بحران هویت صهیونیستی و گذر به هویت پسا صهیونیستی |
10 March 2008 |
||||
چکیده: اسرائيل، جامعه اسرائیل و تا حدي كمتر جامعه يهوديان، در دهه نخست قرن بيست و يكم و در آستانه 60 سالگي تاسيس، همچنان با معضل تعريف و تثبيت هويت دست به گريبان است. افزون بر تحولات داخلي، تحولات در جامعه يهوديان خارج از اسرائیل، تحولات خاورميانه و نظام بینالملل نيز اين معضل را تشديد میكند. انسان ايدهآلي كه ایدئولوژی صهیونیست در نيمه دوم قرن نوزدهم و قرن بيستم در پي توليد و باز توليد آن بود، با چالشهای عميقي چه در عرصه نظري و چه در عرصه عملي مواجه شده است؛ تا حدي كه بسياري از جامعهشناسان و تحليلگران سياسي از ظهور دوران پسا صهيونيسم در اسرائیل سخن میگويند. مفهومي كه گوياي ضرورت بازنگري در بنيادهاي هويتي صهيونيسم میباشد.
کلید واژهها: اسرائیل، صهیونیسم، پسا صهیونیسم، هولوکاست، نخبگان مقدمه: صهيونيسم به عنوان يك ايدئولوژي ماترياليستي و سكولار، در تضاد آشكار با آموزههای سنتي دين يهود و شيوه زندگي يهوديان در قرنهای متمادي است. اما بانيان اين ايدئولوژي همواره تلاش میكردند براي صهيونيسم مباني ديني پيدا كنند. فردي مثل بن گوريون با وجود اعتقاد به افول نقش دين و دينداري در عصر مدرنيته، براي جلوگيري از بروز منازعات مذهبي در اسرائیل، خود را در عرصه عمومي پاي بند به مفاهيم ديني نشان میداد. رفتار بنگوريون نمونهاي از برخورد صهيونيسم با واقعيتهای موجود در جامعه اسرائیل است. بانيان و حاميان اين ايدئولوژي همواره در تلاش بودهاند از بروز تضادهاي نهفته در صورتبندي ايدئولوژي صهيونيسم، در حالت كلي و رويكرد تعارض آميز آن نسبت به مقوله هويت اسرائیلي، جلوگيري كنند. دستكاري تاريخ و فرهنگ يهوديان و ارائه يك تاريخ بازسازي شده در تاريخ نگاري رسمي صهيونيستي، در رأس اين تلاشها قرار داشت. اما در آستانه قرن بيست و يكم، ناتواني دولت يهودي اسرائیل در باوراندن اين تاريخ دست كاري شده، حتي به ساكنان يهودي اسرائیل، نشان از اين واقعيت دارد كه دولتهای قوي (و از جمله اسرائیل) هم قادر به مهندسي فرهنگي و هويتي جامعه به ميل خود نيستند. نوشتار حاضر نگاهي دارد به چالشهای داخلي ايجاد شده براي هويت صهيونيستي در چند دهه گذشته و پيامدهاي اين امر بر تسهيل ورود به دوران پسا صهيونيسم. در عرصه سياستگذاري هويتي، پرسش اصلي اين است كه مهمترين عامل بروز چالشهای هويتي براي یهوديت صهيونيستي كدام است؟ به تعبير ديگر، كدام عامل بيشتر از عوامل ديگر باعث استمرار منازعات هويتي در جامعه اسرائیل و حتي در روابط دولت - جامعه شده است؟ در پاسخ به اين پرسش، ادعاي مطرح شده اين است كه وجود عناصر متضاد در سياستگذاريهای هويتي برآمده از ايدئولوژي صهيونيسم و برملا شدن اين تضادها به واسطه تحولات سطوح مختلف، مهمترين عامل بروز معضل هويتي در اسرائیل است. در اينجا صرفاً تحولات داخلي، از مجموعه تحولات فوق مورد مطالعه قرار میگيرد.
هويت و بازسازي فضا ـ زمان در صهيونيسم، پس از تشكيل اسرائیل مهمترين اقدام دولتمردان اسرائیل را در صورتبندي اوليه هويت ملي اسرائیلي، در سالهاي اولیه تأسيس آن، میتوان در دستكاري مفهوم فضا - زمان و تلاش براي خلق فضا - زمان جديد دانست. مفهوم فضا ـ زمان و نقش آن درخلق هويتها، در مطالعات جديد انتقادي در علوم انساني، مورد توجه ويژه است. دو عنصر فضا و عناصر مرتبط با آن نظير مرز، سرزمين مادري، و زمان و عناصر مرتبط با آن نظير گذشته تاريخي، حافظه جمعي مشترك و غيره، از اصليترين عناصر قوام دهنده مفهوم ملت، هويت جمعي و ملي میباشند. خاطره زيست مشترك و جمعي در يك سرزمين (فضا) در طول قرنهای متمادي (زمان)، امكان همزيستي در اكنون و داشتن هدف مشترك براي آينده را تسهيل میكند. حتي اگر باشندگان يك سرزمين از اقوام ونژادهاي مختلف باشند، خاطره جمعي زيست مشترك، قوامي است كه آنها را در كنار هم نگه میدارد. با توجه به اين نكته است كه تاريخ نگاري رسمي در سياستهای دولت ـ ملت سازي و ايجاد هويت جمعي مشترك، به عنوان يكي از عناصر مهم دولت ـ ملت به شمار میآید. در اين تاريخ نگاري رسمي، رابطه دانش و قدرت (به تعبير پست مدرن ها) عيان است. يعني قسمتهایي از تاريخ كه مقوم ديدگاه يك ايدئولوژي (در اينجا صهيونيسم) میباشد، بزرگنمايي میشود و برعكس، ساير قسمتها كه چندان موافق ايدئولوژي نيست كمرنگتر شده و حتي به حاشيه رانده میشود. اغراق تعمدي در مورد گذشته يا اكنون، در سياستگذاريهای هويتي، به منظور قبولاندن آن به افراد جامعه صورت میگيرد، ضمن اينكه حاميان چنين رويكردي مورد تشويق و حمايت نظام سياسي قرار میگيرند، اما مخالفان آن با تكنيكهای مختلف قدرت به حاشيه رانده میشوند و يا به سكوت واداشته میشوند. عدم تسلسل دولتدار بودن يهوديان در تاریخ، مهمترين مانع پيش روي بانيان اسرائیل در دستكاري فضا ـ زمان براساس آموزههای صهيونيسم بود. تضاد موجود در اين امر از آنجا ناشي میشد كه صهيونيسم ادعا میكرد راه حلي براي اصليترين مشكل يهوديان (مخصوصاً یهودیان اروپا)، يعني يهودي ستيزي در قرن نوزده و بيستم و حتي آينده است. اما در همان حال براي اثبات اينكه تشكيل دولت يهودي اصليترين راه حل رهايي از يهود ستيزی میباشد، به گذشته باستاني يهوديان و تشكيل دولت يهودي در 5000 سال قبل و در زمان حضرت داوود مراجعه میکرد. اين مراجعه به گذشته ديني يهوديان توسط بانيان اسرائیل، براي توجيه مشروعيت تاسيس اسرائیل در سرزمين فلسطينيها در حالي بود كه صهيونيسم ريشه در روشنگري اروپايي و گرايشهای سكولار داشت. صهيونيسم در قرن نوزدهم و به تبعيت از رشد روايتهای كلان تاريخي (يا به تعبير پسا مدرنها؛ فرار روايتها)، روايتي از تاريخ اسرائیل ارايه كرد كه دوران باستان را به دوران كنوني پيوند میزد و داراي جهتگيري غايت انگارانه بود. در اين روايت، پيوند با اسرائیل باستاني مورد تأكيد قرار گرفت؛ اما دوران تبعيد عمداً كنار گذاشته شد. بدين سان رو انگاريها يا دوگانگيهایي در مورد تاريخ اسرائیل و دولت تازه تاسيس شده يهودي ظهور كرد. در روايت جديد صهيونيستي از تاريخ يهوديان، به جاي تاكيد بر وضع رو به افول يهوديان از دوران طلايي عصر باستان تا عصر تبعيد، روايت ديگري براساس بازگشت يهوديان به سرزمين موعود و رهايي آنها به واسطه تشكيل دولت اسرائیل شكل گرفت. عمده متفكران و روشنفكران يهودي تا اواسط قرن نوزدهم و پيش از قدرت گرفتن صهيونيسم، چرايي افول موقعيت يهوديان و تبعيد آنها و زندگي در گتوها را در كانون توجه خود قرار داده بودند، كه نوعي نگاه به گذشته بود؛ اما صهيونيسم، روايت جديدي را حول بازگشت يهوديان به سرزمين موعود (كه هنوز در مورد مكان - فضاي واقعي و تاريخي آن ميان يهوديان اختلاف وجود داشت) شكل داد كه نوعي نگاه به آينده (زمان)، محسوب میشود. به اين ترتيب رابطه زمان ـ فضا در صهيونیسم، با همين رابطه در نزد ساير يهوديان تفاوت داشت. اما قدرتمندتر شدن صهيونيستها و تشكيل اسرائیل باعث شد تا ساير روايتها از تاريخ يهود به حاشيه رانده شده و مورد بيتوجهي دولت يهودي قرار گيرد. ساختار نشانه شناختي روايت صهيونيستي از تاريخ يهوديان، متكي بر دو عنصر هولوكاست (يا كشتار جمعي يهوديان دراروپا)، و تأسيس دولت يهودي اسرائیل میباشد. درحالي كه هولوكاست، اوج روايت افولگرايانه بود؛ تشكيل دولت اسرائیل، نشانه موفقيت صهيونيسم در تغيير مسير تاريخ يهوديان براساس روايت پيشرفتگرايانه بود. بحث ايجاد و ساخت يك انسان جديد كه مشخصه گفتمانهای انقلابي میباشد، بيشتر از هر مورد ديگر، در علاقهمندي شديد صهيونيسم به بريدن از دوران تبعيد مشهود است. دولت رسمي صهيونيستي از تاريخ، در خلق انسان جديد ايده آلي كه قرار است در دل دولت يهودي اسرائیل ظهور كند و به آلام و دردهاي مستمر تاريخ انسان يهودي پايان دهد، تبعيد شدن يهوديان به دليل كردارهاي نادرست را ناديده گرفته و به جاي آن از آينده اتوبيايي خبر میدهد كه در آن يهوديان جهان زير چتر دولت يهودي گرد هم آمده و وعده دين يهود در مورد رهايي خود را از اين طريق تحقق خواهند بخشيد. با اينكه صهيونيسم يك جنبش يهودي است كه آئين آن مملو از نمادهای سنتي میباشد، تصويري كه صهيونيسم از انسان جديد يهودي در سرزمين اسرائیل ارايه میكند، نسبت به گالوت و يا زندگي يهودي در تبعيد، ديدي انتقادي داشته و تا حد زيادي در مخالفت با اين تصوير منفي شكل گرفته است. در حالي كه يهودي در تبعيد در اين روايت، انساني دستكاري شده، بي ريشه، ترسو، پير و مريض، تنها و بي دفاع در مقابل يهود آزاري تصوير میشود، انسان جديد اسرائیلي يا عبري جدید كه بعدها صبرا ناميده شدند، جوان، با انگيره، واقع نگر، امانتدار، مورد احترام و حاضر به دفاع از مردم خود تصوير میشود. چنين الگويي است كه در كتابهای درسي صهيونيستي در اسرائیل براي جامعهپذير كردن جوانان مورد بهره برداري قرار میگرفت. تغيير نام يهوديان به نامهای عبري، بعد از ورود به اسرائیل، يك آئين صهيونيستي مهم است كه به معناي هويتزدايي از گذشته میباشد. اين كار برگرفته از آئين سنتي گرويدن به يهوديت نيز میباشد و شايد از اين اسطوره يهودي گرفته شده است كه تغيير نام بيمار، لازمه بازيابي سلامتي وي بود. به این ترتیب در سياستهای هويتي صهيونيسم، انسان منفي يهودي متعلق به گذشته میميرد و انسان جديدي از دل آن بيرون میآيد: انسان يهودي – اسرائیلي! يهوديان اوليهاي كه به اسرائیل مهاجرت میكردند براي باز توليد انسان ايدهآل صهيونيستي، ناگزير از كنار گذاشتن اسامی، شيوه زيست و پوشش گذشته خود بودند. اين فشار سنگين براي هويتزدايي از يهوديان تازه مهاجرت كرده باعث بروز گسستي عميق ميان گذشته پيش از تشكيل اسرائیل و حال حاضر میشد. درحالي كه همه اسناد و حافظه جمعي يهوديان دال بر تنوع جامعه يهوديان و شيوههای زيست متفاوت آنها در كشورهاي مخلتف داشت، صهيونيسم میكوشيد روايتي همگون و يك دست از گذشته و آينده يهوديان ارايه دهد. يهوديان ارتدوكس و دين باور، زندگي و تبعيد را مشيت الهی میدانستند، اما صهيونيسم آن را به يهود آزاري و يهود ستيزي نسبت میداد. يهوديان فرهنگي، رهايي و بازگشت را بيشتر روحاني و معنوي میدانستند، اما صهيونيسم يك مفهوم مجرد را به سرزميني فيزیكي پيوند میداد و ادعا میکرد: بدون وجود سرزميني براي يهوديان و تشكيل يك دولت، رهايي وعده داده شده ممكن نيست. بانيان اوليه اسرائیل براي حل معضل رابطه ميان اكنون و گذشته، بيشتر از هر چيز به هولوكاست به عنوان نماد آزار و اذيت جمعي يهوديان مراجعه كرده و آن را به سرنوشت همه يهوديان جهان پيوند میدادند و مدعی میشوند: درحال حاضر هم يهودي ستيزي به اشكال مختلف وجود دارد و در صورت ضعف دولت يهودي اسرائیل، در آينده يهود آزاري میتواند حتي فجيع تر هم باشد. براين اساس، روايت از هولوكاست و دولت يهودي اسرائیل در كانون دستكاري فضا ـ زمان در صهيونيسم قرار میگيرد و با توسل به قدرت دولت، درصدد جلوگيري از بروز تعارضات بر میآيد. آنها كه در ماهيت هولوكاست و ضرورت تشكيل دولت اسرائیل ترديد میكنند، بالقوه دشمن اسرائیل و به تبع آن، دشمن يهوديان جهان محسوب میشوند. اگر ماركسيتها شعار «كارگران جهان متحد شويد» را سر میدادند، صهيونيستها شعار «يهوديان جهان متحد شويد» را سر میدهند. اما طنز تاريخ در اينجاست كه سرانجام اتحاد كارگران چيزي جز قدرتمند شدن نظام سرمايهداري نبود. بزرگنمايي هولوكاست به روايت صهيونيستي نیز این امكان را ميدهد تا بروز تضادهاي دروني آنها به تأخیر افتد. تضادي كه در سياستگذاريهای مختلف اسرائیل در رابطه با هويت، آشكار است. تقدس بخشيدن به سرزمين اسرائیل، بيتالمقدس، شهركهای يهودينشين، احياي زبان باستاني عبري، تغيير اسامي مهاجران، تصويب قانون بازگشت و دگرسازي هويتي از اعراب به عنوان دشمنان دايمي يهوديان، همه و همه اقداماتي هستند كه در بطن خود حاوي تعارضاتي میباشند. مثلاً نويسندهاي در مورد شهركهای يهودي نشين كفراتزيون كه در سال 1943 تاسيس شدند، مینويسد كه روايت شهركهای كفراتزيون، تحريفي از زمان سكولار جنگ استقلال، دولت اسرائیل زمان موعود (و تولد مسيح يا ماشيح در شهركهای يهودي نشين) در روايت گوش امونيوم (يهوديان مذهبي افراطي) را به احياي جايگاه برتر (يهوديان) در آينده پيوند بزند. نويسندهاي ديگر در مورد سياست اسكان عشاير بدوي عرب در صحراي نقب، از زمان تشكيل اسرائیل، مینویسد به دليل سياستهای تبعيضآميز يهوديان نسبت به اقليت عرب، سياست اسكان و دادن امكانات رفاهي به اقليت عرب نه تنها باعث ادغام آنها در جامعه اسرائیل نشده، بلكه تمايل آنها را نسبت به جهان عرب و جهان اسلام كه پيوندهاي مشترك زيادي با آنها دارند را بيشتر كرده است. در ساير سياستها نيز ميتوان این گونه تضادها را مشاهده كرد. پيامد اين امر، تقويت نوعي احساس دوگانه در ميان شهروندان اسرائیل و جامعه اسرائیل در مورد هويت فردي و جمعي خود است. تحولات بيروني و در رأس آنها منازعه دراز مدت اعراب و اسرائیل هم اين احساس دوگانه را پيوسته تقويت و يادآوري میكند. علاوه بر اين، تحولات متعددي در سطح داخلي و خارجي، روايت صهيونيستي از هويت ملي را با چالشهای جدي مواجه كرده است؛ كه در ادامه به صورت خلاصه به آنها اشاره میكنيم.
منازعات مذهبي در جامعه اسرائیل چالش بين يهوديان متدين و سكولار، از ابتداي تشكيل اسرائیل وجود داشت. در هنگام تدوين قانون اساسي، يهوديان مذهبي خواهان تنظيم آن بر اساس تعاليم مذهبي يهوديت بودند اما يهوديان سكولار و تعداد زيادي از بنيانگذاران صهيونيسم با اين امر مخالفت میكردند. با انتشار پيش نويس قانون اساسي، احزابي چون حزب متدينان قومگرا و حزب آگودات اسرائیل يا جمعيت اسرائیل، طرح قانون اساسي را به دليل اينكه در پيشنويس آن مبناي قانونگذاري شریعت در نظر گرفته نشده بود، رد كردند. اين اختلافات باعث شد تا بن گوريون تصويب قانون اساسي را مسكوت بگذارد، سياستي كه تاكنون ادامه داشته است. اما اختلاف ميان مذهبيون و سكولارها، در جامعه اسرائیل بعد از جنگ 1967، با پيروزي اسرائیل شكل حادتري به خود گرفته است. يهوديان مذهبي افراطي، پيروزي اسرائیل در اين جنگ را نشانه لطف خداوند به ملت يهود میدانستند. اما غافلگيري اسرائیل در جنگ 1973، باعث شد همين عده ادعا كنند دليل پيروز نشدن يهوديان در جنگ 1973، نفوذ فساد و گرايشهای سكولار در ميان يهوديان است. بر طبق ادعای آنها اگر اين روند ادامه پيدا كند، شكستهای پيدرپي يهوديان در مقابل اعراب، در آينده محتمل است. افزون بر اين، اجراي احكام شريعت يهودي از ديگر موارد اختلاف ميان مذهبيها و سكولارها است. دليل اصلي سقوط حكومت اول رابين در 1977، بحث بر سر شابات یا تعطيلي روز شنبه بود. همين طور عامل اصلي ترور رابين در 1995، تقدس سرزمينهای اسرائیلي از نظر يهوديان افراطي بود. مذهبيون افراطي معتقد بودند رابين تقدس سرزمين اسرائیل را در پی توافق صلح اسلو، ناديده گرفته است. ایگال امير، قاتل رابين گفته بود من براساس حكم خداوند اين كار را انجام داده ام و پشيمان هم نيستم. تصادفي نبود كه چند سال پس از كنفرانس صلح مادريد و امضاي پيمان اسلو، در انتخابات پارلماني اسرائیل در سال 1996، احزاب موسوم به بلوك مذهبي، در كل 27 كرسي را از آن خود كردند كه 7 كرسي بيشتر از انتخابات 1992 بود. در پي اين امر بود كه بلوك مذهبي، به يكي از اعضاي اصلي حكومت ائتلافي راستگرا در اسرائیل تبديل شد. پيروزي چشمگير حزب راستگراي مذهبي شاس، در انتخابات پارلمان 1999، و تبديل شدن آن به سومين حزب در پارلمان اسرائیل (كنست) را بايد نقطه عطفي درمنازعات مذهبي در جامعه اسرائیل دانست. اصليترين طرفداران اين حزب را مذهبيون (عمدتاً سفارديم)، الترا ارتدوكسي تشكيل میدهند كه خواهان اجراي قوانين مذهبي يهود در اسرائیل میباشند. رهبر معنوي اين عده، خاخام اواديا يوسف است و اكثر حاميان اين حزب را جوانان تحصيل كرده در مدارس مذهبي يهودي (Yeshivot) تشكيل میدهند. در دوازده سال نخست فعاليت حزب شاس، یعنی از 1984 تا 1996، تعداد مردان يهودي كه به صورت تمام وقت در مدارس مذهبي فوق تحصيل میكردند، از 38 درصد به 54 درصد افزايش يافت. آموزش مذهبي يكي از ابزارهاي قدرتمند حزب شاس میباشد. اين حزب درحالي در انتخابات 1999 به موفقيت دست يافت كه در پي نتايج انتخابات 1996، ائتلافي از احزاب و گرايشهای سكولار براي تضعيف احزاب مذهبي شكل گرفته بود. نتيجه آنكه در جامعه اسرائیل، در سه دهه گذشته گرايشهای مذهبي تقويت و به تبع آن شكاف ميان مذهبيون و سكولارها نهادينه شده است. در چنين شرايطي دولت يهودي اسرائیل قادر به مديريت منازعات مذهبي به صورت دلخواه خود نيست. احزاب و جريانهای مذهبي، خواهان تعريف دولت اسرائیل به عنوان يك دولت يهودي و نهادينه كردن تبعيض مذهبي میباشند، حال آنكه احزاب و جريانهای سكولار با تاكيد بر ماهيت سكولار دولت اسرائیل، میكوشند اقليتهای غير يهودي را در جامعه اسرائیل ادغام كنند. آن ديگ مذاب هويتي كه بنيانگذاران اسرائیل آن را به ايدئولوژي غالب در حوزه شكافهای قومیـ مذهبي تبديل كرده بودند، در حال از بين رفتن است، و جامعه اسرائیل روز به روز شاهد نهادينهتر شدن شكاف ميان نيروهاي مذهبي و غيرمذهبي است.
شكافهای قومي در جامعه اسرائیل افزون بر تقويت كشمكشهای مذهبي، انواع شكافهای قومي نهادينه شده در جامعه اسرائیل، طی سالهاي اخير بیش از گذشته نمایان شده است. یک شكاف عمده مربوط به شكاف قومي سفارديم ـ اشكنازي میباشد. سفارديمها عمدتاً يهوديان شرقي تبار اعم از يهوديان خاورميانه، شرق اروپا، آفريقا و آسيا میباشند؛ در حالی كه اشكنازيها عمدتاً يهوديان مهاجرت كرده از اروپاي غربي و مركزي میباشند. بنيانگذاران اوليه اسرائیل عمدتاً اشكنازي و سكولار بودند و به همین خاطر اكثر مناصب و شغلهای حساس و رده بالا در اسرائیل به اشكنازيها داده میشد. اين تبعيض قومي به حدي بود كه خود اشكنازيها هم آن را قبول داشتند. يهودياني كه از كشورهاي شرقي و آفريقا به اسرائیل مهاجرت میكردند، اكثراً در شغلهای رده پايين مشغول میشدند. اين تبعيض به حدي بود كه درسال 1977، يهوديان سفارديم در يك حركت جمعي كه بعدها شورش جمعي (ماهاپاخ) ناميده شد، به حزب ليكود رأي داده و باعث شكست حزب كارگر در انتخابات شدند؛ كه تا آن زمان حزب اصلي حاكم بود. قدرت گرفتن حزب شاس در همان حال كه نشانه افزايش اهميت مذهب در جامعه اسرائیل است، گوياي قدرتمندتر شدن شكاف قومي نيز میباشد. زيرا لايه دوم حاميان حزب شاس را يهوديان سفارديم تشكيل میدهند. كما اينكه رهبر معنوي آنها خاخام يوسف نيز عراقي الاصل است و بسياري از افراد هسته اصلي حزب شاس را يهوديان خاورميانه تشكيل میدهند. حاميان قومي حزب شاس به دو دليل در 1999 از اين حزب حمايت كردند: الف) هويت يابي با فرهنگ سفارديم و ب) تلاش براي افزايش قدرت سفارديمها. آنها معتقد بودند سلطه فرهنگ اشكنازي در اسرائیل باعث حاشيهنشينی فرهنگ سفارديم و يهوديان سفارديم شده است. به باور برخي از اين افراد رأي دادن به حزب شاس میتواند باعث تقويت موقعيت سفارديمها شود. اين شكاف تا حدي بود كه درسال 1998، اهود باراك، با انتشار بيانيهاي از رفتار گذشته حزب كارگر با سفارديمها عذرخواهي كرد. اوج آشكار شدن شكاف سفارديم ـ اشكنازي در جامعه اسرائیل، در جريان دادگاه دري، يكي از رهبران سفارديم بود. محاكمه وي به جرم گرفتن رشوه و سوء استفاده از اعتماد عمومي درسال 1990، آغاز شده بود. با اعلام حكم دري توسط دادگاه و محكوم شدن وي به چهارسال زندان، حزب شاس حكم دري را تبديل به يك موضوع انتخاباتي و انتقاد از وجود تبعيض عليه يهوديان سفارديم كرد. دري هم كه اجازه يافته بود تا اعلام نظر نهايي دادگاه عالي آزاد باشد، يك جنبش پوپوليستي قومي عليه دولت چپ سكولار (اشكناري)، راه انداخت. دري، علت محكوميت خود را مراكشی بودن میدانست. وي به صورت بي سابقهاي بحث تبعيض قومي عليه سفارديم ها را مطرح كرد كه از انتخابات 1981 تا آن زمان بي سابقه بود. در اين ميان اقليتهای قومي ـ مذهبي ساكن اسرائیل، نظير اعراب و دروزيها از تبعيض مضاعف رنج میبرند و اين در حالي است كه حاميان اوليه صهيونيسم و اسرائیل براي جلب حمايت قدرتهای بزرگ، از دموكراتيك بودن دولت يهودي اسرائیل سخن میگفتند. امرزوه نه تنها تبعيض نهادينه شدهاي عليه اقليت غير يهودي وجود دارد، بلكه يهوديان سفارديم هم با نوعي تبعيض نهادينه شده مواجهاند كه به اعتراف خود يهوديان، پشت سرگذاشتن و عبور از آن كار چندان آساني نيست. از اين منظر مخاطب صهيونيسم عمدتاً يهوديان اشكنازياند تا سفارديم، حتي دو عنصر اصلي توجيه كننده شكلگيري اسرائیل، يعني يهودي آزاري و رهايي، عمدتاً برگرفته از تجارب يهوديان اروپايي است تا يهوديان ساير مناطق. زيرا در خاورميانه پديده عامي به نام يهودي ستيزي يا هولوكاست وجود نداشت. غير يهوديان اسرائیل (اعم از اعراب، مسيحيان، دروزيها، بدويان)، در مقايسه با يهوديان از حقوق شهروندي و مدني بسيار كمي برخوردارند. هرچند از نظر قانوني، غير يهوديان هم داراي حقوق سياسي برابر با يهوديان میباشند، اما سازوكارهاي طراحي شده در جامعه اسرائیل به گونهاي است كه در عمل مانع دستيابي غير يهوديان به مقامهای حساس میشود؛ در حالي كه غير يهوديان حدود 20 درصد جمعيت اسرائیل را تشكيل ميدهند. در تصميمگيريهای كلان هيچ غير يهودي حضور ندارد. تقسيم قدرت در اسرائیل، ريشه در تجربه تاريخي يهود دارد كه بسيار قوم محور و انحصار گراست. امري كه درتضاد با شعارها و ايدههای روشنگرانه و سكولار صهيونيسم قرار دارد.
ساير چالشهای داخلي افزون بر دو شكاف و چالش عمده كه از آنها سخن گفتيم، تحولات ديگري در جامعه اسرائیل، مخصوصاً پس از جنگ 1967، به وقوع پيوسته كه باعث شكاف هرچه بيشتر در تصوير يهوديان اسرائیل از خود شده است. در اينجا به طور خلاصه به برخي از اين چالشها اشاره میشود:
با گسترش ارزشهاي آمريكايي، خاص بودن جامعه اسرائیل و يهوديان، كه يكي از بنيانهای اصلي ايدئولوژي صهيونيسم میباشد، زير سؤال رفته است. باز توليد هويت يهودي اسرائیل، مستلزم آن است كه شهروندان اسرائیل خود را خاص و مجزا از ساير ملتها و سرنوشت آنها ديده و براي حفظ تنها دولت يهودي جهان فداكاري كنند. اما گرايش روزافزون جوانان به فرهنگ آمريكايي، باورهاي آنها را نسبت به بنيانهای صهيونيسم سست كرده است. آنها زندگي امن و راحت را بر مبارزه و جنگ براي حفظ موجوديت تنها دولت يهودي جهان ترجيح میدهند.
نتيجه گيري: گذر از صهيونيسم به پساصهيونيسم در سياستهای هويتي مجموعه عوامل داخلي كه در اينجا به اختصار مورد بررسي قرار گرفت، دركنار مجموعه ديگري از عوامل خارجي باعث شدهاند تا تصوير يهوديان اسرائیل از خود، به عنوان يكي از اركان اصلي حس هويت جمعي و نيز سياستهای هويتي صهيونيستي، دچار چالش جدي شود. به تعبير ديگر، هويت اسرائیلي در بعد نظري و عملي، با چالشهای جدي مواجه شده است. هسته اصلي و كانوني تصوير يهوديان از خودشان در گذشته و حال، آسيب پذيري است. جريان غالب در اسرائيل، يهوديان را قرباني تاريخ دانسته و براين اساس تشكيل اسرائیل را يك ضرورت تاريخ میداند. در تصوير يهوديان از خود، پيش از جنگ 1967، شك و ترديد نسبت به بقاي اسرائیل و يهوديان خيلي برجسته بود. اما با پيروزي اسرائیل در جنگ 1967 معلوم شد برخلاف آنچه رهبران اسرائیل و صهيونيسم میگويند، اسرائیل آن اندازه هم ضعيف و شكننده نيست. از اين رو ترديد در بنيانهای نظري صهيونيسم آغاز شد. همزمان با اين ترديدها، در عرصه عمل نيز بروز و تقويت شكافهای قومي، مذهبي، رشد فردگرايي و ناكارآمدي نخبگان باعث شد نظم سياسي ـ اجتماعي برآمده از صهيونيسم كه هويت اسرائیلي هم جزئي از آن بود، شاهد تغييراتي باشد. البته در اين ميان نبايد از پيامدهاي داخلي منازعه اعراب ـ اسرائیل و مساله نحوه برخورد اسرائیل با فلسطينيها غافل شد كه باعث شد تا شكافهای فوق تقويت شوند. در نوشتار حاضر، اين تأثيرگذاري را از منظر پيامدهاي جنگ 1967 و 1973 و برخي جنگهای ديگر اسرائیل با اعراب بررسي كرديم. اين تغييرات را عموماً با مفهوم «پساصهيونيسم» توصيف میكنند. منظور از پسا صهيونيسم، از بين رفتن كامل صهيونيسم و نگرشهای آن نيست، بلكه ايجاد تغيراتي در آن به منظور مقابله با چالشهای ايجاد شده براي اسرائیل است. از اين منظر، پساصهيونيسم يك روند فرهنگي و ايدئولوژيك براي تضعيف و كاهش خصلتهای يهودي دولت اسرائیل است. اين جريان در اواسط دهه 1990، و بعد از فرايند اسلو در اسرائیل گسترش پيدا كرد. پسا صهيونيستهای مثبتنگر بر موفقيتهای صهيونيسم در تشكيل يك دولت يهودي، رسمي كردن زبان عبري، داشتن يك اقتصاد پيشرفته و قابليت دفاع از خود توسط اسرائیل تأكيد میكنند. آنها با نقش تاريخي صهيونيسم مخالف نيستند، اما معتقدند صهيونيسم به اهداف خود رسيده و لذا اسرائیل بايد وارد دوران پساصهيوينستي شود؛ كه همان طبيعي شدن اسرائیل است. پساصهيونيستهای منفينگر، مخالف صهيونيسم بوده و ناسيوناليسم صهيونيستي را به اين دليل كه در عمل نژادپرست بوده و ماهيت استعماري دارد رد میكنند. با وجود تفاوت ميان دو گرايش، خصلت مشترك آنها فردگرايي میباشد كه بنياديترين تحول در جامعه، فرهنگ و سياست اسرائیل محسوب میشود. فارغ از درستي يا نادرستي ادعاي هريك از دو گرايش فوق، مسأله اصلي، پذيرش اين واقعيت است كه صهيونيسم و نظم سياسي ـ اجتماعي برآمده از آن و سياستهای هويتي صهيونيستي، با چالشهای جدي مواجه شده و نيازمند تطابق دادن خود با واقعيتهای جديد اسرائیل در عرصه داخلي و خارجي است. بنيانهای ايدئولوژيكي كه صهيونيسم براساس آنها هويت يهوديان اسرائیلي را تعريف میكرد، در شرايط كنوني به شدت سست شدهاند و عدم پيروزي اسرائیل در جنگ 33 روزه با لبنان در تابستان 2006، به خوبي مويد اين سستي است. از اين رو در تضعيف نظم كهن ترديدي نيست، اما پرسش بزرگ پيش روي جامعه اسرائیلي و نخبگان آن اين است كه شكل نظم آينده چگونه خواهد بود؟ در اين نظم جديد هويت ملي اسرائیلي باعناصر مذهبي ـ قومي يهودي تعريف خواهد شد يا براساس اصول دموكراتيك شهروندي؟ و بالاخره پرسش اساسيتر اين كه آيا يك اسرائیل عادي قادر به ادامه حيات و بقاي خود در بلند مدت خواهد بود يا نه؟ اين پرسشها در سالهاي پيشرو دل مشغولی اصلي جامعه و نخبگان اسرائیلي خواهد بود. پرسشهايي كه پاسخ دادن به آنها چندان هم كار آساني نيست. چالشهای قومي - مذهبي ايجاد شده در جامعه اسرائیل، تضادهاي نهفته در ايدئولوژي صهيونيسم را بيشتر از هر زمان ديگري عيان كرده است. تضادهايي كه اقليتهای قومي ـ مذهبي و حتي خود يهوديان به آن اعتراف دارند. ايجاد يك نظم جديد سياسي ـ اجتماعي، مستلزم حل و فصل اين تعارضات دروني است كه البته كار بسيار مشكلي است و ريشه مشكل به اين واقعيت بر میگردد كه تشكيل موجوديتي به نام اسرائیل، اساساً امري تحميلي از سوي استعمار در يك شرايط خاص تاريخي بوده است. تلاشهای اسرائیل و قدرتهای بزرگ براي طبيعي جلوه دادن اسرائیل، تاكنون موفق نبوده است. وقتي كشورهاي داراي تاريخ و جغرافياي طبيعي در توليد و بازتوليد هويت ملي مورد نظر خود مشكلاتي دارند، به طريق اولي مشكلات اسرائیل به دليل غير طبيعي بودن آن به مراتب بيشتر است. منبع: پژوهشنامه اسرائیل از نگاهی دیگر، اسفند ١٣٨٦
|