جهانی شدن و سیاست ما: «نقدی بر پارادایم و رویکرد جهانیسازی» |
28 March 2005 |
|||
مقدمه: از بیش از یک دهة قبل که مفهوم جهانی شدن و یا جهانیسازی وارد گفتمان سیاسی بینالمللی عصر ما شد، همواره دو زاویة دید کلی در این خصوص به چشم میخورده است: ”جهانی شدن“ به عنوان یک فرآیند (Process) که وجه توصیفی تحولات معاصر را شامل میشود و ”جهانی سازی“ به عنوان یک طرح (Project) که متضمن وجه تجویزی تحولات میباشد. این دو زاویة دید گرچه با یکدیگر مرتبط هستند، اما در تبیین صورت مسئله و نحوة برخورد با آثار، تبعات و مدیریت راهبردی آن، در دو سوی کاملاً متفاوت سیر میکنند. در همین راستا، سؤالی که اغلب جوامع در حال توسعه در خصوص نحوة تعامل با پدیدة جهانی شدن، چه به صورت فرآیند و چه به صورت طرح، با آن مواجه میباشند، طرد کامل ”جهانی شدن“ به عنوان نماد عینی نظم ”امپریالیسم لیبرال“ و یا قبول اجتنابناپذیر آن به عنوان ”تنگنای طلایی“ گذار به عصر ما بعد صنعتی است. برنامة ملی مطالعات جهانی شدن در ایران با توجه به اهمیت گفتمان و تأثیرات عملی جهانی شدن در دهة معاصر به ضرورت تبیین سیاستهای کلان کشور و ارتقای سطح توان نظام و دولت در مدیریت این پدیده همت گمارده و عملاً رویکرد بینابینی مدیریت پذیر، نه نفی کامل و نه پذیرش کامل، را در دستور کار خود قرار داده است و در عین حال اصل موضوع را در سطح ”پدیدار شناسی“ باز میکاود. الف – جهانیسازی یا پارادایم صلح با پایان یافتن جنگ سرد و به خصوص از فردای فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یعنی یکی از دو بنیان نظم دو قطبی، انگارههای سیاسی و دیدگاههای تئوریک متعددی در تلاش برای تبیین شرایط متحول و نوین بینالمللی و ناظر بر فرآیند تغییرات جهانی سربرآوردند. پارادایمهای جدید هر کدام در عین تشریح و بررسی چونی و چرایی جهان نو سعی کردند ”نقشه جهانی“ تازهای برای پایدار نمودن صلح و کاهش منازعات و تهدیدات به پائینترین سطح ممکن ترسیم نمایند. پایان تاریخ، هژمون لیبرال، برخورد تمدنها، جهانیسازی و تجدید سازمان گفتمان شمال و جنوب عمدهترین انگارههایی میباشند که هر کدام با تبیین ژئوپولیتیک و زیر ساختهای مربوط به خود، وجهی خاص از جهان پیچیده و در هم تنیدة معاصر را از نو باز میشناسند. پارادایم جهانی شدن که مشروعیت خود را عمدتاً از فرآیندهای مرتبط و فراگیر اقتصادی و ارتباطی کسب میکند، تا حدودی نظریه تحول تاریخی را بازتاب میدهد، بیآنکه بر بنیانهای تحلیلی این نظریه صحّه بگذارد. تأثیر ماهوی فعالیتهای اقتصادی که با گسترش شبکههای ارتباطی و تبعات عصر انقلاب اطلاعات آثار فزایندهای بر حیات سیاسی کشورها بر جای میگذارد، محدود به یک سطح و یک کشور نمیگردد. نیروی محرکة نهفته در پشت سر پیشرفت در شیوة اصلی تولید و تأثیرات آن بر نهادهای حکومتی قابل اغماض نیست. حتی اگر دگرگونیهای اقتصادی تماماً به شکلی روبه رشد محقق شوند، باز هم تحول تاریخی در کل از دو ویژگی تکاملی وادواری برخوردار خواهد بود. جهانی شدن در وجه توصیفی خود تغییر در شیوة تولید وتفوق اقتصاد دیجیتالی را بنیان خاصی میداند که موجب پیدایی نهاد حکومتی و هویت مشترک ویژهای میشود که هر سه معرف سه اصلی است که یک دورة تاریخی معین را تعریف میکنند. در طول دورة صنعتی، استقلال سیاسی و اقتصادی تودة مردم به دموکراسی جمهوریخواهانه انجامید. نتیجة منطقی این امر ظهور ملیگرایی بود که خود موجب گردید تا هویت مشترک و انسجام اجتماعی مورد نیاز برای مشروعیت بخشیدن به دولت دموکراتیک فراهم شود. فروپاشی نظم دو قطبی که خطوط جریمة ایدئولوژیک را از میان برداشت، فضای بینالمللی دولت دموکراتیک را فراختر و جهانی ساخت. پارادایم جهانی شدن میکوشد با تبیین مرتبط و سازمند سه اصل فوق (در سطح پدیده) و با تکیه بر زیر ساختهای سرمایهداری جهانی دیجیتالی (شبکه جهانی ارتباطات و فعالیتهای اقتصادی) نهاد حکومتی و هویت مشترک سازگار با آن را در فرآیندی توصیفی – تجویزی تشریح کند و الگویی جدید از ”نقشه جهانی“ مبتنی بر صلح، منافع و هویت همسو عرضه نماید. ب – جهانی شدن و جهانیسازی: واقعیتها و رؤیاها در بین نظریهپردازان معاصر که پارادایم جهانی شدن را باز شکافتهاند، توماس فریدمن چهرة شاخصی است. فریدمن در کتاب معروف خود ”لوکاس و درخت زیتون“ مینویسد: وی ”جهانگردی با رویکرد“ است. وی جهانگرد است، چون سفرهای بسیاری انجام داده و مشاهدات خود را ثبت کرده است؛ با رویکرد است، چون از دریچه خاصی به محیط اطراف خود مینگرد- دریچهای به نام ”جهانیسازی“. فریدمن پس از آنکه نیمه دوم دهه 1990 را صرف در نوردیدن جهان کرد، از اتاق هیأت مدیرة شرکتهای بزرگ تا دهکدههای دور دست، به این نتیجه رسید که جهانیسازی به معنی فراگیر نمودن نظام بینالملل به نحوی است که به خطمشیهای داخلی و روابط خارجی هر کشوری سمت و سوی خاصی اعطا شود. فریدمن برای اثبات حقانیت ادعای خود در مورد جهانیسازی، آن دسته از افرادی را که سعی در طراحی نظام نوین جهانی داشتهاند، به واسطة ”اتکای بیش از اندازه به گذشته برای پیشبینی حوادث آینده“، به گمراهی متهم میکند. با این حال، فریدمن دقیقاً عکس این اشتباه را خود مرتکب میشود. او سعی دارد تا آینده را تنها براساس حوادث و شرایط زمان حال تبیین و پیشبینی نماید. از اینرو، به جای عرضه الگویی که تاب مقاومت در برابر آزمون زمان را داشته باشد، تصویری کلی از زمان در حال عبور کنونی عرضه میکند، از این رو، فریدمن آشکارا به نسخة تجویزی جهانی شدن تمایل پیدا میکند. جهانیسازی حداقل از دید علم سیاست وانگارههای روابط بینالملل مستلزم ارزیابی دقیق مفاهیم ژئوپولیتیک این پدیده میباشد. در حال حاضر، جریانهای بینالمللی تجارت و سرمایه به حدی بیسابقه رسیده و در هم تنیدگی اقتصاد جهان از هر زمان دیگری بیشتر احساس میشود. سرمایهگذاری مستقیم خارجی در قدرتمندترین واحد اقتصادی جهان (آمریکا) از 1985 تا پایان قرن (2000) بالغ بر 500 درصد افزایش داشته و صادرات کالا و خدمات در این واحد ظرف 20 سال گذشته بیش از 200 درصد رشد نشان میدهد. جهانیسازی به لحاظ کیفی نیز تحول یافته است. در حالی که واحدهای بزرگ صنعتی جهان 24 ساعته در حال تولید هستند، مؤسسات نرمافزاری همچون عصر ماقبل صنعت از استراحت شبانگاهی برخوردارند. اینترنت و انقلاب اطلاعات نیز ماهیت جهانیسازی را دگرگون ساخته و آن را نفوذیتر نموده است. همانگونه که فریدمن میگوید: ”فنآوریهای جدید افراد، شرکتها و دولتهای ملی را قادر میسازد تا دسترسی بیشتر، سریعتر، عمیقتر و ارزانتری نسبت به گذشته به تمام نقاط جهان داشته باشند“، امروزه شهر شانگهای مملو از تلفنهای همراه، آگهیهای تبلیغاتی برای اینترنت و برجهای خبری است. شانگهای بیشتر به یک فیلم فوق مدرن شبیه است تا شهری که اسماً تحت نظارت حزب کمونیست چین اداره میشود. در یوگسلاوی، اسلوبودان میلوسویچ چون نمیتوانست تمام شبکههای اطلاعاتی را به انحصار خود در آورد، نهایتاً مقهور جریان آزاد اطلاعات گردید و دولت او متلاشی شد. فنآوریهای جدید نه تنها عملیات ورود اطلاعات به دولت را سرعت میبخشند، بلکه حتی عملیات خروج اطلاعات از دولتها را هم تشدید میکنند. دولتها برای مواجهه با ”جهانی شدن“ و مدیریت آن با تنگنایی الزامی مواجه میشوند که فریدمن آن را ”تنگنای طلایی“ مینامد. اصطلاح ”تنگنای طلایی“ بازنمایی قابلیتی است که جهانیسازی برای تحت فشار گذاردن دولتها جهت پذیرش فعالیتهای آزاد تجاری و ارتباطی اعمال میکند. بنابراین، تاجاییکهنظریهپردازان ”جهانی شدن“ به امر توصیف، به ویژه توصیف بدیهیات میپردازند، جذاب مینمایند، ولی هنگامی که وارد حوزة تجویز و طرحریزی(Project)میشوند، از واقعیتها فاصله میگیرند. اشتباه امثال فریدمن این است که ”نظام بینالملل فراگیر“ را جهان آینده تعبیر میکنند و نه مرحلهای گذرا در راستای تحولاتی دیگر که هنوز چندان شناخته شده نیستند. این قبیل نظریهپردازان نخستین افرادی نیستند که سرخوشی ناشی از غلبه بر دشمن ایدئولوژیک و موهبتهای موقتی و آثار صلح برانگیز آن را با ”صلح واقعی“ و ”ثبات“ اشتباه میگیرند. ج – تاریخ ناقض جهانیسازی توماس پاین در پایان قرن هجدهم (1792) نوشت؛ ”اگر اجازه داده شود که فعالیتهای تجاری تا آن جا که ممکن است در پهنة جهان گسترده شود، نظام جنگ را به کلی ریشهکن میسازد.“ جان استوارت میل در نیمه قرن نوزدهم (1848) با صراحت نوشت، ”گسترش عظیم و افزایش سریع تجارت بینالملل ضامن اصلی صلح جهانی است.“ نورمن انجل به احتمال زیاد شاخصترین نظریهپرداز از جماعت خوشبینها است. او در دهة اول قرن بیستم (1910) در کتاب ”توهم بزرگ“ خود نوشت؛ ”نبود منفعت کامل اقتصادی نامعقول است، در دنیای کنونی در هم تنیدگی اقتصادی از هر زمان دیگری در تاریخ بیشتر میباشد و این روند به دلیل عملیات پُستی سریع، انتشار فوری اخبار تجاری و مالی به کمک تلگراف و به طور کلی افزایش باور نکردنی سرعت ارتباطات شدت یافته است“. با همه این احوال، اروپا پیش از تابستان 1914 درگیر جنگ جهانی اول شد. سندّیت تاریخ تنها دلیلی نیست که سوء ظن نسبت به خوشباوری نظریهپردازان پارادایم جهانی شدن را برمیانگیزد. شواهد و مدارک بسیاری در دست است که ثابت میکند اقتصاد بینالملل آن چنان که به نظر میرسد پایدار نبوده و علیرغم گسترة جهانی و در هم تنیدة بازار، کانونهای جذب منفعت اقتصادی کاملاً انحصاری و تفکیک شدهاند. در هم تنیدگی اقتصادی ناشی از جهانی شدن نه تنها ضامن برقراری صلح و سعادت نیست که حتی ممکن است به منبعی برای آسیبپذیری و رقابتهای استراتژیک از نوع جدید تبدیل گردد. بنابراین، ارزیابی واقعبینانه از فرآیند جهانی شدن با ”دو سناریو“ روبروست که هر دوی آنها پارادایمهای کنونی جهانیسازی را نقض میکنند: الف – اقتصاد دانان رکود شدید اقتصاد جهانی را پیشبینی میکنند که به لحاظ در هم تنیدگی روزافزون، سریعتر از لرزة دهة 1990 از کشوری به کشور دیگر سرایت خواهد کرد و این چرخه با سرعت بیشتری تکرار خواهد شد. ب – بازارهای جهانی سرانجام ترمیم یافته و عملکرد تحسین برانگیزی از خود به نمایش خواهند گذارد، اما رشد حاصله و پیآمدهای سیاسی آن تأثیرات مطبوع جهانیسازی را زایل خواهد کرد. چنانچه همانند فریدمن این گونه تصور کنیم که شبکههای زیربنایی جهانی شدن دارای ویژگیهای جذابی نظیر سرعت، حدّت، وسعت و هزینه اندک هستند، کارکرد ”جهانی شدن“ به سطح انتقال وضعیتها و نتایج نامطلوب از کانونهای قدرت اقتصادی و ارتباطی به سایر کشورها تقلیل مییابد. این نکته بسیار حائز اهمیت است که ”جهانی سازی“ به لحاظ همان سرشت ذاتی خود پدیدهای خنثی بوده و به دلیل گسترش زیرساختهای اقتصادی جهانی پدیدار گردیده است. زیرساختهای مزبور، در موقعیتهای مطلوب، موجب انتقال سریع ثبات و برخورداری خواهند شد، اما در موقعیتهای نامطلوب، تنها فلاکت و بیثباتی را تشدید میکنند و آثار منفی آنها بر دولتهای ضعیفتر مخربتر و کوبندهتر خواهد بود. تأثیرات جهانی شدن تماماً بستگی به نوع و ماهیت چیزهای در حال انتقال دارد و همین امر مدیریت بینابینی جهانی شدن (نه طرد کامل، نه قبول کامل) را بسی سخت و غامض مینماید. در حالی که اقتصاد بینالملل در زمان رشد در قبال ضربههای شدید بسیار آسیبپذیر مینماید، طبیعی است که در موقعیتهای نامطلوب باید در انتظار اتفاقات ناخوشایندتری باشیم. اگر بحران مالی دهة 1990 به جای آسیای جنوبشرقی از قلب اقتصاد جهان (فرضاً آمریکا) آغاز میگردید، کنترل آثار مخرب آن به مراتب دشوارتر میبود. در نگرشی تاریخی تنها میتوان ”جهانی شدن“ را چرخهای در ادامة چرخههای ادواری گذشته تاریخ روابط بینالملل بر شمرد که از توان ذاتی رفع تضادها و برخوردها تهی است. د – پیامدهای نامعلوم جهانی شدن علیرغم خوشباوری و یا ترس مفرط در مورد ”جهانی شدن“ هنوز انگارههای سیاسی کم نقص که بتوانند بر تمامی وجوه ماهیت و آثار این پدیده چنگ اندازند و افقهای روشنتری را ترسیم نمایند ساخته و پرداخته نشدهاند. انقلاب دیجیتالی و سرعت، وسعت وحدت نشأت گرفته از آن بر دشواری بار مدیریتهای کلان اقتصادی و سیاسی افزوده است. اینترنت و ”اقتصاد نوین“ به طور حتم روند جهانی شدن و در هم تنیدگی اقتصادی جوامع را سرعت بخشیدهاند. این پدیده برجستهترین الگوهای مدیریتی را در عمل با مشکل مواجه میسازد و به لحاظ سرشت ذاتی خود، در صورت انحراف از مسیر طبیعیاش، پیآمدهای ژئوپولیتیک آن تفاوت چندانی با پیامدهای دهة 1930 و شکلگیری جنگ بزرگ نخواهد داشت. نظریهپردازان نئورئالیست معتقدند حتی اگر بازارهای جهانی خود ساخته بتوانند ثبات خود را حفظ کنند و حتی اگر معلوم شود که مباحث مربوط به ”خطوط جریمه“ جدید در عصر سرمایهداری دیجیتالی نگرانیهایی بیهودهاند، باز هم باید در برابر این اعتقاد که ”جهانی شدن“ راهکاری مطمئن برای برقراری صلح میان ملل و برخورداری جهانی است، ایستادگی کرد.“ در هم تنیدگی اقتصادی منافع مشترک را ارتقا میبخشد، اما آسیبپذیریهای مشترکی را نیز پدید میآورد: به هنگام تقسیم منافع اغنیا سهم بیشتری خواهند برد و به هنگام تسهیم ضرر ضعفا فشار فزایندهای را تحمل خواهند کرد. اینکه آیا وابستگی متقابل، دولتها را به دست به عصا راه رفتن ترغیب خواهد کرد و یا میل به استقلال را در آنها تحریک خواهد کرد، تا حد زیادی به اوضاع و احوال سیاسی و بینالمللی بستگی دارد که این گونه درهم تنیدگیها در آن واقع میگردد. چنین در هم تنیدگیهایی مانع سقوط اروپا به ورطة جنگ جهانی اول نشد. تلاش سلطهجویانه آلمان و رقابت ژئوپولیتیک، منافع متقابل نشأت گرفته از تلفیق اقتصادی را به آسانی درهم کوبید. اگر در هم تنیدگی اقتصادی نتوانست اروپا را از بروز جنگ در سال 1914 مصون نگاه دارد، پس چه دلیل قانع کنندهای وجود دارد که فرآیند جهانی شدن به خودی خود در برقراری صلح پایدار در جهان امروز عملکرد به مراتب بهتری داشته باشد. گسترش عظیم و بینظیر شبکة ارتباطات و گردش حجم عظیم کالا وسرمایه در دو سوی اقیانوس اطلس به هیچ وجه ضامن عدم رقابت ژئوپولیتیک میان اروپا و آمریکا نمیباشد. تنها نیم نگاهی به رویکردهای دو سوی آتلانتیک پس از واقعة 11 سپتامبر موجی عظیم از رقابتهای راهبردی آشکار و پنهان میان اروپا و آمریکای در هم تنیده را نشان میدهد. حتی در درون اتحادیة اروپای متصل و درهم تنیده، که ادعای ظهور یک قطب جدید و واحد قدرت را دارد، علائم بارزی از تلاشهای سلطهجویانه قدرتهای بزرگ اروپا بر کشورهای کوچکتر به چشم میخورد. آلمان برای همیشه حاضر نخواهد بود بار اقتصادهای عقب ماندهتر اتحادیه 25 عضوی را پذیرا شود و همین امر میتواند در کنار رقابت ژئوپولیتیکی یک بار دیگر موجب چالش گردیده و بنیان اتحادیه اروپا را در هم ریزد. هـ – بیعدالتی دیجیتالی صرفنظر از آثار مثبت جهانی شدن، اینکه تصور شود انقلاب اطلاعات در شرف ایجاد جهانی برخوردار از اطلاعات هم سطح و متشکل از دموکراسیها و نظامهای سیاسی آزاد و هم فکر است اشتباه بزرگی خواهد بود. این واقعیت که تنها درصد ناچیزی از جمعیت جهان به فنآوری جدید ارتباطی دسترسی دارند، خود از آثار و پیآمدهای مفید ژئوپولیتیک انقلاب ارتباطات میکاهد. معمولاً گفته میشود که انقلاب ارتباطاتی جهان را به دهکدهای کوچک تبدیل کرده است، اما این دهکدة کوچک از معدود مردمانی تشکیل شده که شانس زندگی در کشوری را داشتهاند که به بازارهای جهانی مرتبط است. در حال حاضر، تنها 6 درصد از ساکنان کرة زمین به اینترنت دسترسی دارند و اغلب آنها در آمریکای شمالی و اروپای شمالی زندگی میکنند. در حالی که دیوار موجود میان اغنیا و فقرا هر روز در حال بلندتر شدن است، شکاف درآمدی میان یک پنجم ساکنان غنیترین و فقیرترین کشورهای جهان از نسبت 30 به 1 در سال 1960 به نسبت 75 به 1 در سال 2000 افزایش یافته است. چهار پنجم جمعیت جهان در کشورهایی زندگی میکنند که تنها یک پنجم درآمد جهان را دارا هستند. کشورهای غنی در عصر ارتباطات با خیال آسودهتری در میان این نابرابری رو به تزاید به زندگی آرام خود ادامه میدهند. برای اروپا، آمریکا و ژاپن به هیچ وجه مهم نیست که بقیه مردم جهان از فنآوریهای دیجیتالی محروم باشند. انقلاب دیجیتالی پیامدهای ناخوشایندی برای کشورهای در حال توسعه دارد که افزایش نابرابریهای فزاینده را نوید میدهد. در عین حال، اشاعة تدریجی این فنآوری به کشورهای در حال توسعه موجب میگردد تا قابلیتهای جدیدی برای به چالش کشیدن کشورهای پیشرفته در اختیار آنها قرار گیرد. در گذشته منابع عظیم و کافی انرژی جنوب در برابر شمال پیشرفته سلاح برندهای محسوب میشد، گسترش فنآوری جدید در کنار این منابع عظیم نشان میدهد که سلاح دانش و ”توانایی مبتنی بر دانایی“ به مراتب برندهتر است. نکته مهمی که برای کشورهای در حال توسعه مطرح میباشد این است که بیعدالتی دیجیتالی و اشاعة نابرابر فن آوری جدید بین شمال و جنوب و همچنین در داخل واحدهای ملی تا حدودی ناشی از ”یکسان شمردن جهانیسازی و آمریکاییسازی“ است. نئورئالیستها معتقدند که برعکس تهدید اصلی ناشی از گسست رابطه جهانیسازی و مدیریت آمریکایی است. آنها بر این باورند که رشد اقتصادهای اروپا و آسیا عرصه اقتصاد جهانی را همچون عرصه ژئوپولیتیک به جولانگاه دو آمریکای کوچک تبدیل خواهد نمود و همچنان که عصر تک قطبیگری آمریکا به سردی میگراید، تأثیرات مثبت جهانیسازی نیز رنگ خواهد باخت. بنابراین، نظم اقتصادی فعلی جهان دوام چندانی نخواهد داشت و برخلاف نظریه ”جهانیگرایان“، ملیگرایی و آزادیخواهی چالشی سخت را علیه جهانی شدن تدارک خواهند دید. وضعیتی که به جای جهانیسازی دنیا، به دورة تک قطبیگری خاتمه داده و احتمالاً میتواند منجر به وضعیت اضطراری ”بینظمی“ شود. و – ایران و جهانی شدن ایران در نگاه جهانیگرایی به جهان، از وضعیت عام و خاص برخوردار میباشد. همه آثار و پیامدهایی که جهانی شدن برای کشورهای در حال توسعه در بردارد به حیطة عمل ملی و بینالمللی ایران نیز تعمیم مییابد. دو عنصر ”منزلت استراتژیک“ و ”موضع ایدئولوژیک“ کشور به پیامدهای جهانی شدن برای ایران وجه خاصی میبخشند. این آثار و پیامدها در ابعاد داخلی و خارجی قابل تبیین و مدیریتاند. در جهانی که واحدهای ملی، منطقهای و بینالمللی با رویکردی جهانی و از منظر تفکر استراتژیک چشماندازهایی را برای خود ترسیم نموده و مأموریتهایی میان مدت و بلند مدت برای خود قائلاند، آثار و تبعات مثبت و منفی جهانی شدن از طریق رویکرد ”مدیریت استراتژیک“ قابل هدایت و کنترل میباشند. استقلال شبکههای ارتباطی ملی ایران از شبکههای بینالمللی و اقتصاد دولت محور آن گرچه در حال حاضر آسودگی نسبتاً مقبولی را به ارمغان آورده، لیکن در بطن خود چالشهایی را میپرورند. به این شکاف دیجیتالی در سطح منطقهای و بینالمللی باید شکاف دیجیتالی در سطح ملی و داخلی را نیز افزود، وضعیتی که در مجموع مبین دست و پنجه نرم کردن اولیه با اصل پدیده است. در عرصه خارجی، دگرگونی در نوع و ماهیت تهدیدات، افزایش همکاریهای منطقهای در قالب ترتیبات جدید امنیتی – اقتصادی، شکلگیری هنجارهای تازه و رفتارشناسی جدید، پیامدهای غیرقابل اجتناب آن خواهند بود. برخلاف تصور معمول، نقش دستگاههای دیپلماسی به حاشیه رانده نخواهد شد، بلکه وزارتخانههای امور خارجه تجدید سازمان گردیده، آموزش جدید خواهند دید و ”دیپلماسی دیجیتالی“ در دستور کار قرار خواهد گرفت. در چنین شرایطی دیپلماسی عمومی، علنی و جهانی بیش از هر زمان دیگری مورد توجه قرار خواهد گرفت و براساس سه اصل قدرت پیشبینی، انعطافپذیری و واکنش سریع و متناسب و نیز با تبعیت از چشمانداز، مأموریت واهداف همسو و رقابتآمیز با سایر واحدهای ملی، منطقهای و بینالمللی (ناشی از مدیریت راهبردی) به تعامل سازنده و مؤثر با جهان خارج خواهد پرداخت و از این طریق از منافع ملی و حوزههای نفوذ دفاع به عمل میآورد. گسترش ارتباطات هنوز از اهمیت و تأثیر مذاکرات رو در رو نکاسته است، اما به حوزة عمل آن وسعت زیادی بخشیده است. پذیرش آثار مثبت پدیدة جهانی شدن که فرآیندی پیچیده، غیرقابل کنترل و بعضاً شکننده خواهد بود، میتواند از طریق مدیریت راهبردی و مصونسازی در حوزهها و نقاط آسیبپذیر قابلیتهای ملی را در مبارزه اجتنابناپذیر برای بقا و رشد افزایش دهد و در همان حال، تالی فاسدهای آن را به حداقل ممکن تقلیل دهد. موضوعی که بحث مستقلی را میطلبد.
|