درآمد

تغییر لحن سیاست‌مداران روسیه نسبت به مجموعه غرب و به ویژه ایالات متحده، در ماه‌های اخیر بحث‌های رسانه‌ای مختلفی را پیرامون دگرگونی در تعاملات قدرت‌های بزرگ در پی داشته است. برخی این تغییر لحن را که به آشکارترین شکل در کنفرانس امنیتی مونیخ از سوی پوتین بیان شد، نقطه آغازی بر «جنگ سرد» جدید می‌دانند. در این قالب آینده روابط قدرت‌های بزرگ (مجموعه غرب از یکسو و روسیه و چین از دیگر سو)، بیشتر به گذشته، یعنی دوران جنگ سرد شبیه خواهد بود.

نظر به اهمیت درک و نحوه تعامل قدرت‌های بزرگ در شرایط جدید جهانی برای کشورهای دیگر، در این مقاله برآنیم تا با دیدی انتقادی مفهوم جنگ سرد جدید و امکان تکرار الگوی گذشته تعامل قدرت‌های بزرگ را بررسی کنیم.

الف) مروری بر جنگ سرد

جنگ سرد را می‌توان دست‌آورد فرایند انتقال قدرت دانست. به این معنا که قدرت، به عنوان متغیر اصلی چینش بازیگران در صحنه سیاست بین‌الملل، از کشورهایی به کشورهای دیگر منتقل شد. این انتقال قدرت با جنگی ویران‌گر صورت گرفت، جنگی که چندین میلیون کشته برجای گذاشت.

دوره قبل از جنگ جهانی دوم، دوره‌ای بود که هژمونی بریتانیا در سیاست بین‌الملل، آشکارا رو به زوال می‌رفت و در همین زمان قدرت‌های جدیدی ظهور می‌کردند. از این میان آلمان به عنوان قدرتی به سرعت در حال ظهور و به شدت ناراضی از نظم و وضع موجود، جنگی را در جهت تغییر این وضعیت به راه انداخت؛ نتیجه این جنگ، زوال قدرت‌های اروپایی و انتقال مرکز ثقل نظام بین‌الملل به خارج از این قاره بود. در دوران پس از جنگ، آلمان، بریتانیا و فرانسه به عنوان قدرت‌های برتر قبل از جنگ، رو به زوال رفتند و ایالات متحده و شوروی به عنوان قدرت‌های بزرگ جدید سربرآوردند. این دو کشور با آنکه در جنگ جهانی دوم با همکاری یکدیگر فاشیسم را سرکوب کرده بودند، اما خیلی زود دریافتند که به دلیل تفاوت‌ها و تعارضات عمیق ارزشی و منفعتی، باید رویاروی یکدیگر قرار گیرند. این رویارویی با نمونه‌های قبل از آن عمیقاً متفاوت بود، زیرا سرشت بالقوه فاجعه‌بار سلاح هسته‌ای، مطلوبیت جنگ تمام‌عیار میان دو قدرت را به شدت کاهش داد و آن دو را به مدیریت تنش یا به اصطلاح نوعی جنگ سرد واداشت.

آنچه جنگ سرد را امکان‌پذیر کرد و تداوم داد، موازنه نسبی میان ایالات متحده و شوروی در وجوه پراهمیت قدرت نظامی و ایدئولوژیک بود. در حوزه نظامی نوعی موازنه در توان هسته‌ای دو کشور وجود داشت که بازدارندگی و در نتیجه حفظ وضع موجود را امکان‌پذیر می‌کرد؛ در حوزه ایدئولوژیک نیز نوعی توازن وجود داشت، زیرا ایدئولوژی‌های کمونیسم و لیبرالیسم در کشورهای مختلف پراکنده شده بودند و دو ابرقدرت بر این مبنا کشورها را وارد جبهه خود می‌کردند. به همین دلیل در آن دوران، تعداد معدودی از کشورها را می‌توان یافت که سامان سیاسی خود را فارغ از ایدئولوژی‌های مطلوب دو قطب، طراحی کرده باشند.

از سوی دیگر، آنچه در پایان بخشیدن به جنگ سرد نقش تعیین‌کننده‌ای داشت، بر هم خوردن موازنه قدرت میان ایالات متحده و شوروی بود. در اواخر جنگ سرد، شوروی از رقابت ژئوپولیتیک و مسابقه تسلیحاتی با ایالات متحده، به دلیل هزینه‌های فرساینده آن، بازماند. از طرفی دیگر ناکارآمدی ایدئولوژی کمونیسم و مدل توسعه شوروی آشکار شد و کشورهای اقماری از آن رویگردان شدند. فروپاشی شوروی، نقطه پایانی بر چند دهه جنگ سرد بود و باعث شد ایالات متحده به عنوان «تنها ابرقدرت» مطرح شود. این وضعیت تاکنون تداوم یافته و باعث شده نظمی که انعکاس خواست و منافع این کشور و همراهان آن است در سیاست بین‌الملل شکل بگیرد، گرچه دارای شکنندگی‌هایی نیز هست. اما سؤال پراهمیت این است که آیا تا آینده‌ای قابل پیش‌بینی، امکان تغییر نظم بین‌المللی آمریکا محور، وجود خواهد داشت؟

پیش‌شرط ‌های تغییر نظم بین‌المللی

نظم بین‌المللی در ساده‌ترین تعریف آن عبارت است از: نظام سیاسی سلسله مراتبی که انعکاس منافع دولت یا دولت‌های مسلط است. تغییر در این نظم هنگامی رخ می‌دهد که قدرت‌های بزرگ در حال ظهور یا افول باشند و مبارزه‌ای بر سر قواعد و نهادهای بین‌المللی درگیرد.

تغییر در نظم بین‌المللی، در متون سیاست بین‌الملل، تحت عنوان «انتقال قدرت»، نظریه‌پردازی شده است. آنچه از مباحث نظری این عنوان می‌توان دریافت؛ این است که قدرت‌های در حال ظهور باید به لحاظ برابری در قدرت، به حد قدرت‌های حافظ نظم و وضع موجود ارتقاء یابند، تا شرایط لازم برای تغییر در نظم بین‌المللی فراهم شود.

به لحاظ تاریخی انتقال‌های اولیه قدرت در اروپا صورت گرفت. اولین انتقال عمده قدرت، در قرن هفدهم، با ظهور امپراتوری هابسبورگ و تلاش آن برای برتری یافتن در اروپا، ایجاد شد. قدرت امپراتوری هابسبورگ در اوایل قرن هفدهم به اوج خود رسید، اما به تدریج با چالش چند دولت در حال ظهور اروپا، به ویژه فرانسه، روبه‌رو شد. شکست امپراتوری هابسبورگ در مقابل این چالش‌ها، باعث انعقاد معاهده پیه‌نس در سال ???? و آغاز دوره‌ای از کشمکش قدرت‌های بزرگ و چند مرکزی بودن نظم در درون این قاره شد.

دومین مجموعه از انتقال قدرت‌ها در اروپا، بین سال‌های 1660 و 1815 میلادی صورت گرفت. ابتدا، فرانسه ظهور کرد و به مدت یک قرن و نیم قدرت مسلط این قاره بود. از سوی دیگر در اوایل قرن هجدهم بریتانیا به عنوان قدرت بزرگ دیگر سربرآورد. رقابت بین این دو قدرت و ضعف تدریجی فرانسه در این قرن باعث شد تا بریتانیا در ابتدای قرن نوزدهم به عنوان قدرت مسلط ظهور کند. در این مرحله (سال‌های 1815 تا 1914)، تداوم تسلط بریتانیا باعث شد تا نظم بین‌المللی، نسبتاً ثابت بماند و تغییر چشم‌گیری در سلسله مراتب قدرت‌های بزرگ صورت نگیرد.

نکته پراهمیت در بحث حاضر این است که تسلط بریتانیا در صحنه سیاست بین‌الملل آن روزگار، عمدتاً مبتنی بر اقتصاد پیشرفته آن کشور، امپراتوری گسترده و قدرت دریایی بود. بریتانیا قبل از سال 1815، فرانسه را از نظر حجم اقتصاد و تولید ثروت پشت سر گذاشت، به گونه‌ای که فاصله دو کشور در طول قرن نوزدهم همواره افزایش یافت. بریتانیا در نیمه اول قرن نوزدهم، سالانه به طور متوسط رشد اقتصادی شش درصدی را تجربه می‌کرد، در حالی که متوسط رشد اقتصادی اروپا در فاصله این‌ سال‌ها 5/1درصد بود.

در نیمه دوم قرن نوزدهم، با شروع جنگ‌های جهانی قرن بیستم، مجموعه جدیدی از انتقال قدرت‌ها در صحنه بین‌الملل به وقوع پیوست و در آنها، آلمان نقش کانونی ایفا کرد. رشد اقتصادی و نظامی آلمان که از دوران بیسمارک آغاز شده بود، به سرعت ادامه یافت. در دهه‌های 1880 و 1890این کشور به سرزمین‌های ماوراء بحار دست یافت و نیروی دریایی قدرت‌مندی را بنیان‌گذاری کرد. اقتصاد آلمان در سال 1880، معادل یک سوم اقتصاد بریتانیا بود، اما در سال 1903، یعنی پس از سه دهه، آلمان در حوزه‌های اقتصادی و نظامی، بریتانیا را پشت سر گذاشت.

ظهور سریع آلمان، بار دیگر موجبات انتقال قدرت را به وسیله جنگ جهانی، فراهم آورد. به موازاتی که آلمان قدرتمندتر و ناراضی‌تر می‌شد، معضلات امنیتی این کشور با قدرت‌های اروپایی نیز ابعاد جدی‌تری به خود می‌گرفت. پایان این معضلات، جنگ جهانی اول بود که به شکست و زوال موقت آلمان انجامید. اما آلمان از سال 1923، بار دیگر به سرعت در مؤلفه‌های مختلف قدرت رشد کرد، به گونه‌ای که در آستانه جنگ جهانی دوم، برای دومین بار بریتانیا را پشت سر گذاشت.

پیامد جنگ جهانی دوم، زوال قدرت‌های اروپایی و انتقال مرکز ثقل قدرت، به خارج از این قاره بود. در این دوران ایالات متحده و شوروی به عنوان قدرت‌های جدید ظهور کردند، به نظمی جدید و دوقطبی شکل دادند و موجبات جنگ سرد را پدید آوردند.

از آنچه به طور بسیار مختصر پیرامون تغییر در نظم‌ بین‌المللی چند قرن گذشته گفته شد، می‌توان دریافت که «تغییر در قدرت بازیگران اصلی»، شرط لازم در تغییر نظم بین‌المللی است. به همین دلیل در ادامه برمبنای مفروض فوق‌‌الذکر، امکان شکل‌گیری جنگ سرد جدیدی را بررسی می‌کنیم.

جنگ سرد جدید: امکان یا امتناع

برمبنای آنچه در صفحات قبل در قالب تئوری و تاریخ سیاست بین‌الملل بیان شد، شکل‌گیری جنگ سرد جدید میان قدرت‌های بزرگ نیازمند برابری تقریبی در قابلیت‌ها و توانایی‌های حداقل دو قدرت بزرگ است؛ این در حالی است که آشکارترین ویژگی نظم موجود بین‌المللی، تفاوت فاحش قدرت ایالات متحده با سایر قدرت‌های بزرگ است.

دقت در تاریخ ظهور و افول قدرت‌های بزرگ نشان می‌دهد قدرت مسلط هر دوره‌ای، در حوزه‌های اقتصادی و نظامی نسبت به سایرین برتری آشکاری داشته است. نمودار ذیل این امر را به خوبی نشان می‌دهد.

ایالات متحده گویاترین و آخرین این نمونه‌هاست. قدرت عظیم این کشور در اصل بر اقتصادی پیشرفته استوار شده است و هم‌اکنون نیز پیشرفته‌ترین بخش اقتصاد جهانی را در کنترل خود دارد.

نکته پراهمیت از منظر بحث حاضر، فاصله قدرت ایالات متحده در وجوه مختلف با سایر قدرت‌های بزرگ است. در بررسی‌های علمی که پیرامون ابعاد مختلف توانایی‌های قدرت بزرگ یا به بیان دیگر قدرت ملی جامع (وجوه سخت و نرم قدرت) صورت گرفته است، این اجماع نظر وجود دارد که ایالات متحده با فاصله، نسبت به سایر قدرت‌های بزرگ، از بیشترین قدرت برخوردار است.

با توجه به این وضعیت اغلب پیش‌بینی‌های علمی پیرامون چینش قدرت‌های بزرگ تا آینده‌ای قابل پیش‌بینی حکایت از آن دارد که ایالات متحده همچنان با فاصله چشم‌گیری نسبت به سایرین برتر باقی خواهد ماند.

نکته پراهمیت دیگر آنکه اشتراکات منفعتی و هویتی گسترده میان ایالات متحده و قدرت‌های بزرگ همسو با آن (بریتانیا، فرانسه، آلمان و ژاپن) باعث شده است تا آنها جامعه امنیتی تشکیل‌دهند، بدان معنا که اولاً در مقابله با قدرت‌های بیرون از این مجموعه رویکردهای مشترک اتخاذ می‌کنند و ثانیاً مهم‌تر آنکه تغییر و تحولات در قدرت هر یک از آنان، موجبات نگرانی و رقابت امنیتی سایر اعضا را فراهم نمی‌آورد.

در خارج از این مجموعه چین و روسیه قرار دارند و برمبنای بررسی‌های علمی، تنها چین است که در آینده، قابلیت کسب قدرتی برابر با ایالات متحده را دارد. اما این کشور نیز برمبنای خوشبینانه‌ترین پیش‌بینی‌ها، بین سال‌های 2040 تا 2050، می‌تواند به لحاظ اقتصادی با ایالات متحده برابری ‌کند. بنابراین می‌توان گفت تا آن هنگام، ایالات متحده همچنان به عنوان تنها ابرقدرت جهان باقی خواهد ماند.

جمع‌بندی

از آنچه به طور مختصر پیرامون چینش قدرت‌های بزرگ و پیش‌بینی روند آینده در مورد قابلیت‌های آنان ارائه شد، می‌توان دریافت که پیش شرط‌های لازم جهت تغییر نظم بین‌المللی و به تبع آن شروع «جنگ سرد» جدید، تا آینده‌ای قابل پیش‌بینی، وجود ندارد؛ زیرا شرط لازم برای شکل‌گیری چنین وضعیتی، برابری نسبی در توانایی‌های حداقل دو قدرت بزرگ است، در حالی که بر مبنای آمار و ارقام موجود هیچ‌یک از قدرت‌های فعلی تا آینده نزدیک قادر به کسب توانایی‌هایی برابر با ایالات متحده نخواهند بود.

نکته‌ای که در اینجا ذکر آن ضروری است این است که باید میان «قدرت و نفوذ»، تفکیک قائل شد. شکی نیست که نفوذ و محبوبیت ایالات متحده در بخش‌های مهمی از جهان کاهش یافته است و مخالفت با اقدامات یک جانبه آن کشور در افکار عمومی مناطق مختلف، به نسبت‌های متفاوتی ظهور و بروز پیدا می‌کند. اما فراز و فرود نفوذ، با تغییر در پایه‌های قدرت آن کشور، که اقتصاد پیشرفته و توانایی نظامی گسترده است، تفاوت بنیادین دارد، تفاوتی که اغلب در بحث‌های رسانه‌ای نادیده گرفته می‌شود.

بر این مبنا می‌توان گفت: نظم بین‌المللی تا آینده‌ قابل پیش‌بینی و در صورت تداوم روندهای موجود یک ـ چندقطبی و آمریکا محور باقی خواهد ماند، نظمی که در آن ایالات متحده با اقدامات یکجانبه‌گرایانه (جنگ عراق)، و چندجانبه‌گرایی و تشکیل کنسرت قدرت‌های بزرگ (بحران کره شمالی)، تلاش خواهد کرد با چالش‌های پیش روی این نظم مقابله و نقش مسلط خود را حفظ کند.

آنچه باید توجهی ویژه به آن داشت، این است که نظم آمریکا محور طبیعتاً آسیب‌پذیری‌ها و شکنندگی‌هایی دارد و خواهد داشت و تداوم آن بدان معناست که امکان دگرگونی این نظم غیرمحتمل است. بنابراین شکل‌گیری جنگ سرد جدید نه یک «امکان» بلکه «امتناع» است.

تداوم نظم آمریکا محور طبعاً برای قدرت‌های منطقه‌ای که رویکردهای متفاوتی را دنبال می‌کنند، محیط استراتژیک نامطلوبی را رقم می‌زند؛ محیطی که هر رفتاری در آن باید با هوشمندی و احتیاط بسیار بالایی صورت گیرد. به بیان شفاف‌تر، بحث‌های پیش پا افتاده رسانه‌ای نباید تأثیر چندانی بر رفتار تصمیم‌گیران این کشورها بگذارد.