01 July 2006
مقدمه
پرونده هستهای جمهوری اسلامی ایران سرانجام در سال 2006 پس از یک تلاش چندین ساله توسط دولت جرج بوش، نومحافظهکاران حاکم بر قوای مقننه و مجریه و به ویژه دستگاههای سیاستگذاری در شورای امنیت ملی، وزارت دفاع، وزارت امور خارجه و همچنین مراکز مغزافزاری صهیونیستی و دستگاه لابی اسرائیل در آمریکا و جهان به شورای امنیت سازمان ملل متحد ارجاع شد. برای مدیریت این پرونده و دستیابی به نتایج مقتضی به منظور فراهم آوردن زمینههای تقبیح، تخطئه، تحریم و مألاً تعدی و تجاوز احتمالی به حریم سیاسی و تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران، دولت بوش جان بولتون را به عنوان سفیر خویش در سازمان ملل به نیویورک فرستاد. اگر چه دورة بولتون در سازمان ملل در نوامبر سال 2006 به پایان میرسد، اما نومحافظهکاران و دولت بوش و لابی صهیونیستی پس از سالها برنامهریزی به این جمعبندی رسیده بودند که پنجره فرصت برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران در قالب یک طرح کلان بینالمللی (تهدید علیه صلح وامنیت جهانی در چارچوب یک برنامه هستهای غیرشفاف + حمایت از تروریستها + نقض حقوق بشر) در حال بسته شدن میباشد. آنها دورة اول ریاست جمهوری بوش را برای مقابله با عراق و دورة دوم را برای برخورد با جمهوری اسلامی ایران تصور نموده و معتقد بودند که میبایست گام به گام حلقه محاصره علیه تهران را تنگتر نمود و پس از حذف طالبان و صدام در دورة اول سرانجام نوبت به برخورد با جمهوری اسلامی ایران در شرایط استیلا و حاکمیت علیالاطلاق بر عراق و افغانستان در دورة دوم فرا خواهد رسید. نومحافظهکاران و لابی صهیونیستی و اسرائیل سالها بود که انتظار روزی را میکشیدند که بتوانند با جمهوری اسلامی ایران برخورد نموده وانقلاب اسلامی را مضمحل نمایند، اما این امر میبایست از منظر آنها در شرایط مطلوب و استیلا (احتمال توفیق حداکثری با هزینة حداقلی) انجام پذیرد لذا بر این باور بودند که پس از حمله به عراق و افغانستان بوش میبایست در حالی که جمهوری اسلامی ایران در پایینترین حد توانمندی خویش قرار دارد هجمه به تهران را به انجام رساند. جان بولتون نه فقط سفیر نومحافظهکاران در سازمان ملل متحد بلکه نماینده جریانی است که نزدیک به 3 دهه است درصدد انتقام از انقلاب اسلامی و استقرار یک نظم بینالمللی مطلوب و همداستان با منافع و امنیت ایالات متحده آمریکا در قرن 21 در سطح جهانی به نحو عام و در منطقه خاورمیانه و جهان اسلام به شکل خاص میباشد. ترسیم و تحلیل شخصیت فردی و فکری جان بولتون سفیر ایالات متحده آمریکا در سازمان ملل متحد بازخوانی پرونده یک فرد، یک ساختار و یک مکتب فکری مطلقگرا، اقتدارگرا و استیلاطلب در نظام بینالملل است. توماس فریدمن مقالهنویس روزنامه نیویورک تایمز در 19 آوریل 2006 در مقالهای تحت عنوان ”عراق 2 یا ایران هستهای؟“ نوشت اگر من میان یک ایران مجهز به سلاح هستهای یا راهبرد تیم امنیت ملی نومحافظهکاران به سرکردگی دونالد رامسفلد برای برخورد با این مسئله از طریق نظامی، مجبور به انتخاب گردم، ایران هستهای را کمخطرتر میدانم. تیم نومحافظهکاران در قوه مقننه و مجریه و مراکز تصمیمسازی به مراتب از ایران هستهای برای منافع و امنیت ملی ایالات متحده آمریکا خطرناکتر میباشند.
جان بولتون، سفیر ایالات متحده آمریکا در سازمان ملل متحد، یکی از اعضای این تیم نومحافظهکار مورد اشاره توماس فریدمن میباشد که آن را از ایران هستهای برای منافع و امنیت ملی آمریکا خطرناکتر میداند. جان بولتون نه فقط یک فرد نومحافظهکار و یا سخنگوی ساختارها وتصمیمسازان نومحافظهکاری است بلکه مظهر تام یک مکتب فکری و عملی در حوزه سیاست خارجی و راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا به شمار میآید. مطلقگرایی (نگاه خیر و شر مطلق به نظام بینالمللی و ایالات متحده آمریکا را سمبل خیر مطلق و مخالفان آن را تجلی شر مطلق دانستن)، یکجانبهگرایی، اقتدارگرایی و استیلاطلبی تمام عیار و علیالاطلاق در قالب یک امپراطوری نظامی – امنیتی – اقتصادی – فرهنگی، همگی از مظاهر و باورهای نظری و عملی جان بولتون و مکتب بولتونیسم است. جان بولتون را میتوان به گفته روزنامه یواس ایتودی مورخ30 نوامبر 2003 ”موشک هدایتشوندهای“ نامید که مانند صاعقه بر سر دشمنان و چالشگران آمریکا در نظام بینالملل با غرش فرود میآید تا با ایجاد رعب و دلهره آنها را وادار به تسلیم و عقبنشینی آشکار نماید. جان بولتون موشک هدایت شونده دو جریان قدرت است که هر دو از یک خاستگاه برآمدهاند:
1- اسرائیل و لابی آن در آمریکا
2- نومحافظهکاران
لذا وقتی براساس گزارش روزنامه لسآنجلس تایمز، مورخ 23 ماه مه 2006 جان بولتون در سخنرانی خود در اجلاسیه ”بنی بریت بینالمللی“ تأکید نمود که تجدید روابط آمریکا و لیبی برای جمهوری اسلامی ایران این پیام را دربردارد که این کشور تنها با تغییر سیاستها در زمینه هستهای، حقوق بشر و تروریسم میتواند حیات خود را تضمین نماید، بسیاری از دستاندکاران امور بینالمللی این امر را تهدیدی در قالب تغییر رژیم یا تسلیم ارزیابی نمودند. بولتون اگر چه متعاقباً در توضیحاتی تأکید نمود اظهارات او تهدیدآمیز نبوده و مفهوم آن تسلیم و یا تغییر رژیم نمیباشد. اما قالب و مکان ارائه سخنرانی و محتوای آن به خوبی نمایانگر ماهیت این ”موشک هدایت شونده“ نومحافظهکاری – اسرائیلی میباشد که علیه جمهوری اسلامی ایران در شرایط فعلی به کار گرفته شده است.
جان بولتون با هدف کشانیدن پرونده ایران به شورای امنیت سازمان ملل متحد و اعمال فشار و تحمیل تحریم و جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران در دورةدوم ریاست جمهوری بوش، به مأموریت نیویورک اعزام شد. در همان اوائل سال 2005 هنگام معرفی او به مجلس سنا و چالش تصویب نامزدی او برای این مسئولیت در سنای آمریکا، نومحافظهکاران و لابی صهیونیستی نهایت تلاش خویش را به عمل آوردند تا وی با رأی کمیسیون روابط خارجی مجلس سنا و تصویب آن در صحن علنی با پشتوانة قوی برای اعمال فشار و ارعاب علیه جمهوری اسلامی ایران به سازمان ملل گسیل گردد. اما این امر تحقق نیافت و او از طریق حکم ویژه ریاست جمهوری (که زمان آن در نوامبر 2006 با تغییر اعضای قوه مقننه و اتمام دوره 109 کنگره به پایان میرسد) به مأموریتی 18 ماهه برای طرح اتهامات علیه ایران حول پرونده هستهای، نقض حقوق بشر و حمایت از تروریسم، به نیویورک فرستاده شد. بر این اساس بولتون و بولتونیسم به مثابه موشک هدایت شوندهای میباشند که علیه جمهوری اسلامی ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد به طور خاص و در مجامع و محافل بینالمللی به طور عام در طول سال 2006 به کار گرفته میشوند.
جان بولتون: یک مکتب فکری
جان بولتون سفیر ایالات متحده آمریکا در سازمان ملل متحد که دورة او در نوامبر 2006 (به دلیل انتصاب با حکم ویژه ریاست جمهوری و بدون تأیید مجلس سنا) به پایان میرسد یک شخصیت حقیقی نومحافظهکار، نماینده یک ساختار تصمیمسازی و سیاستگذاری قوی اقتدارگرا در میان نخبگان آمریکا و در عین حال نماینده یک جریان فکری و مشی سیاسی است. لذا سفیر فعلی آمریکا در سازمان ملل متحد را باید در قالب یک فرد، یک ساختار و یک نظام فکری مورد ارزیابی قرار داد. بنابراین تبیین و تحلیل شخصیت حقیقی و حقوقی جان بولتون به لحاظ عملی و نظری، صرفاَ به منزلة انگشت نهادن بر روی یک فرد خاص نمیباشد بلکه ترسیم نماد یک جریان نهادینه در حوزه راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکاست که در 3 ژوئن 1997 در قالب بیانیة مواضع ”پروژه برای قرن جدید آمریکایی“ منتشر شد. در این بیانیه تصریح شده است:
1- قرن 21 باید قرن رهبری، حاکمیت علیالاطلاق و استیلای کامل ایالات متحده آمریکا باشد.
2- بودجه دفاعی آمریکا برای استمرار این استیلای کامل میبایست به شکل بیسابقهای افزایش یابد.
3- بسط همکاری با متحدان و به چالش کشیدن رژیمهای مخالف و چالشگر میبایست مبنای رفتار آمریکا را تشکیل دهد.
4- آمریکا موظف است نظم بینالمللی مطلوب خود را در جهت تأمین امنیت، رفاه و اصول بنیادین این کشور ساماندهی، حفظ و مدیریت کند.
5- گسترش آزادیهای سیاسی و اقتصادی در خارج از مرزهای آمریکا میبایست اصول اساسی راهبرد کلان امنیت ملی آمریکا در قرن 21 تلقی گردد.
هدف اصلی این سازمان تبلیغ، ترویج و تعمیم رهبری جهانی ایالات متحده آمریکا معرفی شده و افرادی چون دونالد رامسفلد وزیر دفاع، پل ولفوویتز معاون سابق وزیر دفاع، زالمی خلیلزاد سفیر فعلی آمریکا در عراق، جب بوش فرماندار فعلی ایالت فلوریدا و برادر رئیس جمهور فعلی، لوئیس لیبی رئیس دفتر سابق دیک چینی معاون رئیس جمهور، دیک چینی معاون رئیس جمهور، فرانسیس فوکویاما استاد دانشگاه جان هاپکینز، الیوت آبرامز مسئول فعلی امور خاورمیانه و دموکراسیسازی در شورای امنیت ملی در کاخ سفید به علاوه تعداد دیگری در آن زمان این بیانیه را امضا کردند.
بنابراین میتوان گفت جان بولتون یک فرد نیست بلکه نماینده یک سازمان نومحافظهکار به نام پروژه برای قرن جدید آمریکایی و یک مکتب فکری است که بر این باور است جهان بدون امپراطوری نظامی یکجانبهگرا و اقتدارگرای ایالات متحده آمریکا به ورطة نابودی و سیاهی سقوط خواهد نمود. ایالات متحده آمریکا با نومحافظهکاران حاکم بر آن در قالب یک امپراطوری خیر و نیکوکار قادر است میان خیر و شر مطلق تفکیک به عمل آورده و به عنوان نمایندة خیر محض و تام بر جهان حکمفرمایی نماید. لذا اگر یک شخص حقیقی یا حقوقی و یا یک سیستم در مقابل این حاکمیت مبتنی بر خیر مطلق که در قالب ایالات متحده آمریکا و نومحافظهکاران تجلی یافته مقاومت و ایستادگی کند، نماینده شر مطلق و شیطنت تمام عیار تلقی خواهد شد. جمهوری اسلامی ایران بزرگترین مانع بر سر استقرار یک نظم آمریکایی مطلوب بینالمللی در حوزه سیاسی – آرمانی
(نه نظامی و یا اقتصادی که چین در این رهگذر قلمداد شده) لحاظ شده است. از اینرو آمادگی لازم برای جنگ علیه ایران بلافاصله پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 آغاز شد. زمانی که جرج بوش در 29 ژانویه 2002 (علیرغم اینکه ایران به منظور شکست و اضمحلال قوای طالبان براساس منافع خویش با نیروهای نظامی و اطلاعاتی آمریکایی همکاری نموده بود) جمهوری اسلامی ایران را جزء محور شرارت دانست، بسیاری از کارشناسان سیاسی در داخل و خارج ایالات متحده، این امر را آغاز جنگ رسمی با جمهوری اسلامی ایران تلقی نمودند. به دنبال حمله آمریکا به عراق و سرنگونی دولت صدام، آمریکا بر این امر تأکید کرد که بدون موافقت و همکاری عوامل نظامی، اطلاعاتی، سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران و نیروهای مرتبط با آنان امکان استقرار صلح و حاکمیت بر عراق وجود نخواهد داشت. اما با انتخاب مجدد جرج بوش در 18 ژانویه 2005 خانم رایس وزیر امور خارجه پیشنهادی، جمهوری اسلامی ایران را جزء ”شش پایگاه استبداد“ دانست و در 12 آوریل 2006 استفان رادمیکر، مدیرکل امور امنیت بینالملل و منع تکثیر سلاحهای کشتار جمعی در مسکو رسماً اعلام نمود که جمهوری اسلامی ایران به اندازهای اورانیوم غنی شده در اختیار دارد که میتواند در عرض 16 روز یک سلاح هستهای تولید نماید. این در حالی بود که روزنامة واشنگتن پست در اوت 2005 در مقالهای با اشاره به افشای گزارش کاملاَ سریجامعه اطلاعاتی آمریکا درخصوص برآورد توان تولید تسلیحات هستهای توسط جمهوری اسلامی ایران که در ژانویه 2005 در اختیار مقامات مسئول در دولت آمریکا قرار گرفته بود از یک فاصله زمانی 10 ساله سخن به میان آورد. روزنامه واشنگتن پست که به مکانی برای درج و ریزش اطلاعات جامعه اطلاعاتی آمریکا علیه نومحافظهکاران تبدیل شده بود در این گزارش تصریح نمود که تبلیغات دولت بوش و نومحافظهکاران علیه برنامه هستهای جمهوری اسلامی ایران مبتنی بر اطلاعات و گزارشهای جامعه اطلاعاتی نیست بلکه صرفاً عملیات روانی و تبلیغات رسانهای به منظور فراهم آوردن فضای مناسب به منظور اقدامات مقتضی علیه ایران میباشد. سپس در سپتامبر 2005 دولت ایالات متحده آمریکا در جلسهای تحت عنوان ”تاریخچه پنهانکاری و فریب“ در وین اطریش و در رایزنیهای متعدد تلاش نمود نظام بینالملل را نسبت به برنامه هستهای جمهوری اسلامی ایران بیش از پیش بدبین نماید. در همان حال رسانههای آمریکایی و لابی اسرائیلی نیز به طور همزمان موضوع آنی بودن دستیابی جمهوری اسلامی ایران به تسلیحات هستهای، دانش غنیسازی و موشکهای دوربرد را مورد تأکید و آن را تهدیدی علیه صلح و امنیت بینالمللی قلمداد مینمودند. آنها بر این باور بودند که در مدت 18 ماهه دورة بولتون در سازمان ملل متحد میبایست زمینههای تقابل با جمهوری اسلامی ایران را فراهم آورد، در غیر این صورت پنجره فرصت بسته خواهد شد. لذا هنگامی که در روز مراسم تحلیف دوره دوم ریاست جمهوری بوش، دیک چینی معاون رئیسجمهور از احتمال حمله اسرائیل به تأسیسات هستهای جمهوری اسلامی ایران سخن به میان آورد، دیوید کی، بازرس ویژه سابق سازمان سیا در مصاحبه با ”رادیو آزادی“ در 7 فوریه 2005 تأکید نمود سناریو و نسخه عراق برای ایران نیز پیچیده شده و گویی به 2 سال قبل در سال 2003 بازگشتهایم. خانم رایس در تاریخ 9 فوریه 2005 در اروپا و سیلوان شالوم، وزیر امور خارجه اسرائیل در لندن در 15 فوریه 2005 از خطر دستیابی جمهوری اسلامی ایران به تسلیحات هستهای و عواقب احتمالی آن سخن به میان آوردند. پس از گزارشهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی در خصوص برنامه هستهای جمهوری اسلامی ایران در سال 2005 و فعالیتهای علنی و پنهان مقامات آمریکایی و اسرائیلی در حوزههای دیپلماسی، دیپلماسی عمومی و عملیات روانی بود که در آغاز سال 2006 پیگیری مسئله هستهای ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد در نیویورک به جان بولتون، سفیر ایالات متحده آمریکا، نومحافظهکاران و لابی صهیونیستی در مقر سازمان ملل متحد، محول شد. در ماه مه 2005 هنگامی که موضوع نامزدی جان بولتون برای مسئولیت دفتر نمایندگی ایالات متحده آمریکا در سازمان ملل متحد در نیویورک، در محافل قوه مقننه و مجریه مورد بحث واقع شده بود، تمامی گروههای لابی صهیونیستی از جمله اتحادیه ضد افترا، کمیته امور عمومی آمریکا – اسرائیل (آیپک)، بنی بریت بینالملی (بی.بی.آی)، کنفرانس رؤسای سازمانهای عمده یهودی آمریکا و مؤسسه یهودی امور امنیتی بینالمللی از بولتون حمایت به عمل آوردند.
آنها فراموش نمیکنند که این بولتون بود که در سال 1991 با تلاش فراوان قطعنامه 3379 مجمع عمومی سازمان ملل متحد را که در آن صهیونیسم به مثابه نژادپرستی معرفی شده بود، پس از 16 سال لغو و کان لم یکن نمود. بولتون در سیامین سالگرد این قطعنامه در تظاهرات گروه بنی بریت بینالمللی در نیویورک شرکت کرد و این قطعنامه را ”بزرگترین اشتباه و تصمیم“ سازمان ملل متحد خواند.
از اینرو، وقتی جان بولتون در اوائل سال 2005 به عنوان سفیر ایالات متحده آمریکا در سازمان ملل متحد معرفی شد، کارشناسان مسائل خاورمیانه هدف از این انتصاب را فرماندهی ستاد جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد توسط نومحافظهکاران، لابی اسرائیل و دولت اسرائیل دانستند. در تاریخ 5 نوامبر 2004 ( 2 روز پس از انتخاب مجدد جرج بوش به ریاست جمهوری آمریکا) شبکة اخبار امنیت جهانی از تغییر سیاست دولت بوش در دورةدوم در قبال جمهوری اسلامی ایران خبر داد. دولت بوش اینک با اطمینان از انتخاب مجدد، توجه خود را از عراق و افغانستان به سوی جمهوری اسلامی ایران معطوف میداشت. نقطه آغاز این تغییر نیز رفتن خانم رایس به وزارت امور خارجه و جان بولتون به دفتر نمایندگی آمریکا در مقر سازمان ملل متحد بود. تقابل با جمهوری اسلامی ایران یعنی خواست دیرینه نومحافظهکاران، لابی صهیونیستی و دولت اسرائیل میتوانست با مدیریت جان بولتون در شورای امنیت سازمان ملل متحد با وارد شدن در ”جادهای که به تهران ختم میشود“ در دورةدوم ریاست جمهوری بوش تحقق یابد. اما واقعیت امر آن است که افشای موضوع انتقال اطلاعات طبقهبندی شده توسط نومحافظهکاران در واحد اطلاعات پنتاگون (به ویژه، شخص لاری فرانکلین، مسئول امور ایران در دفتر داگلاس فایث نفر سوم وزارت دفاع و از صهیونیستها و نومحافظهکاران تندرو) که در ارتباط با آیپک (لابی صهیونیستی) و مسئول سیاسی سفارت اسرائیل در واشنگتن قرار داشتند، مانعی بر سر راه اجرای این پروژه ایجاد نمود. نشریات یهودی تلویحاً و نشریات اسرائیل صریحاً جامعه اطلاعاتی آمریکا را مسئول این افشاگری علیه نومحافظهکاران و لابی صهیونیستی و اسرائیل معرفی کردند.
جان بولتون را به نامهای گوناگونی در محافل سیاسی – راهبردی در آمریکا میخوانند که از آن جمله میتوان به :
1- موشک هدایت شونده (روزنامه یو.اس.ا. تودی 30 نوامبر 2003)
2- صاعقه با درایت (فرانک گفنی از نومحافظهکاران در 8 مارس 2005)
3- مرد آرماگدون (تام بررسی در 12 آوریل 2005)
4- بولتون بمبگذار (گوردون پراتو در سایت لیوراکول)
5- قاتل معاهدات بینالمللی (مرکز پیشرفت و توسعه آمریکا – مارس 2005) اشاره نموده اما شاید زیباترین عبارت را ری مک گاورن افسر بازنشسته (27 سال) سازمان سیا و از مخالفان جدی نومحافظهکاران تحت عنوان ”بولتونیزه کردن اطلاعات“ در ماه مه 2005 مطرح کرده باشد. مک گاورن در یادداشتی در 13 مه 2005 نوشت گزارش جعلی خرید کیک زرد از نیجر توسط عراق، توسط بولتون با همکاری یکی از دستیارانش به نام فرد فیلتز که کارشناس سازمان سیا بود در 19 دسامبر 2002 درخواست و سپس در سلسله مراتب اداری در وزارت امور خارجه، شورای امنیت ملی، وزارت دفاع و کاخ سفید مورد بهرهبرداری قرار گرفت.
افشای همکاری میان نومحافظهکاران دفتر دیک چینی معاون رئیس جمهور، نومحافظهکاران وزارت دفاع به سرکردگی رامسفلد، ولفوویتز، و فایث و نیز نومحافظهکاران مستقر در وزارت امور خارجه به سرکردگی بولتون در دورة اول ریاست جمهوری بوش با لابی صهیونیستی آیپک و سفارت اسرائیل در واشنگتن که توسط عوامل جامعه اطلاعاتی آمریکا رخ داد باعث گردید به طور جدی انگشت اتهام جاسوسی و دو جانبه عمل کردن برای اسرائیل به سوی نومحافظهکاران و لابی صهیونیستی نشانه رود. در این فضا امکان تحقق جامع طرح تقابل موشک هدایت شوندهای به نام بولتون در دورة دوم ریاست جمهوری بوش با برنامه هستهای جمهوری اسلامی ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد فراهم نیامد و این پروژه با موانع جدی مواجه شد.
انتشار مقاله 83 صفحهای دو تن از اساتید به نام روابط بینالملل به نامهای استفان والت از دانشگاه هاروارد و جان مرشایمر از دانشگاه شیکاگو علیه لابی اسرائیل در مارس 2006 نمایانگر همین فضای در حال تغییر علیه نومحافظهکاران، لابی صهیونیستی و اسرائیل است که در قالب موشک هدایت شوند و صاعقه علیه جمهوری اسلامی ایران، مشغول طراحی و اجرای عملیات در سطوح مختلف بودهاند.
برای نومحافظهکاران، لابی صهیونیستی و دولت اسرائیل، جعل و قلب حقایق و واقعیات حتی از مجرا و مسیر جامعه اطلاعاتی آمریکا برای تقابل با چالشگران بالقوه و بالفعل مانند عراق سابق و جمهوری اسلامی ایران و تخطئه آنها امری کاملاً عادی، پسندیده و مشروع میباشد. اما بخشهای گوناگونی از تصمیمسازان و سیاستگذاران آمریکایی نسبت به این امر عکسالعمل نشان دادهاند.
جان بولتون: شخصیت حقیقی
جان بولتون در شهر بالتیمور ایالت مریلند متولد و در سال 1966 از دبیرستان فارغالتحصیل شد. وی سپس وارد دانشگاه یل شد و در سال 1974 مدرک حقوق و وکالت را دریافت نمود. وی اگر چه در گارد ملی ثبتنام نمود، اما هرگز به جنگ ویتنام نرفت چرا که در یادداشتهایش آورده که تمایلی به مرگ در شالیزارهای ویتنام نداشته است و جنگ را به نفع دشمن پایان یافته میدانست. از سال 1983 تا 1985 کار در دفاتر وکالتی در واشنگتن را آغاز نمود. او از سال 1997تا سال 2000 به عنوان دستیار جیمز بیکر وزیر امور خارجه بوش پدر هنگامی که وی به عنوان سفیر ویژه دبیر کل سازمان ملل متحد در امور صحرای غربی خدمت میکرد، انتخاب شد.
بولتون همچنین در بنیاد نومحافظهکاری انستیتو آمریکن اینتر پرایز به عنوان معاون امور تحقیقات مشغول به کار بود. مشاغل رسمی او در دولت آمریکا عبارت بودهاند از:
1982 – 1981 وکیل مشاور در آژانس توسعه بینالملل
1983 – 1982 دستیارمدیربرنامههاوسیاستگذاریدرآژانستوسعهبینالمللایالاتمتحدهآمریکا.
1989 – 1985 معاون وزیر دادگستری
1993 – 1989 معاون امور سازمانهای بینالملل وزارت امور خارجه
2005 – 2001 معاونوزیرامورخارجهدرامرخلعسلاحو مقابله با تکثیر سلاحهای کشتارجمعی.
بولتونیسم سیاسی
در روز 21 مارس 2005، خانم سامانتا پاور استاد دانشکده دولت و علوم سیاسی دانشگاه هاروارد و مدیر مرکز کار برای سیاستگذاری در حوزه حقوق بشر که در زمینه سیاستگذاری عمومی و مدیریت اجرایی مشغول به تحقیق و تدریس میباشد، در مقالهای تحت عنوان ”بولتونیسم“ به ترسیم ابعاد مختلف نظری و عملی این رویکرد پرداخت. خانم پاور که ایرلندی الاصل میباشد، بین سالهای 1993 تا 1994 خبرنگار مجلات اکونومیست، اخبار آمریکا و گزارشهای جهان در بالکان و بین سالهای 1998 تا 2002 مدیر مرکز حقوق بشر در دانشگاه هاروارد بود. وی مقدمة جدیدی بر کتاب ”ریشههای استبداد“ خانم هانا آرنت نوشت که این کتاب در سال 2003 منتشر گردید. همچنین کتاب او تحت عنوان ”شکلی از جهنم: آمریکا و نسلکشی“، جایزه پولیتزر را به خود اختصاص داد. وی در حال حاضر مشغول تکمیل کتاب دیگر خود در ارتباط با موضوع سیاست خارجی آمریکا و غفلت و فراموشی میباشد.
خانم پاور بولتونیسم را در قالبهای سلبی و ایجابی به شرح زیر مطرح ساخته است:
1) طرفداری مطلق از آمریکا و آمریکاگرایی در قبال بینالمللیگرایی؛
2) نفی موضوعیت و فعالیت سازمانهای بینالمللی و حقوق بینالملل به دلیل ایجاد مانع بر سر طرفداری تام و جامع از منافع ایالات متحده آمریکا؛
3) تأکید بر ابزار چماق بزرگ و صدای بلند در برخورد با چالشگران و رقبا مانند جمهوری اسلامی ایران، کره شمالی و کوبا؛
4) عدم استفاده از ابزار هویج و شیرینی و تأکید بر استفاده از چماق به منظور القای شوک و هیمنه در نظام بینالملل.
بولتون حقوق و سازمانهای بینالمللی را مانع تعقیب و اجرای راهبرد امنیت ملی ایالات متحده آمریکا تلقی میکند و بر این باور است که شورای امنیت تنها نیازمند یک عضو دائم با حق وتوست که آن هم آمریکا میباشد. دیگر بازیگران نظام بینالملل به دلیل بیبهره بودن از قدرت و صدای بلند نمیتوانند و نباید نقش جدی در حوزه صلح و امنیت جهانی ایفا نمایند.
شواهد ذیل در این راستا قابل ارائه میباشند:
الف – بولتون در زمان حضور در وزارت امور خارجه و پیش از آن مخالفت خود را با دادگاه کیفری بینالمللی اعلام و با افتخار چنین گفت که در سوابق او باید ذکر گردد که علیرغم اینکه این موضوع در حوزه کاری او نمیگنجید اما نامه عدم عضویت آمریکا در این دادگاه را شخصاً امضا کرده و با این کار امضای بیل کلینتون رئیس جمهور قبلی آمریکا را پاک نمود. در ضمن او به 70 کشور کوچک فشار وارد آورد تا در توافقهای دو جانبه با آمریکا تضمین دهند که علیرغم عضویت در این دادگاه، از تحویل اتباع آمریکایی به این دادگاه برای قرار گرفتن تحت پیگرد و محاکمه قانونی خودداری ورزند.
ب - در سال 2001، کنفرانس سلاحهای بیولوژیک در ژنو به منظور به مرحله اجرا گذاشتن پیمان 1972 سلاحهای بیولوژیک، با دخالت و پیگیریهای بولتون، به دلیل مخالفت آمریکا با بازرسی از مراکز دارویی و بیولوژیک آن به شکست انجامید.
پ - در سال 2002، با فشار بولتون، خوزه بوستانی، رئیس برزیلی سازمان منع تکثیر سلاحهای شیمیایی از کار برکنار شد.
ت - بولتون در زمان تصدی معاونت خلع سلاح و تکثیر سلاحهای کشتار جمعی در وزارت امور خارجه تلاش فراوان نمود تا طرح سناتور لوگار، رئیس کمیسیون روابط خارجی مجلس سنا، در خصوص خرید و امحای تجهیزات سلاحهای کشتار جمعی اتحاد جماهیر شوروی سابق که در قالب برنامه مشارکت برای کاهش تهدیدات ”لوگار – نان“ شکل میگرفت، از امکانات مادی لازم برخوردار نگردد.
ث - استفاده از ادبیات غیر دیپلماتیک در جریان ملاقاتهای هیئت وزارت امور خارجه آمریکا در دیدارهای گروه 6 در خصوص برنامه هستهای کره شمالی به گونهای که مقامات کره شمالی مذاکرات را قطع نمودند.
ج - بهره برداری سیاسی از اطلاعات به منظور اثبات نظرات خود و تکذیب اطلاعات هر گاه که دیدگاههای او را مورد تأیید قرار نمیداد.
برخورد بولتون با کارشناسان اطلاعاتی وزارت امور خارجه و سازمان سیا در خصوص برنامه تسلیحات بیولوژیک کوبا در همین راستا قابل ارزیابی است.
چ - مخالفت بولتون با شخص محمدالبرادعی، مدیر کل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، به دلیل عدم پیروی او از رویکردهای بولتون در خصوص نحوة برخورد با برنامه هستهای جمهوری اسلامی ایران.
ح – هنگام برگزاری جلسات کمیسیون روابط خارجی مجلس سنا در خصوص انتصاب بولتون به عنوان سفیر آمریکا در سازمان ملل، رفتار و کردار این صاعقه سیاست خارجی آمریکا و نومحافظهکاران به شدت در معرض دید افکار عمومی قرار گرفت، به گونهای که دموکراتها او را ”مهره دست دوم“ و دستمالی شده نامیدند و از رئیس جمهور آمریکا خواستند این فرد بد خُلق و غیر دیپلماتیک را به سازمان ملل نفرستد.
بولتونیسم و سازمان ملل متحد
بولتون رویکرد صاعقهگری خود را قبلاً با ذکر این عبارت در خصوص سازمان ملل متحد آشکار ساخته بود که اگر از 38 طبقه این سازمان ده طبقه نیز نابود شود. تفاوت چندانی پدید نخواهد آمد. یکی از مخالفان بولتون استیفن شلزینگر نام دارد که از مسئولین سابق سازمان ملل، مشاور سابق فرماندار نیویورک و رئیس قبلی انستیتو سیاست جهانی میباشد. شلزینگر در سال 2004 کتابی تحت عنوان ”عمل آفرینش: بنیانگذاری سازمان ملل متحد“را به چاپ رسانید و در آن به بررسی اسناد تاریخی دولت آمریکا در خصوص نحوه تأسیس سازمان ملل متحد و نقش وزارت امور خارجه آمریکا ونهادهای اطلاعاتی و امنیتی آن کشور در کنفرانس سانفرانسیسکو و مذاکرات هیئتهای 50 گانه را شرح داد. براین اساس، سازمان ملل متحد محصول دو سال کار مستمر و جدی بینالمللی از سال 1943 تا 1945 میباشد و در این راستا وضعیت به گونهای طراحی شده بود که صاعقهگرایی جهانی یعنی ترکیب و تلفیق قدرت، خشونت و صدای مهیب در یک حوزة جمعی و چندجانبهگرایانه قابل مدیریت باشد. اما جنگ سرد سازمان ملل متحد را به صحنه چالش میان دو قطب شرق و غرب تبدیل کرد و پس از پایان جنگ سرد، موضوع لزوم بازگشت آن به اهداف اولیه، بیش از پیش توسط جرج بوش پدر در سخنرانی او در خصوص نظم نوین جهانی در 11 سپتامبر 1990 (درست 11 سال قبل از حادثه 11 سپتامبر در نیویورک و واشنگتن) مورد تأکید قرار گرفت. اما در دهة 1990 و به ویژه بعد از روی کار آمدن نومحافظهکاران در دولت بوش پسر، لزوم تغییر و دگرگونی در سازمان ملل متحد به لحاظ ساختار و رویکرد مورد تأکید قرار گرفت. نومحافظهکاران از طریق بولتونیسم و صاعقهگرایی بر طبل ضعف، فساد و ابتذال در سازمان ملل با صدای مهیب کوبیده و درعمل فرآیند شوک و القای هیمنه را بر کلیت و مدیریت سازمان ملل متحد تحمیل نمودند. شاید یکی از دلایل تأکید بر حضور صاعقهگرایی در سازمان ملل متحد و بولتونیسم در سازمانهای بینالمللی در قرن 21 همین امر باشد. یعنی سازمانهای بینالمللی نیازمند تغییر و دگرگونی میباشند و این امر باید توسط افراد نومحافظهکار با استفاده از شوک و القای هیمنه آمریکا انجام پذیرد.
کمتر از 4 هفته پس از انتصاب بولتون به عنوان سفیر آمریکا در سازمان ملل، بولتونیسم و صاعقهگرایی در مقر این سازمان به منصة ظهور رسید. چند روز قبل از آغاز جلسات گروه کاری بررسی گزارش 30 صفحهای پیشنهادها درخصوص ایجاد تغییر در ساختار سازمان ملل متحد، بولتون با ارسال نامهای خواستار ایجاد تغییراتی در مفاد این پیشنهادها گردید. پال هاینبکر، سفیر سابق کانادا در سازمان ملل، این امر را ناشی از بازیهای سیاسی در تیم سیاست خارجی بوش برای تطمیع و اقناع جمهوریخواهان و نومحافظهکاران مینامد چرا که آنها هیچ اعتقادی به اصل سازمان ملل، حقوق بینالملل و چندجانبهگرایی ندارند. بولتون در 39 صفحه، 750 متمم به بندهای اصلاحیه مورد نظر اضافه کرد و در آن عملاً موضوع توافق جمعی اعضای سازمان ملل در خصوص اهداف توسعه پایدار تا سال 2015 تحت عنوان ”اهداف توسعه هزاره“ را کان لم یکن نموده، فقرزدایی را با توسعه بازارهای آزاد جایگزین ساخت و عملاً موضوعاتی همچون پیمانهای بینالمللی مانند کیوتو و دادگاه کیفری بینالمللی را به زیر سؤال برد. در این اصلاحات همچنین موضوع تروریسم پر رنگتر شد، امّا مسئولیت دولتهای هستهای در از میان بردن تسلیحات کشتار جمعی کمرنگتر گردید. این صاعقهگرایی و بولتونیسم در روزهای قبل از آغاز به کار شصتمین اجلاسیة مجمع عمومی سازمان ملل یا نمایانگر تشتت و بیبرنامهگی در تیم سیاست خارجی بوش در دورة دوم به ویژه در دفتر نمایندگی در سازمان ملل متحد بود و یا اینکه نشان از آن داشت که آمریکا علاقه و تمایلی برای ایجاد تغییرات واصلاحات مطرح شده نداشته و ترجیح میدهد این فرآیند در عمل با شکست مواجه گردد. برخی نیز بر این باورند که این امر همان بولتونیسمناب و خالص است که قصد دارد سازمان ملل و کوفیعنان را به دلیل مخالفت با حمله آمریکا به عراق و عدم همکاریهای لازم در برخی اهداف آمریکا، در موضع انفعال قرار دهد و به پرداخت تاوان و هزینه واگرایی از آمریکا و نومحافظهکاران وادار کند.
آمریکا که پس از تلاشهای زیاد توانسته است پروندة هستهای ایران را به شورای امنیت بکشاند، شاید بدین طریق بخواهد در عین حال، سازمان ملل و دبیر کل آن و سایر اعضای شورای امنیت را حتیالمقدور در قبال چگونگی برخورد با پروندة هستهای ایران با خود همراه نماید و بتواند از طریق اقدام از کانال شورای امنیت، مشروعیت بینالمللی برای رفتارهای آمریکا در برابر ایران ایجاد نماید و مجوز برخوردهای سخت با ایران را از این سازمان به دست آورد. بولتون که در دوران تصدی معاونت خلع سلاح در وزارت خارجه آمریکا، طرف اصلی مقابله با برنامه صلحآمیز هستهای ایران بود، اینک نیز به عنوان نمایندة آمریکا در سازمان ملل، طرف اصلی اعمال فشار بر ایران از طریق این سازمان است.
نتیجهگیری:
تقبیح، تخطئه، تحریم، تعدی و تجاوز شاخصهای رفتاری نومحافظهکاران، لابی صهیونیستی و اسرائیل در قبال چالشگران بالقوه و بالفعل میباشد. از نظر آنان، جهان به دو بخش خیرو شر مطلق تقسیم شده وسه مجموعه مورد اشاره نماینده و الگوی خیر مطلق از منظر خودشان به حساب میآیند. بنابراین، لاجرم مخالفان و چالشگران، شر مطلق و مستحق و محکوم به فنا و یا تسلیم میباشند. جمهوری اسلامی ایران از منظرنومحافظهکاران، لابی صهیونیستی و اسرائیل به دلیل عدم تمکین در مقابل نظم مطلوب آمریکایی میبایست هزینه و تاوان سختی برای پندار، گفتار و کردار خویش بپردازد. همان گونه که جان بولتون در قالب یک موشک هدایت شونده وصاعقه پر سر و صدا در دورة اول ریاست جمهوری بوش مسئولیت مخالفت ومقابله با برنامه هستهای جمهوری اسلامی ایران را از جایگاه وزارت امور خارجه تعقیب مینمود، در دورة دوم نیز تکمیل پرونده مذکور و تحقق زمینههای برخورد با جمهوری اسلامی ایران با استفاده ازمجاری بینالمللی به بولتون سپرده شده است. وی در یک دوره مأموریت کوتاه مدت موظف گردیده با تمامی امکانات موجود مقدمات برخورد با جمهوری اسلامی ایران را فراهم آورد. اما بخشهای گوناگونی ازتصمیمسازان، سیاستگذاران و مجموعههای بوروکراسی قدرت درآمریکا نسبت به این ائتلاف نامیمون ومحور شرارت نومحافظهکاران – لابی صهیونیستی – اسرائیل شدیداَ حساسیت نشان میدهند.
نومحافظهکاران، لابی صهیونیستی واسرائیل شاهد این واقعیت هستند که پنجره فرصت آنها برای برخورد با جمهوری اسلامی ایران به سرعت در حال بسته شدن است. شکست دولت بوش و حزب جمهوریخواه در انتخابات میان دورهای قوه مقننه و فرمانداریها در نوامبر 2006 میتواند آغاز پایان دوره کنونی فعالیتهای مطلق گرایانه، یکجانبهگرایانه و استیلاطلبانه این شخصیتهای حقیقی، حقوقی و فکری نومحافظهکار – صهیونیست و اسرائیلی تلقی شود.