29 February 2012
چکیده
امرزه استراتژی «توسعه صلح آمیز» به عنوان یک اصل راهنما یا یک کد استراتژیک اساسی، میزان انحراف از معیار سیاستهای چین در زمینههای مختلف را سنجش و در همان حال چگونگی تاثیرگذاری این کشور در محیطهای منطقهای و بینالمللی را مشخص و تبیین مینماید. در این گزارش به بررسی استراتژی چین برای پرکردن خلاء استراتژیک ناشی از برون رفت نیروهای آمریکایی و ناتو از افغانستان و تلاش این کشور برای ایجاد یک اتحاد سه جانبه معروف به اتحادیة "پامیر" بین چین، افغانستان و پاکستان، پرداخته خواهد شد. همچنین چگونگی به کارگیری استراتژی توسعة صلح آمیز این کشور برای ورود به صحنه افغانستان بررسی خواهد شد.
مقدمه
نگاهی عمیقتر به رفتارشناسی چین در حوزه دیپلماسی و سیاست خارجی پس از 1990 و تثبیت قدرت این کشور و همچنین تلاش برای تاثیرگذاری در محیط های پیرامونی، نشان دهنده پیچیدگی فزاینده طرح ریزیهای استراتژیکی این کشور و عملگرایی بسیار آگاهانه چین برای تحقق سه ضلعی استراتژیک دیپلماسی این کشور یعنی دیپلماسی مدیریت روابط همسایگان، به منظور زدودن فضاهای نفوذ بازیگران رقیب به خصوص هند و آمریکا، دیپلماسی انرژی و نهایتاً دیپلماسی قدرت بزرگ بوده است. این سه شاخه از دیپلماسیی که در فوق ذکر آن رفت، پایههای سه گانه دیپلماسی جاری چین و سیاست هوجین تائو را تشکیل میدهد که عموماً باید در لوای استراتژی توسعة صلح آمیز غیر تهدید آمیز، به خصوص از طریق روابط اقتصادی دوجانبه و شکلدهی به ائتلافات همسوی منطقهای مانند بحث تشکیل «گروه پامیر» در منطقه به منصه ظهور برسد. طبیعتاً جایگاه افغانستان را در استراتژی کلان چین نیز باید از دریچه «سه گانه دیپلماسی» چین که در فوق ذکر آن رفت نگریست و بر آن مبنا ماهیت روابط و تعاملات این دو بازیگر و همچنین بازیگران همجوار یعنی هند و پاکستان و چگونگی تاثیرگذاری و اهداف آنان را در افغانستان که به عبارتی میتواند «کشمیر جدید» منطقه باشد، تحلیل و بررسی کرد. به هر حال با اعلام دولت باراک اوباما مبنی بر خروج نیروهای موجود در عرصه افغانستان، تا حدودی میتوان گفت که یک خلاء استراتژیک ناشی از برون رفت سربازان آمریکایی از صحنه افغانستان حاصل خواهد شد که بازیگران منطقهای پیرامونی و حتی فرامنطقهای، تمایل دارند تا این حفره به وجود آمده ناشی از خروج نیروهای آمریکایی را پر کنند. طبیعتاً یکی از بازیگرانی که تلاش دارد تا این خلاء استراتژیک را پر کند، چین به عنوان یک قدرت بزرگ همجوار است که تلاش دارد تا حوزههای نفوذ خود را در تمام صحنه آسیا گسترش بخشد. مسائل و بحرانهای اخیر داخلی آمریکا و همچنین تلاش دولت اوباما برای بازسازی و تقویت چهره دولت خود در انتخابات آینده، اعلام خروج نیروهای آمریکایی را در پی داشته و در این میان فرصتی استراتژیک برای چین به منظور حضور و نفوذ گستردهتر در بازی بزرگ اوراسیایی ایجاد شده است. به بیان دیگر، میتوان گفت که حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان که به عنوان تهدیدی علیه امنیت ملی چین بود، در حال برطرف شدن است و چین تلاش دارد تا این خلاء را در جهت ازدیاد منافع خود پر کند. در کنفرانس اخیر شانگهای نیز که در 15 ژوئن 2011 در آستانه قزاقستان برگزار شد، بحث همکاری و تشکیل اتحاد سه جانبه بین پاکستان، افغانستان و چین نیز مطرح بود و حتی اصطلاح «گروه پامیر»[1] را به این اتحاد سه جانبه اطلاق کردند.[1] طبیعتاً چین تمایل دارد تا با حرکت بیشتر و نزدیکتر به سمت تقویت اتحاد سه جانبه و همراه کردن افغانستان و پاکستان، علاوه بر اینکه بتواند مدیریت چالشهای امنیتی منطقهای را عهده دار شود، از کارت بازی این بازیگران در مناسبات خود با هند و آمریکا به عنوان دو قدرت رقیب نیز نهایت استفاده را ببرد. در مجموع تلاش میشود تا در این گزارش چگونگی تلاش چین برای نقشآفرینی در صحنه افغانستان و مکانیسمهای احتمالی مورد استفاده این کشور، مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد.
نگاه چین به سازمان همکاری شانگهای به عنوان یک اتحاد نظامی؟
سازمان همکاری شانگهای (SCO) یک بلوک اوراسیایی متشکل از تولید کنندگان و مصرف کنندگان انرژی، بازیگرانی که از موقعیت ترانزیتی بسیار ویژه برخوردار بوده و همچنین چهار قدرت هستهای بوده و ایران، پاکستان، هند و مغولستان، به عنوان ناظر و بلاروس و سریلانکا به عنوان طرف گفتگو[2] در این سازمان مشارکت دارند. افغانستان نیز که از سال 2005 با حضور منظم حامد کرزی به عنوان مهمان در این سازمان حضور داشت، در اجلاس اخیر سازمان همکاری شانگهای که در 15 ژوئن 2011 در آستانه قزاقستان برگزار شد، به عنوان عضو ناظر مورد پذیرش قرار گرفت. چین در رابطه با جهتگیری سازمان همکاری شانگهای و چرخش آن به سمت یک اتحاد امنیت دسته جمعی، به دلیل تغییر گرانیگاه این سازمان از مسائل اقتصادی که فوریتی اساسی برای توسعة چین تلقی میشود، همواره جهتگیریهای خاص خود را داشته و با بدبینی به این فرایند نگریسته است.
در رابطه با تغییر تمرکز سازمان همکاری شانگهای شنگ شیلیانگ،[3] پژوهشگر مرکز مطالعات چالشهای جهانی،[4] معتقد است از آنجایی که سازمان همکاری شانگهای ارتباط و همکاری امنیتی نزدیکی با سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO)[5] برقرار کرده است، در آینده نزدیک سازمان همکاری شانگهای میتواند طرحهایی را برای ایجاد یک سیستم امنیتی با دولتهای عضو سازمان و اعضاء ناظر و آغاز یک مرحله گام به گام برای ساخت یک سیستم امنیت جمعی در آسیا طرحریزی کند.[2] همه اعضاء سازمان همکاری شانگهای به استثناء چین، در سازمان پیمان امنیت جمعی نیز عضویت دارند. اعضا سازمان پیمان امنیت جمعی شامل روسیه، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، ازبکستان، بلاروس و ارمنستان بوده که یک اتحاد نظامی با رهیافت دفاع متقابل (یعنی حمله علیه یک عضو، حمله به تمامی اعضا است)، مشابه ناتو را تشکیل میدهند. روسیه تمایل زیادی برای نظامی کردن[6] سازمان همکاری شانگهای از طریق CSTO داشته و در سال 2007 نیز این دو سازمان یک توافقنامه امنیتی را برای همکاریهای نظامی نزدیکتر به امضا رساندند.
علیرغم عدم تمایل اولیه چین برای نظامی شدن سازمان همکاری شانگهای، به دلیل کاهش تمرکز این سازمان بر توسعه اقتصادی، به نظر میرسد که نزدیک کردن دیدگاههای روسی و چینی نسبت به ماهیت آینده این سازمان، به دلیل تقاضای فزاینده چین به انرژی و لزوم حمایت از منافع خود در سطح جهان، امکان پذیر باشد. از طرف دیگر نیز میتوان گفت که امروزه نشانههایی از توجه بیشتر چین به تغیر ماهیت این سازمان از یک سازمان امنیتی به یک اتحاد نظامی، مشاهده میشود. افزایش نوشتههای چینی در رابطه با ضرورت شکلدهی به یک سیستم امنیتی منطقهای آسیایی در حول اتحاد دفاعی سازمان همکاری شانگهای، افزایش همکاریها و پیوندهای نظامی بین CSTO و سازمان همکاری شانگهای، مانورهای نظامی چین با کشورهای عضو ناتو مانند ترکیه، مدرنیزاسیون سریع نظامی چین و افزایش توانمندیهای این کشور برای عملیات در فراسوی مرزهای خود، داشتن موقعیت مسلط در سازمان همکاری شانگهای و استفاده از این امر به عنوان ابزاری برای حمایت از هژمونی خود در اوراسیا و همچنین منافع مشترک این کشور با روسیه برای خروج نیروهای آمریکا و ناتو از حیات خلوت خود و جلوگیری از تسلط آمریکا در آسیا، همه و همه میتواند به عنوان شاهدی بر این مدعا و تعدیل شدن نگاه چین به منظور نظامی شدن سازمان همکاری شانگهای و چرخش این سازمان به سمت یک اتحاد نظامی، علیرغم همه اختلافات درونی که در درون این سازمان وجود دارد، ذکر شود.
استراتژی چین در افغانستان با استفاده از حربه سازمان همکاری شانگهای
همانگونه که افغانستان تلاش دارد تا از "کارت بازی" سازمان همکاری شانگهای در جهت منافع خود استفاده کند، مقامات چینی نیز بر ایجاد و تحکیم یک اتحاد سه جانبه بین چین، افغانستان و پاکستان در قالب "گروه پامیر" به جهت احیای مجدد مسیر جاده باستانی ابریشم و افزایش منافع اقتصادی این کشور، به لحاظ فراهم شدن زمینههای لازم برای سرمایهگذاری در زمینه ساخت جادهها، خطوط لوله، شبکههای برق و دیگر زیرساختهای حیاتی در افغانستان و همچنین کنترل بیثباتی و تنشهای مرزهای جنوب غربی، به عنوان یکی از مهمترین اهداف امنیت ملی این کشور تاکید میکنند. جایگاه افغانستان در استراتژی کلان چین، در واقع میتواند به عنوان بخشی از عرصه رقابت بزرگتر بین چین، هند و آمریکا برای نفوذ و تأثیرگذاری گستردهتر در اوراسیا و همچنین به عنوان مسیری بالقوه به منظور حمل و نقل و ترانزیت کالا و انرژی بین جمهوری اسلامی ایران و چین نگریسته و مورد ارزیابی قرار گیرد. همچنین میتوان گفت که یکی دیگر از اهداف اساسی چین از سرمایه گذاری و تلاش برای ارتباط نزدیکتر با افغانستان از طریق سازمان همکاری شانگهای، ثبات بخشی و همگرا کردن بیشتر سینکیانگ با محیطهای پیرامونی همراستا با استراتژی «توسعه غربی» این کشور میباشد.[3] چین برای تامین منافع اقتصادی خود در افغانستان، که میتواند مهمترین اولویت برای این کشور در کوتاه مدت نیز باشد، در بخشهای توسعة معادن افغانستان مانند معدن بزرگ مس Aynak، پروژههای وزارت ارتباطات کشور افغانستان و ساخت تأسیسات تلفن دیجیتال در این کشور، ساخت خطوط راهآهن، ساخت بیمارستانهای عمومی در کابل و قندهار، در حال حاضر مشارکت فعال داشته که طبیعتاً این امر با ورود افغانستان به سازمان همکاری شانگهای، میتواند سرعت بیشتری نیز پیدا کند. در مجموع میتوان گفت که استراتژی چین در افغانستان، تلاش برای ایجاد ارتباط چندجانبه و متکثر با همه بازیگران صحنه افغانستان، دولت افغانستان، طالبان، القاعده و.... در جهت تامین منافع اقتصادی خود در این کشور میباشد.
گسترش نیروهای ارتش چین در افغانستان
چین تلاش دارد تا با گسترش قدرت نظامی نرم و آرام خود، از عرضه امن انرژی به عنوان یکی از حوزههایی که چین به شدت به آن وابسته است، حمایت و حفاظت کند. جاده سازی تا 10 کیلومتری مرزهای افغانستان و چین، به منظور استفاده گشتیهای مرزی چینی و تأمین نیازمندیهای واحدهای مرزی این کشور، ساخت مرکز ارتباطات سیار برای افزایش و بهبود کیفیت ارتباطات در طول مرزهای چین و افغانستان، اختصاص فیبر نوری برای ارتباطات اینترنتی و... را میتوان در این رابطه ذکر کرد. قدرتیابی چین، رشد اقتصادی بالا، مدرنیزاسیون نظامی و... طبیعتاً باعث میشود که اهداف چین فراتر از مرزهای ملی تعریف شود و این کشور تمایل داشته باشد تا تأثیرگذاری بیشتری بر همسایگان پیرامونی خود، برای دسترسی به منافع بیشتر و جلوگیری از تسری منازعات و تنشهای داخلی افغانستان، از طریق بکارگیری نیروهای نظامی در این کشور داشته باشد. البته باید بیان داشت که الگوی نرم بکارگیری سربازان ارتش چین در کشورهای همسایه و مناطق بحرانی، یکی از سیاستهای اساسی چین برای نفوذ در سایر کشورها است. به عنوان شاهدی بر این مدعا، در آگوست 2010، حدوداً 11 هزار سرباز ارتش چین در منطقه کشمیر به عنوان کارگر به کار گرفته شدهاند. در ژانویه 2011 نیز ارتش خلق چین سربازان خود را در منطقه اقصادی Rajin-Sonbong در شمال شرقی کره شمالی، به منظور حفاظت از تسهیلات بندری خود در این منطقه و سرمایهگذاریهایی که در آنجا انجام داده است، مستقر کرد. در نهایت، از سال 2001 و بلافاصله پس از حوادث 11 سپتامبر، 5 تا 15 هزار سرباز چینی از طریق جاده Karakaram و گذرگاه Kulik روانه افغانستان شدند.[4] این الگوی رفتاری در بکارگیری سربازان و نیروهای نظامی در مناطق پیرامونی به منظور حفاظت از منافع خود، نشان دهنده آن است که چین احتمالاً ارتباط نظامی بیشتری با افغانستان که هم یک همسایه استراتژیک و هم یک راه اساسی برای ترانزیت کالا بوده است و همچنین سرمایه گذاریهای زیادی در بخشهای انرژی و مواد معدنی آن انجام داده است، برقرار کند. تمرکز سرمایه گذاری چین در بخشهای حمل و نقل و زیرساختهای ارتباطی بازیگران همسایه باعث گسترش نگرانیهایی در میان همسایگان نیز شده است. به عنوان مثال یکی از پژوهشگران مرکز مطالعات استراتژیک قزاقستان، یادآور میشود که توسعة سریع خطوط جادهای و ریلی در آسیای مرکزی با مشارکت چینیها، ممکن است در آینده نزدیک و در صورتی که امنیت و منافع استراتژیک چین مورد تهدید واقع شود، به عنوان عاملی برای حضور نظامی سریع چین در آسیای مرکزی مورد استفاده قرار گیرد. به هر حال میتوان گفت که این مسئله میتواند به عنوان یک پیش فرض برای افغانستان و همکاری نزدیکتر این کشور با چین و سازمان همکاری شانگهای نیز اتفاق بیفتد.
در نهایت میتوان گفت که سیاست چین در پر کردن خلاء استراتژیک ایجاد شده ناشی از برون رفت نیروهای آمریکا و ناتو از افغانستان، مانند سیاستهای آمریکا و ناتو نخواهد بود. چینیها این سیاست را بسیار محتاطانه و به گونهای که به عنوان یک کشور اشغالگر تصویر سازی نشوند، در قالبهای نرمتر مانند نیروهای شهری و نیروهای کار و... انجام خواهند داد که تا حدود زیادی این امر همراستا با استراتژی توسعة صلحآمیز این کشور نیز خواهد بود.
ابزارهای چین برای عملیاتی کردن استراتژی خود در افغانستان
چین و طالبان
چین روابط حسنهای با بازیگران صحنه افغانستان و همین طور طالبان داشته است. به عنوان مثال طبق گزارشهای منتشر شده، کمپانی ZTE چینی، به طالبان در تأسیس سیستمهای راداری، سیستمهای ارتباطی و... کمک فراوانی کرده است و در مقابل، طالبان نیز از استفاده گروههای اویغور از خاک افغانستان برای ورود به استان سینکیانگ چین، جلوگیری میکرده است. همچنین کارشناسان چینی، نیروهای طالبان را در چگونگی استفاده از موشکهای زمین به هوا آموزش میدادند.[5] همچنین روزنامه chinadaily نیز در مقالهای در سپتامبر 2009، این مسئله را که طالبان از سازمان همکاری شانگهای (SCO) برای خروج نیروهای ناتو و آمریکا از صحنه افغانستان درخواست کمک کرده را مطرح و آن را به عنوان یکی از شروط لازم برای برقراری روابط دوستانه با دولتهای همسایه مطرح کرده است.[6] در رابطه با استراتژی چین در افغانستان و چگونگی ارتباط با طالبان، ریچارد فیشر، به عنوان یکی از کارشناسان مسائل نظامی چین، یادآور میشود که «بهترین سناریوی افغانستان برای چین، آن است که این کشور تبدیل به مهمترین حامی کرزی شود؛ در همان حال که کمکهای منظمی برای قدرتمند شدن طالبان مینماید. این امر از یک طرف فشارها را بر متحد چین یعنی پاکستان کاهش خواهد داد و در همان حال نیز منافع اقتصادی چشمگیری را نصیب چین در تمام افغانستان مینماید».[7]
چین و پاکستان
علاوه بر روابط حسنه و مناسب با طالبان، یکی دیگر از ابزارهای نفوذ چین در افغانستان، میتواند اتحاد استراتژیک این کشور با پاکستان باشد. چین یکی از حامیان اساسی پاکستان به خصوص از طریق کمکهای اقتصادی و فروش تسلیحات به این کشور است. همچنین برخورداری چین از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل و وجود تهدید مشترک هند برای دو کشور، میتواند زمینههای پیوند و همکاری دو بازیگر را بیشتر نماید. از نگاه پاکستان به چین نیز اغلب تحت اصطلاح «دوست همیشگی در هر نوع شرایط»[7] یاد کردهاند و در مقابل نیز مقامات چینی، در گفتوگوهای خود با مقامات آمریکایی در رابطه با مسائل منطقه اصطلاح «پاکستان، اسرائیل ما است» را که نشان دهنده عمق روابط این دو کشور میباشد را به کار بردهاند.[8] پاکستان در واقع سفیر مسلمان چین برای ورود به جهان اسلام و همینطور یکی از بازارهای چین برای سرمایهگذاری، فروش تسلیحات، تکنولوژیهای هستهای و موشکی است.
گسترش پیوندهای پاکستان با چین، به خصوص در زمینه همکاریهای نظامی را میتوان اقدامی در جهت کاهش وابستگی نظامی و امنیتی این کشور به آمریکا و چرخش به سمت چین ارزیابی کرد. به عنوان مثال پس از مرگ بنلادن، نخست وزیر پاکستان از چین دیدار کرد و موافقتنامههایی را برای خرید 50 جنگنده جت F17 با این کشور به امضا رساند.[9] مقامات امنیتی آمریکا نیز در این رابطه ابراز نگرانی کردهاند که این همکاریهای نظامی و تکنولوژیک، باعث شود تا چین با مهندسی معکوس، امکان ساخت تکنولوژیهای نظامی آمریکا را که به پاکستان فروخته شده است، به دست آورد. به عنوان مثال میتوان گفت که ساخت هواپیماهای جدید رادارگریز J-20 که در سفر رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق آمریکا به چین رونمایی شد نیز براساس مهندسی معکوس جت جنگنده F-17 آمریکایی بود، که در طول عملیات نظامی در بالکان در سال 1999، سقوط کرده بود. در مجموع علاوه بر اهدافی که در بالا در رابطه با روابط چین و پاکستان بیان شد، میتوان دو هدف اساسی دیگر یعنی مهار رشد قدرت هند در منطقه و منحرف کردن توجه استراتژیک و نظامی هند از اقدامات چین به سمت پاکستان و دستیابی استراتژیک به منابع غنی نفتی خاورمیانه از طریق پاکستان را یادآور شد.
چین و ایران
جمهوری اسلامی ایران با توجه به مجاورت ژئوپلیتیکی با افغانستان و وجود عناصر مشترک فرهنگی و تمدنی، همواره میتواند تاثیرگذاری چشمگیری در صحنه افغانستان داشته باشد. یکی از اهداف جمهوری اسلامی از نفوذ در عرصه افغانستان، میتواند جلوگیری در استفاده از خاک این کشور توسط بازیگری ثالث مانند آمریکا برای حمله به ایران باشد. جمهوری اسلامی ایران همچنین میتواند از طریق برقراری روابط بهتر با گروههای شیعی افغانستان و دیگر گروههای فارسی زبان این کشور، توازنی در مقابل عناصر طرفدار پاکستان و همچنین طرفدار عربستان، در افغانستان ایجاد نماید. لذا از این منظر و با توجه به روابط مناسب چین با ایران، پاکستان و عربستان سعودی، این کشور تلاش دارد تا با بهرهگیری از این روابط، نقشآفرینی بیشتری را در تحولات آینده افغانستان داشته باشد. چین و ایران همچنین نگرانیهای مشترکی در رابطه با حضور آمریکا در صحنه افغانستان دارند. حضور سربازان آمریکایی در عراق و افغانستان هم یک نگرانی اساسی برای جمهوری اسلامی ایران بوده و هم معضلی برای چین میباشد که به خصوص وقتی این امر را در کنار حمایت آمریکا از اتحاد نظامی ضدچینی شرق آسیا یعنی (ژاپن، کره جنوبی، فیلیپین و تایوان) قرار دهیم، خواهیم دید که نگرانیهای امنیتی چین، دو برابر خواهد شد. با توجه به دلایلی که در فوق بیان شد، میتوان زمینههای مساعدی را برای همکاری چین و ایران در صحنه افغانستان متصور شد.
نتیجه گیری
با شروع فرایند خروج نیروهای آمریکایی از صحنه افغانستان و همچنین آغاز خروج نیروهای ناتو در سال 2014، میتوان گفت که فرصتی برای چین و سازمان همکاری شانگهای به منظور حضور در صحنه افغانستان ایجاد خواهد شد. چین یکی از کشورهایی است که تلاش دارد تا پس از خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، خلاء به وجود آمده در صحنه افغانستان را با حضور نیروهای خودی، از طریق استراتژیای که میتوان آن را استراتژی احیای جاده ابریشم نام نهاد، پر کند. چینیها سیاست حضور در صحنه افغانستان را بسیار محتاطانه، به گونهای که به عنوان یک کشور اشغالگر تصویر سازی نشوند، در قالبهای نرمتر مانند استفاده از نیروهای نظامی در قالب نیروی کار و... انجام خواهند داد که تا حدود زیادی این امر همراستا با استراتژی توسعة صلحآمیز این کشور نیز خواهد بود. در مجموع میتوان گفت که جایگاه افغانستان در استراتژی کلان چین هم میتواند به عنوان بخشی از عرصه رقابت بزرگتر بین چین و آمریکا برای نفوذ و تأثیرگذاری گستردهتر در اوراسیا، مسیری بالقوه به منظور حمل و نقل و ترانزیت کالا و انرژی بین جمهوری اسلامی ایران و چین و همچنین به عنوان بخشی از استراتژی «توسعة غربی» این کشور برای همگرا کردن سین کیانگ در شبکه ارتباطات منطقهای نگریسته و مورد ارزیابی قرار گیرد.