30 April 2011
مقدمه
از سرگیری مذاکرات صلح پس از وقفهای نسبتاً طولانی، سوالات چندی را در مورد چرایی و انگیزههای موجود در ورای چنین تحولی برانگیخته است. این نکته که جنگ غزه به توقف مذاکرات انجامید روشن است، اما اینکه چه مسائل جدیدی از سرگیری مذاکرات را پس از این وقفه ممکن ساخت، نکتۀ دیگری است که برای پاسخگویی به آن لازم است نگرش طرفهای مناقشه در ارتباط با از سرگیری مذاکرات و دلایل آنها برای ورود به چنین مذاکراتی مورد بررسی قرار گیرد. در این گزارش ابتدا چند و چون از سرگیری مذاکرات صلح را مطرح میسازیم و سپس نگرش فلسطینیها و اسرائیلیها را در این باره به طور جداگانه مورد بررسی قرار میدهیم و دلایل هر یک از آنها را برای ورود به مذاکرات صلح مطرح میسازیم. در پایان و در قالب نتیجهگیری با استفاده از دادههای مطرح شده آینده مذاکرات را تبیین میکنیم.
1. توقف مذاکرات صلح
مذاکرات صلح خاورمیانه با آغاز عملیات جنگی اسرائیل علیه غزه در اواخر سال 2008 و اوایل 2009، متوقف شد. پیش از آن تحت فشار دولت بوش و در ادامۀ روند کنفرانس آناپولیس، دو دولت ضعیف محمود عباس و ایهود اولمرت، با میانجیگری ایالات متحده مذاکراتی را دنبال کردند. ناتوانی در رسیدن به مصالحه و ضعف داخلی منجر به دست زدن اولمرت به قماربازی خونینی در غزه شد که در صورت موفقیت میتوانست جایگاه داخلی وی را تقویت کرده، موقعیت برتر را در مذاکره با رامالله به او بدهد. اما ناکامی دیپلماتیک در مذاکرات، همراه با شکست نظامی عملیات «سرب گداخته»، ابتدا به سقوط اولمرت و سپس حزب لیکود در برابر احزاب راستگرای تندور در انتخابات پارلمانی اسرائیل و به قدرت رسیدن بنیامین نتانیاهو انجامید.
تحولات فوق با روی کار آمدن باراک اوباما همراه شد و مجموعاً شرایطی را به وجود آورد که از آن زمان تاکنون مانع تداوم مذاکرات اسرائیلی- فلسطینی شده است. در این دوره فلسطینیها برای اولین بار رئیس جمهوری را در واشنگتن میدیدند که از مشکلات و رنج فلسطینیها سخن میگفت و برای تداوم روند صلح، بر اسرائیلیها برای پذیرش پیششرط توقف شهرکسازی فشار میآورد. برنامۀ صلح اوباما هرچند مبتنی بر ابتکار صلح نوین و مشخصی نبود اما شامل موارد زیر به عنوان مقدمات رسیدن به صلح میشد:
الف. توقف کامل شهرکسازی؛
ب. آغاز مذاکرات دوجانبه تحت سرپرستی امریکا؛
ج. آغاز عادی سازی روابط از سوی کشورهای عربی از جمله پادشاهی عربستان سعودی.
لذا فلسطینیها و کشورهای عربی با تکیه بر نگرش اولیه واشنگتن در زمینۀ توقف شهرکسازی، با از سرگیری مذاکرات پیش از توقف کامل و بیقید و شرط شهرکسازی از سوی اسرائیل مخالفت کردند. با توجه به مخالفتی که ائتلاف تندروی تشکیلدهندۀ دولت نتانیاهو با پیششرط اعراب و فلسطینیها کرد، مذاکرات به مدت یک سال و نیم به تعویق افتاد.
2. از سرگیری مذاکرات
در پاسخ به چرایی از سرگیری مذاکرات پس از وقفهای نسبتاً طولانی، میتوان دلایل چندی مطرح ساخت. مسئلۀ نخست، احتمال رسیدن به بنبست در فرایند صلح میباشد که به شدت امریکا و به تبع آن طرفهای درگیر در این مناقشه را نگران ساخته است. سابقۀ مذاکرات صلح و فراز و نشیبهای آن بهخوبی نشان میدهد که هرگاه مذاکرات با بنبست مواجه شده و یأس و ناامیدی از مذاکره بر مشوقهای استمرار آن بیشتر شده است، تندروی در هر دو طرف بالا گرفته، به افزایش درگیری و خشونت انجامیده است. عبدالمنعم سعید، روزنامهنگار سرشناس الأهرام مصر مینویسد: «اگر با یک راهحل به داد خاورمیانه نرسید، خاورمیانه با یک بحران به سوی شما خواهد آمد و هر کسی که این قانون را فراگرفته باشد، میداند که به هنگام رسیدن به بنبست باید جویای راهی برای پر کردن خلأ باشد.»
بحث دیگر، بیم از جنگی است که اسرائیل احتمالاً برای گریز از واقعیتهای پیشِ رو بدان متوسّل خواهد شد. بهخصوص در ماههای اخیر نوشتهها و سخنان فراوانی در مورد احتمال حملۀ اسرائیل به سوریه و یا لبنان و حتی حملۀ هوایی و موشکی به ایران نوشته و مطرح شده است. طرح چنین مباحثی و رسانهای شدن آنها هرچند ضرورتاً به معنای وقوع حتمی آنها نیست، اما نشاندهندۀ جهتی است که بنبست در فرایند صلح میتواند به روند مناقشه بدهد.
بهعلاوه از نظر واشنگتن، تداوم مناقشه و رسیدن به بنبست، تأثیر مخربی بر وضعیت نیروها و جایگاه آنها در دیگر نقاط منطقه (عراق و افغانستان) خواهد داشت؛ لذا امریکا برای از سرگیری مذاکرات، بر دو طرف فشار میآورد. به همین دلیل جورج میچل در جهت یافتن راهی برای از سرگیری مذاکرات، بر رفت و آمدهای خود به خاورمیانه افزود. نکتۀ جالب آنکه مذاکراتِ وی با طرفهای مناقشه صرفاً برای «از سرگیری مذاکرات» بوده است، مسئلهای که آشکارا از نگرانیهای واشنگتن نسبت به بنبست در فرایند صلح ناشی میشود.
تحت تأثیر همین عوامل، ایالات متحده از پیششرط پیشین خود گذشت و با طرح نتانیاهو (توقف موقت شهرکسازی به استثنای قدس) موافقت کرد و پیششرط ابومازن (مذاکرات غیرمستقیم تا چهار ماه و با وساطت ایالات متحده) را نیز پذیرفت. البته محمود عباس -پس از موافقت اتحادیۀ عرب با از سرگیری مذاکرات- همچنین اعلام کرد صرفاً برای چهار ماه با اسرائیلیها مذاکره خواهد کرد و این مذاکرات در صورت موفقیت، به سطوح بالاتر ارتقا خواهد یافت و در صورتی که با اشکالتراشی اسرائیلیها مواجه شود، از ادامۀ آن صرفنظر خواهد کرد.
3. فلسطینیها و از سرگیری مذاکرات
فلسطینیها با توجه به تجارب گذشته در مذاکره با اسرائیلیها بهخصوص با وجود دولتِ تندروی نتانیاهو و با در نظر داشتن مسائل و مناقشات داخلی (فتح و حماس)، در شرایط کنونی تمایلی به تداوم مذاکرات صلح ندارند اما تحت تأثیر مؤلفههای چندی از سرگیری مذاکرات را پذیرفتهاند. نخست آنکه محمود عباس و نخستوزیر وی، سلام فیاض، در تلاشند مؤسسات دولت فلسطینی را بازسازی و برای استقلال مهیا کنند و از این طریق با این استدلال اسرائیلیها که طرف کارآمدی برای صلح و تأسیس دولت مستقل فلسطینی وجود ندارد، در صحنۀ بینالمللی مقابله کنند. طبق این برنامه تا سال 2011، دولت مستقل فلسطین به واقعیتی تبدیل خواهد شد که با توجه به پیشرفتهای صورت گرفته و نیز جو مساعد بینالمللی، اسرائیل را یارای نفی و یا پیشگیری از استقلال آن نخواهد بود. بر این مبنا ورود به مذاکرات از یک سو راهی برای نفی ادعای اسرائیل در زمینۀ فقدان آمادگی طرف فلسطینی برای صلح میباشد و از سوی دیگر با پیشگیری از رسیدن امور به بنبست و در نتیجه گسترش تندروی و خشونت که میتواند بهانۀ لازم را به اسرائیل برای از بین بردن تلاشهای دولتسازیِ سلام فیاض بدهد، فضای داخلی و بینالمللی را برای پیشبرد این برنامه مهیا سازد.
دلیل دیگر، فشار امریکا میباشد. همچنانکه بیان شد امریکاییها از رسیدن فرایند صلح به بنبست و لطمۀ آن به اعتبار و جایگاه امریکا در منطقه در هراس میباشند. به علاوه با توجه به شعارهای انتخاباتی و سپس سخنرانیهای اوباما در مورد پیشبرد صلح در خاورمیانه، پیشرفت مذاکرات صلح به مسئلهای تعیینکننده برای اعتبار رئیسجمهور امریکا در منطقه و بهخصوص نزد رهبران متحد واشنگتن تبدیل شده است. تحت تأثیر این مسائل، ایالات متحده فشار مضاعفی را برای از سرگیری مذاکرات صلح بر هر دو طرف وارد میسازد.
نکتۀ سوم، رقابت درون فلسطینی بین حماس و فتح میباشد. سازمان آزادیبخش بر آن است تا با تداوم مذاکرات- هرچند بیثمر در کوتاهمدت- در مقابل فشار حماس برای توقف کامل مذاکرات ایستادگی کند. بنا بر ادعای حماس، رسیدن به صلح با اسرائیل ناممکن است و تنها راه رسیدن به امنیت و آزادی مقاومت میباشد. در مقابل، فتح بر آن است که با تداوم مذاکرات، ضمن رد ادعای حماس، از رادیکالیزه شدن فضای فعالیت فلسطینی- که از نظر رامالله بهانههای گریز از واقعیت موجود را به اسرائیل داده و میانهروها را از عرصۀ سیاسی فلسطینی میراند- جلوگیری کند. از آنجا که مصالحهای فلسطینی در افق نمایان نیست، به نظر میرسد رامالله به این تحرک خود در قبال حماس ادامه دهد.
مسئلۀ چهارم از لزوم گسترش فشارهای بینالمللی بر اسرائیل برای رسیدن به اهداف مورد نظر ناشی میشود. در این زمینه حکومت خودگردان در تلاش بوده است تا از طریق وارد کردن غرب و اتحادیۀ عرب به گیر و دارِ تعامل با تلآویو، امکانات چانهزنی خود را بالا ببرد. بر این مبنا مشاهده میشود که تا زمانی که واشنگتن و اتحادیۀ عرب آغاز مذاکرات صلح را به توقف کامل شهرکسازی اسرائیل مشروط میکردند، حکومت خودگردان نیز بر این شرط تاکید میورزید. اما زمانی که واشنگتن و سپس اتحادیۀ عرب با طرح مذاکره در برابر توقف جزئی شهرکسازیها موافقت کردند، با توجه به کاهش فشارها بر اسرائیل برای متهم نشدن به اشکالتراشی در فرایند صلح- که مورد تاکید اسرائیل بود- محمود عباس با دو پیششرط ورود به مذاکرات را پذیرفت:
الف. سقف زمانی چهار ماهه برای سنجش نتایج به دست آمده؛
ب. مذاکرات به صورت غیرمستقیم و با میانجیگری امریکا.
تعیین سقف چهار ماه برای مذاکره و سنجش نتایج بهدست آمده در آن و نیز طرح میانجیگری امریکا- که با هدف نشان دادن اشکالتراشی احتمالی نتانیاهو به جامعۀ جهانی صورت گرفته است- آشکارا برای تشدید فشارها بر اسرائیل صورت پذیرفته است. حتی هنگامی که اسرائیل دست به کشتار فعالان کاروان کمکهای انساندوستانه به غزه زد، محمود عباس در مقابل صداهای خواهان توقف مذاکرات چنین استدلال میکرد که چنین ابتکاری، راهی برای گریز از فشارهای شدید بینالمللی به اسرائیل خواهد داد. به علاوه هنگامی که نتانیاهو توانست اوباما را برای آغاز مذاکرات مستقیم همراه سازد، عباس با بیان اینکه بدون بدست آوردن ضمانتهایی از واشنگتن در مورد شهرکسازی، مرزها، قدس، هدف و سقف زمانی مذاکرات وارد چنین مذاکراتی نخواهد شد، نشان داد که هدف اصلی از وارد کردن واشنگتن به درونِ گود، اعمال فشار بر نتانیاهو است.
نکتۀ پنجم آنکه محمود عباس و دولت خودگردان با توجه به کمکهای مالی و اقتصادی گستردۀ کشورهای غربی ـ که آن را به دولتی رانتیر تبدیل کرده است- توان ایستادگی در برابر خواست جامعۀ جهانی را ندارد. لذا وی پس از ایجاد تغییر در نگرش غرب بهخصوص واشنگتن، نگرش خود را تغییر داد و تنها سعی کرد با وضعِ دو پیششرط، فشارها را متوجه اسرائیل کند.
4. اسرائیل و از سرگیری مذاکرات
در جولای 2010، تلویزیون اسرائیل فیلمی ویدیوئی از نتانیاهو پخش کرد که در سال 2001 و به صورت مخفی ضبط شده بود. وی در این فیلم با افتخار از بر هم زدنِ فرایند صلح اُسلو در دهۀ 1990 سخن میگوید و دربارۀ فلسطینیها میگوید: «مسئلۀ اصلی پیش از هرچیز ضربه زدن به آنهاست، نه یک ضربه بلکه ضربههای متعدد، بهنحوی که هزینۀ این ضربهها بیش از توان تحمل آنها شود.» و دربارۀ امریکا میگوید: «میدانم امریکا چیست... امریکا چیزی است که به سادگی قابل تحریک است، میتوان آنها را در مسیر درست تحریک کرد، آنها سد راهمان نخواهند شد.» و بدتر از آن با مباهات از فریب دادن بیل کلینتون در دهۀ 1990، سخن میگوید. این سخنان طرز تفکر نتانیاهو را در مورد صلح روشن میسازد. هر چند ممکن است این نکته مطرح شود که گذر زمان میتواند تأثیراتی بر شیوۀ نگرش وی به این موضوع گذاشته باشد. اما باید در نظر داشت که نتانیاهو در سال 2005، در اعتراض به عقبنشینی از غزه، از وزارت امور مالی آریل شارون استعفا کرد و در انتخابات پارلمانی اخیر مواضع و شعارهای بسیار تندی در مقایسه با رقبایش مطرح ساخت. در واقع وی در مکتب فکری «اسرائیل بزرگ» رشد کرد، مکتبی که جایی برای فلسطینیها در آیندۀ اسرائیل متصور نیست.
با وجود چنین فردی در رأس ائتلاف تندرو حاکم بر اسرائیل، انتظار رسیدن به صلح از مجرای مذاکرات، انتظاری بیهوده به نظر میرسد. اما اخیراً- بهخصوص پس از دیدار با اوباما- اظهاراتی از سوی نتانیاهو و سایر مقامات اسرائیلی در مورد آمادگی اسرائیل برای خطر کردن در راه صلح مطرح شده است، مسئلهای که از سوی اوباما نیز مطرح شد.
روشن است که اسرائیل مذاکره با محمود عباس و اعطای هرگونه امتیاز به فلسطینیها را با وجود ائتلاف تندروی حاکم برنمیتابد و در صورت وقوع چنین امری، دولت نتانیاهو احتمالاً سقوط خواهد کرد. در نتیجه این مسئله مطرح میشود که اظهارات صورت گرفته در مورد صلحطلبی نتانیاهو چرا و تحت تأثیر چه مسائلی صورت میگیرد؟ در پاسخ به این سوال میتوان به چند نکته اشاره کرد:
نتانیاهو نخست به دلیل فشارهای بینالمللی که به تدریج بالا گرفت و با حمله به کاروان آزادی به اوج خود رسید، خود را مجبور به مذاکره میبیند. بر این مبنا روشن است که وی با اهدافی تاکتیکی (کاهش فشارها و اتلاف وقت برای گسترش هرچه بیشتر شهرکسازی در قدس) و نه استراتژیک (رسیدن به صلح)، وارد مذاکرات شده است.
نکته دیگر- همچنان که در سال 2001 گفته بود- تحت فشار قرار دادن فلسطینیها میباشد. این امر از دو طریق صورت میپذیرد: نخست از طریق تخریب منازل فلسطینی و بنای واحدهای جدید اسرائیلی به جای آنها و تداوم شهرکسازی در قدس؛ و دوم با تأکید بر ضرورت آغاز مذاکرات مستقیم، مذاکراتی که بنا به اظهارات عباس بدون پیشرفت در مذاکرات غیرمستقیم صورت نخواهد گرفت. نتانیاهو از طریق طرح چنین مسئلهای و کسب موافقت واشنگتن در دیدار ماه جولای نتانیاهو با اوباما، در تلاش است فلسطینیها و اعراب را مانع تحقق پیشرفت در مذاکرات- و در نتیجه رسیدن به صلح- معرفی کند.
نکتۀ سوم پوشش دادن به شهرکسازیهای گسترده و تخریب سکونتگاههای فلسطینی و به خصوص یهودیسازی قدس میباشد، مسائلی که بهشدت مورد اعتراض جامعۀ بینالمللی و جهان اسلام میباشد. از سرگیری مذاکرات و تداوم آن طبعاً تمرکز تبلیغاتی و انتشار اخبار مربوط به این جنبه از فعالیتهای اسرائیل را کاهش میدهد.
نکتۀ چهارم، فشارهای داخلی علیه نتانیاهو میباشد. در واقع نتانیاهو با فشارهایی از سوی ایهود باراک (با تهدید به خروج از ائتلاف حاکم) و کادیما (بزرگترین حزب اپوزیسیون که نتانیاهو را متهم به نداشتن استراتژی صلح متهم میسازد)، مواجه است. لذا برای پایین آوردن شدت این فشارها- که از زمان حمله به کاروان آزادی بسیار بالا گرفته است- در این مرحله، نشان دادن چهرهای صلحطلب از سوی نتانیاهو لازم بود.
نتیجهگیری
مذاکرات صلح خاورمیانه که پس از وقفهای نسبتاً طولانی از سرگرفته شده است، امید چندانی را برای رسیدن به راهحل نهایی در پی نداشته است؛ چراکه از یک سو دو طرف اصلی در این گفتگوها با اهدافی تاکتیکی وارد مذاکرات شدهاند تا از خود در مورد اشکالتراشی در فرایند صلح اتهامزدایی کنند و از سوی دیگر، آنها تحت فشار ایالات متحده و سایر قدرتهای بینالمللی حاضر به مشارکت در مذاکرات غیرمستقیم شدهاند و رغبتی واقعی برای تداوم چنین مذاکراتی بین دو طرف وجود ندارد.
نکتۀ دیگر آنکه در طول مذاکرات غیرمستقیم تلاشها به جای تمرکز بر مسائل راهحل نهایی، بر نشان دادن عدم التزام و اشکالتراشی رقیب در مسیر مذاکرات و تخطئۀ آن در برابر جامعۀ جهانی متمرکز بود که این امر رسیدن به نتیجه از مجرای چنین مذاکراتی را بسیار نامحتمل میسازد.
آشکار است مذاکراتی که تنها با فشار خارجی امکان آغاز شدن یافت و تحت تأثیر این فشارها و بدون رغبت طرفهای درگیرِ مناقشه ادامه یافت، نمیتواند به نتیجهای برسد که مذاکرات پیشین- که گاه با جدیت و اصرار بیشتری دنبال میشد- از رسیدن به آن ناتوان ماند. ائتلاف تندرو حاکم در اسرائیل- که از اعطای هرگونه امتیاز و گذشت از آنچه حقوق مسلم اسرائیلی میداند اکراه دارد- در صورت رسیدن مذاکرات به نتیجه با خطر مواجه خواهد بود. از سوی دیگر، دولت ضعیف محمود عباس که تنها بر کرانۀ باختری حکم میراند، در صورت هرگونه گذشت، به خیانت و وطنفروشی متهم خواهد شد. در چنین وضعیتی امکان رسیدن به مصالحه در پایینترین سطح میباشد و حتی استمرار مذاکرات تنها با داوم فشار خارجی امکانپذیر است. همچنین به نظر نمیرسد در این شرایط، انتقال به مرحلۀ مذاکرات مستقیم- با توجه به عدم تحقق هیچگونه دستاورد ملموسی از مجرای مذاکرات غیرمستقیم- دگرگونی چندانی در وضعیت مذاکرات و نتایج آن به وجود آورد