01 May 2012
چکیده
بی تردید، مهمترین رویدادهای سیاسی داخلی روسیه در طی ماههای گذشته، انتخابات دوما در اواخر سال ٢٠١١ و انتخابات ریاست جمهوری در اوایل سال ٢٠١٢ بود که در آن، حزب حاکم «روسیه واحد» و احزاب کمونیست روسیه، روسیه عادل و لیبرال دموکرات رقابت داشتند و در نهایت حزب حاکم روسیه واحد با بحث و جنجال زیاد به پیروزی رسید. علاوه بر نتیجه این رقابتهای انتخاباتی که منجر به بازگشت پوتین به قدرت شد، بحث دیگر بروز و آشکار شدن برخی اعتراضات در این کشور بود. به ویژه این که این اعتراضات در روسیه مقارن با تحولات انقلابی در خاورمیانه بود و در محافل تحلیلی، روسیه از بعد تفاوتها و تشابهات اعتراضاتش به تحولات انقلابی، مورد کنکاش قرار گرفت.
مقدمه
روسیه در سال ۲۰۱۱، شاهد رویدادهای مهمی در عرصه داخلی و خارجی بود که افزون بر چرخش قدرت و تاثیرگذاری مقطعی بر شرایط داخلی روسیه، بر ابعاد دیگر بینالمللی و همچنین چشمانداز آینده این کشور نیز تأثیرگذار بوده است. بی تردید، مهمترین رویداد سیاسی داخلی روسیه در سال میلادی گذشته انتخابات دوما و انتخابات ریاست جمهوری در اوایل سال ٢٠١٢، بود که در آن، حزب حاکم «روسیه واحد» و احزاب کمونیست روسیه، روسیه عادل و لیبرال دموکرات رقابت داشتند و در نهایت حزب حاکم روسیه واحد با بحث و جنجال زیاد به پیروزی رسید. نتایج رقابتهای انتخاباتی در دو سطح پارلمانی و ریاست جمهوری که منجر به بازگشت قدرتنمدانه پوتین به جایگاه نخست قدرت در روسیه شد، موجب بروز برخی اعتراضات سیاسی در این کشور نیز گردید. این اعتراضات از آن جهت که مقارن با تحولات انقلابی در خاورمیانه بود، در محافل مختلف از ابعاد متفاوتی مورد تحلیل قرار گرفت. بر این اساس، معاونت سیاست خارجی مرکز تحقیقات استراتژیک، طی نشستی[1] به بررسی تحولات داخلی روسیه در ماههای اخیر پرداخته است. گزارش حاضر جمعبندی مباحث این نشست میباشد.
آرایش نیروهای سیاسی در انتخاباتهای اخیر روسیه
آرایش سیاسی در روسیه در آستانه انتخاباتهای پارلمان و ریاست جمهوری، شامل طیفهای وسیعی از جریانهای نزدیک به غرب تا جریانهای ملیگرای افراطی و همچنین جریانهای میانهرو نزدیک به کرملین بود که تقریباً در انتخاباتهای گذشته نیز چنین آرایشی قابل ملاحظه بود. عمدهترین جریانهای سیاسی در روسیه را میتوان شامل جریانهای زیر دانست:
الف) راست میانهرو طرفدارغرب: راستگراهای میانهرو طرفدار غرب و جبهه آزادی مردم (غربگرا) را میتوان جناحهای رقیب پوتین و حزب روسیه واحد معرفی کرد. میخائیل کاسیانوف که از سال ٢٠٠٠ تا ٢٠٠٤، نخست وزیر روسیه در دوره ریاست جمهوری پوتین بود و همچنین ولادیمیر ریژکوف، رهبر حزب جمهوری خواه روسیه، بوریس نمتسف، معاون سابق نخست وزیر در دوره یلتسین در حکومت «اصلاح طلبان جوان» که بعد از بحران مالی آگوست 1998 به همراه کرینکو کنار زده شدند، از جمله چهرههای برجسته در این جریان هستند. این افراد مدعیاند با غرب مناسباتی ندارند، اما ایدههای غرب مبنی بر آزادیخواهی لیبرال و اقتصاد بازار را مورد تاکید قرار میهند.
ب) لیبرالهای غربگرا: سرگئی میتروخین، رهبر کنونی حزب یابلوکو به همراهی گریگوری یالوینسکی، رهبر پیشین این حزب، از اعضای شاخص مخالفان پوتین هستند. الکسی ناوالنی، وکیل و وبلاگ نویس که رهبر مخالفان خیابانی پوتین به شمار میرود، در این طیف قرار دارد. ناوالنی اکنون به نمادی برای معترضان تبدیل شده است. این وبلاگ نویس که قبلا در اینترنت با نظام روسیه مبارزه میکرد، به خاطر پانزده روز بازداشت، اکنون به محبوبترین و شدیدالحنترین سخنران جنبش اعتراضی این کشور تبدیل شده است. گری گاسپاروف، رهبر حزب "روسیه دیگر" و قهرمان سابق شطرنج جهان نیز از دیگر مخالفان سرسخت سیاستهای پوتین به شمار میرود.
ج) جریانهای چپگرا: حزب کمونیست به رهبری گنادی زیوگانوف، یکی از مهمترین احزاب مخالف دولت در دو دهه اخیر بوده است. زیوگانوف که در انتخابات ریاست جمهوری مهمترین رقیب پوتین به شمار میرفت، عضو حزب کمونیست و متولد سال 1944 است که در بخش تبلیغات سیاسی این حزب، در سالهای دهه 1980، فعالیت میکرد. در فرایند سقوط اتحاد جماهیر شوروی، زیوگانوف خط مشی محافظهکارانهای را در پیش گرفت. زیوگانف به عنوان رئیس حزب کمونیست فدراسیون روسیه از سال 1992، همواره در صحنه مبارزات سیاسی برای کسب قدرت در روسیه حضور داشته است. وی در دسامبر 2003، تنها توانست جایگاه حزب را به عنوان بزرگترین گروه مخالف در پارلمان، حفظ کند. ایوان ملنیکوف (معاون اول رئیس کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه)، معاون اول رئیس مجلس جدید روسیه است.
د) ناراضیان نزدیک به کرملین: حزب روسیه عادل که در انتخاباتهای گذشته مؤتلف حزب روسیه واحد به شمار میرفت، در یک سال اخیر موضع خود را از این حزب جدا کرده و رهبر این حزب به عنوان رقیب پوتین در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد و تنها ٨٦/٣ درصد آراء را به دست آورد. سرگئی میرونوف، رهبر حزب "روسیه عادل" دارای گرایشهای چپ میانه است. او به مدت ده سال در فاصله سالهای 2001 تا 2011، ریاست شورای فدراسیون روسیه را برعهده داشت و از اردیبهشت ماه سال 1390، با پوتین اختلاف پیدا کرد.
ه) ملیگرایان روسیه: این جریان که طیف وسیعی از ملیگرایان افراطی تا ملیگرایان میانهرو را شامل میشود، به دنبال احیای اقتدار روسی در دوران ابرقدرتی شوروی هستند؛ بدون آنکه با برقراری حکومت کمونیستی موافق باشند. شاید در حد افراطی آن، احیای نوعی تزاریسم جدید روسی را دنبال میکنند. مهمترین آنها عبارتند از:
1- "ولادیمیر ژیرینفسکی" رهبر حزب لیبرال دموکرات (چهارمین حزب پارلمان). این حزب به رهبری ولادیمیر ژیرینفسکی، در فعالیت خود روی بر انگیختن نارضایتی در میان ملیگرایان روس تکیه کرده و از شعارهای پوپولیستی استفاده میکند. این حزب خود را مخالف تیم پوتین نشان میدهد و بویژه در سیاست خارجی، با او مشکل دارد. با این حال، این حزب در بسیاری از موارد با پوتین همکاری کرده است و از برنامههای او در جهت ایجاد تمرکز بیشتر در قدرت، در زمان لازم حمایت میکند. پوتین برای آنکه بتواند طرحهای خود را در مجلس آینده به تصویب دو سوم نمایندگان برساند، به حمایت 56 کرسی نمایندگان حزب لیبرال دموکرات به علاوه شش کرسی از حزب روسیه عادل یا حزب کمونیست نیاز دارد؛ بنابراین ژیرینفسکی قدرت مانور بیشتری در برابر پوتین برای همکاری با او پیدا کرده است.
2- "گنادی سمیگین" رهبر حزب "میهنپرستان روسیه" (در انتخابات پارلمانی 2011، زیر یک درصد کل آراء را بدست آورد). شعارهای ناسیونالیستی حزب "میهنپرستان روسیه" در سال 2009، درنمایشهای گسترده اعتراضی علیه حزب "روسیه واحد" در کالینینگراد توجه همگان را جلب کرد و این امر موجب افزایش تعداد طرفداران آن شده است. کاندیداهای حزب "میهنپرستان روسیه" جدایی خود را از جنبشهای تندرو ناسیونالیستی اعلام کرده ولی به پشتیبانی از سوی میهنپرستان، به طور جدی امیدوار است. این حزب اگرچه نتوانست وارد پارلمان شود، اما با رشد روزافزون ملیگرایی افراطی در روسیه امروز، به عنوان حزب تعدیل کننده راستگرایی افراطی شناخته میشود. پوتین در آینده به همکاری این حزب بیش از احزاب لیبرال امیدوار است.
و) تکنوکراتهای هوادار پوتین: فعالان تجاری و صنعتی در دوران پساشوروی را میتوان تکنوکراتهای طرفدار پوتین نامید. این افراد اغلب متهم به فساد هستند و در دوران یلتسین که دولتمران روسیه به انجام اصلاحات اقتصادی روی آوردند، تا مبانی اقتصاد آزاد را به اجرا گذارند، این افراد ذینفوذ توانستند بر امور مسلط شوند و به بهانه خصوصیسازی، سرمایههای ملی روسیه را به پائینترین قیمتها به عوامل خود فروختند و از این طریق به ثروتهای ناشی از رانتخواری دست پیدا کردند. مهمترین این افراد عبارتند از:
1- تاتیانا دیاچنکو، دخترکوچک یلتسین که هنوز هم در بسیاری از فعالیتهای اقتصادی دست دارد. تاتیانا و شبکهای که او از بنیانگذارانش بود، از طریق «خصوصی کردن» صنایع عظیم روسیه میلیاردها دلار به دست آوردند. از زمان یلتسین تا به امروز، خانواده یلتسین از طریق آلکسی دیاچنکو، شوهر اوّل «تاتیانا» و والری اوکولوف، شوهر یلنا اوکولوا دختر بزرگ یلتسین، اداره کمپانی معظم هواپیمایی ایرفلوت را به دست دارند؛ کمپانیای که در زمان حکومت یلتسین، در ماجرای واگذاری اموال دولتی به بخش خصوصی، در عمل اموالش غارت شد.
2- آناتولی چوبایس، مرد انرژی روسیه متولد 1955، اقتصاددانی که به معمار مدل بلشویکی «اصلاحات بازار» در دهه 1990، از جمله خصوصیسازی که طبقه اشراف را ایجاد کرد، تبدیل شد. او به انتخاب مجدد یلتسین در سال 1996 کمک کرد و به عنوان رئیس انحصار دولتی الکتریسته(UES) ، در سال 1998، در نظر گرفته شد. او همچنان بلندپروازیهای سیاسیاش را به عنوان مدیرعامل شرکت نانوتکنولوژی روسیه ادامه میدهد.
ز) الیگارشهای مخالف پوتین: علاوه بر الیگارشیهایی که به کرملین نزدیک هستند، تعداد دیگری از تکنوکراتها و سرمایهداران جدید نیز در صف مخالفان پوتین قرار دارند که اغلب آنها به دلیل فساد اقتصادی زندانی یا در تبعید هستند. مهمترین این افراد عبارتند از: میخائیل خودروفسكي، متولد 1963، رئیس پیشین شرکت بزرگ نفتی یوکاس روسیه که به جرم اختلاس 218 میلیون تنی نفت در سال 2003، به هشت سال زندان محکوم شد؛ اما پس از پایان دوره محکومیتش در اکتبر 2011، مجدداً بخاطر اتهامات جدیدی که در دادگاه مسکو علیه او مطرح شد، به شش سال دیگر محکوم گردید. وی صاحب بانکهای متعدد و چند شرکت عظیم از جمله بزرگترین شرکت نفتی روسیه به نام یوکوس بود. البته اتهام اصلی خودروفسکی دخالت فزاینده در مقابله با حکومت کرملین و حمایت مالی از احزاب مخالف پوتین از جمله حزب لیبرال "یابلکو" برای شکستن سلطه پوتین در دومای روسیه در سال 2003 بود. با وجود آنکه وی در زندان است، هواداران او در داخل و خارج روسیه به نفع او فعالیت میکنند و در مخالفت با پوتین، از هیچ اقدامی غافل نمیشوند.
بوریس برزوفسکی، متولد 1946 نیز یکی دیگر از سرمایهداران جدیدی است که در حوزههای مختلف از جمله انرژی، بازرگانی و همچنین رسانهها فعالیت گستردهای داشت. او از این سرمایه برای مقاصد سیاسی خویش بهره برد. وی ازسال 1996 تا 1999، به عنوان شخصیت پشت پرده دوره دوم ریاست جمهوری بوریس یلتسین، مسئول دبیری شورای امنیت و کشورهای مشترکالمنافع را عهدهدار بود. او کمک کرد تا ولادیمیر پوتین به عنوان رئیس جمهور مطرح شود، اما بعدها به یک منتقد جدی پوتین تبدیل و سرانجام به دلیل اتهامهایی که به وی زده شد، به لندن گریخت. او که صاحب شرکت "سیب نفت" و بزرگترین شبکه تلویزیونی روسیه او.آر.تی بود، اکنون در لندن مخارج مبارزات علیه پوتین را تامین میکند.
رومن آبراموویچ، متولد سال 1966 نیز طی دهه 1990، به یک تاجر نفتی موفق تبدیل شد. او به واسطه دوستی با خانواده بوریس یلتسین و مجموعهای از معاملات بازرگانی مرتبط با بوریس برزوفسکی، به عنوان یک میلیاردر فعال در حوزههای نفتی، آلومینیوم و صنایع غذایی، در ساختار قدرت روسیه رشد کرد. او بعدها به بسیاری از سرمایههایش چوب حراج زد و باشگاه فوتبال چلسی را خریداری کرد. او مقیم لندن است و با دوست خود برزوفسکی، همچنان برای بازگشت به ساختار قدرت در روسیه تلاش میکند.
ولادیمیر گوزینسکی، متولد 1952 نیز مدیر کاریزماتیک تئاتر بود که به بازرگانی با نفوذ سیاسی تبدیل شد؛ در دهۀ 1990 گروه بانکداری را ایجاد کرد، اما به طور روزافزون با ایجاد شبکه حرفهای تلویزیونی NTV در سال 1993، بزرگترین و تاثیرگذارترین تلویزیون بخش خصوصی را در روسیه بوجود آورد که بخاطر درگیری با پوتین در سال 2000، به خارج تبعید شد و این امر، منجر به از دست دادن سرمایههای وی گردید. او در حال حاضر در آمریکا زندگی میکند، همچنان فعال است و میتوان گفت ایدههای رسانهای او برای کمک به جریان تبلیغاتی مخالفان، کار ساز است.
«میخائیل پروخوروف» ميلياردر معروف و سومين مرد ثروتمند روسيه و رهبر پیشین حزب آرمان درست نیز یکی دیگر از تکنوکراتهایی است که در صف مخالفان پوتین قرار دارد. با این تفاوت که او توانسته است در صحنه سیاست روسیه باقی مانده و در انتخابات اخیر ریاست جمهوری نیز به عنوان نامزد مستقل یکی از چهار رقیب پوتین در انتخابات باشد. پروخوروف در این انتخابات پس از پوتین و زیوگانوف با نزدیک به ٨ درصد آرا در جایگاه سوم قرار گرفت.
ویژگیهای صحنه سیاست در روسیه
شرایط کنونی روسیه را از مجموع ارزیابیها، میتوان بطور خلاصه چنین توصیف کرد:
1- اقتدارگرایی دولتی که اغلب تصمیمات مهم به یک فرد منتهی میشود؛
2- مرکز گرایی و تمرکز همه امور در مسکو؛
3- وابستگی بیشتر گروههای مدنی روسیه به کمکهای خارجی به ویژه غرب؛
4- رواج فساد و رشوهخواری و مشکلات اقتصادی که تحرک فعالان جامعه مدنی روسیه را تحت تاثیر قرار داده است؛
5- تعارض گرایشهای ملیگرای روسی با گسترش فعالیتهای مدنی حقوق بشری خارجی در روسیه به دلیل رسوبات اندیشه ضد خارجی برجای مانده از تبلیغات کمونیستی؛
6- تفاوت در آرمانهای گروههای فعال حقوق بشری در روسیه با آنچه که در بین گروههای موثر در فعالیتهای اقتصادی بخش خصوصی جریان دارد؛
7- اتکاء دولت به درآمدهای سرشار نفتی و گازی و وابسته نبودن دولت به درآمدهای مالیاتی و در نتیجه قدرت مانور دولت در برابر اکثریت جامعه؛
8- بخش خصوصی وابسته که در ظاهر بیش از هفتاد درصد درآمد ناخالص ملی را تولید میکند، اما سرنخ این بخش خصوصی در واقع به دولت و کارگزاران حکومتی وابسته است؛
9- ترویج و تداوم رانتخواری و تاثیر آن در رشد افراد و طی کردن مدارج شغلی و حکومتی بدون نیاز به کسب تجربههای لازم.
چشمانداز آینده روسیه
شاید روسیه تنها قدرتی است که درباره آیندهاش سئوال و تردیدهای بسیاری وجود دارد. اینکه این کشور در آینده چه مسیری را طی خواهد کرد، چه رابطهای با آمریکا خواهد داشت و یا وضعیت اقتصادیاش چگونه خواهد شد؟ مهمترین پرسشهایی است که در این زمینه مطرح است. یکی از دلایل وجود این سئوالها و تردیدها این است که هنوز در روسیه یک گفتمان هژمونیک که بتواند منافع این کشور را تعریف کند، شکل نگرفته است. در زمان شوروی، این گفتمان توسط حزب کمونیست تعریف میشد و همه ذیل آن عمل میکردند. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، گفتمان رئالیستها که شامل تیم پوتین هم میشود، بیشتر مسلط بوده، اما این بدان معنا نیست که گفتمانهای دیگر مثل غربگرایی و ملیگرایی، از صحنه خارج شده باشند. هر کدام از این سه گفتمان به دلیل اینکه رویکرد کاملاً متفاوتی را دنبال میکند، اگر در یک زمان در صحنه سیاسی روسیه قدرت بگیرند، میتوانند جهتگیری روسیه را تغییر دهند، که این مسئله برای روسیه خیلی تعیین کننده است.
به لحاظ نظری، دولتی در روند توسعه سیاسی- اقتصادی موفق است و میتواند جایگاه خود را در اقتصاد جهانی ارتقا دهد که اولاً در سه سطح سیاست داخلی، سیاست خارجی و سیاست اقتصادی، یک دستور کار و برنامه مشخص داشته باشد. ثانیاً، باید بین این سه سطح هماهنگی وجود داشته باشد. در واقع یک دولت نمیتواند در شرایطی که در سیاست خارجی رویکردی تجدیدنظرطلبانه را دنبال میکند، سیاستهای اقتصادی خود را در چهارچوب اقتصاد جهانی تعریف کند و یا اینکه در سیاست داخلی رویکرد کاملاً متفاوتی را دنبال نماید. اگر ما بتوانیم رابطهای که بین این سطوح در روسیه وجود دارد را تحلیل کنیم، چشمانداز آینده روسیه قابل پیشبینی خواهد بود. روسیه در دهۀ گذشته با تغییرات گستردهای در سه سطح مواجه بوده و روندی که طی کرده است نیز بسیار شکننده و مبهم بوده است. بدین لحاظ بسیار دشوار است که از یک الگوی مشخص در روسیه سخن گفته شود. در واقع مسئله مهم این است که روسیه به هیچ وجه نتوانسته است بین سطوح سیاست خود هماهنگی ایجاد کند. در آینده هم به نظر میرسد روسیه در هر سه سطح با چالشهای جدی روبرو خواهد بود؛ یعنی روسیه در حوزه سیاست داخلی با بحث چالش دموکراسیخواهی و در حوزه اقتصاد با چالش بحران اقتصادی مواجه است. در حالی که در سطح سیاست خارجی نیز چالشهای مشخصی در حوزه نوع رابطه با آمریکا و شرایط منطقه وجود دارد.
روسها در عرصه سیاست خارجی یک دموکراسی هدایت شده یا دموکراسی حکومتی را دنبال میکنند. از طرفی روسیه تلاش میکند تا خود را متعهد به شرایط دموکراتیک جلوه دهد و از سوی دیگر هم نمیتواند فضای باز سیاسی را ایجاد کند. این تناقض بر روی جامعه مدنی روسیه تاثیر جدی داشته است و هنوز آن جامعه مدنی که اساس و بنیان دموکراسی است، در روسیه قدرت نگرفته است. هرچند تعداد نهادها و موسسات غیردولتی در روسیه افزایش یافته است. در حال حاضر ٣٦٠ هزار موسسه غیردولتی در روسیه ثبت شده است، اما در آغاز سال ٢٠٠٩، فقط ١٣٦ هزار موسسه فعال بودند. این بدان معناست که فضای جامعه مدنی در روسیه فعال نیست و تنها ٨ درصد از جمعیت روسیه در این موسسات غیردولتی فعالیت داوطلبانه دارند. یکی از دلایل این مسئله به دخالت کشورهای غربی باز میگردد. زمانی که فضای فعالیت نهادهای مدنی و غیردولتی روسیه باز شد، کشورهای غربی به بهانه کمک به دموکراسی و اهداف بشردوستانه و خیرخواهانه، برای برقراری پیوند با این نهادها به طرف آنها هجوم آوردند. این مسائل موجب نگرانی روسها شد. بنابراین در سال ٢٠٠٦، قانونی مصوب شد که موسسات و نهادهای مدنی حق ارتباط خارجی و دریافت کمک از کشورهای دیگر را ندارند.
در حال حاضر برخی نارضایتیهای سیاسی به دلیل مواردی که به آنها اشاره شد (از جمله تمرکزگرایی، اقتدارگرایی و کاهش رشد اقتصادی)، در روسیه وجود دارد، اما این نارضایتیها به دلایل مختلفی امکان تبدیل شدن به ناآرامیهای گسترده سیاسی را ندارند. اول این که شرایط تاریخ فرهنگی و تاریخی روسیه چنین زمینه را فراهم نمیکند. نگرانی از ابزار دست کشورهای غربی شدن، خاص دولتمردان روسیه نیست و این نگرانی در مردم روسیه نیز وجود دارد. البته این دغدغه وجود دارد که تغییر نسل در روسیه و دور شدن از خاطرات ابرقدرتی اتحاد جماهیر شوروی، نگرانیها درباره آمریکا و غرب را نزد افکار عمومی روسیه کاهش دهد. از سوی دیگر، ولادیمیر پوتین نیز به دنبال آرام کردن فضای سیاسی است و اعلام کرده است که از فضای گفتگوی سیاسی در روسیه استقبال میکند.
با وجود این، اگر چه پوتین تلاش کرده است سر و وضعی به تناقضات روسیه دهد، اما همچنان آینده روسیه با ابهام روبروست. در دوره قبلی ریاست جمهوری پوتین، روسیه به لحاظ اقتصادی به یمن افزایش بهای نفت رشد خوبی در حد ٨ درصد داشت. رشد تولید ناخالص داخلی روسیه از سال ٢٠٠٠ تا ٢٠٠٩، از ١٣١٢ دلار به ٨٨٤٢ دلار رسید که این رشد تاثیر زیادی بر ارتقای استانداردهای زندگی در روسیه داشته است. اما به دلیل پیامدهای بحران اقتصادی جهانی، این رشد تا حدود زیادی کاهش پیدا کرده است. علاوه بر این، نکته منفی دیگر در اقتصاد روسیه، تک بعدی بودن آن است. بیش از نیمی از بودجه فدرال روسیه و دو سوم صادرات روسیه به نفت مربوط میشود و این برای یک کشور بزرگ که تعهدات و اهداف سیاسی گستردهای را دنبال میکند، یک نقطه ضعف مهم به شمار میآید. علاوه بر این، نوسانات قیمت نفت نیز بر شرایط اقتصادی این کشور تأثیرات زیادی خواهد داشت و با نوسان قیمت نفت، اقتصاد این کشور دچار نوسان فوری میشود. پوتین در شرایط کنونی از ابزارهای اقتصادی قابل توجهی برخوردار نیست. پوتین در دوره اول ریاست جمهوری خود، از ابزار چانه زنی نفت و گاز برخوردار بود، همین مسئله منجر به عکسالعمل و برنامههای متقابل شرکای غربی روسیه در زمینه انرژی شد. علاوه بر این، پوتین اینک با جریان معکوس سرمایه از داخل به خارج روبروست و از مجموع اظهارات و رفتارهای مقامات روسی هم برمی آید که روسها پذیرفتهاند که به لحاظ تکنولوژی صنعتی و حتی نظامی، از صنعت روز جهان عقب مانده و نیازمند الگوپذیری از غرب در زمینه فناوریهای نوین حتی در عرصه نظامی هستند.
عرصه سیاست خارجی شاید برای روسیه مهمترین عرصهای باشد که اولویتهای دیگر را تعیین میکند، اما برای روسها هیچ الگو و سیاست مشخصی در این حوزه وجود ندارد. روسیه در عرصه بینالملل به یک بازیگر بازی خرابکن تبدیل شده است که همواره بازی سلبی دارد. در شرایط کنونی که بحث سوریه به یک بحث مهم برای روسیه تبدیل شده است، تلاش کرملین برای ایفای یک نقش فعال نتیجه نداشته و مذاکرات روسها با طرفین درگیری در سوریه به هیچ جایی نرسیده است. روسها در ارائه پیشنویس قطعنامه به شورای امنیت سازمان ملل نیز موفق نبودند و تنها توانستند بار دیگر قطعنامه کشورهای غربی علیه سوریه را وتو کنند. تنها جایی که روسها توانستهاند یک الگو و سیاست مشخص داشته باشند، حوزه جمهوریهای شوروی سابق بوده است که روسیه در این منطقه اجازه بازیگری به سایر کشورها را نداده است؛ هرچند در بحث ورود چین به آسیای مرکزی، گمانهزنیهایی درباره هماهنگی با روسیه وجود دارد.
این چالشها در حالیست که روسیه در سیاست جهانی از فرصتهای تعیین کنندهای برخوردار است. روسیه علاوه بر حضور در شورای امنیت سازمان ملل و حق وتو، دومین صادر کننده تسلیحات در جهان است که این جایگاه، امکان و فرصت بازیگری فعال روسیه را افزایش میدهد. اگر روسیه بتواند از چالشهای موجود استفاده بیشتر ببرد، قدرت و اعتبار خود را در نظام بینالملل افزایش خواهد داد، اما اگر از چنین فرصتهایی بهرهبرداری لازم را نبرد، با توجه به همان زمینههای گذشته کماکان یک بازیگر منفعل خواهد بود.
[1] - در این نشست ابتدا آقایان حسن بهشتیپور، تحلیلگر مسائل روسیه و محمود شوری، مدیر گروه مطالعات اوراسیای معاونت پژوهشهای سیاست خارجی، دیدگاههای خود را مطرح کرده و سپس موضوع توسط شرکتکنندگان به بحث گذاشته شد.