دیپلماسی ایرانی در دامان فرهنگ ایرانی (تأملی در مبانی)

Print E-mail
سید جواد طاهایی
23 December 2004

مقدمه:

فرهنگ ماهیتاً اخلاقی جامعه ایران از یک سو آرامش و هنجارمندی و نیز استقبال از غیر (دگرپذیری) را ترویج می‌دهد، ‌اما از دیگر سو، هر زمان ممکن است آتشفشان گونه و غیر مترقبه، از درون خود ایده‌ها و تحولاتی را ثمر دهد که ضد نظم منطقه‌‌ای و حتی جهانی است (تحولات مشروطه، نهضت ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی). به ویژه با انقلاب اسلامی پتانسیل تحول آفرینی منطقه‌ای فرهنگ و جامعه ایرانی (با پراکندن ایده بی‌عدالتی جهانی...) به اوج خود می‌رسد و طبیعتاً خصومت قدرت‌های خارجی را بر می‌انگیزد. بدین ترتیب، از آرامش داخلی عدم آرامش بیرونی و از گونه‌ای ثبات روحی در داخل، بی‌ثباتی بیرونی زاده می‌شود.

رمز این دو‌گانگی ماندگار در چیست؟ چگونه باید با آن زیست؟ و آیا می‌توان از ظرفیت‌های یاد شده فرهنگ ایرانی صرف‌نظر از مشکلاتی که خلق می‌کند، در عین حال برای کاهش مشکلات دیپلماسی ایرانی در فضای کنونی هم مدد جست؟ مقاله حاضر تأملی نظری پیرامون این پرسش‌ها است.

1- یک بحث نظری فشرده

تامس.اس.الیوت بلند آوازه‌ترین شاعر انگلیسی ابتدای قرن بیستم که در عین حال متفکری نکته‌پرداز و عمیق نیز بوده است در کتاب خود تحت عنوان ”درباره فرهنگ“ به طرح این استدلال می‌پردازد که رابطه‌ای ذاتی بین فرهنگ و مذهب وجود دارد واینکه در جهان هیچ فرهنگی نتوانسته است مستقل از یک مذهب پدیدار شود و گسترش یابد. او چنین استدلال می‌کند که هر فرهنگ شاخصی محصول یک مذهب است،‌ همچنانکه هر مذهبی نیز در گسترش و تعمیق خود از ظرفیت‌های یک فرهنگ خاص بهره برده است. همچنین، هر قدر یک مذهب جهانشمول‌تر باشد یا گرایش‌های جهانی بیشتری داشته باشد و بتواند معیارهای خود را بر شمار بیشتری از افراد دارای فرهنگ‌های مختلف تطبیق دهد، فرهنگسازتر است. تقسیمات فرعی چنین مذهبی نیز به نوبه خود به تقسیماتی در فرهنگ‌ها یا فرهنگ‌های ملی منجر خواهد شد. از نظر او اساساً این امری اجتناب ناپذیر است که وقتی فرد از مذهب خود دفاع می‌کند، در واقع، از فرهنگ خود دفاع می‌کند و عکس این قضیه نیز صادق است.

این کار در واقع چیزی جز دفاع از هستی جمعی یا صیانت از ذات جمعی‌مان نیست. البته ما در تعهد به فرهنگ و مذهبمان، از دیدگاه الیوت، اشتباهات مکرّری را نیز ممکن است مرتکب شویم. چگونه؟ از نظر الیوت یگانگی مذهب و فرهنگ در سطح ناآگاه باقی می‌ماند و تداوم می‌یابد و آن گاه کاری که صورت می‌گیرد این است که ساختارهای خود آگاه را بر پایه آن بنا می‌کنیم: فکر تولید می‌کنیم، برنامه طراحی می کنیم، استدلال ارائه می‌کنیم و به تأسیس سازمان می‌پردازیم. در سطح خودآگاه، ممکن است بین رفتارهای ناشی از فرهنگ و ایده‌های مذهبی ما تناقضی پدید آید؛ یعنی در حالی که در سطح ناخودآگاه فرهنگ و مذهب یگانه‌اند، در سطوح خود آگاه، مذهب و فرهنگ در تضاد با یکدیگر قرار گیرند. در این صورت، ما تنها با تلاش برای بازگشت به وحدت فرهنگ و مذهب از این ناهماهنگی رهایی می‌یابیم. از نظر الیوت، ما باید در تفکرات نظری و عملی خود و نیز در داوری‌های اساسی‌مان به وحدت این دو متعهد باشیم... .

2- فرهنگ ایرانی و دو ویژگی دینی بنیادین

به نظر می‌رسد تذکر الیوت دایر بر یگانگی مذهب و فرهنگ، به نحو جالبی در مورد ایران مصداق داشته باشد. از دیدگاه این گزارش، فرهنگ ایرانی، عمدتاً صورت عرفی شدة مذهب تشیع است. تشیع در جریان این گسترش، برخی مضامین باستانی تاریخ ایران را نیز در درون خود جای داد و سپس اقتضائات مدرن را به بستری برای تداوم خود بدل نمود.

براین اساس، فرهنگ ایرانی اول از همه محصول اندیشه قهرمانی امامان مذهب تشیع (عمدتاً حضرت علی و امام حسین ”ع“) است. اندیشه و عمل این رهبران، معیارهای داوری و شیوه‌های نگرش در فرهنگ ایرانی را تحت تأثیر قرار داده است. در بحث سیاست خارجی، تحت تأثیر همین متغیر اساسی است که نگرش ایرانی و اروپایی تفاوت پیدا می‌کند. فرضاً یک انگلیسی هنگامی که صحنة مضروب نمودن یک فلسطینی توسط سرباز اسرائیلی را می‌بیند صرفاً به یک داوری لفظی، مثل این عبارت که ”آه ! چه صحنه ناراحت کننده‌ای!“ اکتفا می‌کند،‌ حال آنکه یک ایرانی متعارف به سختی می‌تواند نارضایتی‌اش را با دیدن این صحنه در خود فرو برد و بانگی بر نیاورد. این ایرانی متعارف، تحت تأثیر ایده‌ای از عدالت و درستی قرار دارد که همواره بر لبة داوری و در شرف صدور حکم است، ایده‌‌ای که شخصیت علی (ع)، امام اول مذهب تشیع، در طول سالیان طولانی آن را در ذهنیت وی نهادینه کرده است. به راستی، عامل دیگری را برای این ویژگی (طغیانگری اخلاقی) در تاریخ و فرهنگ ایران نمی‌توان یافت.

 ین در مورد دو امام یاد شده (ع) بود. اما ائمة دیگر تشیع (ع) نیز میراثی دیگر برای فرهنگ ایرانی باقی گذارده‌اند که آن نیز از دیدگاه سیاست خارجی شایان تأمل است. به طور کلی، رهبران و ائمه شیعه، به نحوی متناقض نما، در حالی که در آموزه‌ها و تعالیم خود جامعیت و شمول‌گرایی را ترویج می‌داده‌اند، در رفتارهای خود، تحت تأثیر تضییقات زمانه، تواضع و جزئی‌گرایی را تجویز می‌کرده‌اند. داستان مذهب تشیع، داستان حقیقتی است که تا مدت‌ها مجبور بود مکنون وغیر مدعی بماند و در حالی که همواره انقلابی می‌اندیشید، اغلب محافظه‌کارانه عمل می‌کرد. این دوگانگی بعدها از طریق سازمان روحانیت تشیع و آموزش‌های آن،‌ در طول پانصد سال در جامعة ایرانی رسوخ و گسترش یافت. از منظر مذهب تشیع، تبارشناسی دیگر ویژگی‌های فرهنگی رایج در میان ایرانیان نیز به سهولت امکان‌پذیر است. می‌توان اندیشید که وحدت فرهنگ ایرانی و مذهب تشیع در ظهور انقلاب اسلامی نیز خود را متبلور ساخت و تا زمان ما به وحدت خود استمرار بخشید.

3- یگانگی فرهنگ و مذهب به دوگانگی انقلابی‌گری و آرامش‌مندی منجر می‌شود.

خارجی‌ها اغلب هنگامی که به ایران می‌آیند ناگاه با تعارضی در درون خود بین آنچه که قبلاً شنیده یا خوانده بودند و آنچه که اینک می‌بینند، مواجه می‌شوند و در گفتگوها این را به طرف ایرانی خود نیز انتقال می‌دهند. با وجود همه مشکلات، آنها در جامعه ایرانی، گونه‌ای آرامش، هنجارمندی، سر زندگی، دگرپذیری – تمایل به درک و تحسین دیگران - و بسیاری از ویژگی‌های دیگر را احساس می‌کنند که در تبلیغات منفی علیه انقلاب و دولت ایران یکسره مغفول مانده است. بی‌تردید، اینها ویژگی‌هایی رسوب شده و فرهنگی هستند. در واقع، ناظر خارجی با تعارضی بین فرهنگ و جامعه ایرانی و تبلیغات خارجی مواجه می‌شود که سبب می شود در ذهنیت و باور او، اولی تا حد زیادی دومی را خنثی ‌سازد. واقعیت آن است که ظاهراً از یک فرهنگ آرام، مماشات‌گر و دگریاب، ناگاه ایدة جسورانة بازسازی معنوی – سیاسی جهان و اصلاح اخلاقی نوع انسان برخاست؛ جهان آرام ایرانی به سیاست ناآرامی برای کل جهان منجر شد (که البته مسئول این ناآرامی جهانی، فرهنگ ایرانی نیست بلکه مقاومت‌های غیرعادلانه بیرونی است).

چگونه یک آرامش فرهنگی و ملی، تلاطمی منطقه‌ای و حتی جهانی را ثمر داد؟ متأسفانه ما هنوز در این باره چندان چیزی نمی‌دانیم. اما مسلم است که بذرهای ناآرامی، علیه نظم جهانی غیر معنوی و غیر عادلانه از میانة ما برخاست و سپس واکنش‌های سختی را از سوی دولت آمریکا که صاحب جهان موجود و بهره‌ور از آن بود – و نه این یا آن کابینه – علیه ملت ایران برانگیزاند. به هر حال نتیجه آن شد که به طور کلی یک موجودیت آرام، با تقدیری ناآرام مواجه شد و به عبارتی دیگر، درونی آرام با بیرونی ناآرام پیوند خورد. ظاهراً چنین می‌نماید که یک برون‌گرایی ناآرام – که گاه به غلط از آن به جهان‌ستیزی تعبیر می‌شود – با ملایمت جهان ایرانی تناسب ندارد و براساس همین فرض مجامله‌انگیز و نادرست، برخی تحلیل می‌کنند که برون‌گرایی فرهنگ و جامعه ایرانی، رهیافتی ایدئولوژیک و غیر متناسب با فرهنگ ایرانی است. اما این داوری بدان معناست که کسانی که به گمان خود بر فرهنگ ایرانی تأکید می‌کنند، از تبلورات مهم این فرهنگ غافل هستند.

به هر حال، به این مسأله می‌توان پاسخ‌های متفاوتی داد. اما آنچه که به این بحث مربوط می‌شود آن است که ضدیت انقلاب ایران با آمریکا یا اسرائیل، فقط در سطوح بیرونی، ظاهری و به صورت کوتاه‌مدت صبغه ایدئولوژیک داشت و یا خشونت‌های دکترینی مدرن را نمایش می‌داد و تازه، همین ویژگی هم فقط در میان شمار محدودی از روشنفکران (دینی یا غیر دینی) جاری بود. در عوض، بخش اصلی و توده‌ای مخالفت‌ها با اسرائیل و آمریکا مایه‌هایی بیشتر فرهنگی، عرفی، اخلاقی و خلاصه کاملاً متناسب با روحیه ایرانی داشت، تا آنکه خشونت‌ورزانه و ایدئولوژیک باشد. البته عباراتی از این دست گفته شده که اگر هر مسلمان سطل آبی بر روی ...، اما این عبارت و عبارات مشابه، آشکارا برنامه‌هایی عملی نبودند بلکه بیشتر تبلورات عدالت‌طلبی و ظلم‌ستیزی دسته جمعی‌ بودند که آن زمان در متن جامعه ایرانی نمود یافته بود... .

انقلاب ایران در ابتدای ظهور خود، تولیدی متجانس با فرهنگ همدلانه و انسانگرای ایرانی بود و فقط بنابر ضرورت‌های زمانی از آن جدایی یافت. اینکه انقلاب ایران، انقلابی فرهنگی بود تا حدی درست است، اما درست‌تر – گرچه نه مطلقاً درست – آن است که بگوییم انقلاب ایران، فرهنگ ایران را تبلور بخشید.

اینک سیاست خارجی ایران که در شرایط طبیعی خود قاعدتاً باید آرامش و ثباتگرایی جهان ایرانی را در منطقه به نمایش بگذارد، با این ضرورت مواجه شده است که کارکردهایی واکنش آلود و نتیجتاً غیر آرامش‌مند از خود بروز دهد؛ به هر حال، تردیدی در این نیست که فضا و رفتارهای خصمانه و ناآرام، بر روی رفتارهای فرد آرام اثر می‌گذارد و آرامش عملی او را تضعیف می‌کند.

4- نتایج دوگانگی

مسأله بزرگ یا هدف بزرگ در این زمان آن است که چگونه دیپلماسی ایرانی می‌تواند با عبور از ناهمخوانی‌های تحمیل شده بر آن، با اصالت خود همزیستی کند و نیز چگونه به طور کلی، زمینه و ساختار فرهنگی آرام آن ... ، بتواند به کمک دیپلماسی‌‌ای بیاید که گرفتار فضایی کمابیش خصمانه واقع شده و ناچار به واکنش‌هایی شده است که عدم آرامش را باز تولید می‌کند. هدف نهایی یا دست‌کم بسیار مهم، آن است که آرامش فرهنگ ایرانی و امکان ناخودآگاه آن برای ایجاد فضایی پر تنش (که دیپلماسی ایرانی می‌تواند وارث آن گردد) در عمل نیز به یکدیگر نزدیک شوند. باور به هم‌ریشگی این آرامش‌ فرهنگی و آن بی‌ثبات‌سازی خارجی به دو نتیجه مهم خواهد انجامید. اول فقدان دلیل برای دشمنی‌های احساسی و مهمتر، ایدئولوژیک است، زیرا از منظر فرهنگ گفت و گو پذیر و مماشات‌گر ایرانی، خصومت‌ورزی براساس تصورات از قبل تعیین شده ذهنی و عام (نه تجربه شده بلکه براساس ایجابات ایدئولوژیک)، اگر قبلاً قابل تحلیل و درک و قابل تجویز بود، اینک دیگر چنین نیست. نتیجة دوم، فحوایی به عکس دارد؛ اینکه پیام‌های برانگیزنده انقلاب نباید توسط خود ما تخطئه شود، زیرا این کار عقب‌نشینی از ثمره بزرگ یک ارادة ملی خالص و یا محصول بزرگ تاریخ و فرهنگ ایرانی است. از اولی شروع کنیم: بر طبق نتیجة اول، مخالفت اصولی یا عقیدتی با روند تعامل با آمریکا صورت نخواهد گرفت؛ روندی که بیشتر خود به خودی و تابع تحولات ریز و درشت منطقه‌ای است و تا حد زیادی مستقل از برنامه‌ها و ترجیحات ما رخ می‌دهد و پویش می‌یابد و ممکن است زمینه برخی هماهنگی‌ها – و نه لزوماً خود هماهنگی‌ها – را فراهم نماید. وجود زمینه برای برخی هماهنگی‌ها در منطقه، فقط بخش کوچکی از پتانسیل همکاری‌ها و ترتیبات مشترک امنیتی در منطقه است که در میانه روابط ایران و آمریکا وجود دارد. کیسینجر در کتاب معروف ”آیا آمریکا سیاست خارجی دارد؟“ گفته بود منافع آمریکا با هیچ کشوری در جهان، بیشتر از ایران در انطباق و هماهنگی نیست.

با این حال، کاملاً روشن است که ما تا تحقق این پتانسیل‌ها و امکانات در روابط دو جانبه فاصله زیادی داریم. اگر نیک بنگریم، دلیل این فاصله ناشی از همان نتیجة دوم حاصل از پیوند فرهنگ ایرانی با دیپلماسی ایرانی است. همین نتیجه عاملی است که سبب می‌شود هماهنگی‌ها بین ایران و آمریکا گذرا، غیر اصولی و بی‌ثمر باشد. انقلاب بزرگ مردم مسلمان ایران، صرف‌نظر از اینکه از روی اراده رخ داده باشد یا غیر آن، محتوایی ضد نظم موجود و ستم‌ستیزانه را در فضای جهان جاری کرد. انقلاب ایران کاری با ابرقدرت آمریکا کرد که تاکنون هیچ قدرت سیاسی یا حادثه‌ای چنین نکرده بود: امکان مشروعیت‌زدایی اخلاقی از نظم کلی جهان که لاجرم دامنگیر آمریکا صاحب اصلی نظم هم می‌شود... . این مشکل که عملاً ناظر بر تمامیت نظام سیاسی آمریکا و پرسشی از دلیل هژمونی آن است، سبب می‌شود که خصومت آمریکا با انقلاب ایران به امری ناگزیر بدل شود. اما مسأله حتی فراتر از این است. آمریکا با نگاه به انقلاب ایران می‌آموزد و تاکنون حتماً آموخته است که نگاه خصمانه‌اش تنها معطوف به دولت ایران نباشد، حتی معطوف به اجتماعی از ملت و دولت ایران هم نباشد. این نگاه اگر بتواند، می خواهد تمامیت تاریخی و فرهنگی ایران را در بر گیرد. دشمن انقلاب ایران احمق نیست و می‌داند که این انقلاب صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی! بی‌شک آنها می‌دانند که انقلاب ایران تولیدی بزرگ از ناحیة جامعه وتاریخ ایران است. نظر به همین ژرفامندی انقلاب ایران،‌ دولت جمهوری اسلامی چاره‌ای جز ابرام و اصرار بر طرح‌وارة یک سیاست معنوی و عدالت‌طلبانه بر تارک نظام بین‌المللی ندارد. این همان چیزی است که روح انقلاب اسلامی است و آنتاگونیزم روابط آن با آمریکا را سبب می‌شود. در یک کلام، تاریخ و فرهنگ ایران تداوم مقاومت دولت ایران را مدلل و ایجاب می‌کند (تقدیر سوگناک).

اینک در موقعیت طرح این پرسش قرار داریم که آیا در برابر آرامش و جاذبه‌گری‌ای که فرهنگ ایرانی اصولاً القاگر آن است، اسلام‌گری انقلابی جوشیده از متن انقلاب اسلامی، امری زیادی و طفیلی خواهد بود؟ آنچه در ابتدا باید گفت آن است که نباید فراموش کرد سیاست خارجی ایران در طول دوران طولانی قبل از انقلاب، ناکامی و حقارت را بیشتر از کامیابی و پیروزی تجربه کرده بود. می‌توان پرسید چرا فرهنگ ملایم و مماشات‌گر ایرانی که در همه لحظات تحقیر، شکست و درد در دیپلماسی ایران، همواره وجود داشته، به کار سیاستمداران ایرانی در جهت کاهش آن آلام نیامده است؟ نتیجة آنکه باید برای فرهنگ ایرانی، نقش بسترگونه و افقی قائل شویم. عامل عمودی و تعیین کننده، الهام‌گری جدید بر خاسته از انقلاب اسلامی است.

بر‌اساس آنچه که رفت دو راهیابی عمده پیش‌روی ما ترسیم می‌شود. اول آنکه ایران متمایز از دوران گذشتة خود که دوران تأثیرگذاری ایدئولوگ‌های جوان و چپ‌گرا بود، دیگر دلیلی برای حساسیت‌ورزی‌‌های عاطفی ایدئولوژیک در مواجهت‌های خود با آمریکا ندارد و به جای آن فقط باید عقل سلیم را چراغ فرا راه خود قرار دهد ودر همة برخوردها، ملایمت رفتاری و منش‌خاص فرهنگ ایرانی را بروز دهد. در همان حال، به نحوی متناقض‌نما، لازم است کمترین عقب‌نشینی ولو کلامی از الهام‌گری انقلاب اسلامی ونتایج منطقه‌ای آن برای ملت‌های همجوار صورت نگیرد. چرا؟ زیرا، مجدداً، اصول کلی سیاست خارجی برآمده از انقلاب اسلامی ایران، صرف‌نظر از باورهای دینی، تولید تاریخی و فرزند طبیعی فرهنگ ایرانی نیز هست. اگر به تاریخ 25 سال اخیر نگاهی بیفکنیم در می‌یابیم که انقلاب اسلامی نیز به طور کلی با گذشت زمان بیشتر به دامان مادر ملایم و مماشات‌گر خود برگشته است. اگر از دیدگاه پویایی حیات تاریخی ایران بنگریم، انقلاب ایران پدیده‌ای بسیار بزرگ به نظر خواهد رسید. در این راه اگر ما ابتدا درک خود از ایران را ژرفا بخشیم، عظمت محصول بزرگ آن، انقلاب اسلامی، نیز بهتر درک می‌شود.

5- قرارداد تأسیس جهان ایرانی

نباید از مردم ایران، نه حتی از ملت ایران بلکه باید از جهان ایرانی و نه حتی از آن، بلکه باید از جهان‌های ایرانی سخن گفت. ایران یا جهان‌های ایرانی حاصل حرکتی طولانی و هزارگی از فردیت‌های قومی به سوی وحدت اقوام ایرانی بود که طی آن هر قومیتی پس از آنکه پروژة تکوین قومی‌اش را کامل و نهایی کرد، به قرارداد تأسیس جهان ایرانی وارد شد. اقوام ایرانی زمانی وارد قرارداد تشکیل جهان ایرانی شدند که قبل از آن هویت قومی خود را تکمیل کرده بودند. جهان ایرانی، در زمرة پرشکوه‌ترین حرکت‌ها از گوناگونی طبیعی به نظم روحانی در میان گروه‌های بشری قرار دارد و جهانی متشکل از جهان‌هایی به غایت متنوع و متکثر است. جهان ایرانی به دانشجوی تاریخ یک فدرالیزم روحی و اخلاقی را نشان می‌دهد که اصلاً جنبه‌های حقوقی – اساسی ندارد و حتی ضد آن را نمایش می‌دهد. این اهمیتی ندارد که انقلاب ایران آخرین محصول جدی و تأمل برانگیز از وحدت جهان‌های متنوع ایرانی باشد، مهم این است که این انقلاب احتمالاً عالی‌ترین محصول آن است؛ زیرا جهان ایرانی به نحوی حیرت انگیز و تأمل آفرین، یگانگی و انسجام روحی خود را، قطعاً بیش از هر تحول دیگری در گذشته، در انقلاب 1357 نشان داد.

به زمانه‌ای وارد شده‌ایم که باید انقلاب ایران و دولت آن به متن فرهنگی که آن را زایید، باز گردد و اخلاقی بودن آن را مجدداً، و این بار آگاهانه‌تر، به خود برگیرد؛ هر چند این کار به دلیل فضای خصمانه‌‌ای که دشمنان ایران و اسلام آفریده‌اند، دشوار است. اما با وجود این لازم است بکوشیم تا همچنان که جامعه ایرانی در چشم فرد خارجی، اجتماعی دگر‌پذیر و در عین حال صاحب هویتی شکوهمند است، دیپلماسی ایرانی نیز بتواند همین ویژگی ظاهراً متعارض را نمایش دهد: یک جهان‌نگری یا جهان‌گرایی غیر تکان دهنده و عرفی، یک داعیه‌‌گری قابل هضم و معقول، گرایش‌ یا ظرفیتی جهانی بر بستر عرف مداری و اخلاقیاتی قابل ستایش و ذهنیتی آماده گفتگو و شناسایی متقابل، موجودیت فرهنگی – و نه مکانیکی - متواضعی که ذاتاً و ناگزیر، داعیه‌های بزرگ دارد.

در چنین فضایی از اندیشه و عمل، دیپلماسی ایرانی باید در متن فرهنگ وجهان ایرانی جای گیرد، اگر چنین شود، آن گاه دیپلماسی ایرانی در درون متنی وسیع و فرهنگی، مستحیل و غیر قابل دسترس می‌شود. در چنین حالتی، مساعی خصمانه بیرونی برای تخریب دولت مقدس جمهوری اسلامی به واقعیتی غیر متجسد یا کمتر تجسد یافته بر می‌خورد. به عبارت دیگر، در حالی که اراده‌ای جهان مدار وجود دارد، نماد آن اراده در متنی روحانی – جمعی قرار می‌گیرد و کمتر قابل لمس است.

دیپلماسی ایرانی باید فاصله خود را با فرهنگ ملایم و هاضمه‌گر اما امپریالیست ایرانی هر زمان کمتر کند و تا حد ممکن بر آن تکیه نماید. دیپلماسی ایرانی هر چه به فرهنگ ایرانی نزدیک‌تر شود، به ایده‌آل بزرگ خود یعنی به ثبات‌سازی در پیرامون خود نزدیک‌تر می‌شود. چنانکه می‌دانیم فرهنگ ایرانی آرام، تعادل آفرین، همدلانه، اهل جذب و به رسمیت شناختن جهان‌های دیگر است. جهان ایرانی یا شیوه نگرش فرد معمولی ایرانی، آرام است و حسی از آرامش را در محیط پیرامون خود می‌پراکند. اما او پدیده‌ای در خود نیست و تاکنون نیز نبوده است. فرهنگ و فرد ایرانی همواره حیاتی منطقه‌ای، اگر نگوییم جهانی، داشته است و تا حد وسیعی تحولات منطقه‌ای را یا سبب می‌شده و یا تقویت می‌کرده و یا بدان تعیّن می‌بخشیده است. جهان ایرانی، آری، تؤامان آرام، اما آرامش‌زدا بوده است. تناقض صعوبت‌زای فرهنگ ایرانی بین تواضع، ملایمت و عدم قناعت به وضع موجود، چه مابه‌ازایی می‌تواند در دیپلماسی ایرانی داشته باشد؟ دیپلماسی ایرانی واندیشه مسلط سیاست خارجی آن، باید جهان‌گرا و در عین حال دگرپذیر باشد، تغییرطلب اما متعارف، جسور و دارای تلقیاتی انقلابی از وضع اسفناک عدالت جهانی، اما در عین حال متواضع. اینها تقریباً ویژگی‌های فرهنگ ایرانی است اما نباید نیمی از آن در دیپلماسی کشور جریان داشته باشد و نیمی دیگر مغفول بماند؛ نباید تواضع و دگریابی بماند اما شجاعت و داعیه‌گری به قربانی مصلحت برود. ویژگی شجاعت باید به ندرت اما قاطعانه نشان داده شود.

براساس ویژگی‌های فرهنگ ایرانی، هدف بزرگ دیپلماسی ایرانی می‌تواند آن باشد که جز به آرامش در پیرامون نزدیک (یعنی هدفی حداقلی) نیندیشد. همکاری‌های اقتصادی – سیاسی، هدفی است که اندکی فراتر از هدف آرامش در پیرامون نزدیک می‌رود و هدف اعتمادسازی هدفی از آن هم فراتر و دورتر است. اما آرامش یا فضای آرامش، برای همه اهداف بعدی زمینة مناسب فراهم می‌کند. منظور از آرامش، احساسی از آرامش و ثبات است که از سوی جهان و فرهنگ ایرانی در منطقه پراکنده می‌شود؛ شبیه همان آرامش و هنجارمندی که فرد خارجی هنگام ورود در جامعه ایرانی احساس می‌کند. 

6- زیستن با دوگانگی

قدرت یا ظرفیت تا ابد محصور و بالقوه نمی‌ماند. دیپلماسی ایرانی ضمن آنکه باید وابستگی و اتکای خود به فحوای اخلاقی، هنجاری و ملایم فرهنگ ایران را نمایش دهد، باید این را نیز به طرف‌های خارجی خود تفهیم کند که نمی‌توان از پتانسیل‌ها و به دنبال آن ضربان‌های غیرقابل پیش بینی جامعه و فرهنگ ایرانی غافل بود، امری که در کنترل ما نیست و هر آیینه ممکن است سرفصل‌های نوینی را در سطح وسیع منطقه‌ای و جهانی بگشاید؛ اینکه پتانسیل‌های فرهنگ ایرانی هر زمان ممکن است آغاز و تپشی را موجب گردد که ما (دولت ایران) عامل آن نیستیم بلکه خود سوژه آنیم.

باید هر آئینه به طرف‌های خارجی گوشزد شود که ایران با جامعه و فرهنگ خود، همان نقشی را در سیاست منطقه‌ای پایان قرن بیستم ایفا می‌کند که پیشتر از آن فرانسه در پایان قرن نوزده در اروپا ایفا می‌کرد. می‌توان گفت هر دو کشور از موضع فرهنگ خود نقش‌های جهانی ایفا کرده و می‌کنند. اما فرهنگ فرانسه سال‌هاست که ضربان بین‌المللی قابل توجهی (دست‌کم از انقلاب 1968 به این سو) را نشان نداده است، در حالی که ایران تازه ضربانگری فرهنگی را آغاز کرده است. سیاست‌گرایی فرهنگ فرانسوی به فلسفه‌های عام‌پرداز و سپس از آن موضع، به خشونت فراگیر منجر گردید که چیزی جز فلسفه و طرح‌های نظری این انقلاب باعث آن نبود؛ اما به سیاست و انقلاب گراییدن فرهنگ ایرانی به ظهور اخلاق‌‌گرایی قدرتمند و نام خداوند و سپس به فضای خشنی منجر شد که خود اصلاً باعث و مسئول آن نبود.

مجدداً، اینک زمانی است که سیاست خارجی و دیپلماسی ایران باید به میزان بیشتری به بستر فرهنگی و اخلاقی ظهور خود و نیز به جهان‌گرایی ذاتی خود وقوف یابد و از این موضع به نداگری انسان‌های مظلوم سراسر جهان ادامه دهد. دیپلماسی ایرانی باید از یک جامعیّت روحانی نافذ سخن بگوید. اصولاً ایران یعنی یک جامعیت روحانی نافذ.

نتیجه‌گیری:

نتیجه آنکه نمی‌توان و نباید تعارض بین آرامش و ثبات فرهنگی و مبارزه‌گری در سیاست خارجی را حل یا برطرف کرد. زیرا در ماهیت امر تعارضی در بین نیست واین دو عمیقاً با هم همبسته‌اند. به جای اندیشیدن به حل تعارض یا آنچه که تعارض می‌نماید، بهتر است دیپلماسی ایرانی شجاعت مواجهه با آن را داشته باشد. شجاعت، تقدیر جدید ”دولت ایرانی“ است. باید به تقدیرگونگی یا ناگزیری مواجهت اندیشید واینکه ما ناچاریم در همین فضای تعارض گونه، اهداف سیاست خارجی خود را پی‌گیریم. زیرا فضای سخت و دشمنانه با ایران، در اساس خود، همانا حاصلی طبیعی برای نفوذ و برتری‌های فرهنگی آن است. فشارها و خصومت‌ها برای آن است که این برتری‌های فرهنگی، ابعاد اقتصادی وسیاسی به خود نگیرند و فعلیت نیابند.

باید تضییقات، ناهمخوانی‌ها واقدامات خصمانه را با صبر، هوشیاری عملگرایانه، اعتماد به ظرفیت‌های فراوان ملت ایران و اتکا به خداوند پشت سر بگذاریم تا به تدریج، به همان موقعیت تاریخی نافذ و تأثیرگذاری باز گردیم که زمانی فرهنگ ایرانی از آن برخوردار بود. از آن مهم‌تر، ضروری است در این میان نفوذ و تأثیرگذاری فرهنگی به رشد اقتصادی و تعیین کنندگی‌های سیاسی پیوند زده شود.