04 May 2008
مقدمه
منطقه خاورمیانه در طول سالهای اخیر از بحرانیترین مناطق جهان بوده است. در این منطقه عراق، لبنان و فلسطین به عنوان سه کانون اصلی بحران و مناقشات منطقهای و بینالمللی محسوب میشوند. هرچند در هریک از سه حوزه فوق متغیرهای خاصی دخیل است، اما از منظر بازیگران تأثیرگذار و ابعاد منطقهای، در همه آنها نوعی پیوستگی قابل مشاهده است. لبنان بعد از ترور رفیق حریری و حمله اسرائیل به این کشور در تابستان 2006، شاهد دوره جدیدی از بحران سیاسی ـ امنیتی بوده است. مناقشات سیاسی در لبنان با فقدان اجماع در میان گروههای سیاسی برای انتخاب رئیسجمهور، از نوامبر 2007، باعث شکلگیری یک بحران سیاسی گردید و درگیری گروههای هوادار و مخالف دولت در ماه می 2008، شکلدهنده بحرانی امنیتی در این کشور بود. با توجه به پیوستگی مسائل منطقهای در سه حوزه فوق و پیامدهای آن برای جمهوری اسلامی ایران، در این گزارش به تبیین بحران اخیر لبنان در ماه می پرداخته میشود و ضمن توجه به ابعاد منطقهای، پیامدهای آن برای ایران و راهبردهای احتمالی مورد بررسی قرار میگیرد.
1ـ ریشههای بحران و رویکرد گروهها
ریشههای بحران اخیر در لبنان به بنبست سیاسی در این کشور و تلاش گروههای مختلف برای شکستن این بنبست با هزینههای طرف رقیب و دستیابی به موقعیتی برتر در چارچوب منازعات درونی، برای کسب قدرت بیشتر، برمیگردد. دفاع حزبالله از لبنان در حمله اسرائیل به این کشور در سال 2006 و تحولات بعد از آن باعث ارتقاء توان نظامی و مقبولیت عمومی این گروه شد. بر اساس ترجمه قابلیتهای حزبالله به توان سیاسی و رویکرد واکنشی ائتلاف رقیب 14 مارس، با حمایت بازیگران خارجی، مناقشات سیاسی در این کشور افزایش یافت.
توازن قابلیتهای دو ائتلاف رقیب 14 مارس و 8 مارس در لبنان، تداوم بحران سیاسی و عدم اجماع گروهها برای انتخاب رئیسجمهور را در پی داشت. حزبالله خواستار ایفای نقشی در لبنان است که با توانمندی، مقبولیت عمومی و کارویژۀ آن در دفاع از کشور مطابقت داشته باشد؛ اما گروههای رقیب با حمایت بازیگران خارجی از جمله آمریکا، عربستان سعودی، مصر و اردن با این امر مخالفت نمودند و بنبست سیاسی ـ امنیتی در لبنان باعث کوشش گروههای هوادار دولت برای ارتقاء توان نظامی، در چارچوب ایجاد و تقویت گروههای شبهنظامی، در جهت تغییر درونی لبنان به زیان حزبالله شد. بر این اساس حمایت شدید خارجی از دولت و گروههای هوادار آن تداوم یافت و آموزش و تجهیز گروههای شبهنظامی در اردن مورد توجه قرار گرفت.
تصمیم دولت لبنان برای برکناری فرمانده امنیتی فرودگاه بینالمللی بیروت که شخصیتی شیعی و مرتبط با گروه امل است و همچنین غیرقانونی اعلام کردن شبکه ارتباطی و مخابراتی حزبالله، اقداماتی بود که در راستای تغییر فضای سیاسی ـ امنیتی لبنان و دگرگونی توازن قدرت بین گروهها طراحی شد. این دو مصوبه دولت سینیوره با حمایت بازیگران خارجی صورت گرفت و واکنشهای حزبالله و هوادارانش به آن، دوره جدیدی از تحولات و بحران سیاسی ـ امنیتی را در لبنان در پی داشت.
تصمیمات مذکور از سوی دولت لبنان باعث اعتراض شدید مقامات و گروههای معارض به رهبری حزبالله شد. مقامات حزبالله در این خصوص استدلال کردند که شبکه ارتباطی حزبالله بخشی از سلاح مقاومت محسوب و این مصوبهها به منزله اعلام جنگ علیه حزبالله و مقاومت تلقی میشود. بر این اساس، مقامات گروههای مخالف دولت از هواداران خود خواستند که با اعتصاب و نافرمانی مدنی، اعتراض خود را نشان دهند. حضور هواداران حزبالله در خیابانهای بیروت با حضور گروههای شبهنظامی طرفدار دولت همراه شد و در نتیجه درگیریهایی رخ داد که در نهایت به کنترل نیروهای شبهنظامی از سوی هواداران حزبالله و تحویل افراد و اماکن آنها به ارتش منتهی شد.
با بروز واکنشهای قوی گروههای معارض در برابر تصمیمات دولت و همکاری آنها با ارتش و همچنین مشخص شدن ناکارآمدی نیروهای شبهنظامی هوادار دولت، در کنار مدیریت منسجم حزبالله و رویکردی متعادل برای کنترل بحران، دولت لبنان با عقبنشینی موضوع تصمیمات اتخاذ شده و اجرای آنها را به ارتش واگذار کرد. با توجه به موضع بیطرفانه ارتش و همکاری گروههای معارض با آن، این امر به منزله مسکوت گذاشتن دو مصوبه و کنار گذاشتن آنها بود. با این حال حزبالله خواستار لغو رسمی دو مصوبه از سوی دولت شد.
با سفر هیأت میانجیگری اتحادیه عرب به ریاست نخستوزیر قطر به لبنان و گفتوگو با گروههای لبنانی، توافقاتی برای خروج از بحران و مذاکره طرفهای مختلف صورت گرفت. در پی این توافقات دولت لبنان دو مصوبه خود را به صورت رسمی لغو کرد و گروههای لبنانی توافق کردند که برای پایان دادن به بنبست سیاسی لبنان از راه مذاکره و حل وفصل موضوعات عمده ازجمله تعیین رئیسجمهور، ترکیب دولت وحدت ملی و قانون انتخاباتی جدید، عازم قطر شوند.
از منظر رقبای حزبالله، واکنش حزبالله به تصمیمات دولت میتوانست به دو سناریوی عمده منجر شود: سناریوی اول سکوت حزبالله در قبال تصمیمات اتخاذ شده از سوی دولت بود که به نوعی به منزله عقبنشینی این گروه تلقی میشد و در نتیجه میتوانست به تدریج به خلعسلاح حزبالله و تضعیف جایگاه آن در لبنان منجر شود؛ سناریوی دوم واکنش تند حزبالله و درگیری با شبهنظامیان هوادار دولت و حتی ارتش بود که میتوانست به آغاز جنگ داخلی در لبنان و فراهم شدن فضای لازم برای وارد شدن نیروها و عوامل خارجی به این کشور بیانجامد، که این امر به سرکوب حزبالله و تضعیف آن منجر میشد. در این سناریو تداوم رویارویی شبهنظامیان هوادار دولت با هواداران حزبالله پیشبینی میشد، اما در عرصه عمل ناکارایی این شبهنظامیان به سرعت آشکار شد.
آنچه در عرصه عمل روی داد را میتوان به نوعی خارج از دو سناریوی عمده پیشبینی شده برشمرد. مدیریت عاقلانه بحران از سوی حزبالله، همکاری و تقویت ارتش و ممانعت از ایجاد جنگ داخلی از عوامل اصلی عدم وقوع سناریوهای فوق بود. با اعلام تصمیمات دولت، حزبالله استدلال کرد که شبکه ارتباطی این گروه بخشی از سلاح مقاومت محسوب میشود و از بین بردن آن قانونی و در جهت منافع و امنیت لبنان نیست. این استدلال که سلاح حزبالله سلاح مقاومت است و در مقابل دشمن خارجی به کار گرفته میشود در لبنان پذیرفته شده و قانونی است، اما تسلیحات و اقدامات سایر شبهنظامیان جنبه مشروع و قانونی ندارد. حزبالله در بحران اخیر با کار اطلاعاتی از قبل انجام شده، ضمن هماهنگی با ارتش توانست که به خنثیسازی و خلعسلاح گروههای شبهنظامی دیگر بپردازد.
هرچند مدیریت بحران اخیر از سوی حزبالله و همپیمانانش در جهت جلوگیری از ایجاد جنگ داخلی، حفظ انسجام درونی در کنار حفظ قدرت و سلاح مقاومت بود، اما این درگیریها باعث شد که بسیاری از مخالفان داخلی و خارجی این گروه به طرح و تبلیغ این مسئله بپردازند که مشروعیت سلاح مقاومت منوط به استفاده از آن در برابر تهدیدات خارجی و در جهت حفظ تمامیت ارضی لبنان است، در حالیکه در حوادث اخیر حزبالله از سلاح خود در منازعات داخلی استفاده کرد. در این راستا بود که این نکته مورد تأکید قرار گرفت که هدف حزبالله در حفظ تسلیحات و تقویت توان نظامی خود فقط واکنش به تهدیدات خارجی نیست، بلکه از سلاح مقاومت در مناقشات داخلی نیز استفاده میکند.
حضور سران گروههای لبنانی در قطر و دستیابی به توافقنامه دوحه، در نهایت باعث پایان ١٨ ماه بحران سیاسی – امنیتی در این کشور شد. مذاکرات جناح اکثریت با گروههای مخالف، با فراز و نشیبهای متعددی همراه بود و در مواقعی احتمال ناکامی آن بسیار افزایش مییافت. با این همه تمایل جدی تمامی گروهها به حل و فصل بحران از راه مذاکره و توافق، به رغم تمامی اختلافات اساسی، در کنار نقشآفرینی موفقیتآمیز و مثبت دولت قطر، باعث دستیابی گروههای لبنانی به توافقنامه نهایی شد.
به موجب توافقنامه دوحه قرار شد میشل سلیمان، فرمانده ارتش لبنان به عنوان رئیس جمهور توافقی همزمان با تشکیل دولت وحدت ملی و توافق بر سر قانون انتخابات، براساس اصول قضایی انتخاب شود. در این چارچوب تمام گروهها متعهد شدند از بکارگیری سلاح در مناقشات سیاسی داخلی اجتناب کنند و به دنبال از سرگیری مذاکرات درباره تحکیم جایگاه دولت باشند. این گروهها همچنین پذیرفتند که سلاح تنها در اختیار سازمانهای امنیتی دولت باشد و تحت هیچ شرایطی از سلاح و ابزار خشونت استفاده نکنند.
براساس توافق صورت گرفته، تشکیل دولت وحدت ملی طبق معیار ١٦ کرسی برای اکثریت، ١١کرسی برای مخالفان دولت و سه کرسی برای رئیس جمهوری انجام میشود و قانون انتخابات نیز براساس قانون انتخابات سال ١٩٦٠ و تقسیم بیروت به سه حوزه انتخاباتی انجام خواهد شد. در این توافقنامه بر توقف خشونتهای مذهبی و طایفهای و از سرگیری مذاکرات ملی تحت نظارت رئیس جمهوری توافق شده است. در این چارچوب وزیران جدید باید متعهد شوند از سمتهای خود استعفا نداده و هیچ موقع دولت را به حالت تعلیق در نیاورند.
مدیریت بهینه بحران از سوی گروههای معارض به رهبری حزبا...، هدایت منازعات نظامی به سوی مناقشات سیاسی و چانهزنیهای دیپلماتیک و در نهایت دستیابی به توافقنامه دوحه، برای گروههای معارض دستاوردهای مهمی را در پی داشت. حزبا... توانست ضمن عدم واگذاری امتیاز در حوزهها و موقعیتهای برتر پیشین مانند سلاح مقاومت، در عرصه سیاسی نیز موقعیت مستحکمتری را به دست آورد و به اهداف اعلام شده خود از جمله اختصاص بیش از یک سوم وزرای کابینه به گروههای معارض دست یابد. هر چند حصول نهایی به وضعیتی با ثبات در عرصه عمل و براساس توافقات انجام شده هنوز نیازمند تلاشهای سیاسی بیشتر است، اما با این حال توافقنامه دوحه گامی بسیار مهم برای حل و فصل بنبست سیاسی – امنیتی لبنان با کمترین هزینه از سوی حزبا... و متحدانش محسوب میشود.
۲ـ بعد منطقهای بحران اخیر
در حال حاضر لبنان یکی از سه کانون اصلی بحرانهای خاورمیانه تلقی میشود. بر این اساس، از یکسو رویکردهای بازیگران منطقهای به تحولات لبنان در روند سیاسی ـ امنیتی این کشور بسیار تأثیرگذار است و از سوی دیگر دگرگونیها در لبنان، خود بخشی عمده از تحولات کلی منطقهای محسوب میشود. همانگونه که ما در لبنان شاهد بنبستی سیاسی ـ امنیتی بودهایم، در سطح منطقهای نیز در نتیجه توازن قدرت بین بازیگران مختلف، نوعی بنبست استراتژیک وجود دارد. این بنبست استراتژیک درسطح منطقهای نتیجه تضاد منافع و رقابتهای بازیگران منطقهای و آمریکا در سطح خاورمیانه است که در حوزههای مختلف ازجمله عراق، فلسطین و لبنان بروز یافته است.
از منظر منطقهای شروع بحران اخیر لبنان یا بهعبارتی دو مصوبه دولت سینیوره، تلاشی برای تغییر شرایط و توازن قدرت در لبنان در جهت شکستن بنبست و دگرگونی ساختار قدرت و امنیت منطقهای محسوب میشود. تصور حامیان خارجی گروههای هوادار دولت لبنان از جمله عربستان سعودی، مصر، اردن و آمریکا این بود که میتوان با آغاز بحرانی جدید، شرایط را به سمت تضعیف حزبالله لبنان پیش برد و در نتیجه در سطح منطقه به تغییراتی اساسیتر دست زد.
تغییر شرایط لبنان و گذار این کشور از بنبست سیاسی ـ امنیتی، میتواند به شکلهای مختلف ساختار قدرت و معادلات سیاسی منطقهای را تحت تأثیر قرار دهد. در این چارچوب هر بازیگر درصدد جهت دادن به تغییرات و دگرگونیهای احتمالی بهگونهای است که با حداقل هزینه، ضمن افزایش هزینههای طرف مقابل، حداکثر منافع کسب شود. براین اساس بازیگران خارجی خواستار افزایش نقش و قدرت گروههای هوادار دولت و تضعیف توان سیاسی و نظامی حزبالله و همپیمانانش و همچنین کاهش مقبولیت عمومی آن هستند.
ازآنجایی که توان نظامی حزبالله (به همراه سایر عوامل مانند مدیریت، مقبولیت و...) که از آن به عنوان سلاح مقاومت یاد میشود، عامل عمده نقش و جایگاه کنونی این گروه در لبنان محسوب میشود، کوشش اصلی حامیان گروههای هوادار دولت بر ایجاد توازن در مقابل این توانمندی از طریق تقویت و تجهیز گروههای رقیب و یا خلعسلاح و محدودسازی نظامی حزبالله بوده است. تحولات اخیر لبنان نشان داد که توازنسازی در مقابل حزبالله با ایجاد گروههای شبهنظامی نمیتواند باعث تغییر و دگرگونی شرایط شود و سیاستی کارآمد محسوب نمیشود. براین اساس و به رغم توافقنامه دوحه، تلاش عمده بازیگران خارجی مخالف گروههای معارض هنوز هم درجهت خلعسلاح یا حداقل محدود ساختن استفاده حزبالله از توان نظامی خود خواهد بود.
یکی از محورهای اصلی سیاستهای بازیگران خارجی حامی گروههای هوادار دولت سرمایهگذاری، تجهیز و آموزش نیروهای شبهنظامی در کشورهایی مانند اردن بود. مشخص شدن ناکارآمدی این شبهنظامیان در مقابل حزبالله در تحولات اخیر، بهرغم سرمایهگذاری چند ساله، واکنش تند کشورهایی چون عربستان سعودی و آمریکا را درپی داشت. این واکنشها که با طرح تبلیغات وسیعی مانند «کودتای حزبالله تحت حمایت ایران» همراه بود، موج جدیدی از فشارهای سیاسی و تبلیغاتی را علیه حزبالله و ایران درپی داشت.
عربستان سعودی که ایران را به عنوان اصلیترین رقیب منطقهای خود تلقی میکند، با توجه به تحولات منطقهای چند سال اخیر ازجمله عراق، فلسطین و لبنان و تأثیرگذاری ایران بر مسائل این کشورها، از گسترش نفوذ ایران در حوزه مسائل عربی اظهار نگرانی میکند. هرچند تلاش برای توازنسازی در مقابل ایران و محدودسازی نفوذ آن در منطقه با سازوکارها و همکاری سایر بازیگران از راهبردهای اصلی سعودیها به ویژه در سالهای اخیر بوده، اما اجرای این راهبرد عمدتاً با احتیاط، سکوت و مخفیکاری همراه بوده است که ویژگی عمده سیاست خارجی عربستان محسوب میشود.
در تحولات اخیر لبنان، عربستان سعودی این ویژگی سیاست خارجی خود را کنار گذاشت و به صورت چالشی عمل کرد. سعودیها خواستار تشکیل جبههای منطقهای علیه ایران در سطح کشورهای عربی هستند و در این مورد از حمایت کشورهایی چون مصر و اردن برخوردارند. اما تمامی کشورهای عربی ازجمله سوریه و قطر از رویکرد سعودیها حمایت نمیکنند. با توجه به اختلاف موجود در میان کشورهای عربی در مورد مسائل و بحرانهای منطقهای و چگونگی موضعگیری در مقابل ایران، سعودیها در بحران اخیر مجبور شدند که بهصورت یکجانبه علیه ایران و اقدامات حزبالله اعلام موضع کنند.
تلاشهای سیاسی و تبلیغاتی سعودیها و کشورهای نزدیک به آن در بحران لبنان، در جهت تشدید تنشها و بزرگنمایی اقدامات حزبالله و نفوذ ایران در منطقه بود. این تلاشها در راستای راهبرد کلی محدودسازی نفوذ منطقهای ایران از سوی این دسته از دولتهای عربی است که محورهای مختلفی را شامل میشود. گسترش کنترل شده تنشهای شیعی ـ سنی با اقدامات سیاسی و تبلیغاتی، توازنسازی در مقابل گروههای نزدیک به ایران در سطح منطقه و همکاری با آمریکا برای مقابله با ایران ازجمله این محورها تلقی میشود.
آمریکا و اسرائیل در چند سال اخیر در چارچوب استراتژی مهار ایران در پی نزدیک ساختن کشورهای محافظه کار عربی به خود، در جهت ایجاد یک جبهه منطقهای علیه ایران بودهاند و سعی شده است تا در سطح سیاسی و افکار عمومی عربی «تهدید ایران» جایگزین «تهدید اسرائیل» شود. هدف عمده ایجاد این جبهه، کاهش هزینههای محدودسازی و مهار ایران و تلاشهای معطوف به خروج از بنبست استراتژیک کنونی در سطح منطقهای است. اما ایجاد این جبهه و مهار ایران که حوزه لبنان بخش عمدهای از آن است، به دلیل ملاحظات بخشی از کشورهای عربی و رویکرد متفاوت آنها به امنیت و نظم منطقهای در مقایسه با آمریکا و اسرائیل، با چالشهایی مواجه بوده است. تحولات لبنان و چگونگی رویکرد ایران و حزبالله در قبال آن، از عوامل تأثیرگذار بر کیفیت و کمیت جبههبندی مذکور است.
توافقنامه دوحه، موضع اعلامی مثبت دولتهای حامی جناح 14 مارس، از جمله عربستان سعودی و آمریکا را نیز در پی داشت. با این وجود سعودیها با توجه به رقابتهای خود با دولت قطر، موفقیت این کشور در میانجیگری میان گروههای لبنانی را در جهت حل بحران سیاسی – امنیتی از یک سو و دستاوردهای گروههای معارض را از سوی دیگر، برای خود مثبت ارزیابی نخواهند کرد. آمریکا نیز همچنان بر خلع سلاح حزبا... تأکید دارد و از اقدامات لازم برای تحت تأثیر قرار دادن توافقنامه دوحه و ممانعت از عملی شدن آن دریغ نخواهد کرد. اما نظر به تمایل گروههای داخلی لبنان برای حل بحران سیاسی – امنیتی این کشور، پیشبرد سناریوهای جایگزین از سوی بازیگران خارجی با دشواریهای فزایندهای روبهرو خواهد بود.
موفقیت در حل و فصل بحران لبنان با رضایت نسبی گروههای داخلی و تلاش برای همراه ساختن بازیگران خارجی دخیل در این بحران، ضمن اینکه میتواند یکی از ابعاد و حوزههای بنبست استراتژیک منطقهای را به سوی توافق پیش ببرد، خود میتواند به عنوان یک الگوی موفق در حل و فصل سایر بحرانهای خاورمیانه نیز مطرح شود. هر چند هر یک از حوزههای بحران در خاورمیانه مشخصههای خاص خود را دارند، اما عادیسازی شرایط در لبنان حداقل قابلیت سرایت تنشها و رقابتها را از یک حوزه به حوزه دیگر کاهش و احتمال موفقیت در حل و فصل بنبست استراتژیک منطقهای را افزایش میدهد.
۳ـ گزینههای پیشروی ایران
هرچند از منظر داخلی تحولات لبنان برای ایران اهمیت دارد، اما ابعاد و پیامدهای منطقهای این تحولات در چارچوب توازن استراتژیک قدرت در خاورمیانه، از اهمیت به مراتب بیشتری برخوردار است. بر این اساس، نگاه و راهبرد ایران به تحولات لبنان میتواند براساس دو منطق حفظ منافع مردم لبنان و شیعیان این کشور و کاهش تهدیدات خارجی معطوف به امنیت و منافع ملی آن طرح شود.
براساس منطق نخست، راهبرد ایران هرچند در کوتاهمدت یا میانمدت میتواند براساس الزامات امنیتی و منافع کنونی کشور و متحدین منطقهای آن طراحی شود، اما در روندی بلندمدت منافع مردم و شیعیان لبنان به تقویت ساختار سیاسی مبتنی بر شهروندی و شکلگیری دولت ـ ملت منسجم، افزایش سطح ثبات و همگرایی در این کشور و انتقال رقابتها به حوزههای سیاسی بستگی دارد. در این راستا به نظر میرسد که سیاستها و اقدامات حزبالله که از یکسو در جهت حفظ امنیت و منافع ملی لبنان قرار دارد و از سوی دیگر در راستای کاهش تنشها و حفظ انسجام داخلی با مدیریتی عاقلانه صورت میگیرد، میتواند با تدابیر مناسب نتایج قابل توجهی داشته باشد.
براساس منطق دوم، نگاه ایران به تحولات لبنان باید در چارچوب ساختار کلی قدرت و روندهای منطقهای و برآورد منافع کشور در این چارچوب و روندها باشد. در این راستا بنبست سیاسی ـ امنیتی در لبنان بخشی از بنبست استراتژیک منطقهای محسوب میشود که در آن سه دسته از بازیگران رقیب نقشآفرینی میکنند: ایران و متحدین آن؛ کشورهای محافظهکار عربی با محوریت عربستان سعودی، مصر و اردن و؛ آمریکا و اسرائیل. در شرایط کنونی ایران میتواند رویکرد توسعه قدرت در سطح منطقهای و محدود کردن بیشتر حوزه نفوذ دو گروه از رقبای خود را درپیش بگیرد. این رویکرد ممکن است در کوتاهمدت توازن قدرت را تا حدی به نفع ایران و متحدین منطقهای آن تغییر دهد، اما به نظر نمیرسد که رشد و توسعه این قدرت بتواند تا حدی باشد که بنبست استراتژیک کنونی را به زیان رقبای خود بشکند. در عوض این رویکرد میتواند رقبای منطقهای و آمریکا را به پذیرش هزینه خروج از بنبست وادار کند و حتی با نزدیکی بیشتر کشورهای محافظه کار عربی به آمریکا و اسرائیل، هزینهها به گونهای تقسیم شود که آنها را به سوی راهبردهای چالشبرانگیزتر ترغیب نماید.
رویکرد مطلوب برای ایران پذیرش مدیریت خروج از بنبست استراتژیک منطقهای است. در این رویکرد به جای توسعه بیشتر قدرت و نفوذ در سطح منطقهای، با تصور موفقیت کامل، نهادینهسازی سطح قدرت و نفوذ کنونی، تعدیل تصورات کنونی در خصوص نقش منطقهای منفی ایران در سطوح تصمیمگیری و افکار عمومی منطقهای، با توجه به اقدامات سیاسی و تبلیغاتی صورت گرفته و درک صحیح از نگرانیهای امنیتی و منافع رقبای منطقهای، مورد توجه قرار میگیرد. بر این اساس حمایت ایران از سازوکارهای چندجانبه منطقهای برای حل و فصل بحران لبنان مانند طرح اتحادیه عرب و مذاکره گروههای لبنانی در قطر و در نظر گرفتن منافع و نگرانیهای سایر بازیگران، میتواند در بلندمدت به کاهش تهدیدات امنیتی معطوف به کشور و جلوگیری از نزدیکی کشورهای عربی به اسرائیل منجر شود.
حمایت ایران از عملیاتی شدن توافقنامه دوحه در چارچوب رویکرد دوم، ضمن نهادینه کردن قدرت حزبا... در لبنان، نگرانیهای امنیتی ایران را تعدیل خواهد کرد. همکاری و رایزنی مستمر با دولتهای معتدلتر عربی چون قطر، برای عادیسازی شرایط لبنان و خروج این کشور از بنبست سیاسی – امنیتی به صورت عملی میتواند به بهبود تصویر منطقهای ایران در جهان عرب و خنثیسازی اقدامات سیاسی – تبلیغاتی علیه کشور کمک کند. مهمتر اینکه موفقیت روند کنونی مذاکرات در لبنان میتواند دستاوردهای عمدهای را برای خروج از بنبست استراتژیک منطقهای، با لحاظ کردن منافع و نگرانیهای بازیگران دخیل، به همراه داشته باشد.