پیشگفتار:

چالش‎های بیست و چند ساله جمهوری اسلامی با نظم مستقر جهانی و نظام سیاسی آمریکا به ناچار و بنا به ضرورت از پارادایم تعارضات ایدئولوژیک قرن بیستم تبعیت می‎کرد. در ابتدای کار، شاید رهایی از الگوهای رفتاری ایدئولوژیک ممکن نبود زیرا ایده آغازین انقلاب اسلامی برای تبلور یافتن به الگوهایی عملی نیاز داشت و بدون آن مجال ظهور و نمود نمی‎یافت. در عرصه سیاست خارجی فضایی که جمهوری نوپای اسلامی در پیرامون خود می‎دید و باید براساس آن دست به واکنش می‎زد، فضای تنش‎های سیاسی – امنیتی بود و رفتارها و واکنش‎ها در این فضا شکل می‎گرفت و توجیه می‎شد.

پس از واقعه 11 سپتامبر و با برهنگی بیشتر ارادة یکجانبه‎گرایانه آمریکا که سبب گردید حوزة‌ ابتکار عمل بسیاری از کشورها و قدرت‎های درجه دوم دچار ضیق شود، به نظر می‎رسد وارد دورة به لحاظ کیفی متمایزی شده‎ایم که در آن دیگر فضای سیاست جهانی برای تداوم رهیافت‎های ایدئولوژیک – امنیتی مناسب نیست. آیا جمهوری اسلامی ماهیتی دارد که بتواند اتخاذ یک مسیر راهبردی نرم‎افزارانه‎تر، مشارکت طلبانه‎تر، رقیق‎تر و عملیاتی‎تر را برتابد؟ این گزارش درصدد آن است که نشان دهد اصولاً ذات یا حقیقت اولیه انقلاب اسلامی دعوتی اخلاقی از طریق اقبال به روش‎های همگرایانه و شناسایی روند موجود امور است (قل تعالوا الی کلمة سواء...) و نه پیشگویی‎های قاهرانة فلسفی و توسل به روش‎های انقلابی؛ و این دومی حتی اگر هم اتخاذ شود یا شده باشد، فقط به عنوان رفتارهای واکنشی و با ماهیتی عرضی قابل درک و توضیح است.

اوضاع جهانی و نحوه برخوردها با نظام جوان جمهوری ‎اسلامی به گونه‎ای است که به نظر می‎رسد تجربة انقلاب اسلامی به سوی اصل خود باز می‎گردد: انقلابی نه ایدئولوژیک (طرح سیاست‎گرایانة داعیه‎های عام فلسفی وانتزاعی)، بلکه دینی (دعوت به خداوند با اخلاقی‎ترین روشها). گزارش حاضر قرائت یا نسخة سیاست خارجی این تجدید عهد انقلاب اسلامی با خویشتن را بررسی می‎کند.

1- ساختار و ایده:

انقلاب اسلامی در اساس خود تبلور یک اراده جمعی نامنتظر برای استقرار ایده خداوند بر ابعاد مختلف حیات ایران مدرن بود. ایده ”خداوند بر فراز سیاست“ سپس در قالب تأسیس دولتی مذهبی حالت ساختاری به خود گرفت و به عبارتی تاریخ نهادینگی خود را آ‎غاز کرد. پس نظام جمهوری اسلامی، در آخرین تحلیل، از یک ایده و یک ساختار تشکیل شده است. روشن است که ساختار به ابعاد دولت یعنی نهادهای مشارکتی، تشکیلات اداری، روابط رسمی و سلسله مراتب قانونی، قوای سه‎گانه و جنبه‎های شکلی و صوری دیگری از این دست اشاره دارد. ایده نیز با معنایی، چنانکه خواهیم دانست، بیشتر اخلاقی تا سیاسی، هویت یا ماهیت این جمهوری را می‎سازد. از ناحیة ترکیب یا روابط این دو بخش با یکدیگر، تاکنون در سیاست خارجی کشور مشکلاتی برخاسته است. اگر نگاه اولیه‎ای به مسأله بیفکنیم، به نظر می‎رسد که ایده بر ساختار در نظام جمهوری اسلامی ایجاباتی تحمیل می‎سازد و ساختار نیز محدودیت‎هایی برای ایده فراهم می‎کند. این هدف بزرگی است که ایده (یعنی محتوای انقلاب اسلامی) و ساختار (مصالح دولت و منافع ملی) بدون مزاحمت برای یکدیگر و بدون موانع اساسی بتوانند به پویش خود ادامه دهند، اما هدف واقعی‎تر آن است که در یابیم این عدم مزاحمت تا چه اندازه ممکن است و چه امکاناتی در این خصوص وجود دارد. در ابتدا باید دو گام اساسی در حوزة تلقیات خود برداریم. نخست آنکه در گامی مهم و اساسی به بازشناسی یا بازیابی ایدة انقلاب اسلامی، یعنی به درک ماهیت و نیز ظرفیت‎ها و قابلیت‎های آن پرداخته شود و مخصوصاً در ارتباط با مباحث سیاست خارجی دریابیم که ایده انقلاب اسلامی حاوی چه اهداف و متضمن چه رفتارهایی است و اینکه تا چه حد می‎تواند جزء‏گرایانه و تا چه حد بنیادین تفسیر شود و سطوح تقلیل ناپذیر آن کدام است؛ باید به نحوی دقیق‎تر و آگاهانه‎تر از قبل دریابیم که در اساس، خواست ما چیست و آیا این خواست‎ها در ماهیت خود سلسله مراتبی و اولویت‎پذیر است یا موازی؟ در گام بعد که گامی به سوی جهان واقعی‎تر می‎باشد، می‎توان با سیری در روندهای مهم منطقه‎ای و جهانی و سیاست بازیگران اصلی جهانی و منطقه‎ای، موقعیت جهانی ایده را سنجید و براساس آن، محدودیت‎ها و امکانات ساختار را درک نمود.

بنابراین دو بحث اساسی در پیش است نخست آنکه ایده یا فکر مرکزی انقلاب اسلامی چیست و دوم آنکه این ایده یا فکر مرکزی در ارتباطش با اقتضائات پیرامونی و خارجی مشخصاً از یازده سپتامبر به بعد، برای ساختار چه رفتارهایی را مؤکد، چه رفتارهایی را مجاز و چه رفتارهایی را نادرست می‎شناسد؟ قبل از پرداختن به ایده، نگرشی انتقادی به فضا و ادبیات موجود مفید می‎نماید.

2- یک بحث آسیب‎شناسانه

اغلب اندیشیده می‎شود که ایده بر ساختار ایجاباتی تحمیل می‎سازد و ساختار نیز محدودیت‎هایی برای ایده فراهم می‎کند. آیا این گمان یکسره پذیرفتنی است؟ مسایل نوع اول یعنی مسایلی که ایده بر ساختار تحمیل می‎کند، ظاهراً روشن و قابل فهم است این مسایل از جنس همان مسایلی به نظر می‎رسد که دولت‎های ایدئولوژیک قرن بیستم با آن مواجه بودند و ما اینک به مدد تجربه دولت شوروی سابق و برخی دولت‎های ایدئولوژیک دیگر به خوبی با آن آشنایی داریم. با این حال، این مسأله وجود دارد که آیا واقعاً ایده انقلاب اسلامی بر ساختار جمهوری اسلامی فشارهایی آن سان گزاف وارد می‎سازد که پیشتر جهانگرایی فلسفی عقیدة مارکسیستی بر دولت‎های مارکسیستی وارد می‎آورد؟ اگر از آن سو بنگریم، مسایلی که متقابلاً ایده از ناحیة ساختار با آن مواجه است، موقعیتی پیچیده‎تر می‎آفریند. این پیچیدگی این بار خاص نظام جمهوری اسلامی است، زیرا بر خلاف دولت‎های دیگر که در زمان لازم می‎توانستند ارزش‎های ایدئولوژیک بنیادین خود مثل تمرکز دولتی یا مشارکت‎های همگانی را تا هر زمان که خود تشخیص می‎دادند، در پرانتز بگذارند، ”خداوند“ را درست مثل ایدة آزادی و برابری در انقلاب فرانسه، نمی‎توان به مرخصی طولانی مدت فرستاد. به روشنی، خداوند وقتی وارد ”قلوب“ می‎شود، 1- موضوع چند و چون فلسفی واقع نمی‎شود، 2- وحدت تصوری آن نیز شکسته نمی‎شود و 3- قدرت آن برای انگیزش اقدام محفوظ می‎ماند. اما ارزش‎های ایدئولوژیک وقتی وارد ”ذهن“ می‎شوند، 1- قابلیت هر نوع تفسیر عملیاتی را دارند و بدین سان، 2- حقیقت فلسفی‎ای که مدعی آنند به حقایق جزئی متعددی شکسته می‎شود و مألاً 3- از جاذبیت داعیه‎های مرکزی آن هر زمان بیشتر کاسته می‎شود. اصولاً ایده خداوند اگر در سطح وسیعی منتشر گردد، فضای فکری کنونی جوامع انسانی را که بر مبنای مکتب‎های فلسفی قرون هجدهم و نوزدهم شکل گرفته است، دچار بحران‎های سختی از نظر طرح پرسش‎های معنوی وانسانی خواهد نمود. طرح ایده خداوند از سوی انقلاب اسلامی آغاز چالشی بزرگ بوده است. ...

ایده و ساختار در نظام جمهوری اسلامی با یکدیگر روابط ساده و سر راستی ندارند. به نظر می‎رسد که جامعه فکری کنونی در کشور ما به ظرائف و پیچیدگی‎های روابط یاد شده توجهی نمی‎ورزد. اندیشمندان ما به نحوی ساده انگارانه به تجربه حکومت‎های ایدئولوژیک قرن بیستم (قرن کهن) می‎اندیشند که در آن کشاکش گرایش‎های ایدئولوژیک با مقتضیات عینی و واقعیت‎ها، اغلب به نفع واقعیت‎های عینی ناهمخوان به پایان رسیده است. آنان اغلب به این نکتة ساده اما اساسی توجه نمی‎کنند که انقلاب ایران بر هیچ ایده فلسفی وذهنی خاصی مبتنی نبود بلکه در اصل حاوی اراده‎ای اخلاقی – معنوی، نه تنها برای بهبود بلکه برای تعالی واستعلای امور بود. فرق میان آن تفکرات پیشینی وانتزاعی و این ارادة دسته جمعی اخلاقی بسیار است. اولی به بازسازی بنیادین واقعیت‎ها و خلق اشکال اجتماعی وسیع می‎اندیشد و از این رو کار آن به اتخاذ روش‎های انقلابی می‎انجامد اما دومی بر جهت‎دهی‎های محدود واصلاح متکی است واز این رو به جذب کامل ارزش‎های جهان موجود متعهد است. اولی به تغییر جهان از بیرون و دومی به تغییر انسان از درون می‎اندیشد. خلاصه فاصله بین ایدئولوژی‎های انتزاعی و اخلاق باوری‎ها اندک نیست. برخی متفکران حتی به تضاد آن دو می‎اندیشند. ”گابریل مارسل“ معتقد بود ”روح انتزاع“ عامل خشونت در جهان معاصر است و برای مبارزه با روح انتزاع یا ”پریشان اندیشی‎های هراس انگیز“ باید نیروی محبت و بازگشت به ارزش‎های ساده انسانی را هدف قرار دهیم. به هر حال، نوع روابط ایده و ساختار در نظام جمهوری اسلامی از آن رو که این بار به جای ایده‎های فلسفی و انتزاعی، ایده خداوند مطرح است، مستلزم بازشناسی و فهم بیشتر می‎باشد.

3- ایدة انقلاب اسلامی چیست؟

فکر مرکزی یا ایده انقلاب اسلامی عبارت از اراده جمعی ناهشیار برای معنویت بخشیدن به همه یا اکثر عرصه‎های حیات جمعی در ایران مدرن بود؛ یعنی این جسارت که می‎توان بین‎ ارزش‎های گذشته واقتضائات دوران مدرن پیوندی صمیمانه بر قرار کرد و دوگانگی‎ای ساخت که هر دو مؤید یکدیگر باشند.

الف ) ایده انقلاب اسلامی در برابر مدرنیته

از منظر نگاه فوق، انقلاب اسلامی، تحولی ضد مدرن نیست؛ بنیادگرا هم نیست؛ زیرا نمی‎خواهد برای استقرار یک گذشته آرمانی، نظم موجود امور را تخریب کند. انقلاب اسلامی، اگر شعارها و خواست‎های اولیة انقلابیون ملاک باشد، درصدد اتمام پروژه مدرنیزاسیون در ایران بود و می‎خواست ظرفیت‎های این پروژه را تا به کمال خود (که عبارت از نیل به وضع مدرن یا مدرنیته است) امتداد بخشد و آن گاه به پیگیری اراده معنوی خود بپردازد. بنابراین، انقلاب اسلامی هدف نسخ یا کهنه نمودن تدریجی عصر مدرن را که از حدود قرن هفدهم با برخی تحولات فنی و فکری آغاز شد، تعقیب می‎کند نه نابودی آن را که خود گرایشی ایدئولوژیک و مدرن است. ایده انقلاب اسلامی نسبت به زمان حال که در اختیار و تحت سلطه ارزش‎ها و تفکرات مدرن است، ایده‎ای سخت آیین نیست و به تعامل ورزیدن متعهد است. نمی‎توان ثابت کرد که انقلاب اسلامی برای زمان حال و یا آینده نزدیک، حاوی طرحی بنیادگرایانه (نابگری تاریخی) است، زیرا ایده انقلاب اسلامی ناظر بر آینده یا طرحی برای آینده (و نه گذشته) و بنابراین آکنده از امید به خلاقیت‎های انسانی است. ایدة انقلاب اسلامی، ایده‎ای پست مدرن نیست زیرا ارادة جذب کامل دستاوردهای مدرنیته، ستایش ترقیات آن و شناسایی واقعیت گسترده آن را در خود دارد، از دیگر سو مدرن هم نیست زیرا به هر حال ارادة فراروی از آن را در خود دارد. ایده انقلاب اسلامی از این رو از عصر مدرن فراتر می‎رود که می‎خواهد پس از حدود 1400 سال مجدداً تصور خداوند را بر تارک جامعه‎ای مدرن نصب نماید.

ایده انقلاب اسلامی از طریق گذشته (تاریخ اسلام و تاریخ ایران) هویت خود را تعریف می‎کند، اما نیروی پیشروی آن را امید به زایش یک آینده دینی می‎سازد.

به بیان دینی‎تر، انقلاب اسلامی گذشته‎ای حسینی (ع) و آینده‎ای مهدوی(ع) دارد؛ ]حالیه آن نیز صادقی(ع) – باقری (ع) است.

ب ) آیا ایده مستلزم مبارزه‎طلبی است؟

اینک پرسش آن است که آیا ایده و فکر مرکزی انقلاب اسلامی در ابتدا و در اساس خود، طرحی برون‎گرایانه و مبارزه‎طلبانه است؟ آیا مسیر مبارزه و نبرد، فی‎ذاته انتخابی از سوی انقلاب اسلامی است یا تحمیلی بر آن است؟ واقعیت شایستة شناسایی آن است که انقلابی با اهداف ذاتاً اخلاقی وانسانی، هیچ ضرورت دکترینی برای دشمنی ورزیدن ندارد. خطاب اولیة انقلاب اسلامی به انسان‎ها بود نه به ابرقدرت‎های جهان. در ابتدای کار، تأسیس جمهوری‎ای برای دین، تأسیسی هم درون‎گرایانه و هم غیر چالش‎طلبانه بوده است. انقلاب ایران در ابتدا و به طور اصالی، ظهور انسان و فضای اخلاقی جدیدی را ندا می‎داد. این انقلاب اگر به ارادة مستقل خود دست به خشونت برای تغییر جهان می‎زد، از اصل و ماهیت خود منحرف شده بود. پر بیراه نیست که بگوییم که انقلاب ایران هدف تکمیل ارزش‎های اخلاقی را در خود نهفته داشت و حوزه اتمام مکارم اخلاقی نیز عمدتاً ایران بود.

اگر این سخن درست باشد آنگاه باید گفت رفتارهای استالینی در ابتدای انقلاب توسط برخی انقلابیون، واقعیتی اصولاً عرضی و کم دوام بود، نه ذاتی و مداوم.

بنابراین، اراده ماهیتاً دینی و اخلاقی ایرانیان در تأسیس جمهوری، به خودی خود و ذاتاً مستلزم هیچ رفتار مبارزه‎طلبانه و هیچ نوع انقلابی‎گری سیاسی، هیچ گرایش خصمانه و ... نبوده است، اما همه اینها می‎تواند از قبل مبارزه خارجی با این ارادة آغازین ایجاد شود. در این معنا، آغاز جنگ تحمیلی، آغاز نگاه انقلاب ایران به بیرون از مرزهایش بود مسئولیت نگاه انقلاب ایران به بیرون از مرزهای ایران، اصلاً بر عهده انقلابیون و جمهوری جدید‎التأسیس نبود، بر عهده قدرت‎های خارجی بود. ایدة انقلاب اسلامی ذاتاً و در ابتدا درون‎گرایانه و جزء‎پرداز بود (و هست). یک سیاست خارجی متخاصم و مدعی، فقط می‎تواند نمودی برای انقلاب اسلامی باشد و بود آن را آئینگی نمی‎کند.

ایده یا بنیاد انقلاب اسلامی که میل دسته جمعی به انضمامی ساختن ایدة خداوند است، به مثابة یک ارادة آغازین مقدس می‎تواند بدون نیاز به ترجمه، با همة ملت‎های جهان – البته هر یک بر حسب فرهنگ سیاسی‎شان - مؤانست بر قرار کند. ایده خداوند مالک ندارد و همین رمز گسترش‎طلبی و امپریالیزم اخلاقی انقلاب ایران است. ایرانیان هنگامی که ”جمهوری خداوند“ را طلب می‎کردند، همچون توده‎های انقلابی فرانسوی که ”جمهوری آزاد“ را طلب می‎کردند، چندان متفطن به ابعاد فرامرزی انقلاب خود نبودند، پس ایرانیان ضامن گسترش‎طلبی انقلاب ایران نیستند. زیرا آنها در اساس و در ابتدا خداوند را فقط برای جامعه خود خواسته بودند نه برای جهان. بر عکس، این نیروی خارجی بود که با تحمیل جنگ این خواست‎ها را جهانی نمود، پتانسیل انقلاب ایران را جاری ساخت و معنای آن را جهانی کرد؛ چیزی باز هم خیلی شبیه به انقلاب فرانسه. نیروی لازم برای جهانی شدن انقلاب ایران از خارج فراهم شد (اصولاً جهانی شدن انقلاب‎ها به وسیله انگارة هگلی مکر خداوند یا حیله تاریخ بهتر قابل توضیح و تبیین است...) .

انقلاب ایران با وجود ماهیت اخلاقی و غیر ایدئولوژیک خود، اینک با واقعیت دشواری مواجه است: آمریکا با هدف مبارزه با تأثیرات جهانی ایده انقلاب اسلامی ایران، با تبلور ساختارین این ایده یعنی دولت جمهوری اسلامی به ستیز برخاسته است. با این حال، چنانکه بیشتر خواهیم گفت، آمریکا در سرزمین ایران، جمهوری اسلامی (ساختار) را نمی‎بیند، انقلاب اسلامی و در واقع ایدة آن را می‎بیند؛ نمودهای مماشات گرایانه جمهوری اسلامی را نمی‎بیند بلکه نگران معنای انقلاب اسلامی برای جهانیان است. پس برای آمریکا، رفتارها، توجیهات، استدلال‎ها و حتی مسالمت‎جویی‎های نظام جمهوری اسلامی، چندان فرقی با مبارزه‎طلبی‎های این جمهوری ندارد، دست کم از لحاظ ترسیم اهداف آمریکا در برابر ایران، بین سکوت و مبارزه‎طلبی ایران فرقی وجود ندارد. جمهوری اسلامی هر گونه که رفتار نماید و تصمیم بگیرد، در هر حال از نظر صاحب نظم موجود یا قدرت هژمون، باید ایدة آن زایل شود؛ در حقیقت چیزی باید زایل شود که هویت یا معنای ساختار (دولت جمهوری اسلامی) را به آن اعطا می‎نماید. از نظر آمریکا، در آخرین تحلیل، جمهوری اسلامی باید معنای خود را به نحوی اعتراف گونه نفی نماید. آیا جمهوری اسلامی با تقدیر سوگناک مقاومت، که امری کاملاً متمایز از مبارزه است، مواجه نیست؟ پس، ایده مستلزم مبارزه‎طلبی نیست اما ممکن است به ضرورت مقاومت راه برد. در این‏باره باز هم خواهیم گفت.

ج - ایده و تاریخ ایران

آیا مقاومت فقط تقدیر دولت جمهوری اسلامی است یا تقدیر هموارة تاریخ ایران بوده است؟ انقلاب اسلامی واقعیتی است که از قیف تاریخ هزارگی ایران به بیرون آمده است. هم به لحاظ جغرافیایی، هم به لحاظ جمعیتی و هم سیاسی، جمهوری اسلامی عمومی‎ترین واقعه تاریخ مدرن ایران است. اما این نکته کم اهمیتی است. جمهوری اسلامی برآیندی طبیعی از یک فحوای جاری در همه دوره‎های از تاریخ فرهنگ، ادبیات و سیاست ایران بوده است. این فحوای جاری در سراسر تاریخ ایران از عهد زرتشت به این سو، عبارت از میل به اتصال واقعیت‎های زمینی (سیاست و جامعه) به مقدسات آسمانی بود. جمهوری اسلامی ایران نه فقط ادامة تاریخ کهن ایران، حتی نه فقط اوج تاریخ ایران، بلکه عالی‎ترین تبلور ممکن برای محتوای فرهنگی تاریخ ایران است. جمهوری اسلامی تبلور زمانه در زمینه و حاصل تبلور تاریخ یک ملیت تاریخی در خیابان‎های پایتخت بود. بنابراین، ارادة بنیادین آمریکا علیه ایده انقلاب اسلامی، نه فقط علیه دولت ایران بلکه علیه ملت ایران نیز هست. آمریکا با اراده یک ملت ( و نه مردم، زیرا مردم به نسل‎های حاضر اشاره دارد اما ملت حاوی ارادة فشرده نسل‎های متمادی یک اجتماع تاریخی است) به ستیز برخاسته است. همچون دولت، ملت ایران نیز بدین ترتیب با تقدیر مقاومت مواجه است زیرا ابرقدرت زمانه از ملت ایران عقب‎نشینی‎ای آشکار از راه خداوند گرایانه‎اش را، چیزی که محصول بزرگی از گذشتة اوست، می‎خواهد. این عقب‎نشینی آکنده از معناست. از حوزه شکست یک دولت فراتر می‎رود و یک تاریخ قومی هزارگی را در می‎گیرد. این عقب‎نشینی از این روی می‎تواند یکی از سخت‎ترین عقب‎نشینی‎ها باشد که طی آن ملتی که تمامیت تاریخی و فرهنگی خود را بر سر یک خواست دسته جمعی نهاده بود تسلیم می‎شود. این تسلیم به معنای نفی گذشته و تحقیر هستی تاریخی یک ملت از سوی خودش است.

د - آیا ایده استلزامات عملی دارد؟

گفته شد که مخاصمه‎گری و متابعت از ایده‎های فلسفی برای تغییر جهان مدرن، محصول طبیعی انقلاب اسلامی نیست، اینک می‎توان پرسید چه نحوه رفتار و سیاست مطابق با ایده انقلاب اسلامی است؟ پاسخ به سادگی می‎توان این باشد؛ هر رفتاری که مقتضی باشد و ضرورت‎های واقعی آن را ایجاب نماید. دست‏کم آنکه ایده انقلاب اسلامی متضمن نظام مشخصی از رفتارها نیست، بلکه فقط ابلاغ‎گر یک معنویت‎گرایی کلی است. این ایده جهانیان را به استقرار صورت‎های سیاسی خاصی فرا نمی‎خواند برای ایران نیز این ایده متضمن رفتارهای خاصی نیست. پیروزی انقلاب اسلامی و مخصوصاً وقوع جنگ تحمیلی، خود ابلاغ بود و از این رو جمهوری اسلامی ایران نیازی به ابلا‎غ‎گری انقلاب اسلامی ندارد. تنها اقدام و رفتار ضروری که ایده انقلاب اسلامی آن را برای جمهوری اسلامی ایجاب می‎کند آن است که مجدداً، جمهوری اسلامی ایران ایده‎اش را با ویژگی مبلغانة آن برای ملت‎های دیگر، نفی و تخطئه نکند. از قضا فشارهای جهانی دقیقاً همین را از جمهوری جوان می‎طلبد. قدرت‎های جهانی خواهان عمل نکردن جمهوری اسلامی (مثلاً عدم تجهیز به فناوری هسته‎ای) نیستند، حتی خواهان سخن نگفتن آن (مثلاً موضع نگرفتن در خصوص فرآیند صلح خاورمیانه عربی) نیز نیستند، به عکس، آنها می‎خواهند جمهوری اسلامی سخن بگوید، سخنانی به ویژه در خصوص ایده‎اش که برای دولت‎های مخالف، خوشایند باشد. واقعیت آن است که به مدد ایدة انقلاب اسلامی، ایران کشوری است که نه فقط سخن آن (یعنی اتخاذ مواضع از سوی آن) عین اقدام است بلکه حتی سکوت آن نیز اقدام است. به همین دلیل، ماهیت بحران‎های مختلف که علیه ایران آفریده می‎شود آن نیست که ایران سخن نگوید یا عمل نکند. بلکه آن است که ایران در پروسه‎های تضعیف ایدة الهام‎گر انقلاب اسلامی فعالانه مشارکت کند یا سخن مثبتی بگوید. مسلماً اتخاذ مواضع تند (سخن گفتن) از سوی جمهوری اسلامی علیه قدرت هژمون، حتی اگر به کمترین حد قابل تصور خود برسد باز هم برای دولت‎های آمریکا و اسرائیل ارزش چندانی ندارد. حتی افزایش کمک‎های تسلیحاتی به گروه‎های فلسطینی و غیر آن (عمل کردن) هم اهمیت چندانی برای آنان ندارد. آنان به امکانات عمل محدود دولت ایران وقوف دارند. آنان نه به دنبال سخن نگفتن یا عمل نکردن، بلکه به دنبال سخن گفتن ایران هستند. یک جمله خبری روشن و شفاف از زبان سخنگوی وزارت خارجه به بالا، احتمالاً همچون تیغی است که پردة امیدهای اسلام‎گرایانه را در سراسر جهان می‎درد و نیروی داوری یا اقدام علیه نظم موجود را سریعاً زایل می‎سازد. این بدان دلیل است که جمهوری اسلامی تنها حلقه وصل ایدة اسلام سیاسی با عینیت در سیاست امروز جهان است. وابستگی احساسی شدید اسلام‎گرایی‎ها به ایران در حالی است که به نحوی طنز‎آمیز، گرایش‎های اسلام‎گرایانه جز الهامی مبهم و به سختی قابل تعریف ارتباطات قابل تأکیدی با ایران ندارند و بسیاری از آنان اساساً ضد ایرانی‎اند.

هـ) آیا ایده مستلزم چالش‎گری‎های کلامی است؟

براین اساس جمهوری اسلامی نه لازم است و نه مفید که برای اثبات خود زیاده سخن‎سرایی کند. ظهور انقلاب ایران خود، تمام گفتن بود. از آن پس باید از کلام مواظبت کرد و آن را تخریب نکرد نه آنکه آن را ادامه داد. سخن انقلاب اسلامی علاوه بر آن که تداوم‎پردازی نمی‎خواهد، خطابی است که مخاطب هم نمی‎خواهد. این سخن، خود مخاطبینش را برمی‎گزیند و نیز کشورهای هدف خود را مشخص می‎کند. کلام انقلاب با توجه به شرایط بین‎المللی حاضر، احتمالاً نیاز به بازگویی و پرگویی ندارد، بلکه ظاهراً بیشتر به سکوت نیاز دارد. به عبارت دیگر که اندکی تجریدی‎تر است، ایران نباید چیزی بگوید (که اعترافی به ضرر ایده باشد) اما باید چیزی نگوید (که مبارزه طلبی باشد). ما چندان مسئول حفظ ”ایده“ نیستیم، چه اینکه ما ایده را برنگزیدیم، ایده ما را برگزید: در واقع ما از ایده انقلاب اسلامی چیز زیادی نمی‎دانیم. این ایده به سرعت در فضای جامعة ما ظاهر شد، به سرعت ما را به سربازی خود گرفت و به سرعت از ما استغنا ورزید و از مرزهای ایران فرا رفت و اینک ما مصیبت‎مندانه، مسئول و سازنده آن شمرده می‎شویم. اما ما صانع ایده هستیم نه خالق آن. گرچه ایده از میان ما برخاست، اما ما آن را پدید نیاوردیم. بنابراین، ما مسئول حفظ ایده نیستیم. زیرا مالک آن نیستیم. ما فقط مسئول عدم تخریب ایده هستیم نه حفظ و گسترش آن. بر این اساس ساختار جمهوری اسلامی از ناحیة ایده انقلاب اسلامی، نه مسئول تغییر جهان و نه حتی به تنهایی مسئول اصلاح محدود و جزئی آن است. ”ایده“ خود به خود شامل این عقیده است که امر خداوندی به خداوند مربوط است و او خود حافظ آن است. ساختار در حالی که نگاهی به سیر تحولات و آهنگ‎های ایده دارد، به ایران و ایرانیان متعهد است. ایده عمیقاً جهانی است و ساختار عمیقاً ایرانی. ایدة انقلاب اسلامی حیاتی خود پو دارد و ”ایران “ فقط از این جهت که مادر یا بستر یا رحمی برای زایش این ایده بوده است، اخلاقاً موظف است به تخریب و تخطئه آن نپردازد و هدفی فراتر از این نیز نمی‎تواند داشته باشد. اما به عکس، بنا به دلایلی که می‎تواند تاریخ و فرهنگ را در برگیرد، ایران سخت مسئول حفظ ساختار جمهوری اسلامی است. زیرا ساختار (دولت جمهوری اسلامی) به دلایل مختلف ادامه فرهنگی و تاریخی ”دولت ایرانی“ است.

به عنوان هدفی اساسی در چشم‎ انداز آتی خود، جمهوری اسلامی به نظر می‎رسد که باید سکوت ایده‎ای خود را با فعالی‎گری ساختاری‎اش ترکیب نماید و ”یا در حالت جدایی ایده و ساختار از هم، عمل نماید. اگر نیک بنگریم. جمهوری اسلامی سالیانی است که این راه را می‎پوید و ما اینک می‎توانیم درباره نتایج این خط مشی کلی به داوری بنشینیم. این راهی است دارای کلیت وابهام، تکراری و جا افتاده و دارای ثمراتی محدود و ساده. زیرا ابرقدرت هژمون حاضر نیست برای این جدایی ساختار و ایده، اصالتی قایل شود و از این رو جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی را با هم می‎نگرد و همزمان علیه هر دو اقدام می‎کند. پس سکوت ایده‎ای و فعا‎لیگری ساختاری، فشارها را کم نمی‎کند اما باعث تداوم و تقویت تنش بین آمریکا و جهان آنگلوساکسون زبان با دیگر نقاط جهان می‎شود؛ واقعیتی که تاکنون وجود داشته است. در پرتو این سیاست، اعمال فشار بر ایران، برای آمریکا زمان به زمان سخت‎تر و پیچیده‎تر خواهد شد. از دیگر سو، ایران نیز ناچار به ادامه سیاست فوق با وجود عدم امکان ثمرات بزرگ برای آن در آینده قابل پیش‎بینی می‎باشد. زیرا انقلاب اسلامی به تمامیت ایران، نه فقط به تمامیت آن در زمان حاضر، بلکه به تمامیت مستمر آن مرتبط می‎باشد. از این روست که شیوة کلی فوق با وجود عدم امکان ثمرات بزرگ، ناگزیر می‎باشد.

سکوت ایده‎ای جمهوری اسلامی و به عبارت دیگر از کلام انقلاب اسلامی سخن نگفتن، منافی کلام‎سازی‎های جزئی و گفتار آفرینی‎های فرعی‎تر نیست. برای مثال، اصلی‎ترین کارکرد نظریه گفتگوی تمدن‎ها آن بود که برای ایدة انقلاب اسلامی سپری دفاعی در حوزه مفهومی ایجاد کرد. ایران به دلیل مرجعیت منطقه‎ای خود، به ویژه پس از انقلاب، هر بار می‎تواند آهنگ‎های گفتاری – مفهومی متمایزی را در فضای بین‎ الاذهانی منطقه و جهان ایجاد کند. ایران اگر بخواهد یا لازم آید، در هر زمان می‎تواند امواج گفتاری جدیدی را حول مفاهیمی همچون عدالت انسانی در روابط بین‎الملل، حق ملت‎ها برای آنکه بخواهند به شیوه خود خوشبخت باشند یا تقبیح زورگویی و اجبار نمودن دولت‎ها در روابط بین‎الملل و غیره ایجاد نماید و صورت‎های گفتاری پیشین را تضعیف کند. مهم آن است که در همة این موارد عمدتاً ملت‎ها و گروه‎های انسانی مورد خطاب هستند. اگر بخواهیم این عبارت را به صورت نظری‎تر بیان نماییم، می‎توان گفت هر چه قدرت هژمون، فشارهای منطقه‎ای بیشتری بر ایران وارد آورد، ایران نیز می‎تواند فضای مشروعیتی - اخلاقی جهان را به میزان بیشتری بر قدرت هژمون ضیق نماید. برای این کار، لازم می‎نماید که سیاست خارجی ایران عمدتاً توسط رهبران طراز اول آن یعنی مقام رهبری و ریاست جمهوری هدایت شود. آنان می‎توانند در زمان‎های لازم، پیاپی ملت‎ها را به داوری فرا بخوانند و قضاوت عقول سلیمه جهانیان را بطلبند. اگر نیک بنگریم، این، اصلی‎ترین کارکرد امام خمینی در عرصه روابط بین‎الملل بود. اصولاً صدور نداهای ماهیتاً اخلاقی به جهان، ابزار قدرت یا تداوم حیات نظام جمهوری اسلامی است.

ظرفیت بسیار عظیم ایران، خصلت ابلاغ‎گرایانة ایده انقلاب اسلامی است. نام ایران در سراسر جهان با نام خداوند و از این طریق با معنویت، اخلاقیات، حس عدالت، و مفاهیم هم‏عرض دیگر ناشی از آن گره خورده است. رمز قدرت ایران در مناسبات متغیر خود با قدرت هژمون، نام خداوند است. البته نام خداوند در سیاست خارجی ایران، علاوه بر قدرت می‎تواند ضعف نیز بیافریند. زیرا هر چه یک چیز با ارزش‎تر و مفیدتر باشد، آسیب‎پذیرتر است. جمهوری اسلامی باید بکوشد از هیئت یا تعریف اخلاقی خود فاصله زیادی نگیرد.

با وجود آنکه ایدة انقلاب اسلامی یا ایده خداوند ظرفیت بسیار عظیم جمهوری اسلامی است، با این حال نمی‎توان با ایده به مثابه گونه‎ای ابزار کار کرد و توقع دستاوردهای نزدیک و خاصی از آن داشت. زیرا ایدة خداوند در واقع روح موجود و جاری در ادوار مختلف تاریخ ایران است که این بار بدون اراده و طراحی ما به جهان روی نموده است و بنابراین متعلق به یک نسل، یک دولت یا یک دورة خاص نیست. با این حال، می‎توان در انتظار نتایج ایده نشست: جهان‎نگری ایدة انقلاب اسلامی، ناسیونالیزم‎های این بار ملی – اسلامی را در دولت‎ها و جوامع عرب احیا کرد و آنها را به سوی استقلال طلبی سوق داد. گروه‎های اسلام‎گرای سنی را علیه آمریکا بسیج کرد. دور تاریخی جدیدی از استقلال‎گرایی اتحادیه اروپایی واروپای غربی را در برابر آمریکا پدید آورد و حس پرسشگری را در کشورهای سابقاً متحد آمریکا همچون عربستان و ترکیه ایجاد کرد و ... . سکوت ایده‎ای بدان معنی است که جمهوری اسلامی سکوت می‎ورزد تا انقلاب اسلامی تدریجاً برای آن کار کند و فضاهایی محدود و موقت برای تنفس و گزینش‎گری آن ایجاد نماید. با توجه به تداوم چنین اوضاعی از ابتدا تاکنون در سیاست خارجی کشور، اینک دیگر به نظر ضروری می‎رسد اصل بحران و تداوم آن در سیاست خارجی ایران به رسمیت شناخته شود و اینکه آماج سیاست خارجی ایران باید در متنی از بحران‎های (نه طبیعی و خود بخود موجود، بلکه) طراحی و برنامه‎ریزی شده به پیش برود. باور به آرامش در فضای سیاست خارجی ایران امری مطلوب است اما بهتر است به حکم عقل سلیم، تا آینده‎ای غیر قابل پیش‎بینی به کناری نهاده شود. طرز تلقی بنیادین ما در سیاست خارجی چگونه باید باشد؟ حرکت به سوی وضع مطلوب یا بهبود اوضاع کنونی؟ هر دو شق یکسان می‎نمایند. اما اگر دقیق‎تر بنگریم در اولی، یک طرز تلقی (رویکرد) جسورانه‎، آینده‎گرایانه، تحرک طلبانه و متمرکز بر اهداف بلند جاری است و در دومی تلقی‎ای متواضعانه، متعهد به زمان حال یا آینده نزدیک و اصلاحات جزء پردازانه وجود دارد.

و) آیا ایده، مرجعیت می‎آفریند یا قدرت؟

حقایق تاریخی و نیز اوضاع کنونی ایران بلند پروازی‎ها و جسارت‎ورزی‎ها در نیل به اهداف بزرگ را توجیه نمی‎کند. تاریخ سیاست خارجی ایران نشان می‎دهد که این کشور بیشتر مرجعیت دارد تا قدرت، ایران کنونی تا حدی همچون گذشتة خود، از فرصت‎ها و زمینه‎های چندان مساعدی برای ابتکار عمل و فعالیگری برخوردار نیست و طریق صواب آن است که به جای هرز دادن نیروها و امکانات خود برای عمل کردن به مثابه یک قدرت منطقه‎ای، بکوشد با ترصد هوشیارانه، از مرجعیت منطقه‎ای – جهانی خود و فضاهایی که از این طریق هر از چندگاه برایش فراهم می‎شود، استفاده جوید. به عبارت دیگر، چنین می‎نماید که جمهوری اسلامی بهتر است بکوشد به جای خلق فضاهای جدید و معماری فرصت‎های تازه که کارکردهای یک قدرت منطقه‎ای است، از مزایایی که ژئوپولیتیک، فرهنگ و انقلاب اسلامی و خلاصه مرجعیت آن برایش پدید می‎آورد، بهره گیرد. بهتر است بیشتر به موقعیت‎های ساختاری خود توجه ورزیم تا به نتایج ابتکارات و کارکردها در سیاست خارجی خود. ایران کنونی قدرتی منطقه‎ای نیست اما مرجعی جهانی است. از دیر باز، قدرت منطقه‎ای بودن، بزرگترین ”هدف“ در سیاست خارجی ایران بوده است، اما گونه‎ای مرجعیت جهانی، ”امر موجود“ سیاست خارجی ایران است. اولی امری ذهنی و دومی امری واقعی و انضمامی است. به حکم عقل باید از دومی به اولی رسید و نه برعکس زیرا اولی موعود است و دومی موجود. با نگاهی به گذشته نزدیک سیاست خارجی ایران می‎توان فهمید از موضع دومی یعنی پذیرش واقعیت مرجعیت می‎توان تا حدی به اهداف نوع اول رسید اما از طریق عمل ورزیدن بر مدار شق اول یعنی خواست قدرت منطقه‎ای بودن، نمی‎توان به پاس داشت دومی (مرجعیت) اقدام ورزید و در پرتو این ناتوانی هم موقعیت موجود و هم خواست فعلاً ناموجود، به محاق می‎رود. ایران ناچار است به مرجعیت جهانی خود (قبلاً فقط مرجعیت منطقه‎ای و یا قاره‎ای آن هم در سطح فکری و طلایه‎داری ایده‎های مدرن داشت) بیندیشد. تأثیر این مرجعیت برای ایران انقلاب اسلامی به حدی است که چنانکه یاد شد، سخن آن عین عمل محسوب می‎شود و این امر در مورد سخنان مقامات درجة دوم و سوم و حتی شخصیت‎های فرهنگی آن نیز صادق است. از این بالاتر، حتی سکوت آن نیز گویی اقدام است (مثال متأخر آن موضع کلی ایران در برابر نقشه راه است) و بنابراین واکنش برمی‎انگیزد.

ز) ایدة انقلاب اسلامی، آئینه تساهل فرهنگ ایرانی است.

”جمهوری اسلامی“ یک شکل سیاسی سهل‎گیرانه است، سهل‎گیری نسبت به اینکه ادغام یک ”جمهوری“ آزاد و مدرن با ”اسلامی“ عبودیت خواهانه و ما قبل مدرن ممکن است. این سهل‎گیری به معنای اکراه از فرو غلطیدن به چاه ویل مباحث پیچیده و انتزاعی است و در واقع اراده تحقیر آن را در خود دارد. جمهوری اسلامی این معنا را در خود نهفته دارد که ما در کار تأسیس یک عینیت شکوهمند، از خیر مباحثی شکوهمند ولی بی‎حاصل در گذشته‎ایم. گذشته از تأسیس جمهوری اسلامی، حتی نام آن نیز فراروی از تقسیم‎بندی‎های متعارف سیاست جهان و حتی نقیض آن است. رمون آرون می‎گفت در قرن بیستم رژیم‎های سیاسی جهان یا رژیم‎های غربی‎اند که ویژگی آنها کثرت‎گرایی – قانون سالاری است و یا رژیم‎های شرقی‏اند که ویژگی آنها ایده سالاری – انحصارطلبی است. اما در این میان رژیم جمهوری اسلامی به نحو متمایزی یک رژیم ایده سالار – کثرت‎گرا است. ظرفیتی که دولت ایده سالار جمهوری اسلامی برای از سر گذراندن یک تجربة ویژه در کثرت‎گرایی نشان می‎دهد، جدیداً خلق نشده، بلکه چنانکه خواهیم دید، میراثی از گذشتة این کشور است. این ظرفیت برای تکثر‎پذیری، از جنس آن کثرت‎گرایی سیاسی که معرف سیاست و حکومت در جامعه آمریکایی است و اینک همچون یک ایدئولوژی آرمانی بسیاری را در جامعه ما مسحور خود نموده، نمی‎باشد. تکثر سیاسی ویژه نظام جمهوری اسلامی در واقع گونه‎ای انتقال از تکثر‎گرایی فرهنگی – تاریخی جامعه ایرانی به سطح سیاسی است. این تکثر واقعی است نه ایدئولوژیک. ظرفیت جمهوری اسلامی برای کثرت‎گرایی به معنای آن است که این جمهوری، ظرفیت آن را دارد که پارادوکس واقعیت متکثر ایران و واقعیت هاضمه‎گری فرهنگی مندرج در تاریخ این کشور را با سیاست داخلی و خارجی خود پیوند دهد. به سخنی دیگر، همچنانکه ایران در گستره تاریخی‎اش توانست اقوام گوناگون ایرانی را در دیگ جوشان هویت ایرانی (ارادة خداوندی ساختن ابعاد حیات زمینی) هضم نماید جمهوری اسلامی نیز واجد این ظرفیت است که نمود طلبی و مشارکت خواهی گروه‎‎ها و افراد طبقات متوسط جامعه ایرانی را در ذیل تعریف مجددی از جمهوری اسلامی که این بار در برگیرنده‎تر، وسیع‎تر و انضمامی‎تر است، به وحدت سوق دهد.

سهل‎گیری مندرج در نام و در تأسیس جمهوری اسلامی از آن رو عامدانه و سنجیده بود که می‎خواست ارادة معنویت‎گرایانه ملت ایران بتواند در قالبی مدرن، تداوم بیابد و حیات آن تضمین شود. این جمهوری با تفکری متساهلانه اما هوشیارانه آغاز شد و ناچار است که انواع مسایل ناشی از این ادغام (ادغام آزادی و بندگی) را نیز به همان صورت متساهلانه حل و رفع نماید. هنگامی که حتی نام جمهوری اسلامی نیز گونه‎ای تداوم تاریخی فرهنگ متساهل ایرانی است، آن گاه لازم می‎آید که جمهوری اسلامی برای حل مشکلات ناشی از عنوان یا ماهیت خود به همان زمینه فرهنگی هاضمه‏گر خود رجوع نماید و خود را به بیش از پیش به این ویژگی فرهنگ ایرانی متصل نماید. لازمه این کار آن است که نظام جمهوری اسلامی به پیوند خود با یک گذشته بازسازی شده از ایران اقدام نماید. البته انقلاب اسلامی گونه‎ای بازگشت ایران به تاریخ خود یا به فحوای تاریخ خود است، اما این بار ضرورت، عبارت از بازگشت اندیشیده شده و عامدانه، آن هم در سطح نظریه، به تاریخ ایران است. جمهوری اسلامی نه آنکه می‎تواند، باید خود را به تاریخ هزارگی ایران متصل سازد و با اتکاء بر تحقیقات عینیت‎گرایانه تاریخی و نیز به مدد برخی تفاسیر رومانتیک، ناسیونالیزمی خدا – محور و مقدس تولید نماید که در آن ایران در گستره تاریخی خود، همچون موجودیتی خدای نشان یا ملتی مریم – گونه و اصالتاً پاک که هر گاه روح مقدس در آن دمیده شود، زایشی خداوندی خواهد داشت، باز تفسیر گردد... . نهایتاً به نظر می‎رسد که این زمان، انقلاب اسلامی یک ستایش‎گری خدا محورانه و مقدس نسبت به ایران تاریخی را ایجاب می‎کند. بازسازی یک ناسیونالیزم مقدس، امکان و مزیت بزرگی را در خود دارد که عبارت از پیدایی ظرفیت یکسان‎سازی طرز برداشت و طرز تلقی دولت و طبقات متوسط جامعه بر سر اصول اساسی سیاست ایران و نیز یکسان‎سازی تلقیات پیرامون مسایل اساسی در سطح داخلی و خارجی است.

ملاحظات پایانی

1- حقیقت جنینی

ایران در حال حاضر کشوری است مرجع و نه قدرتمند که هنوز زمان بازیگری‎اش به کمال، نرسیده است. بازیگری قاطع نظام جمهوری اسلامی زمانی خواهد بود که یا مضمحل شود – زیرا در این صورت به مرگ یک ایدة توأمان جهانگرایانه و واقعی می‎انجامد – و یا به یک قدرت منطقه‎ای غیر قابل مهار بدل شود. یا مرگ یا اقتدار بی‎گفتگو، یکی از این دو، دوران بازیگری مؤثر جمهوری اسلامی خواهد بود. توضیح بیشتر این که جمهوری اسلامی از حدود پس از جنگ تحمیلی تاکنون، در پی لاپوشانی مشکلات اساسی خود با هژمونی جهانی آمریکا بود و به شیوه‎ای که توأمان هوشیارانه و منفعلانه می‎نمود، بدنبال گونه‎ای تطابق‎گرایی حقوقی با نظام جهانی بود و گویی همواره می‎کوشید تا آنتاگونیزم نظری – اخلاقی آن با نظام بین‎الملل و آمریکا هیچ گاه به اوج غیر قابل کنترلی نرسد. این جمهوری با آن تطابق‎گرایی به دنبال تضمین فضاهای تنفس خود بود و در عین حال از برخی رفتارهای جسورانه نیز استنکاف نمی‎ورزید. این، وجه مشخصه جمهوری اسلامی در سیاست خارجی‎اش بوده و هنوز نیز هست. در عرصه سیاست داخلی نیز شبیه همین وضع ادامه داشته و دارد. از زمان پایان جنگ تحمیلی تاکنون ایران و جمهوری اسلامی در حال تحمل زایش سخت کارویژه‎های سیاسی مدرن‎تر بود که پس از خرداد 1376 به اوج خود رسید. جمهوری جوان در هر دو عرصه در حال تجربه‎اندوزی است.

2- بین گذشته و آینده

پس نظام جمهوری اسلامی واقعیتی برای آینده است و به دلیل عدم تعلق داشتن اصولی به زمان حال، همچون برنامه‎ای ناتمام و لاجرم بدون بازیگری مؤثر باقی خواهد ماند. از حالا تا آینده‎ای نسبتاً دور، به جای جمهوری اسلامی انقلاب اسلامی ایفاگر نقش‎های جهانی است. به جای ساختار، ایده در فعالیت است. مخصوصاً پس از 11 سپتامبر که انقلابی‎گری سنی به صحنه آمد و تشیع دوران انزوای نسبی خود را آغازید،‌بیشتر آشکار شده است که جمهوری اسلامی خبری برای آینده است، نه زمان حال. جمهوری اسلامی ایران هم هویتی بازمانده از گذشته است و هم نیرویی برای آینده. این جمهوری بین گذشته (هویت خود) و آینده (آرمان‎گرایی قدرتمند ولی مبهمی که حامل آن است) در نوسان و آونگ در وضعیتی موقتی گونه قرار دارد: ایران کنونی یا خود بیانگری می‎کند که در این حال از گذشته سخن می‎گوید و یا داعیه‎هایی اخلاقی – انتقادی را در فضا می‎پراکند که در این حال به آینده اشاره دارد. برای ایران و جمهوری اسلامی زمان حال هویت رقیقی دارد؛ یعنی رفتارهای حالیه جمهوری اسلامی جز تطابق‎گرایی (در موارد کمتر جسورانه و در موارد بیشتر منفعلانه) چیزی را نشان نمی‎دهد، و البته در شرایط حاضر، این ضروری و عقلانی نیز هست.

برای جمهوری اسلامی تاکنون حال هویت رقیقی داشته است. اما اینک زمانی است که باید وضعیت کنونی یا حال خود را تغلیظ نماییم و حال جز با عمل و اقدام رنگ نمی‎گیرد.

3- ایده‎ای برای جهان، ساختاری برای ایران (تفکیک)

برای آن که جمهوری اسلامی در زمان حال نیز هویت غلیظ و مستقلی داشته باشد نیاز دارد که به بازشناسی روابط خود با ایده که واقعیتی عام و غیر زمانی می‎نماید، بپردازد. ساختار خاص و محدود و ایده عام و فراگیر است. می‎دانیم که ساختار زمینی است و به سنت‎های سیاسی تاریخی ایران ارجاع دارد اما ما از ایده چیز زیادی جز آن که آن را به اراده خداوندی منتسب کنیم، نمی‎دانیم ... و خلاصه، ایده خیلی فراتر، خیلی بزرگ‎تر و خیلی دورانسازتر از ساختار است.

ساختار (جمهوری اسلامی) در برابر ایده، وظیفه‎ای جز آن ندارد که پیاپی و لاینقطع از عدالت و اخلاق، آن هم اغلب بدون مخاطب و مصداق سخن بگوید، اما ضروری است که دیگر عقب‎نشینی از این خط صورت نگیرد. ما ضامن ایده نیستیم، فقط حامل یا یادآورندة آنیم – تنها وظیفه ما این است که این حاملیت نمادین ایده بودن را تحطئه نکنیم. به بیان دیگر، نوعی پیوستگی ذهنی در نزد ملت‎ها بین ساختار ایرانی جمهوری اسلامی و ایدة (سیاسی شدة) خداوند وجود دارد. ما فقط باید این پیوستگی را نفی نکنیم. صرف نام جمهوری اسلامی خود یادآور این پیوستگی است.

جمهوری اسلامی هم تفکیک ایده و ساختار از یکدیگر را توضیح می‎دهد و هم پیوند آنها را در بخش قبلی از تفکیک ایده از ساختار سخن رفت. اما از جنبه‎ای دیگر، این دو در اتحاد با یکدیگر نیز می‎باشند.

4- ایده و ساختاری برای ایران (پیوند)

پیوند میان جمهوریت و اسلامیت بحث مکرری است. اما شاید هیچگاه به پایان نرسد. بحث پیوند ساختار و ایده به اندازه بحث تفکیک آن دو از هم دارای اهمیت است. بحث تفکیک چنانکه تاکنون روشن است، از نظر ”سیاست خارجی“ واجد اهمیت است اما بحث پیوند اسلامیت و ایرانیت از نظر ”سیاست داخلی“ دارای تعیین کنندگی است. بحث تفکیک بحثی انتزاعی است و در حوزه استدلال‎ها و طرز تلقی‎ها قرار دارد اما مبحث پیوند بحثی واقع‎گرایانه یا جامعه شناختی – سیاسی است و در حوزه رفتارها و مدیریت امور قرار می‎گیرد. این بحث می‎تواند به آنجا منجر شود که بگوییم جمهوری اسلامی در اساس خود نه یک رژیم سیاسی بلکه ترجمان جهان زیست یا جهان تاریخی ایران است. در این زمان قبل از هر چیز دیگر، ما عمیقاً با خودمان یعنی با جمهوری اسلامی ایران مواجهیم. کسرة زیر جمهوری اسلامی هنوز به خوبی درک نشده است. ارتباط ایران و جمهوری اسلامی از نظر تاریخی، فرهنگی و سیاسی بسیار بنیادین و معنادار است. ما همچنان نیاز داریم که بدانیم چه کرده‎ایم و مهمتر، چه ساخته‎ایم. این جمهوری به نحوی طنز‎آمیز، در حالی که از نظر شکلی و حقوقی و حتی رفتاری در تاریخ ایران بی‎سابقه است، اما ایرانی‎ترین دولت در سنت دولت ایرانی است، زیرا محصول نهایی فحوای فرهنگی مستمر در تاریخ ایران است. جمهوری اسلامی تبلور یا تحقق ظرفیت‎های اجتماع تاریخی ایران (همچون فردیت، دولت آرمانی، قداست آسمانی، تکثر فرهنگی همدلانه میان اقوام، اقدام واحد دسته جمعی و غیره است. این جمهوری ظاهراً حاصل فعالیت مبتکرانه یک ملت و نخبگان آن در زمانه‎ای خاص است اما در واقع محصولی تاریخی است که همچون آتشفشانی از اعماق فرهنگ و تاریخ ایران سربرآورده است. پس جمهوری اسلامی نه دولتی ”بر“ ایران یعنی حاکم بر سرزمین ایران، بلکه دولتی ”از“ ایران یعنی ناشی از گستره تاریخی ایران است. پس ”جمهوری اسلامی ایران“ باید در حالت وحدت و یگانگی خود با ایرانیان سخن بگوید و به عنوان محصول یک تداوم تاریخی خود را تعریف نماید. لازمه این کار، سازماندهی طرحی تاریخی از جهان ایرانی به نحوی است که جمهوری اسلامی بتواند نهایت پویش تاریخی آن تلقی شود. به عبارت دیگر، باید به ترسیم گونه‎ای ناسیونالیزم تاریخی همت گماشت که مثلاً می‎تواند واجد این فحوا باشد؛ ایرانیان ملتی هستند که نقش و کارکردشان در طول تاریخ بشری، سربازی ایده یکتاپرستی و خداوند بوده است؛ آنها در تاریخ خود فحوای قدسی را در هنر، معماری، تعلیم و تربیت و فرهنگ و تا حدی سیاست تجسم بخشیده‎اند، فحوای قدسی فرهنگ ایرانی همواره در طول تاریخ خود حتی در دوران مدرن مداوماً در حال انباشت خود بود؛ از این رو این فرهنگ در انتظار یک آتش‎زنه بوده است تا ظرفیت بالقوه‎اش را جاری سازد؛ سیاست تنها حوزه‎ای از حوزه‎های حیات تاریخی ایران بود که ایده خداوند در آن به صورت بالقوه بوده و ابعاد انضمامی نیافته بود که با ظهور جمهوری اسلامی پروژة پیوند خداوند با ایران به کمال خود رسید... . ناسیونالیزم مقدس ایرانی ظرفیت‎هایی برای توضیح همة ابعاد حیات تاریخی ایران در گذشته، حال و آینده فراهم می‎کند.