10 March 2008
چکیده
محور اصلي رويكرد امنيت ملي و منطقهاي اسرائيل كه بر آموزههاي مجعول مذهبي استوار بود، معطوف به گسترش سرزمين به منظور دستيابي به عمق استراتژيك و البته نيل به «اسرائيل بزرگ»، براي تحقق «وعدههاي توراتي» بوده است. هيأت حاكمه اسرائيل پس از نزديك به شش دهه مجبور و محكوم به درك برخي واقعيتها گرديده است. محور اساسي اين نگرش جديد در اسرائيل كه همراهي افكار عمومي را نيز با خود دارد، «تأمين امنيت» اسرائيل است؛ ولي اين بار نه با گسترش سرزمين و تداوم اشغالگري و سلطه بر فلسطينيها بلكه با عقبنشيني ارضي و تعريف مرز.
کلید واژهها:
یهودیت، هویت اسرائیلی، شکاف متراکم، صهیونیسم سیاسی، اعراب اسرائیلی
مقدمه:
اسرائيل سرزمين كوچك و باريكی است كه در سواحل جنوب شرق درياي مديترانه واقع شده است. اسرائيل از شمال به لبنان، از شمال شرق به سوريه و از سمت شرق به كرانه غربي و اردن محدود ميشود. از سمت جنوب به نوار غزه ميرسد و از طريق صحراي نقب با مصر هم مرز است. عربستان سعودي در فاصله چند كيلومتري از بندر ايلات، در جنوبيترين نقطه اسرائيل واقع شده است. مساحت اسرائيل (بدون اراضي اشغالي نوار غزه و كرانه غربي)، 20770 كيلومتر است. اسرائيل 1017 كيلومتر مرز زميني و 273 كيلومتر ساحل دارد. اسرائيل 307 كيلومتر با كرانه غربي، 51 كيلومتر با غزه، 238 كيلومتر با اردن (از طريق كرانه غربي)، 79 كيلومتر با لبنان و 76 كيلومتر با سوريه مرز مشترك دارد. مسافت شماليترين تا جنوبيترين نقطه اسرائيل به 470 كيلومتر ميرسد و بيشترين عرض آن از 135 كيلومتر تجاوز نميكند و در مركز اسرائيل (شهر ناتانيا)، فاصله تا شهرهاي فلسطينینشين كرانه غربي تنها 15 كيلومتر است.
كشور مصنوع اسرائيل فاقد زير ساختها و عوامل تشكيل دهنده يك دولت – ملت (همچون سرزمين مشترك، تاريخ مشترك، فرهنگ، خون و...) بوده و آنچه كه از 1948 تاكنون، مستمسك نظريه پردازان و سياستمداران يهود براي تثبيت و بقاء دولت واقع شده است، «مذهب به عنوان عامل همبستگي اجتماعي» بوده است. يهوديت برخلاف اديان ديگر، داراي فلسفه سياسي مدوني كه نقش دولت در آن به روشني تبيين شده باشد نيست. به عبارت ديگر يهوديت دين آئيني است و رهبران آن پيروان خود را بیشتر به رعايت احكام شريعت ترغيب كردهاند تا وفاداري به نگرش خاصي درباره سياست و حكومت لذا تفاوت ديدگاه يهوديان مبني بر تشكيل و يا عدم تشكيل دولت از همان ابتداي تشكيل اسرائيل مشهود بود. پس از استقرار دولت جديد يهود در 1948، دولت تازه تأسيس تا سه دهه پس از آن تاريخ، درگير جنگ و جدل با همسايگان عرب خود بود. در دوره پس از جنگ جهاني دوم، هيچ دولتي به اندازه اسرائيل درگير امنيت ملي خود نبوده است. نكته اساسي طی این شصت سالی که از عمر دولت یهود میگذرد؛ اين است كه اسرائيل از ابتداي شكلگيري تاكنون، همواره دغدغه بقاي خود را داشته است. اسرائيل در شش دهه حيات خود، پنج بار با همسايگان عرب خود جنگيده است و دوبار نيز با شورش و مقاومت گسترده فلسطينيها از درون اراضي اشغالي روبهرو شده است. جامعه اسرائيل به لحاظ جامعهشناسي مستعد بروز شكافهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي است و اينك پس از گذشت بيش از نيم قرن دچار تضاد اساسي شده است. در فضاي جديد، انديشههاي تجديد نظرطلبانه در اعتراض به عملكرد اسرائيل علیه فلسطينيها رو به تزايد است، انديشههاي افراطي منتج از يهوديت ارتدوكس به چالش كشيده شده و اصول و مباني اوليه صهيونيسم مورد نقد واقع شده است و به چالش كشيده ميشود. بازتاب اين دگرديسي اجتماعي، فرهنگي و سياسي در صحنه عمل نيز به چشم ميخورد.
مقاله حاضر با بررسی تغییر و تحولات داخلی در اسرائیل در عرصههای فکری، اجتماعی و سیاسی، به دنبال تبیین این واقعیت است که اسرائیل برای بقا و تداوم حیات خود رویاروی گزینهای اجتنابناپذیر و الزامآور قرار گرفته است: پایان اشغالگری.
اسرائیل ٦٠ سال است مقاومت میکند.
الف) بررسي تغييرات فكري و چالشهاي مذهبي
1- يهود در گذر تاريخ
پس از حضرت موسي (ع) كه پايه گذار جامعه باستاني اسرائيل و رهبر مذهبي و سياسي قوم يهود بود، انبياء بني اسرائيل ادعاي رهبري سياسي قوم خود را نداشتند و از همين رو پس از آنكه جامعه يهود به ثبات نسبي در فلسطين رسيد، پادشاهان زمام امور سياسي قوم را به دست ميگرفتند. در كتاب مقدس، از نوعي تأييد شرعي طالوت، نخستين پادشاه بني اسرائيل توسط شموئيل نبي سخن رفته است.
پس از آنكه بابليان، دولت يهود را در اسرائيل منقرض كردند و يهوديان را به تبعيد بردند، تحولي عظيم در فكر و انديشه يهوديان به وجود آمد. در اين دوره رهبران مذهبي بلند پايهاي چون ”عزرا“ و ”نحميا“ كه از نابودي هويت قومي و ديني يهوديان پراكنده بيم داشتند، با تشريح احكام انعطافناپذير شريعت، اجراي آنها را به عنوان تنها مايه بقاي هويت يهوديان در جهاني پراكنده از هم مورد تأكيد قرار دادند.
در طول قرون وسطي، عمل به احكام تلمود و دوري گزيدن از ساير اقوام، مؤثرترين عامل حفظ هويت و به عبارتي همسانسازي يهوديان پراكنده در جهان بود. در اين دوران يهوديان«تبعيد» را سرنوشت مقدر خود ميدانستند و براين عقيده بودند كه پس از پاك شدن قوم يهود از گناهان خود، مسیحی از نوادگان داوود ظهور ميكند و قوم خود را با عزت و افتخار به اورشليم باز ميگرداند. به سبب اعتقاد به اين سرنوشت محتوم، علماي يهود ضمن آن كه جوامع يهودي را به عدم ادغام در ساير ملتها فرا ميخواندند، در عين حال آنان را به اطاعت از اوامر پادشاهان و حكمرانان مسلط بر آنها تشويق ميكردند. اين انزوا و انفعال سبب شد تا در طول قرنها، انديشه سياسي يهود تحول نيابد و درغياب هرگونه بحث درباره دولت و قدرت، انديشه سياسي يهود ضعيف بماند. با سپري شدن قرون وسطي و در پي تشكيل ملت – دولتها در اروپا، به موجب پيمان وستفالي و نيز آغاز عصر روشنگري كه حقوق برابر شهروندي را براي اتباع هر ملت – دولت توجیه ميكرد، يهوديان در زندگي فكري و مادي خود دچار بحران شدند. يهوديان اگر ميخواستند فارغ از گرايشهاي مذهبي و قومي خود در كنار ساير اتباع دولت از حقوق برابر شهروندي برخوردار شوند، به ناچار ادعاي مليت جداگانه را از دست ميدادند و اگر ميخواستند خود را ملتي جدا از مردمي كه در كنار آنان ميزيستند به شمار آورند، در آن صورت به عنوان ساكناني بيگانه كه به حكومت كشور خود وفادار نيستند، از حقوق شهروندي محروم ميشدند. از آنجا كه اصرار بر هويت ملي جداگانه، دست حكومتها را براي اعمال هر گونه ستم و تبعيض عليه يهوديان باز ميگذاشت و به نوعي راه را بر يهود ستيزي هموار ميكرد، بنابراين جوامع يهودي در معرض مخاطره قرار ميگرفتند.
يهوديان مذهبي ارتدوكس، تحمل تبعيضها و نارواييها را به عنوان عاملي براي پاك شدن قوم يهود از گناهان، بر پايه اعتقاد به سنت تبعيد توجيه ميكردند و آن را تقديري براي قوم برگزيده ميدانستند. در مقابل، برخي از متفكران يهود، سنت تبعيد را نفي و بحث «خود رهايي» يهوديان را مطرح كردند و از همين بحث، نظريه صهيونيسم زاده شد.
آن طور كه از مضامين عهد عتیق، تلمود و اعتقادات و اعمال يهوديان در طول تاريخ استنباط ميشود، يهوديت داراي فلسفه سياسي مدوني كه نقش دولت در آن به روشني تبيين شده باشد نيست. به عبارت ديگر يهوديت بيشتر ديني آييني است و رهبران آن، پيروان خود را به رعايت احكام شريعت ترغيب كردهاند تا وفاداري به نگرشي خاص درباره سياست و حكومت. اين دين آييني در جهان معاصر نقش بغرنجي در كشور مصنوع اسرائيل به عهده گرفته است؛ به گونهاي كه از يك طرف، عامل پيوند و همبستگي بخشي از اقشار مذهبي ارتدوكس يهودي است كه سنتي ميانديشند و عمل ميكنند و از طرف ديگر به صورت عنصر مزاحمي براي اقشار نوگراي سكولار درآمده است كه خواهان جامعهاي فارغ از دخالت مذهب در حوزههاي مربوط به حيات جمعياند.
2- نقش مذهب در تكوين دولت يهود
نقش مذهب در جوامع سنتي از سوي برخي جامعهشناسان به ويژه دور كيم، به عنوان عامل همبستگي اجتماعي معرفي شده است.
براساس نظريه دور کيم روند مدرنيزاسيون، نقش مذهب و احكام آن را به عنوان عامل همبستگي اجتماعي بيرنگ كرده و به جاي همبستگي اجتماعي مبتني بر آئين و اخلاق مذهبي، نوعي همبستگي اجتماعي مبنيبر ضرورت كار اجتماعي را پديد آورده است كه اخلاقيات خاص خود را توليد ميكند. بنابراين در جوامع مدرن، مذهب نقش خود را در ايجاد همبستگي و انسجام اجتماعي از دست داده و اين به معناي آن است كه مذهب از عرصه حيات جمعي به زواياي زندگي خصوصي رانده شده است و اين همان چيزي است كه به آن سكولاريزم ميگويند.
با اين وصف، «يهوديت» به عنوان يك مذهب چه نقشي در جامعه اسرائيل بازي ميكند؟ جامعهاي كه بنيانگذاراناش آن را به عنوان جامعهاي مدرن كه در پي تحقق آرمانهاي روشنگري است معرفي كردهاند. جامعهاي كه در عين حال، روند طبيعي گذار از وحدت مبتنيبر مذهب، به همبستگي مبتني بر تقسيم كار اجتماعي را طي نكرده است. جامعهاي كه به يك معنا «پديدهاي مصنوع» است و از عمر آن نزديك به شش دهه ميگذرد. حال سؤالي كه پيش ميآيد اين است كه در جامعه مصنوع اسرائيل كه به ناچار روند طبيعي گذار از سنت به مدرنيزم را طي نكرده است، نقش دين در وحدت بخشي جامعه و مشروعيت بخشي به دولت چيست؟
نقش تناقضآميز مذهب، جلوههايي از بيثباتي سياسي را در جامعه اسرائيل پديد آورده است. به طوري كه تحمل «ترتيبات حفظ وضع موجود» براي يهوديان سكولار روز به روز مشكلتر ميشود؛ يهوديان ارتدوكس نيز كه به ويژه پس از تشكيل حزب قدرتمند شاس در اوايل دهه 1950، و پس از آن حزب بنيادگراي ملي – مذهبي، نقش سياسي حساسي در جامعه اسرائيل به دست آوردهاند، آشكارا شكيبايي خود را در برابر نقض علني احكام از دست ميدهند. ترديدي نيست كه تغيير در وضع موجود به سود سكولارها، جامعه مذهبي ارتدوكس را به شورش وا ميدارد و تغيير آن به نفع مذهبيها نيز جامعه اسرائيل را براي سكولارها غيرقابل تحمل ميكند؛ افزون بر این، دموكراسيای را نیز كه اسرائيل مدعي آن است با خطر نابودي مواجه ميسازد.
دولتهاي اسرائيل تاكنون براي ايجاد تعادل در دو طيف مذهبي و سكولار و نيز به دليل كار ويژه بنياديني كه ترتيبات حفظ وضع موجود در ثبات اسرائيل داشته است، از استمرار اين ترتيبات دفاع كردهاند. اما هر چه جامعة اسرائيل مدرنتر ميشود، نياز به حذف ترتيبات فوق نيز فزونتر ميگردد. اما مدرنيزاسيون اسرائيلي، در بطن خود باعث تقويت جناحهاي مذهبي ارتدوكس كه در روند نوگرايي احساس بيهويتي ميكنند، نیز ميشود. بدين ترتيب به صورتي ديالكتيكي، با گذشت زمان شكاف بين نوگرايان و سنتگرايان عميقتر ميشود. اين گسل فعال اجتماعي روزي به نقطه سرنوشتساز خود خواهد رسيد. اين امر البته بيش از آن كه به تطور درونزاي جامعه اسرائيل مربوط باشد، به تحقق صلح بين اسرائيل و فلسطينيها پيوند دارد.
در حقيقت نوع شكافهاي اجتماعي در اسرائيل به شدت از مناقشه ديرپاي اسرائيل و فلسطينيها تأثير پذیرفته است و حل اين مناقشه ميتواند تغيير ژرفي در نوع فعاليت گسلهاي اجتماعي آن جامعه بر جاي گذارد. با تحليل شكافهاي اجتماعي اسرائيل، يعني شكاف بين سفارديها و اشكنازيها، راستها و چپهاي اقتصادي، صلحطلبان و مليگرايان افراطي، مذهبيها و سكولارها و يهوديان و غير يهوديان، بهتر ميتوان به تعارضات و شكافهاي داخلي در اسرائيل پي برد.
3- صهيونيسم از آغاز تا به امروز (بحران مستمر)
بيست سال قبل از نوامبر 1917، (صدور اعلاميه بالفور) نخستين كنگره صهيونيستها در سال 1897 در شهر بازل سويیس تحت رياست تئودور هرتزل تشكيل شد. اين كنفرانس نقطه عطفي در تاريخ صهيونيسم ميباشد چرا كه برپايي اين كنفرانس باعث شد صهيونيسم سياسي متولد شود.
اساس صهيونيسم جهاني از ابتدا بر اين اصل تأكيد ورزيده است تا صهيونيست را جنبش عمومي و نشأت گرفته از ايده مذهبي قلمداد كند. از نگاه تاريخي، صهيونيزم پژواك عملي است كه در مقابل يهود ستيزي و ائتلاف بين يهود ستيزي و محافظهكاري اروپا به وجود آمد.
صهيونيستها كه به شدت متأثر از تفكر ناسيوناليستي قرن 19 اروپا بودند، از همان آغاز دوگرايش داشتند. گرايش نخست مربوط به يهوديان غيرمذهبي بود كه تحت تأثير انديشهها و مكاتب نو، مذهب يهودي را عقب مانده و نامناسب براي زندگي مدرن ميدانستند و به ميراث يهودي فقط به چشم يك سنت تاريخي و قومي مينگريستند. اين دسته از صهيونيستها صرفاً بر مبناي انگيزههاي ملي و قومی و نه مذهبي، در پي ايجاد كشوري مستقل براي يهوديان آواره بودند و از همينرو، در ابتدا مكان جغرافيايي اين كشور براي آنها اهميت نداشت و سران صهيونيسم از جمله هرتزل، با توجه به مشكلات موجود در فلسطين، به مناطقي چون آرژانتين، اوگاندا و كنيا كه بعضاً از سوي امپراتوري بريتانيا پيشنهاد شده بود، به عنوان وطن يهوديان ميانديشيدند. هدف صهيونيستهاي غيرمذهبي در واقع تشكيل دولتي مدرن بر پايه اصول و ارزشهاي عصر روشنگري يعني دولتي مدرن، ملي، سكولار و دموكراتيك بود.
گرايش دوم مربوط به صهيونيستهاي مذهبي بود. برخي خاخامها با صورتبندي تازهاي از نظريه تبعيد، بر اين مبنا كه بازگشت به صهيون بايد مقدم بر ظهور مسيحا و فراهم كردن زمينه ظهور باشد، ضمن فاصله گرفتن از يهوديت ارتدوكس، صهيونيسم را به صورت يك اصل اعتقادي مذهبي در آوردند. صهيونيستهاي مذهبي با توسل به تفسيرهاي مذهبي، فلسطين را به عنوان بخش جدايي ناپذير از هويت قومي و ديني خود دانسته و آن سرزمين را تنها مكان مناسب براي برپايي كشور يهود تلقي ميكردند. در برابر صهيونيستهاي مذهبي، دو جريان مذهبي يهود يعني ارتدوكسها و اصلاحگرايان قرار گرفتند. ارتدوكسها اصولاً صهيونيسم را بدعتي خطرناك در دين يهود و بازگشت به صهيون را مشروط به ظهور مسيحا ميدانستند. اصلاحگرايان نيز طرفدار ادغام يهوديان در ملتهاي ديگر با حفظ هويت مذهبي خود بودند و داعيه قومي و ميهني نداشتند.
اختلاف نظر بين جريانهاي مختلف يهودي بر سر صهيونيسم، به دليل افزايش يهود ستيزي در اروپا در جريان جنگ جهاني دوم كاهش يافت، به طوري كه در آستانه تأسيس اسرائيل، یهودیان اصلاحگرا و ارتدوكس تأسيس كشور يهودي را بهترين راه برای حفظ يهوديان دانستند و در تلاش براي تأسيس آن سهيم شدند. از آنجا كه يهوديان پراكنده در جهان در كشورهايي با سطح توسعه و فرهنگ متفاوت ميزيستند، بنابراين مخلوطي از نيروهاي نوگرا و مذهبي سنتي بودند و كشور يهود قرار بود كه همه اين گرايشها را در برگيرد. به ديگر سخن در جامعه نوظهور اسرائيل، نوگرايان و مذهبيهاي سنتگرا هر كدام يك نيروي اجتماعي قدرتمند به شمار ميآمدند و درعين حال، هر كدام ماهيت متفاوتي براي دولت اسرائيل خواستار بودند.
از همان آغاز پيدايش صهيونيسم در صد سال پيش، دو نحله فكري در داخل اين جنبش قرار داشت. صهيونيسم سوسياليست چپ و صهيونيسم ليبرال كلاسيك راست، كه هر دو طيف ادعاي حمايت از صهيونيسم را داشتند. صهيونيستهاي چپ از متفكر صهيونيست كارگري قرن 19، آهارون ديويد گوردون الهام ميگرفتند كه خود گوردون نيز از افكار سكولاريستي لئو تولستوي ملهم بود. براساس مبناي فكري گوردون، مردم يهود به منظور كار بر روي خاك اسرائيل به آن سرزمين باز ميگردند. در اوايل قرن بيستم با شکلگیری تفكرات سوسياليستي جديد در آلمان و ايده ايجاد يك پرولتارياي صنعتي يهودي، ايده صهيونيسم كارگري سكولار تقويت شد. براي چپها، ايجاد نيروی كار يهودي جهت كار بر روي سرزمين اسرائيل (يا قسمتهايي از آن)، از ايده كنترل ملت يهود بر همه سرزمين اسرائيل، مهمتر و ارجحتر بود. اين بستر ايدئولوژيك در اسطوره چپها، كيبوتيصم (جوامع اشتراكي)، يا نيروي يهودي واحد تعريف ميگرديد.
در طرف مقابل، هسته ايدئولوژيكي راست ليبرال كاملاَ وجهي مذهبي داشت و تلاش براي تصاحب سرزمين «اسرائيل بزرگ» را يك ضرورت براي جنبش صهيونيسم تلقي ميکرد. ايده راستهاي مذهبي در اسرائيل به خاخام آوراهام اسحاق كوك (1935 – 1865)، برميگردد كه اولين خاخام اشكنازي مدافع صهيونيسم محسوب ميشود. كوك معتقد بود كه مذهب براي يك صهيونيست ضرورت به شمار ميآيد. وي تناسبي بين سرزمين اسرائيل و مذهب يهودي برقرار ميكرد.
كوك پيش از تأسيس اسرائيل مرد اما پسرش رابي زوي يهوا كوك (1982 – 1891)، خلاصه ايدهها و نظريات پدرش را در واقعيتهاي سياست اسرائيل وارد نمود. رويكرد او بر ايجاد رابطه بين يهوديت ارتدوكس با دولت سكولار اسرائيل متمركز شده بود و چگونگي اين كه مذهب در جامعه اسرائيل، بتواند اهداف صهيونيسم را به پيش ببرد.
او در سخنراني خود چند روز قبل از آغاز جنگ ژوئن 1967 (جنگ 6 روزه)، در جمع صهيونيستهاي مذهبي گفت: «خانهام تقسيم شده است، کجاست هبرون ما؟ آيا ما فراموشش كردهايم؟ كجاست نابلس ما؟ كجاست اريجا؟ آيا ما فراموششان كردهايم؟».
كلمات كوك چند روز بعد موقعي كه نيروهاي اسرائيل به كرانه غربي حمله كردند و كنترل بيتالمقدس و اراضي ديگر در غزه و كرانه غربي را تصرف كردند، محقق شد. كوك پسر تا زمان مرگش رهبري مقاومت عليه صلح را در دست داشت. كوك در واكنش به تصميم اسحاق رابين، نخستوزير وقت اسرائيل در سال 1974، براي تخليه شهرك سباستيا در يك منطقه عبري نزديك نابلس، در جمع هوادارانش گفت: «زمين مقدس نميتواند در اختيار اعراب باشد. چون اين زمين هديه خدا به يهوديان است. هيچ سرزمين عربي نبايد در ارض موعود باشد و هيچ قسمتي از سرزمين اسرائيل نبايد در كنترل غيريهوديان باشد».
شهركنشيناني كه هم اينك مخالف خروج اسرائيل از غزه و كرانه غربي هستند، وارثان فكري كوك هستند.
٤- دين ودولت، همچنان تناقضآميز
در آستانه تشكيل دولت اسرائيل در 1948، ديويد بن گوريون، از رهبران يهودي ارتدوكس و صهيونيستهاي مذهبي دعوت كرد تا با رهبران سكولار يهودي درباره كاركرد و وظايف دولت آينده به توافقاتي اصولي دست يابند. نتيجه اين توافقات كه از آن به عنوان «توافق بر سر ترتيبات حفظ وضع موجود» ياد ميشود، ملزم شدن دولت آتي اسرائيل به رعايت برخي از احكام شرعي بود. (رعايت حرمت روز شنبه، عدم استفاده از گوشتهاي غيرشرعي، معافيت طلاب علوم تلمودي از خدمت وظيفه
و ...)
توافق بر سر ترتيبات حفظ وضع موجود هر چند از لحاظ عملي حوزه اقتدار دولت و نهاد روحانيت خاخامي را روشن كرد، اما به لحاظ نظري هنوز تعريف واضحي از رابطه دين و دولت در اسرائيل نشده است. تجربه بيش از نيم قرن از حيات اسرائيل نشان ميدهد كه دستيابي به رابطه تعريف شده و مشخص كه بتواند سكولارها و مذهبيها را راضي كند، امكان پذير نيست. اين امتناع، ريشه در دوساختي بودن جامعه اسرائيل و مصنوع بودن اين پديده دارد.
احساس تعلق به يهوديت به عنوان يك قوميت خاص، تاكنون انسجام اجتماعي را بين مذهبيها و سكولارها در اسرائيل حفظ كرده است. اما اينكه اين قوميت تا چه اندازه به مذهب يهود بستگي دارند، خود به عامل شكاف در جامعه اسرائيل تبديل شده است. يهوديان مذهبي، يهوديت را در جلوه مذهبي آن ميبينند و سكولارها، يهوديت را ميراث فرهنگي و تاريخي قوم يهود دانسته و خواستار جامعهاي مدرن و مبتني بر عدم دخالت دين در امور عمومياند، امري كه خاخامهای ارتدوكس و هواداران آنها را با بحران هويت روبهرو ميسازد.
نتايج پژوهشهاي مختلف و رويكرد اخير افكار عمومي اسرائيل (در مورد خروج اسرائيل از اراضي اشغالي غزه و كرانه غربي)، نشان ميدهد كه 70 درصد مردم اسرائيل غير مذهبي و بقيه مذهبياند. آنچه موجب شده است تا به حال اين شكاف جامعه را كاملاً دو قطبي و روياروي هم قرار ندهد اين است كه در بين مذهبيها تنها حدود 8 درصد اولترا ارتدوكس و متعصب هستند و بقيه اهل تسأهل و مدارايند.
يكي از عواملي كه تاكنون باعث جلوگيري از تشديد تضاد و يا برخورد بين مذهبيها و سكولارها شده و توافق بر سر ترتيبات حفظ وضع موجود را استمرار بخشيده همين تركيب ويژه است. در كنار اين، وجود خطر مشترك خارجي براي كل جامعه اسرائيل (كه دولتمردان اسرائيلي همواره از آن سود جستهاند)، مانع از فعال شدن گسل بين اين دو گرايش فكري در جامعه اسرائيل شده است.
نياز اسرائيل به مذهب به عنوان عامل همبستگي بين جامعه يهوديان ارتدوكس و سنتي از يك سو و ضرورت به حاشيه راندن مذهب به منظور ايجاد تسأهل و تسامح مورد نظر اقشار مدرن از سوي ديگر، سبب شده است تا رابطه دين و دولت در اسرائيل به صورتي تناقضآميز، شكل نيافته، سیال و در حال گذار درآيد. عدم توفيق دولتهاي اسرائيل براي تدوين قانون اساسي نيز معلول همين وضعيت است.
٥- انتقال قدرت
صهيونيستهاي چپگراي اوليه معتقد به يك جنبش صهيونيستي – كارگري سكولار بودند و وظيفه آن را توسعه صنعت در اسرائيل (سال 1948)، ميدانستند. تعدادي از يهوديان سفاردي، مذهبيون و ناسيوناليستهاي سكولار با اين ايده همراه بودند و در نهادهاي تازه تأسيس اسرائيل مثل ادارات، مراكز نظامي و واحدهاي نخبگان حضور داشتند. براي سالها صهيونيستهاي مذهبي در اقليت و در كنار اكثريت صهيونيستهاي سكولار زندگي ميكردند. صهيونيستهاي سكولار در تأسيس دولت و ايجاد كيبوتصها نقش اساسيتري داشتند و در زماني كه صهيونيستهاي مذهبي فعاليت خود را بر روي تعلميات مذهبي و يشيوا (مدارس مذهبي) متمركز كرده بودند، آنها حضور فعالتري در صحنه اسرائيل جديد داشتند. در واقع ميتوان گفت هسته اوليه ايجاد اسرائيل در اوايل قرن بيستم از كيبوتصها نشأت گرفته بود.
اما از زمان جنگ 1967، تغيير عمدهاي در بازيگري نيروهاي مذهبي و راستگرا در اسرائيل رخ داد و كمپ سكولار، مركزيت خود را از دست داد. در آن موقع (20 سال پس از تأسيس اسرائيل)، افكار ناسيوناليستي رشد پيدا كرده بود و اشغال اراضي فلسطينيها بيشتر جلبنظر مينمود. صهيونيستهاي چپگرا در آن زمان در دفاع از موجوديت يك اسرائيل نرمال و پذيرفته شده، در برابر ايدههاي مذهبيون مقاومت ميكردند و استمرار مطالبات ارضي را زمينهاي براي آغاز جنگ و تنش ميدانستند. پس از جنگ 6 روزه ژوئن 1967، و اشغال سرزمينهاي عربي، محوريت افكار و ايدههاي سياسي از ناسيوناليستهای چپگرا به صهيونيستهاي مذهبي و راستگرا منتقل شد. با آغاز فعاليت دولت اسرائيل در زمينه احداث شهركهاي يهودينشين در اراضي اشغال شده، صهيونيستهاي مذهبي پيشگام و جلودار حركت صهيونيسم شدند.
اين پيشاهنگي اردوگاه راستگرايان مذهبي در اسرائيل، با تشكيل حزب ليكود در اواخر دهه هفتاد ميلادي به صحنه سياسي نيز سرايت نمود و ميتوان گفت تا نزديك به دو دهه افكار صلحطلب و ميانهرو كاملاَ به حاشيه رفت. به طور مشخص پس از انعقاد قرارداد صلح اسلو (1993)، چپهاي اسرائيل با دكترين «زمين در برابر صلح» به دنبال صلح با فلسطينيها و اعراب برآمدند.
صلحطلبان به ويژه پس از ترور رابين در 1995، به صلح بیش از يك ايدئولوژي و به مثابه يك هويت فراملي نگاه ميكنند. براي آنها هويت اسرائيلي نه در قالب سرزمين بزرگ اسرائيل و تحقق وعدههاي توراتي بلكه در ترمهايي چون زبان، فرهنگ و رفتار تعريف ميشود. صلحطلبان خود را دموكراتيك و اهل تسأهل ميدانند تا ناسيوناليست و مذهبي، و اشغال اراضي اعراب را غيراخلاقي ميپندارند و آن را عاملي براي جدايي اسرائيل از خانواده غرب قلمداد ميكنند.
اين تفاوت نظر و عقيده به طور مشخص در تقابل و رويارويي موافقان و مخالفان خروج اسرائيل از اراضي اشغالي غزه و كرانه غربي قابل رؤيت است.
راستگرايان ملي - مذهبي بر اعتقاداتشان استوار ماندهاند و عدهاي از آنها پايان همكاري و ائتلاف با يهوديان سكولار را خواستاراند و توجه خود را به جوامع الترا ارتدوكس يا هاردي ( Haredi) متمركز ساختهاند.
از زمان خروج اسرائيل از نوار غزه، دايره مباحث و مناظرات تغيير يافته است و ديگر مباحث، محدود به سرزمين و يا اشغالگري نميشود. يك تضاد و جنگ فرهنگي بين دو قسمت از جامعه اسرائيل مشهود است. اسرائيليهايي كه معتقدند دولت يهودي بدون اتصال قوي با مذهب يهودي نميتواند وجود داشته باشد و آنهايي كه فكر ميكنند اسرائيل بايد يك جامعه سكولار باقي بماند. اين تضاد فكري يك تفرقه و جدايي را بين اسرائيليهاي سكولار و يهوديان مذهبي نمانيدگي ميكند، هر دو گروهي كه اعتقاد دارند آينده و ساختار دولت اسرائيل متعلق به آنهاست. آيا ميتوان گفت هويت اسرائيلي به مخاطره افتاده است؟ تعريف غيريهودي از هويت اسرائيلي بازتابي از پارادوكس يهودي است. تلاش يهوديان مدرن به رهايي از مباحث و گفتمانهايي چون تقدير و سرنوشت محتوم يهوديان و نزديك شدن به مفهومي از يك هويت واحد كه به تعاريفي از يك دولت يهودي اما سكولار (صهيونيسم اوليه) نزديكتر باشد.
سؤال اين جاست كه آيا دولت صهيونيست ميتواند بدون اتصال با يهوديسم ادامه حيات دهد؟ متفكر چپگرا ”آموس اموز“ مدعي است نه تنها اسرائيل بايد سكولار باشد بلكه بايد به سمت جامعهاي اخلاقي و مدرن حركت كند. او ميگويد: «دموكراسي بدان معني است كه هر شخص (در اسرائيل) بتواند قسمتي از سنتهاي يهودي را كه برايش مهم است انتخاب و بقيه را ترك كند. اين بدان معني است كه ما نميتوانيم در كشوري كه در ميان آموزههاي خاخامي صرف محدود شده است، آزاد زندگي كنيم.»
در پاسخي كه نا امي ريگان، متفكر دست راستي و همسو با شهركنشينان به او ميدهد تأكيد ميكند: «اسرائيل نميتواند به ما و آنها يا اسرائيليها و يهوديها تقسيم شود. اين مسائل تنها در دنياي انتزاعي چپهاست». اين مناظره و مشاجره براي هويت اسرائيل و موجوديت صهيونيسم است. اين مناقشه ميتواند جامعه اسرائيلي را با سؤالاتي مواجه سازد: روابط بين صهيونيسم و يهوديسم و بين ناسيوناليسم و مذهب؛ تنش بر سر مسئله خروج اسرائيل از سرزمینهای اشغالی مشاجرۀ عميقتري است. اسرائيليها چه ميخواهند؟ دموكراسي يا استمرار تضاد و تبعيضها و برخوردهاي خشونتبار؟ اسرائيل شصت سال است كه مقاومت ميكند.
ب) بررسي تغييرات و تحولات اجتماعي
1- استمرار شكاف بين سفارديها و اشكنازيها
شكاف عمده و مهم ديگري كه در سطح جامعه اسرائيل وجود دارد، شكاف بين اشكنازيها (يهوديان عمدتاً غرب تبار)، و سفارديها (يهوديان مهاجر از خاورميانه و شمال آفريقا) ميباشد كه چالشي در درون اسرائيل محسوب ميگردد. در سالهاي اخير ميزان فعاليت سفارديها افزايش يافته و آنها خواستار مطالبات اجتماعي بيشتري شدهاند. در ژوئيه 2004، شعري بر روي یک سایت قرار گرفته بود با عنوان «من يك آواره عرب هستم»؛ نويسنده اين شعر، سامي شلوم چتريت، نه يك آواره عرب فلسطيني، بلكه يك يهودي اسرائيلي بود. او تحصيل كرده دانشگاه عبري اورشليم است. سامي شلوم در اين شعر سعي بر بيان تضادها، تبعيضها و شكافهاي موجود در سطح جامعه اسرائيل دارد. فراصهيونيسم يك جنبش فكري است كه معتقد است صهيونيسم اعتبار اخلاقي يهود را در هم شكسته است. نويسندگان فراصهيونيستي سفاردي، علاوه بر به چالش كشيدن مباني فكري صهيونيسم، بر تبعيضهاي ناروا در بين طبقات مختلف اجتماعي نيز اشاره دارند. آنها معتقدند كه اسرائيل حق ايجاد يك دولت يهودي را نداشته است. سفارديها معتقدند كه نيمي از جمعيت يهوديهاي اسرائيل، عرب - يهودی هستند؛ يعني كساني كه به زعم آنها به مانند فلسطينيها از صهيونيسم صدمه ديدهاند.
در ميان سفارديها حس عميقي از نوعي آسيب ديدگي اجتماعي وجود دارد. آنها نسبت به يهوديان اشكنازي (اروپايي تبار)، همواره خود را در حالت ضعف ميبينند. اشكنازيها مدعياند كه در تأسيس دولت اسرائيل نقش اصلي را داشتهاند و مهاجران اوليه به اسرائيل محسوب ميشوند.
ميتوان گفت براي اولين بار، شايد زماني كه خليفه هارونالرشيد
(م 809 – 763)، يهوديان را به پوشيدن جامههاي رنگين ناهمگون (زرد رنگ) وادار ساخت، عربيسم و يهوديسم در مناقشهاي تا به حال پايان نيافته وارد شدند.
سفارديها همواره به تبعيضهاي سيستماتيك اقتصادي و قومي و در سطوح شخصي و خانوادگي بين خود و يهوديان اشكنازي اشاره ميكنند و به آنها اعتراض دارند. نزاع بين اشكنازيها و سفارديها از همان ابتداي تشكيل دولت اسرائيل مشهود بوده است. براي مثال در 1949، روزنامهنگار اشكنازي، اريه گبلوم، مهاجرت سفارديها (اعراب، سیاهان، بربرها و مذاهب ديگر) را مورد تخطئه قرار ميدهد و آنها را در سطح پائينتر از يهوديان غربتبار برميشمارد. او سیاهان را تنها براي كار در اسرائيل مفيد ميدانست.
يافتههاي يك محقق به نام الي آوراهام كه بر روي تصوير و توصيف رسانهها در مورد سفارديم در طول دهه 80 و 90 تحقيق ميكرد، به تعداد زيادي از لغات مشترك در اين مورد دست يافت. از جمله، خشونت، ناآرامي اجتماعي، بينظمي، محدوديتهاي اجتماعي، تبعيض، هويت سياسي و قوميت.
سياستهاي چند دهه اخير دولتهاي اسرائيل به يك شكاف اقتصادي و اجتماعي بين سفارديها و اشكنازيها دامن زده است. مباحث آكادميك و فكري، ديدگاههاي سفارديهای جوان را تقويت نموده و آنها نظراتي اصلاحي و نوگرا نسبت به والدينشان دارند. نخبگان سوسياليست در اسرائيل همواره سكولاريزم را ترويج ميدادند و خواستار نابودي ساختارهاي سنتي ميشدند و براي كاهش فقر، شكاف طبقاتي و بيكاري گسترده در بين سفارديها تلاش ميكردند. الاجيبا شوهات، يك زن اسرائيلي – عراقي و يكی از رهبران فراصهيونيست سفاردي است كه ادعا ميكند «وجه ديگر فلسطينيهای آواره، يهوديان سفاردي هستند كه از صهيونيسم صدمه ديدهاند.» او معتقد است كه صهيونيسم و پديده اشكنازي بر روي بستري از محدوديت و نقض حقوق سفارديها و فلسطينيها استوار شده است.
سفارديها معتقدند كه صهيونيسم آنها را از هويت تاريخي و اصيل خود جدا ساخته است. سفارديها با اشاره به سابقه چند دهه حضور در اسرائيل، خود را در مقايسه با مهاجران شوروی سابق كه در طول دهه 90 به اسرائيل مهاجرت كردند نيز در سطحي پائينتر ميبينند.
طي سالهاي اخير، حاكميت اسرائيل تلاش خود را به كاهش و رفع تبعيضها و محدوديتها عليه يهوديان شرقي تبار و عرب معطوف داشته است. موشه كاتساف، رئيس جمهور سابق، و تنی چند از وزراي شاخص در كابينههاي چند سال اخير اسرائيل همگي داراي ريشههاي شرقي میباشند. علاوه بر عرصههاي سياسي در عرصههاي فرهنگي نيز تلاش دولت اسرائيل بر نزديكي فرهنگي شرق تبارها و غربتبارها بوده است. دولت اسرائيل با گسترش موسيقيهاي سفاردي و آداب و سنتهاي يهوديان شرقيتبار سعي در جذب بيشتر آنها در جامعه اسرائيل كرده است.
تبعيضهاي مستمر باعث شده كه برخي از سفارديها نگاهي حسرتبار به جهان عرب داشته باشند. آنها مدعياند كه در طول مناقشه اعراب و اسرائيل و با وجود افكار ضد صهيونيستي، يهوديان در كشورهاي عربي در صلح و آرامش زندگي ميكردند. سفارديها اغلب گرايشات دست راستي دارند و به عنوان وفاداران به دولت يهود، نگاهي مذهبي و ناسيوناليستي نيز دارند. رفتار سياسي سفارديها نتيجه سالها نابرابري و تبعيض از سوي دولتهاي مختلف اسرائيل بوده است.
سفارديهاي تلاش دارند مخالفتها و فعاليتشان در چارچوبهاي دموكراتيك باشد. در آینده میتوان سفاردیها را بيشتر در عرصههای سياسي و اجتماعي ديد.
در مجموع ميتوان گفت دوئل بين اشكنازيها و سفارديها تداوم داشته و ميتواند به عنوان چالشی بالقوه براي اسرائيل همواره وجود داشته باشد.
2- اعراب اسرائيل، دغدغهاي امنيتي
از مجموع حدود ٢/6 ميليون جمعيت اسرائيل (بر طبق مركز آمار اسرائيل در 2005)، بيش از يك ميليون نفر يعني حدود 20% جمعيت اسرائيل را اعراب تشكيل ميدهند. اين عده عربهايي هستند كه قبل از تأسيس دولت اسرائيل در سال 1948، در آنجا ساكن بودهاند. شهروندان عرب اسرائيل شامل تعدادي از گروههاي متفاوت مذهبي هستند كه به زبان عربي صحبت ميكنند وهويت مشخصی دارند. عربهاي مسلمان بزرگترين گروه اعراب اسرائيل هستند كه سه چهارم آنها مسلمانان سني مذهب هستند و بقيه عربهاي مسلمان بدونيس (Bedouins)، میباشند. پس از مسلمانان، مسيحيها بزرگترين گروه جامعه اعراب اسرائيل را تشکیل میدهند.
حقوق اعراب اسرائيل، در اعلاميه استقلال سال 1948، تضمين شده بود. هم اينك مشاركت سياسي آنها در انتخابات محلي و ملي مشهود است و همواره نمايندگاني را براي دفاع از منافع اعراب در انتخاب كنست (پارلمان) اسرائيل برميگزينند. در اعلاميه استقلال، دولت تازه تأسيس متعهد به برقراري كامل حقوق سياسي و اجتماعي همه مذاهب و طبقات اجتماعي و آزاديهاي مذهبي، آموزشي و فرهنگي شده بود.
جامعه اسرائيل به دليل شرايط خاص خود و ساختارهاي متفاوت اجتماعي يك جامعه چند قومي، چند فرهنگي و چند مذهبي است، كه هر كدام از بخشهاي متفاوت جامعه سعي دارند در قالب علائق فرهنگي، مذهبي، ايدئولوژيك و هويت قومي خويش زندگي كنند. اكثريت عظيمي از اعراب اسرائيلي، هويتشان را به طور واضح دنبال ميكنند. زبان عربي دومين زبان دولتي اسرائيل است، اعراب سيستم آموزشي جداگانهاي دارند و مسلمانان، دروزيها و مسيحيان دادگاههايي براساس مذهبشان دارند. اما با وجود اين تسهيلات روابط بين اعراب اسرائيلي و يهوديان به دليل تفاوتهاي مذهبي، اعتقادات سياسي و ارزشي، روابط مستحكم و پايداري نبوده است.
جوامع اقليت اغلب با چالشهایي مواجه هستند. شكاف بين جامعه اعراب اسرائيل از نظر توسعه و پيشرفت اقتصادي، نسبت به بدنه اصلي جامعه يهود، يكي از مهمترين شكافهاي موجود در سطح جامعه اسرائيل است. دلايل اصلي اين تبعيض را ميتوان در میزان بالای زاد و ولد بین خانوارهای عرب اسرائیلی و مشکلات مالی و اقتصادی ناشی از آن، سطح پائین آموزش در بخش عربی نسبت به جامعه یهودیان، مشارکت کمتر نیروی کار زنان در بین اعراب اسرائیل، اشتغال اعراب در مشاغل غیر مهارتی و منع قانونی خدمت در ارتش، بر شمرد.
٣- توسعه سياسي و مطالبات اجتماعي اعراب اسرائيل
در چند دهه گذشته، حزب كمونيست اسرائيل نقش مهمي را در تحرك بخشي به جامعه عرب اسرائيل بر عهده داشت و براي برابري حقوق شهروندان عرب در اسرائيل تلاش مينمود. در سال 1965، اولين ليست عربي مستقل براي انتخابات كنست ارائه گرديد كه گروه الرعد، ليست متحد عربي را نمايندگي ميكرد.
چهره سياسي جامعه عربي همچنان در حال تغيير است. مشاركت فعال اعراب اسرائيلي و همسويي آنها با احزاب چپگرا به خصوص حزب كارگر و احزاب صلحطلب همچون ميرتص در دهههاي اخير مشهود بوده است. با اين وجود همواره يك حس بيگانگي نسبت به دولت مركزي همواره در بين جامعه اعراب به خصوص در مواقعي چون كشتار اردوگاه قانا در سال 1996، و شدت عمل ارتش عليه فلسطينيها در طول سالهاي انتفاضه و اخیراً در طول جنگ ٣٣ روزه لبنان وجود داشته است. حزب بلد كه به رهبري عزمي بشاره، در طول دو دهه اخير فعاليت خود را دنبال كرده، دو طيف مسالمتجو و راديكال را در خود جاي داده است. همچنين حزب هداش كه رويكردي چپگرا دارد، بر بستري از افكار سوسياليستي و كمونيستي قرار گرفته و همواره حمايت قاطعي از جامعه اعراب اسرائيل دارد.
جمعيت اعراب اسرائيل حدود 20% از جمعيت كل اسرائيل و حدود 00/350/1 نفر است، با احتساب ساكنان بيتالمقدس شرقي كه اسرائيل ادعاي حاكميت بر آن را دارد.
يك پنجم نوزادان متولد شده در اسرائيل مسلمان هستند و اكثريت جمعيت اعراب مسلمان اسرائيل، جوان هستند. 42% از فرزندان اعراب، زير 15 سال سن دارند و در مقايسه با كودكان زير 15 سال اسرائيلي
كه 26% هستند، نشانگر هرم جمعيتي جوان جامعه اعراب است. طبق آمار رسمي مركز آمار اسرائيل، نرخ رشد اعراب اسرائيلي 2 برابر نرخ رشد يهوديان است (3/3% براي اعراب در مقابل 4/1% نرخ رشد جمعيت يهوديان). بر طبق اين آمار، جمعيت مسلمانان عرب اسرائيلي، طي 25 سال آينده بالغ بر دو ميليون نفر خواهد شد كه حاكميت اسرائيل، به آن به عنوان دغدغههاي امنيتي براي ثبات و بقاء اسرائيل مينگرد. نيمي از جمعيت اعراب اسرائيل زير 19 سال سن دارند. دكتر وليد عبدالغني، نويسنده الاهرام معتقد است: «راه پايان مناقشه اعراب- اسرائيل تغيير توازن دموگرافيكي در داخل اسرائيل است». او ميگويد اعراب داخل اسرائيل (1948)، تا سال 2048، در اسرائيل اكثريت جمعيت را خواهند داشت.
٤- اعراب اسرائيلي و آينده دولت يهود
يكي از فعالان و سياستمداران مشهور اعراب اسرائيلي، عزمي بشاره، رهبر حزب بلد است. او در مارس 1999، به عنوان اولين شهروند عرب اسرائيلي خود را كانديداي پست نخستوزيري اسرائيل نمود. عزمي بشاره در انتخابات پارلماني همان سال جزء 30 شهروند عربي بود كه در انتخابات پارلمان برگزيده شد. اعراب اسرائيل در طول دهههاي اخير سعي نمودهاند از فضاي نسبتاَ باز سياسي اسرائيل براي پيگيري منافع سياسي و اجتماعي خود بهره گيرند.
جمعيت اعراب اسرائيل در سال 1948، حدود 150 هزار نفر (مسلمان، مسيحي و دروزي) بود. طي سالهاي پس از تشكيل اسرائيل، به دليل مهاجرت گسترده يهوديان از خاورميانه و شمال آفريقا، جمعيت اعراب اسرائيل افزايش يافت. اعراب در طي دهههاي اخير همواره به سياستهاي سركوبگرانه دولت عليه اعراب داخل اسرائيل و فلسطينيها اعتراض ميكردند. اولين بار در سال 1976، پس از آنكه سربازان اسرائيلي پنج جوان عرب شهروند اسرائيل را كشتند، اعتراض اعراب آغاز شد. اعراب در طول انتفاضه اول و دوم (الاقصی) نيز بر ضد سياستهاي دولت معترض بودند. اعراب اسرائيل امروزه اگر چه شهروندان اسرائيل محسوب ميشوند، اما تفكرات ناسيوناليسم عرب و فلسطيني دارند و به طرق مختلف مطالبات اجتماعي، اقتصادي و حقوق برابر سياسي را خواهانند.
همسويي و قرابت فكري اعراب اسرائيلي با اعراب فلسطيني، به دغدغه امنيتي براي اسرائيل تبديل شده است و حاكميت اسرائيل را به فكر متاركه (جدايي فيزيكي) از فلسطينيها وا داشته است. اعراب اسرائيلي در بطن خود ضد اسرائيل و ضد صهيونيست هستند. اسرائيل با خروج از اراضي فلسطيني درصدد است با كنترل بيشتر بر شهروندان خود «يهودي و دموكراتيك» باقي بماند. در جولاي 1998، نتانياهو، نخست وزير پيشين اسرائيل، در يك نشست كوچك در جمع سران اسرائيل از رشد آنچه «فلسطيني شدن و گسترش راديكاليسم مذهبي در بين اعراب اسرائيلي» میخواند، احساس نگراني عميق كرده بود. در اين نشست، رئيس سابق، شين بت و ساير مقامات امنيتي اسرائيل در اين مورد نگرانيهاي خود را بيان داشتند.
رشد جمعيت غيريهود، براي حاكميت اسرائيل به موضوعي حساس و مخاطرهانگيز تبديل شده است. وجه اشتراك تمامي اقليتهاي ديني در اسرائيل، متفكران فراصهيونيست، سياسيون اصلاحطلب و چپگرا، دولتي براي همه شهروندان است. آنچه صهيونيسم طي شش دهه در اسرائيل بر جاي گذشته است: تبعيض، شكاف و اختلافات طبقاتي است. اين شكافهاي متراكم ميتوانند حاكميت اسرائيل را به طور جدي با چالشهايي در آينده مواجه سازند.
با توجه به رشد دو برابري جمعيت غير يهوديان داخل اسرائيل و ميزان رشد جمعيت فلسطينيهاي ساكن كرانه غربي و غزه، در آيندهاي نه چندان دور جمعيت اسرائيل اعم از يهودي و غير يهودي با جمعيت اعراب فلسطيني يكسان ميشود. جديدترين آمار كه از سوي (CIA-The World Fact book) منتشر گرديده است، نشانگر اين دغدغه و نگراني اسرائيل است.
دولت اسرائيل از ابتداي تأسيس، اعراب را پست ميشمرد و به آنان اجازه خدمت نظام وظيفه كه مرحله اصلي به رسميت شناختن در جامعه است را نميدهد. مسئله هويت ملي شهروندان عرب نيز از جمله تبعيضهاي موجود است. قانون، از اعراب ميخواهد تا نسبت به دولت اسرائيل، دولتي كه آن را تحت عناويني چون «دولت يهود» و «دولت يهوديان» مينامد، وفادار بمانند. در جديدترين تحقيقات جامعهشناسي مشاهده ميشود كه 1/63% از افراد مورد مطالعه، تعريف «اعراب فلسطيني ساكن اسرائيل» را براي هويت خود مناسبترين تعريف ميدانند.
موضوع ديگري كه به شدت بحث برانگيز است، مسئله درخواست استقلال فرهنگي از سوي اعراب است. دولت اسرائيل و بيشتر يهوديان با طرح آن كاملاً مخالفند؛ چرا كه آن را به مثابه مقدمهاي بردرخواست استقلال سياسي كه مولد افكار جداييطلب و حتي بنيادگراست ميدانند. شفيق مصلحه، استاد روانشناسي دانشگاه تلآويو، ضمن تأكيد بر ويژگي فرهنگي بودن جامعه اسرائيل، از احساس محروميت و خشم شهروندان عرب در قبال دولتي كه به نحوي حساب شده وابستگي جوانان عرب به فرهنگ خاص ايشان را محو ميسازد، ابراز نگراني ميكند.
بنا بر نتایج یک نظرسنجي كه اخيراَ توسط مركز عربي آمار و اطلاعات اعلام شد، اكثر اعراب اسرائيل، به اخبار رسانههاي اعراب بيش از رسانههاي اسرائيل اعتماد دارند. 40/64% آنان به شبكه تلويزيوني الجزيره و تنها ٤٣% به شبكه دوم اسرائيل اعتماد دارند. همچنين ميزان اعتماد آنها به يك روزنامهنگار عرب 9/56% و به يك روزنامه نگار يهود 5/5% است. عمال جمال، مسئول اين تحقيق در دانشگاه تل آويو ميگويد: اعراب ساكن اسرائيل براي ارضاي نيازهاي هويتي خود شبكههاي عرب زبان را نگاه ميكنند اما به منظور قرار گرفتن در جريان اخبار روز اسرائيل به سراغ رسانههاي عبري زبان ميروند. نارضايتي اعراب اسرائيل را ميتوان اين چنين بيان كرد كه آنان از بدو تأسيس دولت اسرائيل در تمامي زمينهها مورد تبعيض واقع شدهاند.
اعلام خبر عقبنشيني اسرائيل از غزه بر خلاف آنچه كه تصور ميشد، موجب ايجاد هراس در ميان اعراب شد، چرا كه اين امر احتمال اسكان مجدد شهركنشنينان در الجليل و عنقب را در پي خواهد داشت. در آوريل 2005، دولت و مطبوعات اسرائيل گردهمايي تحقيقاتي با عنوان «توسعه شمال كشور و الجليل» را بر پا كردند که چندين وزير و مقامات بلند پايه دولت مركزي دعوت شده بودند. به گفته «حنه اسويد»، شهردار سابق منطقه عرب نشين «ايلايون»، اين گردهمايي مطرحسازي دوباره طرح «يهودي كردن» الجليل يا به عبارتي واژگونسازي واقعيت جمعيتشناختي اين منطقه است كه 51 درصد آن را اعراب تشكيل ميدهند. سال گذشته ديوان عالي اسرائيل قانوني را مورد تأكيد قرار داد كه در آن افرادي كه همسر عربتبار ساكن اراضي اشغالي (كرانه غربي و غزه) دارند، اسرائيل را ترك كنند و يا از يكديگر جدا شوند، و در صورت ادامه زندگي، از حقوق شهروندي اسرائيل محروم ميشوند. اين مسئله نقض صريح حقوق اكثر شهروندان عرب اسرائيلي است كه همسران عربتبار دارند.
در نظرسنجی که طی سالهای ٢٠٠٦ و ٢٠٠٧ صورت پذیرفته است مشخص میشود که افکار عمومی در اسرائیل اگر چه همچنان به ایدهها و اصول برابری و حقوق مدنی پایبند هستند، اما از سوی دیگر هیچ قرابت و نزدیکی با شهروندان عرب از خود بروز نمیدهند. اکثریت سؤال شوندگان (سه چهارم در ٢٠٠٦ و دو سوم در ٢٠٠٧)، موافق حقوق مساوی مدنی و اجتماعی برای اعراب اسرائیلی بودند اما در عین حال ٦٣% در سال ٢٠٠٦، و ٦٦% در سال ٢٠٠٧، علاقهمند به مهاجرت اعراب اسرائیل از اسرائیل بودند.
در سال ٢٠٠٧، ٥٧% خواهان بهبود و ارتقاء سطح زندگی اعراب اسرائیلی بودند و در مقابل ٤٣% خواستار اعمال تنبیهات و محدودیتها علیه شهروندان عرب اسرائیل بودند. در بررسی دقیقتر مشخص گردید که نگاه جامعه اسرائیلی نسبت به شهروندان عرب، در طول انتفاضه دوم
(٢٠٠٤ -٢٠٠٠) و جنگ اخیر حزبا... و اسرائیل، نسبت به دوره زمانی قبل و بعد از آن منفیتر شده است.
ج ) بررسي تغييرات گسترده در عرصه سياسي
1- سرزمينهاي اشغالي و نقش آن در ايدئولوژي صهيونيسم مذهبي و سياسي
همان گونه كه در بخش اول اشاره شد، پدر فكري صهيونيستهاي مذهبي خاخام آبراهام اسحاق كوك، يك خاخام يهودي بود كه بستر فكري براي جنبش صهيونيست مذهبي را ايجاد کرد. پس از مرگ وي، پسرش زوي يهودا كوك، ميراث فكري پدر را ادامه داد و افكار و ايدههاي آن دو تأثير ويژهاي بر جنبش شهركنشينان در اسرائيل بر جاي گذاشت. آبراهام كوك از ايجاد اسرائيل مدرن سخن ميگفت و سعي در تهيج افكار مليگرايانه داشت. همان طور كه گفته شد صهیونیستهای سکولار اولين موج مهاجران يهودي در اوايل قرن بيستم به اسرائيل بودند كه هيچ كدام تصرف و اشغال سرزمينها را به عنوان يك مسئله مذهبي نگاه نميكردند.
ديدگاههاي خاخامي، در بين شهركنشينان، مبني بر تداوم حضور آنها و مشروعيت اشغالگري در سرزمينهاي عربي، همواره وجود داشته است و همواره مورد دستاويز راست سياسي در اسرائيل بوده و هر گونه تجديدنظر طلبي فكري و يا خروج از اراضي اشغالي با مقاومت سخت طيف ملي- مذهبي و جنبش شهركنشيني روبهرو ميشده است. بنيادگرايان مذهبي با تمسك به آموزههاي مجعول مذهبي، «یهودا و سامريا» را وعده بر حق الهي براي ملت يهود ميدانند و بر تقدس شهرها و مناطق اشغالي تأكيد ميكنند. با تحولات چند سال اخير و پس از اجرايي شدن طرح خروج اسرائيل از نوار غزه، جنبش شهركنشيني جايگاه و اعتبار خود را از دست داده است. معماي پيشروي شهركنشينان، انتخاب بين وفادراي به آموزههاي مذهبي و يا تمكين در مقابل خواستهاي دولت است. شهركنشينان همواره سعي بر آن داشتهاند كه وفاداري يكساني را به هر دو داشته باشند. از ديد بنيادگرايان مذهبي، دولت در حال خدمت به خداست؛ اما پس از خروج از اراضي اشغالي غزه و طرح نخستوزير اسرائيل مبني بر خروج از اراضي بيشتري از كرانه غربي، جنبش خود را در مقابل دولت ميبيند.
جنبش شهركنشينان همواره در ائتلاف نزديكي با راستگرايان سياسي در اسرائيل بوده است و اينك از جانب راست اسرائيل احساس خيانت و عدم پايبندي به شعارها را دارد. صهيونيستهاي مذهبي و جنبش شهركنشيني در انتخاب بين تعاليم خاخامها، كه از آنها تمرد و نافرماني از خواستها و دستورات دولت را دارند، و مصوبات و تصميمات دولت و ارتش كه از آنها ميخواهد شهركها را تخليه كنند، سرگردان هستند.
پس از دو سال بحث و جدلهاي فراوان و بحثهاي جنجالي در پارلمان و كابینه و انشقاق اردوگاه راستگرايان، بالاخره ارتش اسرائيل در تابستان 2005، از نوار غزه خارج گرديد. اين دومين خروج اسرائيل (پس از سینای مصر)، از متصرفات جنگ 6 روزه ژوئن 1967، بود. خروج اسرائيل از اراضي اشغالي را ميتوان در چارچوب دكترين «زمين در برابر صلح» نگاه كرد كه دههها توسط حزب كارگر عنوان ميشد. براي درك سياست اسرائيل در مورد سرزمينهاي اشغالي، نياز به درك واقعيتهاي ژئوپوليتيكي داريم.
این سؤالات همواره مطرح بوده که آيا موجوديت اسرائيل تنها براي آسايش يهوديان است؟ چه وسيله و ابزاري براي احيا هويت يهودي به عنوان يك خواسته تجديدنظر طلبانه وجود داشت؟ تا به حال كدام خاخام سابقه حكومت و سياستمداري داشته است؟ اما اينها همه مسائل مطرح نبود، مسائلي وجود داشت كه حكايت از وجود ديدگاههاي متناقض و متضادي ميكرد كه تلاش مينمودند يك قطعيت را در قالب دولت اسرائيل بسازند. مخالفان تشكيل اسرائيل همچنان معتقدند كه اين خواستها و مطالبات حتي بدون تشكيل دولت يهودي نيز امكانپذير بود. اين مسائل مطرح شده همچنان در اسرائيل سؤالاتي اساسي و قابل طرح هستند. نكتهاي كه امروزه بر سر آن در اسرائيل وفاقي وجود دارد اين است كه اسرائيل همچنان بايد دموكراتيك و يهودي باقي بماند و شهروندان بايد بدون توجه به مذهبشان از حقوق و امتيازات اجتماعي و سياسي برابري برخوردار باشند.
2- چالشها و برتريهاي استراتژيك
يك دولت دموكراتيك و يهودي تنها ميتوانست در يك دگرگوني دموگرافيكي در داخل اسرائيل امكانپذير شود. پس ميبايست يهوديان بيشتري به فلسطين ميآمدند و يا اعراب آنجا را ترك ميكردند. هولوكاست، زمينهساز خروج يهوديان مقيم اروپا و حركت آنها به فلسطين شد. هجوم يهوديان و اخراج اعراب نشانگر آن بود كه تغييري دموگرافيكي در پيش است. از همان ابتداي تشكيل دولت اسرائيل در 1948، اسرائيل با دو چالش استراتژيك مواجه گرديد. اول آنكه تعداد زيادي عرب در اسرائيل باقي ماندند و به زندگي ادامه دادند (به صورت اقليت). و دوم آنكه دولتهاي عربي، دولتي ناهمگون و نامتناسب را در كنار خود ميديدند، دولتي كه موجوديت آن را مشروع نميدانستند.
اسرائيل از ابتداي شكلگيري همواره دغدغه بقاي خود را داشته است. اسرائیل همواره اين مسئله را درنظر ميگيرد كه در صورت اتحاد ارتش كشورهاي عرب (مصر، اردن، سوريه و لبنان) و ساير كشورهاي عربي و اسلامي، اسرائيل در يك جنگ متعارف نظامي توان مقاومت ندارد و قادر به ادامه حيات نميباشد (يكي از علل عمده تسليح و تجهيز اسرائيل به سلاحهاي هستهاي وداشتن كلاهكهاي بيشمار هستهاي اين دغدغه و نگراني است).
اسرائيل براي بقا و ثبات خود همواره 3 شرط را لحاظ نموده و در پي تحقق آن بوده است:
1- از اتحاد و همبستگي در بين اعراب جلوگيري شود و اعراب به نيرويي تأثيرگذار عليه اسرائيل تبديل نشوند.
2- اسرائيل بايد زمان، مكان وتوالي هر جنگي را انتخاب كند.
3- اسرائيل هرگز نباید به طور همزمان درگير جنگ با محيط پيراموني و يك شورش دروني باشد.
اسرائيل در مورد اول به خوبي از ابزار ديپلماسي استفاده كرده و توانسته است شكاف و تفرقه در مورد اسرائيل را در جبهه اعراب ايجاد كند. اسرائيل پس از انعقاد پيمان صلح كمپ ديويد با مصر، قاهره را به عنوان يكي از وزنههاي تأثيرگذار جهان عرب از صف دشمنان خود خارج ساخت و متعاقب آن پس از امضاي قرارداد صلح با اردن، اين كشور را نيز از حلقه انسجام عربي خارج ساخت. اسرائيل همچنان سياست تفرقه و جدايي در بين دول عربي را دنبال ميكند. مهارت اسرائيل در استفاده از ابزار ديپلماسي در طول دهههاي گذشته، مشهود بوده است. اسرائيل همواره اين مسئله را براي خود مفروض ميداشت كه تمامي همسايگان عرب، دشمن موجوديت و بقاء او هستند و به مانند آنچه در سال 1967، انجام داد؛ اقدام به حمله پيشگيرانه نمود. اسرائيل به دليل ضعفهای ژئوپوليتيكي و استراتژيكي، همواره در تدارك و تجهيز تسليحاتي و جذب كمكهاي سياسي، ديپلماتيك و البته مالي از جهان غرب برآمده است و براي جبران نقصانهاي خود به تقويت نظامي خود پرداخته است. سياست امنيتي اسرائيل در چند دهه پس از تأسیس، برحول چند محور استوار بوده است. گسترش سرزميني، تداوم اشغالگري و حمله پيشدستانه و پيشگيرانه عليه همسايگان عرب در محيط پيراموني، اتخاذ چنين سياستي در قبال محيطي كه اسرائيل در آن واقع شده مستلزم اتخاذ سياست خارجي خاص خود بود. سياستي كه جلب حمايت و پشتيباني خارجي به خصوص ايالات متحده را در صدر برنامههاي خود ميديد. دولت يهود تجهيز و تسليح به سلاحهاي متعارف و غير متعارف را دنبال ميكرد. و از انسجام جبهه ضد اسرائيلي و ضد يهودي در جهان خارج به طرق مختلف جلوگيري مينمود.
اسرائيل بقاء فرهنگي و سياسي خود را در به حاشيه راندن اعراب ميداند. يك نيروي ديپلماتيك قوي به همراه نيروي برتر تكنولوژيكي ميتواند عاملی تأثيرگذار، بر منافع اسرائيل باشد. اگر چه ميتوان انتظار آن را داشت كه طي دههاي آينده اعراب در مسير فنآوري و توسعه صنعتي قرار گيرند و برتري اسرائيل را با چالش مواجه كنند. چالشي كه همواره پيشروي اسرائيل و عاملي تهديد كننده براي امنيت آن است، شرايط خاص ژئوگرافي و دموگرافي اسرائيل است كه غير قابل تغيير ميباشد.
تهديد بالقوه براي امنيت اسرائيل، شامل چند مورد زير است:
1- ایجاد یک ائتلاف ضد اسرائیلی مؤثر در بین اعراب
2- از دست رفتن برتري تكنولوژيكي اسرائيل به خصوص در زمينههاي نظامي
3- درگيري همزمان با شورشي داخلي از طرف فلسطينيها و جنگ با محيط پيراموني
4- تغيير نگاه و رويكرد ايالات متحده در حمايت صرف از سياستهاي دولت يهودي
5- يك حمله هستهاي غيرقابل پيشبيني به مراكز جمعيتي مهم اسرائيل.
اسرائيل طي دهههاي اخیر براي مقابله با اين تهديدهاي بالقوه همواره در تلاش و تكاپو بوده است. اسرائيل تمام تلاش خود را براي شكاف و عدم انسجام در جبهه عربي - اسلامي به كار بسته و در آينده هم به كار خواهد بست و با مجهز شدن به سلاحهاي هستهاي و توسعه مراكز هستهاي خود بدون توجه به قوانين و معاهدات بينالمللي از ظرفيت بازدارندگي هستهاي برخوردار است.
اسرائيل به طرق مختلف با خطر تهديد انتفاضه فلسطينيها مبارزه كرده است و در اين راه از شيوههاي خشونتبار (مشت آهنين)، تا تلاش براي شكاف و تفرقه بين گروهها و احزاب مختلف استفاده نموده و در آينده هم استفاده خواهد كرد.
اسرائيل از طريق خروج از بخشي از اراضي اشغالي سال 1967، درصدد است كه علاوه بر اتخاذ ژستهاي صلحطلبانه در سطح بينالمللي، انتفاضه فلسطينيها را خاموش سازد و كشورهاي عربي را در حالت انفعالي، مبني بر لزوم شناسايي اسرائيل در قبال خروج از اراضي فلسطينيها (طبق بيانيه اتحاديه عرب در سال 2002 در بيروت)، قرار دهد.
3- ديوار حائل
همانگونه كه ذكر گرديد نگراني عمده و دغدغه اصلي حاكميت اسرائيل بقا دولت و حفظ هويت «يهودي» اسرائيل است. دغدغهاي كه بارها طي ساليان اخير توسط رهبران ارشد اسرائيل براي توجيه سياستهايشان بيان ميشود؛ اسرائيل بايد «يهودي و دموكراتيك» باقي بماند. يكي از راهكارهايي كه دولت اسرائيل از چند سال پيش دنبال ميكند احداث ديوار حائل امنيتي است كه مناطق فلسطيني در كرانه غربي را از اسرائيل جدا ميسازد. اسرائيل مدعي است كه احداث ديوار براي جلوگيري از بمبگذاريهاي انتحاري و حفظ مراكز جمعیتي اسرائيل و شهركنشينان يهود لازم و ضروري است. هدف اصلي اين طرح كه همزمان با روي كار آمدن شارون و ايده وي مبني بر جدايي اسرائيل از فلسطينيها مطرح شد، انضمام و الحاق هميشگي بخشهايي از كرانه غربي به خاك اسرائيل است. طرحي كه تاكنون توانسته است نظر ايالات متحده و برخي از حامیان غربي اسرائيل را با خود همراه داشته باشد. اين طرح در پي آن است كه شهركهاي يهودينشين در كنار خط سبز (مرز جنگ ژوئن 1967)، و بيتالمقدس شرقي را براي هميشه ضميمه اسرائيل كند. احداث ديوار حائل كه از تابستان سال 2002 آغاز گرديد و تاكنون يك سوم از آن به اتمام رسيده است، مرز جديد اسرائيل تلقی میگردد. اين ديوار شامل ديوارهاي زنجيرهاي متصل است كه داخل ديوارها سنسورهاي الكتريكي تعبيه شده است. جامعه بينالمللي ساخت ديوار را كه خلاف تمامي قطعنامههاي سازمان ملل و معاهدات بينالمللي ديگر است مورد سرزنش قرار داده است و ديوان دادگاه بينالمللي لاهه، ساخت آن را غير قانوني اعلام نموده است. در صورت تكميل مسير ديوار (كه تاكون چندين بار تغيير كرده است)، علاوه بر مناطق فلسطينينشين نزديك خط سبز، مزارع و قنوات فلسطينيها نيز در طرف اسرائيل واقع ميشود و ارتباط و اتصال شهرهاي مهم فلسطيني همچون راما... و الخليل با يكديگر قطع خواهد شد. احداث دیوار حائل اثرات سوء اجتماعی و اقتصادی بر زندگی روزمره فلسطینیها بر جای خواهد گذاشت و میتواند به خشونتهای بیشتر دامن بزند. رهبران اسرائیل به بحران دموگرافيكي كه اسرائيل با آن مواجه خواهد شد، پي بردهاند. رشد جمعيت اعراب فلسطيني ميتواند تهديدي اساسي براي جمعيت يهودي در اسرائيل باشد.
مسير ديوار از خط سبز (مرز ژوئن 1967 كه مبناي حقوقي قطعنامهاي بينالمللي است) عبور ميكند. اسرائيل از ساخت اين ديوار و تغييراتي كه در مسير آن اعمال ميكند به عنوان امتيازي در مذاكرات آتي با طرف فلسطيني سود ميجويد. عليرغم استدلال دولت اسرائيل مبني بر احداث ديوار به منظور جلوگيري از حملات فلسطينيها، ساخت اين ديوار در بخشهايي (در شمال كرانه غربي) كه به اتمام رسيده، نتوانسته است ايمنی مورد نظر را براي اسرائيل به دنبال داشته باشد. به نظر ميرسد كه اسرائيل برخلاف مواضع رسمي از جانب رهبران آن، بر حضور نظامي ارتش خود در دره اردن در مذاكرات نهايي اصرار خواهد ورزيد. اسرائيل هم اينك نيروهاي نظامي فراواني در دره اردن مستقر دارد كه كنترل مرزهاي شرقي اسرائيل با اردن و حفاظت از شهركنشينان را بر عهده دارند. به نظر ميرسد با سقوط رژيم بعث در عراق و حضور آمريكا در آن كشور، نگراني اسرائيل از بابت دشمن شرقي خود تا حدي مرتفع گرديده باشد.
يكي از مسائل پيچيده و لاينحل در مناقشه فلسطيني – اسرائيلي، چگونگي تسلط بر بيتالمقدس است؟ كه هم فلسطينيها و هم دولت اسرائيل ادعاي پايتختي كشور خود را دارند. در آوريل 2004، آريل شارون به ملاقات شهرکنشينان در معال آدوميم، در نزدیکی بیتالمقدس رفت و به آنها تعهد داد كه هميشه جزيي از اسرائيل باقي بمانند.
يكي از اهداف مهم اسرائيل در احداث ديوار حائل، كنترل و حاكميت بر بيتالمقدس است. با تكميل ديوار حائل در قسمتهاي جنوبي، راه اتصال راما... و بيتاللحم، دو شهر مهم و بزرگ فلسطيني از هم قطع ميشود. اسرائيل طي دو سال اخير عليرغم مخالفتهاي ايالات متحده، به گسترش شهرك معال آدوميم مبادرت ورزيده و در صدد الحاق اين شهرك يهودينشين به قسمتهاي شرقي بيتالمقدس و به منظور بر هم زدن بافت جمعيتي آن مناطق است. فلسطينيها هيچگاه حاكميت اسرائيل بر بيتالمقدس و الحاق آن به خاك اسرائيل را نپذيرفته و نخواهند پذيرفت. اين مسئله يكي از كليديترين مباحث بحث انگيز مناقشه در هر گونه مذاكرهاي خواهد بود.
آمريكا از تخليه شهركهاي يهودينشين حمايت كرده اما به طور تلويحي موافقت خود را با حفظ شهركهاي پر جمعيت يهودي نزديك خط سبز اعلام كرده است. بوش در دیدار با شارون در آوريل 2004، بازگشت كامل اسرائيل به مرزهاي پيش از جنگ 1967، و با توجه به واقعيتهاي جمعيتي موجود، غير واقعي توصيف نمود.
گروه بحران بينالمللي، اخيراَ در گزارشي تصميم اسرائيل مبنی بر احداث ديوار را به منظور تحريف مرزهاي بيتالمقدس دانست و مسیر آن را به گونهاي دانست كه حداكثر فلسطينيهاي ساكن بيتالمقدس پشت ديوار قرار ميگيرند. اين گروه تخمين زده است كه 55 هزار نفر عرب فلسطيني در محدوده بيتالمقدس شرقي و 60 هزار نفر خارج از اين محدوده در پشت ديوار قرار گيرند و مراكز آموزشي، مذهبي، بيمارستانها و محل كارشان در طرف اسرائيل واقع ميشود و تماس نيروي كار فلسطيني با بيتالمقدس قطع ميشود. اسرائيل با سياست گسترش شهركها در محدوده بيتالمقدس، سياست عرب زدايي و فلسطينيزدايي را دنبال ميكند تا اسرائيل و اورشليم همچنان يهودي باقي بمانند.
4- خروج اسرائيل از غره، آغازي براي پايان (زمينهها و تأثيرات)
خروج ارتش اسرائيل و شهركنشينان يهودي از نوار غزه در اوت 2005، نشانههاي عميقي از يك بحران را در سطح جامعه اسرائيل و در بين سياستمداران يهود نمايان ساخت. اين معضل و بحراني دروني است كه اسرائيل با آن مواجه است. تفاوت ديدگاه موافقان و مخالفان طرح خروج از غزه، مبين عمق اين شكاف دروني بود. اين بحران، جديد و تازه نيست بلكه بحراني است كه از حاشيه جامعه اسرائيل به مركز نقشه سياست اسرائيل حركت نموده است. تا به حال به پديده صهيونيسم به مثابه يك ابزار و دستاويز كه بيشتر مستمسك راست سياسي و مذهبي در اسرائيل بوده است نگاه ميشد؛ وسيلهاي براي تثبيت و موفقيت دولت. پس از خروج اسرائيل از غزه، پايههاي فكري صهيونيسم عملاَ به چالش كشيده شد. اكثريت اسرائيليها اينك مدافع سياستهايي شدهاند كه پيش از آن، مجالی براي حضور در صحنه سياسي اسرائيل نمييافتند. اگر چه در جامعه اسرائيل تفاوت ديدگاهي در مورد لزوم صلح و امنيت براي اسرائيل وجود ندارد، اما ديدگاههاي متفاوت و گاه متناقض در مورد مذهب، قوميت، دموكراسي و ميهنپرستي در سطح جامعه اسرائيل مشهود و مشخص است.
خروج از غزه، خارج شدن از يك محدوده جغرافيايي خاص نبود. تخليه شهركهاي يهودينشين از غزه، عدول از ايدهها و آرمانهايي بود كه سالها محور و اساس فكري صهيونيستهاي مذهبي در اسرائيل و مستمسك راست سياسي براي دهها حكمراني بر عرصه سياست اسرائيل بود.
اهميت خروج از غزه تنها به جنبههاي مذهبي و دست برداشتن اسرائيل از ايده «اسرائيل بزرگ» محدود نبود و از اين حيث اهميت داشت كه خروج از غزه ميتوانست آغازي براي پايان اشغالگري اسرائيل بر اراضي فلسطينيها باشد. مخالفت، اعتراض و تمرد بنيادگرايان مذهبي و جنبش شهركنشينان در اسرائيل نيز دقيقاً به همين مسئله برميگشت؛ كه خروج از غزه را آغازي براي تخليه بيشتر شهركهاي يهودي از سرزمينهایي ميدانستند كه آن را وعده محتوم الهي قلمداد ميكردند. براي مذهبيهاي تندرو، خروج از هبرون (الخليل)، نميتوانست و نميتواند آسان و راحت باشد.
طرح خروج از غزه حتي اختلافاتي را نيز بين طيف مخالفان در پي داشت. برخي از آنها شيوههاي خشونتبار و تمرد از فرامين ارتش و دولت را براساس فتاواي خاخامها خواستار بودند و برخي ديگر نيز راهكارهاي مدني و غير خشونتآميز را توصيه مينمودند. شهركنشينان بين تعهد خود به دولت به عنوان شهروندان قانوني اسرائيل و وظايف مذهبي و ديني مردد بودند. رهبر طيف ملي – مذهبي، خاخام اشكنازي، آوارهام شپيرا از سربازان ميخواست در قبال درخواست ارتش براي تخليه خانههايشان مقاومت كنند اما خاخام شلومو آوينر، رهبر یشوا (مدارس مذهبي)، خواستار مقاومت و مخالفت مدني و آرام بود. فتاواي خاخامهاي تندرو، واكنش رئيس سابق ستاد مشترك ارتش اسرائيل را نيز به همراه داشت. ژنرال دن هالوتز، نيروهاي مذهبي تندرو و مدارس مذهبي (هسدر) را به شدت تهديد نمود و از حاكميت دوگانه در اسرائيل سخن گفت.
راستگرايان تندرو مذهبي در اقناع افكار عمومي موفق نبودند و حمايت اكثريت جامعه اسرائيل را به همراه نداشتند. رفتارهاي خشونتآميز وغيرمدني آنها خوشايند افكار عمومي نبود.
موافقان طرح خروج از غزه چنين استدلال ميكنند كه اسرائيل نميتواند تا ابد بر سرزمينهاي اشغال شده حكمراني كند و براي طولاني مدت بدون مرز مشخص باشد. آنها بر اين باورند كه خروج از سرزمين فلسطينيها، موجوديت اسرائيل و دولت يهود را طبيعي جلوه ميكند و اسرائيل را در محيط پيراموني خود پس از دههها، به عنوان كشوري عادي نشان ميدهد. اين طيف از افكار عمومي واقعيتهاي جامعه اسرائيل را درك نمودهاند. براي طرفداران خروج از غزه، تخليه شهركهاي يهودينشين نه تنها فرصتي براي اسرائيل به وجود ميآورد بلكه براي مذهب يهود و ناسيوناليسم يهودي نيز مفيد است. آنها اسرائيل را نه به عنوان يك كشور مذهبي و اشغالگر بلكه يك كشور مدرن ، سكولار و فراملي ميخواهند.
شارون همواره در توجيه طرح ابتكاري خود، عملي شدن آن را گامي در جهت امنيت اسرائيل ميدانست و براين باور بود كه اجراي این طرح براي آينده اسرائيل ضروري است.
نگراني و چالشي كه ميتواند آينده امنيت داخلي اسرائيل را با خطر مواجه سازد، جدال بين دو طيف مخالف و موافق اسرائيل در مورد استمرار اشغال سرزمينهاي فلسطيني است؛ كه بيانگر دو ايده متفاوت درسطح جامعه است. اين نگراني به صورتي است كه برخي از نويسندگان يهودي، خطر يك جنگ داخلي را گوشزد ميكنند.
اين تضاد و رويارويي فراتر از تخليه چندين شهرك يهودينشين است. جدالي بر سر تعريف هويت، مذهب، ناسيوناليسم يهودي و اهداف و ضرورت صهيونيسم است. مدافعان تخليه شهركها مدافعان جامعهاي متنوع، سكولار و دموكرات هستند. افكار عمومي در اسرائيل، با مخالفان طرح خروج اسرائيل از غزه، همسويي نشان نداد. به نظر ميرسد ايده واقعگرايانهای در صهيونيسم رشد پيدا نموده است كه ريشه در جامعه چند پاره اسرائيل دارد. ايدهاي كه مشروعيت صهيونيسم را به چالش ميكشد و موعود باوري را به زير سؤال ميبرد. خروج از غزه برای بنيادگرايان مذهبي به معناي اين بود كه دولت اسرائيل از صهيونيسم جدا شده است. به نظر ميرسد جامعه اسرائيل در حال گذار از يك دوره انتقالی است. دورهاي كه توتاليتريزم مذهبي و سياسي جاي خود را به پلوراليزم مذهبي و سياسي ميدهد.
سخن پایانی:
حاكميت اسرائيل، امروزه خود را با سه خواست و مطالبه متناقض از جانب سه طيف اصلي دروني مواجه ميبيند. دستهاي كه معتقدند بقا و حيات اسرائيل بستگي به تداوم خروج اسرائيل از اراضي فلسطينيها و پيشبرد دكترين «زمين در برابر صلح» و در نهايت تشكيل دولت مستقل فلسطيني دارد (طيف چپ و ميانه در اسرائيل)، عدهاي ديگر، كه تهديد اوليه اسرائيل را خطر تروريسم و كشورهايي ميدانند كه درصدد مسلح شدن به سلاح اتمي براي نابودي اسرائيل هستند و تهديدهاي استراتژيك دراز مدت را عامل اصلي تهديد امنيت اسرائيل ميدانند. گروه سوم، كه همچنان مصر به وفاداري به آموزههاي مذهبي هستند ودر برابر هرگونه عقبنشيني فكري و سرزميني مقاومت ميكنند و آن را خيانت به آرمانهاي صهيونيسم ميدانند.
تحولات چند سال اخير نشان داده است كه افكار عمومي در اسرائيل هم سو و هم جهت با گروه اول است. در آينده رويارويي و چالش بين گروه دوم و سوم با موافقان تشكيل دولت فلسطيني و خروج از اراضي اشغالي فلسطيني افزايش خواهد يافت. طرح خروج از اراضي فلسطيني (غزه و كرانهغربي)، كه با طرح شارون آغاز گرديد و در حال پيگيري از سوي حزب كاديما و المرت، نخستوزير فعلي اسرائيل است، ميتواند خود مسببي براي جدالهاي فرسايشي در داخل اسرائيل باشد.
منبع: پژوهشنامه اسرائیل از نگاهی دیگر، اسفند ١٣٨٦