طرح خاورمیانه بزرگ‌تر؛ امنیت مطلق از طریق سیطره مطلق

Print E-mail
دکتر حسن حسینی
11 August 2008

طرح خاورمیانه بزرگ‌تر (وسیع‌تر) از اواخر سال 2002 و پس از حمله آمریکا به افغانستان و در آستانه حمله به عراق در اوایل سال 2003 در قالب رویکردی جدید در سیاست خارجی آمریکا در قرن 21 عنوان شد. این طرح مدعی بسط و نشر دموکراسی و آزادی به خاورمیانه و شمال آفریقا بوده و بر این امر تأکید می‌ورزد که دولت بوش و نومحافظه‌کاران برخلاف گفتار و کردار دولت‌های گذشته در ‌آمریکا که همکاری و ائتلاف با دولت‌های مستبد و خودکامه در جهان عرب به شکل خاص و جهان به شکل عام را در اولویت قرار داده و همواره ملت‌ها را قربانی و فدا نموده‌اند اینک در قالب انقلابی بی‌بدیل تحت عنوان «انقلاب بوش» و «دکترین آزادی» مصمم هستند ریشه ظلم و استبداد را از تمامی عالم برکنده و بذر دموکراسی و رهایی بشریت را در جهان پاشیده و آن را با خون سربازان آمریکایی آبیاری نمایند. اما در این میان خون ظالمان و ستمگران نیز می بایست ریخته شود. این عین عبارت توماس جفرسون از بنیانگذاران اصلی انقلاب و نظام سیاسی ایالات متحده آمریکا در اواخر قرن 18 می‌باشد که تصریح نمود:

«درخت آزادی می‌بایست هر از چند گاهی با خون مستبدان و میهن‌پرستان آبیاری گردد».

«موزه تاریخ ملی آمریکا در واشنگتن»، «قبرستان آرلینگتن» و «یادبود سربازان جنگ ویتنام» در منطقه پایتخت آمریکا همگی حکایت از این امر دارند که ایالات متحده آمریکا همواره در طول تاریخ خویش بکارگیری قوه قهریه و نیروی نظامی برای نیل به اهداف خویش را همواره نصب‌العین قرار داده و می‌دهد. اما آيا این قربانیان جنگ‌های متعدد برای بسط و نشر دموکراسی و آزادی در خاورمیانه و شمال آفریقا و یا آسیای جنوب شرقی و یا اروپا و یا در داخل خود آمریکا جان باختند؟

اگر چنین باشد پس دیگر ملل و اقوام نیز حق دارند درخت آزادی را با خون میهن‌پرستان و دشمنان رهایی و آزادی خود آبیاری نمایند؟ یا اینکه این سربازان در جنگ برای نیل به هدف دیگری از میان رفته و می‌روند. به راستی آیا تلاش آمریکا برای جهانی‌سازی آزادی و دموکراسی در درون مرزهای جغرافیایی خویش و در فراسوی آن در اقصی نقاط عالم جان صدها هزار سرباز و نیروی نظامی آمریکایی و میلیون‌ها غیرآمریکایی را قربانی نموده است؟ آیا به راستی نومحافظه‌کاران و دولت بوش در گسست جامع و فراگیر با تاریخ گذشته در سیاست خارجی آمریکا مصمم گردیده‌اند در آغاز قرن 21 باب جدیدی را در راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا گشوده و به جای همداستانی و هم‌پیمانی با دولت‌های خودکامه و مستبد، دست دوستی و یاری به سوی ملت‌های جهان دراز نموده و از سر آرمانخواهی و خیرخواهی به حکومت‌های ستمگر پشت نماید؟

تبیین و تحلیل راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا در قرن 21 نیازمند بررسی تاریخی رفتار دولتمردان آمریکایی در اوایل قرن 19 زمان آغاز فعالیت‌ جدی نظام نوین ایالات متحده آمریکا در عرصه بین‌المللی است و از این‌رو باید تأکید و تصریح نمود که طرح خاورمیانه بزرگ‌تر (وسیع‌تر) نه در قرن 21 بلکه ریشه در قرن 19 دارد. دو نقطه عطف و زمان تاریخی در سیر تکامل گفتار و رفتار دولتمردان آمریکایی برای درک و فهم سیاست خارجی آمریکا در استفاده از قوه قهریه و نیروهای نظامی برای دفاع از منافع و ارزش‌های آمریکایی می‌بایست مودر توجه و بررسی قرار گیرند:

الف) اوت 1814: حمله و سوزاندن واشنگتن

ب) 11 سپتامبر 2001: حمله به نیویورک در واشنگتن

به عبارت دیگر طرح خاورمیانه بزرگ‌تر (وسیع‌تر) ایالات متحده آمریکا ریشه در حوادث 1814 و حمله نیروهای مسلح امپراطوری انگلستان و سوزاندن کاخ سفید و ساختمان‌های دولتی شهر واشنگتن و فرار جیمز مدیسون رئیس‌جمهور وقت و تمامی اعضای خانواده او و کابینه و نخبگان پایتخت آمریکا جهت در امان ماندن از حمله قوای انگلیس دارد. حادثه 11 سپتامبر 2001 بار دیگر همان فرآيند و ذهنیت و سیاست‌ها را که در دولتمردان آمریکایی در اوت 1814 به منصه ظهور رسیده و در قالب «امنیت مطلق» و جلوگیری و ممانعت «مطلق و جامع از آسیب‌پذیری» تجلی پنداری، گفتاری و کرداری در راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا یافته بود را به نمایش گذاشت. طرح خاورمیانه بزرگ‌تر (وسیع‌تر) یک طرح کاملاً نظامی ـ امنیتی برای تضمین و استمرار «امنیت مطلق» و جلوگیری مطلق از هرگونه آسیب‌‌پذیری احتمالی در حال و آینده است و هیچ ارتباطی به آرمانگرایی و خیرخواهی نداشته و ندارد. «امنیت مطلق» و پیشگیری از هرگونه عامل بالقوه و بالفعل احتمالی که می‌تواند آسیب‌پذیری برای ایالات متحده آمریکا به شکل اخص و نظم لیبرالیستی بین‌المللی به شکل خاص ایجاد نماید هدف اصلی این طرح بوده، هست و خواهد بود و چنانچه با این دید و از این منظر مجموعه گفتار و رفتار سیاستگذاران نومحافظه‌کار و مسئولین دولت ایالات متحده آمریکا مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد می‌توان به راحتی پندار و ذهنیت مدیران ارشد راهبرد کلان امنیت ملی و سیاست خارجی آمریکا را فهم و درک نمود. فیلیپ گوردون از کارشناسان «بنیاد نولیبرالی بروکینگز» در مقاله‌ای که در شماره ژوئیه/ اوت 2006 فصلنامه شورای روابط خارجی تحت عنوان «پایان انقلاب بوش» به چاپ رسانید بر دو نکته بسیار مهم تأکید و تصریح نمود:

  1. دولت بوش از دو مجموعه واقع‌گرا و نومحافظه‌کار تشکیل یافته و تعامل و تقابل این دو جریان در بدنة حکومت آمریکا از سال 2001 تاکنون تجلیات گوناگونی از سیاست خارجی و راهبرد کلان امنیت ملی را به منصة ظهور رسانیده است. اگر دولت بوش در آغاز فعالیت خود در سال 2001 به عنوان دولتی محتاط و مقتدر نمایش قدرت واقع‌گرایان در حوزه سیاستگذاری را القاء می‌نمود این امر با حادثه 11 سپتامبر به غلبه جریان نومحافظه‌کاری و طرح رهیافت و راهبرد بسط و نشر آزادی و دموکراسی در قالب «انقلاب بوش» و آبیاری نمودن درخت رهایی بشر با خون سربازان آمریکایی و دشمنانشان انجامید. «انقلاب بوش» از اواخر سال 2001 تا دوره دوم ریاست جمهوری به طول انجامید اما از سال 2006 تا پایان دوره دولت بوش در اواخر سال 2008 «ضد انقلاب» داخلی در درون بدنه سیاستگذاری علیه نومحافظه‌کاران تفوق یافته و پایان «انقلاب بوش» عملاً اعلام شده است.
  2. علت اصلی غلبه نومحافظه‌کاران بر جریان واقع‌گرا پس از حادثه 11 سپتامبر 2 عامل اصلی «احساس‌ آسیب‌پذیری» از یکسو و احساس «قدرت بلامنازع و مطلق» آمریکا از سوی دیگر بود. به عبارت دیگر به طور توأمان علی‌رغم اینکه ایالات متحده آمریکا به لحاظ نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در نظام بین‌الملل بلامنازع و قدرت بی‌بدیل تلقی می‌شد اما به شدت در مقابل تهاجم عوامل فروملی و غیردولتی گروه‌های خارج از مرزهای آمریکا و آسیب‌پذیر به شمار می‌آمد. قدرت مطلق و جغرافیای بی‌مانند در نیمکره جنوبی نتوانسته بود ایالات متحده آمریکا را از آسیب‌پذیری مصون و در امان نگاه دارد. این احساس آسیب‌پذیری در عین قدرت مطلق نمایانگر نقص و نقصان در تضمین و استمرار «امنیت مطلق»‌ که برای حدود دو قرن نصب‌العین سیاستگذاران و مقامات نظامی، امنیتی و سیاسی آمریکا بوده است به شمار می‌آمد. مقابله با این آسیب‌پذیری مطلق و تضمین امنیت مطلق بار دیگر خاطره حمله نیروهای انگلیسی در سال 1814 به پایتخت آمریکا، سوزاندن کاخ سفید و ساختمان‌های دولتی در دوران ریاست جمهوری جیمز مدیسون را در اذهان زنده نمود. تضمین امنیت مطلق برای ایالات متحده آمریکا نیازمند تغییر و دگرگونی در حوزه‌های نظامی، سیاسی، امنیتی و اطلاعاتی در داخل آمریکا و تحول و انقلاب در حوزه‌های چالشگر بالقوه و بالفعل در نظام بین‌الملل یعنی خاورمیانه و شمال آفریقا بود. ترانسفورماسیون و دگرگونی در نیروهای مسلح، جامعه اطلاعاتی ساختار امنیتی و انتظامی و دستگاه دیپلماسی و وزارت امور خارجه به مثابه زلزله در نظام اداری و بوروکراسی در ایالات متحده آمریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم و در آغاز جنگ سرد تلقی گردیده شد:
  3. در نیروهای مسلح و پنتاگون در 6 حوزه دکترین و راهبرد، آموزش، ابزار، ساختارها و نهادها و تشکیلات و نظام‌بندی اجزاء و ارتباط آنها با یکدیگر و نیروها و نفرات دیدگاه‌‌های دونالد رامسفلد وزیر دفاع، پل ولفوویتز قائم مقام و داگلاس فایث نفر سوم در پنتاگون به مرحله اجرا گذاشته شد. نیروهای مسلح آمریکا و پنتاگون از حوزه جنگ‌های کلاسیک و «متقارن» با ارتش‌های دیگر به رویکرد جنگ‌های «نامتقارن» و اصطلاحاً «جنگ‌های شبکه‌ای» گرایش یافت و بر این امر ملتزم گردید که خود را برای نبرد و پیروزی در قالب رویکرد 1ـ2ـ4ـ1 در قرن 21 آماده سازد:

الف) عدد 1 نمایانگر آمادگی برای دفاع از سرزمین و مرزهای جغرافیایی آمریکاست.

ب) عدد 4 نمایانگر توان عملیاتی جهت انجام فعالیت‌های نظامی به طور توأمان در 4 نقطه جهان است.

ج) عدد 2 بدان معناست که آمریکا می‌تواند در دو صحنه منطقه‌ای در نظام بین‌الملل به طور همزمان وارد عمل گردد.

د) عدد 1 بالاخره نمایانگر این امر است که ایالات متحده آمریکا در یکی از این دو نبرد منطقه‌ای به طور قطع به پیروزی دست خواهد یافت.

  1. با ادغام دستگاه‌ها و ساختارهای متفاوت و پراکنده امنیتی و اطلاعاتی سرانجام در پایان سال 2004 به تدریج 15 سازمان (متعاقباً به 16 عدد افزایش یافته است) موجود در جامعه اطلاعاتی آمریکا در قالب یک ساختار واحد و تحت نظارت یک مسئول واحد به فعالیت خواهند پرداخت.
  2. قریب به 22 نهاد و سازمان که حول 4 محور پیشگیری از و مقابله با بحران‌های مختلف امنیتی در درون مرزهای جغرافیایی آمریکا فعالیت می‌نمودند در هم ادغام شده و «وزارت امنیت سرزمین» را تشکیل دادند.
  3. خانم رایس وزیر امور خارجه از آغاز سال 2005 با ایجاد تحول و دگرگونی در ساختارها و برنامه‌های دستگاه دیپلماسی در داخل و خارج از آمریکا موضوع «دیپلماسی ترانسفورماسیون و تغییر» را مطرح و پیگیری نموده‌اند.

روی دیگر این سکه تأمین، تضمین و استمرار «امنیت مطلق» که در فراسوی مرزهای آمریکا و در ایجاد انقلاب و دگرگونی در گروه‌های فروملی، دولت‌های ملی و نهادهای فراملی در عرصه بین‌المللی تجلی می‌یافت در سال‌های 2002 و 2003 در حمله به افغانستان و عراق و طرح خاورمیانه بزرگ‌تر (وسیع‌تر) توسط ایالات متحده آمریکا و کشورهای گروه 8 در اجلاسیه سی‌آیلند در ایالت جورجیا در آمریکا در سال 2004 بود.

 

1814: حمله به واشنگتن

در تاریخ روابط بین‌‌الملل 1815 ـ 1814 با موضوع کنوانسیون وین (کنگره یا صلح وین) و موضوع جنگ‌های ناپلئون غالباً شناخته شده و معرفی می‌گردند. اما اگر در قاره اروپا رقابت و جنگ میان امپراطوری‌ها در جریان بود این امر به حوز‌ه‌های جغرافیایی دیگر و به ویژه مستعمرات آنها در نقاط دیگر جهان نیز تسری یافته بود. در نیمکره غربی دولت نوپای ایالات متحده آمریکا تلاش می‌نمود بی‌طرفی خویش را در جنگ میان امپراطوری‌های انگلیس و فرانسه حفظ نماید. اما با توجه به استقلال یافتن آمریکا از مستعمرات انگلستان در 1776 و کمک فرانسه به استقلال‌طلبان آمریکایی در طول جنگ‌های استقلال در طول سال‌های 1812 لغایت 1815 میان انگلستان و دولت جدید آمریکا نبردهای نظامی متعددی در حوزه‌های شمال و مرز کانادا و در غرب و جنوب در جریان بود. نیروی دریایی و زمینی امپراطوری انگلستان با اعمال تحریم و بازرسی کشتی‌های آمریکایی (توقف و جستجوی کشتی‌ها با توجیه یافتن ملوانان انگلیسی که با آمریکایی‌ها همکاری می‌نمایند) و نبرد در مرزهای شمالی در کانادا به مخالفت با دولت جدید ‌آمریکا پرداخته سعی می‌نمود از همکاری آمریکا و دولت فرانسه جلوگیری به عمل آورد. نخبگان بنیانگذار آمریکا که غالباً انگلیسی مسلک و محور بوده و در قالب «فدرالیست‌های مناطق نیوانگلند» طرفدار انگلستان نبرد علیه فرانسه بودند اما نسل جوان رهبران آمریکا که غالباً از مناطق جنوبی و غرب تحت عنوان «دموکرات‌های جمهوری‌خواه کوید» فعالیت می‌نمودند خواستار بی‌طرفی کامل و مطلق بودند. اما رفتار تحریک‌آمیز نیروی دریایی انگلیسی جیمز مدیسون رئیس‌جمهور وقت آمریکا را بر آن داشت که در اول ژوئن 1812 از کنگره آمریکا بخواهد علیه دولت انگلیس اعلان جنگ دهد. (طبق قانون اساسی آمریکا اعلان رسمی جنگ تنها توسط قوه مقننه و مجلس نمایندگان و سنا امکان‌پذیر و مشروع است اما رئیس‌جمهور خارج از چارچوب جنگ رسمی اعلان شده مي‌تواند به فعالیت‌های نظامی و امنیتی در خارج از مرزهای ملی بپردازد). در 4 ژوئن 1812 مجلس نمایندگان آمریکا با 79 رأی موافق و 49 رأی مخالف و مجلس سنا در 18 ژوئن با 19 رأی موافق در مقابل 13 رأی مخالف به این درخواست پاسخ مثبت داده و رسماً آمریکا علیه انگلیس اعلان جنگ نمود. نخبگان قدیمی در شمال شرق آمریکا با این امر مخالفت و بر تعامل با انگلستان پافشاری نمودند. در 15 اوت 1812 در نبردهای زمینی در مرز کانادا یک پایگاه نظامی آمریکا (فورت دیربون) کاملاً توسط نیروهای انگلیسی قتل‌عام شده و سربازان پایگاه و قلعه دیگری (فورت دیترویت) همگی تسلیم شدند. در جنوب آمریکا در آلاباما پایگاه میمز (فورت میمز) توسط سرخپوستان متحد انگلستان به تصرف درآمده تمامی سربازان آن کشته شدند. در آوریل 1813 سربازان آمریکایی و افراد مسلح میلیشا شهر یورک (محلی فعلی تورنتو در کانادا) را به آ‌تش کشیدند و آن را از میان بردند. در نبرد دریایی در اول ژوئن 1813 «کشتی جنگی چسپیک آمریکا» توسط یک کشتی جنگی انگلیسی غرق شد. در سپتامبر 1813 نیروهای آمریکایی دو پیروزی جدید دریایی به دست آوردند اما در دسامبر 1813 در نبرد مونترال کانادا نیروهای آمریکایی شکست خورده و عقب‌نشینی نمودند. نیروهای انگلیسی شهر بوفالو ایالت نیویورک را به آتش کشیدند. در سال 1814 نیروی دریایی امپراطوری انگلستان تمامی بنادر آمریکا را در محاصره خود گرفته و خود را برای حمله گسترده به خاک ایالات متحده آمریکا آماده ساختند. به منظور مشغول نمودن و ایجاد انحراف در برنامه جنگ دولت آمریکا نیروهای انگلیسی شامل 5000 سرباز، تفنگدار دریایی در 3 اوت 1814 از جزیره برمودا حرکت نموده و در منطقه «بندیکت ایالت مریلند» در 14 اوت 1814 وارد خاک آمریکا می‌گردند و حرکت خود را به سمت شمال در مسیر «رودخانه پتاکسنت» آغاز می‌نمایند. دولت جیمز مدیسون، وزیر دفاع و فرمانده ارتش آمریکا هیچ یک باور نمی‌کردند که ارتش انگلستان قصد واشنگتن پایتخت آمریکا را نموده باشد. اما در عرض 10 روز نیروهای انگلیسی در کمال جسارت نیروهای آمریکایی را نابود و در 24 اوت 1814 وارد شهر واشنگتن می‌گردند. در روزهای 24 و 25 پایتخت آمریکا و به ویژه کاخ سفید، ساختمان‌های دولتی و مراکز نظامی را به آتش کشیده و از همان مسیر نیز بازگشتند. ژنرال رابرت راس فرمانده نیروهای انگلیسی و آدمیرال جورج کاکبرن وقتی وارد شهر شدند دیدند نیروهای آمریکایی پایگاه نیروی دریایی و کشتی‌های قابل استفاده خود را قبلاً به آتش کشیده و گریخته بودند. اما هدف نیروهای انگلیسی تسخیر و تصرف واشنگتن نبود بلکه ‌آنها می‌خواستند این امر درس عبرت و اخطاری برای ملت و دولت آمریکا باشد. کنگره آمریکا با دیوارهای سنگ مرمر چندان طعمه خوبی نگردید اما در کاخ سفید آدمیرال کاکبرن به افتخار «جورج پادشاه انگلستان» جام شراب خود را بالا برد و تشک‌های نرم دالی مدیسون همسر رئیس‌جمهور آمریکا را به عنوان غنیمت و سوغات با خود برد و شخصاً بر امر تخریب چندین ساختمان نظارت نمود. کتابخانه کنگره نیز در آتش سوخت و بدین ترتیب دولت امپراطوری انگلستان در‌ آغاز قرن 19 خانه حکومت و قدرت در ایالات متحده آمریکا را مورد هدف قرار داده و نابود نمود. حدود دو قرن بعد در اوایل قرن 21 یک شبکه غیردولتی و بنا به اظهارات مقامات آمریکایی گروه القاعده خانه ثروت و قدرت آمریکا در نیویورک و واشنگتن را هدف قرار داد.

 

 

 

امنیت مطلق ـ آسیب‌ناپذیری مطلق

جیمز چیس مدیر اجرایی فصلنامه معتبر شورای روابط خارجی (1983 ـ 1970) در کتابی تحت عنوان «آمریکای آسیب‌ناپذیر: جستجو برای امنیت مطلق از 1812 تا جنگ ستارگان» (1988) در تحلیل حادثه سوزاندن شهر واشنگتن و نهادهای قدرت و حکومت نوپای ایالات متحده آمریکا در 1814 توسط نیروهای انگلیسی می‌نویسد:

  1. مفهوم امنیت در دو حوزه اروپایی و آمریکایی همواره متفاوت بوده و هست. اروپا امنیت را از منظر و دیدگاهی نسبی می‌نگریسته و از این‌رو با «موازنه قوا» و مصالحه و سازش میان دولت‌های قدرتمند آنها را تأمین ساخته و می‌سازد.

اما بنیانگذاران نخستین آمریکا فرآیند سیاست و بازی قدرت در اروپا را که آنها مستعمره و به خدمت گرفته بودند را تقبیح می‌ساختند و آن را ناصحیح و غیراخلاقی و فاسد می‌شمردند. نگاه آنها به مفهوم امنیت مطلق‌گرایانه و مطلق بود و بر این باور بودند که برتری جغرافیایی آمریکا در دوری از اروپا و در نیمکره غربی به عنوان جهان جدید واقع شدن به همراه برتری اخلاقی و آرمانی و قبله عالم تصور نمودن خود («شهر نور بر فراز تپه انسانیت» به گفته جان وینتروپ در اوایل قرن 17) برای تأمین امنیت آمریکای جوان کافی است. اما 24 ـ 25 اوت 1814 و حمله قوای انگلیسی و سوزاندن شهر واشنگتن و خانه حکومت و قدرت آمریکا نشان داد که امنیت مطلق از طریق جغرافیا و آرمان خویشتن‌پنداری تأمین نمی‌گردد. تأمین امنیت مطلق و آسیب‌ناپذیری مطلق در قبال هرگونه تهدید داخلی و خارجی نیازمند قدرت مطلق و استیلای علی الاطلاق در جنبه سخت‌افزاری نظامی است.

ایالات متحده آمریکا در 1814 طرح خاورمیانه بزرگتر (وسیع‌تر) را برای مقابله با هرگونه تهدید و چالش خارجی بالقوه و بالفعل از طریق قوه قهریه و زور و آبیاری درخت خویش از طریق ریختن خون دشمنان دیگر و میهن‌پرستان خویش ترسیم و تدوین نمود. در طول تاریخ دو قرنی ایالات متحده آمریکا بنابراین می‌توان تصریح و تأکید نمود که این کشور

  1. در طول قرن 19 در حوزه داخلی علیه پرخپوستان و در حوزه خارجی علیه امپراطوری انگلستان
  2. در طول قرن 20 در حوزه بین‌المللی علیه فاشیسم و نازیسم در نیمه اول قرن و کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی در نیمه دوم قرن 20
  3. در قرن 21 در حوزه بین‌المللی به لحاظ جغرافیایی علیه چین (بالقوه) و به لحاظ آرمانی و فکری علیه جنبش‌های اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا (بالفعل) عمل نموده و می‌نماید.

از این رو لزوم و ضرورت بکارگیری نیروهای مسلح و کلیه امکانات در اختیار نظامی، امنیتی، اطلاعاتی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی جهت تأمین امنیت مطلق و «آسیب‌ناپذیری مطلق» نصب‌العین قرار داده شده است. طرح خاورمیانه بزرگ‌تر (وسیع‌تر) بنابراین نه در سال 2001 علیه القاعده بلکه در سال 1814 علیه هر چالشگر و رقیب و دشمن بالقوه و بالفعل که می‌تواند امنیت مطلق و آسیب‌ناپذیری مطلق ایالات متحده آمریکا را به خطر افکند طراحی و تدوین و نهادینه شد. در سال 1814 طرح نابودی و اضمحلال تمام‌عیار حضور و نفوذ انگلستان در آمریکای شمالی هدف نهایی و عالی برای دهه‌های متمادی انگاشته شد و در 1947 دولت ترومن حذف تمام عیار حضور و نفوذ کمونیسم، اتحاد جماهیر شوروی از نظام بین‌الملل را غایت و الگوی جامع ایالات متحده آمریکا برای دهه‌های متمادی ترسیم ساخت. حادثه 11 سپتامبر 2001 بار دیگر خاطره 1814 و آسیب‌پذیری ایالات متحده آمریکا و خانه‌های ثروت و قدرت حکومت آن در نیویورک و واشنگتن را به منصه ظهور رسانید.

                                                     

«امنیت از طریق تسخیر و سلطه مطلق»متعاقباً در 1823 دکترین «مونروئه» و در 1828 به روی کار آمدن «اندرو جکسون» افسر پیروز جنگ 1815 با نیروهای انگلیسی در «نبرد نیواورلئان» و ظهور جکسونیسم در سیاست خارجی آمریکا را به ارمغان آورد. لذا سوزانیدن کاخ سفید توسط نیروهای انگلیسی در 1814 مقدمات سقوط امپراطوری انگلستان در قرن 19 در نیمکره غربی متعاقباً در دیگر نقاط جهان در قرن 20 را به ارمغان آورد و می‌توان و می‌بایست آن را نقطه آغازین طرح خاورمیانه بزرگ‌تر (وسیع‌تر) تلقی نمود. بنابراین این طرح می‌بایست در چارچوب یکی از دو بازوی راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا در قرن 21 انگاشته شده و در ‌آن قالب مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد.

 

«امنیت مطلق» در قرن 21

اگر محور حذف حضور و نفوذ امپراتوری انگلستان در قرن 19 در قاره ‌آمریکا (و متعاقب ‌آن تمام قدرت‌های دیگر اروپایی براساس دکترین مونروئه) برای تأمین امنیت مطلق و استمرار آسیب‌ناپذیری مطلق برای آمریکا ضروری می‌نمود جنگ‌های متعدد و مرگبار قرن 20 شاهدی دیگر بر این مدعا می‌باشند. دو جنگ جهانی و انهدام ژاپن و آلمان نازی با استفاده از سلاح‌های هسته‌ای و غیرهسته‌ای مرگبار، بحران کره و جنگ ویتنام می‌توانند الگوهای قرن 20 در تأمین امنیت از طریق استیلا و سلطه علی‌الاطلاق تلقی گردیده شوند. در طول جنگ ویتنام مقامات آمریکایی «استراتژی سگ دیوانه»را مورد استفاده قرار داده بودند بدین معنا که نیکسون رئیس‌جمهور ‌آمریکا به رئیس‌ دفتر خویش «باب هالدمن» تأکید نموده بود که استفاده از قدرت نظامی مرگبار در بمباران‌های مکرر هوایی در ویتنام و القا این امر که نیکسون دشمن کمونیسم بوده و دستش روی دگمه بمب‌های هسته‌ای است مآلاً باعث تسلیم نیروهای ویتنام شمالی خواهد شد می‌بایست مورد استفاده قرار گیرد. کسینجر مشاور ارشد نیکسون از این استراتژی «سگ دیوانه» به خوبی در جریان مذاکرات خود با مقامات ویتنام شمالی بهره جسته بود. چراکه مرتب از طریق بمباران کامبوج در 1969 و هانوی در 1972 و تأکید بر این نکته که نیکسون «سگ دیوانه‌ای» است که حاضر است حتی از سلاح هسته‌ای برای تأمین و تضمین و استمرار امنیت مطلق برای ایالات متحده آمریکا استفاده نماید به ویتنام شمالی این پیام القا می‌شد که آمریکا آسیب‌پذیری را به هر شکل ممکن پاسخ خواهد گفت.

اما در قرن 21 دو خطر و چالش بالقوه جغرافیایی یعنی چین و بالفعل غیرجغرافیایی و آرمانی یعنی اسلام در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا از منظر متفکرین و اندیشمندان راهبرد کلان امنیت ملی آمریکا می‌توانست و می‌تواند این امنیت و آسیب‌ناپذیری مطلق را به مخاطره افکند. حادثه 11 سپتامبر 2001 این فرصت و امکان را فراهم آورد تا بار دیگر رویکرد مطلق‌گرایی امنیتی، امنیت مطلق‌طلبی در حوزه خاورمیانه و شمال آفریقا در قالب طرح بسط و نشر دموکراسی و آزادی و حذف استبداد از تمامی صحنه‌های جهان مورد تأکید قرار گیرد.

 

از «پایان تاریخ» تا متن و شکاف در قرن 21

در روز 18 اوت 2006 (27/5/85) توماس بارنت یکی از متفکرین و اندیشمندان نظامی و راهبردی آمریکا که مدت‌ها مشاور وزیر دفاع آمریکا بوده و هم‌اینک در جلسات متعدد برای سیاستگذاری و تصمیم‌سازان حوزه راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا سخنرانی می‌نماید و دانشگاه دفاع ملی آمریکا در خصوص آینده جهان، جایگاه آمریکا و رابطه این امر با جمهوری اسلامی ایران و منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا و جهان اسلام به طرح نقطه نظرات خویش پرداخت. بارنت در این جلسه پس از سخنرانی در حضور جمع کثیری از افسران نظامی و سیاستگذاران نظامی، اطلاعاتی، امنیتی و سیاسی به پرسش‌های حضار در زمینه‌های مرتبط با بحث پاسخ گفت. وی تأکید نمود:

  1. پس از پایان جنگ سرد دو دیدگاه جهانی شدن مثبت نو لیبرالیسم توماس فریدمن مقاله‌نویس روزنامه نیویورک تایمز و منفی جنگ تمدن‌های ساموئل هانتینگتون در طول دهه 90 در میان متفکرین و اندیشمندان آمریکایی مطرح شد.
  2. خاورمیانه و شمال آفریقا در این میان جلوه‌هایی از هر دو جریان مثبت و منفی جهانی‌سازی فرهنگ، اقتصاد، سیاست و امنیت را به منصه ظهور رسانید‌ه‌اند.
  3. تمامی سیاست‌های خاورمیانه و شمال آفریقای ایالات متحده آمریکا در گرو سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران در منطقه می‌باشد.
  4. تغییر و دگرگونی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا و جهان اسلام نیازمند اصلاحات و رفرمیسم در 3 حوزه

الف) حقوق بانوان مسلمان ـ حوزه اجتماعی

ب) فعالیت‌های اقتصادی

ج) حوزه سیاسی

است. بارنت توصیه می‌نماید که بانوان مسلمان آمریکایی پرچمدار اصلاحات و دگرگونی در حوزه حقوق بانوان مسلمان در جوامع اسلامی و در منطقه شمال آفریقا و خاورمیانه گردند.

  1. وی به شدت دولت بوش و نومحافظه‌کاران را به خاطر ناکارآمدی در پیشبرد اهداف و آرمان‌های ایالات متحده آمریکا مورد سرزنش قرار داده و تأکید می‌نماید که با کمک ج. ا.ا. و تشییع می‌بایست بنیادگرایی سلفی سنی را محدود و محصور نموده و از حوزه آسیای میانه و خاورمیانه به سوی آفریقا عقب رانده و در آنجا آن را نابود نمود.

توماس بارنت دارای دو اثر مهم و خواندنی در این زمینه می‌باشد که به ترتیب عبارتند از:

  1. نقشه جدید پنتاگون (2004)
  2. دستورالعملی برای انجام (2005)

پس از پایان جنگ سرد و بدون یک دشمن خارجی برای توجیه هزینه‌های عظیم نظامی، اطلاعاتی، امنیتی و سیاسی متفکرین و اندیشمندان راهبرد کلان امنیت ملی‌ ایالات متحده آمریکا در جستجوی تعریف جدیدی از جهان در دهه 1990 میلادی برآمدند:

  1. برخی از جهانی مملو از آشوب و بی‌نظمی و بحران سخن به میان آوردند.
  2. برخی از دولت‌های یاغی و چالشگر مانند عراق و کره شمالی به عنوان دشمنان آینده در قرن 21 نام بردند.
  3.  مجموعه‌های دیگری نیز از چین به عنوان ابرقدرت جدید ثروت و قدرت در قرن 21 سخن به میان آوردند.
  4.  ساموئل هانتینگتون از «تنازع تمدن‌ها» و جدال غرب با جهان اسلام در قالب تمدنی و جدال فرهنگ‌ها در چارچوب تأمین نظم و امنیت در قرن جدید به نظریه‌پردازی پرداختند.
  5. برخی مانند فرانسیس فوکویا نظریه «پایان تاریخ» و پیروزی لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه‌داری بر کمونیسم را نقطه پایان حکومت تاریخ بشری مطرح ساخته، تصریح نمودند غرب رقیب ایدئولوژیکی برای خود در قرن 21 نخواهد یافت.
  6.  مجموعه‌های نولیبرال نیز از جهانی‌سازی و جهانی شدن اقتصاد سرمایه‌داری و فرهنگ لیبرالیستی و نظام سیاسی لیبرال دموکراسی به عنوان الگوی جدید ثبات و امنیت در قرن 21 سخن به میان آوردند. این دیدگاه توسط توماس فریدمن و همچنین مایکل مندلبام و دیگر نولیبرال‌ها در آثاری مانند «اندیشه‌‌هایی که جهان را تسخیر نمود: صلح، دموکراسی و بازارهای آزاد در قرن بیست و یکم» (2002) مطرح شده بود.

 

آسیب‌پذیری در شکاف غیرمتعامل

بارنت در چارچوب پروژه‌ای به نام «مجموعه قوانین جدید تنظیم‌یافته» برای نیروهای مسلح و پنتاگون بدین جمع‌بندی‌ها نائل آمد:

  1. کشورهایی که قواعد مشترک و متشابه را تنظیم و مستقر می‌نمایند کمتر برای یکدیگر چالش و تهدید ایجاد می‌نمایند.
  2. این قواعد مالی و سیاسی و نظامی متشابه در اثر جهانی‌سازی احتمال بروز جنگ و تهدید و چالش علیه آمریکا را کاهش می‌دهند.
  3. تنظیم و اعمال این قواعد همگن و همسو با‌ آمریکا در جوامع دیگر امنیت را برای ایالات متحده آمریکا در قرن 21 تأمین و تضمین خواهد نمود. اگر درآمد سالانه در کشورها به حداقل 3000 دلار در سال افزایش یابد و جوامع به فرآیند جهانی تولید ثروت و مصرف مرتبط گردند احتمال چالشگری آنها در قبال آمریکا به طرز قابل ملاحظه‌ای کاهش می‌‌يابد.
  4. جهان در قرن 21 به دو حوزه «مرتبط متعامل متن و مرکز» و «شکاف غیرمرتبط و غیرمتعامل» تقسیم شده است و چالش و تهدید اصلی علیه امنیت ایالات متحده آمریکا در منطقه و حوزه «شکاف» در قرن جدید خواهد بود.
  5. تمامی مداخلات نظامی ایالات متحده آمریکا پس از پایان جنگ سرد در منطقه شکاف به وقوع پیوسته است.

لذا امنیت مطلق و آسیب‌ناپذیری جامع و فراگیر ایالات متحده آمریکا نیازمند تبدیل حوزه «شکاف» به منطقه مرتبط متعامل در متن و مرکز است. بارنت معتقد است نیروهای مسلح آمریکا برای تضمین امنیت مطلق و آسیب‌ناپذیری از طریق جنگ و خونریزی مناسب و مفید می‌باشند. اما برای سازندگی و استقرار صلح در جهان کاملاً نیازمند بازسازی و ترانسفورماسیون می‌باشد. وی معتقد است ایالات متحده آمریکا می‌بایست دولت‌های کره شمالی و ونزوئلا را سرنگون نماید ولی در عین حال می‌بایست در آینده معطوف به بازسازی گردد. بارنت آینده جهان را در گرو خصوصی‌سازی، جهانی‌سازی و لیبرالیزه نمودن حوزه‌های اقتصاد و اجتماع می‌داند. از همین‌رو وی ج.ا.ا را کلید فتح خاورمیانه و جهان اسلام معرفی می‌نماید چرا که معتقد است ایران در حلقه اتصال دو دنیای شکاف و مرکز و متن مرتبط و متعامل قرار دارد.

 

طرح خاورمیانه بزرگ‌تر (وسیع‌تر) فرزند و محصول تفکر بارنت و امثال او در حوزه طراحی راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا برای تأمین، تضمین و استمرار امنیت و آسیب‌ناپذیری مطلق است. وظیفه نیروهای مسلح آمریکا و ساختارهای نظامی، اطلاعاتی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن در فراهم آوردن (داوطلبانه یا اجباری) زمینه‌های انتقال جهان شکاف به حوزه مرکز متعامل و مرتبط است.

آنها (شکاف = خاورمیانه و شمال آفریقا) ما (مرکز مرتبط و متعامل)

به عبارت دقیق‌تر فرآیند آنها ما می‌شوند

(خواسته یا ناخواسته) در چارچوب لیبرالیزه کردن اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جوامع شکاف (آنها = خاورمیانه و شمال آفریقا) متصور و ممکن است. برای بارنت و مجموعه‌های همفکر با وی حوزه شکاف کانون فقر، بحران و چالش‌های امنیتی و منشأ بی‌ثباتی و آسیب‌پذیری برای ایالات متحده آمریکا و نظم لیبرالیستی بین‌المللی است. کاهش سرطان و غده بدخیم موجود در حوزه شکاف نیازمند نیروهای مسلح ایالات متحده آمریکاست و ترانسفورماسیون و دگرگونی در پنتاگون در قرن 21 برای انجام عمل جراحی علیه این غدد بدخیم و مراقبت‌های پس از عمل امری ضروری می‌باشد. نیروهای مسلح آمریکا می‌بایست به دو بخش و حوزه عملیاتی متفاوت تفکیک و تقسیم شده و یک مجموعه وظیفه ایجاد و استمرار و ثبات و امنیت برای دوره‌های طولانی در حوزه شکاف را برعهده گیرند. این امر همان دیدگاه «ملت‌سازی» پس از پایان جنگ جهانی دوم توسط نیروهای مسلح آمریکا در ژاپن و آلمان و حفظ پایگاه‌های نظامی و حضور پررنگ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی در این جوامع است. منتهی آلمان و ژاپن هر دو براساس الگوی بارنت جزو منطقه و جهان «مرتبط و متعامل» تلقی گردیده می‌شدند. اما این الگو در قالب «مسئولیت مردان سفیدپوست» و داروینیسم تمدنی که جهان سوم و یا جهان جنوب و یا منطقه شکاف مانند خاورمیانه و جهان اسلام را به دلیل عدم ارتباط و اتصال با فرآیند جهانی‌سازی دچار عقب‌افتادگی و حرمان و بحران تعریف نموده و بر نوسازی و متمدن‌سازی اجباری و ناخواسته آن برای تضمین امنیت مطلق از طریق حضور و نفوذ نیروهای مسلح آمریکا برای دهه‌های متمادی تأکید می‌ورزد قابل درک و فهم است.

 

نظریه بیگ بنگ («ضربه بزرگ»)

بارنت نیروهای مسلح آمریکا را به دو بخش تقسیم‌بندی می‌نماید

  1. نیروهای لوایاتان (اژدها)
  2. مدیران و مجریان سیستم

و معتقد است وظیفه نیروهای لوایاتان و اژدها تحمیل جنگ است که می‌بایست پس از اتمام عملیات بلافاصله صحنه را ترک نموده و جای خود را به مدیران و مجریان سیستم یعنی ثبات و ملت‌سازان بسپارند. او امیدوار بود که دولت بوش و نومحافظه‌کاران با ‌استفاد از نیروهای اژدها دولت صدام را سرنگون و عراق را به نظم لیبرالیستی بین‌المللی بار دیگر مرتبط سازند. این امر می‌توانست مقدمه «بیگ بنگ» (ضربه یا انفجار بزرگ) باشد که براساس ‌آن ایران، سوریه و عربستان سعودی اقدام به لیبرالیزه کردن جوامع خویش نمایاند. بارنت ده فرمان‌هایی را برای الگو و نصب‌العین قرار گرفتن توسط نیروهای مسلح آمریکا مطرح می‌سازد که عبارتند از:

  1. به دنبال منافع بگرد آن را پیدا می‌کنی
  2.  فقدان ثبات، فقدان بازار
  3. فقدان رشد، فقدان ثبات
  4. فقدان منابع، فقدان رشد
  5. فقدان ساختارهای اولیه، فقدان رشد
  6. فقدان پول، فقدان ساختارهای اولیه
  7. فقدان قواعد، فقدان پول
  8. فقدان امنیت، فقدان قواعد
  9. فقدان لوایاتان (اژدها ـ امپراطوری آمریکا) فقدان امنیت

10.   فقدان اراده ـ فقدان لوایاتان آمریکا

به عبارت دیگر اگر ایالات متحده آمریکا اراده نموده و در قالب یک اژدهای خیرخواه و نیکوکار بین‌المللی ظاهر گردد می‌تواند امنیت، ثبات، رفاه و توسعه و ارتباط و تعامل با جهان غرب را برای حوزه شکاف غیرمرتبط و غیرمتعامل به ارمغان آورد.

لذا بارنت ضمن تأکید بر استفاده از منابع سرشار از انرژی و تأمین امنیت برای ‌آن در جهت تضمین امنیت مطلق و آسیب‌ناپذیری برای ایالات متحده آمریکا و نظم لیبرالیستی بین‌المللی دو اصل انرژی امنیت (تخلیه آن به مفهوم سلبی و استقرار ثبات به مفهوم ایجابی) و امنیت انرژی را مورد تأکید قرار می‌دهد و 10 توصیه راهبردی را در این خصوص مطرح می‌نماید:

  1. بازسازی و اتصال و ارتباط مجدد عراق با اقتصاد جهانی
  2. تغییر رژیم کره شمالی و اتحاد دو کره
  3. تغییر رژیم ج.ا.ا. تا سال 2020
  4. ایجاد منطقه آزاد اقتصادی برای قاره آمریکا تا سال 2015
  5.  تغییر و ترانسفورماسیون خاورمیانه از طریق بازسازی و بازتعریف عراق
  6.  بروز چین به عنوان یک قدرت همگن و همسان با ‌آمریکا
  7. ایجاد یک ناتو برای آسیا تا سال 2020
  8. ادغام ناتوی آسیایی و ناتوی اروپایی ـ آمریکایی با منطقه تجاری نفتا در آمریکای شمالی به منظور ایجاد یک سیستم امنیتی از متحدان منطقه مرکز مرتبط و متعامل
  9. پذیرش ایالت‌های جدید از نیمکره غربی تا سال 2050 توسط آمریکا

10.   بازسازی و احیا آفریقا در نظام اقتصاد بین‌الملل

 

قاعده ـ القاعده/ جالوت خیرخواه

توماس بارنت و دیدگاه‌های او در ایجاد اتصال و ارتباط میان حوزه شکاف خاورمیانه و شمال آفریقا با نظم لیبرالیستی بین‌المللی براساس فرآیند قاعده‌سازی و تنظیم قواعد جدید اساس طرح خاورمیانه بزرگ‌تر (وسیع‌تر) می‌تواند تلقی گردیده شود. بارنت و همفکران او در مراکز تحقیقاتی و پژوهشی با نگاه به تأمین، تضمین و استمرار امنیت و آسیب‌ناپذیری مطلق ایالات متحده آمریکا و نظم لیبرالیستی بین‌المللی در قرن 21 رویکرد قاعده‌سازی و تنظیم هنجارها و فرآیندهای نوین در اتصال و ارتباط با حوزه مرکز مرتبط و متعامل (آمریکا و اروپا) را پیشنهاد نموده و می‌نماید.

مایکل مندلبام در کتاب جدید خود «در دفاع از جالوت: چگونه آمریکا به عنوان دولت جهانی عمل می‌نماید (2006)» همین نظریه قاعده‌سازی توسط جالوت ایالات متحده آمریکا را مطرح ساخته و تأکید می‌نماید که بدون این قواعد جهانی دولت ایالات متحده آمریکا نظام بین‌الملل در ورطه هرج و مرج و بحران قرار خواهد گرفت. او جالوت ایالات متحده را دوست داودهای عالم معرفی نموده و تأکید مي‌نماید که قواعد فراگیر و جهانی آن به نفع همه به ویژه کشورهای ضعیف است. ایالات متحده آمریکا به مانند دولت جهانی در قالب یک امپراطوری خیرخواه «کالاهای عمومی» مورد نیاز جهان را تأمین می‌نماید اما هزینه‌های این امر را خود پرداخت می‌کند. پیام مندلبام و خانم الیزابت بورگوارت در کتاب خود درخصوص نظم جهانی آمریکا پس از 1945 این است که ایالات متحده آمریکا با تدوین و تنظیم قواعد جهانی که عام‌المنفعه می‌باشد در خدمت بشریت می‌باشد و الگو و مدینه فاضله و قبله عالم (ما) در روابط بین‌الملل معاصر است. چالش و تهدید علیه این جالوت خیرخواه لذا عصیان و نافرمانی علیه همه خوبی‌ها و فرآیند تأمین کالاهای عمومی جهانی برای تمام ملل خواهد بود. داودهای کوچک حوزه شکاف لذا بهتر است در فکر سنگ و قلاب برای مقابله با جالوت ایالات متحده آمریکا نباشند. جوزف جوفه ناشر هفته‌نامه آلمانی دی‌زیت و استاد دانشگاه استانفورد در آمریکا و از شخصیت‌های آتلانتیک‌گرا در کتاب خود «ابرقدرت بلامنازع: تمایل به امپراطوری آمریکا (2006)» پا را فراتر نهاده و «آمریکاگرایی ـ آمریکائیسم» را با مدرنیسم و توسعه بشری مترادف دانسته و تصریح می‌نماید از آغاز نظم لیبرالیستی بین‌المللی در 1648 و صلح و نظم وستفالی هیچ قدرتی در نظام بین‌الملل بسان ایالات متحده آمریکا نبوده است. این ماهیت و واقعیت بی‌بدیل و بی‌مانند بودن در جهان حالت «آقا بزرگ ـ رئیس بالا دست» را برای ایالات متحده آمریکا ایجاد نموده است و به طور طبیعی حسادت و رقابت و مخالفت دیگر بازیگران ضعیف‌تر در نظام بین‌الملل را برانگیخته است. جوفه از منظری رئالیستی و واقع‌گرایانه در نظریه‌های روابط بین‌الملل موضوع همگرایی و همداستانی (اتصال واگن‌های خود به لوکوموتیو آمریکا ـ جان مرشایمر دانشگاه شیکاگو) و یا موازنه نرم (مقابله نرم‌افزاری و مخالفت در ابعاد غیرنظامی به دلیل ناتوانی سخت‌‌افزاری در مقابل‌‌ آمریکا ـ دیدگاه استفان والت دانشگاه هاروارد) را بررسی و تأکید نموده است که علی‌رغم اشتباهات و خبط‌ دیرینه در سیاست خارجی آمریکا جالوت ایالات متحده آمریکا موتور حرکت جهان به سمت آزادی و توسعه لیبرالیستی در سراسر کره خاک بوده است.

کلمه «ابرقدرت بلامنازع» (اوبر پاور ـ هایپر پاور) را وزیر امور خارجه فرانسه در قالب عبارت (هایپر پیوسانس) و در اواخر دهه 1990 و متعاقباً در کتابی که در سال 2001 تحت عنوان «فرانسه در عصر جهانی‌سازی» منتشر ساخته بود رایج نمود. «هوبرت ودرین» رئیس دفتر ریاست جمهوری در دوران میتران و وزیر امور خارجه از سال 1997 به بعد ایالات متحده آمریکا را یک «ابرقدرت بلامنازع» که با فاصله بسیار زیاد از قدر‌ت‌های دیگر بین‌المللی در اوج قدرت و ثروت جهانی قرار گرفته و هیچ رقیب و چالشگری را نیز تحمل نمی‌نماید معرفی ساخته بود. جوزف جوفه این مفهوم «ابرقدرت بلامنازع» (هایپرپاور) وزیر امورخارجه فرانسه را در قالب و چارچوبی کاملاً مثبت و ضروری به کار گرفته و معتقد است گرایش به آمریکا و آمریکاگرایی و جالوت بی‌بدیل ثروت و قدرت در قرن 21 بدون تردید صلح، آرامش، توسعه و آزادی و دموکراسی لیبرالیستی را برای جهان به ارمغان خواهد آورد. همان‌گونه که پس از پایان جنگ جهانی دوم ابرقدرت بلامنازع آمریکا، ژاپن و آلمان را بازسای نمود. این همان مفهوم «پاکس ـ آمریکانا» (PAX-Americana) است که متفکرین و اندیشمندان نولیبرال مانند جوزف و جوفه و نومحافظه کار مانند رابرت لیبرل در کتاب جدید خود «عصر آمریکا: قدرت و استراتژی برای قرن 21» را آن مورد تصریح و تأکید قرارمی‌دهند. کلیدواژه بحث تمامی این اندیشمندان نولیبرال و نومحافظه‌کار «سلطه و سیطره علی الاطلاق» ایالات متحده آمریکا در قبال تمامی بازیگران دیگر بین‌المللی است.

 

 

سیطره و استیلای مطلق ـ امنیت مطلق

اول بودن در ابعاد و اشکال مختلف می‌تواند معانی و تصاویر متفاوتی را به ذهن متبادر سازد. این برتری می‌تواند تقدم و تأخر قدرت را در ارتباط با قدرت‌‌های دوم و سوم عنوان نماید.

اما اگر زمانی اول بودن به مفهوم ترتیب در قدرت نباشد بلکه فاصله بسیار زیاد قدرت اول با تمامی قدرت‌های دیگر را مطرح سازد در این صورت اول بودن به معنای تنها و واحد و بی‌بدیل و مطلق بودن است. در اینجا صحبت از تقدم و تأخر در قدرت نیست بلکه سخن از آن است که چنانچه تمامی بازیگران دیگر قدرت نیز گرد‌ هم آمده علیه قدرت اول همدست و همداستان شوند نتوانند از عهده خلع ید او از قدرت و ثروت جهانی برآیند.

در این راستا طرح چند عبارت و مفهوم انگلیسی می‌تواند مفید باشد:

ـ dominance                            برتری

ـ pre dominance                       برتری جامع و فراگیر

ـ prepondarance                       سیطره و تفوق علی‌الاطلاق و بی‌بدیل

ایالات متحده آمریکا بنا به نظر وزیر امور خارجه وقت فرانسه یک قدرت برتر نبوده و نیست بلکه پس از پایان جنگ سرد نه فقط برتری بلکه سیطره و تفوق علی‌الاطلاق امنیت مطلق را جست‌وجو می‌کند.

«کمپانی راند» بازوی تحقیقاتی نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا در سال 2005 نتیجه سمینار دو روزه‌ای تحت عنوان «سنجش قدرت ملی» آمریکا و دیگر بازیگران دولتی و همچنین غیردولتی در نظام بین‌الملل را در ابعاد سخت‌افزاری و نرم‌افزاری قدرت منتشر ساخت. در این گزارش مفهوم قدرت و شاخص‌های آن در قرن 21 مورد بررسی قرار گرفته و 3 سطح

 

  1.  منابع و توانمندی‌ها (قدرت بالقوه)
  2.  فرآیند تبدیل توانمندی‌های ملی توسط دولت‌ها (قدرت در چرخه تبدیل)
  3.  قدرت محصولی و نتایج فرآیند تبدیل (قدرت بالفعل)

در این سمینار میان قدرت ملی، دولتی و غیردولتی تفکیک قائل شده بود. «گروه ارزشیابی راهبردی» (SAG) شاخص‌های تولید ناخالص ملی، جمعیت، بودجه نظامی و ابتکار فن‌آوری را معیار سنجش قدرت قرار داده و براساس آن

ایالات متحده آمریکا 20% قدرت جهانی

اتحادیه اروپا به عنوان بازیگر واحد و چین 14% قدرت جهانی

هند 9% قدرت جهانی

برزیل، کره جنوبی و روسیه 2% قدرت جهانی

را در این مدل در اختیار دارند. آمریکا تا سال 2015 پس از کسب قدرت تا حدودی کاهش و به سطح فعلی خواهد رسید اما اتحادیه اروپا و دیگر اعضای گروه 8 همگی با کاهش قدرت مواجه خواهند شد. هند و چین تنها بازیگرانی هستند که افزایش قدرت را شاهد خواهند بود. در این بررسی که 164 مورد ارزیابی قرار گرفته‌اند آسیا خطرنا‌ک‌ترین و پرچالش‌ترین منطقه جهان در قرن 21 خواهد بود و 6 مورد از 8 چالش موازنه قوا در این منطقه با چین مرتبط خواهد گشت. موتورهای حرکت قدرت ملی از منظر کارشناسان کمپانی راند در 8 ویژگی خلاصه شده است:

عوامل سیاسی ـ اجتماعی و داخلی

جمعیت

کشاورزی

فن‌آوری

سیاسی بین‌المللی

اقتصادی

انرژی

منابع و کیفیت زیست محیطی

اما در روز دوم سمینار چنین جمع‌بندی شده که به دلیل 6 عامل قدرت به تدریج از حوزه بازیگران ملی و دولت‌ها به سوی نهادهای غیردولتی و شبکه‌های بی‌مرز در حوزه نرم‌افزاری در حال جریان و تغییر است:

دسترسی به اطلاعات

صداهای جدید

حداقلی هزینه تعامل و ارتباطات

تغییر سریع

سرعت عکس‌العمل

تغییر مرزها در حوزه زمان و مکان

یکی از پرچالش‌ترین و جالب‌ترین عبارات مطرح شده در روز دوم سمینار این بود که در حوزه قدرت نرم‌افزاری ایالات متحده آمریکا پس از پایان جنگ سرد به اوج خود رسید چراکه «سرگرمی و تفریحات که قدرت اندیشه انتقال یافته از طریق رسانه‌های جمعی است کاری را که تحدید و محدودسازی اتحاد جماهیر شوروی آغاز نموده بود به پایان رسانید». اما در اواخر قرن 20 و اوایل قرن 21 قدرت نرم‌افزاری آمریکا رابطه معکوس با قدرت و امنیت مطلق یافته است و هرچه نومحافظه‌کاران بر قدرت و امنیت مطلق از طریق سیطره و سلطه مطلق بیشتر پافشاری می‌نمایند قدرت نرم‌افزاری و جذابیت ایالات متحده آمریکا بیشتر کاهش می‌یابد.

فصلنامه «بررسی بین‌المللی هاروارد» در شماره تابستان 2005 خود نیز از منظر دانشگاه معتبر هاروارد در ‌آمریکا در ویژه‌نامه‌ای به تعریف و تحلیل قدرت در روابط بین‌الملل در قرن 21 پرداخت و چکیده‌ای از این گزارش کمپانی راند را نیز منتشر ساخت. در این فصلنامه رابرت کیوهین استاد روابط بین‌الملل دانشگاه پرینستون که در سال‌های 1985 تا 1996 در دانشگاه هاروارد تدریس می‌نمود در مقاله‌ای تحت عنوان «سوء استفاده از قدرت» به موضوع لزوم پاسخگویی قدرت‌های بزرگ و به ویژه دولت آمریکا در بهره‌برداری از قدرت مطلق خویش در نظام بین‌الملل در قرن 21 پرداخته است.

نیال فرگسون از نظریه‌پردازان نومحافظه‌کار در دانشگاه هاروارد در مقاله‌ای که در سال 2003 تحت عنوان «قدرت چیست؟» تأکید نمود که آمریکا با توجه به اینکه/ 45 ـ 40 بودجه نظامی در جهان را به خود اختصاص داده است می‌تواند بدون نیاز به متحدین اروپایی خود جهان را مدیریت و هدایت نماید.

آمریکا برخلاف قدرت‌های اروپایی که از طریق «موازنه قوا» به مدیریت و هدایت نظام بین‌الملل می‌پرداختند با اتکاء به سیطره قدرت مطلق خویش در حوزه‌های اقتصادی، نظامی بر موضوع «القاء و تکثیر‌ و تأثیر» قدرت تأکید دارد اما لازم است در این زمینه دو عامل روانی غیرقابل احصاء یعنی مشروعیت و اعتبار که شاید مهم‌ترین شاخصه و ویژگی قدرت باشند توجه نماید. جمع‌بندی فرگسون در این زمینه بسیار جالب و قابل تعمق است.

«قدرت تا حدودی مربوط به شاخص‌های مادی مانند اسلحه، کالای عمومی، پول، نفر، نفت و مانند آن است اما در ضمن با روحیه و آرمان نیز مرتبط است ... در دنیای توزیع منابع مادی قدرت حقیقت قدرت به اعتبار و مشروعیت بازمی‌گردد. ایمان نمی‌تواند کوه‌ها را حرکت دهد. اما می‌تواند انسان‌ها را به جنبش و تلاش وادار نماید».

سرهنگ دیوید جابلونسکی استاد امنیت ملی در کالج جنگ نیروی زمینی ارتش آمریکا در مقاله‌ای که در فصلنامه این مجموعه به نام «پارامترارها» در بهار 1997 تحت عنوان «قدرت ملی» منتشر ساخت این امر را در قالب یک فرمول به شکل ذیل ترسیم ساخت:

PP= (C+E+M) ×(S+W)

Percieved Power: PP قدرت متصور توان یک دولت در اقدام به جنگ

Critical Mass: C جمعیت و جغرافیا

Economic Capability: E توان اقتصادی

Military Capability: M توان نظامی

Strategic Purpose: S هدف راهبردی

Will to Pursue National Strategy: W عزم برای پیگیری راهبرد ملی

پس از حادثه حمله نیروهای انگلیسی و سوزاندن کاخ سفید و ساختمان‌ها و تأسیسات دولتی در سال 1814 ایالات متحده آمریکا راهبرد کلان امنیت ملی خویش را نه بر موازنه قوا با دیگر بازیگران بین‌المللی بلکه بر سیطره و سلطه و تفوق علی الاطلاق بنا نهاده است. از این‌رو در توزیع قدرت با تجمیع ثروت و قدرت در درون خویش بر رویکرد جامعیت امنیت از طریق سیطره مطلق و با فاصله گرفتن از دیگران تأکید می‌ورزد و از این‌رو هرگونه «چالش و تهدید» متصور و بالقوه سخت‌افزاری و نرم‌افزاری را از سوی بازیگران ملی (دولت‌های ملی مانند چین در قرن 21، شوروی در قرن 20 و انگلستان در قرن 19) و غیردولتی و شبکه‌های بدون مرز و جغرافیا مانند ایدئولوژی و مرام، نهادهای فراملی و فراجغرافیایی را با رویکرد امنیت مطلق از طریق تسخیر و فتح تمام عیار و اضمحلال مخالف احتمالی پاسخ می‌گوید.

اما در فصلنامه «بررسی بین‌المللی هاروارد» در شماره تابستان 2005 به گونه‌ای دیگر از قدرت اشاره شده که می‌تواند و می‌بایست بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد و آن «قدرت مردم» است. اما متفکرین و اندیشمندان آمریکایی این مفهوم را از 1986 و از زمان مبارزات مردمی علیه فردیناند مارکوس و دیکتاتوری حاکم بر فیلیپین مورد استفاده قرار داده‌اند. این در حالی است که مهاتما گاندی در عبارت معروفی تأکید نموده بود که «پرقدرت‌ترین عناصر و حکومت‌ها و حاکمان نمی‌توانند بدون همکاری حکومت شوندگان به حکومت بپردازند».

متفکرین و تصمیم‌سازان و سیاستگذاران آمریکایی قدرت را در چارچوب نظم لیبرالیستی بین‌المللی و ضرورت حضور، هدایت و مدیریت یک جالوت ثروت و قدرت جهانی فهم و درک می‌کنند. هرگونه تلاش جهت بهره‌برداری از مفهوم «قدرت مردم» بسان تلاش گاندی و دیگران علیه جالوت ثروت و قدرت از سوی این اندیشمندان نفی شده و می‌شود.

 

جمع‌بندی

ایالات متحده آمریکا در ترسیم هرم قدرت و ثروت در آ‌غاز قرن 2۱ در قله و رأس قرار دارد اما حرکت چین و هند در این هرم فراز و صعودی و جهت اتحادیه اروپا سقوط و فرودی است.

ایالات متحده آمریکا در این سطح از قدرت برای چند دهه اول قرن 21 باقی خواهد ماند اما چین به عنوان یک دولت ملی به تدریج افزایش قدرت را تجربه خواهد نمود. این امر بدان معناست که با توجه به ایستایی قدرت در آمریکا و فراز و صعود قدرت هند و چین در دهه‌های اول قرن 21 ترسیم و مهندسی قدرت در قرن 21 در حال تغییر و دگرگونی است. یکی از تعاریف و ابعاد قدرت میزان تأثیرگذاری بر 4 اصل تأکید دارد:

1ـ اجباری

2ـ جذابیت و اقناعی

3ـ همکاری

4ـ رقابتی

نولیبرال‌ها و واقع‌گرایان بر مشروعیت قدرت از طریق اقناع ـ اجماع ـ اجبار تأکید می‌ورزند در حالی که نومحافظه‌کاران اعتبار قدرت را در اولویت می‌پندارند و از این‌رو رویکردی اجباری ـ اجماعی ـ اقناعی را اختیار مي‌کنند. نومحافظه‌کاران ترجیح می‌دهند با هیمنه و ابهت مورد احترام و ترس باشند تا اینکه با جذابیت مورد پذیرش قرار گیرند. کلید تبیین و تحلیل طرح خاورمیانه بزرگ‌تر (وسیع‌تر) در همین امر نهفته است.

از همین‌روست که نخستین سند راهبرد امنیت ملی پس از پایان جنگ سرد و اتمام عملیات نظامی علیه عراق در سال ۱۹۹۱ توسط یک تیم از کارشناسان نظامی در پنتاگون با مدیریت پل ولفوویتز نفر سوم پنتاگون (معاون امور سیاستگذاری) در زمانی‌که دیک چینی وزیر دفاع در دولت بوش پدر بود طراحی و به تصویب رسید. اما این سند که «راهنمای سیاستگذاری دفاعی» نام داشت. به دلیل درج زودهنگام در مطبوعات و در روزنامه نیویورک تایمز مورد نقد قرار گرفت و دولت بوش در آستانه انتخابات ریاست جمهوری 1992 آن را منتفی اعلام نمود. اما این سند 8 سال بعد در دولت بوش پسر احیا و توسط ولفوویتز در مسئولیت قائم مقام وزیر دفاع عملیاتی گردید. ابعاد مندرج در این سند گویای عینی نگاه و نظریه امنیت مطلق از طریق سیطره مطلق است. در این سند تصریح شده اهداف اصلی راهبرد سیاسی و نظامی ایالات متحده آمریکا پس از پایان جنگ سرد عبارتند از:

  1. ممانعت از بروز یک رقیب جدید و این بهترین اولویت منطقه‌ای (قدرت جهانی وجود نداشت) آمریکا به شمار می‌رود. می‌بایست از ظهور یک قدرت چالشگر جدید در مناطقی که منابع آنها می‌تواند در صورت استحصال قدرت جهانی ایجاد نماید به هر شکل ممکن جلوگیری به عمل ‌آورد. این مناطق اروپای غربی،‌ آسیای شرقی سرزمین اتحاد جماهیر شوروی سابق و جنوب غرب آسیاست.
  2. به طور همزمان 3 عنصر دیگر نیز در همین راستا می‌بایست لحاظ گردند:

الف) آمریکا می‌بایست سازماندهی مدیریت یک نظم جدید را برعهده گیرد که رقبای بالقوه متقاعد گردند سیاست رقابت با‌ آمریکا را تعقیب ننمایند.

ب) در حوزه‌های غیرنظامی منافع قدرت‌های صنعتی به گونه‌ای لحاظ گردد که آنها از برهم زدن نظم اقتصادی و سیاسی مستقر برحذر گردند.

ج) چالشگران بالقوه می‌بایست در چارچوب مکانیسم‌های مدیریت شده‌ای قرار گیرند که فکر ایفای نقش بیشتر و بهتر منطقه‌ای و یا جهانی را به خود ندهند.

  1.  چالش‌ها و تهدیدات احتمالی می‌توانند در قالب محدودیت دسترسی به منابع حیاتی به ویژه نفت خلیج‌فارس، تکثیر سلاح‌های کشتار جمعی و موشک‌های بالستیک، تروریسم علیه شهروندان آمریکایی یا بحران‌های منطقه‌ای و بومی و همچنین قاچاق مواد مخدر شکل گیرند.
  2. هفت سناریوی احتمالی با تمرکز بر روی دو حوزه کره شمالی و عراق مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفت.
  3. آمریکا در «ائتلاف موقت» با بازیگران دیگر می‌تواند به شکل چندجانبه‌گرایانه عمل نماید.
  4. سند تأکید دارد که استقرار و استمرار نظم جهانی می‌بایست متکی به آمریکا باشد و هر زمان که لازم باشد ایالات متحده بتواند خواست خویش را بر نظام بین‌الملل تحمیل نماید.

این سند استیلای علی‌الاطلاق ایالات متحده آمریکا و مداخله نظامی مکرر نیروهای مسلح آن و سیطره کامل بر اوراسیا را توصیه و پیش‌بینی می‌نماید. اما لحن صریح و محتوای دقیق آن پس از پایان جنگ سرد دولت بوش پدر را بر ‌آن داشت که به توصیه ژنرال برنت اسکوکرافت مشاور امنیت رئیس‌جمهور مراتب تا حدود زیادی تعدیل گردند. مداخلات نظامی مکرر به نقل از این سند «چشم‌انداز طبیعی و عادی» در‌آینده در نظام بین‌الملل خواهد شد.

تیم بوش پدر و مجموعه دیک چنی وزیر دفاع و پل ولفوویتز نفر سوم پنتاگون در سال 1992 با تدوین و تهیه این سند چشم‌انداز ادبیات و گفتار و رفتار نومحافظه‌کاران در صورت بازگشت به قدرت را ترسیم ساختند. این امر 8 سال به طول انجامید و با روی کار آمدن دولت بوش پسر دیک چنی به عنوان معاون رئیس‌جمهور به کاخ سفید رفت و پل ولفوویتز به عنوان قائم مقام دونالد رامسفلد به وزارت دفاع و پنتاگون منتقل شد. امنیت مطلق از طریق سیطره مطلق و علی‌الاطلاق که پس از جنگ سرد و شکست عراق در نبرد علیه نیروهای مسلح آمریکا طراحی شده بود پس از 11 سپتامبر 2001 در قالب سند راهبرد امنیت ملی 2002 و 2006 در دوره‌های اول و دوم ریاست جمهوری بوش به مرحله اجرا گذاشته شد. لذا حضور نظامیان و نیروهای مسلح آمریکایی در قرن 21 در مناطق مختلف جهان در قالب‌‌های گوناگون مانند «آتشفشان بحران‌ها»، «کلانتر و پلیس»، «ملت‌سازی و دولت‌سازی» و اشاعه و بسط دموکراسی و آزادی براساس این الگو و نقشه راه متداول خواهد گردید.

اما دولت بوش و نومحافظه‌کاران پس از حادثه تروریستی 11 سپتامبر 2001 نخستین کسانی نبودند که در تاریخ ایالات متحده آمریکا عملیات پیش‌دستانه، یکجانبه‌گرایی و سیطره و سلطه علی‌الاطلاق ایالات متحده آمریکا در نظام بین‌الملل در حوزه‌های منطقه‌ای و جهانی را اساس راهبرد کلان امنیت ملی این کشور قرار داده باشند. جان لوئیس گدیس یکی از معروف‌ترین اساتید تاریخ ایالات متحده آمریکا در سال 2004 با انتشار کتابی تحت عنوان «غافلگیری، امنیت و تجربه‌ آمریکایی» تصریح نمود ایالات متحده آمریکا در 3 قطعه و نقطه عطف زمانی و مکانی 1814 (پس از حمله قوای انگلیس به واشنگتن و آتش‌زدن کاخ سفید و ساختمان‌های دولتی)، 1941 (حمله قوای ژاپن به پرل هاربر) و 2001 (حمله به شهرهای نیویورک و واشنگتن در جریان عملیات تروریستی) راهبرد مشابهی را در دستور کار خویش قرار داده است. هر زمان ایالات متحده آمریکا در اثر غافلگیری امنیت خویش را در مخاطره یافته و احساس نموده که دیگر نمی‌تواند بر مطلق بودن و بی‌بدیل بودن آن اعتماد و اتکاء نماید رویکرد آفندی و تهاجمی یکجانبه‌گرایی، عملیات پیشدستانه و طرح تغییر رژیم‌ها و سیطره علی‌الاطلاق و بی‌مانند نظامی را به عنوان اساس تمامی سیاست‌های خویش لحاظ نموده است.

سربازان انگلیسی در کاخ سفید آنچنان با غافلگیری و سرعت وارد واشنگتن و کاخ سفید شدند که حتی فرصت یافتند غذایی که آشپزها برای مدیسون و همسرش (که با سرعت از شهر گریخته و تنها بخشی از اموال و امکانات قابل حمل کاخ سفید را به ‌آن سوی رودخانه پوتومک در ویرجینیا منتقل و از آنجا سوزانیدن کاخ ریاست جمهوری را به نظاره نشسته بودند) تهیه دیده بودند صرف‌ نمایند. غافلگیری در 1814، 1941 و 2001 اصل امنیت مطلق برای سیاستگذاران و تصمیم‌سازان و مجریان راهبرد کلان امنیت ملی آمریکا را به زیر سؤال برد. تأمین و تضمین امنیت همواره از طریق بسط و گسترش و توسعه یکجانبه قدرت به ویژه در ابعاد نظامی تحصیل شده است. تجربه «امنیت از طریق گسترش درون مرزی» در قرن 19 و در حوزه‌های فرامرزی در قرن 20 مصداق عینی این عملکرد و رویکرد از نظر گدیس به حساب می‌آید. وی تصریح می‌نماید این جان کوئینسی آدامز وزیر امور خارجه، جیمز مونرو رئیس‌جمهور آمریکا بود که بر این امر اصرار ورزید که مناطق پیرامونی دولت جدید آمریکا چنانچه در کنترل رهبران ضعیف و بحران‌زده قرار داشته باشد همواره می‌تواند علیه ایالات متحده جوان به کار گرفته شود. دکترین مونروئه در 1823 براساس همین دیدگاه آدامز تبیین و مورد تصریح و تأکید قرار گرفت. دولت‌های اروپایی، قبایل سرخپوست و بردگان فراری در جنوب آمریکا می‌توانستند از شرایط دولت‌های ضعیف در محیط پیرامونی ایالات متحده سود جسته علیه آن دست به اقدام نظامی بزنند. تأمین و تضمین امنیت مطلق نیازمند تسخیر و فتح مناطق پیرامونی با استفاده از قوه قهریه و نیروی نظامی بود. سرخپوستان آمریکایی شاهدان عینی بر این امر می‌باشند. تشبیه خاورمیانه به سرزمین سرخپوستی جدید توسط نومحافظه‌کاران در همین رهگذر قابل تحلیل است. جنگ با مکزیک در سال 1844 و اشغال و ضمیمه نمودن تگزاس به خاک آمریکا نیز نمونه‌ دیگری از این امر در قرن 19 به شمار می‌آید. گدیس تأکید می‌نماید که راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا در طول قرن 19 براساس مکتب و رویکرد جان کوینسی آدامز شکل گرفت. همین امر در قرن 20 توسط فرانکلین روزولت در 1941 پس از حمله پرل هارپر و جورج بوش پس از حادثه تروریستی در 2001 نیز به منصة ظهور رسسیده است. لذا برای گدیس، آدامز، روزولت و بوش پسر بهترین شخصیت‌های تاریخ آمریکا به شمار می‌آیند.

استفان کینزر در کتاب «سرنگون‌سازی: یک قرن تغییر رژیم‌ها از هاوایی تا عراق»تاریخ این رویکرد یکجانبه گرایی و تغییر رژیم ها و عملیات پیشدستانه را به خوبی ترسیم نموده است. ایالات متحده آمریکا از 1893 با کمک زمینداران بزرگ در هاوایی سرنگونی دولت ملکه لیلیوکالانی را رقم زد و در طول 110 سال در 14 مورد که کینزر در کتاب خود بدان اشاره می‌نماید همین سیاق و رفتار یکجانبه‌گرایی در تغییر رژیم‌ها را به منصه ظهور رسانید. کینزر برخلاف گدیس یکجانبه‌گرایی عملیات پیشدستانه، تغییر رژیم‌ها و سیطره علی‌الاطلاق نظامی را پاسخی به غافلگیری معرفی ننموده بلکه ‌آنها را بخشی از راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا بدون ملاحظه به تهدیدات بالقوه و بالفعل خارجی اما در جهت تأمین منافع و امنیت به مفهوم موسع آن مطرح ساخته است.

در این میان تفاوتی میان نومحافظه‌کاران و نولیبرال‌ها در اصل راهبرد و سیاست تأمین و تضمین امنیت مطلق از طریق سیطره مطلق وجود ندارد. دیوید ریف در 15 ژانویه 2006 در مقاله‌ای تحت عنوان «یک ملت ملتزم به عملیات پیشدستانه» در روزنامه نیویورک تایمز تأکید نمود. تصمیم‌سازان و سیاستگذاران آمریکایی فارغ از گرایشات سیاست داخلی در حوزه سیاست خارجی و امنیت ملی همگی به اصل عملیات پیشدستانه و سیطره علی‌الاطلاق نظامی معتقد و ملتزم بوده‌اند

تفاوت میان آنها در امر یکجانبه‌گرایی یا چندجانبه‌گرایی است. نومحافظه‌کاران بر این باورند که آمریکا می‌بایست به طور یکجانبه عملیات پیش‌دستانه و تغییر رژیم‌ها را به انجام رسانیده و امنیت را برای خود به شکل مطلق تأمین و تضمین نماید. در حالی که در نقطه مقابل نولیبرال‌ها ضمن التزام و تأکید بر اصل عملیات پیشدستانه و تغییر رژیم‌ها بر این باورند که این امر می‌بایست در قالب یک ائتلاف و به شکل چندجانبه انجام پذیرد. اندرو باسویچ استاد روابط بین‌الملل و تاریخ در دانشگاه بوستون این امر را در قالب یک دیدگاه «قرن آمریکایی» با دو شاخه نولیبرالی و نومحافظه‌کاری مطرح می‌نماید. وی تأکید می‌نماید نولیبرال‌ها درخصوص سیطره و سلطه علی‌الاطلاق آمریکایی در قرن 19، 20 و 21 تفاوتی با نومحافظه‌کاران نداشته و ندارند و تنها نحوه اعمال این سلطه مورد اختلاف بوده است. او در این رهگذر به کتاب پیتر باین آرت تحت عنوان «نبرد خوب، چرا لیبرال‌ها و فقط لیبرال‌ها می‌توانند در نبرد علیه تروریسم پیروز شده و یکبار دیگر آمریکا را بزرگ نمایند» (2006) اشاره می‌نماید. باین‌ آرت به عنوان یک نولیبرال درخصوص اعمال قوه قهریه و عملیات پیشدستانه و تغییر رژیم‌ها تفاوتی با نومحافظه‌کاران در «آمریکن اینترپرایز» یا هفته‌نامه «ویکلی استاندارد» ندارد. به عنوان سردبیر هفته‌نامه نولیبرالی «جمهوری نو» باین آرت نظریات مدیر مسئول این نشریه مارتین پرتر (از صهیونیست‌های لیبرال و از دوستان نزدیک ال گور کاندیدای ریاست جمهوری دموکرات‌ها در سال 2000 و مشاور امنیت او در کاخ سفید در دوران کلینتون) را کاملاً به منصه ظهور و عمل رسانیده بود.

این جریان نولیبرالی بسان جریان نومحافظه‌کاری کاملاً به سیطره و سلطة علی‌الاطلاق نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی آمریکا در قرن 21 معتقد و ملتزم می‌باشد. اما درخصوص نحوه این تأمین و تضمین امنیت مطلق دارای نقطه نظرات متفاوتی است. اتکاء به القاعده و تخریب و دگرگونی بدون قاعده‌سازی و تدوین و تنظیم هنجارهای گفتاری و رفتاری و التزام بدانها از منظر نولیبرال‌ها مقرون به صرفه نمی‌باشد. ایالات متحده آمریکا از منظر نولیبرال‌ها می‌بایست به عملیات پیش‌دستانه، تغییر رژیم‌ها و مداخلات نظامی کماکان در قرن 21 ادامه دهد اما این امر را می‌تواند در قالب چندجانبه‌گرایی و با مساعدت نهادهای بین‌المللی و ائتلافات موجود و یا در حال تکوین به انجام برساند.

منبع: پژوهشنامه سیاست خارجی قدرتهای بزرگ و اصلاحات در خاورمیانه، مرداد ١٣٨٧