02 May 2008
درآمد
اخیراً هفدهمین کنگره حزب کمونیست در چین برگزار شد. مهمترین حاصل این اجلاس یک هفتهای، ورود نسل پنجم رهبران به دفتر سیاسی حزب کمونیست به عنوان مهمترین نهاد تصمیمسازی در این کشور بود. بررسی این تحول از آنرو اهمیت دارد که در چین نیز مانند برخی دیگر از کشورهایی که قدمت تاریخی دارند و هنوز نهادهای مدرن سیاسی در آنها وجه کارکردی نیافتهاست، رهبران، اساسیترین نقش را در شکلدهی به روندهای سیاسی در حوزههای داخلی و خارجی ایفا میکنند.
تغییر رهبران در چین؛ نگاهی تاریخی
حزب کمونیست که خود را بنیانگذار چین نو میداند، مدتها پیش از انقلاب چین (اول اکتبر ۱۹۴۹) تشکیل شد. در واقع زمانه تشکیل این حزب به دهه ۱۹۲۰ بازمیگردد، زمانی که کمونیسم به تدریج گسترش خود را آغاز میکرد. مسیر دستیابی حزب کمونیست به قدرت در چین، ابداً مسیر سادهای نبود، زیرا این حزب پس از سه دهه مبارزه توانست قدرت را به دست گیرد.
طبیعی است که پس از پیروزی انقلاب، رهبری در دست پیشوایان و پیشکسوتان حزب قرار گیرد، گروهی که از آنان به عنوان «نسل اول» یاد میشود. مائو زدونگ، نماد نسل اول رهبران در چین به شمار میآید. او در دوران صدارت خود (۱۹۷۶ ـ ۱۹۴۹) رهبری بلامنازع، برخوردار از ویژگیهای کاریزمایی و انقلابیای تمام عیار به شمار میرفت. به بیانی فارسی او «رندی عالمسوز» بود که دگرگونی نهتنها در چین بل در جهان را وجهه همت خود قرار داده بود.
از همینرو بود که او همواره به دوگانه «انقلاب و جنگ» عنایتی ویژه داشت. از یکسو معتقد بود که انقلاب و مسیر اصیل آن در داخل همواره باید زنده بماند و در صحنه بینالمللی نیز به اجتنابناپذیری جنگ با دنیای سرمایهداری باوری راسخ داشت و بر نیاز چین برای آمادگی ورود در آن پای میفشرد.
برپایه چنین نگرشی بود که او با تکیه بر تسلط مطلق خود بر حیات سیاسی چین در آن مقطع، در داخل انقلاب فرهنگی (۱۹۷۶ ـ ۱۹۶۶) را به راه انداخت تا چین را از لوث وجود «پیروان راه سرمایهداری» پاک کند و شعار «سرخ بودن برتر از متخصص بودن است» را جامه عمل بپوشاند و در عرصه بینالمللی در پی آن بود تا روستاهای جهان (کشورهای جهان سوم) را علیه شهرهای جهان (کشورهای سرمایهداری) بسیج کند تا امپریالیسم و دنبالههای آن را نابود سازند.
مائو به عنوان نماد نسل اول رهبران در چین، گاهی البته تحت فشار شدید از رندی به مصلحتگرایی نیز تغییر مسیر میداد که مهمترین نمونه آن گشایش روابط با ایالات متحده و در آغوش کشیدن نیکسون به عنوان رهبر دنیای سرمایهداری در ۱۹۷۱ بود.
از اوایل دهه ۱۹۷۰، به تدریج گفتمان مائو تسلط مطلق خود را بر حیات سیاسی چین از دست داد و با مرگ او در ۱۹۷۶، دوران نسل اول رهبران در چین نیز به سر آمد. البته در این دوران چوئن لای به عنوان نماد عقلانیت و مصلحتگرایی همواره در کادر رهبری چین حضور داشت، اما در سایه مائو قرار گرفته بود و بنابراین تلاش خود را معطوف به کاهش آسیبهای ناشی از ایدهآلیسم تخیلی بر حیات سیاسی و اجتماعی چین کرد. اما چوئن لای نیز در ۱۹۷۶ درگذشت و مجالی برای تحقق ایدههای میانهروانه خود پیدا نکرد و این وظیفه را شاگرد او دنگ شائوپینگ برعهده گرفت. دنگ که در دوران پس از انقلاب همواره با مائو اختلافنظر داشت و به خاطر همین اختلافات در دوران انقلاب فرهنگی به عنوان پیرو راه سرمایهداری مورد تحقیر و آزار قرار گرفت، پس از مرگ مائو و چوئن لای، توانست به نماد نسل دوم رهبران و قدرتمندترین مرد چین تبدیل شود. او برخلاف مائو که دوگانه انقلاب و جنگ را شعار خود ساخته بود، به دوگانه «صلح و توسعه» عنایتی ویژه داشت. از یکسو معتقد بود که توسعه مهمترین مسئله سیاست بینالملل است و از دیگر سو به اجتنابپذیری جنگ با دنیای سرمایهداری و بالتبع تداوم صلح در عرصه بینالمللی باور داشت.
رهبران نسل دوم در کنگره یازدهم حزب کمونیست، اولویتهای نظام سیاسی این کشور را از انقلابیگری به توسعهگرایی تغییر دادند. در این کنگره که مقارن با ظهور دنگ به عنوان دومین رهبر کاریزما پس از انقلاب چین بود، «اصلاحات و سیاست درهای باز» که مبتنی بر اصلاحات اقتصادی در چارچوب منطق اقتصاد بازار در داخل و روابط مسالمتآمیز با جهان بود، مورد تصویب قرار گرفت. در قالب این سیاست، رهبران نسل دوم بنیانهای توسعه اقتصادی را پایهگذاری کردند و در واقع چین را در ریل توسعه قرار دادند.
در چارچوب تفکر دنگ و همراهانش در دفتر سیاسی حزب، توسعه اقتصادی و نوسازی تکنولوژیک، ستونهای قدرت و استقلال چین بودند و بنابراین اولویت اول نظام سیاسی باید ایجاد و تثبیت این ستونها میبود. آنان در این مسیر نهتنها به توصیههای حقوق بشر غربیها توجه نکردند، بلکه هنگامی که شورش دانشجویان در میدان تیان آنمن را تهدیدی علیه ثبات سیاسی دانستند، در فرونشاندن آن از کاربرد زور دریغ نکردند. از منظر آنان ثبات سیاسی شرط لازم پیشبرد توسعه اقتصادی بود و بنابراین باید با تهدیداتی که علیه آن وجود داشت، قاطعانه مقابله میشد.
دوران رهبران نسل دوم در ۱۹۹۲، به سر آمد و در کنگره چهاردهم حزب بار دیگر تغییر نسل رهبران رخ داد. در این کنگره جیانگ زمین به جای هوچین تائو منصوب شد، اما اولویتهای نظام سیاسی دچار تغییر چندانی نشد، زیرا همانگونه که دنگ گفته بود «تنها توسعه از آزمون خرد سربلند بیرون میآید»، سیاستهای رهبران نسل دوم به طور کلی دارای منطقی پرقدرت و متناسب با وضعیت چین بود و از اینرو تغییر آنها عقلانی نبود.
رهبران نسل سوم از جیانگ زمین گرفته تا دیگران درواقع کمونیستهای تکنوکراتی بودند که پیشبرد توسعه و حفظ قدرت، مرکز ثقل آمالشان را تشکیل میداد. برمبنای همین گرایشات تکنوکراتیک بود که جیانگ زمین تئوری سه نمایندگی را مطرح کرد و راه را برای ورود سرمایهداران و تکنوکراتها به حزب کمونیست باز کرد.
دوران رهبران نسل سوم، آغاز دوران طلایی توسعه اقتصادی در چین بود، دورانی که اقتصاد این کشور به سرعت از «رشد» به «توسعه» تغییر مسیر داد و ادغام آن در اقتصاد جهانی با پیوستن به سازمان تجارت جهانی در ۲۰۰۱، روند سریعی به خود گرفت.
رهبران نسل سوم که میتوان آنها را «الیتیست» نامید، در کنگره شانزدهم حزب که در سال ۲۰۰۲ برگزار شد جای خود را به نسل چهارم رهبران دادند، نسلی که هوجین تائو و ون جیابائو نمادهای آن به شمار میآیند و تا سال ۲۰۱۲، قدرت را در چین در دست خواهند داشت.
این نسل در هنگام رسیدن به قدرت، میراث رهبران نسلهای دوم و سوم را با خود داشتند، میراثی که یک وجه آن دو دهه توسعه سریع و انباشت ثروت و وجه دیگرش نابرابریهایی بود که پیامد این توسعه به شمار میرفت. افزون بر این هوجین تائو به عنوان پیشوای این نسل، خود از خانوادهای فقیر آمده بود و دوران کاراجرایی خود را در فقیرترین مناطق چین گذرانده بود. بنابراین او نابرابری روزافزون را کاملاً لمس کرده است.
این نسل تاکنون تلاش کرده است تا از شدت نابرابری ناشی از توسعه در جامعه چین بکاهد و توسعهای متوازنتر را در این کشور شکل دهد. چین در وضعیت فعلی یکی از نابرابرترین جوامع است، به گونهای که میزان نابرابری در آن پنج برابر ایالات متحده (نماد سرمایهداری) است. از همینروست که این نسل، ایجاد «جامعه همگون» را شعار اصلی خود قرار داده است.
پیشبرد سریع توسعه و کاهش نابرابری وظیفه دشوار رهبران نسل چهارم است. وظیفهای که انجام آن نیازمند تدبیر و هوش بالایی است.
وضعیت چین امروز
چین در یکی از پیچیدهترین مقاطع حیات تاریخی خود در سه هزار سال گذشته قرار دارد. در وضعیت فعلی چین به قدری در حال تحول است که به قول برخی، ساعت در چین از بقیه نقاط جهان سریعتر حرکت میکند. دقت در برخی اعداد و ارقام وجوه مثبت و منفی این تحول را بهتر بازمیتاباند. کل حجم تجارت خارجی چین در سال ۱۹۷۸، یعنی آغاز دوره اصلاحات، حدود بیست میلیارد دلار بود، اما این رقم اکنون پس از سه دهه به دو هزار میلیارد دلار بالغ شده است. به بیان بهتر در عرض سی سال، حجم تجارت خارجی چین صد برابر شده است. ذخایر ارزی چین در همین مدت از تقریباً صفر به یکهزار و پانصد و سی میلیارد دلار بالغ شده است. فقط در سال گذشته، ۴۶۱ میلیارد دلار به این ذخایر افزوده شده است.
تولید ناخالص داخلی چین از دویست میلیارد دلار در سال ۱۹۷۸، به سه هزار و چهارصد و سی میلیارد دلار در سال ۲۰۰۷، افزایش یافته است.
با این روند، رشد سریع اقتصادی چین به موفقترین کشور در حال توسعه از لحاظ کاهش فقر تبدیل شده است. گزارش بانک جهانی در سال ۲۰۰۶ حاکی از آن است که ۷۵ درصد از کل کاهش فقر در جهان از دهه ۱۹۸۰ تاکنون در چین صورت گرفته است. در ابتدای دهه ۱۹۸۰، بیش از ۲۵۰ میلیون نفر در چین زیر خط فقر (درآمد کمتر از یک دلار در روز) زندگی میکردند. اما اکنون این رقم به کمتر از ۲۰ میلیون نفر رسیده است. به بیان دیگر بیش از دویست میلیون نفر در طی این سالها از فقر نجات یافتهاند.
اما سکه توسعه در چین دو رو دارد. به بیانی فارسی روند سریع توسعه در چین با خود «نعمت و نقمت» را توأمان آورده است، گرچه اعداد نعم بر نقم فزونی بسیار دارد. مهمترین معضلی که توسعه سریع در چین پدید آورده است، افزایش شکاف طبقاتی است. چین کنونی یکی از نابرابرترین جوامع در جهان است. ۱۰ شهر از آلودهترین شهرهای جهان در چین قرار دارد. نیمی از جمعیت این کشور از هیچگونه خدمات بیمه درمانی برخوردار نیستند.
کنگره هفدهم، ظهور نسل پنجم
در چنین شرایطی کنگره هفدهم برگزار شد. مهمترین ویژگیهای این کنگره یکی برداشتن گامهای نخست در مسیر دموکراسی بود و دیگری ورود نسل پنجم رهبران به دفتر سیاسی حزب. هر دوی این تحولات در آینده چین بسیار تأثیرگذارند.
در چین امروز دموکراسی واجد وجوه قوی کارکردی است، زیرا جامعه به سرعت در حال رشد و پیچیدهتر شدن است و طبیعتاً به حکومتی نیازمند است که متناسب با آن باشد. تاریخ مدرن تاکنون نشان داده است که دموکراسی بهترین روش حکومتداری است، به ویژه در جوامعی که متکثر و رشد یافتهاند. طبیعی است که رهبران چین نیز نمیتوانند به راحتی قرنها تجربه بشری در این زمینه را نادیده بگیرند. از اینروست که در این کنگره به صراحت و برای اولین بار، بحث «دموکراسی درون حزبی» از سوی رهبران این کشور مطرح شده است. مراد آنان از دموکراسی درون حزبی، نهادینهسازی فرآیند «کنترل و نظارت» در درون حزب است. این تحول در درون حزب را به طور خلاصه میتوان شکلدهی به سیستم «یک حزب، دو جناح» دانست.
حزب کمونیست در تاریخ خود دورههایی را در ظل رهبران کاریزما گذرانده است. از مقطع پیروزی انقلاب چین تا سال ۱۹۷۶، مائوزدونگ، رهبر کبیر انقلاب و رئیس کاریزمایی حزب بود. با درگذشت وی دنگ شیائوپینگ به ریاست حزب رسید و موقعیتی کاریزمایی یافت، موقعیتی که تا زمان مرگش تداوم داشت، اما از دوران رهبران نسل سوم تاکنون، حزب چنین رهبری به خود ندیده است، شاید از آنرو که تاریخ رهبران کاریزما در جهان به سر آمده است. به همین دلیل از اواخر دهه ۱۹۹۰، به تدریج دو جناح رقیب در درون حزب شکل گرفت.
این دو جناح عمدتاً در حوزههای کاربردی اختلافنظر دارند و تفاوتهای عمیق فلسفی چون لیبرالها و محافظهکاران، ندارند.
جناح «نخبهگرایان» که رهبری آن با جیانگ زمین، رئیسجمهور سابق چین است، و از نخبگان شرق این کشور با محوریت شانگهای تشکیل شده است، اولویت را به پیشبرد توسعه و رشد اقتصادی میدهد و به عدالت اجتماعی چندان وقعی نمينهد. از همینرو بود که در دوران جیانگ زمین شکاف طبقاتی در چین به سرعت گسترش یافت.
جناح دیگر «مردمگرایان»اند که معتقدند رشد اقتصادی و عدالت اجتماعی باید تا حد امکان به طور موزون پیش برده شود. محوریت این جناح با هوجین تائو رئیسجمهور فعلی چین است و از نخبگان مناطق مرکزی این کشور تشکیل شده است. این جناح از مقطع به دست گرفتن قدرت در سال ۲۰۰۲ تاکنون، همواره در قالب شعارهایی چون «توسعه علمی» و «جامعه موزون» و توجه به موقعیت اقشار آسیبپذیر، تلاش کرده گسترش شکاف طبقاتی در این کشور را کند سازد و امکانات اولیه را برای تعداد هرچه بیشتری از مردم فراهم سازد.
در کنگره هفدهم هریک از دوجناح، تعدادی از اعضای خود را به دفتر سیاسی حزب وارد کردند. در میان این افراد، کاندیداهای دوجناح برای به دست گرفتن رهبری چین در سال ۲۰۱۲، به عنوان نسل پنجم نیز حضور دارند که همین امر کنگره هفدهم را بسیار مهم ساخته است.
کاندیدای جناح نخبهگرای حزب، زی جین پینگ است. او فرزند یکی از رهبران نسل اول حزب است که فرماندهی نیروهای چریکی حزب در دوران قبل از انقلاب و ریاست کنگره خلق در دوران پس از انقلاب را در مقطعی برعهده داشته است.
او تحصیلات دانشگاهی دارد و بیشتر به توسعه و انباشت ثروت میاندیشد. به قدرت رسیدن احتمالی وی در ۲۰۱۲، طبیعتاً تأثیرات پراهمیتی بر مسیر حرکت چین خواهد گذارد.
لی کی کیانگ، دیگر کاندیدای رهبری حزب در دوران نسل پنجمیهاست که ائتلاف مردمگراها او را به عنوان کاندیدای خود وارد دفتر سیاسی حزب کردهاند. او که مدرک دکتری در رشتههای حقوق و اقتصاد از دانشگاه پکن را دارد، در پستهای مختلف، اقدامات قابل توجهی انجام داده است.
جمعبندی
کنگره هفدهم نمادی پراهمیت از تکامل تدریجی سیاست در چین است. این تکامل عمدتاً ریشه در دگرگونیهای گستردهای دارد که در حوزههای اقتصاد و اجتماع در این کشور رخ داده است. این تغییرات حزب را وادار کرده اصلاحات سیاسی را هرچند محدود از درون خود آغاز کند. به همین لحاظ برای اولین بار در تاریخ چین، از ۱۹۴۹ تاکنون، رهبر آینده این کشور کاملاً مشخص نیست و انتخاب او به رقابتهای دو جناح حزب در پنج سال آینده بستگی دارد.
البته این در صورتی است که ثبات سیاسی چین که به سرعت در حال تغییر است، تداوم یابد وگرنه باید به سناریوهای دیگری اندیشید.