16 January 2008
اهمیت
پس از حادثه 11 سپتامبر، مقولاتی چون مبارزه با تروریسم، مقابله با گسترش تسلیحات هستهای، طرح خاورمیانه بزرگ و سیاست دموکراسیگستری، گفتمانهای مطرح در سیاست خارجی ایالات متحده را شکل دادند. اما با تجربه جنگ عراق و نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری، امروزه ما شاهد تغییر در گفتمان سیاست خارجی آمریکا هستیم. به عبارت دیگر، جنگ عراق از توانایی مشابه با رخداد 11سپتامبر، در خلق و جهتدهی گفتمان سیاست خارجی آمریکا برخوردار است. تحلیل گفتمانی و بررسی گفتمانهای سیاست خارجی آمریکا از یک سو ادبیات تبیینی در این خصوص را غنا میبخشد و از سوی دیگر زوایای جدید سیاستهای استراتژیک آمریکا را شفافتر میسازد. با توجه به اینکه محوریت جدید در گفتمان سیاستهای خارجی آمریکا کاملاً متأثر از جنگ عراق است، این نوشتار سعی دارد تا به پرسشهایی از این دست پاسخ گوید:
تغییرات گفتمانی در سیاست خارجی آمریکا کدامند؟
مهمترین محورهای گفتمانی سیاست خارجی آمریکا، نزد نامزدان مطرح ریاست جمهوری کدامند؟
کدام گفتمانها در سیاست خارجی آمریکا به گفتمانی مسلط تبدیل و یا نزدیک شده است؟
تحلیل
آنچه ضرورت توجه به گفتمانها را در سیاست آشکار میسازد، در مهمترین ویژگی گفتمان نهفته است. اصلیترین خصیصه یک گفتمان این است که: گفتمان تنها یک ایده و اندیشه نیست بلکه آنچه در گفتمان مهم است، وجود رابطه میان اندیشه و عمل است. گفتمان یا Discourse به اندیشه محدود نمیشود بلکه موجب یک رشته اعمال اجتماعی و سیاسی میگردد. توجه به اینکه یک گفتمان منجر به چه عمل اجتماعی یا سیاسی میشود، یا اینکه یک عمل اجتماعی - سیاسی ریشه در کدام گفتمانها دارد، درک بهتری از جریانات و تحولات را به همراه میآورد. گفتمان مقولهای است که در آن، بین یک نوع معنا و یک نوع رفتار ارتباط برقرار میشود؛ به گونهای که فرد برمبنای معناهایی که درک کرده است، رفتارهایی را در پیش میگیرد. بنابراین گفتمان را باید ترکیبی از اندیشه و عمل اجتماعی تلقی کرد، به طوری که لزوماً باید بتوان میان اندیشه و عمل اجتماعی ارتباطی معنادار برقرار ساخت.
خصیصه مهم دیگر گفتمان آن است که تمامی گفتمانها میل به سمت هژمونی دارند. در هر مقطعی یک گفتمان مسلط میشود و گفتمانهای دیگر را کنار میزند. با در نظر گرفتن دو ویژگی عمده گفتمان، نگرش پژوهش حاضر بر این محور استوار است که اولاً کدامین گفتمانها در سیاست خارجی آمریکا توانستهاند گفتمانهای دیگر را به حاشیه برانند و به گفتمانی مسلط تبدیل شوند؟ و دوم اینکه گفتمان یا گفتمانهای مسلط شده، بستر کدامین کارکردها را در فضای سیاسی فراهم خواهد کرد.
افرادی چون میشل فوکو و ادوارد سعید، بسیار بر نقش هویتسازی و واقعیتسازی گفتمانها در عرصههای اجتماعی ـ سیاسی و فرهنگی تأکید دارند. واقعیتی که ممکن است حتی حقیقتی را در پشت سر نداشته باشد اما از آنجا که به یک واقعیت تبدیل شده است، دیگر در روند تحولات، معادلات و تأثیرگذاریها قابل اغماض نیست. بنابراین آنچه به عنوان گفتمانهای سیاست خارجی آمریکا در این نوشتار مورد بررسی قرار میگیرد، لزوماَ منعکس کننده حقیقتی در دنیای امروز نیست، اما باید در نظر داشت که به تناسب و موازات قوت یافتن یک گفتمان، واقعیتی نیز درسطح معادلات سیاسی شکل میگیرد.
مطالعه و بررسی مقالات و سخنرانیهای نامزدهای مطرح ریاست جمهوری آمریکا، نشان میدهد که با وجود تمایزات موجود میان دو حزب برتر جمهوریخواه و دموکرات، این اتفاقنظر وجود دارد که بعد از جنگ عراق، آمریکا باید به سرعت دو مقولهای را که به خاطر جنگ عراق تضعیف شده است را احیا و تقویت کند:
1. رهبری آمریکا در جهان؛
2. تقویت و تجهیز قوای نظامی؛
به عبارت دیگر، جنگ عراق از یک سو اعتماد و اعتبار، پیرامون صلاحیت جهانی آمریکا را زیر سؤال برد و از سوی دیگر تواناییهای ایالات متحده را برای ادامه «نقش رهبری» کاهش داد.
ضمن آنکه، مسائل مهمی همچون مبارزه با تروریسم و تسلیحات کشتارجمعی و...، هرچند با تغییراتی در نحوه رویکرد همچنان در دستور کار سیاست خارجی آمریکا قرار دارند، اما توجه این پژوهش به گفتمانهای جدیدی است که به خصوص با تأثیرپذیری از تجربه عراق شکل گرفتهاند و یا تقویت شدهاند.
امروزه در خطابهها و نوشتارهای کاندیداهای مطرح احزاب دموکرات و جمهوریخواه، ضرورت احیای «نقش رهبری» آمریکا در جهان براساس اصل «همکاری» و «چندجانبهگرایی» به جای یکجانبهگرایی، مبتنی بر حوزه گفتمانهای زیر غالب شده است:
1. جذب قلوب و اذهان جهان اسلام؛
2. گسترش شعاع تعامل و همکاری؛
3. تقویت سیستم بینالمللی؛
4. تقویت و تجهیز قوای نظامی.
در حقیقت تأکید بر 3 مورد اول، گویای این واقعیت است که یکجانبهگرایی آمریکا، جایگاه این کشور را به عنوان قدرتی برتر متزلزل کرده است و اکنون سیاستمداران آمریکایی حفظ و تقویت این جایگاه را ممکن نمیدانند مگر از طریق چند جانبهگرایی، گسترش همکاریها و تقویت سیستم و نهادهایی که بیش از همه منافع ایالات متحده را قوام میبخشد.
این گفتمان خود را، نه فقط در بعد داخلی، بلکه در سطح جهانی تعقیب میکند. در ادامه تلاش میشود تا با بررسی نظرات و سخنان برخی نامزدها، تصویری از گفتمانهای غالب سیاست خارجی آمریکا ترسیم شود.
احیای «نقش رهبری»، مبتنی بر چندجانبهگرایی
به باور برخی سیاستمداران آمریکایی، جنگ عراق، آنچه «نقش رهبری آمریکا در جهان» خوانده میشود را تضعیف کرده است. از اینرو جلوگیری از تنزل بیشتر و بهرهبرداری حداکثری از امکانات و تواناییهای موجود جهت احیای جایگاه برتر آمریکا، به عنوان اولویت و ضرورتی فوری مطرح میشود. جلب افکار عمومی جهان به خصوص جمعیت مسلمان، افزایش تعامل و همکاری با متحدین و قدرتهای بزرگ جهان، تقویت سیستم بینالمللی و تجهیز و بازسازی قوای نظامی، به عنوان چهار راهکار اصلی تأمین هدف مذکور ارزیابی میشود.
الف) جذب قلوب و اذهان جهان اسلام
براساس نظرسنجی انجام شده از سوی «مرکز پیشرفت آمریکایی» در سپتامبر 2007، که در آن 100 تن از شخصیتها و کارشناسان سیاسی آمریکا از جمله مادلین آلبرایت، جان آلترمن، ایلان برمن، پل برمر، ولی نصر، چارلز کوپچان و... شرکت داشتند، مهمترین اولویت سیاست خارجی آمریکا در 5 سال آینده به شرح زیر عنوان شد:
1. جذب قلوب و اذهان جهان اسلام: 30 درصد (16 درصد محافظهکاران، 36 درصد میانهروها و 35 درصد لیبرالها) که اختلاف زیادی با رتبه دوم دارد.
2. ثبات عراق: 15 درصد.
3. کاهش خشونتهای تروریستی در جهان: 11 درصد.
4. وادار نمودن ایران به دست برداشتن از غنیسازی اورانیوم: 10 درصد.
5. امنیت انرژی آمریکا: 10 درصد.
6. پرهیز از مسابقه تسلیحاتی جدید: 8 درصد.
همچنانکه مشاهده میشود، جلب رضایت و افکار عمومی به خصوص در میان جمعیت مسلمانان که در نتیجه عملکردهای متأثر از گفتمان «جنگ علیه تروریسم»، به شدت سمت و سوی ضدآمریکایی یافته است، با اختلاف زیاد از سایر موارد، در صدر توجهات قرار گرفته است.
جان ادواردز، نامزد حزب دموکرات و سناتور سابق ایالت کارولینای شمالی در مخالفت با گفتمان «جنگ علیه تروریسم»، آن را «گفتمانی مخرب» ارزیابی میکند و معتقد است که جنگ علیه تروریسم» تنها یک شعار سیاسی و نه یک استراتژی است؛ که منجر به مقابله با جهان اسلام و «برخورد تمدنها» شده و رویارویی غرب و اسلام را مجسم کرده است.
این در حالی است که به نظر میرسد گوردن براون، نخستوزیر بریتانیا و نزدیکترین متحد آمریکا نیز از این اصطلاح سیاسی فاصله گرفته است.
تأیید و حمایت از سیاستهای آمریکا بین سالهای 2000 تا 2006، به خصوص در کشورهای مسلمان، به شدت تنزل کرده است: اندونزی از 75 درصد به 30 درصد، ترکیه از 52 درصد به 12 درصد. به عقیده کارشناسان سیاسی آمریکا، میان احترام و شأن ایالات متحده و رهبری آمریکا در قرن جدید، ارتباطی مستقیم برقرار است. به گفته ادواردز: «هدف ما بسیار بزرگتر از آن است که مردم دنیا تنها آمریکا را دوست داشته باشند. ما باید در جنگ عقاید پیروز شویم... ما میتوانیم قوی، امن و خوب باشیم... باید تا آنجا که در توان داریم در احیای نقش تاریخی آمریکا به عنوان فانوس راهنمای جهان بکوشیم و بار دیگر نمونة درخشانی برای پیروی دیگر ملتها باشیم».
بنابراین نهتنها محبوبیت، بلکه مطلوبیت آمریکا در سطح جهانی، به عنوان عامل کلیدی در تداوم «رهبری آمریکا» شناخته میشود. همانطور که پیشتر اشاره شد، گفتمانها نقش هویتسازی نیز دارند. گفتمان ضرورت «احیای رهبری آمریکا در جهان»، در غالب مقالات و خطابههای کاندیداهای ریاست جمهوری، با اشاره مداوم به نقش بیبدیل آمریکا در برخی جریانات و تحولات ازجمله طرح مارشال و کمک به احیای اروپا، به نوعی درصدد ساخت هویت تاریخی است. به عبارت دیگر، مسلط شدن گفتمان «احیای رهبری آمریکا در جهان»، زمانی که از هویت تاریخی برخوردار شود بسیار آسانتر خواهد بود.
ب) گسترش شعاع تعامل و همکاری
در گفتمان جدید سیاست خارجی آمریکا که در فضای انتخاباتی، ابعاد و زوایای مشخصتری یافته است، میزان دربرگیری شعاع همکاری و تعامل آمریکا بسیار گستردهتر ترسیم میشود؛ به نحوی که حتی تعامل با گروههای نظامی که از حمایت مردمی در صندوقهای رأی برخوردارند را در خود جای میدهد. علاوه بر تحکیم مناسبات با قدرتهای بزرگ و متحدین دیرینه، به طور ویژه بر لزوم نزدیکی به ژاپن ـ به عنوان صخره ثبات آسیا ـ کره جنوبی، استرالیا، هند و کشورهای آمریکای لاتین تأکید میشود. جولیانی و اوباما که به ترتیب از مطرحترین نامزدهای انتخاباتی حزب جمهوریخواه و دموکرات هستند، معتقدند که زمان آن فرارسیده است که سیاست جدیدی در قبال روسیه و چین اتخاذ شود. در این نگرش تعامل با این کشورها بر تقابل و حتی بر رقابت نیز برتری دارد. همکاری با روسیه از چند جهت اهمیت بیشتری یافته است؛ روسیه دارای مقادیر زیادی تسلیحات هستهای است (تکنولوژی و مواد)، که طبق نظرسنجیها جزء اولین کشورهایی است که احتمال دارد این تسلیحات را به تروریستها بدهد. (البته لزوماً به معنای انتقال از کانالهای دولتی نیست). دوم آنکه روسیه اولین کشوری خواهد بود که در صورت درگیر شدن بیشتر آمریکا در خاورمیانه، میتواند بیشترین بهرهبرداری را انجام دهد و منافع منطقهای و بینالمللی آمریکا را به خطر اندازد. به گفته اوباما: «شوروی سابق دارای حدود 15 تا 16 هزار تسلیحات اتمی و ذخایر اورانیوم و پلوتونیومی است که میتوان 40 هزار اسلحه دیگر را فراهم کند. این در حالی است که در این ناحیه هماکنون برخی از افراد به جرم قاچاق مواد هستهای و فروش در بازار سیاه دستگیر میشوند.... همکاری با چنین کشورهایی برای مبارزه با گسترش تسلیحات هستهای ضروری است و آمریکا در این زمینه نیز باید «رهبری» را در دست گیرد».
در این رویکرد ضمن آنکه پیگیری دموکراسی در روسیه و چین از دستور کار خارج نمیشود، اما قبل از هر چیز اولویت به همکاری بر حوزههای «منافع مشترک» داده میشود.
جولیانی معتقد است: «آمریکا تمایلی به بازگشت به شرایط جنگ سرد ندارد و به این منظور باید بیشتر بر زمینههای مشترک با چین و روسیه کار کرد... حرکت چین و روسیه به سمت دموکراسی و اقتصاد سالم، بهرهمندی از امکانات وسیع دنیای امروز را به همراه خواهد داشت». وی همکاری بیشتر با جهان اسلام را نیز ضرورتی اجتنابناپذیر میداند و معتقد است که اقتصاد و فرهنگ، یا به عبارت دیگر سرمایهگذاری اقتصادی و نفوذ فرهنگی در کشورهای عرب، کلید ورود آنها به بازار جهانی است و این بازار میتواند پلی میان غرب و اسلام به وجود آورد که هم احترام و هم منفعت دوسویه به همراه داشته باشد. در واقع گسترش شعاع تعامل و همکاری آمریکا با سایر کشورها، از جمله جهان اسلام، به عنوان یکی از ستونهای اقامه «نقش رهبری» است. اما هیلاری کلینتون، یکی از کاندیداهای مطرح حزب دموکرات برای احراز مقام ریاست جمهوری، به طور مشخص رهبری آمریکا براساس یکجانبهگرایی را نفی و عامل اصلی بیاعتمادی و بیاعتباری معرفی میکند. وی معتقد است: «سیاست خارجی آمریکا باید براساس چندجانبهگرایی هدایت شود...، دولت بوش گزینههای اشتباهی را پیش روی مردم نهاد؛ از جمله زور در مقابل دیپلماسی، یکجانبهگرایی در مقابل چندجانبهگرایی و قدرت سخت در مقابل نرم... زمانی که مشکلات دنیا بیش از هر مقطع دیگری نیازمند همکاری است، دولت بوش یکجانبهگرایی بیسابقهای را آغاز کرد که به طور گستردهای با بیاعتمادی روبهرو شد، با این وجود دنیا هنوز به رهبری آمریکا چشم دوخته است. دوستان ما خواستار عقبنشینی آمریکا نیستند بلکه میخواهند بار دیگر با ملتی متحد شوند که ارزشها، رهبری و قدرتاش در قرن گذشته، الهامبخش دنیا بوده است. »
ادواردز و اوباما نیز معتقدند که زمان قلدری و انتظار اطاعت دنیا از آمریکا به سر آمده است. به عبارت دیگر، اصواتی که به طور معمول خارج از آمریکا به گوش میرسید امروزه در متن ایالات متحده و البته با این تفاوت که در قالب مختصات جدید رهبری ترسیم میشود طنین انداخته است. بنابراین اگرچه پیش از این نیز نقش رهبری آمریکا از سوی سیاستمداران آمریکایی مطرح میشد، اما اکنون رهبری براساس همکاری، چندجانبهگرایی و پرهیز از یکجانبهگرایی، گفتمانی است که متأثر از جنگ عراق، شکل، صورت و فراگیری جدیدی به خود گرفته است.
ج) تقویت سیستم بینالمللی
بازیگری که در یک نظم و سیستم بینالمللی بیشترین بهرهبرداری را دارد معمولاً در ایجاد، تقویت، انسجام و استمرار آن بیشترین تلاش و هزینه را تقبل میکند و پیرامون آن دست به نهادسازی میزند. سیستم بینالمللی موجود بیش از هر کشوری، متضمن منافع ایالات متحده است. از اینرو طبیعی است که آمریکا بیشترین دغدغه حفظ و تقویت آن را داشته باشد.
این باور که جنگ عراق، سیستم بینالمللی و به دنبال آن «نقش رهبری آمریکا» را تضعیف کرده موجب شده است تا ضرورت تقویت سیستم و نهادهای بینالمللی، جایگاه ویژهای در گفتمانهای سیاست خارجی آمریکا به ویژه در محیط انتخاباتی بیابد.
جولیانی، یکی از نامزدهای مطرح در حزب جمهوریخواه، تا آنجا پیش میرود که اولین هدف دیپلماسی آمریکا را «تقویت سیستم بینالمللی» میداند. وی معتقد است: «تقویت سیستم بینالمللی که بیشتر کشورها در عملکرد بهینه آن منافع مستقیم داشته باشند، به حفظ صلح و ثبات کمک میکند... این ادعا که جهانی شدن (و ظهور نهادهای فراملی و بینالمللی) حاکمیت دولتها را کمرنگ کرده است، بسیار سادهانگارانه است؛ چرا که هیچ جایگزین واقعی برای حاکمیت دولتها وجود ندارد. تروریستهای فراملی هرکجا که سیستم دولتی قوی باشد با مشکل روبهرو هستند و برعکس». در واقع جولیانی ارتباط مستقیمی میان مثلث امنیت، دولتهای قوی و سیستم بینالمللی برقرارمیکند. به عبارت دیگر چنین استدلال میشود که امنیت جهانی حاصل نخواهد شد مگر در سایه دولتهای قوی و سیستم بینالمللی منسجم. در ادامه جولیانی گام را فراتر مينهند و عملکرد بهینه سازمانهای بینالمللی را تنها در گرو رهبری آمریکا میسر میداند: «سازمان ملل ضعیف است و تنها میتواند اقدامات محدودی در حوزه فعالیتهای صلحآمیز و بشردوستانه انجام دهد. تاریخ نشان داده است که چنین سازمانهایی تنها زمانی بهترین عملکرد را دارند که تحت رهبری آمریکا باشند».
اصلاح و کارآمد ساختن نهادهای بینالمللی در راستای افزایش تأثیر و نفوذ آمریکا تعریف میشود. در صورت حضور مؤثر و توانمند سازمانها و نهادهای بینالمللی همسو با منافع کلان ایالات متحده، از آنجا که همکاری بیشتر آمریکا را به دنبال دارد، از ترسیم تصویر یکجانبهگرایی آمریکا جلوگیری میکند و تأثیرگذاری سیاستهای این کشور را با هزینهای کمتر، افزایش میدهد. اما مقاومسازی و توانمندسازی چنین سازمانهایی باید با متقاعد کردن سایر بازیگران صحنه نظام بینالملل، مبنی بر بهرهمندی آنها (هرچند در مقیاسی کوچکتر)، از سیستم صورت پذیرد. به عبارت دیگر قدرتهای بزرگ باید از افزایش میزان بهرهمندی در صورت تقویت سیستم اطمینان حاصل کنند.
نحوه نگرش پیرامون وجود نهادهای بینالمللی نیز از جانب طیفی از سیاستمداران آمریکایی مورد توجه قرار گرفته است. مجموعه تحولات سالهای اخیر این باور را تقویت کرده است که نگاه آمریکا به سازمانها و نهادهای بینالمللی، نباید تداعیگر معنای «دام» باشد؛ بلکه بهتر آن است که به عنوان «ابزاری» در راستای حفظ و تقویت نظم سیستم، مورد ارزیابی و بکارگیری قرار گیرد.
در نهایت میتوان گفت که اصلاح و تقویت نهادها و سازمانهای بینالمللی همسو با منافع آمریکا میتواند سه دستاورد عمده را برای این کشور به ارمغان آورد: الف) تسهیل ایفای نقش رهبری ب) تقویت چهره چندجانبهگرایی و ج) نمایش آمریکا به عنوان کشوری قانونمدار.
د) تقویت و تجهیز قوای نظامی
فرماندهان نظامی ایالات متحده آمریکا معتقدند که در حال حاضر ارتش و نیروهای دریایی آمریکا با بحران مواجه هستند. پنتاگون نمیتواند تضمین کند که حتی یک واحد نظامی در آمریکا آمادگی کامل برای پاسخگویی به بحرانی جدید، به جز عراق، را داشته باشد.
در حقیقت توالی جنگ افغانستان و سپس عراق و به درازا کشیدن زمان حضور و فعالیت نیروهای نظامی آمریکا در منطقه، باعث تضعیف و انحراف قوای نظامی آمریکا شده است؛ به نحوی که گروه کثیری از کارشناسان سیاسی آمریکا ازجمله نامزدان ریاست جمهوری معتقدند که دولت آمریکا باید هرچه سریعتر و بدون اتلاف وقت دست به بازسازی و تجهیز قوای نظامی زند. کاندیداهای برتر هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه اذعان دارند که ارتش آمریکا توانایی مواجه شدن با چالشهای جدید را ندارد.
این امر باعث میشود که از یک سو آسیبپذیری آمریکا افزایش یابد و از سوی دیگر پیگیری اهدافی که در آن وجود قوای نظامی قدرتمند لازم و ضروری است ـ به عنوان عامل تهدید و بازدارندگی یا کاربرد عملی ـ ناممکن گردد.
به عبارت دیگر، احیای «نقش رهبری» آمریکا، کارآمدی سیاست ارعاب و تهدید و همچنین اقدام نظامی، هر سه نیازمند بازسازی و تجهیز قوای نظامی ایالات متحده است.
هیلاری کلینتون در مقالهای با عنوان «امنیت و فرصت برای قرن بیست و یکم» مینویسد: «جنگ عراق قوای نظامی و ارزشهای استراتژیک ما را تحلیل برده است. این جنگ ارتش ما را به نقطه فروپاشی کشانده است و در حال حاضر چارهای جز بازسازی نیروی نظامی نداریم». وی راه برونرفت از بحران کنونی را در گرو دو عامل میداند: الف) خروج از عراق (پایان مسئولانه جنگ) ب) بازسازی ارتش.
به باور سیاستمداران آمریکایی، تجهیز و تقویت قوای نظامی آمریکا باید متناسب با وظایف اصلی آن باشد:
1. جلوگیری یا پاسخ به کسانی که قصد ضربه به ایالات متحده را دارد.
2. تضمین اینکه مشکلات دولتهای ضعیف خطری را متوجه آمریکا نسازد.
3. حفظ برتری استراتژیک آمریکا نسبت به دولتهای رقیب به نحوی که آنها همکاری را به جای تقابل برگزینند.
به طور کلی تقویت و ارتقاء توان نظامی، ضرورتی است که در کنار دیپلماسی قاطع و افزایش نفوذ فرهنگی و اقتصادی آمریکا به طور گسترده، از سوی صاحبنظران سیاسی و به ویژه کاندیداهای ریاست جمهوری توصیه میگردد.
جایگاه ایران در گفتمان سیاست خارجی آمریکا
هرچند طبق نظرسنجی انجام شده که پیشتر نیز بدان اشاره شد، تنها 3 درصد از افراد، ایران را مهمترین تهدید فعلی برای امنیت آمریکا ارزیابی کردهاند (در حالی که این رقم برای یکجانبهگرایی آمریکا و سیاستهای بوش به 12درصد میرسد)، اما فارغ از آنکه میزان تهدید فعلی از سوی ایران به چه میزان است، 68 درصد معتقدند که هماکنون باید این تهدیدات ازطریق دیپلماتیک حل شود. در واقع از دید بسیاری از صاحبنظران آمریکایی، ایران از چنان پتانسیل تهدید و خطری برخوردار است که اگر به سرعت پاسخ مناسب بدان داده نشود (نظامی ـ دیپلماتیک)، به سرعت میتواند در صدر تهدیدات امنیتی آمریکا قرار گیرد.
آنچه از اعلام مواضع کاندیداهای ریاست جمهوری آمریکا برمیآید، این است که هرچند تمامی گزینهها در قبال ایران به قوت خود باقی است، اما مذاکره و دیپلماسی گزینههای دیگر اولویت دارد و تفاوتها بیشتر پیرامون مختصات این گزینه وجود دارد. این در حالی است که وجود حس بیاعتمادی و بازیگری غیرقابل پیشبینی ایران، از دید کارشناسان آمریکایی، همان عاملی است که ظرف زمانی برای گزینه مذاکره و دیپلماسی را محدود و گفتمان فشار و تهدید را در پشت گفتمان دیپلماسی فربه میسازد.
دیپلماسی مستقیم و تهاجمی
دیپلماسی مستقیم، قاطع و تهاجمی را میتوان گفتمانی با مختصات جدید دانست که به دنبال ناکارآمد بودن مذاکرۀ با واسطه، مذاکره مستقیم با موضوع غیرمستقیم (مذاکرات ایران ـ آمریکا در خصوص عراق)، و به طور کلی دیپلماسی فعلی، ابعاد و اهمیت ویژهای یافته است. شرایط، مدت زمان، اهداف و خروجی مذاکره از منظر صاحبنظران سیاسی آمریکا، ازجمله عواملی است که استمرار کاربرد گزینه A و یا جانشینی سایر گزینههای B، C و... و یا به کارگیری ترکیبی و توأمان آنها را تعیین میکند. جولیانی در تعریف شرایط مذاکره با ایران به نشست رونالد ریگان و میخائیل گورباچف در سال 1986 اشاره میکند: «ریگان با دید باز وارد مذاکره شد اما آماده بود تا در صورت انحراف، میز مذاکره را ترک گوید»، و چنین نتیجه میگیرد: «هیچگاه تنها به خاطر اینکه مذاکره کرده باشید مذاکره نکنید و هیچگاه برای اینکه کاری انجام داده باشید کار ناشایستی انجام ندهید». وی تأکید میکند: «تئوکراتهای حاکم در ایران باید بدانند که ما از چماق نیز به خوبی هویج استفاده میکنیم». جولیانی معتقد است که مذاکره با ایران تنها زمانی کارآمد خواهد بود که آمریکا از موضع قدرت بر سر میز مذاکره بنشیند و بداند که چه میخواهد. همانطور که کندی توصیه میکرد: «هیچگاه از موضع ترس مذاکره نکنید و هیچگاه از مذاکره نهراسید».
در مقابل این نامزد حزب جمهوریخواه، ادواردز دموکرات نیز موضع خود را چنین ترسیم میکند: «زمانی که میگوییم چیزی غیرقابل پذیرش است، باید استراتژی معطوف به هدفی را برای آن داشت و نه آنکه تنها به لفاظی بسنده شود. به جای اینکه در خصوص حمله نظامی، صدای تلق تلق شمشیر را درآوریم، باید ترکیب مؤثری از هویج و چماق را به کار گیریم». هرچند هیلاری کلینتون معتقد است که گاهی حمل ساده یک «چماق بزرگ» ارزشمندتر از استفاده از آن است. در حقیقت کاربرد نیروی نظامی نه به عنوان حل مشکل بلکه تنها جزیی از یک استراتژی فراگیر تعریف میشود که در صورت ناکارآمد بودن سایر گزینهها، به صورت مستقل و یا ترکیبی به کار گرفته میشود. به باور برخی صاحبنظران آمریکایی، امتناع بوش از مذاکره یک استراتژی منحرفکننده و مخرب ارزیابی میشود که تنها وخیمتر شدن اوضاع و مخدوش شدن چهره آمریکا را به دنبال داشته است. تلاش دولت بوش در به انزوا کشاندن کره شمالی، منجر به تسریع برنامههای هستهای این کشور شد و تنها زمانی که وزارت خارجه آمریکا به مسیر دیپلماسی بازگشت توانست به بخشی از اهداف تعیینشده خود دست یابد. اوباما نیز معتقد است: «دیپلماسی قاطع و استفاده از تمام ابزارهای قدرت آمریکا (سیاسی، اقتصادی و نظامی)، میتواند در مقابل دشمنان قدیمی همچون ایران و سوریه کارآمد باشد... سیاست ما در مقابل تهدیدات و اتکاء به میانجیان در به کنترل درآوردن برنامه هستهای ایران شکست خورده است. در حالی که گزینه نظامی کنار گذاشته نمیشود، نباید در مذاکره مستقیم با ایران شک کرد».
به هر حال این استدلال که: «باید آنقدر قوی بود تا بتوان ازطریق مذاکره به منافع دست یافت»، با تعریف مختصات و کارآمدی در ظرف زمانی معین، پایههای گفتمانی موضعگیری در قبال ایران را شکل داده است.
نتیجهگیری
برخی از رخدادها و وقایع، قابلیت خلق مجموعهای گفتمانها و ایدههای معطوف به عمل را دارند. واقعه 11 سپتامبر و جنگ آمریکا علیه عراق را میتوان ازجمله این وقایع دستهبندی کرد. جذب قلوب و اذهان جهان اسلام، گسترش شعاع تعامل و همکاری، تقویت سیستم بینالمللی و تقویت و تجهیز قوای نظامی در ذیل کلان گفتمان احیای «نقش رهبری» آمریکا نه براساس یکجانبهگرایی بلکه در مسیر جلب همکاری و همراهی دیگر بازیگران صحنه نظام بینالملل تعریف میشود. در حقیقت نفی یکجانبهگرایی و ضرورت توجه به سایر مؤلفههایی که میتواند همکاری و همراهی بینالمللی بیشتری را به همراه آورد، هرچند در شکل گفتمانی، متأثر از جنگ عراق و یکجانبهگرایی آمریکا تلقی میشود. کاربرد دیپلماسی مستقیم و تهاجمی در مقابل ایران نیز گفتمانی است که در فضای جنگ عراق مختصات تازهای به خود گرفته است. درنهایت باید گفت که شناسایی و بررسی این گفتمانها، در فضای انتخابات ریاست جمهوری درک و پیشبینی عملکردهای متأثر از آن را تسهیل خواهد کرد.