادار ساختن ارتش پاکستان به تن دادن به یک جنگ داخلی، در سطح تبلیغاتی چنین وانمود کرده‌اند که گروه‌های افراطی قادر به تصرف اسلام‌آباد هستند، امری که در صورت تحقق می‌تواند به طالبانیزه شدن قدرت در پاکستان منجر شود. صرف‌نظر از درستی یا نادرستی این برداشت، این واقعیت را نمی‌توان کتمان نمود که آمریکایی‌ها از قدرت‌یابی تفکر طالبانی در پاکستان و دستیابی گروه‌های افراطی به سلاح‌های هسته‌ای پاکستان، سخت نگران بوده و هستند. در واقع این موضوع، دلیل اصلی اوباما برای تشدید فشارها بر پاکستان به شمار می‌رفت. این گونه بود که بلافاصله بعد از اعلام استراتژی اوباما درباره افغانستان، ژنرال «جیمز جونز» نامه‌ای محرمانه از باراک اوباما برای رهبران پاکستان برد. به گفته «محک»، روزنامه الکترونیکی افغانستان، اوباما در این نامه خواستار آن شده بود که رهبران پاکستان و نهادهای سیاسی و امنیتی آن می‌بایست در یک جبهه واحد علیه افراط‌گرایی طالبان مجدداً سازماندهی شوند. در مقابل، در ازای همکاری کامل پاکستان در جنگ با طالبان و القاعده، مجموعه‌ای از مشوق‌ها از جمله همکاری نزدیک‌تر اطلاعاتی نظامی وعده داده شد.

این تهدیدات و تشویق‌ها در حالی صورت می‌گیرد که در خصوص امنیت سلاح‌های هسته‌ای پاکستان و عدم امکان دسترسی طالبان به مقامات سیاسی و نظامی پاکستان، وحدت نظر نسبی وجود دارد و آنها همواره تأکید کرده‌اند که درباره سلاح‌های هسته‌ای پاکستان هیچ گونه نگرانی وجود ندارد. مقامات آمریکایی نیز هرچند گاهی وانمود می‌کنند، که با این برداشت پاکستان همراه هستند ولی حقیقت آن است که آمریکایی‌ها به همان نسبت، به خود پاکستانی‌ها اطمینان کافی ندارند. نگرانی آمریکایی‌ها زمانی تشدید می‌شود که در صورت دستیابی گروه‌های رادیکال اسلامی به سلاح‌های هسته‌ای پاکستان، این گروه‌ها در استفاده از آنها علیه کشورهایی که آنها دشمن اسلام و مسلمانان می‌دانند، تردید نخواهند کرد. موضوعی که یک نشریه افغانی به نقل از نیویورک تایمز آن را مورد تأکید قرار داده است: «دست‌یابی تروریست‌ها به سلاح‌های هسته‌ای پاکستان، اصلی‌ترین دغدغه «اوباما» و دستیارانش در پنتاگون است. همه در واشینگتن به خوبی می‌دانند که اگر تروریست‌ها به تسلیحات هسته‌ای دست یابند، بی‌شک در استفاده از آن لحظه‌ای تأمل نخواهند کرد».

ظاهراً با توجه به چنین برداشتی است که سلاح‌های هسته‌ای پاکستان در کانون توجه «اوباما» قرار گرفته‌اند. البته محاسبات هندوستان و اسرائیل را نیز در این رابطه نباید دست کم گرفت. در این خصوص از خانم هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا نقل شده است که او دسترسی طالبان به قلب پاکستان و سلاح هسته‌ای این کشور را در یک مورد، قریب‌الوقوع دانسته است. باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا نیز بیان داشت القاعده در پی دستیابی به تسلیحات اتمی پاکستان است.

با توجه به این گونه برداشت‌ها در آمریکا در ارتباط با سلاح‌های هسته‌ای پاکستان، نگرانی اسلام‌آباد از تلاش آمریکا برای اعمال کنترل بر سلاح‌های هسته‌ای و توان استراتژیک این کشور که می‌تواند موازنه استراتژیک قدرت نظامی را بین هندوستان و پاکستان برقرار نماید، دو چندان ساخته است. این بحث از محافل خصوصی در ارتش و دولت فراتر رفته و به سطح مطبوعات و رسانه‌ها و افکار عمومی کشیده شده است. به نوشته روزنامه نوای وقت، هدف اصلی استراتژی جدید اوباما اعمال کنترل بر سلاح‌های هسته‌ای پاکستان است.

در کنار این گونه اهداف، ظاهراً مقامات آمریکایی به این نتیجه رسیده‌اند که «تروریسم» تهدید کننده امنیت ملی آمریکا ریشه در وضعیتی دارد که هفت منطقه قبیله‌ای در شمال پاکستان و در امتداد مرزهای پاکستان و افغانستان، در حال حاضر با آن روبرو هستند. این مناطق به لحاظ اداری بخشی از حکومت مرکزی در اسلام‌آباد به حساب می‌آیند ولی در طول تاریخ، به لحاظ اداری وضعیت ویژه‌ای داشته‌اند و از نوعی خودمختاری محلی برخوردار بوده‌اند. این ساختار اداری در واقع از زمان انگلیسی‌ها به پاکستان ارث رسیده است. این هفت منطقه قبیله‌ای توسط رؤسای قبایل اداره می‌شوند و دولت مرکزی و ایالتی سرحد در آنها نفوذ چندانی ندارد. ظاهراً گروه‌های رادیکال اسلامی از همین وضعیت استفاده کرده و پایگاه‌های آموزشی و عملیاتی خود را به وجود آورده‌اند و قبایلی هوادار خود دست و پا کرده‌اند.

تصور آمریکایی‌ها و افغان‌ها آن است که سازمان القاعده از همین وضعیت خودمختار مناطق قبایلی پاکستان استفاده کرده و به دور از چشم دیگران، پناه‌گاه‌های امن برای اهداف خود به وجود آورده است. طبق این برداشت، بعد از عملیات نظامی آمریکا و ناتو در افغانستان در سال 2001 و حذف طالبان از قدرت، رهبران القاعده نیروهای خود را به مناطق قبایلی انتقال داده‌اند. این برداشت که القاعده و طالبان افغانستان، جنگ در افغانستان را از این مناطق هدایت می‌کنند، عامل مهمی در طراحی استراتژی اوباما است؛ به گونه‌ای که پاکستان ساختارهای موجود در قبایل را به هم بزند و با استقرار ارتش، حاکمیت کامل خود را تجدید کند. چنین اقدامی از نظر آمریکا در نهایت می‌تواند مرزهای پاکستان و افغانستان را در امتداد خطر مرزی «دیوراند» تحت کنترل ارتش پاکستان قرار دهد و از عبور و مرور آزاد طالبان به داخل افغانستان و ادامه جنگ جلوگیری کند.

البته این موضوع که ارتش پاکستان به سادگی بتواند در جهت برآوردن چنین هدفی گام بردارد، به درستی روشن نیست و تردیدهای جدی درباره آن وجود دارد. شدت خشونتی که ارتش و طالبان محلی وابسته به تحریک طالبان علیه یکدیگر در دره سوات نشان دادند، مؤید آن است که تسلط کامل بر مناطق قبایلی نه ساده است و نه بزودی امکان‌پذیر خواهد بود. با این حال، آمریکا طرح‌های خاص خود را دارد و دولت و ارتش پاکستان مجبور به همکاری کامل با ارتش آمریکا شده است. ژنرال پترائوس، جانشین ژنرال مک کریستال در فرماندهی نیروهای ائتلاف در افغانستان، به این همکاری پاکستان اکتفا نکرد و در نظر دارد تجربه‌ای را که در عراق در قالب به وجود آوردن شوراهای بیداری در میان اهل سنت عراق که از القاعده حمایت می‌کردند به مرحله اجرا گذاشت و به طور نسبی موفق هم بود، در افغانستان تکرار کند.

در راستای همین سیاست است که لشکر قبیله‌ای در پاکستان و افغانستان، به طور توأمان مورد توجه قرار گرفته است. این لشکر قرار است نقش شوراهای بیداری عراق را در پاکستان و افغانستان بر عهده گیرد و در نهایت، طالبان افغانستان و طالبان محلی پاکستان را از سازمان القاعده جدا کند و باعث کشته شدن یا دستگیری رهبران القاعده و اخراج اعضای آن از مناطق مرزی پاکستان و افغانستان شود. البته ژنرال پترائوس خود به شرایط متفاوت عراق با افغانستان و پاکستان اذعان دارد ولی امیدوار است در سایه یک تهاجم گسترده نظامی و در پی تقویت نیروهای آمریکا و ناتو و هماهنگ بودن ارتش پاکستان با نیروهای خارجی، طرح جدا کردن طالبان از القاعده عملی شود. در گزارشی که ژنرال پترائوس، به شورای روابط خارجی سنای آمریکا ارائه نمود، ضمن استقبال از اعزام سی‌هزار نیروی تازه نفس جدید آمریکا به افغانستان، پیروزی در افغانستان را ساده ندانسته اما آن را امکان‌پذیر ارزیابی کرده است. ژنرال پترائوس وضعیت افغانستان را با عراق مقایسه کرده ولی آن را دشوارتر توصیف نمود و در عین حال پذیرفت که جنگ در افغانستان سخت‌تر و طولانی‌تر خواهد بود. هم‌چنین پترائوس احتمال عقب‌نشینی طالبان به پاکستان را محتمل دانست و از عملیات ارتش پاکستان در منطقه قبیله‌ای تمجید کرده و خواهان گسترش آن و حمایت آمریکا شده است.

اما از سویی دیگر، امکان عقب‌نشینی نیروهای طالبان در افغانستان، در پی عملیات‌های گسترده آمریکا و ناتو (با توجه به افزایش نیروهای آمریکا و ناتو در افغانستان)، اصلی‌ترین نگرانی دولت و ارتش پاکستان به شمار می‌رود. یوسف رضا گیلانی در دیدار با رئیس سازمان جاسوسی آمریکا (سیا)، این نگرانی را آشکارا مطرح کرد و اظهار داشت: «افزایش نیروهای آمریکا و ناتو در افغانستان، می‌تواند سبب شود که شورشیان به قلمرو پاکستان عقب‌نشینی کنند و سبب ناآرامی‌های بیشتر در این کشور شوند».

نگرانی‌های امنیتی پاکستان تنها از عقب‌نشینی احتمالی طالبان در شرایط تشدید جنگ در شرق و جنوب افغانستان (آن گونه که اوباما در استراتژی جدیدش وعده آن را داد) نیست، بلکه نگرانی جدی‌تر پاکستان از نفوذ روزافزون هندوستان در افغانستان است. در پاکستان این برداشت قوی وجود دارد که هندوستان استراتژی محاصره پاکستان را در پیش گرفته و حضور گسترده‌اش در قالب طرح‌های عمرانی افغانستان، اهداف سیاسی پشت پرده‌ای دارد. مقامات نظامی و امنیتی پاکستان حتی هندوستان را متهم به تأمین مالی و تسلیحاتی شورشیان در وزیرستان و ایالت بلوچستان پاکستان کرده‌اند و درگیری‌های نظامی خود با مخالفان را در این مناطق، نوعی جنگ نیابتی هند ارزیابی کرده‌اند. از این رو است که «دستگاه امنیتی و ارتش پاکستان از این مسئله هراس دارد که هند در پی ایجاد دولتی دست نشانده و وابسته در افغانستان است و این امر به معنای محاصره و اعمال فشار بیشتر بر پاکستان خواهد بود. پی آمد این وضعیت به محدود شدن فضای مانور پاکستان در منطقه و افزایش تهدید سیاسی - نظامی و بقای این کشور می‌انجامد. بر این اساس، ثبات‌سازی در تعامل پاکستان و هند مقدمه بازاندیشی در راهبرد جدید آمریکا در افغانستان است...».

در عین حال تردیدی وجود ندارد که پاکستان به شدت نگران همکاری هند و افغانستان با هدایت آمریکا است. همکاری‌ای که اگر واقعاً شکل بگیرد، ممکن است خطرات امنیتی را برای پاکستان تا سطح تجزیه این کشور (در راستای منافع مشترک هند و افغانستان که مدعی حاکمیت تاریخی دو ایالت کشمیر و بلوچستان پاکستان است)، افزایش دهد. گمان می‌رود یکی از دلایل اصلی تغییر جهت 180 درجه‌ای پرویز مشرف، در مقطع زمانی حمله آمریکا به افغانستان و نیز احتمال تغییر جهت سرنوشت‌سازتر تحت تأثیر استراتژی جدید اوباما که ممکن است پاکستان را مجبور به صرف نظر کردن از فلسفه جهاد به سود هند،‌ افغانستان و آمریکا کند، موضوع فوق باشد.

البته پاکستان در این خصوص منفعل نیست و فعالانه وارد بازی شده است. در حالی که «اوباما» از پاکستان قاطعانه می‌خواهد که با گروه‌های افراطی طالبان و القاعده در مناطق قبایلی وارد جنگ تمام عیار شود، پاکستان به نوعی قائل به تفکیک بین طالبان شده و به جای حرکت کامل در جهت اهداف آمریکا درصدد احیای قراردادهای قبلی خود با نیروهای طالبان در قالب گروه‌های تحت رهبری مولوی نظیر، حافظ گل بهادر و حقانی بر آمده است. نیروهایی که در مقاطعی کمک‌های مؤثری به ارتش پاکستان در مقابله با نیروهای وابسته به سازمان القاعده در وزیرستان جنوبی کرده‌اند و ارتش پاکستان مایل نیست آنها را از دست بدهد. اندیشه‌ای که در پاکستان روی آن به صورت اصولی کار شده است و گمان می‌رود مورد حمایت عربستان سعودی و تا حدی انگلیس هم قرار گرفته باشد، استراتژی تقسیم طالبان به طالبان میانه‌رو و طالبان رادیکال است. بحثی که در ابتدا مقامات آمریکایی از پذیرش آن خودداری می‌کردند ولی بعدها به عنوان یک راه حل برون رفت از جنگ افغانستان به آن تمایل نشان دادند.

اندیشه مذاکره با طالبان افغانستان و شریک کردن بخش میانه‌رو در قدرت در ازای بر زمین گذاشتن سلاح و واگذاری یازده ایالت پشتون‌نشین شرق و جنوب افغانستان -که طالبان بتواند حکومت اسلامی خاص و مورد نظر خود را به وجود بیاورد- بخشی از استراتژی فعال پاکستان است. قطع نظر از این که این استراتژی پاکستان به نتایج مورد نظر برسد با نه؟ واقعیت آن است که پاکستان بازی خاص خود را دنبال می‌کند و در این بازی پیچیده مقابله با نفوذ هند و در سطح پائین‌تری ایران را از نظر دور نگاه نمی‌دارد. در راستای این استراتژی قابل تصور است که طالبان به رغم پافشاری ملاعمر که هرگونه مصالحه با دولت کابل را مشروط به خروج ارتش‌های آمریکا و ناتو از افغانستان کرده بود، در نهایت با حمایت پاکستان، عربستان سعودی و انگلیس، مجبور به پذیرش نوعی مصالحه بشود. البته چنین آمادگی قبل از جنگ سرنوشت ساز مشترک آمریکا، ناتو و ارتش پاکستان در مناطق قبایلی پاکستان محتمل به نظر نمی‌رسد. هدفی که آمریکا از افزایش نیرو در افغانستان آن را پی‌گیری می‌کند و امیدوار است در پایان عملیات، طالبان از القاعده جدا شود و بخش میانه‌رو تقویت و در ساختار قدرت افغانستان شریک شود.

پی‌آمدهای احتمالی استراتژی اوباما برای پاکستان و افغانستان

هرچند هنوز خیلی زود است که صحبت از پی‌آمدهای احتمالی استراتژی اوباما برای پاکستان و افغانستان به میان آورد، ولی حساسیت بالای این مسئله بر امنیت این کشورها و کل منطقه ایجاب می‌کند که حدس و گمان‌هایی را مطرح کرد. به ویژه آنکه استراتژی «اوباما» به گونه‌ای هندوستان را در نهایت شامل خواهد شد. تصور می‌شود که استراتژی اوباما می‌تواند پی‌آمدهای متفاوت و گاهاً متضاد به همراه داشته باشد. در عین حالی که مسائل پاکستان و افغانستان کاملاً به هم مرتبط شده‌اند و هرگونه تحولی در پاکستان تأثیرات خاص خود را بر افغانستان بر جای می‌گذارد و برعکس، هر تحول چه مثبت و چه منفی در افغانستان می‌تواند پاکستان را تحت تأثیر قرار دهد، انتظارات متفاوتی از تحولات در پاکستان و افغانستان وجود دارد. از این‌رو به طور اختصار و فهرست‌وار به آنها اشاره می‌شود:

الف) انتظارات احتمالی استراتژی اوباما از پاکستان

تردیدی وجود ندارد که هدف نهایی استراتژی اوباما در پاکستان و افغانستان، پیروزی در جنگ جاری در افغانستان است. پیروزی‌ای که در بالاترین سطوح فرماندهان نظامی آمریکا و ناتو درباره آن تردیدهای جدی به وجود آمده است. این واقعیت که قدرت طالبان در مقایسه با سال 2001 که آمریکا و ناتو وارد افغانستان شدند و این قدرت حذف شد، اکنون افزایش چشم‌گیری یافته و مورد تأیید اکثر صاحب‌نظران مستقل قرار گرفته است. طالبان و القاعده نه تنها آن طور که مقامات آمریکا فکر می‌کرده‌اند مضمحل نشده بلکه قدرت تأثیرگذاری آنها افزایش یافته است. طالبان در شرق و جنوب افغانستان حضوری مؤثر یافته‌اند و در تلاش هستند که به مرکز و شمال افغانستان نفوذ خود را گسترش دهند. اکنون به صراحت می‌توان گفت که بدون محاسبه «طالبان»، صلح و ثبات در افغانستان و بدون محاسبه «جناح رادیکال اسلامی» در پاکستان، ثبات سیاسی و اجتماعی در این کشورها قابل حصول نخواهد بود. بحث شریک کردن طالبان در قدرت به عنوان یک راه حل، به تدریج جای خود را باز کرده است و این موضوعی است که پاکستان خواهان آن است و به نظر می‌رسد که تا منافع پاکستان در افغانستان لحاظ نشود، «آی. اس. آی» استراتژی خود را در افغانستان تغییر نخواهد داد.

بر این اساس می‌توان گفت که منافع استراتژیک آمریکا و پاکستان در تضاد قرار گرفته‌اند و هرکدام انتظارات خاص خود را دارند. انتظارات طرفین را می‌توان چنین خلاصه کرد:

انتظارات آمریکا

1. جدا کردن طالبان از القاعده و اخراج القاعده از پاکستان؛

2. تغییر ساختار قبایل و اعمال کنترل مؤثر بر مرزهای پاکستان و افغانستان؛

3. کمک پاکستان به پیروزی نظامی آمریکا و ناتو در افغانستان؛

4. ایجاد توازن قدرت در پاکستان بین ارتش، احزاب و میانه‌روهای اسلامی؛

5. پایان تنش‌ها بین هند و پاکستان به عنوان دو قدرت هسته‌ای؛

6. پایان قطعی حمایت «آی.اس.آی» از تفکر جهادی ضد غرب و هندوستان؛

7. پذیرش احداث پایگاه‌های نظامی دائمی آمریکا در پاکستان؛

در واقع چنانچه در ابتدای این نوشتار نیز بدان اشاره شد، استراتژی اوباما، پاکستان را بر سر دو راهی اتخاذ حیاتی‌ترین و مهم‌ترین تصمیم در طول حیات سیاسی بیش از شصت ساله‌اش قرار داده است. درست به همین دلیل پاکستان در معرض التهاب سیاسی و اجتماعی سرنوشت‌سازی قرارگرفته است. روشن است که موانع جدی برای پیشبرد استراتژی «اوباما» وجود دارد. نوعی مقاومت در سه سطح «مقاومت ارتش و به ویژه آی.اس. آی»، «مقاومت جناح اسلام‌گرا»، رقابت‌های احزاب اصلی چون «حزب عوام ملی، شاخه نواز و حزب مردم»، قابل ارزیابی است.

با تمام این اوصاف پاکستان تنها با دو گزینه روبرو است و راه سومی پیش‌رو ندارد. دیر یا زود پاکستان مجبور به دشوارترین انتخاب خواهد شد و به احتمال زیاد همان سیاست پرویز مشرف در سال 2001، که مبنی بر قطع حمایت از طالبان و القاعده بود را اتخاذ خواهد کرد. هرچند تصمیم‌گیری در این خصوص آسان نیست ولی انتظار می‌رود که نیروهایی در حاکمیت پاکستان که توان تطابق با شرایط جدید را نداشته باشند حذف شوند و از این رو، دور از انتظار نمی‌تواند باشد که بخش سیاسی و نظامی، هر دو با تصفیه‌هایی روبرو شود. جناح اسلام‌گرای رادیکال تضعیف و در نهایت حذف شود و این تصفیه در درجه اول در ارتش و آی.اس.آی مدنظر خواهد بود. از نظر آمریکا دوران بازی دوگانه پاکستان پایان یافته و این کشور از فلسفه وجودی جهادی‌اش باید جدا شود. اشاره‌ای که ژنرال پترائوس در همین رابطه کرده به قدر کافی گویا است. پترائوس معتقد است: «... تغییر جهت‌گیری تمرکز راهبردی پاکستان از هند و کشمیر موجب افزایش قدرت عمل نظامی آن کشور در غرب پاکستان و افغانستان خواهد شد، لذا شورشگری را در افغانستان تضعیف می‌کند و در مقابل افزایش تنش بین هند و پاکستان موجب می‌شود بی‌ثباتی در افغانستان و غرب پاکستان پیچیده‌تر شود و رشد بیشتری پیدا کند...»

این اظهارنظر ژنرال پترائوس که استراتژی پیروزی در جنگ افغانستان را با الگوی عراق توصیه می‌کند و مسئولیت آن را بر عهده گرفته است، از یک سو و استراتژی جدید باراک اوباما و افزایش نیرو در افغانستان که براساس آن طراحی شده است نیز از سویی دیگر، انتظار تحولات جدی در استراتژی سنتی پاکستان را دارد که بر مبنای جهاد در کشمیر و در افغانستان پی‌ریزی شده است. البته روشن است که پاکستان در ازای چنین بهای سنگینی که قرار است پرداخت کند، انتظارات خاص خود را دارد.

انتظارات پاکستان

1. حفظ تمامیت ارضی و استقلال ملی پاکستان؛

2. کمک به توسعه ملی و اعطای کمک‌های مؤثر اقتصادی؛

3. کمک به حل مسئله خط مرزی دیوراند با افغانستان؛

4. کمک به حل مسئله کشمیر و گرفتن امتیاز در سطحی که تغییر استراتژی جهادی‌ای برای مردم پاکستان قابل توضیح شود؛

5. پذیرش موقعیت هسته‌ای پاکستان در سطح هندوستان از طرف آمریکا و دادن امتیازات مشابه هسته‌ای به پاکستان.

در این خصوص که در تقابل انتظارات متقابل پاکستان و آمریکا کدام طرف در نهایت موفق خواهد شد تا طرح‌های خاص خود را به پیش ببرد، چندان روشن نیست ولی این واقعیت مهم وجود دارد که شکست و پیروزی آمریکا و ناتو در افغانستان با جهت‌گیری‌های پاکستان ارتباط تنگاتنگی پیدا کرده است. با توجه به همین موضوع است که استراتژی «اوباما» پاکستان را بر سر دو راهی سرنوشت بین دو گزینه «پذیرش تحول بنیادی در فلسفه وجودی پایان جهادگرایی» و «شکست قدرت ملی و تجزیه قومی»، قرار داده است.

پاکستان در هر جهتی که متحول شود، تأثیرات قطعی بر افغانستان خواهد گذاشت. هم‌چنان که انتظار می‌رود تحولات پاکستان بر هندوستان، همسایه دیگر پاکستان تأثیرات خاص خود را بر جای بگذارد. پاکستان اگر موفق شود در جهت استراتژی اوباما از فلسفه جهادی‌اش فاصله بگیرد، پاکستان جدیدی خلق خواهد شد که از گذشته‌اش جدا و تبدیل به کشوری می‌شود که دارای قدرت متوازنی بین ارتش، نخبگان سیاسی و نخبگان میانه روی مذهبی خواهد شد و با هندوستان و افغانستان مناسبات جدیدی خارج از جهادی‌گری برقرار خواهد نمود.

ب) پی‌آمدها و انتظارات استراتژی اوباما در پاکستان بر تحولات افغانستان

باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا در اعلام استراتژی جدید خود در 27 مارس 2009، پاکستان و افغانستان را در پیوند با یکدیگر نگاه کرد و این بدین معنا است که از نظر او تحولات در این دو کشور، اثرات متقابل دارند. جدا از وعده افزایش نیرو در افغانستان، اوباما هدف نهایی استراتژی خود را اضمحلال طالبان و خنثی کردن قدرت آنها و در نهایت شکست طالبان و القاعده اعلام کرده است. یک کارشناس ایرانی بر این باور است که در استراتژی اوباما از سه واژه استفاده شده است که با حرف D آغاز می‌شوند Dismantle و Destroy یا Defeat که منظور وی قطع خطوط مواصلاتی طالبان، از هم گسیختن آنها و بالاخره شکست و نابود کردن آنها است.

دست‌یابی به چنین هدفی برای ارتش آمریکا و ناتو تنها با افزایش حدود چهل هزار نیروی جدید بر نیروهای قبلی قابل حصول نیست. در این استراتژی اوباما نقش ویژه‌ای را برای همکاری ارتش پاکستان قائل شده است، موضوعی که در یک نشریه افغانی با صراحت روی آن تأکید شده است: «... استراتژی جدید اوباما در افغانستان و پاکستان، جنگ در این دو کشور را به هم وصل کرده و یک جبهه ایجاد می‌کند. در این استراتژی قرار است ارتش پاکستان در همکاری با نیروهای ناتو در افغانستان نقش عمده‌ای بر عهده گیرد. اوباما برای انجام این وظیفه از کنگره خواست سالیانه 5/1 میلیارد دلار کمک به پاکستان را تصویب کند.»

با توجه به این پیوستگی نزدیک، تحولات پاکستان و افغانستان و تأثیرگذاری متقابل آنها می‌توان تصور کرد تا هر اتفاقی که در پاکستان بیافتد به سرعت افغانستان را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین تسلیم شدن کامل ارتش پاکستان در مقابل انتظارات آمریکا و یا عدم پذیرش نظریات اوباما می‌تواند دو پیش فرض را مطرح کند:

پیش فرض پذیرش کامل استراتژی اوباما در پاکستان:

1. پایان مقاومت طالبان و دست کشیدن از جنگ و شرکت دو قدرت در کابل؛

2. شکل‌گیری یک دولت با ثبات نسبی و پیشبرد روند مصالحه ملی؛

3. کاهش تنش‌ها بر سر خط مرزی «دیوراند» بین پاکستان وافغانستان.

پیش فرض عدم همکاری پاکستان با استراتژی اوباما:

1. تشدید بحران افغانستان و گسترش جنگ؛

2. احتمال ناکامی و خروج آمریکا و ناتو از افغانستان؛

3. احتمال تجزیه پاکستان و افغانستان و تأسیس پشتونستان بزرگ.

اما در یک پیش‌بینی واقع‌بینانه‌تر می‌توان گفت که ارتش پاکستان با آمریکا وارد معامله بزرگی خواهد شد و ضمن حفظ جایگاه خود در معادله داخلی قدرت در پاکستان، طالبان و القاعده قربانیان چنین سازشی خواهند بود؛ هرچند که طالبان از این ظرفیت برخوردارند که با حمایت پاکستان و عربستان سعودی به اعتدال گرایش یابند و در قدرت کابل شریک شوند. تحت هر شرایطی القاعده در منطقه جایگاه گذشته را نخواهد داشت.

 

نتیجه‌گیری

استراتژی جدید اوباما درباره افغانستان و پاکستان، جنوب آسیا را با شرایط پیچیده و جدیدی روبه‌رو کرده است. پاکستان در موقعیت دشورای قرار گرفته و مجبور است برای حفظ بقای خود در جهت‌گیری‌هایش تغییرات عمده‌ای بدهد. جهاد در افغانستان به دوران پایانی خود نزدیک می‌شود و پاکستان مجبور به قطع حمایت‌های گذشته خود از جهادگرانی خواهد شد که در ادبیات سیاسی رایج، تروریست خوانده می‌شوند. در این بین هندوستان و افغانستان از چنین تحولی استقبال می‌کنند ولی پاکستان در داخل با تضادهای زیادی روبه‌رو خواهد شد. این که پاکستان چگونه می‌تواند این مرحله دشوار را به سلامت پشت سر بگذارد، چندان روشن نیست و ارتش پاکستان را در مقابل بخش مهمی از جمعیت مسلمان این کشور قرار می‌دهد که هرگونه همکاری پاکستان و آمریکا را علیه اسلام و مسلمانان ارزیابی می‌کنند. خطر بروز یک جنگ داخلی منتفی نیست که در صورت بروز، خطر تجزیه قومی پاکستان را تقویت خواهد کرد. به ویژه این که چنین برداشت می‌شود آمریکا و ناتو آمادگی پذیرش شکست نظامی در افغانستان را ندارند و در همان حال، نمی‌توانند افغانستان و پاکستان را در اختیار رادیکال‌های اسلامی قرار دهند که از نظر آنها این دو کشور را به پایگاه تروریسم جهانی مبدل خواهند کرد.

بنابراین، جنگ در مناطق قبایلی پاکستان اتفاق خواهد افتاد. در پایان این جنگ سه حالت محتمل است: 1. شکست طالبان و القاعده و جدایی آنها طبق نظر آمریکا؛ 2. شکست آمریکا و ناتو طبق برداشت جنگ آخر‌الزمانی القاعده و طالبان و در نهایت سازش با طالبان میانه‌رو تعریف شده است که به ادامه حضور بلند مدت آمریکا در افغانستان و پاکستان و دست‌یابی به پایگاه‌های نظامی دائمی منتهی خواهد شد. اگر در عمل هیچ کدام از این گزینه‌ها امکان تحقق نیابند، آمریکا و ناتو برای جلوگیری از تکرار تاریخ که افغانستان را گورستان امپراتوری‌ها قرار داده است، پاکستان و افغانستان را تجزیه و شرایط جدیدی را بر منطقه تحمیل خواهند کرد؛ ولی در هر حال شکست را نمی‌پذیرند، مگر آنکه نمونه ویتنام تکرار شود. پشتونستان بزرگ شاید آخرین راه‌حل جلوگیری از شکست آمریکا باشد.

منبع: پژوهشنامه پاکستان: چالش های داخلیو سیاست خارجی، مرداد ١٣٩٠