10 April 2008
چکیده:
مقاله حاضر با تکیه بر دیدگاههای والتر مید، به بررسی ساختار سیاست خارجی آمریکا میپردازد و ضمن نقد این ساختار، پیشنهادی در تکمیل طرح مورد بحث ارائه میدهد.
در ادامه با تحلیل انتخابات میان دورهای آمریکا، به این پرسش پاسخ میدهد که آیا نومحافظهکاران دچار افول شدهاند یا خیر؟ در ابتدا با مروری بر ساختار نظری قدیم و جدید، بررسی سیاست خارجی آمریکا صورت خواهد گرفت و در پایان تحلیلی از گزارش بیکر و تصمیمگیری نهایی جورج دبلیو بوش ارائه میشود.
کلید واژهها:
سیاست خارجی آمریکا، هویت، دکترین همیلتونی/ ویلسونی/ جکسونی/ جفرسونی، نومحافظهکاران.
مقدمه
اين مقاله در پی آن است تا ضمن نقد ادبيات سنتي سياست خارجي آمريكا، ديدگاه جديدي را در بررسي سياست خارجي اين كشور ارائه نماید. همچنین اين مقاله سعي دارد نشان دهد که يكي از كاملترين ساختارهاي نظري در اين حوزه، توسط والتر ميد ارائه شده است. البته در اين نوشتار، جهت رفع نواقص ديدگاه والتر ميد، طرحي تكميلي به ساختار آن افزوده خواهد شد. ميد روابط خارجي ايالات متحده را به چهار ساختار نظري تقسيم ميكند:1- تفكر- هویت جفرسوني 2-تفكر-هویت هميلتوني 3-تفكر-هویت ويلسوني 4- تفكر-هویت جكسوني. اين تفكرات كه به نام شخصيتهاي بزرگ تاريخ آمريكا معروف شدهاند، از لحاظ نظری مجزا هستند، اما بايد گفت كمتر سياستي در آمريكا تنها مبتني بر يكي از اين تفكرات است. در واقع، سياست خارجي ايالات متحده در ادوار گوناگون تلفيقي از اين تفكرات بوده است. به نظر ميرسد ضعف ساختار نظري ميد اين باشد كه نقش فعالان سياسي داخل آمريكا را در تدوين سياست خارجي، تا حدودي كمرنگ جلوه داده است. بنابراين، لازم است نقش فعالان سياسي و نفوذ آنها را نيز به اين ساختار اضافه كرد. ادبيات جديد كه توسط ميد طرحريزي شده است، داراي چهار زير ساخت ميباشد. حال به صورت عملي سعي خواهد شد تا با استفاده از ساختار نظری فوق، تحلیلی از تفکرات نومحافظهكاران آمريكايي ارائه شود. در ادامه سعی میشود با تحلیل انتخابات میان دورهای، به این پرسش پاسخ داده شود که آیا نومحافظه کاران دچار افول شدهاند یا خیر؟ در این مقاله در ابتدا مروري بر ساختار نظری قديم و جديد بررسي سياست خارجي آمريكا صورت خواهد گرفت و سپس سياست خارجي نومحافظهكاران و پیامدهای شکست نومحافظه کاران در انتخابات میاندورهای 2006 تحلیل خواهد شد. در پایان تحلیلی از گزارش بیکر و تصمیم گیری نهایی جورج دبلیو بوش ارائه میشود.
١- ادبيات قديم
ادبيات سنتي بررسي سياست خارجي ايالات متحده، سابقه زيادي در دانشکدههاي روابط بينالملل اين كشور و به طور كلي در غرب دارد. اصولاً ساختار بررسي روابط بينالملل آمريكا در اين ادبيات به چهار ساخت نظري تقسيم ميشود: 1- روابط خارجي آمريكا براساس شخصيت رئيسجمهور وقت؛ 2- روابط خارجي آمريكا براساس تعاملات اداري؛ 3- روابط خارجي آمريكا براساس بررسي رئالیستی و
4- روابط خارجي آمريكا براساس گروههاي ذينفوذ داخلي.
اولين ساخت نظري، روابط آمريكا با ساير كشورهاي دنيا را به تفكر و شخصيت رئيس جمهور وقت منوط ميداند. دومين ساخت بر اين اساس طرحريزي شده است كه نهادهاي مختلفي در سياستگذاري خارجي ايالات متحده تأثيرگذار ميباشند. برای مثال، يكي از نهادهاي تصميمگيرنده، وزارت خارجه ميباشد، اما نهادهاي ديگري نظير وزارت دفاع، وزارت دارايي، بانك مركزي، وزارت بازرگاني، كاخ سفيد و بسياري ديگر در تدوين سياست خارجي نقش دارند. معتقدين به دومين ساخت نظري سياست خارجي آمريكا بر اين باورند كه هر سياستي در آمريكا به علت وجود تصميمگيرندگان متعدد، تلفيقي از خواستهاي مختلف نهادهاي تصميمگيرنده در سياست خارجي است. سومین ساخت نظري همان ساخت رئاليسم روابط بينالملل است كه در آن آمريكا مانند ساير كشورها به عنوان يك عضو متفكر، منافع خود را دنبال ميكند. چهارمین ساخت نظري معتقد به نقش فعالان سياسي داخلي در گروههاي ذينفوذ، در تعيين سياست خارجي آمريكا است. در بررسي دقيقتر اين ساختها بايد به نقاط ضعف و قوت آنها اشاره كرد.
در بررسي روابط خارجي ايالات متحده در گروه اول، يعني معتقدين به نظر و شخصيت رئيس جمهور در تعيين سياست خارجي، تفاوت میان دولتهاي مختلف آمريكا، مورد بررسي قرار میگیرد. طی قرن بيستم ميلادي، موازنه قدرت بين رئيسجمهور و قوة مقننه آمريكا يعني كنگره اين كشور، به طور كلی و به طور خاص در سياست خارجي به نفع نهاد رياست جمهوري تغيير كرده است. کلینتون راسیتر، با اشاره به منابع متنوع قدرت که در اختیار شخص رئیس جمهور است به خوبی تفاوت رئیس جمهور با دیگر مناصب دولتی را بیان میکند. او بحث خود را با بیان این مطلب شروع میکند که رئیس جمهور رئیس قوة مجریه است، که قدرت فراوانی در آن متمرکز است و بسیاری از ارگانهای مختلف زیر نظر مستقیم رئیس جمهور فعالیت میکنند. از سوی دیگر، رئیس جمهور فرماندة کل قوا و رئیس حزب خود میباشد که این نیز از دیگر منابع قدرت رئیس جمهور عنوان شده است. راسیتر معتقد است رئیس جمهور هدایتگر اصلی افکار عمومی است. رئیس جمهور به عنوان رهبر کشور در جامعة بینالملل، از قدرت ویژهای در مقام مقایسه با سایر نهادها برخوردار میباشد. این ویژگی به علت نقش آمریکا به عنوان هدایتگر جهان غرب در طول جنگ سرد و به عنوان هژمون جهانی پس از پایان جنگ سرد، نقش پررنگتری را به رئیس جمهور میدهد. تعریف قدرت و چگونگی بررسی آن، سالهاست که توجه پژوهشگران علوم سیاسی و روابط بینالملل را به خود معطوف کرده است. ریچارد نوستد، دو شیوه را برای بررسی قدرت رئیس جمهور ارائه می کند. شیوة اول واضح و روشن به نظر میرسد. در این شیوه، قدرت رئیس جمهور با توان وی در حل مسائل کشور در خصوص قوانین، تقابل با کنگره، حل اختلافات صنفی-کارگری و امثال آن سنجیده میشود، به این معنی که قدرت رئیس جمهور با قدرت ایجاد تغییر در سیاستها یکسان است. روش دوم بررسی قدرت که توسط نوستد ارائه میشود، قدرت را نه فقط در تغییر و تبیین سیاست بلکه در شکلگیری استراتژی ملی و در واقع شکلگیری روایت حاکم میبیند. هدایت روایت حاکم و یا آن چیزی که راسیتر هدایت افکار عمومی میداند شاید مهمترین شاخص قدرت بالقوة نهاد ریاست جمهوری باشد. عواملی مانند اختیار دست زدن به حمله نظامي و ادامه آن براي شش ماه، توسط شخص رئيس جمهور (طبق مصوبة 1973 کنگره)، معمولاً از جمله مواردی است که توسط معتقدين به اين ساختار تحليلي سياست خارجي آمريكا عنوان ميشود. افرادي كه به اين ساختار معتقدند به درستي به این نكته اشاره ميكنند كه به دليل این كه رئيسجمهور، هم رئيس دولت و هم رئيس كشور است و آمريكاييها در مواقع بحران به رئيس جمهور به عنوان نماد اتحاد روي ميآورند، وی در چنین مواقعی همواره بر كنگره مسلط است. اما بايد گفت اين ساختار دارای کاستیها و نقایصی است. درست است كه سياستهاي خارجي آمريكا با تغيير رئيسجمهور گاه دستخوش تغييراتي ميشود، اما جهت كلي و اهداف كلان سياست خارجي آمريكا كمتر تغيير ميکند.
اگر به بررسي دوران تصدی رؤساي جمهور آمريكا پس از جنگ جهاني دوم بپردازيم، بايد کار خود را از دوره ریاست جمهوری ترومن شروع كنيم. شاخصترين ويژگي دوره رياست جمهوري ترومن شروع جنگ سرد با اتحاد جماهير شوروي است. درگيريهاي مختلف ايالات متحده در دورۀ ترومن، به شدت بر روابط بينالمللی آمريكا تأثير نهاد. از زمامداري ترومن به بعد، روابط دو کشور ایالات متحده و شوروی توأم با اختلافات و درگيريهاي متعدد بود. از جمله میتوان از مناقشه آذربايجان، چك اسلواكي، ماجراي برلين، پيروزي كمونيستها در چين و جنگ كره نام برد. طرح مارشال كه براي بازسازي اروپاي غربي در نظر گرفته شده بود، بدون ترس از كمونيسم و نفوذ اتحاد جماهير شوروي قابل اجرا نبود. اهميت اروپا در سياست خارجي آمريكا در اين دوران بسيار زياد بود و تلاش ايالات متحده بر محدود كردن و باز داشتن نفوذ شوروي استوار بود.
آيزنهاور نيز اهميت زيادي به جنگ سرد ميداد و شايد در مقام مقايسه با ترومن براي او جنگ سرد حتي مهمتر نيز بود. براي آيزنهاور، اروپا مهمترين نقطه جهان بود، اما جنگ سرد به ساير نقاط جهان نيز گسترش يافته بود. او مخصوصاً در منطقه خاورميانه وارد عمل شد و دولت ملي مصدق را كه گمان ميرفت به شوروي متمايل است، سرنگون كرد. برخلاف همتاي پيشين خود، آيزنهاور از اسرائيل حمايت بيچون و چرا نميكرد. ترومن بدون توجه به تمايلات سوسياليستي و چپگرايانة اسرائيل در ابتداي تشكيل آن، به حمايت از آن كشور پرداخت، در حالي كه آيزنهاور اسرائيل را وادار به عقبنشيني از صحراي سينا و كانال سوئز كرد. علت این امر آن بود که براي آيزنهاور هيچ چيز از جنگ سرد مهمتر نبود. او نميخواست بلوك شرق و حاميانش از پايمال شدن حقوق مردم مصر استفاده كرده و در كشورهاي عربي حامياني پيدا كنند.
اهميت جنگ سرد براي كندي نيز قابل توجه بود. او نيز جنگ سرد را مهمترين اصل در سياست خارجي خود ميدانست. او معتقد به استفاده از قدرت نظامي آمريكا در نقاط مختلف جهان براي شكست دادن كمونيستها بود. درست است كه در عمليات خليج خوكها نيروهاي آمريكايي شركت نداشتند، اما نيروهاي مهاجم، از حمايت كامل آمريكا برخوردار بودند. در زمان كندي، جنگ ويتنام وارد مراحل جديدي شد. در زمان جانسون جنگ ويتنام شدت گرفت و جنگ سرد عملاً به عنوان مهمترين عامل تعيين كننده روابط خارجي آمريكا همچنان باقي ماند. در زمان نيكسون به علت شكست ايالات متحده در ويتنام، استفاده مستقيم از نيروهاي آمريكايي در درگيري با نيروهاي كمونيست در نقاط مختلف جهان، كاهش يافت. اما اهميت جنگ سرد كاهش نيافت و آمريكا به حمايت از دولتهايي ادامه داد كه مخالف كمونيسم بودند و از آمريكا حمايت ميكردند. ديكتاتوريهاي مختلف در آمريكاي لاتين، آسياي شرقي و خاورميانه، از حمايت آمريكا سود ميبردند. در زمان كارتر، اهميت جنگ سرد كاهش يافت و او بيشتر توجه خود را به حقوق بشر معطوف كرد و البته سياست خارجي او بيشتر حالت واكنشي داشت. ريگان بار ديگر جنگ سرد را به مهمترين عامل تعيين كنندة سياست خارجي آمريكا تبديل كرد. در زمان زمامداري بوش پدر، با پايان جنگ سرد، نگرش ايالات متحده به روابط بينالملل تغيير كرد.
به طور خلاصه ميتوان گفت، حداقل در مورد منطقه خاورميانه، سياست خارجي آمريكا كمتر با روي كار آمدن روساي جمهور مختلف دستخوش تغيير شده است. از سال ١٩٥٦به بعد، تلاش ايالات متحده بر از بين بردن نفوذ شوروي، حمايت از اسرائيل و جريان صدور منظم و امن نفت متمركز بود. از سال 1979، دشمني با ايران و از سال 1990 خصومت با عراق در زمره اهداف ايالات متحده در منطقه خاورميانه قرار گرفت. درست است كه رؤساي جمهور مختلف روشهاي مختلفي را دنبال ميكنند، اما چه در مقياس بينالمللي يعني جنگ سرد با شوروي- روسيه - و چه در مقياس منطقهاي مثلاً خاورميانه، در سياست خارجي آمريكا بيشتر شاهد هماهنگي و كمتر شاهد تغيير ميباشيم. درست است كه كندي و كارتر شاه ايران را بيشتر از نيكسون به رعايت حقوق بشر دعوت ميكردند، اما همگي حامي شاه ايران بودند. رؤساي جمهور آمريكا به غير از آيزنهاور، همواره سعي در حمايت از اسرائيل داشتهاند. اهداف رؤسای جمهور مختلف شبیه بوده است، اما بعضاً از روشهای متفاوت استفاده میکردند. برای مثال، میتوان به رویکرد جدید فورد و نیکسون در مقابله با کمونسیم اشاره کرد. بعد از شكست جنگ ويتنام، همان گونه که گفته شد، نيكسون و فورد هر دو از استفاده مستقيم از نيروهاي آمريكايي براي کاهش نفوذ شوروي در منطقه و استمرار توليد منظم نفت امتناع ورزیدند و به شاه ايران به عنوان ژاندارم منطقه و حافظ منافع آمريكا كمكهاي تسليحاتي كردند. اين در حالي است كه ريگان، بوش اول و حتي كلينتون به استفاده مستقيم از نيروهاي آمريكايي در منطقه معتقد بودند. بوش اول با استفاده از نيروهاي خود توانست نیروهای عراق را از كويت بيرون براند و كلينتون و ريگان از استقرار و استفاده از نيروهاي آمريكايي براي استمرار توليد و صادرات منظم نفت حمايت ميكردند.
نمونهای دیگر از استمرار اهداف کلان آمریکا در منطقه، حمایت آمریکا از اسرائیل است. كاندت اشاره ميكند كه حمايت آمريكا از اواسط دهه شصت ميلادي از اسرائيل شكل همهجانبه پيدا كرد و براي اولين بار به حمايت نظامي از اسرائيل تبديل شد. اما بايد گفت از زمان ترومن، به غير از دورة آيزنهاور، آمريكا همواره از اسرائيل به صورت همه جانبه حمايت كرده است. حتي در دوران آيزنهاور به فرانسه اجازه داده شد تا نيازهاي نظامي اسرائيل را برآورده كند. در آن زمان، اين اسرائيل بود كه به دليل بر سر كار بودن حزب چپگراي مپام، از نزديكي آشكار با آمريكا امتناع ميورزيد و سعي در غير متعهد بودن داشت. با ضعيف شدن اين حزب، اسرائيل به بلوك غرب نزديكتر شد و با راديكاليسم بعضي از كشورهاي عربي مثل مصر، سوريه و عراق و تمايل آنها به بلوك شرق در دهة شصت ميلادي، اين كشور كاملاً به بلوك غرب پيوست. در نتيجه ميتوان گفت اولين ساخت نظري، در بررسي سياست خارجي آمريكا مردود است.
دومين ساخت نظری، بررسي سياست خارجي آمريكا از لحاظ ساختاري است كه به اجماع و همكاري اداري معروف است. در اين ساختار، سياست خارجي آمريكا تركيبي از همكاري، اجماع و يا بعضي اوقات تقابل نهادهاي مختلف سياستگذاري تعريف شده است. وزارتخانههاي مختلف مانند دفاع، امور خارجه، دارايي، تجارت و غيره همگي در تدوین سياست خارجي دخالت دارند. همچنين كاخ سفيد، شوراي امنيت ملي، ارتش، كنگره و بسياري ديگر از نهادها و حتي گروههاي اجتماعي و اقتصادي نیز در تعيين سياست خارجي نقش دارند. معتقدين به اين ساختار معتقدند هر سياستي كه در مورد روابط بينالملل آمريكا اتخاذ ميشود تركيبي از اهداف و نيازهاي مختلف نهادهاي مؤثر در سياست خارجي است. معتقدين به اين ساختار معمولاً به اختلافنظرهاي متعدد بين وزارتهاي دفاع و خارجه آمريكا اشاره ميكنند. نمونه بارز اختلاف بين اين دو نهاد در به رسميت شناختن اسرائيل در سال 1948، بود؛ كه وزارت خارجه آمريكا مخالف به رسميت شناختن اسرائيل بود، حال آنكه وزارت دفاع موافق با آن بود. معتقدين به اين ساختار همچنين به اختلافات وزارت خارجه آمريكا با وزارت دفاع بر سر حمله به عراق در سال 2003، اشاره ميكنند. بايد گفت اين اختلافات وجود دارند، اما تعيينكننده نيستند. در مورد به رسميت شناختن اسرائيل همان طور كه گفته شد نقش گروههاي ذينفوذ حامي اسرائيل در حمايت آمريكا از ايجاد اين كشور به اثبات رسيده است. در آن زمان، وزارت امور خارجه كه توسط ژنرال مارشال اداره ميشد، مخالف به رسميت شناختن اسرائيل بود، اما به علت نياز ترومن به حمايت يهوديان، آمريكا از اسرائيل پشتیبانی كرد. گروههاي مختلف رايزني از قدرت فراواني برخوردارند و گروههاي صهيونيستي تنها بخش كوچكي از اين گروهها را تشكيل ميدهند. در مورد جنگ سال ٢٠٠٣، اختلافات بین این دو نهاد تأثیری در تصمیم گیری نهایی نداشت.
در مورد تعاملات اداري و نقش آن در سياست خارجي آمريكا اطلاعات اندكي موجود است. تنها موردي كه اين تفكر توانسته نقش تحليلي قابل توجهي ايفا كند، در بررسي بحران موشكي كوبا در سال 1962، ميباشد. گراهام الیسون، تصویری جالب از عملکرد نهادهای مختلف در طول اين بحران ارائه میدهد. الیسون نقش ارگانها و اشخاص مختلف تأثيرگذار در سياست خارجي ايالات متحده را در اين بحران نشان ميدهد. البته تحلیل الیسون در مورد بحران موشکی کوبا توسط بسیاری از صاحبنظران نقد شده است. شكي نيست كه ارگانهاي مختلف، نيازهاي متفاوتي دارند و همگي در تعيين سياست خارجي آمريكا نقش ايفا ميكنند، اما پرسش این است که محتواي سياست خارجي آمريكا تا چه ميزان به دليل شركت يا عدم شركت نهادهاي مختلف تغيير ميكند؟
بيشتر صاحبنظران معتقدند اين نقش چندان تعيينكننده نيست. درست است كه فرضاً گفته ميشود وزارت امور خارجه ايالات متحده بيشتر طرفدار اعراب است و بالعكس كنگرة آمريكا و كميسيون روابط خارجی آن حامي اسرائيل ميباشند و همه اين نهادها در سياستگذاري مؤثر هستند، اما حتي در دورههايي كه به دلايلي كنگره نقشي در تعيين سياست خارجي نداشته و تصميمگيرنده اصلي وزارت خارجه بوده است، حمايت از اسرائيل همچنان در دستور كار سياست خارجي آمريكا قرار داشته است.
سومين ساختار سنتي سياست خارجة آمريكا، ساختار رئاليسم است. در اين ساختار ايالات متحده به عنوان رهبر بلوك غرب طی جنگ سرد و پس از جنگ سرد به عنوان تنها ابرقدرت جهان شناخته شده است. در نتيجه، در اين تفكر سياست خارجي آمريكا براساس تلاش برای دستیابی به اهداف رهبري بر ساختار بينالملل توجيه ميشود. اما باید گفت سياستهاي ليبرال آمريكا، فرضاً عدم مخالفت با ايجاد اتحاديه اروپا، با ساختار رئاليستي توجيهپذير نيستند. در مورد ساختار رئاليستي و قدرت تحليلي آن تفكرات مختلف و بعضاً متناقضي وجود دارد. نئورئاليستها معتقدند آمريكا در دنياي دو قطبي جنگ سرد تنها به سياست خارجي كشورها اهميت ميداد و صرفاً به رقابت خود با شوروي و به طرح پيروزي احتمالي خود ميپرداخت. حال آنكه بسياري از سياستهاي ايالات متحده در صحنه بینالمللی طی دوران جنگ سرد با ساختار ساده نئورئاليستي قابل تبيين نميباشند. همان طور كه گفته شد حمايت آمريكا از اسرائيل، هنگامي كه اسرائيل تمايلي به بلوك غرب نداشت، از ديدگاه نئورئاليستي قابل توجيه نيست، عمق حمايت آمريكا از اسرائيل با غربگرا بودن اين كشور قابل توجيه نيست چرا كه بسياري ديگر از كشورهای غربگرا به هيچ وجه از حمايتهاي مشابه آمريكا برخوردار نيستند. اصولاً مشكل اصلي نورئاليسم و رئاليسم واحد، دانستن منافع يك كشور است، در حالي كه ارگانها و شخصيتهاي تصميم گيرنده مختلف معمولاً اهداف متفاوتی را در يك كشور دنبال ميكنند. كمتر كشوري وجود دارد كه در سياست خارجي خود تناقض نداشته باشد. آمريكا از جنگ با كمونيسم و مضار كمونيسم سخن ميگويد و آن را علت اصلي وضع تحريمهاي اقتصادي عليه كوبا ميداند، حال آنكه در دهة 1990، روابط حسنه با كشورهاي كمونيستي نظير چين و ويتنام برقرار ميكند. علت اين تناقض وجود گروههاي رايزني كوبايي میباشد كه عمدتاً در ميامي متمرکز هستند و به علت نفرتشان از كاسترو، مانع ايجاد رابطه بين آمريكا و كوباي كمونيست ميشوند.
چهارمين ساختار قديمي بررسي سياست خارجي آمريكا بر تعيينكننده بودن نقش گروههای زير نفوذ استوار است. گروههاي حامي تايوان در كنگره آمريكا نفوذ زيادي دارند و هر گونه مشكل امنيتي احتمالي تايوان را به كنگره انتقال ميدهند. گروههاي اقتصادي و اجتماعي زيادي در سياست خارجي آمريكا مؤثرند. برای مثال، اتحاديههاي كارگري نقش تعيينكنندهاي در انعقاد قراردادهاي تجارت آزاد دارند. همچنين شركتهاي فراملي ونهادهاي مدني و اجتماعي همگي در سياستگذاري خارجي نقش بازي ميكنند.
٢- ادبيات جديد
حال كه ادبيات سنتي، هر چند به طور بسيار مختصر مورد نقد قرار گرفت، ميتوان به مطرح كردن ادبيات جديد بررسي سياست خارجي ايالات متحده پرداخت. والتر ميد، ساختاري جديد از چگونگي بررسي سياست خارجي آمريكا ارائه داده است. او سياستهاي خارجي آمريكا را در قالب چهار هويت-تفکر بررسي كرده است:
٢-١- هویت جفرسونی
هويت اول که تحت عنوان هویت جفرسوني مطرح شده است، مبتني بر علاقه جفرسون، به انزواي سياسي آمريكا است. هویت جفرسوني منسوب به جفرسون، سومين رئيس جمهور آمريكا است. آمريكا به علت موقعيت سوقالجيشي خود و مجاورت با دو اقيانوس كه آن را از دیگر بخشهای جهان جدا كرده است، در قرن نوزدهم از جنگهاي داخلي اروپا و آسيا بر کنار ماند. این کشور مدت زيادي در طول تاريخ خود، سياست انزواطلبی پيشه كرد. البته همانطور كه گديس اشاره ميكند، كاربرد واژه انزوا در توصيف سياست خارجي آمريكا در قرن نوزدهم ميلادي اشتباه است، زيرا تجارت و تبادل در سياست خارجي آمريكا، در آن زمان، در اولويت قرار داشت. در قرن نوزدهم، انگلستان بر ساختار بينالمللي مسلط بود. این ساختار مورد حمايت ايالات متحده قرار داشت و اين كشور عمدتاً از دخالت در امور داخلي كشورهاي ديگر امتناع میورزيد. البته اين امر منوط به عدم دخالت ساير كشورها در امور داخلي آمريكا بود. مقصود از هویت جفرسوني عدم دخالت در امور كشورهاي ديگر و همچنين اجازه ندادن به دخالت خارجيها در آمريكا است. جفرسونيها معتقدند دموكراسي زماني تحقق مييابد كه اختيارات و مسئوليتها كاملاً مشخص باشد. معتقدين به اين تفكر از شركتهاي چند مليتي و امكان فرار سرمايه انتقاد میکنند. اين در حالي است كه در دنياي جهاني شده مسائل امنيتي بين دولتهای مختلف به صورت مشاركتي و يا حتي با استفاده از فعالان غيردولتي تأمين ميشود. اين امر به اعتقاد جفرسونيها موجب زير سؤال رفتن پاسخگويي دولت ميشود، چرا كه اتباع ايالات متحده نميتوانند توقع پاسخگويي از دولتهاي خارجي در مورد امنيت داخلي آمريكا را داشته باشند. همچنين وجود شركتهاي چندمليتي و فرار سرمايه همگي مانع پاسخگويي ميشوند.
جفرسون، اولين رهبر حزب دموكرات بود، اما در حال حاضر جفرسونيهاي راستگرا و چپگرا در ايالات متحده وجود دارند. راستگراياني مثل پت بيوكنن كه در سالهاي 1992 و 1996، در حزب جمهوريخواه نامزد احراز مقام رياست جمهوري بود و يا سران جمهوريخواه سناي آمريكا در دهة 1990، مانند سناتور هلمز را ميتوان از جمله راستگرايان جفرسوني دانست. اين افراد معتقد به محدود كردن فعاليتهای آمريكا در خارج از مرزها هستند و ميگويند دليلي ندارد كه خون و يا سرمايههاي آمريكايي براي خارجيان مصرف شود. اين افراد مانع پرداخت سهم آمريكا از هزينههاي سازمان ملل در دهة نود ميلادي شدند و همچنين قدرت مذاكره سريع رئيس جمهور آمريكا در مذاكرات تجارتي را از او سلب كردند. جفرسونيهاي چپگرا، عمدتاً تحت تأثير اتحاديههاي كارگري میباشند و مخالف تجارت آزاد با كشورهاي در حال توسعه هستند.
2-2 هویت همیلتونی
هویت بعدي ساختار هميلتوني است. هميلتون، اولین وزير دارايي آمريكا، اعتقاد داشت ايالات متحده بايد به يك كشور صنعتي تبديل شود. انديشه هميلتوني در سياست خارجي شامل حمايت از سرمايهگذاران و ايجاد محيطي ايدهآل براي آنها است. منتقدین چپگرای سیاست خارجی آمریکا مانند چامسكي و بيس ويچ، سياست خارجي آمريكا را اصولاً بر اساس انديشه هميلتوني تعريف ميكنند. آنها معتقدند هدف آمريكا در سياست خارجي حفظ سرماية سرمايهداران و نيز گشودن بازارهاست. چامسکی معتقد است آمريكا بارها ميتوانست به جنگ سرد پايان دهد، اما به علت آنكه اقتصاد كشورهاي بلوك شرق بر روي سرمايههاي غربي بسته بود، چنين نكرد. او معتقد است طرح شوروي مبني بر بيطرفسازي و متحد کردن آلمان توسط آمريكا به اين دليل رد شد كه اين طرح با باز كردن درهاي شرق و منافع سرمايهداران دستاندركار توليد اسلحه منافات داشت. آمريكا به جاي آنكه در مورد نحوه اداره و برقراري حكومت دموكراسي در آلمان بيطرف از شوروي توضيح بخواهد، اين طرح را رد كرد. او علت این امر را تسلط کامل اسلحهسازان بر سیاستهای آمریکا میداند. او معتقد است ایالات متحده به کرّات برای عبور ازبحران اقتصادی به مجموعه سیاستهایی روی میآورد که او آن را سیاستهای نظامی کینزی مینامد. چامسكي معتقد است امنيت در آمريكا به خاطر امنيت تعريف نميشود بلكه اسلحهسازان و كساني كه به بازارهاي جهاني نياز بيشتري دارند، امنيت را تعريف ميكنند. با بالا بردن هزینههای دولت در زمان رکود، در واقع سیاستهای نظامی کینزی به اقتصاد کشور رونق میدهد. این کار، یعنی بالا بردن هزینههای نظامی برای رونق دادن به اقتصاد توسط کندی و ریگان به اجرا گذاشته شد. اصولاً اتکا به نظامیگری و امنیت- محور کردن سیاستها، توسط سردمداران آمریکایی را، چامسکی تلاشی برای مخدوش کردن دموکراسی میداند. او به مصوبة 68 شورای امنیت ملی آمریکا در ابتدای جنگ سرد اشاره دارد و معتقد است که این مصوبه در راستای محدود کردن دموکراسی و تسلط هر چه بیشتر شرکتهای خصوصی بر سیاستگذاری در آمریکا تدوین شده بود. چامسكي معتقد است جنگ سرد هنوز كاملاً پايان نيافته است، به اين معني كه بازارهاي بسياري هنوز بسته نگاه داشته شدهاند و در نتيجه، باز كردن آنها ممكن است باعث تداوم نظاميگري آمريكا شود.
نئوماركسيستها جنگ را اصولاً اتفاقي پردرآمد براي افرادي خاص ميبينند. چارلز بيرد، ورود آمريكا به جنگ جهاني اول را به نفع ثروتمندان وال استريت دانست و به خوبي نشان داد در حالي كه بسياري كشته شدند و خسارت زيادي به آمريكائيان وارد آمد، سرمايهداران بسياري در وال استريت به ثروت هنگفتی رسيدند.
از اين انديشه براي توجيه وقوع جنگهاي كره و ويتنام نيز استفاده شده است. بعضي از صاحبنظران معتقدند لزوم استفاده از اسلحههاي نوين و نياز ژاپن به باز شدن بازارهايي مانند ويتنام، با توجه به اينكه كالاهاي ژاپني در آن زمان امكان رقابت جهاني نداشت، آمريكا را وادار به ورود به اين جنگ كرد. مسئلة دلارهاي نفتي و عدم تحقق رشد اقتصادي لازم براي اروپا، يكي ديگر از علل بروز جنگ ويتنام است که توسط نئوماركسيستها عنوان شده است. شايد مهمترين توجيهات براي جنگ 1991 خليج فارس توسط نئوماركسيستها ارائه شده باشد. به وضوح، دسترسي صدام به نفت كويت علت اصلي حمله آمريكا به عراق بود و نقش شركتهاي نفتي و تسليحاتي در حمله آمريكا به عراق كاملاً مشهود بود.
البته تفكر نئوماركسيستي ايرادات زيادي دارد. در بسياري از مواردي كه ذكر شد استدلالهاي قويتر و كاملتر ديگري اتفاقات تاريخي را تبيين ميكنند. براي مثال، ترس از گسترش كمونيسم در آسياي شرقي و اشتباهات فردي اعضاي كابينه جانسون از استدلالهای قابل تأمل در تبيين علل وقوع جنگ ويتنام میباشند. ايراد اصلي استدلال نئوماركسيستي، يكجانبه نگریستن به سياست خارجي آمريكا است، در حالي كه سياست خارجي آمريكا ابعاد مختلفي دارد. نقش تفكرات جفرسوني، جكسوني، ويلسوني و نقش فعالان سياسي در تعيين سياست خارجي، در تفكر نئوماركسيستي انكار شده است.
٢-٣- هویت ویلسونی
هویت بعدي یعنی هویت ويلسوني مبتني بر اعتقاد آمريكائيان به خاص بودن آمريكا است. هویت ویلسونی بیشترین مشکل را برای درک سیاست خارجی آمریکا حتی در بین صاحبنظران ایجاد کرده است. بسياري از آمريكاييها معتقدند آمريكا كشوري خاص در تاريخ بشر ميباشد و به اين خاطر رسالتي خاص در قبال جهانيان دارد. شاید این هویت، جنجال آمیزترین هویت سیاست خارجی ایالات متحده باشد. به اعتقاد بسیاری ازصاحبنظران، بیشترین مشکل در درک ویژگیهای سیاستگذاری خارجی، در عدم درک مناسب این هویت توسط صاحبنظران خارجی سیاست خارجی ایالات متحده نهفته است. خاص بودن آمريكائيان ایجاب میکرد كه آنها بخواهند ارزشهاي آمريكايي را به ساير نقاط جهان صادر كنند. اين مهم در قرن نوزدهم ميلادي، توسط مبلغان مسيحي آمريكايي، در نقاط مختلف جهان اجرا شد. مبلغين پروتستان بنيادگرا تفكر خود را به كشورهایی مانند چين بردند و سعي كردند روش زندگي خود را به آنها بياموزند. اين تفكر بر اين اصل بنا گذاشته شده است كه روشهاي ديگر زندگي يعني روشهای غير آمريكايی غلط میباشند. اين مسيحيان معتقد بودند كه تفكر مسيحيت بنيادگرايانه تنها راه حل نجات بشر در تمام نقاط جهان است. ويلسون معتقد بود گسترش دموكراسي و نهادهای بينالمللي تنها راه پايان دادن به جنگهای خانمانسوز بشري است. او به شدت معتقد به گسترش نهادهای بينالمللي و مدنيت در جهان بود. ويلسونيها يكي از رسالتهاي آمريكا را گسترش دموكراسي و آزاديهاي شخصي در جهان ميدانند. شخص وودرو ويلسون، با بنا نهادن جامعة ملل بعد از پايان جنگ جهانی اول، سعی كرد تفكر دموكراسی و حكومت مستقل را به ساير نقاط جهان صادر كند. گسترش دموكراسی در نقاط مختلف جهان حداقل به صورت زباني هميشه در سر لوحه سخنان دولتمردان آمريكا قرار داشته است. البته به صورت عملي، در اروپاي غربي و ژاپن نيز دموكراسي توسط آمريكاييها بنا نهاده شد. حكومتهاي دموكراتيك مختلفي مانند مصدق در ايران، آلنده در شيلي و بسياري ديگر به علت مخالفت با آمريكا، توسط آمريكا و یا ایادی آن بركنار شدند، امري كه كاملاً مخالف تفكر ويلسوني است. بيل كلينتون و جورج دبليو بوش هر دو نشانههايی از تفكر ويلسوني در سياست خارجي خود داشتهاند. كلينتون بر گسترش نهادهاي بينالمللي و همچنين گسترش دموكراسي تأكيد داشت و جورج بوش با حمله به عراق و طرح خاورميانه جديد، حداقل به ظاهر، قصد گسترش دموكراسي و صادرات آن به خاورميانه را دارد.
نکتة غیر قابل درک برای بسیاری از صاحبنظران در مورد هویت ویلسونی، زیر پا گذاشتن منافع ملی براساس تعریف رئالیستی آن توسط سیاستمداران آمریکایی معتقد به هویت ویلسونی میباشد. حتی صاحبنظر کهنه کاری مانند هنری کیسینجر، قبل از در آمدن در کسوت سیاستگذاران، سیاستگذاری خارجی را در ایالات متحده امری ساده لوحانه و احمقانه میدانست. مشکل اینجاست که در تعریف رئالیستی متفکران اروپایی، یعنی در تفکر سنتی اتو بیسمارک، صدراعظم مشهور آلمان، جایی برای ارزشها در سیاست خارجی وجود ندارد. لذا اتکا به ارزشها در سیاستگذاری خارجی، هنگامی که به تقابل با منافع رئالیستی ملی میانجامد، از دیدگاه رئالیسم سنتی اروپایی، غیر منطقی و ساده لوحانه به نظر میرسد. پارهای از صاحبنظران رئالیست اروپایی عدم درک خود از هویت ویلسونی سیاست خارجی آمریکا را با نادان دانستن عموم مردم در آمریکا به ویژه در خصوص سیاستگذاری خارجی ترکیب میکنند و فرآیند سیاستگذاری خارجی را در ایالات متحده تمسخرآمیز میخوانند. درست است که میزان آگاهی عموم مردم آمریکا از سیاستهای خارجی این کشور در مقایسه با بیشتر کشورهای اروپایی پائینتر است، اما نادان دانستن سیاستگذاران سیاستهای خارجی ایلات متحده اشتباه بزرگی است. عدم اتکا آمریکا به استعمار دیگران و تأکید این کشور بر مسائلی مانند تجارت آزاد، آزادی دریاها و پائین نگاه داشتن هزینههای جنگی که از دید رئالیستهای سنتی اموری کم اهمیت میباشند، در قرن نوزدهم شگفتی رئالیستهای اروپایی را بر انگیخته بود. شاید تحریم و محکوم کردن چین پس از کشتار میدان تینآنمن و یا تحت فشار گذاشتن دوستان ایالات متحده در رعایت حقوق بشر در دیدگاه رئالیستی احمقانه باشد، اما چنین عملکردی با هویت ویلسونی توجیه پذیر است.
٢-٤- هویت جکسونی
آخرين هویتی كه ميد در سياست خارجي آمريكا تعريف كرده، هویت جكسوني است. هویت جكسوني منسوب به جكسون، هفتمين رئيس جمهور آمريكا میباشد. جكسون كه قبل از تصدي مقام رياست جمهوري يك ژنرال بود، در دوران رياست جمهوري خود به جنگ ستيزي مشهور شد. جكسون اولين رئيس جمهوري آمريكا بود كه از اهالي 13 ايالت اوليه آمريكا نبود و اصولاً از خواص جامعه محسوب نميشد. او فردي تودهگرا بود و در ميان عامه مردم محبوبيت داشت و بر خلاف رهبران سابق آمريكا از ميان خواص و اشراف بیرون نیامده بود. تفكر جكسوني به اين معروف است كه در آن به خواص اهميت داده نميشود و بر درستي سياستهاي آمريكا تأکید میشود. هواداران اين تفكر كار خود را درست و عمل دشمن خود را بسيار كثيف ميدانند. آنها معتقدند آمريكا بايد از تمام قدرت خود براي شكست دشمن استفاده كند.
فرهنگ جكسوني در اصل جنوبي است، اما اين فرهنگ در ايالات به اصطلاح مرزي و حتي ايالات كم جمعيت غربي آمريكا نيز رواج دارد. اكثر هواداران اين طرز تفکر اسلحه شخصي دارند و معتقد به داشتن اسلحه و استفاده از آن میباشند. آنان قبل از دهة 1960 ميلادي عمدتاً به دموكراتها رأي ميدادند، چون دموكراتهاي جنوبي از نظر فرهنگي با آنان همسویی بیشتری داشتند، اما سياستهاي جکسون باعث شد تا اين افراد كم كم به جمهوريخواهان گرایش پیدا کنند و در زمان ريگان و جورج بوش دوم، آنان كاملاً جمهوريخواه شدند. اين تفكر معتقد به استفاده از قدرت نظامي آمريكاست و اصولاً دنيا را سياه و سفيد ميبيند و اعتقاد زيادي به استفاده از ديپلماسي در روابط خارجي ندارد. معتقدين به اين تفكر هميشه نيازمند دشمن هستند. ليپست، پژوهشگر معروف آمريكايي، با اشاره به اين تفكر آن را مخالف با هويت آمريكايي میداند. از نظر او هويت آمريكايي اعتقاد به دموكراسي، آزادي، فردگرايي و برابري خواهي دارد. لوين معتقد است اين گروه مخصوصاً در دوران بحران به هيچ يك از اين اصول معتقد نيستند. برای مثال، برخورد آمريكاييها با مسلمانان پس از يازده سپتامبر نمونه دیگری از عدم اعتقاد اين گروه به اصول هويت آمريكايي است. به علت پر تعداد بودن طرفداران این طرز فکر و نياز به جلب حمايت آنان از جنگجوييهاي آمريكا، در جریان جنگهايی که آمريكا به آنها مبادرت میورزد، مخالفان آمريكا جنایتکار و متحدين این کشور درستکار جلوه داده میشوند. هواداران اين تفكر در قرن نوزدهم، دشمن خود را پاپ ميدانستند و معتقد بودند پروتستانتيسم تنها تفكر درست در مسيحيت است و هر چه غير از آن باشد قابل نكوهش است. آنها كاتوليكها را مسیحی نميدانستند و حتي هنوز هم در بعضي ايالات جنوبي آمريكا، وقتي فرد خود را مسيحي معرفي ميكند بدین معني است كه او پروتستان و نه كاتوليك میباشد.
معتقدین به اين تفكر در داخل آمريكا، سياهپوستان را غيرخودي ميدانستند و به شدت عليه آنها دست به تبعيض ميزدند. حمله غافلگير كننده ژاپن به ايالات متحده در جزيرة پرل هاربر، از ديد هواداران اين انديشه بسيار كثيف بود و باعث برخورد شديد ايالات متحده با ژاپن شد. عدهاي، استفاده آمريكا از بمب اتمي عليه ژاپن را نيز برخاسته از اين تفكر ميدانند. آنها معتقدند چون حمله غيرمترقبه ژاپن به جزيره پرل هاربر کاری ناجوانمردانه بود، دست زدن به یک جنگ ناجوانمردانه علیه ژاپنيها از نظر هواداران این طرز فکر موجه جلوه مینمود. ليپست معتقد است سياه و سفيد ديدن جهان توسط هواداران اين طرز تفکر باعث شد كه در جریان جنگ جهاني دوم با توجه به اینکه شوروي متحد آمريكا بود، كاريكاتورهاي زيادي منتشر شود كه در آن به استالين لقب «عمو جو» داده شود و سعي شود چهره مثبتي از او نشان داده شود. در جریان جنگ جهانی، كمونيسم و اتحاد شوروي جایگزین پاپ به عنوان دشمن از نظر اين گروه شد و اين خود به مرور زمان باعث شد كاتوليكها نيز كمكم به اين گروه فكري بپيوندند. تلاش براي مجازات كمونيستها در اواخر دهة چهل و اوائل دهة پنجاه ميلادي در آمريكا، اوج قدرت جكسونيها بود. هواداران اين تفكر كه لوین آنان را در سياست خارجي آمريكا بسيار مؤثر ميداند، از جنگ آمريكا در ويتنام حمايت كردند و در مقابل جوانان مخالف جنگ در آمريكا ايستادند. اين گروه همانهايي هستند كه اصطلاحاً ريچارد نيكسون آنان را اكثريت ساكت ناميد. اين گروه طی دهة 1970ميلادي، به علت شكست ويتنام، واترگيت و روي كار آمدن كارتر به حاشيه رانده شدند، اما با به قدرت رسيدن ريگان دوباره به عرصه سياست بازگشتند. ريگان توانست با ظاهري مخالف با خواص و تودهگرايي و شيطانی جلوه دادن شوروي و سياه و سفيد نمایاندن جهان، حمايت اين گروه را به دست آورد. جلب حمايت اين افراد در اجراي سياستهاي كلان خارجي ايالات متحده امري مهم محسوب ميشود. در سياستهاي كلان، از جمله مقابله با شوروي، جنگ و غيره، حمايت اين گروه موجب عملي شدن و تداوم اين سياستها ميشود. وجود اين گروه باعث شد كه در جنگ 1991 خليج فارس، در مطبوعات آمريكا شخصيت صدام به صورت يك شيطان جلوه داده شود تا همه چيز در ديد عموم سياه و سفيد باشد. كلينتون در اجراي سياست خارجي خود هرگز نتوانست دنيا را سياه و سفيد جلوه دهد و در نتيجه، نتوانست در جريان پيكارهاي كوتاه مدت خود با صدام و يا مناقشه در كوزوو محبوبيت زيادي به دست آورد. تكيه بوش دوم بر تودهگرايي و دنياي سفيد و سياه باعث شد كه او از محبوبيت زيادي برخوردار شود. وي توانست در جنگ عليه عراق در سال 2003، مخالفان خود را ساكت نگه دارد. محبوبيت او به حدي بالا رفت كه هيچ كس جرأت نقد علني سياستهايش را مخصوصاً در ايالات قرمز (ايالاتي كه بوش برنده آن بود) نداشت.
٣- نواقص ادبيات جديد سياست خارجي آمريكا
ادبيات جديد بيانگر بسياري از نكات جالب بود. ادبيات جديد بسياري از عيوب ادبيات قديم را در بررسي روابط خارجي ايالات متحده برطرف كرد. اما بايد به كاستيهاي اين ادبيات جديد نيز اشاره كرد. بزرگترين ايراد ادبيات جديد محدود انگاشتن نقش فعالان سياسي داخلي است. براي مثال، حمايت آمريكا از اسرائيل با دو نگاه در اين ادبيات قابل توجيه است. اول اينكه از دیدگاه تفكر ويلسوني به علت دموكراتيك بودن دولت اسرائيل، آمريكا از آن حمايت ميكند. از اين استدلال در شعارهاي حاميان اسرائيل در آمريكا استفاده ميشود، اما اكثر صاحبنظران درست بودن اين استدلال را رد ميكنند. تلاشهاي جديدي مبني بر توجيه حمايت آمريكا از اسرائيل با استفاده از تفكر جكسوني انجام گرفته است. لوين معتقد است كه حمايت آمريكا از اسرائيل به دليل شباهتهاي فرهنگي اين دو کشور میباشد. او معتقد است: جنگطلبی اسرائيل، اين واقعیت که افرادي غیر بومي وارد اين سرزمين شده و كشوري پيشرفته ساختهاند و از همه مهمتر دلايل مذهبي، باعث نزديكي اسرائيل و آمريكا شده است. او معتقد است حمايت پروتستانهاي بنيادگرا كه معتقدند فقط در صورت حكومت يهوديان بر سرزمينهاي مقدس (فلسطين)، مسيح دوباره ظهور خواهد كرد، نقش عمدهاي در حمايت آمريكا از اسرائيل داشته است. جكسونيها همان گونه که گفته شد عمدتاً جنوبي و جمهوریخواه و به شدت حامي اسرائيل هستند، به طوري كه به آنها مسيحيان صهيونيست لقب داده شده است.
حمايت مسيحيان صهيونيست و قدرت آنها را نميتوان كتمان كرد، اما سابقه حمايت آمريكا از اسرائيل بسيار طولانيتر از حمايت مسيحيان صهيونيست از اسرائيل است. مسيحيان بنيادگرا در دهة هفتاد ميلادي و در واكنش به بعضي آراي دادگاه عالي آمريكا مخصوصاً، آزاد كردن سقط جنين شکل گرفتند، حال آنكه آمريكا از سالها قبل حامي اسرائيل بود. حمايت آمريكا از قبل از ايجاد اسرائيل شروع شده و تداوم پیدا کرد. در نتیجه، اتكاي ادبيات جديد به حمايت جكسونیها نميتواند حمايت آمريكا از اسرائيل را توجيه كند. حمايت يهوديان صهيونيست از اسرائيل در آمريكا همچنان مهمترين و مؤثرترين عامل در حمايت از اسرائيل است كه در ادبيات جديد نقشي به آن داده نشده است.
البته اين نقص فقط شامل تحليل حمايت آمريكا از اسرائيل نيست. نقش گروههاي محيط زيستي و ساير گروههاي اجتماعي، در تغيير و تدوين سياستهاي اقتصادي آمريكا، در اين ادبيات خالي است. ايراد بعدي اين ادبيات ثابت بودن آن است، به اين معني كه هويتهاي جديد در سياست خارجي آمريكا امكان ظهور در اين ادبيات را ندارند. مفاهيم علوم اجتماعي زماني از قدرت زيادي برخوردارند كه از قدرت تغيير بالايي برخوردار باشند. در نتيجه، براي از بين بردن نواقص ادبيات جديد ميتوان قدرت گروههاي ذي نفوذ را از ادبيات قديم به اين مجموعه اضافه كرد. لزوماً سياستهاي خارجي يك كشور براساس هويتهاي مختلف آن كشور تدوين نميشود و اصولاً تاريخ هميشه تكرار نميشود و پارهاي اوقات اتفاقات نو رخ ميدهند.
٤- نومحافظهكاران
تحليلهاي مختلفی از نومحافظهكاران پس از به قدرت رسيدن جورج بوش دوم ارائه شده است. عدهاي اين تفكر را نوين و خارج از هنجارهاي گذشته روابط بينالملل آمريكا ميدانند. عدهاي معتقدند نومحافظهكاران، آمريكا را به يك امپراتوري تبديل كردهاند. منابع قدرت اجتماعي كه يك امپراتوري باید از آنها برخوردار باشد، توسط مايكل من ارائه شده است. او قدرت اقتصادي، سياسي، نظامي و ايدئولوژيك/ فرهنگي را از جمله منابع قدرت اجتماعي ميداند. قدرت اقتصادي، تحميل اهداف اقتصادي يك كشور بر يك منطقه و يا در گسترهای فراتر از آن؛ قدرت سياسي، تحميل ساختار سياسي خاص يك كشور بر يك منطقه و يا در گسترهای فراتر از آن؛ قدرت نظامي توانایی استفاده از نیروی نظامي توسط يك كشور در يك منطقه يا در گسترهای فراتر از آن و نهايتاً قدرت ايدئولوژيك/ فرهنگي، سلطه فرهنگ يا ايدئولوژي يك كشور بر كشورهاي منطقه و يا در سطحی وسيعتر تعريف شده است. لوين با تعريفي مشابه امپراتوري را سلطه يك حكومت بر چندين قوم تعریف میکند كه در مساحتي قارهاي زندگي میکنند و تحت سلطه نظامي، سياسي و اقتصادي حكومت امپراتوری هستند، در حالی که از وضعیت خود ناراضی میباشند. دویل تفاوت میان هژمون و امپراتوري را دخالت امپراتوري در امور داخلي كشورها ميداند. او معتقد است هژمون فقط به روابط خارجي كشورها اهميت ميدهد و به سياستهاي داخلي آنها كاري ندارد. حال عدهاي معتقدند دخالت آمريكا در امور داخلي كشورها و استفاده نظامي از نيروهاي آمريكا بدون توجه به قوانين ونهادهاي بينالمللي، اين كشور را به یک امپراتوري تبديل كرده است.
دو نكته در نقد اين نظريه حائز اهميت است: اول اينكه ايالات متحده در گذشته و پیش از روي كار آمدن نومحافظهكاران نيز از نيروهاي نظامي خود استفاده کرده و به دخالت در امور داخلي كشورها پرداخته است. دومين نكته اينكه آمريكا بر خلاف ساير امپراتوريها در بسیاري از كشورهاي تحت اشغال خود انتخابات انجام داده و رضايت عموم را خواستار شده است. در مورد بيسابقه بودن رفتار و كردار نومحافظهكاران كه توسط برخی صاحبنظران مطرح شده بايد گفت نومحافظهكاران افكار جديدي ارائه ندادهاند. نومحافظهكاران بر سه نكته تأكيد دارند: نخست سلطهگري آمريكا در روابط بينالملل، دوم، نهراسيدن از استفاده نظامي از نيروهاي آمريكايي و سوم، تكروي سياسي در عرصه بينالملل در صورت لزوم. همان طور كه گديس اشاره ميكند تمامي اين نكات در تاريخ روابط بينالملل آمريكا وجود داشته است. جان كوينسي آدامز، كه اتفاقاً همانند جورج بوش دوم از معدود رؤساي جمهوري است كه پدرش نيز رئيس جمهور بوده است، از هر سه نكته در تعريف روابط بينالملل ايالات متحده در قرن نوزدهم، در زمان تصدي وزارت خارجه، بهره برده است. هژمونی در زمان تصدي وزارت خارجه توسط جان كوينسي آدامز به معني تسلط آمريكا بر قارههاي آمريكاي شمالي و جنوبي تعريف شد. دکترین مونروئه نشان داد ايالات متحده به هيچ وجه دخالت كشورهاي اروپايي را درقاره آمريكا نخواهد پذيرفت. نقش ايالات متحده در استقلال كشورهاي آمريكای لاتين قابل توجه است. در پايان دهة ٣٠ قرن نوزدهم ميلادي، حضور نيروهاي اروپايي در آمريكا به مناطق آندی محدود شد.
دایره نفوذ اسپانياييها به كوبا و مناطق محدودي در جزاير كارائیب، و حوزه نفوذ انگليسيها به مناطقي كه بعداً به كانادا معروف شد محدود گردید. در مورد استفاده نظامي از نيروها در زمان جان كوينسي آدامز و حتي پیش از آن، آمريكا از دفاع تهاجمي استفاده ميكرد. آمريكا برخلاف بسياري از كشورها به مسائل امنيتي به صورت درونگرا نگاه نميكند. ناامني در مرزهاي غربي آمريكا به علت درگيريهاي اتباع اين كشور با بوميان به اصطلاح سرخپوست، هرگز آمريكاييان را به عقبنشيني وادار نكرد، بلكه آمريكا براي حل مشكلات امنيتي خود به گسترش اراضي خود پرداخت. بدین منظور، بوميان، مكزيكيها و اسپانياييها مورد حمله آمريكا در قرن نوزدهم قرار گرفتند. در جریان تمامی اين برخوردها به اراضي تحت نفوذ آمريكا افزوده شده است. در مورد تكروي ديپلماتيك نيز جان كوينسي آدامز معتقد بود كه اگر اهداف ايالات متحده ايجاب كند، استفاده از تكروي ديپلماتيك لازم است.
حال بايد ديد چگونه ميتوان با اتكا به ادبيات جديد و گروههاي ذی نفوذ، تحليلي جامع از نومحافظهكاران ارائه داد. در ابتدا بايد گفت نومحافظهكاران گروه كوچكي از خواص هستند. حتي اگر تمامي كاركنان مراكز تحقيقاتي وابسته به آنها را نومحافظهكار بدانيم، تعداد اين افراد از چند صد نفر تجاوز نميكند. در واقع، مغزهاي متفكر و شخصيتهاي ویژه نومحافظهكاران چند ده نفر بيشتر نيستند. در نتيجه، آنان براي رسيدن به اهداف خود به رضايت عموم نياز دارند. البته لزوم جلب رضايت عموم، خود در علوم سياسي و روابط بينالملل مورد بحث قرار گرفته است. عدهاي معتقدند در حوزه سياست خارجي به علت آنكه این امر دل مشغولی عموم مردم را به طور روزمره تشکیل نمیدهد، نياز به جلب رضايت آنان وجود ندارد و اصولاً سياست خارجي توسط خواص شكل میگیرد و بدون توجه به خواست مردم اجرا ميشود. اين ادعا در مورد نومحافظهكاران جنگجو صدق نميكند چرا كه سياست جنگ طلبانه نميتواند بدون جلب رضايت عموم مردم در عصر جهاني شدن ارتباطات عملي شود. لذا اين گروه کمتعداد نياز به جلب حمايت عموم مردم دارند تا بتوانند نقشههاي خود را عملي كنند. اين گروه مراكز تحقيقاتي زيادي مانند موسسة آمریکایی اینتر پرایز، بنیاد هریتیج و پروژه برای قرن جدید آمریکایی را در اختیار دارند.
موسسة آمریکایی اینتر پرایز در اوائل دهه ١٩90 ميلادي، به شکل جدی مطرح شد. بنیانگذاران آن، محققان علوم سياسي و روابط بينالملل میباشند كه معتقد به هژمونی آمريكا پس از پايان جنگ سرد هستند. نومحافظهكاران علاقهاي به سياست داخلي ندارند و بر سياستهاي خارجي تمرکز دارند. نومحافظهكاران در زمان دولت كلينتون در دولت حضور نداشتند، اما به علت اينكه بسياري از آنان قبلاً دموكرات بودند از نفوذ محدودي در دولت كلينتون برخوردار بودند. شاید مهمترين اين افراد پل ولفوویتز باشد. او مسئوليتهاي مختلفي در وزارت امور خارجه و دفاع آمريكا داشته و مرتباً در زماني كه در حوزههاي سياسي فعاليت نداشته به تدريس و پژوهش در دانشگاه ييل پرداخته است. جزوة او در مورد روابط خارجي ايالات متحده در سال 1992، شايد اولين اثر از یک نومحافظهكار باشد که انتشار یافته است. همانگونه كه گفته شد نظریه نومحافظهكاری بر سه اصل هژمونی، تكروي و در صورت نياز استفاده از قدرت نظامي آمريكا استوار است. اما بايد ديد نومحافظهكاران اين سه اصل را براي دستيابي به چه اهدافي دنبال ميكنند. اين اهداف نشان خواهد داد كه از چه ادبياتي براي تحليل رفتار نومحافظهكاران ميتوان استفاده كرد. مهمترين و بزرگترين هدف نومحافظهكاران تضمین امنيت اسرائيل است، حال بايد ديد چرا امنيت اسرائیل تا این اندازه براي نومحافظهكاران اهميت دارد. آنان از نظر عقیدتی به حزب لیکود در اسرائیل نزدیک هستند. نومحافظهكاران بر خلاف محافظهكاران سنتي، مسيحي بنيادگرا نيستند، در نتيجه آنان مسيحي صيهونيست محسوب نمیشوند. تعداد زيادي از نومحافظهكاران يهودي هستند. ريچارد پرل، ويليام كريستول، پلولفوویتز، ایروین کریستال، دیوید فرام، مایکل روبن، کنیس آلدمن، نورمن رودهرتز، داگلاس فیتس، مایکل لدین و بسياري ديگر همگي يهودي هستند. اين افراد تفكرات و انديشههاي مسيحيان بنيادگرا را در سياستهاي داخلي از جمله ممنوعيت سقط جنين، استفاده نامحدود از اسلحه شخصي، مخالفت با حقوق همجنسبازان و امثال آن را عقب افتاده و قابل سرزنش ميدانند، اما حاضرند با اين محافظهكاران سنتي در خصوص تضمین امنيت اسرائيل متحد شوند. به دلیل اینکه بسیاری از نومحافظهكاران افكار دموكرات و ليبرال دارند از نظر اعتقادات مذهبي و سياست داخلي بیشتر به چپگرايان دموكرات نزديك هستند تا به جمهوريخواهان، اما به علت اهميت سياست خارجي براي اين گروه، آنان خود را به راستگرايان سنتي نزديك كردهاند. همانگونه که ایروین کریستال، اختلافات عقیدتی خود را با محافظهکاران سنتی بسیار کم اهمیتتر از حمایت آنان از اسرائیل میداند، اين گروه به نیکی درك كرده است که براي رسيدن به اهداف خود بايد از حمايت جكسونيها برخوردار باشد. براي جلب حمايت جکسونيها، اين گروه همواره بر درست بودن سياستها و اهداف ايالات متحده در سياست خارجي خود تأكيد ميكند. درست و پاك بودن سياستهای آمريكا و پليد و غلط بودن سياستهاي دشمنان، براي جلب حمايت جكسونيها، بسيار پراهميت است. جكسونيها علاقة چنداني به ديپلماسي و ملاحظات ديپلماتيك ندارند، آنان استفاده از تواناييهاي نظامي آمريكا را در رسيدن به اهداف خارجي آمريكا لازم ميدانند. تمامی افكار مورد نظر جكسونيها به خوبي توسط نومحافظهكاران شناخته شده و برای جلب حمايت آنها مورد استفاده قرار گرفته است. نومحافظهكاران همچنين با در نظر گرفتن علاقة مذهبي جكسونیها به اسرائيل، اهداف خود در مورد اسرائيل را به وضوح به نظر جكسونيها ميرسانند. جلب حمايت مردم در حمله سال 2003، به عراق كار دشواري بود، به علت آنكه عراق به كشوري حمله نكرده بود و فعاليت تروریستی خاصي عليه آمريكا انجام نداده بود، اما نومحافظهكاران با تكيه بر سه اصل خود و مخصوصاً سياه و سفيد جلوه دادن جهان، پس از 11 سپتامبر توانستند حمايت جکسونیها را جلب كنند. برای جلب حمایت جكسونيها، عدم تكيه ايالات متحده به ديپلماسي و ملاحظات ديپلماتيك، تمايل به استفاده از تواناييهاي نظامي، خوب نشان دادن سياستهاي آمريكا و پليد نشان دادن دشمنان ايالات متحده، كافي بود. جكسونیها با ظرفيتهاي ديپلماتيك دوران كلينتون ميانه خوبي نداشتند. جكسونيها نياز به دشمن دارند و معتقدند رسالت آمريكا دفاع از ارزشهای درستی است كه همواره پرچمدار آنها بوده است.
مجله «کامنتری»، اولین نشریه بنیانگذاران نومحافظهکار میباشد. برخی از متفکران یهودی تندرو آمریکایی، در اواخر دهة شصت میلادی، با پیوستن به حزب جمهوریخواه از عموم یهودیان آمریکایی فاصله گرفتند. نورمن رودهرتز و ایروین کریستال معتقد به استفاده از قدرت نظامی آمریکا برای رسیدن به اهداف ارزش گرایانه (در ابتدا ضد کمونیستی)، در سیاست خارجی آمریکا بودند. جالب اینجا است که این دو در دهههای ١٩٣٠ و ١٩٤٠، نزدیکی فکری زیادی با چپگرایان کمونیست داشتند. اما نورمن رودهرتز در دهة شصت میلادی به شدت گرایشهای ضد کمونیستی پیدا کرد و دیدگاه او در مجله کامنتری انعکاس داده شد. در اواخر دهة شصت و در طول دهة هفتاد میلادی، یکی از بانفوذترین سیاستگذاران در سیاست خارجی آمریکا، هنری کیسینجر بود. او برخلاف نورمن رودهرتز و ایروین کریستال به ارزشگرایی در سیاست خارجی اعتقادی نداشت. کیسینجر که در دهة ١٩٣٠ میلادی به علت فشار نازیها در آلمان بر یهودیان به آمریکا مهاجرت کرده بود، ارزشگرایی و ایدهآلیسم را در بین صاحبنظران روابط بینالملل، علت اصلی قدرت گرفتن هیتلر و وقوع جنگ جهانی میداند. او مانند بسیاری از همنسلهای خود در فضای ضد ایدهآلگرایی و ضدیت با تفکرات ویلسون در دانشگاه هاروارد، به یک رئالیست کامل تبدیل شد. لذا او در طول دهه هفتاد میلادی سعی در ارزشزدایی از سیاستگذاری خارجی آمریکا داشت. چشم پوشی از نقض حقوق بشر توسط دوستان آمریکا، حمایت از کودتاها علیه دولتهای دموکراتیک در شیلی و یونان، حمایت از شورشیان راستگرا در آمریکای مرکزی بدون در نظر گرفتن اعمال آنان در مخالفت با اصول حقوق بشر، حمایت از دیکتاتورهای راستگرای آمریکای لاتین، همکاری با رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی، حمایت از دیکتاتورهای حامی آمریکا در خاورمیانه و آفریقا، تشنجزدایی با شوروی که پلید بودن شوروی از دیدگاه ارزش گرایان را نادیده میگرفت و خروج از ویتنام که بیش از هر چیزی جنگی ارزشی بود، همگی نشانگر دید عملگرا و ضد ارزشی کیسینجر میباشد.
نومحافظهکاران با روی کار آمدن رونالد ریگان در دهة ١٩٨٠، توانستند به صحنه سیاستگذاری وارد شوند. مخالفت و دشمنی ارزشی این گروه با کمونیسم و با افکار ریگان که فردی با ذهنیت جکسونی بود هماهنگی قابل توجهی داشت.
ریگان مانند همفکران جکسونی خود جهان را سیاه و سفید میدید و استفاده از قدرت نظامی آمریکا را که از دیدگاه او نماد نیکی در دنیا بود، برای مبارزه با دشمن پلید کمونیسم ضروری تلقی
میکرد. در طول زمامداری ریگان، مناقشه غرب و شرق ارزشی شد. او به وضوح شوروی را امپراتوری شیطانی دانست. از دیدگاه ریگان تشنجزدایی با شیطان، توجیه ناپذیر جلوه مینمود؛ لذا ایالات متحده مصمم به شکست کمونیسم بینالملل شد. پیش از این رئالیستها مانند جورجکنان در تبیین سیاست خارجی آمریکا در قبال کمونیسم بینالملل، همواره سیاست مهار و کنترل نفوذ شوروی را توصیه کرده بودند. این روش مبارزه از ابتدای جنگ سرد تا زمامداری ریگان دنبال شد. بحث در مورد نتایج تغییر روش ریگان و احتمال اثرگذاری آن در پایان جنگ سرد، از حوصله مقاله حاضر خارج است. اما لازم به ذکر است که جنگ ستارگان، حمایت از دموکراسیهای نو پا در آرژانتین و برزیل، فشار بر حکومت پینوشه برای روی آوردن به دموکراسی، تاکید بر حقوق بشر، حمایت از مبارزان افغان در مبارزه با شوروی، قطع روابط با آفریقای جنوبی و حمایت کامل از اسرائیل، همگی با توجه به ارزشگرا بودن عملکرد ریگان قابل درک میباشد.
پس از پایان جنگ سرد و شکست کمونیسم بینالملل، نومحافظهکاران به تبیین اولویتهای نوین سیاست خارجی آمریکا پرداختند. همانگونه که مطرح شد حمایت کامل از اسرائیل همواره از اهداف این متفکران بوده است. این گروه از متفکران معتقد به اندیشه اسرائیل بزرگ هستند. براساس این تفکر، تمامی اراضی اشغالی در جنگ 1967، به طور رسمی به خاک اسرائیل ملحق خواهد شد. این اصل به عنوان محوریترین هدف، ساختار فکری نومحافظهکاران را جهت بخشید. در همین راستا در پارهای از مواقع، این افراد لیکود را به عملکردهای افراطیتر ترغیب میکنند. در دهة ١٩٩٠، ریچارد پرل، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر وقت اسرائیل را ترغیب به نادیده گرفتن تعهدات اسلو کرد. از دیدگاه نومحافظهکاران، آمریکا نیز باید تمام تلاش خود را در جهت تحقق آرمان اسرائیل بزرگ انجام دهد. لذا حمله به عراق، تندتر کردن خصومتها با ایران و یا حتی برخوردهای تند با عربستان سعودی به ویژه در ماههای نخستین پس از واقعة یازده سپتامبر، همگی در همین چارچوب فکری قابل درک است.
آثار زیادی از نومحافظهکاران پس از یازده سپتامبر به چاپ رسیده است. رابرت کیگن در کتاب خود تحت عنوان «از قدرت و پردیس»، به اختلاف نظر پیش از جنگ سال 2003 عراق، بین اروپائیان از یکسو و آمریکا و انگلستان از سوی دیگر میپردازد. او معتقد است چتر امنیتی آمریکا که پس از جنگ جهانی دوم در جریان مناقشه با شوروی و در چارچوب جنگ سرد در حمایت از اروپای غربی برافراشته شد و گذشته پر از جنگ و خشونت اروپاییها، ریشههای اصلی این اختلافات را تشکیل میدهند. او بر این باور است که پس از پایان جنگ دوم جهانی، به علت خسارات شدید دو جنگ خانمانسوز جهانی که در قاره اروپا شدت بیشتری داشت، اروپائیان با اتکا به چتر امنیتی آمریکا مصمم شدند که از وقوع چنین جنگهایی در این قاره جلوگیری کنند. همگرایی قارهای، با حمایت آمریکا و اراده سران کشورهای اروپای غربی آغاز شد. چتر امنیتی آمریکا به این کشورها امکان پائین نگاه داشتن هزینههای دفاعی را بخشید. کیگن معتقد است این چتر امنیتی و تلاش برای صلح اروپایی در طول سالیان متوالی، تفکر ضدرئالیستی و لیبرال را در بین اروپائیان نهادینه کرده است. در نتیجه در تحلیل کیگن استفاده از خشونت از دیدگاه اروپائیان عملی بیهوده و در پارهای موارد مخرب ارزیابی میشود. توماس بارنت در سال ٢٠٠٤، کتاب جدید خود را تحت عنوان «نقشه جدید پنتاگون» منتشر کرد. او در این کتاب از دلسردی خود از پایان جنگ سرد سخن میگوید و از پیدایش اسلام افراطی به عنوان دشمن نوین نظام بینالملل ابراز خرسندی میکند. او معتقد به وجود مرکزی در نظام بینالملل است که تمامی کشورهای جهان بدون در نظر گرفتن تمایلاتشان باید به این مرکز وصل شوند. این مرکز توسط ایالات متحده و شرکتهای چند ملیتی اداره میشود. او معتقد است کشورهای اسلامی به علت متصل نبودن به این مرکز به محل پرورش تروریستها تبدیل شدهاند و در صورتی که این کشورها تمایلی به اتصال به این مرکز نداشته باشند، آمریکا چارهای جز استفاده از قدرت نظامی برای نیل به این هدف ندارد. نورمن رودهرتز در کتابهای متعدد خود سخن از اسلام فاشیستی و ضرورت مقابله با تروریسم اسلامی، در قالب جنگ چهارم جهانی، به میان میآورد. از دیدگاه او جنگ سرد، جنگ سوم جهانی به شمار میرود و جنگ با تروریسم اسلامی نیز مانند یک جنگ سرد طولانی خواهد بود. بیل کریستال در نوشتههای متعدد خود چه در مجله ویکلی استاندارد و چه در کتابهای خود، به استفاده از قدرت نظامی آمریکا در مقابله با تروریسم اسلامی تأکید دارد.
سه ساختار نخست ادبيات قديمي در تشريح سياست خارجي نومحافظهكاران ناتوان است. اگر کلیه فعاليتهاي نومحافظهكاران را نتیجه متمایز بودن جورج بوش دوم از رؤساي جمهور سابق ايالات متحده بدانیم، در توضيح چگونگي سياستگذاري خارجي نومحافظهکاران ناتوان خواهيم بود. اگر سياستگذاريهاي رؤساي جمهور آمريكا را خاص بدانيم، كار نظری، پيشبيني و تحليل غيرممكن ميشود. اختلافات و تعاملات اداري در سياستگذاري خارجي در آمريكا مخصوصاً در مورد اختلافات وزارت امور خارجه با دفاع، پیش از وقوع جنگ 2003، عليه صدام مشخص بود. اما عملكرد نومحافظهكاران را نميتوان با علاقه بيشتر آنها به سياستهاي وزارت دفاع تبیین كرد. نومحافظهكاران در وزارت امور خارجه و شوراي امنيت ملي آمريكا نيز فعال بودند و اصولاً خود را به وزارت دفاع محدود نميكردند. در مورد ماهيت سياستهاي نومحافظهكاران نيز بايد گفت كه گر چه میتوان اشتراکاتی میان این سیاستها با سياستهاي سنتي وزارت دفاع آمريكا یافت، اما به طور كلی تفاوتهای زیادی میان آنها وجود دارد. اصولاً سياستهاي نومحافظهكاران براساس هژمونی ايالات متحده و از بين بردن دشمنان ايالات متحده حتی در صورت نياز از راههای نظامي استوار شده است. حال آنكه وزارت دفاع اصولاً به سياستهاي دفاعي ميپردازد و به اصول روابط بينالملل كمتر توجه دارد. در عين حال بايد گفت كه ادبيات جديد و اتكا به الگوی جكسوني به تنهايي نميتواند عملكرد نومحافظهكاران را تبیین کند. در نتيجه، تلفيقي از ادبيات جديد و قديم كه گروههای ذی نفوذ صهيونيستي و جلب حمايت جكسونيها را در نظر داشته باشد، تفسير جامعتری از سياست خارجي نومحافظهكاران ترسيم ميكند.
٥- انتخابات میان دوره ای کنگره آمریکا در سال 2006
انتخابات اخیر ایالات متحده براي انتخاب اعضاي مجلس نمایندگان، یك سوم اعضاي مجلس سنا و تعداد زیادی از فرمانداران با پیروزی دموكراتها توأم بود. این انتخابات تأثیر زیادی بر سایر نقاط جهان دارد و این امر در مورد جمهوری اسلامی ایران نیز صادق است.
٥-١- تاریخچه انتخابات میان دورهای
در انتخابات میان دورهای در ایالات متحده معموﻻً حزب حاكم در كاخ سفید با شكست مواجه میشود. انتخابات در آمريكا هر دو سال یكبار برگزار ميشود و در طي آن تمامي اعضاي مجلس نمايندگان و یك سوم نمایندگان مجلس سنا انتخاب ميشوند. از اينرو نام ميان دورهاي بر اين انتخابات گذاشته شده كه برگزاري آن با انتخابات رياست جمهوري همزمان نيست، يعني اتفاقي كه هر چهار سال يك بار روي ميدهد. از نظر ماهوي، اين انتخابات با انتخاباتي كه همزمان با انتخابات رياست جمهوري برگزار ميشود، تفاوتي ندارد.
زمانیكه قانون اساسی آمریكا توسط بنيانگذاران این كشور تنظیم شد، به دلیل ترس این افراد از رأی مستقیم مردم راهحلهایی ارائه شد تا نقش رأی مستقیم مردم كمرنگتر شود. براي مثال، میتوان به ساختار مجلس سنا اشاره كرد كه در آن تمامی ایالتها صرفنظر از ميزان جمعيتشان دو نماینده دارند و در ساختار اولیه این مجلس كه تا سال ١٩١3 نیز دوام آورد، سناتورها توسط فرمانداران منصوب میشدند. گزینش رئیس جمهوري نیز همان گونه كه در انتخابات سال ٢٠٠٠، بر همگان آشكار شد، با رأی مستقیم مردم صورت نمیگيرد و مردم به تعداد نمایندگان خود در كنگره، نمایندگانی در كالج انتخاباتی انتخاب ميكنند تا آنها مسئول انتخاب رئیس جمهور شوند. اما بنيانگذاران آمریكا معتقد به محدود كردن قدرت دولت نیز بودند كه نشانههای آن را ميتوان در مسائل اجتماعی و به ويژه در ذكر حقوق افراد در قانون اساسی یافت. شاید بهترین نمونههای ترس از قدرت دولت، گنجاندن اصل تفكیك قوا و فدرالیسم در قانون اساسی آمریكا باشد. مردم آمریكا نیز ترس از قدرت زیاد دولت، به ویژه دولت مركزی را در خود نهادینه كرده و به شدت به توازن و تقابل قدرت در دولت مركزی معتقدند. صاحبنظران در مورد دلایل نظری تدوین قانون اساسی آمریكا اختلاف نظر دارند. برخي علت تدوین قانون اساسی آمریكا را با ساختار فعلی، تفكر سنتی لیبرال بينانگذاران آمریكا ميدانند، در حالی كه عدهای دیگر این ساختار را ناشی از تلاش بنيانگذاران این كشور در حمایت نیمه پنهان از بردهداری در ایالات جنوبی میپندارند و عدهای دیگر این ساختار را در راستای حمایت بنيانگذاران آمریكا از سرمایه و سرمایهداران میدانند.
نكتة اصلی در مورد بحث این گزارش، نهادینه شدن ترس از قدرت دولت مركزی در میان مردم است. آمریكایيها بر خلاف بسیاری از اروپاییان از دوگانگی بین قوة مجریه و مقننه استقبال میكنند.
از سال ١٩٦٨ به بعد، عمدتاً زماني كه ریاست جمهوری در آمریكا در اختیار جمهوریخواهان بوده، مجلس در دست دموكراتها بوده است. كلینتون تنها رئیس جمهور دموكرات پس از جنگ جهانی بود كه توانست دو بار به اين مقام انتخاب شود. وي در سال ١٩٩٤، یعنی در اولين انتخابات میان دورهای دوران رياست جمهوري خود اكثريت كنگره را به جمهوری خواهان واگذار كرد و اين اكثریت تا پایان زمامداری كلینتون در دست محافظهكاران جمهوريخواه باقي ماند. مردم آمریكا از تمركز قدرت در قوۀ مجریه بیم دارند و این را با رأی خود به ویژه در سالهای پایانی تصدي رئیس جمهور وقت نشان میدهند. ریگان كه از محبوبیت ویژهای در بین مردم برخوردار بود، با وجود پیروزی مقتدرانه و کمنظیر در مقابل رقیب دموكرات خود در سال ١٩٨٤، با شكست در انتخابات كنگره در همان سال مواجه شد. این شكست در سال ١٩٨٦، ابعاد گستردهتری یافت. در طول زمامداری نیكسون نیز دموكراتها دائماً به اكثریت خود در كنگره افزودند. به طور كلي، از سال 1950 به بعد در اكثر سالها حكومت به صورت مختلط اداره شده است، یعنی دو حزب رقیب هر يك بر يكي از قواي مقننه و يا مجریه حاكميت داشتهاند.
٥-٢- زمامداری جورج دبلیو بوش
انتخابات سال 2000 و نتیجة آن كه تا چند ماه نامشخص بود، از بسياري جهات انتخاباتي عجیب و به یاد ماندنی به شمار ميرود. در طول این انتخابات بوش شعارهاي انتخاباتي خود را به گونهاي بسیار عملگرا، متمركز بر سیاستهای داخلی و با اهدافی كوچك تنظیم كرده بود. این انتخابات به علت عدم تناسب تركيب كالج انتخاباتی با جمعیت سال 2000 ایالات متحده، به دادگاهها كشیده شد و در پایان با دخالت دیوان عالی این كشور كه اكثریتی محافظه كار و جمهوریخواه داشت به نفع بوش پایان یافت. تا قبل از یازده سپتامبر سال 2001 نیز سیاستهای بوش عمدتاً بر سیاستهای داخلی نه چندان جنجال برانگیز متمركز بود. براي مثال، میتوان از طرح «هیچ بچهای عقب نماند» ياد كرد كه در آن كلیساها و مراكز عبادتی به مشارکت در فعاليتهاي فوق برنامه دانش آموزان دعوت شده بودند. در سیاست خارجی، بوش اندكی تندتر عمل كرد. او اعلام كرد از معاهدة منع دفاع موشكی با روسیه و قرارداد كیوتو خارج خواهد شد. درست است كه نقشههای استراتژیك نومحافظهكاران مبنی بر گسترش نفوذ ایالات متحده يا جنگ با دشمنان این كشور در دهة 1990، طرحریزی شده بود، اما لازم است عملی نبودن حملة همه جانبه به عراق در فضای سیاسی قبل از یازده سپتامبر را مورد تأكید قرار داد. در نتیجه، یازده سپتامبر سال 2001، نقطة عطفی در سیاست خارجی آمریكا و تولدی دوباره برای ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش به حساب میآید.
جورج بوش دوم توانست با رهبری ایالات متحده در دوران بحران، حمایت بی نظیری را در نظرسنجیهای عمومی كسب كند. شایان ذكر است كه در تاریخ ایالات متحده هیچگاه این كشور اين گونه مورد حمله قرار نگرفته بود. در طول جنگ جهانی دوم فقط یك بار جزیره پرل هاربر مورد تعرض ژاپن قرار گرفت. لازم به ذكر است كه این جزیره در خاك اصلي كشور آمریكا قرار ندارد و با نیویورك و یا واشنگتن بسيار متفاوت است. با وجود اين، حمله به این جزیره همواره در بررسی روابط بینالملل آمریكا، يك نقطة عطف به حساب ميآيد. جورج بوش در چند ماه نخست پس از یازده سپتامبر موفق شد حمایت 90 درصد از مردم آمريكا را در نظرسنجیها جلب كند. این حمایت در انتخابات سال 2002، يعني با گذشت بیش از یك سال از واقعة یازده سپتامبر، تا مرز 70 درصد ادامه یافت و موجب پیروزی جمهوریخواهان در انتخابات میان دورهای آن سال شد. همانگونه كه تاريخ آمريكا نشان داده است حمایت مردم از رئیس جمهور وقت به مرور زمان در انتخابات كنگره كاهش میيابد، اما جورج بوش در انتخابات سال 2002، و مهم تر از آن در انتخابات سال 2004، با وجود تلفات سنگین در عراق و ناآرامیهای فراوان در این كشور اكثریت خود را در كنگره افزایش داد. جورج بوش دوم با پشتوانه عظیم مردمي كه در واقع، به دنبال وقوع حوادث یازده سپتامبر كسب كرد، به يك سیاست خارجی تحول گرا با اهدافی بزرگ روی آورد. حمله به افغانستان، عراق و طرح خاورمیانه بزرگ را میتوان بخشی از این رویكرد جدید ارزیابی كرد.
٥-٣- انتخابات میان دوره ای سال 2006
حتی اگر جنگ عراق اتفاق نمیافتاد، احتمال اینكه بوش بتواند به اكثريت خود در كنگره بیفزاید بسیار اندك بود. اما چگونه بوش با شكستی این چنین مواجه شد؟ بوش كه به یكی از پرطرفدارترین روسای جمهور تاریخ آمريكا تبدیل شده بود، چگونه اكثریت 10درصدی خود را در مجلس سنا از دست داد؟ اینها سؤالاتی است كه پاسخ به آنها چندان آسان نیست. شاید سادهترين پاسخ، جنگ در عراق باشد. در علوم اجتماعی به ندرت اتفاق ميافتد یك رويداد یا فرآیند تنها یك دلیل داشته باشد و شكست جمهوریخواهان در این انتخابات نيز از این قاعده مستثنا نیست. در بررسی انتخابات و رفتار انتخاباتی آمریكائیان، صاحبنظران معتقدند سرنوشت انتخابات در آمریكا را مسائل محلی و نه ملی و یا بینالمللی رقم میزند. البته در زمان جنگ و یا بحران این ادعا دیگر درست نیست، لذا در انتخابات 2006، مسئله عراق بسیار پر اهمیت بود.
در انتخابات اخیر، با اتكا به نظرسنجیها، میتوان گفت كه بین 65 تا 70 درصد رأی دهندگان مسئلة عراق را مهمترین عامل در رأی خود عنوان كردند. عملكرد آمریكا در عراق كاملاً شكست خورده ارزیابی میشد. بیش از60 درصد از مردم آمریكا سیاستهای این كشور در عراق را ناموفق ارزیابی كردند. این رقم در پارهای از نظر سنجیها به 70 درصد رسید. لازم به یادآوری است كه عملكرد آمریكا در جنگ ویتنام در اوج آشوبها و مخالفتها با آن به این اندازه نرسیده بود. این در حالیاست كه آمار ماهانة تلفات در جنگ عراق هیچ گاه به متوسط یك هفته جنگ در ویتنام نيز نرسیده است. در جنگ ویتنام، ارتش ایالات متحده بر اساس قرعة نظام وظیفه شكل گرفته بود، اما در حال حاضر، ارتش این كشور فقط از سربازان داوطلب استفاده میكند كه به طور طبيعي بايد از حساسيت جنگ نزد عموم مردم بكاهد. با توجه به نكات فوق این میزان نارضایتی بیش از پیش پیچیدهتر به نظر میآید. در این جنگ، مردم آمریكا هر روز شاهد بمبگذاریها، تخریب و خشونت در عراق از طريق گیرندههای تلویزیون، اینترنت و غیره در عصر ارتباطات میباشند، لذا جنگ عراق با جنگ ویتنام از نظر پوشش خبری قابل قیاس نیست. در عصر ارتباطات، توان تحمل تلفات در كشورهایی كه به دنیای ارتباطات متصل هستند به شدت كاهش یافته است. این امر در دهة 1990، برای سیاستمداران آمریكا آشكار شد و آن هنگامي بود كه دولت كلینتون مجبور شد نیروهای خود را از سومالی خارج كند و هرگز اقدام به اعزام نيرو به روآندا نكرد، چراكه به خوبي میدانست در عصر ارتباطات، آمریكاییان تحمل اندكي نسبت به از دست دادن هموطنان خود دارند. پس از وقایع یازده سپتامبر، چنين تصور میشد كه آستانه تحمل آمریكاییان به علت حملهای كه به كشورشان صورت گرفته افزايش يافته باشد، كه البته تصوري درست بود و باعث پیروزیهای مكرر جمهوری خواهان شد. اما به نظر میرسد كه با گذشت پنج سال از یازده سپتامبر 2001، آمریكاییان اينك كم كم خاطرة این حادثه را به فراموشي ميسپرند و بار دیگر به كردار خود در دهة 1990روی آوردهاند.
فرآیند انتخابات در ایالات متحده، طولانی و تقریباً پایان ناپذیر است. پایان یك انتخابات معمولاً شروع انتخابات بعدی است. در ابتداي هر دوره نامزدهاي مختلف به جمعآوری كمكهای مالی برای انتخابات آتی روی میآورند. در انتخابات میان دورهای معمولاً تبلیغات انتخاباتی از ماه آوریل سال انتخابات آغاز شده و در تابستان اوج ميگيرد. توجه جدی مردم به انتخابات پس از تعطیلات روز كارگر كه در هفتة اول سپتامبر است، شروع میشود. در انتخابات امسال نیز چنین روندی بر انتخابات حاكم بود. انعكاس تبعات منفي اشغال عراق توسط رسانهها، افكار عمومی را به جایگزینی جمهوری خواهان تا قبل از تعطیلات روز كارگر متمايل ساخته بود. اما در ماه سپتامبر افكار عمومی به طرف جمهوریخواهان تمایل نشان داد. در این ماه، جمهوریخواهان با استفاده از تبلیغات مخرب و منفی سعی در ضعیف نشان دادن دموكراتها در مسائل امنیتی داشتند كه تا حدی نیز موفق بودند. البته بايد تأكید كرد كه جمهوری خواهان هرگز توان پیروزی در انتخابات مجلس نمایندگان را حتی در ماه سپتامبر از خود نشان ندادند، اما ممکن بود در صورتی كه روند تبلیغی-خبری این ماه حفظ میشد، جمهوریخواهان بتوانند اكثریت خود را هر چند به شکل تقلیل یافته در مجلس سنا حفظ كنند. اما به گفتۀ نیویورك تایمز، دموكراتها توانستند از جنگ عراق به عنوان یك متحد استفاده كنند. در ماه اكتبر، با شدت گرفتن درگیريها در عراق و بالا رفتن آمار تلفات آمریكایی، روند اوضاع دوباره به نفع دموكراتها تغییر يافت. آمریكائيان كه هر روزه از طريق راديو و تلويزيون اخبار ناخوشايندي در مورد روند ادارة عراق توسط آمریكا و یا دولت دوست این كشور در عراق دريافت میكردند، به تغییر نحوة ادارة جنگ تمايل بیشتري نشان ميدادند. اگر بوش در ماه اكتبر دونالد رامسفلد را از كار بر كنار میكرد و اعلام میكرد که میپذیرد روند ادارة عراق مثبت و بی دردسر نبوده و آمریكا گزینة مثبتی در حل مشكل عراق در حال حاضر ندارد، جمهوریخواهان چنين شكست سنگيني را متحمل نميشدند. به گفتة نيوتگينگریچ، رئيس سابق جمهوریخواه مجلس نمایندگان، در اين صورت شايد اكثریت جمهوریخواهان در مجلس سنا حفظ میشد.
درست است كه مهمترین و تعیینكنندهترین مسئله در رأی مردم مسئلة عراق بود، اما مسائلی مانند رسوایی اخلاقی نمایندة جمهوریخواه فلوریدا در مجلس نمایندگان، جمهوریخواهان را دچار مشكل كرد. در اينجا باید به انتقادهای پیاپی برخی از جمهوریخواهان نیز اشاره کرد كه برای اولین بار در دوره زمامداری بوش صورت میگرفت. افراد با نفوذی مانند گینگریچ، دیك آرمی، رهبر سابق جمهوریخواهان در مجلس نمایندگان، برینكلی، صاحبنظر سرشناس محافظه كار، جورج ول، صاحبنظر سرشناس و محافظه كار شبكة ای.بی.سی و حتی یكی از نو محافظه كاران یعنی فرانسیس فوكویاما، سیاستهای دولت بوش در عراق را زیر سؤال بردند. از اينرو، مسئله عراق، فساد و مسائل اخلاقی، اختلاف درونی در بین جمهوریخواهان و روند تاریخی كاهش حمایت مردم از رئیس جمهور وقت در انتخابات میان دورهای را میتوان از اصلیترین علل شكست جمهوریخواهان دانست. جالب اینکه با وجود آنکه اقتصاد آمریكا از رشدی مناسب برخوردار و نرخ بیكاری در آن 6/4 درصد است، مردم از جمهوریخواهان احساس نارضایتی ميكنند. در این انتخابات، جمهوریخواهان 6 كرسی از 33 كرسی مجلس سنا، 29 كرسی در مجلس نمایندگان و 6 فرمانداری از 35 فرمانداری را از دست دادند. شكست حزب جمهوريخواه در ایالاتی كه به طور سنتي حامی جمهوری خواهان و به اصطلاح قرمز (یعنی حامی بوش در دو انتخابات گذشته بوده است)، مانند ویرجینیا و یا مونتانا بسیار تكان دهنده و تا حدودی غیر مترقبه بود كه اين خود ناشی از اوج نارضایتی مردم از عملكرد آمریكا در عراق است.
همانگونه كه گفته شد فرآیند انتخابات در ایالات متحده طولانی است، به طوری كه در سالهای اخیر، پایان انتخابات میان دورهای به منزله شروع انتخابات ریاست جمهوری آینده بوده است. لذا گرچه بحث در مورد انتخابات آتی ریاست جمهوری زود هنگام به نظر میرسد، اما به لحاظ موقعیت خاص ایران در تقابل با ایالات متحده ضرورت آن احساس میشود. در سالهای اخیر نامزدهای اصلی ریاست جمهوری در انتخابات میان دورهای مشخص شدهاند. موفقیت انتخاباتی در دورههای قبلی تقریباً لازمة حضور موفق در انتخابات ریاست جمهوری میباشد. در قرن بیستم میلادی فقط ژنرال آیزنهاور توانست بدون پیروزی در انتخابات برای كسب مسئولیتی پائینتر در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود. در انتخابات ٢٠٠٦، سنت فوق يعني پیروزی در انتخابات برای تصدي مسئولیتی پائینتر پيش از شركت در انتخابات ریاست جمهوری، تعدادی از نامزدهای شاخص را از گردونة رقابت حذف كرد.
٥-٤- حذف نمایندگان اصلی بنیادگرای مسیحی (جکسونیها)
نمایندگان اصلی بنیادگراي مسیحی (جکسونیها) كه یكی از چهار جناح اصلی حزب جمهوریخواه میباشند، در جريان اين انتخابات عملاً از صحنه رقابت خارج شدند. در حال حاضر، محافظهكاران اقتصادی (همیلتونیها)، كه اصلیترین و سنتیترین جناح در حزب جمهوريخواه محسوب ميشوند، خود را با جناح اعتدالگرا كه سالهاست به حاشیه رانده شدهاند، در رقابت میبینند. نومحافظهكاران كه به علت جنگ عراق به شدت تحت فشار قرار دارند، تا پایان دوره زمامداری بوش در دولت وی همچنان حامیانی خواهند داشت، اما به نظر میرسد كه نتوانند به عنوان یك جناح موفق و با نفوذ براي درون حزب، براي دورة بعدی ریاست جمهوری مطرح باشند. نمایندگان احتمالی مسیحیان بنیادگرا مانند سناتور ریك سنتورم از پنسیلوانیا و سناتور جورج آلن از ويرجینیا با شكست مواجه شدند و در نتیجه از صحنه رقابت در سال 2008، حذف شدند. بیل فرست، رئیس جمهوریخواه سنا و سناتور فعلی از ایالت تنسی كه به علت ضعیف بودن نمایش جمهوریخواهان در انتخابات اخير از شانس كمتری برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آتی برخوردار است، گزینة بعدی مسیحیان بنیادگرا میباشد.
٥-٥- جان مك كین: انتخاب نخست نومحافظه كاران
نامزد پیشرو نومحافظهكاران، جان مك كین، سناتور ایالت آریزونا است كه از اعضای جناح سنتی حزب، یعنی محافظه كاران اقتصادی (همیلتونی) ميباشد. او در انتخابات سال 2000، نمایندة اكثریت در حزب یعنی جورج دبلیو بوش را به شدت به چالش كشید. در حزب جمهوریخواه، سنت نقش مهمی دارد؛ اگر فردي كه در گذشته در انتخابات درون حزبی حائز رتبه دوم شده باشد و از گزینة اول حمایت كرده و منتظر نوبت بماند، معمولاَ نمایندة حزب در انتخابات بعدی خواهد شد. رونالد ریگان در رقابت نزدیكی در انتخابات سال 1974، به رئیس جمهور وقت جرالد فورد باخت، اما چهار سال بعد نامزدی حزب در انتخابات ریاست جمهوری را كسب كرد. در همان انتخابات سال 1980، جورج بوش اول، دوم شد و در نتیجه هشت سال بعد نمایندة حزباش در انتخابات ریاست جمهوری شد. رابرت دال نیز در سال 1988، رتبه دوم را كسب كرد و در سال 1996، نمایندة حزب خود برای ریاست جمهوری شد. اين امر ممكن است در مورد مك كين نيز صدق كند. با اين حال، باید به این نكته اشاره كرد كه كاخ سفید بر خلاف تصور بسیاری، مخالف گزینة مك كین نیست، چراكه از نظر سیاستهای آمریكا در عراق و در تقابل با ایران و كرة شمالی اتفاقنظر قابل توجهی بین مك كین و كاخ سفید وجود دارد. نومحافظه كاران نیز به مك كین به عنوان بهترین انتخاب در بین گزینههای سال 2008، نگاه خواهند كرد. مشكل اصلی مك كین عدم حمایت مسیحیان بنیادگرا و یا همان جکسونیها از او میباشد. در طول انتخابات سال 2000، مك كین دائماً از نفوذ بیش از حد این گروه انتقاد ميكرد و سران این جناح یعنی پت رابرتسون و جری فارول را «نماد واپسگرایی و عدم تحمل دیگران» ميدانست. در سالهای اخیر، مك كین كه شركت خود در انتخابات سال 2008 را محتمل میدید، سعی در بهبود روابط خود با مسیحیان بنیادگرا كرد. از جملة فعالیتهای اخیر مك كین میتوان از سخنرانی او در مدرسة مسیحیان بنیادگرا و تلاش وی برای بهبود روابط خود با فارول سخن گفت. رابرتسون، بنیانگذار «ائتلاف مسیحیان» كه بزرگترین و مؤثرترین گروه مسیحی در حزب جمهوریخواه است، به شدت با مك كین مخالف است و به طور كلی میتوان گفت كه شكاف بین مك كین و مسیحیان بنیادگرا همچنان وسيع است.
٦-٥ اعتدال گرایان
گروه بعدی نامزدها، به اصطلاح اعتدال گرایان میباشند. اعتدال گرایان در بعد اقتصادی همیلتونی و در روابط بینالملل معتقد به دیپلماسی و ایجاد اجماع هستند که آنان را به تفکر ویلسونی نزدیک میکند. آنها پس از جنگ جهانی دوم و مخصوصاً با روی كار آمدن آیزنهاور تا پایان زمامداری فورد، بر حزب جمهوریخواه مسلط بودند و با روی كارآمدن ریگان و مسیحیان بنیادگرا و اتحادشان با محافظه كاران اقتصادی، به حاشیه رانده شدند. افرادی مثل بوش اول یا دال مجبور به تغییر موضع شدند تا بتوانند مورد حمایت ائتلاف حاكم در حزب قرار گیرند. این اعتدال گرایان عموماً در ایالات شمالی قرار دارند و با تغییر مركز جغرافیایی این حزب به جنوب از اواخر دهة 1970، تعداد و قدرتشان به مرور كاهش یافته است. نمایندگان اعتدالگرا در انتخابات آتی، رودلف جولياني، شهردار سابق نیویورك و مت رامني، فرماندار فعلی ماساچوست هستند. جولیانی به واسطة رهبری قابل تحسین نیویورك در سال 2001، در پی وقایع یازده سپتامبر، به محبوبیتی كم نظیر دست يافت. او هنوز نيز محبوبیت زیادی دارد. او حتی در پارهای از نظر سنجیها گوی سبقت را از جان مك كین ربوده است. مشكل جولیانی در این است كه اعتقاداتش او را از نظر فلسفی مخصوصاً در مورد مسائل اخلاقی به دموكراتها نزدیكتر میكند.
او معتقد به حق سقط جنین برای مادران و حقوق كامل شهروندی برای همجنس بازان است. بسیار دشوار به نظر میرسد كه او بتواند در جنوب كه مركز جغرافیایی جمهوری خواهان است رأی بیاورد و یا بتواند با مسیحیان بنیادگرا به توافق برسد. دو جناح دیگر این حزب با او مشكل خاصی ندارند؛ شایان ذكر است كه به علت امنیت - محور بودن افكار وی و حمایت بی چون و چرای او از اسرائیل، شاید جولیانی دومین گزینة محبوب نومحافظهكاران باشد. در مورد رامنی نیز باید گفت كه در سال 2006، با توجه به اینكه او فرماندار ایالتی است كه در آن در ازای هر جمهوریخواه سه دموكرات وجود دارد، شانس زیادی برای پیروزی ندارد. البته صحبت از نامزدی افراد دیگری نیز به میان آمده است كه از حوصله این گزارش خارج است.
٦- پيامدهاي احتمالی انتخابات میان دورهای برای دولت بوش
در دست گرفتن كنگره قطعاً دموكراتها را بر آن خواهد داشت كه با افزایش نظارت بر دولت، به تضعیف دولت در دو سال باقی مانده بپردازند. بوش نیز با بركناری رامسفلد و جایگزینی گیتس، سعی كرد انعطاف خود را در همكاری با دموكراتها نشان دهد. در خصوص سوابق «رابرت گیتس» میتوان گفت، وی 27 سال به طور حرفهای مسئولیتهای اطلاعاتی برعهده داشته است و از سال 1966، به عنوان كارشناس در سیا مشغول به خدمت بوده است و در فاصله سالهای 1991 تا 1993، ریاست این سازمان را بر عهده داشته است. وی در شورای روابط خارجی عضو گروههای مطالعاتی ایران و عراق است. گیتس به ویژه با جیمز بیكر روابط نزدیكی دارد که پیشبینی میشود طرح وی بتواند تغییراتی را در سیاستهای آمریكا در اين منطقه ایجاد كند. بیكر میانهرو به حساب ميآيد و با دیك چنی همفكری ندارد. شورای روابط خارجی در سال 2004، گزارشی در مورد ایران با عنوان «زمانی برای رهیافت جدید» منتشر كرد. موسسة «خاور نزدیك» واشنگتن برای بیان دیدگاههای گیتس در مورد ایران به مواردی از این گزارش اشاره كرده است؛ از جمله اینکه فقدان تعاملات پایدار با ایران به منافع آمریكا در منطقه و دنیا ضربه میزند و مذاكره مستقیم با تهران در خصوص موضوعات مورد توجه طرفین باید دنبال شود.[i] اما باید دید كه آیا تغییر رامسفلد با تغییر رویه همراه خواهد بود؟ رابرت مك نامارا، وزیر دفاع آمریکا، در اوج جنگ ویتنام در سال 1967، بركنار شد، اما تغییری ماهوی در اقدامات آمریكا در ویتنام صورت نگرفت. فراموش نكنیم كه چنی قبل از به قدرت رسیدن، هنگامیكه مدیر عامل شركت هاليبرتن بود، خواستار پایان تحریمها علیه ایران شده بود. اما پس از رسيدن به قدرت تغيير رویه داد. پافشاری بوش بر تأیید جان بولتون به عنوان سفیر آمریكا در سازمان ملل، نمیتواند در جهت تغییر سیاستهای كاخ سفید ارزیابی شود.
7- گزارش بیکر و همیلتون
با انتشار گزارش 119 صفحهاي گروه مطالعاتي بيكر و هميلتون، تفكرات اين گروه با توجه به 79 پيشنهاد موجود در اين گزارش بر همگان روشن شد. اين گروه با به چالش كشيدن راهحلهاي نومحافظه كاران براي عبور از بحران عراق، بازگشت به ديپلماسي را خواستار شده است كه شايد براي نومحافظهكاران در سال 2003، غير قابل تصور بود. حملات شديد نومحافظهكاران به گزارش بيكر نشاندهندة اوج نارضايتي اين گروه از پيشنهادهاي مندرج در اين گزارش ميباشد. ويليام كريستال، يكي از معروفترين و با نفوذترين صاحبنظران نومحافظهكار، با انتقاد شديد از گزارش بيكر، آن را تسليم كامل دانست. خانم رايس كه به گروه نومحافظهكاران در دورة اول زمامداري جورج دبليو بوش پيوست، اختلافات عقيدتي خود را با جيمز بيكر پنهان نكرده است. خانم رايس، رئيسجمهور آمريكا را به گونهاي آماده كرد كه او در كنفراس خبري خود با توني بلر، نخست وزير انگلستان در ششم دسامبر 2006، پس از انتشار گزارش بيكر و هميلتون، رغبت چنداني به اجراي پيشنهادهاي كليدي اين گزارش نشان نداد. بررسي نظري اختلافات گروه بيكر با نومحافظهكاران و بيان پارهاي از واكنشها به گزارش بيكر هدف اصلي اين گزارش ميباشد.
٧-٢- بررسي ديدگاههاي گروه بيكر – هميلتون
گروه بيكر متشكل از 5 جمهوريخواه و 5 دموكرات، طبق دستور رئيس جمهور براي يافتن راه حلي براي بحران عراق ايجاد شده بود. لي هميلتون كه در مدت عضويت طولاني خود در مجلس نمايندگان به عنوان يك صاحبنظر در روابط بينالملل شهرت يافته بود، به عنوان رئيس دموكرات اين گروه انتخاب شد. در اين گروه، دموكراتهاي ميانهرو و نزديك به رئيس جمهور سابق، بيلكلينتون، عضويت داشتند. ورنن جردن، دوست صميمي كلينتون به همراه ويليام پري، وزير دفاع كلينتون، در دورة اول زمامداري و ليان پندا، رئيس كاركنان كاخ سفيد، در همان دوران همگي عضو اين گروه بودند. آخرين دموكرات اين گروه سناتور سابق از ايالت ويرجينيا، چارلز راب بود. او به علت جنوبي بودن از ميانهروهاي حزب دموكرات محسوب ميشود و به محافظه كاري شهرت دارد. پنج عضو جمهوريخواه اين گروه عمدتاً ديد سنتي محافظهكارانه به سياستگذاري خارجي دارند. جيمز بيكر، از دوستان قديمي خانوادة بوش، در زمامداري جورج هربرت واكر بوش (بوش پدر)، وزير امور خارجه بود. خانم سندرا دي اوكانر، عضو سابق جمهوريخواه ديوان عالي آمريكا كه توسط رونالد ريگان به عنوان اولين زن عضو اين دادگاه منصوب شده بود، يكي ديگر از اعضاي جمهوريخواه اين گروه بود. ديگر عضو اين گروه يعني لورنس ايگلبرگر در دوران بوش پدر، وزير امور خارجه بود. الن سيمسون، سناتور سابق جمهوريخواه و ادوين ميس، عضو گروه هريتیج و تنها نومحافظهكار اين گروه، از ديگر اعضاي اين گروه بودند. ضمناً شايان ذكر است كه رابرت گيتس از اعضای گروه بيكر بود، اما به علت نامزد شدن براي احراز پست وزير دفاع از عضويت در اين گروه استعفا داد. به استثناي ادوين ميس، تمامي اعضاي اين گروه پيرو تفكر هميلتوني هستند و به اين علت توانستند به اجماع در مورد تمامي پيشنهادهاي گروه دست يابند. حال بايد به تبيين اين تفكر يا هويت پرداخت تا بتوان تفاوتهاي اين گروه با نومحافظهكاران را با انسجام بيشتري بيان كرد.
7-٢- انتقادات محافظه كاران
گروه بيكر متشكل از جمهوريخواهاني بود كه عمدتاً از اعضاي دولت بوش پدر بودند. اعضاي دولت بوش پدر به لحاظ تفكر، مشابهتهاي بيشتري با دموكراتهاي ميانهرو، در مقايسه با نومحافظهكاران جمهوريخواه دارند. همانگونه كه گفته شد دموكراتهاي اين گروه نيز همگي ميانهرو و بسياري از آنان عضو دولت كلينتون بودند. از ديدگاه نومحافظهكاران، دولتهاي بوش پدر و كلينتون، هر دو به سبب احتياط بيش از حد و عدم برخورد مناسب با دشمنان آمريكا، قابل سرزنش ميباشند. عقبنشيني از سومالي در دولت كلينتون و برخورد تند دولت بوش پدر با اسرائيل را ميتوان از رفتارهاي سزاوار سرزنش از ديدگاه نومحافظهكاران دانست. عدم اشغال عراق توسط دولت بوش پدر از نظر بسياري از نومحافظهكاران نشانه ضعف اين دولت بود. علت اصلي انتقاداتي كه نسبت به گزارش گروه بيكر از سوي نومحافظهكاران وارد شده است، تفكر متفاوت نومحافظهكاران با اعضاي اين گروه ميباشد. نومحافظهكاران با اتكا به جكسونيها، اهدافي ويلسوني را تعقيب ميكنند، در حالي كه اعضاي گروه بيكر پايبند به اهداف هميلتوني ميباشند و اعتقاد به تدوين سياست خارجي توسط خواص را دارند. نومحافظه كاران اعتقاد چنداني به ديپلماسي و نرمش سياسي در مقابل دشمنان ندارند. آنان براي نيل به اهداف خود مناقشات آمريكا با دشمنان را نبرد نيكي و پليدي جلوه ميدهند و معتقدند براي رسيدن به اهداف كلان بايد سياستگذاري خارجي را در افكار عمومي مطرح كنند. اين در حالي است كه همفكران بيكر اهداف آمريكا را درمنافع اقتصادي ميبينند و معتقدند مسائلي مانند سياستگذاري خارجي كه از پيچيدگي زيادي برخوردار میباشد بايد توسط خواص، طرحريزي و به اجرا گذاشته شود.
٧-٣-واكنشها
يك روز پس از شكست جمهوري خواهان در انتخابات كنگره، بوش، رئيس جمهور آمريكا در كنفرانس خبري خود با اشارات متعدد به گزارش در دست تهيه گروه بيكر، آن را گزينه خوبي براي برون رفت از وضعيت فعلي عراق معرفي كرد. اما طي مدت زمان كوتاهي كه از انتخابات تا انتشار گزارش بيكر گذشت، بوش به طور كامل تغيير موضع داد. او از امتناع كمیسيون امنيت ملي و سياست خارجي مجلس سنا از رأي دادن به جان بولتون انتقاد كرد و البته به ناچار استعفاي او را پذيرفت. بوش از پنتاگون و وزارت امور خارجه خواست كه گزارشهاي ديگري را نيز در مورد عراق تنظيم كنند تا براي او گزينههاي ديگري به غير از پيشنهادهاي گروه بيكر و هميلتون فراهم شود. هنوز مشخص نيست كه بوش در مورد پيشنهادهاي گروه بيكر چه موضعي اتخاذ خواهد كرد. اما مشخص است كه وزارت امور خارجه با بسياري از اين پيشنهادها مشكل دارد. مذاكره با ايران و سوريه از ديدگاه وزارت امور خارجه راه حل مناسبي ارزيابي نميشود. فشار آوردن بر اسرائيل براي از سر گرفتن فرآيند صلح خاورميانه، از ديگر پيشنهادهاي مشكلساز از ديدگاه نومحافظهكاران و وزارت امور خارجه ميباشد. تعيين مهلت پانزده ماهه براي خروج نيروهاي آمريكايي از عراق، ديگر پيشنهاد كليدي گزارش بيكر است كه در نزد نومحافظهكاران به معني تسليم و قبول شكست است. گروه بيكر اهداف بسيار عملگرايانهتر و محدودتري را در مقايسه با نومحافظهكاران در عراق دنبال ميكند. اين گروه موفقيت آمريكا در عراق را در تحقق عراقي يكپارچه میداند كه بتواند از خود دفاع كند و بر سرنوشت خود حاكم باشد. حال آنكه نومحافظهكاران موفقيت را در تحقق دموكراسي در عراق ارزیابی میکنند تا بتواند الگويي در خاورميانه براي دستيابي به دگرديسي در منطقه، براساس حاكميت دموكراسي و حقوق بشر باشد. نومحافظهكاران گوي سبقت را از يكديگر در محكوم كردن گزارش بيكر ربودهاند. موسسه آمريكايي اينترپرايز كه مركز تحقيقاتي اصلي نومحافظهكاران است، حملات خود را به اين گزارش قبل از انتشار آن آغاز كرده بود. افرادي نظير ديويد فرام كه عضو موسسه آمريكايي اينترپرايز است، پيش از انتشار اين گزارش به شدت از بيكر و همكارانش انتقاد كرده بودند. پس از انتشار اين گزارش، ريچارد پرل يكي از معروفترين صاحبنظران نومحافظهكار در مقالهاي در روزنامه معتبر و راستگراي وال استريت ژورنال در 9 دسامبر، اين گزارش را تسليم در مقابل دشمنان دانست. راش ليبا، تحليلگر تندرو و با نفوذ راديويي، اين گزارش را احمقانه دانست. شبكه فاكسنيوز كه سخنگوي نومحافظهكاران است نيز با برداشتي منتقدانه اين گزارش را ارزيابي كرد. ريك سنتورم، سناتوري كه در انتخابات ٢٠٠٦، شكست خورد نيز اين گزارش را تسليم در مقابل دشمنان ارزيابي كرد. اين گزارش در آغاز زود هنگام رقابتهای رياست جمهوري نيز بياثر نبود. جان مك كين، نامزد پيشتاز در حزب جمهوريخواه كه گزينه اول نومحافظهكاران است، اين گزارش را ضعيف ارزيابي كرد چرا كه از ديدگاه وي در اين گزارش راه حلي براي پيروزي ارائه نميشود. جان مكکين خواهان افزايش نيروهاي آمريكا در عراق براي برون رفت از وضعيت فعلي است. دموكراتها عموماً نسبت به اين گزارش نگرشي مثبت دارند و خواهان اجراي مفاد آن هستند. مشخص است كه نومحافظهكاران با استفاده از حاميان خود در دولت، مانند ديك چيني و كاندوليزا رايس، سعي کردند گزارش بیکر را گزارشی کم اهمیت وغیرقابل اجرا معرفی نمایند.
٨- تصمیم بوش
جورج دبلیو بوش در سخنرانی خود در 10 ژانویه 2007، در تبیین روش جدید آمریکا برای پایان دادن به ناآرامیها در عراق، خوشبینیهای بسیاری از صاحبنظران مبنی بر تغییر روش مبتنی بر عملگرایی در عراق را از بین برد. او طرح بیکر و همیلتون را کاملاً رد کرد. بوش با قبول مسئولیت عدم موفقیت آمریکا در عراق، به مردم ایالات متحده نوید برون رفت از مشکلات فعلی در عراق را داد. براساس راه حل بوش با افزایش ٥٠٠/٢١ نفری نیروهای آمریکایی در عراق و استفاده از نیروهای محلی، سعی در برقراری آرامش در بغداد به عمل خواهد آمد. با ایجاد اشتغال در مناطق فقیر سعی خواهد شد که فاصله بین شورشیان و ساکنان این مناطق افزایش داده شود. طبق نظر مقامات آمریکایی در صورت توفیق این طرح، با برقراری و افزایش آرامش، آمریکا از نیروهای خود خواهد کاست. این طرح شکستهای آمریکا در عراق را ناشی از اشتباهات تاکتیکی اشغالگران میداند. محوریترین تغییر برای نیل به اهداف فوق در راه حل بوش نیز ماهیتی تاکتیکی دارد. جورج دبلیو بوش در سخنان خود به خالی ماندن شهرکها از نیروهای آمریکایی پس از عملیاتهای پاک سازی در گذشته اشاره کرده و آن را یکی از دلایل استمرار خشونتها علیه نیروهای آمریکایی و دولت شیعی عراق دانست. او معتقد است با باقی ماندن نیروهای آمریکایی پس ازعملیاتهای پاکسازی، اشرار امکان بازگشت را نخواهند داشت.
راه حل بوش کاملاً نومحافظهکارانه است، همانگونه که فردریک کیگن و بسیاری دیگر از نومحافظهکاران موسسة آمریکایی اینتر پرایز در تمامی شبکههای 24 ساعته خبری نظیر بی بی سی ورلد، سی ان ان و فاکس نیوز از ساعاتی قبل از سخنرانی به دفاع از این راه حل پرداختند. ویلیام کریستال، سردبیر مجله نومحافظهکار ویکلی استاندارد، این راه حل را مفید و امید بخش خواند. دموکراتها با اتکا به مخالفت 70 درصد مردم آمریکا با راه حل بوش، آشکارا صحبت از قطع بودجه نیروهایی کردند که مطابق این طرح به نیروهای آمریکایی اضافه خواهند شد. دموکراتها قصد دارند با تصویب لایحهای نمایشی، مخالفت خود را با راه حل بوش، به صورت عینی به نمایش بگذارند. قطع بودجه، کار بسیار پرهزینه و جنجال برانگیزی برای کنگره آمریکا خواهد بود. همان گونه که در بالا ذکر شد از ابتدای قرن بیستم میلادی، با بینالمللیتر شدن نقش ایالات متحده در روابط بینالملل، کفه توازن قدرت در رقابت بین دو قوه مقننه و مجریه، به نفع قوه اجرایی چرخیده است. اختیار حمله نظامي و ادامه آن براي شش ماه توسط شخص رئيس جمهور، بدون در نظر گرفتن رضایت کنگره در قانونی که در سال 1973 تصویب شد، از نشانههای این چرخش است. جورج بوش نیز اختیار افزایش نیروهای آمریکا را بدون جلب حمایت کنگره در عراق دارا میباشد. هزینه ارسال نیروها همان گونه که استفان هادلی در مصاحبه خود با شبکه ان بی سی در برنامه «دیدار با مطبوعات» اشاره کرد، با بودجه فعلی تأمین میشود. او در همین مصاحبه در پاسخ به سئوالی درباره ترس از قطع بودجه توسط کنگره، اعلام کرد که ما کنگره را با اعزام نیروها در مقابل اقدام انجام شده قرار میدهیم و باید دید که پس از آنکه آنان (نمایندگان مردم در کنگره)، با افزایش نیروهای آمریکایی در عراق مواجه شدند، آیا میتوانند بودجه این نیروها را قطع کنند؟ در تقابل بین کنگره و رئیس جمهور، تاریخ بر پیروزی رئیس جمهور گواهی میدهد. در سال 1970، در پی افزایش آشوبها و ناآرامیها در آمریکا در مخالفت با جنگ ویتنام که توأم با مخالفتهای فزاینده از جانب کنگره دموکرات آن زمان بود، دولت نیکسون با وجود تمام مخالفتها با گسترش جنگ، به بمبباران کامبوج پرداخت. تنها در دهة هشتاد میلادی، کنگره هرگونه کمک به شورشیان راستگرا را در آمریکای مرکزی ممنوع کرد که خود منجر به رسوایی ایران-کونترا شد.
نومحافظه کاران به خوبی میدانند که احتمال موفقیت طرح بوش چندان زیاد نیست، لذا باید به بررسی اهداف پنهان این طرح پرداخت. در بررسی طرح جدید بوش، باید گفت تأکید نومحافظه کاران بر حمایت همه جانبه از اسرائیل، زیر ساخت اصلی این طرح را تشکیل میدهد. تحولات خاورمیانه پس از اشغال عراق بیش از هر چیز موجب افزایش قدرت ایران شد. با روی کارآمدن دولت شیعی در عراق و سقوط طالبان، دو دشمن اصلی و چالشگر در دید ایران، از پیشرو برداشته شدند. با تحکیم هلال شیعی در عراق، حزبا... در لبنان و قدرتگیری نسبی شیعیان در بحرین، ایران به گفته بسیاری از نومحافظهکاران، در حال تبدیل شدن به یک ابرقدرت منطقهای است. در صورت تحقق چنین فرضیهای، شرایط برای اسرائیل، از قبل از جنگ عراق، بدتر خواهد شد. چراکه پیش از جنگ 2003 عراق، دو دشمن اسرائیل یعنی ایران و عراق به علت رقابت و خصومت با یکدیگر توازن قوای مناسبی را برای اسرائیل ایجاد کرده بودند. رسیدن ایران به سلاح و یا توانایی هستهای، به تحقق فرضیه فوق کمک فراوانی خواهد کرد. لذا برخورد با افزایش قدرت ایران در سرلوحه برنامههای نومحافظهکاران قرار دارد. فرستادن ناوگان جدید آمریکا به منطقه، حمله به کنسولگری ایران در اربیل، سخنان هادلی، چنی، رایس و بوش، همگی در یکشنبه 14 ژانویه 2007، و سفر رایس به منطقه در راستای اعمال فشار و محدود کردن قدرت ایران در منطقه قابل ارزیابی است.
مقامات آمریکایی دائماً مقتدا صدر و گروه المهدی را بزرگترین خطر اعلام میکنند. شیعیان برخلاف اهل سنت مخالف افزایش نیروهای آمریکایی هستند، چراکه آنان به چتر امنیتی شبه نظامیان شیعی عادت کردهاند، و این در حالی است که اهل سنت به شدت به این شبه نظامیان و حتی نیروهای امنیتی عراق بیاعتماد هستند. بیشتر صاحبنظران معتقدند اکثر اقدامات تروریستی توسط گروههای سنی صورت میگیرد.
چرا در چنین شرایطی مقتدا صدر و گروه المهدی بزرگترین خطر معرفی میشوند؟ برای پاسخ به این پرسش باید گفت که گروه المهدی به ایران نزدیک است و ابراز همفکری و نزدیکی کرده است،
لذا در حال حاضر این گروه بزرگترین خطر برای اسرائیل در عراق به حساب میآید. برخورد با مقتدا صدر و گروه المهدی از محوریترین اهداف طرح بوش میباشد.
از مطالب فوق میتوان دو هدف کلان را از دیدگاه نومحافظهکاران برای طرح جدید بوش استنتاج کرد. این دو هدف لزوماً مجزا از یکدیگر نیستند و حتی میتوانند مکمل یکدیگر باشند. هدف اول برخورد با افزایش قدرت ایران است. هدف دوم پیدا کردن مقصر برای ناآرامیها در عراق میباشد. نومحافظهکاران پس از شکست در انتخابات میان دورهای در سال 2006، به این نتیجه رسیدهاند که نمیتوانند با تداوم وضعیت فعلی در عراق در انتخابات آتی ریاست جمهوری پیروز شوند، لذا خروج از عراق لازم است. اما نمی توان بدون مقصر جلوه دادن فردی، گروهی و یا کشوری به غیر از آمریکا به این هدف رسید، لذا با افزایش نیروها در عراق، به صورت موقت، در صورت عدم موفقیت دولت نوریالمالکی، ایران، عراقیها، مقتدا صدر و دیگران را مقصر جلوه خواهند داد و شروع به عقب نشینی از عراق خواهند کرد.
نتیجهگیری:
در این مقاله سعی شد با استفاده از ادبیات جدید و قدیم، ساختاری تحلیلی از نومحافظه کاران ارائه شود. در این مقاله گفته شد که ساختار نظری مید به غنای ادبیات بررسی روابط بینالملل ایالات متحده افزوده است. ضعف اصلی ساختار ارائه شده توسط مید، عدم توجه وی به نقش فعالان سیاسی عنوان شد. در بررسیهای ارائه شده سعی شد با افزودن نقش فعالان سیاسی به ساختار مید، تحلیلی جامع از نومحافظه کاران ارائه شود. سه ساختار اول ادبيات قديمي در تشريح سياست خارجي نومحافظهكاران ناتوان است. اگر کلیه فعاليتهاي نومحافظهكاران را نتیجه متمایز بودن جورج بوش دوم از رؤساي جمهور سابق ايالات متحده بدانیم، در توضيح چگونگي سياستگذاري خارجي نومحافظهکاران ناتوان خواهيم بود. اگر سياستگذاريهاي رؤساي جمهور آمريكا را خاص بدانيم، كار نظری، پيش بيني و تحليل غيرممكن ميشود. اختلافات و تعاملات اداري در سياستگذاري خارجي آمريكا مخصوصاً در مورد اختلافات وزارت امور خارجه با وزارت دفاع پیش از وقوع جنگ 2003 عليه صدام، مشخص بود. اما عملكرد نومحافظهكاران را نميتوان با علاقه بيشتر آنها به سياستهاي وزارت دفاع تبیین كرد. نومحافظهكاران در وزارت امور خارجه و شوراي امنيت ملي آمريكا نيز فعال بودند و اصولاً خود را به وزارت دفاع محدود نميكردند. در مورد ماهيت سياستهاي نومحافظهكاران نيز بايد گفت كه گرچه میتوان اشتراکاتی میان این سیاستها با سياستهاي سنتي وزارت دفاع آمريكا یافت، اما به طور كلی تفاوتهای زیادی میان آنها وجود دارد. اصولاً سياستهاي نومحافظهكاران براساس هژمونی ايالات متحده و از بين بردن دشمنان ايالات متحده، حتی در صورت ضرورت با استفاده از راههای نظامي استوار شده است. حال آنكه وزارت دفاع اصولاً به سياستهاي دفاعي ميپردازد و به اصول روابط بينالملل كمتر توجه دارد. در عين حال بايد گفت كه ادبيات جديد و اتكا به الگوی جكسوني به تنهايي نميتواند عملكرد نومحافظهكاران را تبیین کند. در نتيجه، تلفيقي از ادبيات جديد و قديم كه نفوذ گروههای ذینفوذ صهيونيستي و جلب حمايت جكسونيها را در نظر داشته باشد، تفسير جامعتری از سياست خارجي نومحافظهكاران به دست میدهد.
در خصوص پاسخ به پرسش اصلی این پژوهش، در مورد اینکه آیا نومحافظهکاران دچار افول شدهاند، باید گفت که آنها با شکست سنگین در انتخابات میاندورهای، کنگره را از دست دادهاند. اما پیشبینیهای متعدد مبنی بر پایان نفوذ نومحافظهکاران در قوه مجریه تحقق نیافت. در واقع، بهترین تحلیل در مورد علت عدم اصلاح عملکرد بوش در جنگ عراق پس از شکست انتخابات را می توان در تعابیر مشابه در مورد جنگ ویتنام پیدا کرد. در تحلیل عملکرد آمریکا در جنگ ویتنام پارهای از صاحبنظران، علت عدم اصلاح در روند اداره جنگ را اشتباهات فردی زمامداران وقت دانستند که سابقه کاری و علمی خود را در گرو پیروزی در جنگ میدیدند. این صاحبنظران معتقدند رویدادهایی مانند جنگ ویتنام، با توجه به محوریتی که پیدا میکنند، آبروی سیاسی افراد کلیدی دولت را به خود وابسته کرده و اصلاحات محوری را بسیار دشوار میسازند. در مورد جنگ عراق نیز افرادی مانند دیک چنی، کاندولیزا رایس و بسیاری دیگر آبروی سیاسی-علمی خود را وابسته به جنگ عراق دیده و پذیرفتن شکست را برابر با بیآبرویی خود میبینند، لذا با اصلاحات محوری مخالفت میکنند.
منبع: پژوهشنامه سیاست خارجی امریکا، فروردین ١٣٨٧